پرورش خلاقیت درکودکان فلسفه برای کودکان و نوجوانان چیست؟
در اواخر سالهای 1960، زمانیکه متیو لیپمن در دانشگاه کلمبیا واقع در نیویورک در رشته فلسفه مشغول تدریس بود متوجه شد که دانشجویانش فاقد قدرت استدلال و قدرت تمیز و داوری هستند و همچنین متوجه شد که برای اینکه قدرت تفکر این دانشجویان بطور قابل ملاحظه ای تقویت شود، دیگر بسیار دیر شده بود .
او به این فکر افتادم که این کار می بایست در دوران کودکی انجام میگرفت.
باید وقتی کودکان و نوجوانان در سن یازده یا دوازدسالگی بودند، یکسری دوره های درسی در خصوص تفکر انتقادی یا حل مساله می گذارندند .
اما برای تهیه موضوعی قابل فهم و مورد پسند کودکان و نوجوانان، بایستی متون درسی بصورت داستان نوشته می شد , داستانی درباره منطق اکتشافی کودکان.
اما این کار نیز باید با دقت و ظرافت بسیار انجام می گرفت .
این داستان ها باید راجع به فلسفه مورد اکتشاف کودکان می بود.
از اینرو لیپمن کتاب کشف هری استوتلمیر1 را نوشت.
در سال 1970 این کتاب به آزمایش گذاشته شدو بنظر می رسید بخوبی کارگر افتاده است.
در پی آن برای معلمان یک کتاب راهنما که شامل صدها تمرین فلسفی بود , نوشته شد.
آن کتاب هم بخوبی نتیجه بخش بود.
پس از چند سال , کتاب لیزا2 که منحصراً مربوط به اخلاقیات بود و کتاب تکمله کتاب هری بود و به کودکانی اختصاص داشت که اندکی بزرگتر بودند نوشته شد.
کتاب های بیشتر و بیشتری نوشته شد که هر کدام ویژه سطوح سنی خاصی بود.
این کتابها بهمراه کتابهای راهنمای کمک آموزیشان بودند.همچنین مجموعه متنوعی از کتابهای نظری تألیف و منتشر شد.
استخوانبندی برنامه «فلسفه برای کودکان و نوجوانان» P4C به تدریج در دانشگاه مونتکلیر شکل گرفت و یا علاوه بر فراهم آوردن کتابهای درسی متحد الشکل (داستان های فلسفی برای کودکان)، طرح آموزشی واحدی پیدا کرد که در آن دانش آموزان سطوح مختلف با قرائت بخشی از داستان با صدای بلند , کلاس را آغاز می کنند.
به این نحو که، بچههای یک کلاس، بهمراه معلمشان حلقهوار دور هم مینشینند و رودر روی هم با یکدیگر به مباحثه میپردازند(که این حلقه همان حلقه کندوکاو3 است).
شاگردان، قسمت تعیین شده کتاب را با صدای بلند میخوانند، البته نه بیشتر از یک پاراگراف در هر بار (توزیع یکسان وقت هم در میان کودکان نباید فراموش شود که پیامدها و استلزامات دموکراتیکی بهمراه دارد).
وقتی قرائت یک پاراگراف تمام شد، معلم با این پرسشها شروع میکند: آیا در این متن چیز مبهمی برای شما وجود دارد؟
آیا میتوانید احساس خودتان را در قالب یک پرسش بیان کنید؟
سپس معلم پرسش هر دانشآموز را بر روی تخته سیاه مینویسد و نام دانشآموز را بهمراه شماره صفحه و شماره سطرِ مورد بحث در کنار آن یادداشت میکند.
پس از آن میپرسد چه کسی میخواهد بحث را آغاز کند.
دستها بالا میرود و معلم یکی از دانشآموزان را انتخاب میکند تا در باره پرسشها نوشته شده بر روی تخته بحث را شروع کند.
در لحظه مناسب، معلم ممکن است تمرینی را در خصوص آن موضوع خاص از کتاب کمک آموزشی مطرح کند.
فرض کنید که پرسش چیزی شبیه به این است: «آیا هری و بیل دوست هم هستند؟» بزودی کودکان شروع به درک این نکته خواهند کرد که مفهوم دوستی، مبهم یا دو پهلو است یا هر دو ایراد را دارد و بدین ترتیب معلم میتواند بحثی را در زمینه ماهیت «دوستی» مطرح کند.
(به طور حتم، استلزامات اخلاقیِ رابطه دوستی توسط دانشآموزان مورد توجه قرار میگیرد).
بدین طریق، کودکان با مفهوم دوستی آشنا و درگیر میشوند و پیشرفت کار میتواند آنها را نه تنها در فلسفه بلکه در تمامی مطالعاتی که در آنها با مفاهیمی سرو کار دارند کمک کند.
این روشی است که فکر آنها را برمیانگیزد و تا زمانیکه قابلیت نقادی و خود انتقادی را در آنها پدید نیاورد، آرام نمیگیرد و این به نوبه خود آنها را به «خود-اصلاحی» سوق میدهد.
اگر معلم بطرز مناسبی آموزش دیده و آماده باشد، کودکان احساس میکنند که در زمان اجرای این برنامه در خانه هستند و معمولاً آنقدر از آن لذّت میبرند که در پایان کلاس، اتمام کلاس برایشان ناگوار جلوه میکند.
این امر بدین دلیل است که این برنامه، آنها را ترغیب میکند تا خودشان برای خودشان فکر کنند و ترجیحاً اجازه ندهند که دیگران بجای آنها و برای آنها فکر کنند.
همچنین کودکان دوست دارند که بتوانند افکار خود را به دیگران ابراز دارند و اگر لازم باشد از استدلال خود دفاع کنند و به یکدیگر کمک کنند تا از استلزامات و پیامدهای مفروضاتشان مطلع شوند.
پیدایش و تکمیل این برنامه پیدایش «فلسفه برای کودکان و نوجوانان» از بدون مقدمه نبوده است.
این برنامه بر اساس رهنمودهای جان دیویی و مربی روسی لیو ویگوتسکی4 بوجود آمده است که بر ضرورت تعلیم تفکر و تأمل و نفی آموزشِ صرفِ «حفظ کردن» تأکید می کردند.
برای کودکان کافی نیست که فقط آنچه را که به آنها گفته می شود به حافظه سپرده و سپس بیاد بیاوردند، بلکه آنها باید موضوع مورد نظر را آزموده و تجزیه تحلیل کنند.
درست همان طورکه فرایند تفکر، پردازش اموری است که کودکان درباره جهان و از طریق حواسشان یاد میگیرند، آنها نیز باید درباره آنچه در مدرسه یاد می گیرند، بیاندیشند.
حفظ کردن مطالب، یک مهارت فکری کم ارزش و سطح پایینی است؛ به کودکان باید مفهوم سازی، داوری و تمیز امور از همدیگر، استدلال و اموری از این قبیل را یاد داد.
آزمایشی کوچک اما فشرده که بواسطه این طرح به عمل آمد، نشان داد که امکان آن وجود دارد به کودکان استدلال قیاسی و اصلاح شده ای را یاد داد، بدون اینکه این کار "آموزش برای امتحان"5 باشد.
این آزمایش نشان داد که با ارائه این برنامه میتوان به آنها یاد داد تا در مسائل مربوط به استدلالهای صوری، 27 هفته سن هوشی بالاتری داشته باشند.
و آزمایش های بعدی نشان داد که این اختلاف سن یا ضریب هوشی پس از بیست سال نیز حفظ می شود.
مقدمه: ارائه ی تعریف برای خلاقیت مشکل است، ادبیات مربوط به خلاقیت شامل تعاریف چندگانه ای است و نشان دهنده این است که یک تعریف عام برای خلاقیت وجود ندارد.
خلاقیت از ابعاد متفاوتی بررسی شده است.
گاهی اوقات، فقط محصول (آنچه تولید شده است) مورد تأکید قرار می گیرد، ولی فرایند خلاقیت (محصول چطور تولید شده است) نیز باید در نظر گرفته شود.
به علاوه، خصوصیات شخصی( ویژگیهای شخصیتی و تواناییهای ذهنی) (اجزایی از محیط اجتماعی که بر تولید خلاق اثر می گذارد) نیز در بعضی از تعاریف خلاقیت وجود دارند.
هارینگتون، یکی از نظریه پردازان خلاقیت، معتقد است خلاقیت محصول فرد واحد، در یک زمان واحد و در جای خاصی نیست بلکه عبارت است از یک زیست بوم (اکوسیستم) که همه ی اعضاء و همه جنبه های محیطی آن در حال تعاملند.
چند تن از نظریه پردازان معروف خلاقیت تعاریف زیر را ارائه می دهند.
(اگر چه نمی توان هیچ یک از این تعاریف را تعریف عام، جامع و مانع دانست.) خلاقیت تولید ایده یا محصول نو و مبتکرانه است که در برهه ای از زمان برای خالق یا برای شخص دیگری رضایت بخش باشد.
حتی اگر این ایده یا محصول را قبلاً شخصی دیگر کشف کرده باشد و یا آن را نو و مبتکرانه محسوب نکنند، باز خلاقیت وجود دارد.
(رنزولی – Renzulli 1986/1973).
یک محصول یا پاسخ در صورتی خلاق است که برای مسأله ای باز، راه حلی جدید و مناسب ارائه دهد (آمابیل – Amabile، 1989).
فرایند خلاق بروز عملی محصولی از یک ارتباط بدیع است که ناشی از بی همتایی فرد خلاق از یک سو و مواد رویدادها افراد و یا شرایط زندگی وی از سوی دیگر است.
(راجرز-Rogers، 196) تفکر خلاق عبارت است از فرایند درک مشکلات ، مسایل ، کمبود اطلاعات و عوامل جا افتاده حدس زدن و فرضیه ساختن در مورد این کمبودها، ارزیابی و آزمون فرضیه ها و حدس ها، اصلاح و ارزیابی مجدد آنها و بالاخره ارائه نتایج (تورنس Torrence 1988) خلاقیت عبارت است از نگاهی متفاوت به پدیده هایی که سایر مردم نیز آن را می نگرند.
(آلبرت رنت گیورکی) خلاقیت در معنای کامل خود هم تولید ایده را شامل می شودو هم نشان دادن آن را یعنی باعث رخ دادن چیزی شبیه به یک نتیجه می گردد.
به منظور تقویت توانایی خلاقیت می باید فکر یا ایده را به صورتی به کار گرفت که تجربه از یک سو و واکنش خود شخص و سایرین از سوی دگیر باعث تقویت عملکرد باشند.
همین که خودتان ویا بقیه افراد تلاشهای خلاقانه تان را تحسین کنید، ممکن است خلاق تر شوید.
(ندهرمان).
با توجه به تعاریف بالا می توان تعریف ساده تر زیر را برای خلاقیت ارائه داد: خلاقیت یعنی ارتباط چیزها یا آرایی که قبلاً با یکدیگر ارتباطی نداشته اند.
(رالینسون) خلاقیت دانش تجربه بینش اهمیت و ضرورت پرورش خلاقیت چیست؟
اگر در نظر بگیرید که انسان برای ادامه بقا و زندگی نیازهایی دارد و این نیازها به دلیل تغییر دائمی درخواست ها، تمایلات و روشهای زندگی تغییر می کند.
از طرفی، شرایط محیطی که انسان در آن زندگی می کند به طور روزمره در تغییر است.
اگر انسان بخواهد برای نیازهای متغیر خود در شرایط جدید، از همان راه حل های قدیمی استفاده کند در نهایت روزی فرا می رسد که راه حل های کهنه پاسخگوی شرایط جدید نخواهد بود و در این صورت بقای انسان به مخاطره می افتد و جوامعی که نمی توانند برای مسائل جدید خود راه حلی بیابند محکوم به فنا هستند و از بین خواهند رفت.
خصوصیات افراد خلاق: افراد خلاق به آنچه خارج از آنها وجود دارد با وسعت نظر نگاه می کنند.
و این امور را با آنچه در درونشان می گذرد ترکیب و یکپارچه می کنند.
هم به خود و هم به دنیای خارج از خود به عنوان منابع اطلاعات احترام می گذراند.
مراحل پنج گانه فرایند خلاقیت در شکل زیر خلاصه شده است: ارائه مسئله : محرک بیرونی یا محرک درونی ارزیابی نتیجه: موفقیت ، شکست یا مقداری پیشرفت اعتبار یابی: آزمایش ایده های ممکن در مقابل اطلاعات و معیارهای واقعی دیگر آمادگی: جمع آوری اطلاعات یا فعال کردن اطلاعات ایده یابی: جستجوی حافظه تصور و تخیل و تفکر و اگر برای پیدا کردن راه حل های ممکن محیط آموزشی و خلاقیت: متأسفانه در بیشتر برنامه های آموزشی و در اکثر کشورها، شیوه ی کار به شکلی است که با تکیه بر محفوظات و اطلاعات و با ارزشیابی افراد، نه تنها گامی درجهت خلاقیت برداشته نمی شود بلکه مانع آن نیز می شود.
برنامه های آموزشی جاری غالباً بر فرایند های شناختی ساده و حافظه افرادتکیه کرده و به دیگر قدم هایی که در فرایند خلاقیت به آنها اشاره کردیم توجه چندانی نمی شود.
از طرفی مربیانی که با مهارت های خلاقیت مانند روش های تفکر در مورد مسائل و قوانین علمی آشنا هستند می توانند راه های جدید نگرش به مسائل را آموزش دهند.
چنین مهات هایی را می توان مستقیماً آموزش داد اما چنان چه این مهارت ها در برنامه های جاری آموزشی ادغام شده باشند البته کارآیی و اثر بیشتری خواهند داشت.
از مهم ترین موانع خلاقیت می توان به موارد زیر اشاره کرد: قضاوت ارزیابی: از مهمترین عواملی که اثر تخریبی شدیدی بر روی یک موضوع ناآشنا و یا ایده جدید دارد، قضاوت زودرس و ارزیابی زود هنگام است.
برخی اصطلاحاتی که بلافاصله دربرخورد با ایده های جدید به کار می رود مانع از آن می شود عبارتند از: نه این عملی نیست فکر خوبی است اما...
نتیجه ای ندارد راه های قبلی مطمئن تر است دوباره سر به هوا شدی عملی نیست بهتر است سرت به کار خودت باشد صبر کن ببینم چه ایرادی دارد درحقیقت ، قضاوت زود رس نوعی عکس العمل منفی است که باعث می شود فرد از ایده های جدید چشم پوشیده یا از آن دلسرد شود.
اصولاً همه افراد وقتی احساس کنند زیر ذره بین قضاوت ارزیابی هستند افت می کنند و تحقیقات بسیاری نشان داده که افراد در محیط هایی که مداوم مورد ارزیابی قرار می گیرند انگیزه های خود را از دست می دهند.
عادات: یکی دیگر از عوامل مهم بازدارنده خلاقیت، عادت های قبلی است ، ما در برخورد با مسائل قبلی در زندگی راه حل هایی را به کار گرفته یا روش هایی را به کار بسته ایم که با موفقیت همراه بوده است و به صورت عادت در آمده است.
عادت ها موجب انعطاف ناپذیری فرد شده، طرز فکر ما را به سوی جمود می کشاند و فرد با نوعی (لجاجت درطرز کار) فقط با همان ابزار قبلی مساله را حل می کند.
ضرب المثلی انگلیسی هست که می گوید «وقتی شما فقط چکش داشته باشید همه چیز را میخ می بینید» خود پندار منفی: هر یک از ما تصویری از خودمان درذهن داریم که می تواند مثبت یا منفی باشد.
شخصی که از خودش تصویری منفی داشته باشد اعتماد به نفس لازم برای ابراز ایده هایش ندارد.
کم رویی نیز که از عوارض این تصور منفی است به شکل دیگر ممکن است مانع بروز خلاقیت در فرد شود.
خانواده و مدرسه نقش مهمی در شکل گیری تصویر درونی افراد دارند.
پدران و مادرانی که مدام کلمه «نمیتوانی» را در گوش بچه های خود زمزمه می کنند مرتباً از کارهای آنها ایراد می گیرند یا معلمی که با استبداد به سرکوب ایده های نو دانش آموزان می پردازند، کودک را وا می دارند برای جلب نظر و تأیید دیگران از بیان اندیشه های خود، خودداری کند.
بسیاری افراد از توانایی ها و استعدادهای شگرفی برخوردارند اما همین عدم اعتماد به خود مانع بروز قوای خلاقه آنها می گردد.
ترس از شکست: همه ی ایده ها قطعا به جواب نمی رسند واحتمال عدم موفقیت وجود دارد .
نکته ی دیگر، تلقی فرد از شکست است.
در سرگذشت اکثر افراد خلاق دنیا این ناکامی وجود داشته است اما تلقی آنها از آن چیز دیگری ست آنها به جای کلمه ی «شکست» از «تجربه» نام می برند.
از توماس ادیسون پرسیدند از اینکه «در راه کشف ماده برای فیلامان لامپ دوهزار بار شکست خوردی چه احساسی داری» و او جواب داد «من شکست نخوردم، من فهمیدم دوهزار ماده وجود دارد که به درد ساختن فیلامان لامپ نمی خورد» شیوه های موجود در پرورش خلاقیت: بارش فکری روش ارتباط اجباری تداعی تصویری فهرست سوالات همراهی بی ربط معکوس سازی مسئله دیدگاه های گوناگون: برای حل خلاقانه یک مسئله کودک نیاز دارد که توانایی دیدن آن از نظر گاه های مختلف و ارائه ی راه حل های گوناگون تفکر را داشته باشد.
مربیان و والدین در حین حل مسئله به کودکان می آموزند که محیط پیرامون خود را برای به دست آوردن سر نخ ها بیازمایند.
این امر به آنها کمک می کند تا بتوانند گنجینه ای از راه حل های ممکن داشته باشند.
نقش مربی خلاق نه به نقش معلم در شکل رایج آن شبیه است نه به نقش مشاور، نه پزشک بلکه مداخله ی او در ظریف ترین شکل ممکن است که البته بیشترین تأثیر را در فرایند کشف خلاق کودک دارد.
نقش مربی: نقش مربی خلاق برای کودک درزمان خلاقیت از هر چیزی مشابه نقش مامایی است که تنها فرایند زایمان را تسهیل می کند که این کار به راحتی با تأمین موارد زیر امکان پذیر است: ارائه ی انتخاب ها: کودک را در شرایط انتخاب قرار دهید و تنها از طریق توضیح بی طرفانه حق انتخاب هایی که او دارد و نیز آمادگی برای پاسخ به سؤالات، به او در روشن کردن فرایند انتخاب کمک کنید.
انگیختن خلاقیت: با ارتباطات غیر کلامی و کلامی از قبیل ایجاد محیط فیزیکی مناسب و تولید مسائلی که او را به حل آنها بر انگیزد.
مجالسی برای خطا کردن: رفتار و کلام مربی باید القاء کننده ی آن باشدکه کودک آزادی تام برای خطا کردن وتجربه نمودن دارد و این که هر خطا یک تجربه است نه یک شکست.
زمانی برای بازی و تخیل: کار عمده مربی ایجاد زمان – فضاهایی برای خلاقیت است.
ایفای نقش می تواند منجر به پرورش تخیل و تجسم در کودکان شود.
منابع: آموزش رفتار خلاق و استعدادهای درخشان- تألیف دو ریس جی – شل کراس – ترجمه مجتبی جوادیان خلاقیت فراسوی اسطوره نبوغ – تألیف رابرت ویز برگ – ترجمه مهدی والفی روان شناسی خلاقیت – تألیف مانزماکسول – ترجمه مهدی قراچه داغی فلسفه و کودک موضوع فلسفه و کودک عنوان جدیدی است که در دهههای اخیر تحت عنوانهای مختلفی از جمله فلسفه برای کودکان (P4C) ، فلسفه با کودکان (PWC) ، فلسفه و کودک (PAC) و ...
به عرصه فرهنگ و فلسفه آمده است.
این موضوع دارای دو جنبه است اول در زمینه آموزش و پرورش بطور کلی و دوم در زمینه آموزش فلسفه بطور خاص که البته مورد اول بیشتر مورد نظر است.
در این شیوه، آموزش علوم و انجام کار تدریس در مدارس، برابر شیوه آموزش خلاّق و نقاد بصورت تعامل بین شاگرد و معلم پیشنهاد میشود که در آن شاگرد حق دارد درباره هر موضوعی به پرسش و کندوکاو بپردازد و استاد در این کار به او کمک میکند.
این شیوه سبب میشود شاگردان درس را بهتر و عمیقتر درک کنند و به ذهن بسپارند و در حقیقت درس را اجتهادی و نه تقلیدی بیاموزند و در آینده نیز افکار و عقاید مختلف را پس از تحلیل و بررسی و استدلال بپذیرند یا رد کنند.
این روش در عمل ظرافتهای بسیاری دارد که باید به معلمین آموزش داده شود تا بتوانند کودکانی فعال و اجتماعی پرورش دهند.
افرادی بینا و هوشمند که پیش از ورود به هر کار آن را عاقلانه بررسی میکنند و با تحلیل دقیق وارد آن میشوند.
در حقیقت میتوان آموزش فلسفه به کودک را پرورش تفکر در کودک نامید و این آموزش تفکر مزایا و فوائدی دارد که از آن جمله میتوان به موارد زیر اشاره کرد: ـ ایجاد خودباوری و بالا بردن اعتماد به نفس در کودک ـ علاقمندی به درس و معلم ـ اعتقاد به مفید بودن دروس و ایجاد انگیزه برای یادگیری -بروز استعدادهای پنهان و شکوفایی آن ـ درک و یادگیری بهتر معلومات ـ قدرت مقابله با مشکلات ـ قدرت نقادی و پرورش خلاقیت ـ کشف کمبودهای معنوی کودک ـ بروز پرسشهای پنهان کودک ـ عادت به تفکر فردی و گروهی ـ تقویت روحیه همکاری ـ ایجاد رقابت سالم و دوستانه - استفاده از عقاید دیگران ـ ایجاد مسئولیتپذیری ـ داشتن انعطافپذیری در زندگی آینده ـ مقابله با شستشوی مغزی و تبلیغات سوء ـ ارتقاء سطح قضاوت در کودک از طریق استفاده از ملاکها و معیارها ـ بوجود آمدن خود تصحیحگری در کودکان ـ بالا بردن سطح توجه کودک به عقاید و آراء افراد در جامعه این نتایج به کودک توانایی بیشتر نه فقط برای تحصیل بلکه برای زندگی اجتماعی آینده او میدهد و کودک را دارای قدرت تشخیص و تمیز، قدرت تفکر، قدرت پرسشگری صحیح و مفید، قدرت انتقاد، قدرت استدلال و قدرت خلاقیت و نوآوری بار میآورد و استعدادهای خفته او را بیدار میکند و بعلاوه کودک، نکات اخلاقی، فلسفی، دینی و اجتماعی را یاد میگیرد.
در میان جانداران، حتی با هوشترین آنها، فکر و آگاهی و استدلال وجود ندارد و این ویژگی فقط در انسان نهاده شده که متأسفانه برخی از آن استفاده نمیکنند.
بیشتر مردم علیرغم ظاهر انسانی خود ماشینهایی هستند که طبق غریزه برنامهریزی و کوک اولیه خلقت خود رفتار و زندگی میکنند و برای خود تصمیم میگیرند.
برخلاف آنچه بیشتر مردم تصور میکنند اغلب مردم کارهای خود را کمتر با تفکر و اندیشه و تحلیل منطقی انجام میدهند و کمتر اتفاق میافتد که در برابر هر برنامه، اقدام یا عمل خود «چرا» بگذارند و این نوعی ماشینی عمل کردن است که انسان را در یک چارچوب خشک نگه میدارد و از رشد و شکوفایی باز میدارد.
پرسش از ماهیت هرکار طراوتی به روح انسان میدهد و او را به تفکر وامیدارد.
این تفکر انسان را به نوعی آزادی و آزادگی و انصاف و دوری از تعصب میکشاند و به او استدلال در اندیشه میدهد تا بتواند بایستههای زندگی و اطراف خود را با ابزار تفکر و استدلال درک کند نه از روی عادت، تقلید، تعصب یا غریزههای اولیه حیوانی و خلاصه ماشینوار.
اما بهتر است که اساس کار منطقی اندیشیدن از زمان کودکی و دوران آموزش اولیه باشد نه در بزرگسالی که نهادهای درونی انسان شکل گرفته و عادات و ملکات بر انسان حکومت میکند.
انسانی که با این روش عادت کند نه در کودکی و نه در جوانی دنبال هوسها نمیرود و زود شکار افکار و اهداف و ایدئولوژیهای مضر نمیشود و با چراغ تفکر و استدلال راه مستقل خود را طی میکند و در عمل یک شهروند خوب، یک دانش آموخته مجتهد و مبتکر و در زندگی داخلی همسر و مربی خوبی خواهد بود.
در این کار ظریف و پیچیده، گام اول و مهم آنست که کودک به تفکر و پرسش فلسفی عادت کند و پدیدههای اطراف خود را به دیده تدبر بنگرد و برای هرچیز در جستجوی علت و اسبابی باشد.
گام بعدی بهرهگیری از این عادت برای یافتن پاسخ به پرسشهای اصلی هر انسان است.
سؤالاتی از قبیل اینکه «از کجا آمدهام»، «چرا آمدهام»، «به کجا میروم»، «چگونه باید زندگی کنم» و ...
که این پرسشها استخوانبندی اصلی فلسفه است و در آن ارکان ایمان دینی و اعتقاد به خدا و توحید و معاد و بعثت انبیاء و دیگر امور اعتقادی شکل میگیرد.
هر کودک از سنین پایین با پدیدههای طبیعی اطراف خود آشنا میشود و در ذهنش پرسشهایی شکل میگیرد که فلسفی است و برای آن به پاسخ نیازمند است و اگر به او پاسخ داده نشود این احساس فطری سرکوب میشود و گاه پیامدهای ناشایست به بار میآورد.
توجه به این نکته لازم است که فلسفهای که به مدرسه کودکان میرود جدای از فلسفهای است که فلاسفه آن را از عامه دورنگه میداشتند.
اصولاً فلسفه سطوح مختلفی دارد، پارهای از مسائل آن برای عامه مردم قابل فهم است مثلاً اصول دین از مسائل فلسفی هستند که مردم باید آن را با استدلال و بدون تقلید و تعبد بیاموزند و حتی تقلید در آن ممنوع است.
بنابراین نباید عامه مردم را دست کم گرفت و آنها را از تمام اقسام مسائل فلسفی محروم کرد.
اما مسائل پیچیدهای هم در فلسفه هست که ممکن است برخی از مدعیان فلسفه نیز از درک و فهم دقیق آن عاجز باشند.
به هر حال آموختن آن بخش از فلسفه که برای زندگی انسان مفید باشد ضروری است.
به پرورش ذهن کودک از زاویه دیگری نیز میشود نگاه کرد و آن حق ذاتی کودک برای سؤال کردن و کنجکاوی برای درک مطلب است.
به عبارت دیگر اولیاء و مربیان کودک موظفند به این حق طبیعی کودک پاسخ مناسب دهند و به وی به چشم یک دانشجوی فلسفه نگاه کنند و سعی کنند او را کودکی قادر به تفکر و خلاق بار بیاورند و از سؤال و استدلال او جلوگیری نکنند و این را بدانند که سؤال هم حق معلم است و هم شاگرد و بیشتر حق شاگرد است تا معلم.
در هر حال در فرایند رشد کودک مربیان میتوانند با استفاده از فعالیتهای خاص، روش معین و ویژگیهای فکری فیلسوفان به آموزش فلسفه به کودکان و نوجوانان بپردازند.