دانلود مقاله دلایل بر لزوم معاد

Word 47 KB 10242 22
مشخص نشده مشخص نشده فلسفه - اخلاق
قیمت قدیم:۱۶,۰۰۰ تومان
قیمت: ۱۲,۸۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع
  • "الیه مرجعکم جمیعا وعد الله حقا"در این جمله معاد را خاطر نشان مى‏سازد، همچنانکه جمله قبلى مبدا را تذکر مى‏داد، وجمله"وعد الله حقا"از باب قائم شدن مفعول مطلق مقام فعلش مى‏باشد، و معناى جمله: "وعده الله وعدا حقا"است، یعنى خداى تعالى وعده داده وعده‏اى حق.

    کلمه"حق"عبارت است از چیزى که اصل و واقعیت داشته باشد و خبر، مطابق آن‏واقعیت‏باشد.بنا بر این، خبر و یا به عبارتى وعده‏اى که خداى تعالى مى‏دهد به اینکه معادى درپیش است‏حق بودنش به این معنا است که خلقت الهى به نحوى صورت گرفته که جز بابرگشتن موجودات به سوى او تام و کامل نمى‏شود، و از جمله موجودات یکى هم نوع بشر است‏که باید به سوى خداى تعالى برگردد.و این مانند سنگى است که از آسمان به طرف زمین‏حرکت مى‏کند که با حرکت‏خود وعده سقوط بر زمین را مى‏دهد، چون حرکتش سنخه‏اى است‏که جز با نزدیک شدن تدریجى به زمین و جز ساقط شدن و آرام گرفتن در روى زمین تمام‏نمى‏شود، اشیاء عالم نیز چنین‏اند، حرکتشان نهایتى دارد و آن برگشت‏به خداى تعالى است، به همان مبدئى که از آنجا حرکت را آغاز کردند، آیه زیر همین معنا را خاطر نشان ساخته‏مى‏فرماید: " یا ایها الانسان انک کادح الى ربک کدحا فملاقیه" (1) دقت فرمائید.

    "انه یبدؤا الخلق ثم یعیده لیجزى الذین آمنوا و عملوا الصالحات بالقسط..."این جمله، جمله"الیه مرجعکم جمیعا"را تاکید، و معناى اجمالى رجوع و معاد را که‏این جمله متضمن آن است تفصیل و شرح مى‏دهد.

    ممکن هم هست تعلیل آن جمله متقدم باشد، و بخواهد به دو حجت و برهانى که قرآن‏همواره به آن دو حجت‏بر اثبات معاد استدلال مى‏کند اشاره نماید.حجت اول را جمله: "انه‏یبدؤا الخلق ثم یعیده"متضمن است، به این بیان که یکى از سنت‏هاى جارى خداى سبحان‏این است که هستى را به هر چیزى که مى‏آفریند افاضه مى‏کند، و این افاضه خود را به رحمتش‏آنقدر ادامه مى‏دهد تا آن موجود خلقتش به حد کمال و تمامیت‏برسد، در این مدت آن موجود به‏رحمتى از خداى تعالى موجود شده و زندگى مى‏کند و از آن رحمت‏برخوردار مى‏گردد، و این‏برخوردارى همچنان ادامه دارد تا مدت معین.

    بعد از آنکه آن مدت بسر آمد و موجود نامبرده به نقطه انتهاى اجل معین خود رسید این‏رسیدن به نقطه نهائى فناء و هیچ شدن آن موجود نیست، زیرا معناى فانى شدنش باطل شدن‏رحمت الهى‏ایست که باعث وجود و بقاء و آثار وجود یعنى حیات، قدرت، علم و سایر آثاروجودى او بود، و معلوم است که رحمت الهى بطلان نمى‏پذیرد.پس، رسیدن به نقطه نهائى‏اجل به معناى گرفتن و قبض کردن رحمتى است که بسط کرده بود.آرى، آنچه خداى تعالى‏افاضه مى‏کند وجه خدا و جلوه او است، و وجه خدا فنا پذیر نیست.

    پس، اینکه مى‏بینیم فلان موجود از بین مى‏رود و اجلش بسر مى‏آید، این سرآمدن اجل‏آنطور که ما مى‏پنداریم فنا و بطلان آن موجود نیست، بلکه برگشتن آن به سوى خداى تعالى‏است، به همان جائى که از آنجا نازل شده بود، و چون آنچه نزد خدا است‏باقى است، پس این‏موجود نیز باقى است، و آنچه که به نظر ما، هست و نیست‏شدن مى‏باشد در واقع بسط رحمت‏خداى تعالى و قبض آن است، و این همان معاد موعود است.

    و حجت دوم را جمله"لیجزى الذین آمنوا و عملوا الصالحات بالقسط..."متضمن‏است، به این بیان که عدل و قسط الهى - که یکى از صفات فعل او است - اجازه نمى‏دهد که‏در درگاه او دوغ و دوشاب یکسان باشد، با آن کسى که با ایمان آوردن در برابرش خضوع‏نموده، و اعمال صالح کرده و با آن کسى که بر حضرتش استکبار و به خود و به آیاتش کفرورزیده یک جور معامله کند.این دو طایفه در دنیا که بطور یکسان در تحت‏سیطره اسباب و علل‏طبیعى قرار داشتند، اسبابى که به اذن خدا یا سود مى‏رسانید، و یا ضرر اگر قرار باشد در آخرت‏هم بطور یکسان با آنان معامله شود ظلم خواهد بود.

    پس، جز این باقى نمى‏ماند که خداى تعالى بین این دو طایفه در زمانى که به سوى اوبر مى‏گردند فرق بگذارد، به این معنا که مؤمنین نیکوکار را جزاى خیر، و کفار بد کار را سزاى‏بد دهد، تا ببینى آنان از چه چیز لذت مى‏برند، و اینان از چه چیز متالم و ناراحت مى‏شوند.

    بنابر این، تکیه این حجت‏بر دو چیز است، یکى بر تفاوت این دو طائفه به خاطر ایمان‏و عمل صالح، و کفر و عمل ناصالح، و دیگرى بر کلمه"بالقسط"، این نکته را از نظر دور مدار.وجمله"لیجزى"بنابر آنچه از ظاهر بیان استفاده مى‏شود متعلق است‏به جمله"الیه مرجعکم‏جمیعا".

    البته این احتمال هم هست که جمله: "لیجزى..."متعلق باشد به جمله"ثم یعیده"، که در این صورت، کلام آن جنبه را که گفتیم یعنى جنبه فرق‏گذارى بین دو طائفه و بیان عدل‏الهى را ندارد، بلکه جنبه تعلیل دارد، و به یک حجت که همان حجت دومى است اشاره خواهدداشت.و از جهت لفظ آیه، احتمال دوم به ذهن نزدیکتر است.

    "هو الذى جعل الشمس ضیاء و القمر نورا..."کلمه"ضیاء"بطورى که گفته شده - مصدر است‏براى"ضاء، یضوء، ضوء و ضیاء" همانطور که کلمه"عیاذ"مصدر است‏براى"عاذ، یعوذ، عوذا و عواذا".و اى بسا که جمع باشدبراى کلمه"ضوء"، همانطور که کلمه"سیاط"جمع است‏براى"سوط"و این عبارت چیزى‏در تقدیر دارد که مضاف کلمه"ضیاء"است، و تقدیر آن"جعل الشمس ذات ضیاء و القمرذا نور"است، یعنى خداى تعالى خورشید را داراى ضیاء و ماه را داراى نور کرد.

    و همچنین کلمه"منازل"در جمله"و قدره منازل"مضافى در تقدیر دارد، و تقدیرکلام: "و قدره ذا منازل"است، یعنى خداى تعالى قمر را داراى منزلها کرد تا در مسیر حرکتش‏در هر شب به منزلى از آن منازل برسد، غیر آن منزلى که شب قبلش در آنجا قرار داشت.نتیجه‏این تقدیر الهى این شد که قرص قمر دائما در حال دور شدن از خورشید حرکت کند، تا از طرف‏دیگر باز به خورشید برسد، و یک دور تمام این حرکت قمر، یک ماه قمرى را و دوازده ماه یک‏سال را تشکیل دهد، و خلق خدا در شمردن عدد سالها و رسیدگى به حسابها از این تقدیر الهى‏بهره‏مند شوند.نکته دیگرى که آیه مورد بحث آن را افاده مى‏کند این است که خداى تعالى آنچه را که‏در بکار اندازى این تقدیر و این نظام آفریده، و نتایج و اهدافى که بر خلقت آنها مترتب ساخته، همه بحق بوده، زیرا نتایج مزبور اهدافى حقیقى‏اند، که بطور منظم بر مخلوقات او مترتب‏مى‏شوند.پس، در سراسر جهان خلقت نه لغوى در کار است، و نه غرض باطل و بیهوده‏اى، و نه‏تصادف و اتفاقى.

    پس، خداى تعالى اگر این موجودات را خلق کرده و بر این ترتیب مرتب ساخته براى‏این بوده که شؤون حیات شما را تدبیر، و امور معاش و معاد شما را اصلاح کند.پس او بهمین‏دلیل رب شما و مالک امر و مدبر شان شما است و جز او ربى نیست.

    "یفصل الایات لقوم یعلمون" - احتمال دارد که منظور از"تفصیل آیات"تفصیل به‏حسب تکوین خارجى باشد، و احتمال هم دارد منظور تفصیل به حسب بیان لفظى باشد، و بعیدنیست که بگوئیم اولى به سیاق آیه نزدیکتر است.

    "ان فى اختلاف اللیل و النهار و ما خلق الله فى السموات و الارض لایات لقوم‏یتقون"در مجمع البیان فرموده: اختلاف بین دو چیز به این معنا است که هر یک به طرفى‏مخالف طرف دیگرى برود، مثلا یکى در جهت نور حرکت کند و دیگرى در جهت ظلمت (2) وظاهرا این کلمه از ماده"الخلف"گرفته شده که به معناى پشت‏سر است، و اختلاف بین دوچیز در اصل به این معنا بوده که یکى از آن دو، پشت آن دیگرى قرار گیرد.و آنگاه استعمالش‏را توسعه داده‏اند به حدى که در مغایرتى که بین دو چیز باشد استعمال کرده‏اند، در نتیجه هم‏بر حسب اصل لغت مى‏گویند"اختلفه"یعنى فلان چیز را پشت‏سر خود قرار داد، و هم بر حسب‏توسعه مذکور مى‏گویند: "اختلف الناس فى کذا - مردم در این باره اختلاف کردند"که این‏عبارت، ضد عبارت: "اتفق الناس فى کذا - مردم در این امر اتفاق کردند"مى‏باشد.و اماتعبیر"اختلف الناس الیه"معنایش این است که مردم پیرامون فلانى آمد و شد و تردد کردند، جمعى وارد بر او شدند و جمعى از نزد او خارج گشتند، که در این تعبیر هم معناى اصلى کلمه‏محفوظ است، زیرا آن عده که وارد مى‏شوند آن عده‏اى را که خارج‏اند پشت‏سر قرار مى‏دهند.

    و منظور از"اختلاف لیل و نهار"یا این است که شب و روز یکى پس از دیگرى وارد بر زمین‏مى‏شوند، و هفته‏ها، ماهها و سالها را ترسیم مى‏کنند.و یا اختلاف ساعت‏شب و روز در اغلب‏بقاع مسکون زمین است، چون شب و روز تنها در اعتدال بهارى برابرند.از روز اول بهار به بعددر نقاط شمالى روزها رو به زیادت مى‏گذارد، یعنى روز طولانى‏تر از شب مى‏شود، در نتیجه‏هر روز از روز قبلش طولانى‏تر مى‏گردد، تا در اول تابستان به منتها درجه طول مى‏رسد، از آن‏روز به بعد روزها شروع به کوتاه شدن مى‏کند، تا در نقطه اعتدال پاییزى یعنى در روز اول پاییزدوباره برابر شب مى‏شود.

    از شب اول پاییز به بعد شب رو به زیادت نهاده، تا به اول زمستان که نقطه نهائى طول‏شبها است‏برسد، دوباره از آن شب تا شب اول بهار رو به کوتاه شدن و در نهایت‏برابر روز شدن‏مى‏رود، و این جریان در مناطق جنوبى به عکس است، در نتیجه هر زمانى که در مناطق شمالى روزهارو به بلندى باشد، در مناطق جنوبى رو به کوتاهى است، و در عوض شبهاى آنجا به همان‏نسبت رو به زیادت مى‏گذارد.

    اختلاف اول یعنى پشت‏سر هم در آمدن شب و روز همان عاملى است که امر ساکنین‏زمین را از نظر حرارت تدبیر مى‏کند، در روز حرارت اشعه را بر روى زمین مى‏گستراند، و در شب‏سرماى ظلمت را، و این اختلاف حرارت و برودت بادها را به دنبال مى‏آورد، و نیز در روز مردم‏را براى حرکت و تلاش در امر معاش برمى‏انگیزد، و در شب همه را براى استراحت و آرامش‏جمع مى‏کند، همچنانکه قرآن کریم در این باره مى‏فرماید: "و جعلنا نومکم سباتا و جعلنااللیل لباسا و جعلنا النهار معاشا" (3) .

    و اختلاف دوم عاملى است که فصول چهارگانه سال را ترسیم و امر آذوقه و ارزاق راتدبیر مى‏کند همچنانکه قرآن کریم مى‏فرماید: "و قدر فیها اقواتها فى اربعه ایام سواءللسائلین" (4) .

    دو کلمه"نهار"و"یوم"مترادفند، اما - بطورى که گفته شده - بین آن دو فرقى‏هست و آن این است که کلمه"نهار"علاوه بر معناى روز دلالت‏بر گسترش نور نیز دارد، وشاید به همین جهت‏بوده که تنها این کلمه در مقابل کلمه"لیل"استعمال مى‏شود بلکه کلمه‏یوم را در جائى استعمال مى‏کنند که عنایتى به افاده گسترش نور نداشته باشند، مثل مواردى که‏سخن از شمردن ایام باشد، که در چنین مقامى مى‏گویند: "عشره ایام - ده روز"و"عشرین‏یوما - بیست روز"و...، ولى گفته نمى‏شود"عشره نهارات"و"عشرین نهارا"و...

    آیه شریفه مشتمل است‏بر حجت تمام عیارى بر یگانه بودن خداى تعالى در ربوبیت، براى اینکه لیل و نهار و آنچه در آسمانها و زمین آفریده حامل نظامى واحد و عمومى و متفقند، نظامى که امر موجودات زمینى و آسمانى و مخصوصا عالم انسانى را تدبیر مى‏کند، تدبیر واحدکه اجزاء آن به یکدیگر متصلند، اتصالى که بهتر از آن تصور ندارد.

    این احتمال نیز در بین هست که آیه شریفه، در مقام احتجاج بر مساله توحید نباشد، بلکه در صدد تعلیل جمله"یفصل الایات لقوم یعلمون"در آیه قبلى باشد، چون کلمه"ان"که‏خاصیت تعلیل را دارد بر سر آن آمده.و بنا بر این احتمال، مناسب‏تر آن است که منظور ازاختلاف لیل و نهار احتمال اول باشد، نه معناى دوم، براى اینکه همین معناى اختلاف از جمله"جعل الشمس ضیاء و القمر نورا و قدره منازل"به ذهن مى‏رسد، (در نتیجه معناى آیه چنین‏مى‏شود: او همان خدائى است که خورشید را روشن و قمر را نورانى کرد، و براى قمر منزلهائى‏مقدر فرمود، تا عدد سالها و حساب را بدانید...براى اینکه در این اختلاف شب و روز که‏باعث پدید آمدن فصول است، و در موجودات زمین و آسمان که حامل این نظام عالمى هستندآیاتى است‏براى مردمى که تقوا داشته باشند)و مناسب‏تر بودن این معناى"اختلاف"با مطلب‏آیه قبل نسبت‏به معناى دیگر آن روشن است.

    "ان الذین لا یرجون لقاءنا و رضوا بالحیوه الدنیا الاخلاق برهان کرم الاعراق; اخلاق پاک و نیک، دلیل وراثتهاى پسندیده انسان (از پدر و مادر) است‏».

    (5) به همین دلیل در خانواده‏هاى پاک و با فضیلت غالبا فرزندانى با فضیلت پرورش مى‏یابند و بعکس افراد شرور غالبا در خانواده‏هاى شرور و آلوده‏اند.

    2- در حدیث دیگرى از همان حضرت مى‏خوانیم: «علیکم فى طلب الحوائج‏بشراف النفوس و ذوى الاصول الطیبه فانها عندهم اقضى وهى لدیهم ازکى; در طلب حوائج‏به سراغ مردم شریف‏النفس که در خانواده‏هاى پاک و اصیل پرورش یافته‏اند بروید، چرا که نیازمندیها نزد آنها بهتر انجام مى‏شود و پاکیزه‏تر صورت مى‏گیرد!» (6) 3- در عهد نامه مالک اشتر در توصیه‏اى که على علیه السلام به مالک درباره انتخاب افسران لایق براى ارتش اسلام مى‏کند، چنین مى‏خوانیم: «ثم الصق بذوى المروءات والاحساب و اهل البیوتات الصالحه والسوابق الحسنه ثم اهل النجده و الشجاعه والسخاء و السماحه فانهم جماع من الکرم و شعب من العرف; سپس پیوند خود را با شخصیتهاى اصیل و خانواده‏هاى صالح و خوش سابقه برقرار ساز و پس از آن با مردمان شجاع و سخاوتمند و بزرگوار، چرا که آنها کانون فضیلت و مرکز نیکى هستند.» (7) 4- تاثیر پدر و یا مادر آلوده در شخصیت اخلاقى فرزندان تا آن اندازه است که در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السلام آمده است: «ایما امراه اطاعت زوجها و هو شارب الخمر، کان لها من الخطایا بعدد نجوم السماء، و کل مولود یلد منه فهو نجس; هر زنى اطاعت از همسرش کند در حالى که او شراب نوشیده (و با او همبستر شود) به عدد ستارگان آسمان مرتکب گناه شده است و فرزندى که از او متولد مى‏شود آلوده خواهد بود!» (8) در روایات متعدد دیگرى نیز از قبول خواستگارى مرد شراب خوار و بد اخلاق و آلوده نهى شده است.

    (9) 5- تاثیر تربیت پدر و مادر در فرزندان تا آن پایه است که در حدیث مشهور نبوى آمده است: کل مولود یولد على الفطره حتى یکون ابواه هما اللذان یهودانه و ینصرانه; هر نوزادى بر فطرت پاک توحید (و اسلام) متولد مى‏شود مگر این که پدر و مادر او را به آئین یهود و نصرانیت وارد کنند» (10) جائى که تربیت‏خانوادگى، ایمان و عقیده را دگرگون سازد چگونه ممکن است در اخلاق اثر نگذارد؟

    6- همین امر سبب شده است که مساله تربیت فرزندان به عنوان یکى از اساسى‏ترین حقوق آنها بر پدر و مادر شمرده شود; در حدیث نبوى صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم: «حق الولد على الوالد ان یحسن اسمه و یحسن ادبه; حق فرزند بر پدر این است که نام نیکى بر او بگذارد و او را بخوبى تربیت کند» (11) روشن است نامها آثار تلقینى بسیار مؤثرى در روحیه فرزندان دارد; نام شخصیتهاى بزرگ و پیشگامان تقوا و فضیلت، انسان را به آنها نزدیک مى‏کند، و نام سردمداران فجور و رذیلت، انسان را به سوى آنها مى‏کشاند; در اسلام حتى از این مساله ظریف روانى غفلت نشده و فصل مبسوطى درباره نامهاى خوب و نامهاى بد در کتب حدیث آمده است.

    (12) 7- در حدیث دیگرى از همان حضرت مى‏خوانیم: «ما نحل والد ولده افضل من ادب حسن; بهترین بخششى یا میراثى که پدر براى فرزندش مى‏گذارد، همان ادب و تربیت نیک است.» (13) 8- امام سجاد على بن الحسین علیه السلام در همین زمینه تعبیر رسائى فرموده است مى‏فرماید: «وانک مسؤول عما ولیته به من حسن الادب و الدلاله على ربه عزوجل و المعونه له على طاعته; تو در برابر آنچه ولایتش برعهده تو گذارده شده است (از خانواده و فرزندان) مسؤول هستى نسبت‏به تربیت نیکوى آنها و هدایت‏به سوى پروردگار و اعانت او بر اطاعتش.» (14) 9- امیرمؤمنان على علیه السلام در یکى از کلمات خود تعبیرى دارد که نشان مى‏دهد که خلق و خوى پدران میراثى است که به فرزندان مى‏رسد; مى‏فرماید: «خیر ما ورث الآباء الابناء الادب; بهترین چیزى که پدران براى فرزندان خود به ارث مى‏نهند ادب و تربیت صحیح و فضائل اخلاقى است.» (15) 10- این بحث را با سخن دیگرى از على علیه السلام در نهج‏البلاغه پایان مى‏دهیم: امام علیه السلام به هنگام شرح شخصیت و بیان موقعیت‏خود براى ناآگاهانى که او را با دیگران مقایسه مى‏کردند مى‏فرماید: «و قد علمتم موضعى من رسول الله بالقرابه القریبه و المنزله الخصیصه وضعنى فى حجره و انا ولید یضمنى الى صدره ...

    یرفع لى کل یوم علما من اخلاقه و یامرنى بالاقتداء;شما قرابت و نزدیکى مرا با پیامبر صلى الله علیه و آله و منزلت‏خاصم را نزد آن حضرت بخوبى مى‏دانید; کودک خردسالى بودم پیامبر مرا در دامان خود مى‏نشاند و به سینه‏اش مى‏چسباند...

    او هر روز براى من پرچمى از فضائل اخلاقى خود مى‏افراشت و مرا امر مى‏کرد که به او اقتدا کنم (و این خلق و خوى من زائیده آن تربیت است.) جالب این که امام در لابه‏لاى همین سخن هنگامى که از خلق و خوى پیغمبر اکرم بحث مى‏کند، چنین مى‏فرماید: «و لقد قرن الله به صلى الله علیه و آله من لدن ان کان فطیما اعظم ملک من ملائکته یسلک به طریق المکارم و محاسن اخلاق العالم لیله و نهاره; از همان زمان که رسول‏خدا صلى الله علیه و آله از شیر باز گرفته شد، خداوند بزرگترین فرشته از فرشتگان خویش را مامور ساخت تا شب و روز وى را به راههاى مکارم اخلاق و صفات نیک جهان سوق دهد.» (16) بنابراین پیامبر صلى الله علیه و آله خود نیز از تربیت‏یافتگان فرشتگان بود.

    درست است که اخلاق و صفات روحى انسان اعم از خوب و بد، از درون او بر مى‏خیزد و با اراده او شکل مى‏گیرد ولى انکار نمى‏توان کرد که زمینه‏هاى متعددى براى شکل‏گیرى اخلاق خوب و بد وجود دارد که یکى از آنها وراثت از پدر و مادر و همچنین تربیت‏خانوادگى است; و این مساله قطع نظر از تحلیلهاى علمى و منطقى، شواهد عینى و تجربى فراوان دارد که قابل انکار نیست.

    به همین دلیل براى ساختن فرد یا جامعه آراسته به زیورهاى اخلاقى باید به مساله وراثت‏خانوادگى و تربیت‏هائى که از نونهالان در دامن مادر و آغوش مادر مى‏بینند توجه داشت و اهمیت این‏دوران در ساختار شخصیت انسانها را هرگز فراموش نکرد.

    4- تاثیر علم و آگاهى در تربیت دیگر از زمینه‏هاى پرورش اخلاق بالا بردن سطح علم و معرفت افراد است، چرا که هم با دلیل منطقى و هم با تجربه‏هاى فراوان به ثبوت رسیده است که هر قدر سطح معرفت و دانش الهى نسان بالاتر برود فضائل اخلاقى در او شکوفاتر مى‏شود; و بعکس، جهل و فقدان معارف الهى ضربه شدید بر پایه ملکات فضیله وارد مى‏سازد و سطح اخلاق را تنزل مى‏دهد.

    در آغاز این کتاب در بحث رابطه «علم‏» و «اخلاق‏» بحث فشرده‏اى درباره پیوند این دو داشتیم، و گفتیم بعضى از دانشمندان و فلاسفه آنقدر در این باره مبالغه کرده‏اند که گفته‏اند «علم مساوى است‏با اخلاق‏».

    و به تعبیر دیگر، علم و حکمت‏سرچشمه اخلاق است (آن گونه که از سقراط نقل شده) و رذائل اخلاقى معلول جهل و نادانى است.

    مثلا، انسانهاى متکبر و حسود به این دلیل گرفتار دو رذیله شده‏اند که از آثار شوم و زیانهاى حسد و تکبر بى‏خبرند; آنها مى‏گویند هیچ کس آگاهانه به دنبال بدیها و زشتیها نمى‏رود.

    بنابراین اگر سطح معرفت جامعه بالا رود کمک به ساختار سالم اخلاقى آنها مى‏کند.

    هرچند این سخن مبالغه آمیز است، و تنها از یک زاویه به مسائل اخلاقى در آن نگاه شده است، ولى این واقعیت را نمى‏توان انکار کرد که علم، یکى از عوامل زمینه‏ساز اخلاق است و به همین دلیل افرادى که گرفتار جهل و جاهلیت هستند آلودگى بیشتر دارند و عالمان آگاه که داراى معارف الهى هستند آلودگى کمترى دارند هر چند هر یک از این دو نیز استثناهائى دارند!

    به همین دلیل، در قرآن مجید در مورد دعوت پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم که او مبعوث شد تا «آیات خداوند را بر مردم بخواند و از آلودگیهاى اخلاقى و گناهان پاکسازى کند.

    (هو الذى بعث فى الامیین رسولا منهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه و ان کانوا من قبل لفى ضلال مبین) (سوره جمعه، آیه‏2) و به این ترتیب، نجات از ضلال مبین و گمراهى آشکار و همچنین پاکسازى از رذائل اخلاقى و گناهان به دنبال تلاوت آیات قرآن مجید و تعلیم کتاب و حکمت فراهم است که بى‏شک نشانه روشنى بر وجود ارتباط در میان این دو است.

    در جلد اول از دوره اول پیام قرآن، به هنگام بحث پیرامون مسائل مربوط به معرفت و شناخت، شواهد زنده فراوانى از آیات قرآن مجید بر ارتباط علم و معرفت‏با فضائل اخلاقى و رابطه جهل و عدم شناخت‏با رذائل اخلاقى بیان گردیده که در اینجا به ده نمونه از آن به صورت فشرده اشاره مى‏کنیم: 1- جهل سرچشمه فساد و انحراف است!

    در آیه‏55 سوره نمل مى‏خوانیم که لوط پیامبر برگ خدا به قوم منحرفش فرمود: «انکم لتاتون الرجال شهوه من دون النساء بل‏انتم قوم تجهلون; آیا شما به جاى زنان از روى شهوت به سراغ مردان مى‏روید؟!

    شما قومى نادانید!» در اینجا، جهل و نادانى قرین با انحراف جنسى و فساد اخلاقى شمرده شده.

    2- جهل سبب بى‏بندوبارى جنسى است!

    در آیه‏33 سوره «یوسف‏» مى‏خوانیم که آن حضرت در کلام خودش بى‏بندوبارى جنسى را همراه با جهل مى‏شمارد: «قال رب السجن احب الى مما یدعوننى الیه والا تصرف عنى کیدهن اصب الیهن و اکن من الجاهلین; او (یوسف) گفت: پروردگارا!

    زندان نزد من محبوبتر است از آنچه این زنان مرا به سوى آن مى‏خوانند!

    و اگر مکر و نیرنگ آنها را از من باز نگردانى، به آنها متمایل مى‏شوم و از جاهلان خواهم بود!» 3- جهل یکى از عوامل حسادت است!

    در آیه‏89 سوره یوسف مى‏خوانیم: (در آن زمان که او عزیز مصر شد و بر تخت قدرت نشست و بطور ناشناس در برابر برادرانش که براى تحویل گرفتن گندم از کنعان به مصر آمده بودند، ظاهر شد;) چنین گفت: «قال هل علمتم ما فعلتم بیوسف و اخیه اذانتم جاهلون; آیا دانستید با یوسف و برادرش (بنیامین) چه کردید، آن گاه که جاهل بودید!» یعنى جهل شما سبب آن حسادت شدید و آن حسادت سبب شد کز پروردگارشان به خود مشغول نمى‏کند.

    و این منزه بودن دلهایشان همان تنزیهى است که آنان نسبت‏به خداى تعالى دارند.

    آرى، اولیاء خدا، پروردگار خود را از هر چیزى که لایق به ساحت قدس او نیست منزه‏مى‏دارند، چه شریک در اسم و چه شریک در معنا، و چه نقص، و چه عدم.و نیز تسبیح آنان‏در باره پروردگارشان تنها تسبیح به زبان و صرف گفتن"سبحان الله"نیست، بلکه تسبیحشان‏هم به زبان، هم به عمل و هم به قلب مى‏باشد، چون تسبیح اگر کمتر از این و در مرحله‏اى‏پایین‏تر از این باشد تسبیحى آمیخته با شرک است، همچنانکه خداى تعالى فرموده: "و ما یؤمن‏اکثرهم بالله الا و هم مشرکون" (17) و این اولیاء خدا که خداى تعالى دلهایشان را از پلیدى محبت غیر خود - که دل رامشغول از ذکر خدا مى‏سازد - پاک ساخته و از محبت‏خویشتن پر نموده است، اراده نمى‏کنندمگر خود خدا را، چون خداى تعالى خیرى است که شرى با آن نیست، آرى"و الله خیر" (18) و نیز اولیاى خدا با دلهاى مالامال از خیر و سلام خود با احدى روبرو نمى‏شوند مگربخیر و سلام.بله، مگر آنکه طرف مقابل کسى باشد که خیر و سلام را مبدل به شر و ضرر سازد، که در این صورت اولیاى خدا نیز با شر، با آنان برخورد مى‏کنند.همانطورى که قرآن کریم، شفاءقلوب است‏براى کسانى که خواهان شفاء از آن باشند و لیکن براى ظالمین ثمره‏اى جز بیشترشدن گمراهى ندارد.

    و نیز اولیاى خدا و دارندگان چنین قلبى طاهر به هیچ چیز و هیچ حادثه‏اى بر نمى‏خورندمگر آنکه آن را نعمتى از نعمت‏هاى خدا یافته، با دید نعمت‏به آن مى‏نگرند، نعمتى که ازصفات جمال خدا و معانى کمال او حکایت دارد و عظمت و جلال او را بیان مى‏کند، در نتیجه‏اگر چیزى را توصیف مى‏کنند - بدان جهت است که آن را یکى از نعمت‏هاى خدا مى‏بینند، وجمال خدا - در اسماء و صفاتش - را در آن چیز مشاهده مى‏کنند، و در هیچ چیز از پروردگار خودغافل و دستخوش فراموشى نمى‏شوند - قهرا این توصیفشان از آن چیز توصیف پروردگارشان‏است، به افعال و صفات جمیل و در نتیجه ثنائى است از آنان بر خدا و حمدى است از ایشان‏براى خدا، چون حمد چیزى جز ثناء به فعل اختیارى جمیل نمى‏باشد.

    این است وضع اولیاى خداى تعالى مادام که در دنیایند، یعنى در دار عمل قرار دارند، ودر امروزشان براى فردایشان جد و جهد دارند، و اما بعد از آنکه از این خانه خارج شده، به لقاءپروردگارشان رسیدند و خداى تعالى وعده‏هائى که به آنان داده بود بطور کامل به آنان داده، ودر رحمت و در دار کرامت‏خود جایشان داد، و در آن هنگام نورشان را تمام مى‏کند همان نورى‏را که در دنیا فقط به آنان داده بود، و قرآن کریم وضع آن روز آنان را چنین حکایت مى‏کند: "نورهم یسعى بین ایدیهم و بایمانهم یقولون ربنا اتمم لنا نورنا" (19) .

    در این جا است که خداى تعالى شرابى طهور به آنان مى‏چشاند و با آن، سریره وباطنشان را از هر شرک آشکار و پنهانى پاک مى‏کند، و در نور علم و یقین غرقشان مى‏سازد، و ازاقیانوس دلشان چشمه‏هاى حکمت‏بر زبانهایشان جارى مى‏کند، در نتیجه نخست‏خداى تعالى‏را تسبیح و تنزیه نموده، سپس به رفقایشان که همان انبیاء و صدیقین و شهداء و صالحین‏اندسلام مى‏کنند، آنگاه خدا را با رساترین وجه و به بهترین بیان حمد و تسبیح و ثنا مى‏گویند.

    این آن مطالبى است که دو آیه شریفه مورد بحث قابل انطباق بر آنها هست - و خداداناتر است - اینک این دو آیه را جمله جمله معنا مى‏کنیم: کسانى که ایمان آورده و اعمال‏صالح مى‏کنند"تجرى من تحتهم الانهار فى جنات النعیم"، در جنات نعیم نهرها از زیرکاخشان روان است.گفتیم که در این جمله سخن از بهشت ولایت و تطهیر دلها است، "دعویهم فیها سبحانک اللهم"، دعوایشان در آن بهشت‏ها همه این است که بارالها تو راتسبیح مى‏گوئیم.و گفتیم که در این جمله خدا را از هر نقص و حاجت و شریکى منزه مى‏دارند، و این گفتارشان بر وجه حضور است، یعنى خدا را حاضر مى‏بینند و تسبیحش مى‏گویند، چون‏اولیاى خدا از پروردگار خود محجوب نیستند، "و تحیتهم فیها سلام"و در آنجا درودشان به‏یکدیگر سلام است، که این ملاقات را به نشانه امنیت مطلق نامگذارى کردن است، گو اینکه‏در دنیا نیز یکدیگر را به کلمه سلام تحیت مى‏گویند، و لیکن سلام در دنیا علامت امنیت نسبى وامنیتى اندک است، اما در بهشت علامت امنیت مطلق است، "و آخر دعویهم ان الحمد لله‏رب العالمین"آخرین مرحله کمال علم اهل بهشت‏بدینجا منتهى مى‏شود که خدا را بعد ازتسبیح و تنزیه ثنا گویند.

    در سابق در تفسیر آیه شریفه: "الحمد لله رب العالمین" (20) نیز گفتیم که هر چندهر کسى مى‏تواند به زبان بگوید"الحمد لله"و لیکن از آنجا که حمد، توصیف و ستودن خداى‏تعالى است، هر کسى نمى‏تواند خداى را توصیف کند، این کار تنها از بندگان مخلص خداى‏تعالى بر مى‏آید، افراد انگشت‏شمارى که خداى تعالى آنان را براى خود خالص نموده، و به کرامت قرب خود اختصاص داده و هیچ واسطه‏اى بین آنان و بین خداى تعالى نیست.به آیه زیرتوجه بفرمائید که چگونه خداى تعالى را از توصیف خلق منزه دانسته و تنها توصیف بندگان‏مخلص را امضاء مى‏کند: "سبحان الله عما یصفون الا عباد الله المخلصین" (21) .

    و به همین جهت است که مى‏بینیم خداى عز و جل حمد کسى را در کلام مجیدش نقل‏نکرده الا حمد افراد انگشت‏شمارى از انبیاى گرامش را، مانند نوح، ابراهیم، محمد، داوودو سلیمان(علیهم صلوات الله).در گفتگویش با جناب نوح(ع)فرموده: "فقل الحمدلله الذى نجینا من القوم الظالمین" (22) و از جناب ابراهیم(ع)حکایت کرده که‏گفت: "الحمد لله الذى وهب لى على الکبر اسمعیل و اسحق" (23) ، و در چند جا که‏دستوراتى به رسول اسلام(ص)مى‏دهد مى‏فرماید: "قل الحمد لله" (24) ، و از داوود و سلیمان(ع)حکایت کرده که: "و قالاالحمد لله" (25) .

    همچنانکه در چند جاى کلام مجیدش حمد اهل بهشت را حکایت کرده است، مانند: "و قالوا الحمد لله الذى هدینا لهذا" (26) " و قالوا الحمد لله الذى اذهب عنا الحزن" (27) ، "و قالواالحمد لله الذى صدقنا وعده" (28) "و آخر دعویهم ان الحمد لله رب العالمین".

    از آیه مورد بحث استفاده مى‏شود که خداى سبحان، مؤمنین از اهل بهشت را سرانجام‏به بندگان مخلص خود ملحق مى‏سازد، پس این آیه دلالت دارد بر وعده‏اى جمیل و بشارتى‏عظیم به مؤمنین.

    پى‏نوشتها: (1)هان اى انسان!تو دائما در حال تلاش و حرکت‏به سوى پروردگارت هستى، تلاشى که تو را به‏دیدار او مى‏کشاند."سوره انشقاق، آیه 6" (2)مجمع البیان، ط.اسلامیه، ج 5، ص 91.

    (3)ما خواب شما را مایه راحتى شما و شب را پوشش و روز را براى معاش شما قرار دادیم."سوره‏نبا، آیات 9 - 11".

    (4)"سوره حمد، آیه 7".

    (5)"سوره نساء، آیه 69".

    (6)محققا ابرار از جامى خواهند نوشید که مزاج کافور دارد، از چشمه‏اى که بندگان خدا از آن‏مى‏نوشند، چشمه‏اى که خود آنان آنرا به نوعى ناگفتنى بجوشش در مى‏آورند."سوره انسان، آیات 5 و 6".

    (7)محققا ابرار در نعیم خواهند بود...و از شرابى سر به مهر خواهند نوشید...، چشمه‏اى که تنهامقربین از آن - و یا به آن مى‏نوشند - "سوره مطففین، آیات 22 - 28" (8)بیشتر مردم به خدا ایمان نمى‏آورند، مگر آنکه در عین حال مشرکند."سوره یوسف، آیه 106" (9)"سوره طه، آیه 73".

    (10)نورشان در پیشاپیش آنان و در سمت راستشان در حرکت است، مى‏گویند: پروردگارا نور ما رابراى ما به حد کمال و تمام برسان."سوره تحریم، آیه 8" (11)"نورشان در پیشاپیش آنان و در سمت راستشان در حرکت است، مى‏گویند: پروردگارا نور ما را براى ما به حد کمال و تمام برسان «سوره تحریم، آیه 8» (12)"سوره حمد، آیه 2".

    (13)منزه است‏خداى تعالى از آنچه خلق در توصیفش مى‏گویند، مگر توصیف بندگان مخلص او."سوره صافات، آیات 159 و 160".

    (14)بگو سپاس خداى را که ما را از شر قوم ستمکار نجات بخشید."سوره مؤمنون، آیه 28".

    (15)حمد خداى را که در پیرى اسماعیل و اسحاق را به من بخشید."سوره ابراهیم، آیه 39".

    (16)بگو حمد از آن خدا است."سوره نمل، آیه 93" (17)گفتند: الحمد لله"سوره نمل، آیه 15".

    (18)و گفتند حمد خدائى را سزا است که ما را براى رسیدن به چنین سرانجامى هدایت فرمود."سوره اعراف، آیه 43" (19)و گفتند حمد آن خدائى را که اندوه و دلواپسى را از ما ببرد."سوره فاطر، آیه 34" (20)و گفتند حمد آن خدائى را سزا است که به وعده‏اى که به ما داده بود وفا کرد."سوره زمر، آیه 74".

    (21) سوره زمر آیه 42 (22) سوره سجده آیه 10 - 11 (23) سوره سجده آیه 9 (24) سوره اسراء آیه 85 (25) سوره یس آیه 82 - 83 (26) سوره قمر آیه 50 (27) سوره طه آیه 55 (28) سوره الرحمان آیه 14

  • فهرست:

    ندارد.


    منبع:

    ندارد.

کلمات کلیدی: اخلاق - حق - حیات - خلقت - رجوع - رحمت - معاد

در این مبحث بر آنیم تا پاره ای از مسایل زندگی اخروی و صحنه هایی را که قرآن و روایات برای انسان پس از رستاخیر ترسیم می کند، مورد بررسی قرار دهیم. تأکید قرآن بر معاد دعوت به معاد باوری یکی از ویژگی های ادیان الهی است. قرآن کریم آخرین کتاب آسمانی و هدایت کننده ی بشر به سوی عالم نور و رها کننده ی وی از همه ی پلیدی ها و ظلمت ها و تصدیق کننده ی کتب آسمانی پیشین درباره ی رجوع انسان به ...

اخلاق چیست؟ ستایش مخصوص خدایی است که بنده اش را شبانه ازمسجدالحرام به مسجدالاقصی (برای معراج) سیر داد و رحمت پی درپی و درود بر کسی (حضرت محمد «ص») که نشانه های بزرگ پروردگارش را مشاهده نمود، و بر خاندان پاکیزه او که چراغهای هدایت هستند و نفرین و لعنت (خداوند) بر دشمنانشان باد که گمراهان و افراد پست هستند. باری غرض از این مقدمه، بیان حقیقت اخلاق می باشد. پس می گوییم: هیچ خیری در ...

معاد در اديان ديگر اديان بزرگ از سعادت انسان در دنيا و آخرت صحبت مي کنند. اما معاد پرستان حکومتي که عموما خود بدون هيچگونه پاي بندي اخلاقي از موقعيت اجتماعي شان بهره هاي مادي ميگيرند، براي مردم آخرت را اصل دانسته، بهره گيري از فضائل دن

تعلیم و تعلم از شئون الهی است و خداوند، این موهبت را به پیامبران و اولیای پاک خویش ارزانی کرده است تا مسیر هدایت را به بشر بیاموزند و چنین شد که تعلیم و تعلم به صورت سنت حسنه آفرینش درآمد. انسان نیز با پذیرش این مسئولیت، نام خویش را در این گروه و در قالب واژه مقدس «معلم» ثبت کرده است. معلم، ایمان را بر لوح جان و ضمیرهای پاک حک می کند و ندای فطرت را به گوش همه می رساند. همچنین ...

آدم، یا آدم ابوالبشر، نخستین انسان و پدر همه مردمان. درباره آفرینش و زندگانی او در دینهای سه‌گانه یهود و مسیحیت و اسلام، روایات و داستانهای همسان و همانند آمده است، و این همسانی و همانندی از آن رو است که مبد‌ءِ وحی در این 3 دین یکی است. از این رو، پیش از پژوهش درباره آفرینش آدم و سرگذشت او در فرهنگ اسلامی، بررسی مختصری درباره چگونگی آن در دین یهود و مسیحیت و نظری کوتاه به ...

مفهوم و تعریف تربیت در بحث تربیت انسان ، مفهوم واژه تربیت بر پرورش دادن استعدادهاى انسانى یعنى فراهم کردن زمینه رشد استعدادهاى آدمى دلالت مى کند. این واژه از ریشه ((ربو)) به معنى زیادت و فزونى و رشد و برآمدن گرفته شده است ؛ و کاربردهاى گوناگون از این ریشه همه همین معنا را در بردارد. ((ربو)) نفس عمیق و بلند را گویند که موجب برآمدن سینه است . ((ربوه )) یعنى سرزمین بلند و مرتفع . ...

است، آساني بسم‌ الله‌ الرّحمن‌ الرّحيم‌ سپاس‌ و حمد بي‌اندازه‌ و قياس‌ از ويژگيهاي‌ حضرت‌ ربّ ودود ذوالجلال‌ و الاءکرام‌، خداي‌ منّان‌ است‌ که‌ بشر را بعد از آفرينش‌ و هدايت‌ تکوينيّه‌ به‌ خلعت‌ حرکت‌ بسوي‌ کمال‌ به‌ هدايت‌ تشريعيّه‌ راهنمائي‌ و مخ

سپاس‌ و حمد بي‌اندازه‌ و قياس‌ از ويژگيهاي‌ حضرت‌ ربّ ودود ذوالجلال‌ و الاءکرام‌، خداي‌ منّان‌ است‌ که‌ بشر را بعد از آفرينش‌ و هدايت‌ تکوينيّه‌ به‌ خلعت‌ حرکت‌ بسوي‌ کمال‌ به‌ هدايت‌ تشريعيّه‌ راهنمائي‌ و مخلَّع‌ فرمود؛ اللَهُ وَلِيُّ الَّذِينَ ءَا

اقتصاد اقتصاد دانشی است که با توجه به کمبود کالا و ابزار تولید و نیازهای نامحدود بشری به تخصیص بهینه کالاها و تولیدات می‌پردازد. پرسش بنیادین برای دانش اقتصاد مسئله حداکثر شدن رضایت و مطلوبیت انسان‌هاست. این دانش به دو بخش اصلی اقتصاد خرد و کلان تقسیم می‌شود. از آدام اسمیت به عنوان پیشروی اقتصاد مدرن نام برده می‌شود. امروزه این علم با استفاده از مدلهای ریاضی از سایر علوم انسانی ...

گنهکاران و قدرت بر توبه هيچ مادرى در جهان هستى ، فرزند خود را گنهکار نزاييده ، و کودک رحم را عاصى و خطاکار به دنيا نياورده . کودک در حالى قدم به عرصه گاه حيات مى گذارد که از علم و دانش و تفکر و انديشه خالى است ، و از آنچه در اطرافش مى گذرد کاملا بى

ثبت سفارش
تعداد
عنوان محصول