مشکل جهانی روابط خانوادگی -مشکل روابط خانوادگی در عصر ما نه آنچنان سهل و ساده است که بتوان با پر کردن کوپن از طرف پسران و دختران یا تشکیل سمینارهائی از نوع سمینارئی که دیدیم و.
شنیدیم که در چه سطح فکری است آنرا حل کرد و نه مخصوص کشور و مملکت ماست و نه دیگران آنرا حل کرده اند و یا مدعی حل واقعی آن هستند.
«ویل دورانت» فیلسوف و نویسنده معروف تاریخ تمدن میگوید: «اگر فرض کنیم در سال 2000 مسیحی هستیم و بخواهیم بدانیم که بزرگترین حادثه ربع اول قرن بیستم چه بوده است، متوجه خواهیم شد، که این حادثه، جنگ و یا انقلاب روسیه نبوده است، بلکه همانا دگرگونی وضع زنان بوده است، تاریخ چنین تغییر تکانه دهنده ای در مدتی به این کوتاهی کمتر دیده است و خانه مقدس که پایه نظم اجتماعی ما بود، شیوه زناشوئی که مانع شهوترانی و ناپایداری وضع انسان بود، قانون اخلاقی پیچیده ای که ما را از توحش به تمدن و آداب معاشرت رسانده بود همه آشکارا در این انتقال پر آشوبی که همه رسوم و اشکال زندگی و تفکر ما را فرا گرفته است گرفتار گشته اند.» اکنون نیز که ما در ربع قرن بیستم بسر میبریم ناله متفکران غربی از بهم خوردن نظم خانوادگی و سست شدن پایه ازدواج، از شانه خالی کردن جوانان از قبول مسئولیت ازدواج، از منفور شدن مادری، از کاهش علاقه پدر و مادر و بالاخص علاقه مادر نسبت به فرزندان، از ابتذال زن دنیای امروز و جانشین شدن هوسهای سطحی بجای عشق، از افزایش دائم التزاید طلاق، از زیادی سرسام آور فرزندان نامشروع، از نادرالوجود شدن وحدت و صمیمیت میان زوجین، بیش از پیش بگوش میرسد.
معاوضه دختران نکاح «شفار» یکی دیگر از مظاهر اختیار داری مطلق پدران نسبت به دختران بود.
نکاح شفار یعنی معاوضه کردن دختران.
دو نفر که دو دختر رسیده در خانه داشتند با یکدیگر معاوضه می کردند به این ترتیب که هر یک از دو دختر مهر آن دیگر به شمار می رفت و به پدر او تعلق می گرفت.
اسلام این رسم را نیز منسوخ کرد.
مرد بنده شهوت است و زن اسیر محبت فلسفه اینکه دوشیزگان لازم است- یا لااقل خوب است بدون موافقت پدران با مردی ازدواج نکنند ناشی از این نیست که دختر قاصر شناخته شده و از لحاظ رشد اجتماعی کمتر از مرد بحساب آمده است.
اگر به این جهت بود چه فرقی است میان بیوه و دوشیزه که یوه شانزده ساله نیازی به موافقت پدر ندارد و دوشیزه هجده ساله طبق این قوول نیاز دارد.
بعلاوه اگر دختر از نظر اسلام در اداره کار خودش قاصر است چرا اسلام بدختر بالغ رشید استقلال اقتصادی داده است و معاملات چند صد میلیونی او را صحیح و مستغنی از موافقت پدر یا برادر یا شوهر میداند.
این مطلب فلصفه دیگری دارد که گذشته از جنبه ادله فقهی، از این فلسفه نمیتوان چشم پوشید و به نویسندگان قانون مدنی باید آفرین گفت: این مطلب به قصور و عدم رشد عقلی و فکری زن مربوط نیست.
به گوشه ای از روانشناسی زن و مرد مربوط است.
مربوط است بحس شکارچی گری مرد اط یکطرف و به خوش باوری زن نسبت به وفا و صداقت مرد از طرف دیگر.
مرد بنده شهوت است و زن اسیر مححبت، آنچه مرد را می لغزاند و از پا در می آورد شهوت است و زن باعتراف روانشناسان صبر و استقامتش در مقابل شهوت از مرد بیشتر است.
اما آن جیزی که زن را از پا در می آورد و اسیر می کند که نغمه محبت و صفا و وثا و عشق از دهان مردی بشنود، خوش باوری زن در همین جا است.
زن مادامی که دوشیزه است و هنوز صابون مردانه به جامه اش نخورده است.
زمزمههای محبت مردان را به سهولت باور می کند.
نمی دانم نظریات پروفسور ریک، روانشناس امریکایی را تحت عنوان:«دنیا برای مرد و زن یک جور نیست.»در شماره 90 مجله زن روز خواندید یا نخواندید؟
او میگوید: بهترین جمله ای که یکمرد میتواند به زنی بگوید، اصطلاح «عزیزم، تو را دوست دارم.» است.
هم او می گوید:«خوشبختی برای یک زن یعنی بدست آوردن قلب یکمرد و نگهداری او برای تمام عمر.» رسول اکرم، آن روانشناس خدائی، این حقیقت را چهارده قرن پیش به وضوح بیان کرده است.
می فرماید:«سخن مرد به زن «تو را دوست دارم» هرگز از دل زن بیرون نمی رود.» مردان شکارچی از این احساس زن همواره استفاده می کنند.
دام «عزیزم، از عشق تو میمیرم» برای شکار دخترانی که درباره مردان تجربه ای ندارند بهترین دامها است.
در این روزها داستان زنی بنام افسر که میخواست خودکشی کند و مردی به نام جواد که او را اغفال کرده بود سر زبانها بود و کارشان به دادسرا کشید.
آن مرد برای اغفال افسر از فرمول فوق استفاده میکند و افسر طبق نقل مجله زن روز چنین می گوید: «اگرچه با او حرف نمی زدم اما دلم میخواست هر روز و هر ساعت او را ببینم.» «عاشقش نشده بودم.
اما به عشقی که ابراز می داشت نیاز روحی داشتم.
همه زنها همینطورند قبل از آنکه عشق را دوست داشته باشند عاشق را دوست دارند و همیشه برای دختران و زنان پس از پیدا شدن عاشق عشق بوجود می آید.
من نیز از این قائده مستثنی نبودم.» تازه این یک زن بیوه و تجربه دیده است.
وای بحال دختران ناآزموده.
اینجاست که لازم است دختر«مرد ناآزموده»، با پدرش از احساسات مردان بهتر آگاه است و پدران جز در شرایط استثنائی برای دختران خیر و سعادت میخواهند مشورت کند و لزوماً موافقت او را جلب کنند.
در اینجا قانون به هیچ وجه زن را تحقیر نکرده است، بلکه دست حمایت خود را روی شانه او گذاشته است.
اگر پسران ادعا کنند که چرا قانون ما را ملزم به جلب موافقت پدران یا مادران نکرده است، آنقدر دور از منطق نست که کسی بنام دختران بلزوم جلب موافقت پدران اعتراض کند.
من تعجب میکنم از کسانیکه هر روز با داستانهائی از قبیل داستان بیوک و زهره و عادل و نسرین مواجه هستند و می بینند و می شنوند و باز هم دختران را به تمرد و بی اعتنائی نسبت به اولیاءشان توصیه می کنند.
این کارها از نظر من نوعی تبانی است میان افرادی که مدعی دلسوزی نسبت به زن هستند و میان صیادان و شکارچیان زن در عصر امروز، اینها برای آنها طعمه درست می کنند، تیرآوری می نمایند و شکارها را بسوی آنها رم می دهند.
فلسفه خاص اسلام درباره حقوق خانوادگی اسلام در مورد حقوق خانوادگی زن و مرد فلسفه خاصی دارد که با آنچه در چهارده قرن پیش می گذشته و با آنچه در جهان امروز می گذرد مغایرت دارد.
اسلام برای زن و مرد در همه موارد یک نوع حقوق و یک نووع وظیفه و یک نوع مجازات قائل نشده است.
پاره ای از حقوق و تکالیف و مجازاتها را برای مرد مناسبتر دانسته و پاره ای از آنها را برای زن، و در نتیجه در مواردی برای زن و مرد وضع مشابه و در موارد دیگر وضع نامشابهی در نظر گرفته است.
چرا؟
روی چه حسابی؟
آیا بدانجهت است که اسلام نیز مانند بسیاری از مکتبهای دیگر نظریات تحقیرآمیزی نسبت به زن داشته و زن را جنس پست تر می شمرده است و یا علت و فلسفه دیگری دارد؟
مکرر در نطقها و سخنرانیها و نوشته های پیروان سیستمهای غربی شنیده و خوانده اید که مقررات اسلامی را مورد مهر و نفقه و طلاق و تعدد زوج و امثال اینها به عنوان تحقیر و توهینی نسبت یه جنس زن یاد کرده اند.
چنین وانمود می کنند که این امور هیچ دلیلی ندارد جز اینکه فقط جانب مرد رعایت شده است.
می گویند: تمام مقررات و قوانین جهان قبل از قرن بیستم این پایه است که مرد جنساً شریف تر از زن است و زن برای استفاده و استمتاع مرد آفریده شده است، حقوق اسلامی نیز بر محور مصالح و مناع مرد دور می زند.
می گویند اسلام دین مردان است و زن را انسان تمام عیار نشناخته و برای او حقوقی که برای یک انسان لازم است وضع نکرده است، اگر اسلام زن را انسان تمام عیار می دانست تعدد زوجات را تجویز نمی کرد، حق طلاق را به مرد نمی داد، شهادت دو زن را با یک مرد برابر نمی کرد، ریاست خانواده را به شوهر نمی داد، ارث زن را مساوی با نصف ارث مرد نمی کرد، برای زن قیمت به نام مهر قائل نمی شد، به زن استقلال اقتصادی و اجتماعی می داد و او را جیره خوار واجب النفقه مرد قرار نمی داد.
اینها می رساند که اسلام نسبت به زن نظریات تحقیر آمیزی داشته است و او را وسیله و مقدمه برای مرد می دانسته است و می گویند: اسلام با اینکه دین مساوات است و اصل مساوات را در جاهای دیگر رعایت کرده است در مورد زن و مرد رعایت نکرده است.
می گویند اسلام برای مزدان امتیاز حقوقی و ترجیح حقوقی قائل شده است، و اگر امتیاز و ترجیح حقوقی برای مردان قائل نبود مقررات بالا را وضع نمی کرد.
اگر بخواهیم به استدلال این آقایان شکل منطقی ارسطوئی بدهیم به این صورت در میآید: اگر اسلام زن را انسان تمام عیار می دانست حقوق مشابه و مساوی با مرد برای او وضع می کرد، لکن حقوق مشابه و مساوی برای او قائل نیست.
پس زن را یک انسان واقعی نمی شمارد.
تساوی یا تشابه؟
اصلی که در این استدلال به کار رفته این است که لازمه اشتراک زن و مرد در حیثیت و شرافت انسانی، یکسانی و تشابه آنها در حقوق است؟
مطلبی هم که از نظر فلسفی باید انگشت روی آن گذاشت این است که لازمه اشتراک زن و مرد در حیثیت انسانی چیست؟
آیا لازمه اش این است که حقوقی مساوی یکدیگر داشته باشند.
بطوری که ترجیح و امتیاز حقوقی در کار نباشد، یا لازمه اش این است که حقوق زن و مرد علاوه بر تساوی و برابری، متشابه و یکنواخت هم بوده باشند و هیچگونه تقسیم کار و تقسیم وظیفه ای در کار نباشد، شک نیست که لازمه اشتراک زن و مرد در جیثیت انسانی و برابری آنها از لحاظ انسانیت، برابری آنها در حقوق انسانی است، اما تشابه آنها در حقوق چطور؟
اگر بنا بشود تقلید و تبعیت کورکورانه از فلصفه غرب را کنار بگذاریم و در افکار و آراء فلسفی که از ناحیه آنها می رسد بخود اجازه فکر و انددیشه بدهیم اول باید ببینیم آیا لازمه تساوی حقوق، تشابه حقوق هم هست یا نه؟
تساوی غیر از تشابه است، تساوی برابری است و تشابه یکنواختی .
ممکن است پدری ثروت متشابه تقسیم نکند.
مثلاً ممکن است این پدر چند قلم ثروت داشته باشد، هم تجارخانه داشته باشد و هم ملک مزروعی و هم مستغلات اجاری، ولی نظر به اینکه قبلاً فرزندان خود را استعدادیابی کرده است، در یکی ذوق و سلیقه تجارت دیده است و در دیگری به کشاورزی و در سومی مستغل داری، هنگامی که می خواهد ثروت خود را در حیات خود میان فرزندان تقسیم کند با در نظر گرفتن اینکه آنچه به همه فرزندان می دهد از لحاظ ارزش مساوی با یکدیگر باشد و ترجیح و امتیازی از این جهت در کار نباشد، بهر کدام از فرزندان خود همان سرمایه را می دهد که قبلاً در آزمایش استعداد یابی آنرا مناسب یافته است.
کمیت غیر از کیفیت است، برابری غیر از یکنواختی اسا.
آنچه مسلم است این است که اسلام حقوق یک جور و یک نواختی برای زن و مرد قائل نشده است.
ولی اسلام هرگز امتیاز و ترجیح حقوقی برای مردان نسبت به زنان قائل نیست، اسلام اصل مساوات انسانها را درباره زن و مرد نیز رعایت کرده است.
اسلام با تساوی حقوق زن و مرد مخالف نیست، با تشابه حقوق آنها مخالف است.
کامه تساوی و مساوات چون مفهوم برابری و عدم امتیاز در آنها گنجانیده شده است جنبه «تقدس» پیدا کرده اند، جاذبه دارند، احترام شنونده را جلب می کنند، خصوصاً اگر با کلمه «حقوق» توأم گردند.
تساوی حقوق!
چه ترکیب قشنگ و مقدسی، چه کسی است که وجدانی و فطرت پاکی داشته باشد و در مقابل این دو کلمه خاضع نشود.
اما نمی دانم چرا کار ما که روزی پرچمدار علم و فلسفه و منطق در جهان بوده ایم باید به آنجا بکشد که دیگران بخواهند نظریات خود را در باب «تشابه حقوق زن و مرد» با نام مقدس «تساوی حقوق» به ما تحمیل کنند!!
این درست مثل این است که یک نفر لبو فروش بخواهد لبو بفروشد اما به نام گلابی تبلیغ کند.
آنچه مسلم است این است که اسلام در همه جا برای زن و مرد حقوق مشابهی وضع نکرده است، همچنانکه در همه موارد برای آنها تکالیف و مجازاتهای مشابهی نیز وضع نکرده است، اما آیا مجموع حقوقی که برای زن قرار داده ارزش کمتری دارد از آنچه برای مردان قرار داده؟
البته خیر.
چنانکه ثابت خواهیم کرد.
در اینجا سؤال دومی پیدا می شود، و آن اینکه علت اینکه اسلام حقوق زن و مرد را در بعضی موارد نامشابه قرار داده چیست؟
چرا آنها را مشابه یکدیگر قرار نداده است؟
آیا اگر حقوق زن و مرد، هم مساوی باشد و هم مشابه بهتر است یا این که فقط مساوی باشد و مشابه نباشد.
برای بررسی کامل این مطلب لازم است که در سه قسمت بحث کنیم: 1-نظر اسلام درباره مقام انسانی زن از نظر خلقت و آفرینش.
2-تفاوتهائیکه در خلقت زن و مرد هست برای چه هدفهائی است؟
آیا این تفاوتها سبب می شود که زن و مرد از لحاظ حقوق طبیعی و فطری وضع نامشابهی داشته باشند یا نه؟
3-تفاوتهائیکه در مقررات اسلامی میان زن و مرد هست که آنها را در بعضی قسمتها در وضع نامشابهی قرار می دهد بر اساس چه فلسفه ای است؟
آیا این فلسفه ها هنوز هم به استحکام خود باقی است یا نه؟
نگاهی به تاریخ حقوق زن در اروپا در اروپا از قرن 17 به بعد بنام حقوق بخش زمزمه هائی آغاز شد.
نویسندگان و متفکران قرن 17 و 18 افکار خود را درباره حقوق طبیعی و فطری و غیر قابل سلب بشر با پشتکار عجیبی در میان مردم پخش کردند ژان ژاک روسو و ولتر و منتسکیو از این دسته از متفکران و نویسندگانند.
اولین نتیجه عملی که از نشر افکار طرفداران حقوق طبیعی بشر حاصل شد این بود که در انگلستان یک کشمکش طولانی میان هیئت حاکمه و ملت بوجود آمد.
ملت موفق شد در سال 1688 میلادی پاره ای از حقوق اجتماعی و سیاسی خود را طبق یک اعلام نامه حقوق پیشنهاد کنند و مسترد دارند.
نتیجه عملی بارز دیگر شیوع این افکار در جنگهای استقلال امریکا علیه انگلستان ظاهر شد.
سیزده مستعمره انگلستان در امریکای شمالی در اثر فشار و تحمیلات زیادی که بر آنها وارد می شد سر طغیان و عصیان بلند کردند و بالاخره استقلال خویش را بدست آوردند.
در سال 1776 میلادی کنگره ای در فیلادلفیا تشکیل شد که استقلال عمومی را اعلان و اعلامیه ای در این زمینه منتشر کرد و در مقدمه آن چنین نوشت:«جمیع افراد بشر در خلقت یکسانند و خالق بهر فردی حقوق ثابت و لا یتغیری تفویض فرموده است.
مثل حق حیات و حق آزادی، و علت غائی تشکیل حکومتها حفظ حقوق مزبور است و قوه حکومت و نفوذ کلمه او منوط بر رضایت ملت خواهد بود...» اما آنکه بنام اعلامیه حقوق بشر در جهان معروف شد آن چیزی است که پس از انقلاب کبیر فرانسه بنام اعلان حقوق منتشر شد.
این اعلامیه عبارت است از یک سلسله اصول کلی که در آغاز قانون اساسی فرانسه قید شده و جزء لاینفک قانون اساسی فرانسه محسوب می شود.
این اعلامیه مشتمل است بر یک مقدمه و هفده ماده.
ماده اول آن اینست:«افراد بشر آزاد متولد شده و مادام العمر آزاد مانده و در حقوق با یکدیگر مساویند...» در قرن 19 تحولات و افکار تازه ای در زمینه حقوق بشری در مسائل اقتصادی و اجتماعی و سیاسی رخ داد که منتهی بظهور سوسیالیسم و لزوم تخصیص منافع بطبقات زحمتکش و انتقال حکومت از دست سرمایه دار به دست کارگر گردید.
تا اوایل قرن بیستم هرچه در اطراف حقوق بشر بحث شده است مربوط است بحقوق ملتها در برابر دولتها و یا حقوق طبقات رنجبر و زحمتکش در برابر کارفرمایان و اربابان.
در قرن بیستم برای اولین بار مسئله «حقوق زن» در برابر حقوق مرد عنوان شد، انگلستان که قدیمیترین کشور دمکراسی بشمار می رود فقط در اوایل قرن بیستم برای زن و مرد حقوق مساوی قائل شد.
دول متحده امریکا با آنکه در قرن هجده ضمن اعلان استقلال، بحقوق عمومی بشر اعتراف کرده بودند در سال 1920 میلادی قانون تساوی زن و مرد را در حقوق سیاسی تصویب کردند و همچنین فرانسه در قرن بیستم تسلیم این امر شد.
بهر حال در قرن بیستم گروههای زیادی در همه جهان طرفدار تحول عمیقی در روابط زن و مرد از نظر حقوق و وظایف گردیدند.
بعقیده اینها تحول و دگرگونی در روابط ملتها با دولتها و روابط زحمتکشان و رنجبران با کارفرمایان و سرمایه داران، مادامی که در روابط حقوقی مرد و زن اصلاحاتی صورت نگیرد وافی به تأمین عدالت اجتماعی نیست.
از اینرو برای اولین بار در اعلامیه جهانی حقوق بشر که پس از حنگ جهانی دوم در سال 1948 میلادی (1327 هجری شمسی) از طذف سازمان ملل متحد منتشر شد در مقدمه آن چنین قید شد: « از آنجا که مردم ملل متحد ایمان خود را به حقوق بشر و مقام و ارزش انسانی و تساوی حقوق مرد و زن مجدداً در منشور اعلام کرده اند ...» تحول و بحران ماشینی قرن نوزدهم و بیستم و بفلاکت افتادن کارگران و بخصوص زنان بیش از پیش سبب شد که بموضوعحقوق زن رسیدگی شود.
در تاریخ البرماله جلد 6 صفحه 328 مینویسد: «تا زمانی که دولتها به احوال کارگران و طرز رفتار کارفرمایان با آن طبقه توجه نداشتند سرمایه داران هرچه میخواستند میکردند ...
صاحبان کارخانه ها زنان و کودکان خردسال را با مزد بسیار کم بکار می گماشتند، و چون ساعات کار ایشان زیاد بود غالباً گرفتار امراض گوناگون می شدند و در جوانی می مردند.» این بود تاریخچه مختصری از نهضت حقوق بشر در اروپا.
چنانکه میدانیم همه موارد اعلامیه های حقوق بشر که برای اروپائیان تازگی دارد در 14 قرن پیش در اسلام پیش بینی شده و بعضی از دانشمندان عرب و ایرانی آنها را با مقایسه به این اعلامیه ها در کتابهای خود آورده اند.
البته اختلافاتی در بعضی قسمتها میان آنچه در این اعلامیه ها آمده با آنچه اسلام آورده وجود دارد و این خود بحث دلکش و شیرینی است، از آنجمله است مسئله حقوق زن و مرد که اسلام تساوی را می پذیرد اما تشابه وحدت و یک نواختی را در زمینه حقوق زن و مرد نمی پذیرد.
تنزل و سقوط انسان در فلسفه های غربی اینجاست که بار دیگر با یک مسئله فلسفی کهن مواجه می شویم: ارزیابی انسان، مقام و شرافت انسان نسبت به سایر مخلوقات، شخصیت قابل احترام انسان.
باید بپرسیم آن حیثیت ذاتی انسانی که منشأ حقوقی برای انسان گشته و او را از اسب و گاو و گوسفند و کبوتر متمایز ساخته چیست؟
و همین جاست که یک تناقض واضح میان اساس اعلامیه حقوق بشر از یکطرف و ارزیابی انسان در فلصفه غرب از طرف دیگر نمایان می گردد.
در فلسفه غرب سالهاست که انسان از ارزش و اعتبار افتاده است.
سخنانیکه در گذشته درباره انسان و مقام ممتاز وی گفته می شد و ریشه همه آنها در مشرق زمین بود، امروز در اغلب سیستم های فلسفه غربی مورد تمسخر و تحقیر قرار می گیرد.
انسان از نظر غربی تا حد یک ماشین تنزل کرده است، روح و اصالت آن مورد انکار واقع شده است.
اعتقاد به علت غائی و هدف داشتن طبیعت یک عقیده ارتجاعی تلقی می گردد.
در غرب از اشرف مخلوقات بودن انسان نمی توان دوم زد، زیرا بعقیده غرب عقیده به اشرف مخلوقات بودن انسان و اینکه سایر مخلوقات طفیلی انسان و مسخر انسان می باشد ناشی از یک عقیده بطلیموسی کهن درباره هیئت زمین و آسمان و مرکزیت زمین و گردش کرات آسمانی بدور زمین بود، با رفتن این عقیده جائی برای اشرف مخلوقات بودن انسان باقی نمی ماند.
از نظر غرب اینها همه خود خواهیهائی بوده است که در گذشته دامنگیر بشر شده است، بشر امروز متواضع و فروتن است، خود را مانند موجودات دیگر بیش از مشتی خاک نمی داند، از خاک پدید آمده و بخاک باز می گردد و بهمین جا خاتمه می یابد.
غربی، متواضعانه، روح را بعنوان جنبه ای مستقل از وجود انسان و بعنوان حقیقتی قابل ببقاء نمی شناسد و میان خود و گیاه و حیوان از این جهت فرقی قائل نمی شود، غربی، میان فکر و اعمال روحی و میان گرمای زغال سنگ و از لحاظ ماهیت و جوهر تفاوتی قائل نیست، همه را مظاهر ماده و انرژی می شناسد، از نظر غرب صحنه حیات برای همه جانداران و از آن جمله انسان میدان خونینی است که نبرد لاینقطع زندگی آن را بوجود آورده است، اصل اساسی حاکم بر وجود جاندارن- و از آن جمله انسان اصل تنازع بقا است، انسان همواره میکوشد خود را در این نبرد نجات دهد، عدالت و نیکی و تعاون و خیرخواهی و سایر مفاهیم اخلاقی و انسانی همه مولود اصل اساسی تنازع بقا می باشد و بشر این مفاهیم را بخاطر حفظ موقعیت خود ساخته و پرداخته است.
از نظر برخی فلسفه های نیرومند غربی، انسان ماشینی است که محرک او جز منافع اقتصادی نیست، دین و اخلاق و فلسفه و علم و ادبیات و هنر همه رو بناهائی هستند که زیر بناء آن ها طرز تولید و پخش و تقسیم ثروت است، همه این ها جلوه ها و مظاهر جنبه های اقتصادی زندگی انسان است.
خیر، اینهم برای انسان زیاد است.
محرک و انگیزه اصلی همه حرکت ها و فعالیت های انسان عوامل حنسی است، اخلاق و فلسفه و علم و دین و هنر همه تجلیات و تظاهرات رقیق شده و تغییر شکل داده عامل جنسی وجود انسان است.
می نمی دانم اگر بناست منکر هدف داشتن خلقت باشیم و باید معتقد باشیم که طبیعت جریانات خود را کورکورانه طی می کند، اگر یگانه قانون ضامن حیات انواع جاندارها تنازع بقا و انتخاب اصلح و تغییرات کاملاً تصادفی است و بقاء و موجودیت انسان مولود تغییرات تصادفی و بی هدف و یک سلسله جنایات چند میلیون سالی است که اجداد وی نسبت به انواع دیگر روا داشته تا امروز به این شکل باقی مانده است، اگر بناست معتقد باشیم که انسان خود نمونه ای است از ماشینهائی که اکنون خود بدست خود می سازد، اگر بنا است اعتقاد به روح و اصالت و بقاء آن خودخواهی و اغراق و مبالغه درباره خود باشد، اگر بنا است انگیزه و محرک اصلی بشر در همه کارها امور اقتصادی یا جنسی یا برتری طلبی باشد، اگر بنا است نیک و بد بطور کلی مفاهیم نسبی باشند و الهامات فطری و وجدانی سخن یاوه شمرده شود.
اگر انسان جنساً بنده شهوات و میلهای نفسانی خود باشد و جز در برابر زور سر تسلیم خم نکند، و اگر ...
چگونه میتوانیم از حیثیت و شرافت انسانی و حقوق غیر قابل سلب و شخصیت قابل احترام انسان دم بزنیم و آن را اساس و پایه همه فعالیتهای خود قرار دهیم.
غرب هم خود را فراموش کرده و هم خدای خود را مسئله مهم اجتماع بشر در امروز این است که بشر به تعبیر قرآن «خود» را فراموش کرده است، هم خود را فراموش کرده و هم خدای خود را، مسئله مهم این است که «خود» را تحقیر کرده است، از درون بینی به توجه به باطن و ضمیر غافل شده و توجه خویش را یکسره به دنیای حسی و مادی محدود کرده است، هدفی برای خود جز چشیدن مادیات نمی بیند، و نمی داند، خلقت را عبث می انگارد، خود را انکار می کند، روح خود را از دست داده است.
بیشتر بدبختیهای امروز بشر ناشی از این طرز تفکر است و متأسفانه نزدیک است جهانگیر شود و یکباره بشریت را نیست و نابود کند.
این طرز تفکر درباره انسان سبب شده که هرچه تمدن توسعه پیدا می کند و عظیم تر می گردد، متمدن به سوی حقارت می گراید، این طرز تفکر درباره انسان موجب گشته که انسان های واقعی را همواره درگذشته باید جستجو کرد و دستگاه عظیم تمدن امروز به ساختن هر چیز عالی و دست اول قادر است جز به ساختن انسان.
گاندی می گوید:«غربی برای آن مستحق دریافت لقب خدائی زمین است که همه امکانات و موهبتهای زمینی را مالک است.
او به کارهای زمینی قادر است که ملل دیگر آنها را در قدرت خدا می دانند لکن غربی تز یک چیز عاجز است و آن تأمل در باطن خویش است، تنها این موضوع برای اثبات پوچی درخشندگی کاذب تمدن جدید کافی است.
«تمدن غربی اگر غربیان را مبتلا به خوردن مشروب و توجه به اعمال جنسی نموده است، به خاطر اینست که غربی به جای «خویشتن جوئی» در پی نسیان و هدر ساختن خویشتن است.
«...
قوه عملی او بر اکتشاف و اختراع و تهیه وسائل جنگی، ناشی از فرار غربی از «خویشتن» است نه قدرت و تسلط استثنائی وی برخورد...
ترس از تنهائی و سکوت، و توسل به پول، غربی را از شنیدن ندای باطن خود عاجز ساخته و انگیزه فعالیتهای مداوم او همین ها است.
محرک او در فتح جهان، ناتوانی او در «حکومت به خویشتن» است، به همین علت غربی پدید آورنده آشوب و فساد در سراسر دنیاست ...
وقتی انسان روح خود را از دست بدهد فتح دنیا به چه درد او می خورد ...
کسانی که انجیل به آنان تعلیم داده است که در جهان مبشر حقیقت و محبت و صلح باشند خودشان در جستجوی طلا و برده به هر طرف روانند، به جای اینکه مطابق تعالیم در مملکت خداوند در جستجوی بخشش و عدالت باشند، برای تبرئه سیئات خود از حربه مذهب استفاده می کنند، و به جای نشر کلام الهی، بر سر ملتها بمب می ریزند.» و به همین علت، اعلامیه حقوق بشر بیش از همه و پیش از همه از طرف خود غرب نقض شده است، فلسفه ای که غرب عملاً در زندگی طی می کند راهی جز شکست اعلامیه حقوق بشر باقی نمی گذارد.
حقوق خانوادگی این، در اجتماع غیر خانوادگی، اما در اجتماع خانوادگی چطور؟
آیا افراد بشر در اجتماع خانوادگی نیز از لحاظ حقوق اولیه طبیعی وضع مشابه و همانندی دارند و تفاوت آنها در حقوق اکتسابی است؟
یا میان اجتماع خانوادگی یعنی اجتماعی که از زن و شوهر، پدر و مادر و فرزندان، و برادران و خواهران تشکیل می شود، یا اجتماع غیر خانوادگی از لحاظ حقوق اولیه نیز تفاوت است و قانون طبیعی حقوق خانوادگی را به شکلی مخصوص وضع کرده است.
در اینجا دو فرض وجود دارد: یکی اینکه زن و شوهری و پدر و فرزندی یا مادر و فرزندی مانند سایر روابط اجتماعی و همکارری های افراد با یکدیگر در مؤسسات ملی یا در مؤسسات دولتی، سبب نمی شود که بعضی افراد طبعاً وضع مخصوص به خود داشته باشند، فقط مزایای اکتسابی سبب می شود که یکی مثلاً رئیس و دیگری مرئوس، یکی مطیع و دیگری مطاع، یکی دارای ماهانه بیشتر و یکی کمتر باشد، زن بودن یا شوهر بودن، پدر یا مادر بودن و فرزند بودن نیز سبب نمی شود که هر کدام وضع مخصوص به خود داشته باشند، فقط مزایای اکتسابی می تواند وضع آنها را نسبت به یکدیگر معین کند.
زن در طبیعت در قسمت اول گمان نمی کنم جای بحث باشد، هر کس فی الجمله مطالعه ای در این زمینه داشته باشد می داند که اختلافات و تفاوتهای زن و مرد منحصر به جهاز تناسلی نیست، اگر سخنی هست در این جهت است که آیا آن تفاوتها در تعیین حقوق و تکالیف زن و مرد تأثیر دارد یا ندارد.
دانشمندان و محققان اروپا قسمت اول را بطور شایسته ای بیان کرده اند، دقت در مطالعات زیستی و روانی و اجتماعی این دانشمندان کوچکترین تردیدی در این قسمت باقی نمی گذارد.
آنچه در تعیین حقوق و تکالیف خانوادگی مؤثر است و زن و مرد را از این جهت در وضع نامشابهی قرار می دهد.
الکسیس کارل فیزیولوژیست و جراح و زیست شناس معروف فرانسوی که شهرت جهانی دارد در کتاب بسیار نفیس خود «انسان» موجود ناشناخته» به هر دو قیمت اعتراف می کند.
یعنی هم می گوید زن و مرد به حکم قانون خلقت متفاوت آفریده شده اند و هم می گوید این اختلافات و تفاوتها وظائف و حقوق آنها را متفاوت میکند.
وی در فصلی که تحت عنوان «اعمال جنسی و تولید مثل» در کتاب خود بار کرده است (چاپ سوم صفحه 100) می گوید «بیضه ها و تخمدانها اعمال پر دامنه ای دارند، نخست اینکه سلول های نر یا ماده می سازند که پیوستگی این دو موجود تازه انسانی را پدید می آورد، در عین حال موادی ترسح می کنند که در خون می ریزند که در نسوج و اندامها و شعور ما خصایص جنس مرد یا زن را آشکار می سازد.
همچنین بتمام اعمال بدنی ما شدت می دهند.
ترشح بیضه ها موجد تهور و جوش و خروش و خشونت می گردد و این همان شخم بکار می رود متمایز می سازد.
تخمدان نیز بهمین طریق بر روی وجود زن اثر میکند.
اختلافی که میان زن و مرد موجود است تنها مربوط به شکل اندامهای جنسی آنها و وجود زهدان و انجام زایمان نزد زن و طرز تعلیم خاص آنها نیست بلکه نتیجه علتی عمیقتر است که از تأثیر مواد شیمیائی مترشحه غدد تناسلی در خون ناشی می شود.
«بعلت عدم توجه باین نکته اصلی و مهم است که طرفداران نهضت زن فکر می کنند که هر دو جنس می توانند یک قسم تعلیم و تربیت یابند و مشاغل و اختیارات و مسئولیت های یکسانی بعهده گیرند.
زن در حقیقت از جهات زیادی با مرد متفاوت است.
یکایک سلولهای بدنی همچنین دستگاههای عضوی مخصوصاً سلسله عصبی نشانه جنس او را بر روی خود دارد.
قوانین فیزیولوژی نیز همانند قوانین جهان ستارگان سخت و غیر قابل تغییر است.
ممکن نیست تمایلات انسانی در آنها راه یابد، ما مجبوریم آنها را آنطوری که هستند بپذیریم، زنان باید به بسط مواهب طبیعی خود در جهت و مسیر سرشت خاص خویش بدون تقلید کورکورانه از مردان بکوشند.
وظیفه ایشان در راه تکامل بشریت خیلی بزرگتر از مردها است و مبایستی آن را سراسری گیرند و رها کنند.» کارل پس از توضیحاتی درباره کیفیت پیدایش سلول نطفه مرد و تخمک زن و پیوستن آنها به یکدیگر و اشاره باینکه وجود ماده برای تولید نسل ضروری است، بر خلاف وجود نر، و اینکه بارداری، جسم و روح زن را تکمیل می کند، در آخر فصل میگوید:«نبایستی برای دختران جوان نیز همان طرز فکر و همان نوع زندگی و تشکیلات فکری و همان هدف و ایده آلی را که برای پسران جوان در نظر می گیریم معمول داریم، متخصصین تعلیم و تربیت باید اختلافات عضوی و روانی جنس مرد و زن و وظائف طبیعی ایشان را در نظر داشته باشند و توجه باین نکته اساسی در بنای آینده تمدن ما حائز اهمیت است.»