دانلود تحقیق داستان یوسف و زلیخا

Word 51 KB 10228 9
مشخص نشده مشخص نشده مشاهیر و بزرگان
قیمت قدیم:۱۲,۰۰۰ تومان
قیمت: ۷,۶۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع
  • داستان یوسف و زلیخا: قرآن داستانهایى را که در آنها رد پایى از مسائل عشقى و جنسى دیده مى شود، در نهایت متانت و در ((هاله اى از تقدس و اشارات لطیف و بدیع )) طرح و بیان مى کند و از میان این داستانها مى توان به داستان عشقى یوسف و زلیخا اشاره کرد که فرازى از داستان یوسف (ع ) را در سوره اى که به همین نام آمده دربر گرفته است ؛ ((داستانى که از عشق سوزان و آتشین یک زن زیباى هوس آلود با جوانى ماهرو و یکدل سخن مى گوید.

    گویندگان و نویسندگان هنگامى که با این گونه صحنه ها روبرو مى شوند، یا ناچارند براى ترسیم چهره قهرمانان و صحنه هاى اصلى داستان جلوى زبان و یا قلم را رها نموده و به اصطلاح حق سخن را ادا کنند - گو اینکه هزار گونه تعبیرات تحریک آمیز یا زننده و غیراخلاقى به میان آید - و یا مجبور مى شوند براى حفظ نزاکت و عفت زبان و قلم ، پاره اى از صحنه ها را در پرده اى از ابهام بپیچند و به خوانندگان و شنوندگان به طور سربسته تحویل دهند...

    ولى قرآن در ترسیم صحنه هاى حساس این داستان به طرز شگفت انگیزى "دقت در بیان " را با "متانت و عفت " به هم آمیخته و بدون اینکه از ذکر وقایع چشم بپوشد و اظهار عجز کند، تمام اصول اخلاق و عفت را نیز به کار بسته است )).

    به همین دلیل قرآن در مقدمه داستان آن را زیباترین داستان خوانده و در امتیازبندى داستانها بهترین امتیاز را به این داستان مى دهد و مى فرماید: ((نحن نقص علیک احسن القصص )) (ما بهترین داستان را به زیباترین اسلوب براى تو بازگو مى کنیم ).

    ((قصه یوسف به آن طریق که قرآن سروده بهترین سراییدن است ، زیرا با اینکه قصه عاشقانه است طورى بیان کرده که ممکن نیست کسى چنین داستانى را عفیف تر و پوشیده تر از آن بسراید)).

    این فراز از داستان یوسف (ع ) در قرآن را مى آوریم تا بتوانیم نکات زیباى هنرى و ظرافتهاى ادبى و اخلاقى آن را که با بیانى شیوا و تعابیرى زیبا آمده است ، بررسى کنیم و زبان به تحسین اعجاز هنرى آن بگشاییم .

    قرآن این فراز از داستان را این گونه آغاز مى کند: ((و راودته التى هو فى بیتها عن نفسه و غلقت الابواب و قالت هیت لک قال معاذ الله انه ربى احسن مثواى انه لایفلح الظالمون .)) و آن زنى که یوسف در خانه وى بود، از او تمناى کامجویى کرد و درها را بست و گفت : بیا.

    گفت : پناه مى برم به خدا که مربى من است و منزلت مرا نیکو داشته است ، که ستمگران رستگار نمى شوند.

    از نکته هاى قابل تاءمل در این داستان که نظر اندیشمندان مسلمان و مفسران قرآن را به خود جلب نموده است و به اعجاز هنرى آن پرداخته اند، آیه فوق است .

    استاد جعفر سبحانى پیرامون هنر قصه گویى در سوره یوسف و اینکه این آیه چگونه با حفظ عفت و عدم پرده درى به یک مساءله جنسى و کامجویى پرداخته است داستان یوسف و زلیخا از قرآن و تورات و دوگانگی در آن!

    سوره دوازدهم(یوسف)که بیش از ده برگ است تنهابه چند آیه آن بسنده میکنم.

    "داستان عشقی زلیخای مصری بایوسف یهودی" الر( این حروف مقطعه رموز الله و رسول است) اینست آیات کتاب الهی که حقایق را آشکارمیسازد(1 ) (پس حکایت رابه امت بگو)هنگامی که برادران یوسف گفتند که ماباآنکه چند برادریم پدرچنان دلبسته یوسف است که اورا تنها بیش ازهمه ما دوست میدارد وضلالت اودرحب یوسف نیک پدیداراست (8) باید یوسف رابکشید یا درد یاری د وراز پدر بیفکنید و روی پدر را یک جهت به طرف خود کنید آنگاه بعد از این عمل (کشتن یادور کردن یوسف توبه کرده)و مردمی صالح ودرستکارشوید(9) این رای که مطرح شد یکی ازبرادران یوسف (روبیل) مهین برادراو اظهار داشت که اگرناچار سوء قصدی دارید البته باید از کشتن وی صرفنظر کنید ولی اورا برسر راه کاروانان به چاهی درافکنید که کاروانی اورابیابد(وبه دیار دورببرد ) (1.) (بعد ازرای وتصمیم نزد پدر رفته و)گفتندای پدر چرا تو بر یوسف ازما ایمن نیستی(وهمراه ما اورانمیفرستی)درصورتیکه ما برادران همه خیر خواه یوسفیم ( وازما به اوهرگز آزاری نرسیده ) ای پدر فردا اوراباما به صحرا فرست که درچمن ومراتع بگرد یم وبازی کنیم والبته ماازهرخطری نگهبان اوئیم(12) یعقوب گفت ای فرزندان من ازآن ترسان وپریشان خاطرم که ازاو دربیابان غفلت کنید وطعمه گرگان دربیابان شود (13)بردران گفتند( والله این هرگزنخواهدشد زیرا) اگرباآنکه ماچند مرد نیرومند بهمراه اوئیم بازگرگ قصداوکند پس ما مردم بسیار ضعیف وزیانکاری خواهیم بود(14) بهرحال پدر پس از اصرارآنان یوسف رافرستاد.

    همینکه اورا به صحرا برد ند وبر این عزم متفق شدند که یوسف را به چاه درافکنند ما(در آن حال که به قعر چاه افتاد برای آنکه قلبش آرام شود وبه خواب خود و وعده الله مطمئن گردد) به او وحی نمودیم که (غم مخور ودل شاد باش البته تو روزی برادران را بکار بد شان آگاه میسازی که آنها(تورانشناخته)درک(مقام تو) نمیکنند (15 وبرادران شبانه با چشم گریان به نزد پدربازگشتند(16) ...پدرچون آنهارا گریان دید ویوسف را ندید حال پرسید گفتند قصه اینست که ما در صحرابرای مسابقه رفته ویوسف رابر سر متاع خود گذاردیم (چون باز گشتیم) یوسف را گرگ طعمه خود ساخته بود وهرچه ما راست بگوئیم توباز ازما باور نخواهی کرد (17)(وپیراهن یوسف رابرای اظهار کذب خود) آلوده بخون نزد پدرآوردند ویعقوب گفت بلکه این امر زشت قبیح را نفس در نظر شما زیبا جلوه داد(درهر صورت)دراین مصیبت صبرجمیل کنم (واز الله یاری طلبم) که بر رفع این بلیه که شما اظهارمیدارید پس الله است که مرا یاری تواند داد(18) باری یوسف درچاه بود که کاروانی آنجا رسید وسقای قافله رابرای آب فرستادند دلو راکه از آن چاه درآورد (دید غلامی زیبا چون ماه تابان در دلو بجای آب بر آمد ) گفت این بشارت وخوشبختی که بما رخداده واوراپنهان داشتند (16) که سرمایه تجارت کنند و الله بهرچه خلق کنند آگاه است (19) (برادران که یوسف را نزد کاروان د ید ند گفتند این پسر غلام ماست ) وبه آن قافله به بهائی اندک ودرهمی ناچیز فروختند و دراو زهد واعراض نمودند(وازیوسف بد گوئی کردند تا کاروان نیز در باره او بی علاقه وبدگمان شد (2.) (قافله یوسف را به مصرآورد ه واورابسیار گرانبها فروختند) عزیز مصر که اورا خریداری کرد به زن خویش سفارش غلام راکرد که مقامش بسیار گرامی دارد که این غلام امید است بما نفع بسیار بخشد یا اورابه فرزندی برگیریم وما این چنین یوسف رابه تمکین واقتدار رسانید یم...(21) یوسف درآن خانه ای که بود بدون اینکه نظر بد وخیانت کند بانوی خانه به میل نفس خود با او بنای مراوده گذاشت وروزی درهارابست ویوسف رابخود دعوت کرد واشاره کرد که من برای توآماده ام یوسف( که عفت ذاتی وقد س الهی داشت جوابداد پناه به خدا میبرم ( که بر چنین عمل زشت اقدام کنم الله مرا مقامی نیکو ومنزه عطا کرده( چگونه خودرا به گناه وستم آلوده کنم) که الله هرگز ستمکاران را رستگارنسازد(23) آن زن از فرط میل با آنکه از یوسف جواب رد وامتناع شنید باز دروصال او اصرار واهتمام کرد واگر لطف خاص الله وبرهان روشن حق نگهبان یوسف نبود .او هم به میل طبیعی اهتمام کردی ولی ما میل اورا از قصد بد وعمل زشت بگرداند یم که همانا او از بند گان معصوم وپاکیزه ماست (24) (وهردو برای گریختن) به جانب در شتافتند (یوسف از خوف خدا وزلیخا از شوق یوسف وزن دست درگریبان اوشد) وپیراهن یوسف از پشت بدرید که درآن حال آقای آن زن (یعنی شوهرش )را بر در منزل یافتند وزن( برای رفع تهمت) به سخن سبقت گرفت وگفت جزای آنکه با اهل تو قصد بد کند جز آنکه یابه زندان برند ویابه عقوبت سخت کیفر کنند چه خواهد بود؟(25 آن زن از فرط میل با آنکه از یوسف جواب رد وامتناع شنید باز دروصال او اصرار واهتمام کرد واگر لطف خاص الله وبرهان روشن حق نگهبان یوسف نبود .او هم به میل طبیعی اهتمام کردی ولی ما میل اورا از قصد بد وعمل زشت بگرداند یم که همانا او از بند گان معصوم وپاکیزه ماست (24) (وهردو برای گریختن) به جانب در شتافتند (یوسف از خوف خدا وزلیخا از شوق یوسف وزن دست درگریبان اوشد) وپیراهن یوسف از پشت بدرید که درآن حال آقای آن زن (یعنی شوهرش )را بر در منزل یافتند وزن( برای رفع تهمت) به سخن سبقت گرفت وگفت جزای آنکه با اهل تو قصد بد کند جز آنکه یابه زندان برند ویابه عقوبت سخت کیفر کنند چه خواهد بود؟(25) یوسف جواب داد(چنین نیست بلکه)این زن خود(با وجود انکار من ) بامن قصد مراوده کرد وبرصدق دعویش شاهدی از بستگان زن گواهی داد (مفسران گفتند که کودکی درگهواره به اعجاز گواه صدق یوسف گردد ) (ولی سربسته که شرمنده نشود گفت اگر پیراهن یوسف ازپیش دریده زن راستگو ویوسف از دروغگویان است (26) واگرپیراهن او از پشت سر دریده زن دروغگو ویوسف از راستگویان است (27) چنین بود 27 آیه از111 آیه سوره دوازدهم داستان عشق سوزان زلیخا بر یوسف آمده درکلام الله ؟.

    می افزایم که در آغاز داستان درآیه سوم .

    الله به رسولش چنین مگوید (مابهترین حکایات را به وحی این قرآن برتو میگوئیم وهرچند پیش از این وحی از آن آگاه نبودی(3)؟

    بگذریم ازدرستی ونادرستی ورسائی ونارسائی این داستان پیش پا افتاده که رمان نویسی تازه کار هم میتواند بهتر ازاو بنویسد .اینکه چرا پسران پیامبری با برادر کوچک تر از خود چنین میکنند واورابدرون چاه سرنگون میکنند وچگونه درهمان زمان که کاروانیان اورا از چاه بیرون می آورند درست سربزنگاه میرسند وبسادگی برادر خودرا بجای غلام میفروشند که دراسلام ناب محمدی خرید وفروش غلام زیباروی معنی روشنی دارد؟

    وبگذریم که چگونه دراطاق خلوت دربسته زلیخا گواهی به سود اوپیداشده وکودک شیر خواره ای هم درگهواره به سود یوسف گواهی آنچنانی داده است که همه وهمه پرسش برانگیز هستند .وهمچنین درباره حروف( الر یعنی .الف.لام.ر.) که آمده است این حروف رموزی بین الله ورسول میباشد.

    چون از این حروف بسیاردرکلام الله دیده میشود درآینده بر رسی خواهد گرد ید چه رموزی میان الله ورسول او درمیان بوده است که کسی نباید دریابد ورسول تاپایان زندگی خود نیز آن را با هیچک از نزدیکان خود چون علی.فاطمه.حسن وحسین هم درمیان نگذاشت وباخود بگوربرد؟.

    پرسش شرعی من از همه فقها ومجتهدین اسلام ناب محمدی چه شیعه وچه سنی ازتهران وقم تا کربلا ونجف اینست به روشنی پاسخ دهند .کجای داستان عشق سوزان زلیخای مصری بر یوسف پسر یعقوب یهودی برای آمرزش روان مرده های ایرانی سودمند میباشد که با دستورشما آن را بازبان تازیان برای آمرزش ر وان مردگان خود میخوانند؟

    ازهمه خوانندگان ارجمند خواستارم این پرسش شرعی را ازمجتهدین بنمایند ونتیجه را برای من بفرستند.

    چون این داستان درتورات نیز آمده است باهم نگاهی به تورات می افکنیم تادریابیم اگرگوینده راستین داستان الله میباشد.چرادرتورات بگونه ای ودرقرآن به گونه دیگری آمده است.

    سفرپیدایش37 باب سی و هفتم ویعقوب درزمین غربت پدر خود یعنی زمین کنعان ساکن شد.اینست پیدایش یعقوب چون یوسف هفده ساله بود گله رابابرادران خودچوپانی میکرد وآن جوان باپسران بلهه وپسران زلفه زنان پدرش می بود ویوسف از بد سلوکی ایشان پدرراخبرمیداد.واسرائیل یوسف راازسایرپسران خودبیشتر دوست داشتی زیرا که اوپسرپیری اوبود وبرایش ر دای بلندساخت.

    وچون برادرانش دیدند که پدر ایشان اورابیشترازهمه برادرانش دوست میدارد ازاوکینه داشتند ونمیتوانستند باوی به سلامتی سخن گویند.

    ..............

    وبرادرانش برای چوپانی گله پدرخود به شکیم رفتند.واسرائیل به یوسف گفت آیابرادرانت درشکیم چوپانی نمیکنند بیاتاترانزدایشان بفرستم وی را گفت لبیک.

    اوراگفت الآن بروو سلامتی برادران وسلامتی گله راببین ونزد من خبربیاورواورا ازوادی حبرون فرستاد وبه شکیم آمد.

    وشخصی به اوبرخورد واینک اودر صحراآواره می بود پس آن شخص ازاوپرسیده گفت چه می طلبی.

    گفت من برادران خودرامی جویم مراخبرده که کجا چوپانی میکنند.آن مردگفت ازاینجا روانه شدند زیراشنیدم که میگفتند به دوتان میرویم پس یوسف عقب برادران خودرفته ایشان رادردوتان یافت.

    واورا ازدوردیدند وقبل ازآنکه نزدیک ایشان بیاید باهم توطئه دیدندکه اورابکشند.

    وبه یکدیگر گفتنداینک این صاحب خوابها می آید .اکنون بیائید اورابکشیم وبه یکی ازاین چاهها بیندازیم وگوئیم جانوری درنده اوراخورد وببینیم خوابهایش چه میشود .

    لیکن روبین چون این راشنید اورا ازدست ایشان رهانیده گفت اورانکشیم.

    پس روبین بدیشان گفت خون مریزید اورادراین چاه که در صحراست بیندازید ودست خودرابراودرازمکنید .

    تا اورا ازدست ایشان رهانیده به پدرخود ردنماید.

    وبه مجردرسیدن یوسف نزدبرادران خود رختش را یعنی آن ردای بلندرا که دربرداشت ازاوکندند.

    واوراگرفته درچاه انداختند اماچاه خالی وبی آب بود.

    پس برای غذاخوردن نشستند وچشمان خودرابازکرده دیدندکه ناگاه قافله اسماعیلیان ازجلعاد میرسد وشتران ایشان کتیرا وبلسان ولادن باردارندومیروندتاآنهارابه مصر ببرند.

    آنگاه یهودا به برادران خودگفت برادرخودراکشتن وخون اورامخفی داشتن چه سوددارد.

    بیائیداورابه این اسماعیلیان بفروشیم ودست مابروی نباشد زیراکه اوبرادروگوشت ماست پس برادرانش بدین رضایت دادند.

    وچون تجارمدیانی درگذربودند یوسف را ازچاه کشیده برآوردند ویوسف رابه اسماعیلیان به بیست پاره نقره فروختند پس یوسف رابه مصربردند.

    وروئین چون به سرچاه برگشت دید که یوسف درچاه نیست جامه خودراچاک زده .

    ونزدبرادران خودبازآمد وگفت طفل نیست ومن به کجابروم .

    پس ردای یوسف راگرفتندوبزنری راکشته ردارادرخونش فروبردند.

    وآن ردای بلندرافرستادند وبه پدرخود رسانیده گفتنداین رایافته ایم تشیص کن که ردای پسرت است یانه.

    پس آنراشناخته گفت ردای پسر من است جانوری اوراخورده است ویقینا یوسف دریده شده است.

    ......

    باب سی ونهم اما یوسف رابه مصربردند ومردی مصری فوطیفارنام که خواجه وسردارافواج خاصه فرعون بود وی را ازدست اسماعیلیانیکه اورابدانجابرده بودندخرید.

    وخداوندبایوسف می بودواومردی کامیاب شد ودرخانه آقای مصری خودماند.

    وآقایش دیدکه خداوندباوی میباشدوهرآنچه ا و میکند خداوند دردستش راست می آورد.

    پس یوسف درنظروی التفات یافت واورا خدمت میکرد واورا به خانه خودبرگماشت وتمام مایملک خویش رابدست وی سپرد.

    وواقع شدبعدازآنکه اورابرخانه وتمام مایملک خودگماشته بود که خداوندخانه آن مصری را به سبب یوسف برکت داد وبرکت خداوندبرهمه اموالش چه درخانه وچه درصحرابود.

    وآنچه داشت بدست یوسف واگذاشت و ازآنچه با وی بود خبرنداشت جز نانی که میخورد ویوسف خوش اندام ونیک منظر بود.

    وبعدازاین امورواقع شدکه زن آقایش بریوسف نظرانداخته گفت بامن همخواب شو.

    اما اوابانموده به زن آای خودگفت اینک آقایم ازآنچه نزدمن درخانه است خبرندارد وآنچه داردبه دست من سپرده است.

    بزرگتری ازمن دراین خانه نیست وچیزی از من دریغ نداشته جزتو چون زوجه او میباشی پس چگونه مرتکب این شرارت بشوم وبه خداخطاورزم.

    واگرچه هرروزه به یوسف سخن میگفت به وی گوش نمیگرفت که بااوبخوابد یانزد وی بماند.

    وروزی واقع شد که به خانه درآمد تابه شغل خودپردازد وازاهل خانه کسی آنجادرخانه نبود.

    پس جامه اورا گرفته گفت بامن بخواب اما او جامه خودرابدستش رهاکرده گریخت وبیرون رفت .

    وچون اودید که رخت خودرابدست وی ترک کرد وازخانه گریخت .

    مردان خانه راصدازده وبدیشان بیان کردو گفت بنگرید مردعبرانی رانزد ماآوردتامارا مسخره کند ونزد من آمدتابامن بخوابد وبه آوازبلند فریاد کردم .

    وچون شنیدکه به آوازبلند فریاد برآوردم جامه خودرانزد من واگذارده فرارکرد وبیرون رفت .

    پس جامه اورانزدخودنگاهداشت تاآقایش به خانه آمد.

    وبه وی بدین مضمون ذکرکرده گفت آن غلام عبرانی که برای ما آورده ای نزد من آمدتامرامسخره کند.

    وچون به آوازبلندفریادبرآوردم جامه خودراپیش من رهاکرده بیرون گریخت .

    پس چون آقایش سخن زن خودراشنید که به وی بیان کرده گفت غلامت به من چنین کرده است خشم اوافروخته شد.

    وآقای یوسف اوراگرفته درزندان خانه ای که اسیران پادشاه بسته بودند انداخت وآنجا درزندان ماند.و............

    ..........

    هال مهروزانه وپاکدلانه این داستان آمده در کلام الله را که به گفته الله وحی نیز هست باآنچه که درتورات آمده برابرکنید تابدرستی دریابید که اگروحی است چراتا این اندازه دوگانه است .درهالی که برابرسوره دوم( البقره)آیه 86الله میگوید تورات رامن به موسی عطاکردم .

    کلام الله میگوید(برادران یوسف باتبانی یکدیگریعقوب رافریفتندویوسف رابرای بازی به بیابان بردند ودرچاه انداختند وسپس پیراهن خون آلوداورابه پدردادندوگفتنددرپی سهل انگاری مااوراگرگ دریده است) .

    تورات.

    میگوید( یعقوب به یوسف گفت برادرانت درشکم چوپانی میکنندبیاتاتورانزدآنهابفرستم تاازهال آنها وگله برایم خبری بیاوری .زمانی که برادرها ازدوراورادیدند.اراده به کشتنش کردند که یکی ازبرادرها نپذیرفت وبرآن شدند تااورادرچاهی بی آب سرنگون کنند و کردند.سپس ردای بلنداورا آلوده به خون بزی کردند ونزدپدرفرستادند وگفتند.

    ردای پسرت راشناسائی کن اگر همین است پس اوراگرگ دریده است).

    کلام الله میگوید.

    (باری یوسف درچاه بودکه کاروانی رسیدوسقای قافله رابرای آب فرستادند که بجای آب .یوسف دردلوبالاآمدواوراپنهان داشتند که برادران یوسف رسیدندوگفتند این غلام ماست وبه بهای اندکی اورابه قافله فروختند).

    تورات میگوید(درهمان حال که اورابه چاه انداختند قافله اسماعیلیان که به مصر میرفت ازدورپیداشد.

    برادران بهتردیدندکه اورانکشندوبه غلامی به کاروان بفروشند که اورا از چاه بیرون آوردند وبه بیست پاره نقره به کاروانیان فروختند).

    کلام الله میگوید( یوسف رابه مصربردند وعزیزمصراوراخریداری کرد وچون به سن رشد وکمال رسیداورامسند حکمفرمائی ودانش عطاکردیم).

    تورات میگوید( درمصر مردی بنام بوطیفارکه خواجه وسردارافواج خاصه فرعون بود اوراخرید .یوسف هفده ساله بود که بابرادران خود چوپانی میکرد ).

    کلام الله میگوید (یوسف درخانه ای که بود بانوی خانه به میل خودباوی بنای مراوده گذاشت وروزی درهارابست ویوسف رابرای همخوابگی فراخواندولی یوسف نپذیرفت .هردوبه سوی درشتافتند.

    زن دست درگریبان اوشدوپیراهن یوسف ازپشت بدرید.

    که درآن حال آقای آن زن یعنی شوهرش رابه درمنزل یافتند).

    تورات میگوید(یوسف خوش اندام بود زن آقایش بریوسف نظرانداخته گفت بامن همخواب شو.یوسف نپذیرفت .

    روزی که کسی اهل خانه نبود.آن زن جامه یوسف راگرفته گفت بامن بخواب .اما اوجامه خودرابدستش رهاکرده گریخت وبیرون رفت.

    چون زن دیدکه یوسف جامه خودرارهاکرده وگریخته.

    مردان خانه راسدازده گفت .بنگریداین مردعبرانی آمدتابامن بخوابد.من باآوازبلند فریاکردم اوجامه خودنزد من واگذارکردوفرارکرد.

    پس جامه رانگاهداشت تاآقایش به خانه آمد وچگونگی رابه آقایش گفت .آقایش خشمگین گردید ویوسف را گرفته زندانی کرد).

    این دوگانگی چشمگیر دریک داستان که ازدیدالله وحی نیز بوده است ودرونمایه تورات نیزکه برابر آیه های گوناگون بویژه سوره دوم(البقره)آیه های 4.-89-91-) به استواری الله رسیده بدرستی پذیرفتنی است ؟

    اگربه گفته الله این داستان وحی است ودرست.

    تورات را هم اوفرستاده است .پس این دوگانه گوئیها چیست؟.

    داوری باخوانندگان است.

  • فهرست:

    ندارد.


    منبع:

    ندارد.

سخن از يمامه ازاده ي بلخ، رابعه است ، کبوتري بلند پرواز که ذؤيان و صيدان خونريز اهريمن خوي ، بال هاي ياقوتي جانش را با شمشير بريد ند و پيکر مهتابينه اش را در گرما به ً خونين ، به خون رنگين ساختند . از آن تاريخ تا به امروز که بيشتر از هزار سال ازآن م

حضرت عبد الله حسین ( ع ) قدرت بر کائنات و زمین و زمان دارد اما چقدر تسلیم است ولی ما مظلومیت را یادمان می رود یعنی اینکه باید مطیع بود موقعی که فرمانی به شما می رسد. به حضرت مولا اگر فرمان می رسید نسل معاویه را از جا می کند اما فرمان نرسید. تسلیم شد که خودش را و اولادش را و کلیه اصحابش را شهید کنند و خم به ابرویشان نیاورند. سالک اراده ندارد « آنچه فرمان از او رسد هستم » حضرت ...

به چه علت رابطه دختر و پسر اشکال دارد؟ باتوجه به سوال درباره دلايل حرمت روابط دختر و پسر نامحرم نکاتي ذکر مي‌شود: 1. اسلام زن ومرد نامحرم را از صحبت کردن با هم و برخوردهايي که لازمه رسيدگي به کارهاي روزمرّه است منع ننموده است البته در صورت

به چه علت رابطه دختر و پسر اشکال دارد؟ باتوجه به سوال درباره دلایل حرمت روابط دختر و پسر نامحرم نکاتی ذکر می‌شود: 1. اسلام زن ومرد نامحرم را از صحبت کردن با هم و برخوردهایی که لازمه رسیدگی به کارهای روزمرّه است منع ننموده است البته در صورتی که بدون هیچ شائبه‌ای بوده و به مسائل دیگر آلوده نباشد. 2. حریم نگه داشتن میان زن و مرد نامحرم در متون روایی و در سیره معصومین علیهم السّلام ...

حضرت يوسف(ع) يوسف فرزند يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم(ع) از پيامبران بنى‏اسرائيل و از انبياى عظام الهى است که پس از تحمل محنت‏ها و آزمايش‏هاى فراوان به مقام نبوت و حکومت رسيد و على‏رغم اين فشارها و محنت ها در تمام مراحل زندگى ذره‏اى به گناه و انحراف مي

نخستین مطلبى که در این سوره بیان شده، اشاره به روشنگرى آیات قرآنى است و اینکه قرآن به زبان عربى نازل شده است. مى فرماید: این، آیاتِ کتاب روشنگر است. این جمله یا اشاره به آیات همین سوره است که در آن قصه یوسف آمده و یا اشاره به مجموع قرآن است و در هر دو صورت خاصیت روشنگرى قرآن را بیان مى کند. صفت دیگرى که در اینجا براى قرآن ذکر شده، عربى بودن است، مى فرماید: ما قرآن را به زبان ...

صفویان تبریز اول « ایران از سال ( 850 ه.ق) سال مرگ شاهرخ تیموری، عملا به دو بخش مهم شرقی و غربی تقسیم شد . در بخش شرقی بازماندگان تیمور، به خصوص از سال (875 ه.ق) به بعد سلطان حسین بایقرا (حک 911 -875 ه) حکومت می راند و بخش غربی آن نیز به دست ترکمنان (قراقویونلوها و آق قویونلو) اداره می شد. هرات و تبریز دو تختگاه مطرح شرق و غرب ایران بود. در زمانی که ترکمنان و تیموریان از سال ...

چهره زن در شاهنامه آميزه ي مهر و خرد و وفاداري در شاهنامه ي فردوسي نزديک به ?? زن نقش آفريني مي کنند که البته بيش تر آن ها در دوري پهلواني مي زيند. به درستي مي توان گفت که در هيچ کتاب ديگري در ادب کهن پارسي تا بدين پايه زنان خردمند و ستوده وجو

اترج اعراب به مرکبات پوست کلفت که در صنعت مرباسازى به کار مى رویم ، اترج مى گویند. از قدیم در مصر و آفریقا به عمل مى آمدیم و در داستان ((یوسف و زلیخا)) نامى از ما برده شده است - در فارسى به نوع کوچک ما ترنج و ترنگ و به نوع بزرگ ما بالنگ مى گویند و چون بوى مطبوعى داریم ، از قدیم شعراى خوش ذوق ایرانى ترنج را بهترین هدیه ى عاشق به معشوقه مى دانستند. قسمت مورد استفاده ما پوست سفید ...

منابع عبرت و شیوه‏هاى عبرت‏آموزى عبرتها به وسعت دنیا گسترده است. هر پدیده، آیه‏اى از آیات الهى است و پیامى دربردارد. هر کس دیده‏اى عبرت بین داشته باشد، مى‏تواند از لابلاى پدیده‏ها، پیامها را دریابد. براى آگاهى و بیدارى انسان هشدارها داده شده است و عبرتها بى‏پرده و آشکار رخ نموده‏اند. به فرموده امیرالمؤمنین(ع)، اگر انسان چشم باز کند و ببیند، وسایل بینایى او فراهم است، و اگر گوش ...

ثبت سفارش
تعداد
عنوان محصول