دین تعریف دین، کار بسیار دشواری است و تعریف مشخصی از دین وجود ندارد که همه دینداران و بیدینان بتوانند بر روی آن توافق نظر داشته باشند ولی نزدیک ترین تعریف به دین میتواند این باشد: دین، باور به موضوعات ایزدی، فراطبیعی است که به نیایش و پرستش میانجامد و بر ایمان مبتنی است.
به خود آن پرستش یا نمودهای نهادینه یا فرهنگی آن پرستش یا آمیزهای از این دو نیز دین میگویند.
به زبانی دیگر دین آن چیزی است که انسان را بهحقیقت پیوند میزند.
هر دینی در نهایت دارای دو جزء اساسی است که بر آنها بنا شده است: آموزش و روش .
واژههای دیگری مانند کیش و مذهب گاه به همان معنی دین و گاه به معنی زیرشاخههایی از یک دین بکار میروند.
از بزرگترین دینهای جهان میتوان از دینهای ابراهیمی نام برد.
دینهای ابراهیمی که همه از یک ریشه و منطقهٔ خاور میانه سرچشمه میگیرند عبارتاند از اسلام، مسیحیت و یهودیت.
دینهای بابی و بهائی نیز ادیان نوینی هستند ولی در ادیان سامی ریشه دارند.
از دینهای بزرگ دیگر در جهان میتوان از بوداگرایی، هندوگرایی و آیین کنفوسیوسگرایی نام برد.
ادیان لزوماً خدامحور نیستند ولی به نظر میرسد تمام ادیان معتقد به ماوراء طبیعت باشند.
دینهای کهن فراوان دیگری نیز وجود دارد مانند زرتشتیگری، مانیگری، مهرپرستی و جز اینها.
ریشهشناسی واژهٔ دین واژهای دین از واژه اوستایی دَئِنا ریشه میگیرد.
خود واژه دئنا به ریشه کارواژه «دا» به معنی اندیشیدن و شناختن میرسد.
در اوستا واژه دئنا به معنی دین و نیز نیروی ایزدی بازشناسی نیک از بد گزارش شده است.
در زبان اوستایی و نیز پارسی میانه به همکردها (ترکیب ها)یی گوناگونی از این واژه بر میخوریم مانند: دین آگاهی، دین بُرداری (نمایش دینی)، دینکرد (کردار دینی)، دین یشت (نام شانزدهمین یَشت از یشتهای بیست و یک گانه اوستا) و جز اینها.
البته نظریه دیگری نیز می گوید که از واژه دئنا گرفته شده است که به معنای وجدان استزرین کوب در کتاب قلمروی وجدان در مورد دین بحثی می کند که دین در اصل همان وجدان انسان ها است.
اهمیت دین پیوند دین و انسان، پیوندی دیرین و پایدار بوده، اما این رابطه، در گذر زمان چه در وجه فردی دین و چه در بعد اجتماعی آن، همواره دستخوش تغییرات چشمگیری شده است.
هرچند دین نقش و عملکردی همواره یکسان نداشته، اما از نخستین جوامع انسانی تا امروز، عنصری اساسی و بنیادین از هر اجتماع انسانی را تشکیل داده و یکی از اصلیترین محورهای صف بندیها و دسته بندیها در درون جوامع یا تمایز ملل از یکدیگر بوده است.
در جهان امروز نیز، به رغم همه اختلاف نظرها، مجادلات و مبارزات، مباحث و تفسیرهای متفاوتی که از ماهیت و وظایف دین به دست داده شده، به نظر نمیرسد که از اهمیت و میزان گسترش و حضور آن در حوزههای خصوصی و عمومی زندگی بشری کاسته شده باشد.
مذهب، عامل احساس هویت بر اساس پژوهشی که موسسه بین المللی نظرسنجی گالوپ، انجام داده، پس از ملیت، مذهب، دومین عامل احساس هویت در جهان به شمار میرود.
اما دین چیست و آیا با وجود آیینها و مذاهب گوناگونی که هر یک قصد دارند پیروان خود را به شکلی ویژه به مقصدی خاص رهنمون شوند، میتوان تعریفی واحد از آن ارایه کرد؟
ارایه تعریفی جامع و مانع از مفهومی به گستردگی دین، چه از منظری درون دینی و چه از چشم اندازی برون دینی، دشوار به نظر میرسد.
با این همه در تعریفی حداقلی، شاید دین مجموعهای از آموزههایی باشد که در ذات خود معطوف به "امر قدسی" اند.
از سوی دیگر، مشکل تنها ارایه تعریفی فراگیر و مقبول از مفهوم دین نیست.
آنچه در عمل مشاهده شده، آن است که در بسیاری از موارد، ادیان به رغم آموزه هایشان در مورد وحدت و مهربانی، خود یکی از عوامل جدایی، تفرقه و جنگ و دشمنی بوده اند.
بسیاری از پژوهشگران در پاسخ به این سوال که در چنین وضعیتی، رسالت و نقش دین را چگونه باید تبیین کرد؟
میگویند که آنچه باید بیش از هر چیز دیگر مورد توجه قرار گیرد، ذات و جوهره ادیان و صبغه معنوی و فرهنگی آنهاست.
فارغ از چنین مباحثی، به نظر میرسد که در جهان امروز، در این نکته نمیتوان تردید کرد که نقش و اهمیت سیاسی و اجتماعی دین از چند دهه پیش به این سو، به صورت فزایندهای افزایش یافته است.
در این اقبال مجدد، به نظر میرسد که برداشتهای بنیادگرایانه از دین، با سرعت بیشتری گسترش یافتهاند و اکنون به عنصری مهم در مناسبات و معادلات سیاسی و اجتماعی بدل شده اند.
در جهان امروز، به همان اندازه که دین مهم است و عاملی هویت بخش به شمار میرود، رهبران و مراجع دینی نیز، از موقعیت و اهمیتی قابل توجه برخوردارند.
بر اساس پژوهش موسسه گالوپ مردم جهان امروز بیش از هر مرجع دیگری، به رهبران و مراجع مذهبی اعتماد دارند.
قدرت یابی مجدد دین، به عنوان عاملی تعیین کننده در حوزه زندگی عمومی، پیامدهایی ویژه نیز به همراه خواهد داشت و از جمله میتواند به گسترش و تعمیق اختلافها در برداشتها و تفسیرهای پیروان ادیان و مراجع مذهبی بینجامد.
یونگ :مذهب به معنای احترام از روی وجدان و با کمال توجه به عوامل غیر عقلانی روان و سرنوشت فرد یا به عنوان رعایت دقیق و به حساب آوردن برخی عوامل نادیدنی و غیر قابل کنترل , یک نگرش غریزی خاص انسان است .
جایگاه دین در زندگی امروز انقلا بها و جنبش های سیاسی همیشه برای مقابله با بی عدالتی ظلم و ستم به وجود آمده اند .در ایران تا قبل از ظهور اسلام اگر فردی در طبقه اجتماعی خاصی متولد می شد تا آخر عمر علی رغم داشتن توانایی استعداد و لیاقت نمی توانست از یک سطح اجتماعی به سطحی دیگر آزادانه حرکت کند و حق پیشرفت و ترقی از او گرفته می شد .
با ظهور اسلام و سر دادن شعار برابری و آزادی و شکسته شدن مرزهای طبقاتی ایرانیان با آغوش باز اسلام را پذیرفتند.
اسلام نقش آگاه کردن توده ها را بر عهده داشت و مردم با گوش سپردن به فرامین اسلام و درک روح آنها به مبارزه و اصلاح حکومت های زمانه خود می پرداختند .در طول تاریخ معاصر نیز اعتقادات مردم نقش اساسی در شکل گیری نهضت های مختلف داشت از جمله مشروطه یا نهضت جنگل....اما پس از انقلاب اسلامی و تشکیل حکومت اسلامی دین در کنار حکومت قرار گرفت و نقش خود را به عنوان منتقد از دست داد.آزادی و امنیت فردی مردم به بهانه حفظ و مصلحت دین و نظام از آنها گرفته می شود و هر انتقادی از حکومت مخالفت با دین تلقی می گردد !!
امروزه دین بیشتر تبدیل به ابزاری برای زسیدن به قدرت سیاسی شده است (البته مبارزه با دین هم امتیازات خاص خودش را دارد.) دانشجویان که باید پل ارتباطی بین روشنفکران ونخبگان با جامعه باشند در بن بست فکری به سر می برند و به پوچ گرایی روی آورده اند و یا اکثرآ بدون این که به شناخت درستی از دین برسند به مبارزه با آن می پردازند.
در این میان رسالت روشنفکران دینی سنگین تر از گذشته است زیرا بجز آشکار ساختن حقیقت دین و مبارزه با سو ءاستفاده از احساسات دینی مردم باید با دانشجویان و توده مردم ارتباط صحیحی برقرار کنند و تحلیل درستی از دین و دینداری و نقش دین در زندگی امروز ارائه دهند.
نقش دین در زندگی بشر دین چه ثمراتی برای زندگی انسان دارد؟
در اینکه نیروی عقل و تفکر و اندیشه برای تدبیرهای جزئی و محدود زندگی ضروری و مفید است بحثی نیست انسان در زندگی همواره مواجه با مسائلی است از قبیل: انتخاب دوست، انتخاب رشته تحصیلی، انتخاب همسر، انتخاب شغل، مسافرت، معاشرت، تفریح، فعالیتهای نیکوکارانه، مبارزه با کژیها و ناراستیها و بدون شک در همه اینها نیازمند به تفکر و اندیشه و تدبیر است و هر چه بیشتر و بهتر بیندیشد موفقیت بیشتری کسب می کند، و احیانا نیازمند به استمداد از تفکر و تجربه دیگران می شود (اصل مشورت) در همه این موارد جزئی، انسان طرح تهیه می کند و آن را به مرحله اجرا در می آورد.
در دایره کلی و وسیع چطور؟
آیا انسان قادر است طرحی کلی برای همه مسائل زندگی شخصی خود که همه را در بر گیرد و منطبق بر همه مصالح زندگی او باشد بریزد؟
یا قدرت طرح ریزی فکری فردی، در حدود مسائل جزئی و محدود است و احاطه بر مجموع مصالح زندگی که سعادت همه جانبه را در برگیرد از عهده نیروی عقل بیرون است؟
می دانیم که برخی فیلسوفان به چنین خودکفائی معتقد بوده اند، مدعی شده اند که راه سعادت و شقاوت را کشف کرده ایم و با اعتماد به عقل و اراده، خویشتن را خوشبخت می سازیم.
اما از طرف دیگر می دانیم که در جهان دو فیلسوف یافت نمی شوند که در پیدا کردن این راه، وحدت نظر داشته باشند خود سعادت که غایت اصلی و نهائی است و در ابتدا مفهومی واضح و بدیهی به نظر می رسد یکی از ابهام آمیزترین مفاهیم است.
اینکه سعادت چیست؟
و با چه چیزهائی محقق می شود؟
شقاوت چیست؟
و عوامل آن کدام است؟
هنوز به صورت یک مجهول مطرح است او ناشناخته باقی مانده است چرا؟
چون هنوز که هنوز است خود بشر و استعدادها و امکاناتش ناشناخته است مگر ممکن است خود بشر ناشناخته بماند و سعادتش که چیست و با چه میسر می شود شناخته گردد؟!
بالاتر اینکه، انسان موجودی اجتماعی است زندگی اجتماعی هزارها مسئله و مشکل برایش به وجود می آورد که باید همه آنها را حل کند و تکلیفش را در مقابل همه آنها روشن نماید، وچون موجودی است اجتماعی، سعادتش، آرمانهایش، ملاکهای خیر و شرش راه و روشش، انتخاب وسیله اش، با سعادتها و آرمانها و ملاکهای خیر و شرها و راه و روش ها و انتخاب وسیله های دیگران آمیخته است، نمی تواند راه خود را مستقل از دیگران برگزیند، سعادت خود را باید در شاهراهی جستجو کند که جامعه را به سعادت و کمال برساند.
واگر مساله حیات ابدی و جاودانگی روح، و تجربه نداشتن عقل نسبت به جهان بعد از دنیا را در نظر بگیریم مساله بسی مشکلتر می شود.
اینجاست که نیاز به یک مکتب و ایدولوژی، ضرورت خود را می نمایاند، یعنی نیاز به یک تئوری کلی، یک طرح جامع و هماهنگ و منسجم که هدف اصلی، کمال انسان و تامین سعادت همگانی است، و در آن، خطوط اصلی و روشها، بایدها و نبایدها، خوبها و بدها، هدفها و وسیله ها، نیازها و دردها و درمانها، مسؤولیتها و تکلیفها مشخص شده باشد و منبع الهام تکلیفها و مسؤولیتها برای همه افراد بوده باشد.
انسان از بدو پیدایش، لااقل از دوره ای که رشد و توسعه زندگی اجتماعی منجر به یک سلسله اختلافات شده است.
نیازمند به ایدئولوژی و به اصطلاح قرآن کریم، شریعت بوده است هر چه زمان گذشته و انسان رشد کرده و تکامل یافته است، این نیاز شدیدتر شده است.
آنچه بشر امروزو به طریق اولی بشر فردا را وحدت و جهت می بخشد و آرمان مشترک می دهد و ملاک خیر و شر و باید و نباید برایش می گردد، یک فلسفه زندگی انتخابی آگاهانه آرمان خیز مجهز به منطق، و به عبارت دیگر یک ایدئولوژی جامع و کامل است.
بشر امروز بیشتر از بشر دیروز نیازمند به چنین فلسفه زندگی است، فلسفه ای که قادر باشد به او دلبستگی و حقایقی ماوراء فرد و منافع فرد بدهد، امروز دیگر جای تردید نیست که مکتب و ایدئولوژی، از ضروریات حیات اجتماعی است.
اینچنین مکتبی را چه کسی قادر است طرح و پی ریزی کند؟
بدون شک عقل یک فرد قادر نیست آیا عقل جمع قادر است؟
آیا انسان می تواند با استفاده از مجموع تجارب و معلومات گذشته و حال خود چنین طرحی بریزد؟
اگر انسان را بالاترین مجهول برای خودش بدانیم، به طریق اولی جامعه انسانی و سعادت اجتماعی مجهولتر است پس چه باید کرد؟
اینجا است که اگر دیدی راستین درباره هستی و خلقت داشته باشیم، نظام هستی را نظامی متعادل بدانیم، خلاء و پوچی را از هستی نفی نمائیم، باید اعتراف کنیم که دستگاه عظیم خلقت این نیاز بزرگ را، این بزرگترین نیازها را، مهمل نگذاشته و از افقی مافوق افق عقل انسان، یعنی افق وحی، خطوط اصلی این شاهراه را مشخص کرده است (اصل نبوت) کار عقل و علم، حرکت در درون این خطوط اصلی است.
دین تأمین کننده خواستههای بشر دین تأمین کننده خواستههای بشر است و جانشین هم ندارد، زمانی خیال میکردند اگر تمدن پیشرفت کرد دیگر جائی برای دین نیست، امروز دیگر معلوم شده که پیشرفت علم و تمدن نیازی را که بشر به دین برای یک زندگی خوب دارد رفع نمیکند بشر هم از لحاظ شخصی احتیاج به دین دارد و هم از لحاظ اجتماعی نیازمند دین است، همین قدر که ابدیت به فکر بشر میآید، به جهان دیگر پیوند پیدا میکند، این قدرت فکری و تصوری در او احساسات و تمایلات ابدیت خواهی به وجود میآورد.
پیدایش این گونه تصورات وسیع و گسترده و پیدایش اینگونه تمایلات و خواستههای عظیم و پهناور در انسان با ساختمان بدنی و جسمانی محدود و فانی شونده انسان به هیچوجه جور نمیآید.
یعنی وقتی که از یک طرف آن تصورات و تمایلات عظیم را در خود احساس میکند و از طرف دیگر به ساختمان محدود و فانی شونده و زودگذر مادی خود مینگرد میبیند اشتهای لقمهای در او پیدا شده که به اصطلاح برای دهانش خیلی بزرگ است، آرزوی کلاهی را پیدا کرده است که نه تنها برای سر او بلکه، برای سر چرخ و فلک هم گشاد است، اینجا است که یک عدم تعادل عجیب و ناراحت کنندهای میان آرزوها و خواستهها از یک طرف و میان استعداد جسمانی خود از طرف دیگر میبیند، تصور محرومیت از ابدیت او را خرد میکند، غبطه میبرد به حال حیوانات که حدود فکرشان با حدود استعداد جسمانی شان منطبق است، در باره بقاء و ابدیت فکر نمیکنند تا آرزویش در دلشان پیدا شود و از تصوررسیدن به آن آرزو و از تصور فنا و نیستی رنج ببرند.
راستی هم اگر بنا بشود انسان فانی شونده باشد عدم تعادل و عدم تناسب عجیبی میان افکار و تمایلات روحیش از یک طرف و میان استعداد و توانائیش از طرف دیگر وجود دارد، این سئوال پیش میآید که اگر بنا است این موجود مات وفات شود این تفکرات و تصورات و تمایلات وسیع و پهناور چقدر بیهوده و موذی و خردکننده است.
بسیاری از تلاشهای بشر برای جاوید ماندن نام و عنوان و یادگارهایش بعد از خودش، مولود همین احساس و آرزو است، ولی البته به صورت غیر منطقی، خیال میکند اگر کاری کند که نامش، مجسمهاش، یادگارهایش، آثارش، سرگذشتهایش بعد از خودش جاوید بماند خودش جاوید مانده است، و خود را از چنگال فنا و نیستی نجات داده است، بسیاری از جنایتها را بشر برای رسیدن به این نوع جاودانه شدن انجام میدهد، اما کیست که در همان وقت نداند که این تلاشها بیهوده است، من که نیست و نابود باشم، شهرت و نام من چه لذتی میتواند برای من داشته باشد؟!
لذت از شهرت و افتخار و نام و عنوان فرع بر بقا.
و حیات خود من است.
تنها چیزی که این احساس و این احتیاج را به صورت کامل و مطمئن تأمین میکند احساسات و عقائد مذهبی و پرستش است.
ویکتور هوگو نویسنده معروف فرانسوی است، در یکی از خطابههای خیلی عالیاش میگوید: راستی اگر انسان اینطور فکر کند که عدم است و بعد از این زندگی نیستی مطلق است، دیگر اصلا برای او زندگی ارزشی نخواهد داشت، آن چیزی که زندگی را برای انسان گوارا و لذت بخش میسازد، کار او را مفرح میسازد، به دل او حرارت و گرمی میبخشد، افق دید انسان را خیلی وسیع میکند، همان چیزی است که دین به انسان میدهد، یعنی اعتقاد به جهان ابدیت، اعتقاد به خلود، اعتقاد به بقاء بشر، اعتقاد به اینکه تو ای بشر!
فانی نیستی و باقی خواهی بود، تو از این جهان بزرگتری، این جهان برای تو یک آشیان کوچک و موقتی است، این جهان فقط یک گاهواره است، برای دوران کودکی تو است، دوران بیشتر دوران دیگری است.
از تولستوی حکیم معروف روسی میپرسند ایمان چیست.
آنرا برای ما تعریف کن.
میگوید: ایمان همان چیزی است که انسان با آن زندگی میکند، سرمایه زندگی است.
واقعا عجب جمله ساده و پر مغزی است.
ایمان همان چیزی است که بشر با آن زندگی میکند شما این جمله را مقایسه کنید با طرز تفکر یک عده سبک مغز بیخبر و بیاطلاع که خیال میکنند دین برای بشر " سربار " است، بی دینی نوعی آزادی و سبکباری است!
اینها خیال میکنند، پا بند نبودن بهر چیزی نامش آزادی است، بنابراین پا بند نبودن به عقل و انسانیت و اخلاق و شرافت چون بالاخره هر چه هست پا بند نبودن است، سبکباری و آزادی است.
اما این حکیم عالیقدر روسی چقدر خوب ارزش " سرمایه های معنوی را درک کرده است، او نمیگوید ایمان " سربار است میگوید: سرمایه است.
ناصر خسرو خطاب بفرزندش میگوید: زد دنیا روی زی دین کردم ایراک *** مرا، بیدین، جهان، چه بود و زندان مرا پورا ز دین ملکی است در دل *** که آن هرگز نخواهد گشت ویران دین پشتوانه اخلاق و قانون رکن اساسی در اجتماعات بشری اخلاق است و قانون، اجتماع قانون و اخلاق میخواهد و پشتوانه قانون و اخلاق هم فقط و فقط دین است.
اینکه میگویند اخلاق بدون پایه دینی هم استحکامی خواهد داشت، هرگز باور نکنید، درست مثل اسکناس بدون پشتوانه است که اعتباری ندارد، مثل اعلامیه حقوق بشر است که فرنگیان منتشر کردند و میکنند و خودشان هم قبل از دیگران علیه آن قیام کرده و میکنند، چرا؟
چون متکی به ایمانی که از عمق وجدان بشر برخاسته باشد نیست.
ژرژ بیدو که زمانی خودش رهبر سوسیالیستهای فرانسه بود وقتی که خواستند به الجزایر استقلال بدهند آمد جزو سازمانهای آدم کشی ها قرار گرفت، که چرا بهاینها استقلال میدهید!
بلی اینها هستند امضاء کنندگان اعلامیه حقوق بشر و.
قانون هم همینطور است، آزادی چطور؟
آزادی هم همینطور است، تمام مقدساتی که اجتماع بشر دارد: عدالت، مساوات، آزادی، انسانیت و همدردی، هرچه که به فکر شما برسد، تا پای دین در میان نباشد حقیقت پیدا نمیکند.
آلکسیس کارل میگوید: مغزها خیلی پیشرفته اما افسوس که دلها هنوز ضعیف است، دل را فقط ایمان قوی میکند، تمام مفاسد بشریت از این است که مغزها نیرومند شده و دلها ضعیف و ناتوان باقی ماندهاند، آیا تمدن چه میکند، تمدن برای انسان ابزار میسازد، ابزارهای خوب، انصافا ابزارهای خوب اختراع میکند، اما آدمها را چطور؟
چه چیز میتواند آدمها را عوض کند؟
چه چیز میتواند به آدمها هدفهای مقدس و عالی بدهد؟
چه چیز است که میتواند ارزشهای بشری را عوض کند!
کاری کند که همدردی و صاحبدلی تا بدان حد ارزش داشته باشد که از صمیم قلب بگوید: دنیا نیرزد آنکه پریشان کنی دلی *** زنهار بد مکن که نکرده است عاقلی انسانیت مساوی است با دین و ایمان، و اگر دین و ایمان نباشد، انسانیتی نیست.
دین مایه سعادت آدمی کاربرد مهم دین اینست که مایه سعادت آدمی می باشد دین در تمام افراد و در همه ازمنه بیش از هر چیز دیگری مؤثر است و تنها راه سعادت بشر می باشد و صلح و آرامش تنها در سایه دین به وجود می آید و دین است که باعث فداکاری افراد می شود.
و تنها دین است که باعث پیشرفت نهضتها می گردد به همین خاطر و از این جهت پیشوایان نهضت های جهان و زمامداران مقتدر عالم برای پیشرفت خود همواره به دین و امور مذهبی متوسل گشته اند.
دین برنامه زندگی اخلاقی و اجتماعی است، خواه مستند به وحی باشد یا نباشد.و دین باعث یک سری اعمال و مناسک و آداب ویژه میگردد که با عبادت و پرستش همراه است، خواه معبود،خدا یا خدایان و یا ارواح و یا برخی مظاهر طبیعی باشد.
تنها ایمان مذهبی قادر است که انسان را به صورت یک مؤمن واقعی در آورد، هم خودخواهی و خودپرستی را تحت الشعاع ایمان و عقیده و مسلک قرار دهد، و هم نوعی تعبد وتسلیم در فرد ایجاد کند به طوری که انسان در کوچکترین مسئله ای که مکتب عرضه می دارد به خود تردید راه ندهد، و هم آن را به صورت یک شیء عزیز و محبوب و گرانبها در آورد در حدی که زندگی بدون آن برایش هیچ و پوچ و بی معنی باشد، و با نوعی غیرت و تعصب از آن حمایت کند.
گرایشهای ایمانی مذهبی موجب آن است که انسان تلاشهائی علی رغم گرایشهای طبیعی فردی انجام دهد و احیانا هستی و حیثیت خود را در راه ایمان خویش فدا سازد این در صورتی میسر است که ایده انسان جنبه تقدس پیدا کند و حاکمیت مطلق بر وجود انسان بیابد.
تنها نیروی مذهبی است که قادر است به ایده ها تقدس ببخشد و حکم آنها را در کمال قدرت بر انسان جاری سازد.
ایمان مذهبی آثار نیک فراوان دارد چه از نظر تولید بهجت و انبساط، و چه از نظر نیکو ساختن روابط اجتماعی، و چه از نظر کاهش و رفع ناراحتیهای ضروری که لازمه ساختمان این جهان است.
به طور کلی دین جهان بینی ما را تغییر می دهد، یعنی بینش ما را درباره جهان تغییر می دهد.
جهانی که نور وحی به ما ارائه می دهد همین جهان است اما با یک تار و پود خیلی بیشتری.
وحی به ما اینجور می گوید: (سبح لله ما فی السموات و الارض) تمام ذرات هستی زبانشان به تسبیح خدا گویاست ولی شما نمی فهمید.
زندگی در دین ، یا دین در زندگی دین آمده تا به ما چگونه زیستن را بیاموزد و سعادت انسان میسر نخواهد شد مگر به دست مکتبهای الهی ، و همچنین در پرتو دین است که زندگی انسان جهت بهتری به خود می گیرد .
و در کلام مختصر در واقع دین ، زندگی انسان را برای زیست مطلوب و سعادت مطلوب و کمال غایی انسان بودن ، می سازد اما آنچه بنده روان نویس شاهد آن هستم خلاف این است .
البته نه اینکه تاثیر دین در زندگی را انکار کنم ، نه !
بلکه به وضوح دیده ام که انسانها زندگی را در خدمت دین می گذارند .
آنچه من را به دین مشتاق می نماید همان انسان سازی دین است که انسان را آن طور که شایسته انسان بودنش است می سازد نه اینکه انسان را فرشته کند ( بر خلاف تفکر رایج ) بلکه انسان را طوری آماده می سازد تا شایستگی خلیفه الله بودن را داشته باشد ( که از فرشته بودن هم عالی تر است) .
اگر به شخصیت علی (ع) توجه کرده باشید می بینید که دین و زندگی ایشان در هم آمیخته شده است هیچ وقت عبادتهای ایشان مانع کسب و کارشان نشده و هیچ وقت هم زندگی روزمره شان مانع عبادتشان نشده است .
یک نوع تعادل در برخورد با دین و زندگی .
اما ما اگر بخواهیم به زندگی بپردازیم از دین غافل می شویم و اگر به دنیامان بپردازیم از دینمان غافل شده ایم به قول معروف یا از اینطرف پشت بام می افتیم یا از آنطرف ، یا شوریم یا بی نمک .
به نظر من باید ما توانایی تلفیق دین را به زندگی کسب کنیم و این مهارت را در خود پرورش دهیم .
آن وقت به هیچ عنوان بی برنامهگی خود را به حساب دین نمی گذاریم یا ناکامی خود را در موضوعی به دین نسبت نمی دهیم و از دیگر سو ، زندگی را نفی نمی کنیم .
اینکه بعضی ها دنیا را پست و زبون می خوانند و از آن با عنوان خاکدان یاد می کنند طرز فکر درستی نیست .
ما اگر در همین دنیا خود را نسازیم آخرتمان هم خراب است شنیده اید که می گویند اگر خشت اول را اشتباه بگذاری دیوار تا ثریا کج خواهد رفت پس این دنیا برای گذار ما به آخرت است و اگر خوب به آن نپردازیم و به آن توجه نکنیم موفق نخواهیم شد .
موفقیت از آن کسانی است که از هر لحظه به بهترین نحو ممکن و در جهت صحیح و با ابزار سالم ، استفاده می کنند .