چکیده
هدف: این طرح با هدف تعیین تفاوت بین تیپ A و B از نظر میزان افسردگی انجام گرفت.
روش: مطالعه حاضر با روش علی – مقلیسه ای و به صورت مقطعی در مهر ماه 1386 انجام شد.داده های این مطالعه از 276 نفر که با روش نمونه گیری طبقه ای متناسب انتخاب شده بودند جمع آوری شد.و این پاسخگویان به سؤالات پرسشنامه (SD G)و (SABAT)پاسخ دادند.
نتایج: نتایج تفاوت معنا داری را بین تیپA و B از نظر میزان افسردگی نشان داد. در واقع میانگین افسردگی تیپ A بالاتر از میانگین افسردگی تیپ B بود.
بحث : نتایج تحقیق حاضر تأیید کننده نظریات ارائه شده در باب افسردگی است و تأیید کننده اینکه افراد دارای تیپ A بیشتر از افراد تیپ B در معرض افسردگی قرار می گیرند.
فصل اول:
کلیات تحقیق
بیان مسأله
در میان افرادی که به خاطر مشکلات روان شناختی به کلینیک ها مراجعه می کنند، افراد افسرده بیش از دیگران هستند. این در حالی است که برخی تحقیقات نشان می دهند که 6 تا 19 درصد از کسانی نیز که برای حل مشکلات شان در پی کمک نیستند افراد افسرده هستند (ساراسون وساراسون ، ترجمه نجاریان، اصغری مقدم و دهقانی،1377). از این رو افسردگی در سراسر جهان نه تنها به عنوان یک اختلال شایع روان پزشکی، بلکه به مثابه یک مشکل اجتماعی و ملی که سالیانه میلیون ها دلار هزینه بر دوش جامعه تحمیل می کند ارزیابی می شود. وجود برخی از عوامل نظیر، وراثت وابسته به جنس و تفاوت های هورمونی به عنوان دلایل شیوع فراوان تر افسردگی در بین زنان عنوان شده اند (کاپلان و سادوک،ترجمه رفیعی و رضاعی ،1378).
همچنین چنانچه کامر(1997)به نقل از کیوولا و هاسمن(1998 ) در تحقیقی که راجع به افراد نوعA انجام داده اند، نتایج زیر را بیان می کنند:افراد نوع A در توجه به اعتماد به نفسشان با افراد نوع B فرق دارند.بدین صورت که نوع A در کل نسبت به نوع B از اعتماد به نفس کمتری برخوردارند.این الگوهای رفتاری بدست اَمده بیان می کنند که چگونه افراد نوع A بوسیله احساسات ناخوش متناوب ،هیجان زده می شوند . و به عنوان یک نتبجه ،تلاش می کنند تا نقاط ضعفشان را اصلاح کنند و احساس تکامل کنند. اَنها از خود انتظارات بالایی دارند و اهداف مبارزه طلبانه ای برای خود قرار می دهند و اغلب از اَنچه منجر به نا امیدی اَنها می شود، نگران هستند.
برخی مدعی اند که افراد دارای شخصیت نوع Aبیشتر در معرض افسردگی قرار دارند. اما اینکه چه چیزی علل پیدایش شخصیت نوع A است ،وراثت یا محیط؟در ابتدا پاسخ دادن به این مسئله چندان ساده نیست که آیا رفتار فرد ناشی از وراثت است ؟یا محیط؟یا هر دو؟به نقل از کامر تحقیقات گذشته که بوسیله ترسن و پاتیلو(1988)انجام شده ،معتقد بودند که رفتارهای نوع در طول دوران بچگی اَنها شکل می گیردو همچنین دقیقاً مشابه رفتارهای والدین او در دوران کودکی اَنهاست.و اَنچه باعث پیشرفت رفتارهای نوع Aدر بچه ها می شود همان رفتارهای نوع Aی والدین اَنهاست.
البته می توان عوامل بسیاری را در افسردگی دخیل دانست ،مثل جنسیت افراد،سن افراد،تحصیلات، وضعیت تأهل،محیط ،نژاد،وضعیت اقتصادی و سبک زندگی، درون گرایی – برون گرایی ،سابقه افسردگی در خانواده و... اما شاید به جرأت بتوان گفت یکی از علل مهم افسردگی ،داشتن شخصیت نوع A است .پژوهش حاضر بر اَن بود تا به این مسئله پاسخ دهدکه اَیا رابطه ای بین شخصیت نوع Aو افسردگی وجود دارد؟
اهمیت و ضرورت تحقیق
افسردگی شایع ترین اختلال روان پزشکی محسوب می شود و نه تنها بیش از تمامی اختلالات روانی دیگر ذهن متخصصان و نظریه پردازان بهداشت روانی را به خود معطوف داشته است، بلکه بیش از تمام موضوعات روان شناختی و روان پزشکی در مورد آن مطالعه شده است. به طوری که طی یک مرور و بازنگری در زمینه موضوعات روان شناختی، مشخص شد که افسردگی بیشترین تعداد مقاله و گزارش علمی را به خود اختصاص داده است (کامر، 1997). با این همه، باز هم افسردگی از جمله اختلالات روانی است که از نظر میزان شیوع، مقایسه شیوع افسردگی در بین دو جنس، طبقه بندی های مختلف افسردگی و عوامل زمینه ساز، تسریع کننده و نگهدارنده محل مناقشه قرار دارد. لذا به نظر می رسد هر گونه مطالعه و پژوهش در خصوص افسردگی از اهمیت خاصی برخوردار است. به خصوص مطالعه بر روی گروه زنان که شیوع افسردگی در بین آنها بیش از مردان گزارش شده است.
همان طور که اشاره شد، افسردگی بیش از سایر اختلالات روانی مورد توجه واقع شده است، از این رو بیش از سایر اختلالات روانی در مورد آن اطلاعات منتشر شده و عملاً ادبیات نظری و پژوهشی افسردگی در قیاس با سایر اختلالات روانی از غنا و تنوع بیشتری برخوردار است. نه تنها در ایران بلکه در سراسر دنیا افسردگی از نظر میزان شیوع، بعد از اختلالات اضطرابی مقام دوم را دارا است (پالاهنگ و همکاران، 1375؛ صادقی، صابری و عصاره، 1379). آمارها نیز نشان می دهند که بیش از 75 درصد از تخت های بیمارستان های روانی را نیز افراد افسرده اشغال کرده اند (داداش زاده و همکاران، 1378).
امروزه مسئله افسردگی باعث شده که محققان در پی یافتن علل مختلف افسردگی باشند.بکی از دلایلی که برای افسردگی بیان می کنند ،داشتن شخصیت نوع A است و به نظر میرسد افرادی که دارای شخصیت نوع A هستند بیشتر در معرض افسردگی قرار دارند.
هدف تحقیق
تعیین تفاوت بین تیپA و تیپB از نظر میزان افسردگی است.
فرضیه تحقیق
بین تیپ Aوافسردگی رابطه وجود دارد.
متغیرهای پژوهش
1-متغیر مستقل:افسردگی
2-متغیر ملاک:تیپA
3-و متغیرهای کنترل عبارتند از :
-جنسیت
-سن
-رشته تحصیلی
-وضعیت تأهل
-سابقه افسردگی
تعریف مفاهیم:
1-افسردگی
افسردگی از جمله اختلالات عاطفی و خلقی است، به طوری که برای شخص عادی حالتی مشخص با غمگینی و گرفتگی و بی حوصلگی، و برای پزشک، گروه وسیعی از اختلالات خلقی با زیر شاخه های متعدد را تداعی می کند. خصوصیات اصلی و مرکزی حالات افسردگی کاهش عمیق میل به فعالیت های لذت بخش روزمره می باشد( ربر2، 1996، ص 197). همچنین در سطح معمول بالینی، افسردگی نشانگانی است که تحت سلطه ی خلق افسرده است و بر اساس بیان لفظی و یا غیر لفظی عواطف غمگین، اضطرابی و یا حالت های بر انگیختگی نشان داده می شود ( دادستان، 1376، ص271).
2-شخصیت نوع A
افراد دارای شخصیت نوع A خصوصیاتی دارند که به نظر می رسد هم تأثیر منفی و هم تأثیر مثبت روی زندگی فرد دارند.از جمله :عجول(کم صبر) هستند،کینه ای،عصبی،شلوغ و پر سر و صدا،تند مزاج،تحریک کننده،توانا برای انجام چندین پروژه همزمان ،تلاش برای پیشرفت،زرنگ،هوشیار،مضطرب،تلاشگر(تلاش برای دستیابی به بیشترین چیز در کمترین زمان)،دارای حس رقابت اجباری،ناظر،پر انرژی،عدم تمایل به انتخاب،نکته سنج،عجول و کم طاقت تمایل به کار کردن تنها،داشتن دندانهای سالم و محکم (کامر1977).
فصل دوم:
مبانی نظری و
پیشینه ی تجربی تحقیق
مقدمه
اصولاَ بقراط به عنوان اولین دانشمندی شناخته می شود که با عنوان کردن عارضه ی سودا نظریه ی علت شناسی افسردگی را مطرح کرده است. می توان مالیخولیا را معادل اصطلاح سودا فرض کرد که امروزه به عنوان نوع خاصی از افسردگی محسوب می شود. اگرچه، در طول قرون متمادی اصطلاح مالیخولیا پایدار مانده است، ولی همواره محل مناقشه و ابهام بوده است (دادستان، 1376). کراپلین نیز در 1889 بیماری مانیک دپرسیو را مطرح ساخت و فروید هم در 1915 در مقاله ی مشهور خود درباره ی ملانکولی نوشت: به احتمال قوی یک عامل جسمی در آرامش حال بیمار در هنگام شب دخالت دارد (کلایتون و بارت، ترجمه سلطانی فر، 1369).
در طول تاریخ علم، نه تنها در بین متخصصان، بلکه در بین مردم نیز حالت های ناراحتی و غمگینی بیش از شادی توجه ها را به خود معطوف ساخته است. حتی به نظر می رسد، روان شناسان به اندوه بیش از شادکامی علاقه مند هستند. در 20 سال گذشته، پژوهشگران بیش از 42000 مقاله در خصوص افسردگی، 30000 در مورد اضطراب، 8500 در مورد خودکشی و نزدیک به 6000 در مورد رنج نوشته اند. در حالی که تنها 1436 مقاله در مورد شادکامی بیان شده است و سهم سخنرانی های در مورد شادی نیز از این کمتر و تنها به 835 سخنرانی محدود می شود ( کامر، 1997).
مهمترین نکته ای که در مورد افسردگی باید دانست این است که اگرچه همه ی مردم گاهی دچار غم و اندوه، بد خلقی و بی حوصلگی می شوند، ولی نباید آن را با افسردگی یکی دانست. در واقع، مهم ترین تفاوت اندوه و افسردگی در این است که اندوه گذرا است، در حالی که افسردگی سمج بوده و به زودی بر طرف نمی شود ( بارلو و دوراند، 1995)
اما سؤالی که در این میان مطرح است این است که :اَیا داشتن شخصیت نوع A زمینه ای برای بوجود اَمدن افسردگی است؟قابل ذکر است که تا کنون تحقیقات زیادی در این زمینه انجام نشده است و تحقیقات انجام شده در زمینه ی شخصیت نوع A بیشتر بر روی بیماریهای قلبی می باشد.شناسایی ابتدایی شخصیت نوع A به عنوان یک عامل جدید و مستفقل و مؤثر در بیماریهای قلبی در سال 1950 و 1960 اَغاز شد .این تحقیق با مطالعات همگانی سنتی که از قبل منتشر شده بودند فرق داشت.. بدین صورت که نه فقط از عامل های فیزیولوژی ،بلکه همچنین از جمله عوامل روانشناسی و اجتماعی به حساب می اَمدند که به پیشرفت ابن الگوی رفتاری کمک می کردند.(کامر،1997 ). اما دسته ای از تحقیقات انجام شده در زمینه ی رابطه ی بین شخصیت نوع A و افسردگی ،بر وجود تفاوت از نظر افسردگی در بین افراد دارای شخصیت نوع A و نوعB تأکید دارند. این تحقیق بر اَن است که نقش شخصیت نوع A را در ابتلاء به افسردگی نشان دهد .
بخش اول:مبانی نظری
مفاهیم
ا-افسردگی
یکی از مشکل ترین مباحث در مطالعه ی افسردگی، تعریف افسردگی است. در معنای محدود پزشکی می توان افسردگی را به منزله ی یک بیماری خلق و خو یا اختلال کنش خلق و خو دانست ( لو و لو، 1991 نقل از دادستان، 1376). همچنین در سطح معمول بالینی، افسردگی نشانگانی است که تحت سلطه ی خلق افسرده است و بر اساس بیان لفظی و یا غیر لفظی عواطف غمگین، اضطرابی و یا حالت های بر انگیختگی نشان داده می شود ( دادستان، 1376). اصطلاح افسردگی به منظورهای گوناگون و برای توصیف خلق، شناسایی یک نشانگان و به عنوان یک مفهوم در طبقه بندی اختلالات روانی کاربرد دارد. از دیدگاه روان پزشکی نیز، نشانگان افسردگی شامل مجموعه ای از نشانه های بیمارگون است. این نشانگان، شامل خلق افسرده، از دست دادن علاقه، اضطراب، اختلال خواب، از دست دادن اشتها، فقدان انرژی و افکار مربوط به خودکشی است (لیندزی و پاول، ترجمه آوادیس یانس و نیکخو،1377).
به طور کلی افسردگی به سه گونه ی متفاوت به کار برده می شود:
- به منظور مشخص کردن احساس های بهنجار غمگینی، یاس، نوامیدی و جز آن، و بروز آنها به عنوان نشانه ی یک اختلال؛
- به منظور توصیف اختصاری یک نشانگان که شامل نشانه های عاطفی، شناختی، حرکتی، فیزیولوژیکی و غدد مترشحه است؛
- برای مشخص کردن اختلال های افسرده وار در چهارچوب اختلال های روانی که به پاره ای از درمانگری ها پاسخ می دهند ( هوبر، 1993؛ نقل از دادستان، 1376، ص 272 )
طبقه بندی افسردگی
تاکنون طبقه بندیی که مورد توجه همه ی متخصصان قرار گیرد و بتواند تمامی جوانب تشخیص، علت شناسی و درمان افسردگی را پوشش دهد، ارائه نشده است. با این حال به غیر از طبقه بندی راهنمای تشخیصی و آماری (DSM4) انجمن روانپزشکی آمریکا، طبقه بندی های فرعی متنوعی ارائه شده است که غالباً به صورت دو بخشی هستند. هر چند امروزه اغلب متخصصان بالینی بر اساس ملاک های DSM4 عمل می کنند، ولی DSM4 نیز از انتقاد بی نصیب نمانده است. مخصوصاً که برخی از افسردگی ها در هیچ یک از طبقه های ارائه شده قرار نمی گیرند (پارکر و همکاران، 2002). با این حال، بررسی این گونه طبقه بندی ها که به عنوان تاریخچه طبقه بندی افسردگی محسوب می شوند و در طبقه بندی DSM4 نقش داشته اند، خالی از لطف نیست.
الف) افسردگی درون زاد واکنشی2
طرفداران فرضیه ی پیوستاری بر این باور هستند که تمام اختلالات خلقی در حد زیاد روان زاد هستند. در حالی که طرفداران نظریه کراپلین بر این باور هستند که افسردگی های نوروتیک روان زاد و افسردگی های سایکوتیک زیست زادهستند. اساس نقطه نظر روان زاد زیست زاد، دومین بعد اختلال خلقی محسوب شده و بعد درون زاد در برابر بعد واکنشی قرار می گیرد. تمایز واکنشی درون زادی، بر اساس نشانه هایی صورت می گیرد که به نظر می رسد تفاوت های واقعی را در بر می گیرند. از جمله، تفاوت های موجود در الگوهای خواب و ترشح هورمون ها. درمان نیز متفاوت است. بیماران افسرده روان زاد به روش های دارویی و افراد افسرده واکنشی به درمان های روان شناختی بهتر جواب می دهند (آزاد، 1376).
ب) افسردگی اولیه ثانویه
یکی از تقسیم بندی های نسبتاً جدید در مورد افسردگی، طبقه بندی افسردگی به اولیه و ثانویه است. در واقع، کلید دوگانگی اولیه ثانویه به ترتیب زمانی وقوع حوادث اشاره می کند. افسردگی اولیه برای افرادی به کار می رود که قبلاً به هیچ گونه اختلال غیر عاطفی مبتلا نبوده اند. در مقابل، افسردگی ثانویه برای افرادی به کار می رود که قبلاً نوعی اختلال غیر عاطفی را تجربه کرده اند. همچنین افسردگی آن دسته از افراد که قبل یا هم زمان با بروز نشانه های افسردگی به بیماری ناتوان کننده یا مهلکی مبتلا بوده اند، نیز افسردگی ثانویه خوانده می شود (کلایتون و بارت، ترجمه سلطانی فر، 1369).
ج) افسردگی سایکوز نوروز
وجود ویژگی های سایکوتیک در اختلال افسردگی عمده نشانه ی شدت بیماری و دال بر پیش آگهی بد است. بر این اساس، متخصصان بالینی و پژوهشگران، افسردگی را از نظر شدت روی پیوستاری فرض می کنند که یک سوی آن نوروتیک و سوی دیگر آن سایکوتیک است. افسردگی نوروتیک اگرچه ممکن است به طور آشکار زندگی فرد را آشفته کند، ولی ارتباط با واقعیت دست نخورده باقی می ماند. در حالی که در افسردگی سایکوتیک، ارتباط فرد با واقعیت قطع می شود. علایم سایکوتیک نیز خودشان به دو دسته علایم همساز با خلق و علایم ناهمساز با خلق دسته بندی می شوند ( سادوک و سادوک،2000). حداقل سه نوع افسردگی سایکوتیک را می توان ردیابی کرد. از جمله، افسردگی های دو قطبی که غالباً سایکوتیک هستند، همچنین افسردگی روان پریشانه با ویژگی های کاتاتونیک، افسردگی روان پریشانه با ویژگی های آتی پیک و افسردگی روان پریشانه با شروع پس زایمانی. بنابراین انواع افسردگی های دیگر از نوع نوروتیک به حساب می آیند (کاپلان و سادوک، ترجمه رفیعی و رضاعی، 1378)
د ) افسردگی بک قطبی – دو قطبی
می توان افسردگی را به دو دسته متمایز دیگر نیز تقسیم بندی کرد: الف) افسردگی یک قطبی (تک قطبی)؛ و ب) افسردگی دو قطبی. فرد مبتلا به افسردگی یک قطبی دارای خلق پایین یا همان خلق افسرده است. در مقابل، افسردگی دو قطبی واژه ای نسبتاً جدید است که به دسته ی خاصی از اختلالات مربوط به بزرگسالان اطلاق می گردد (هایگریس، 1996). احتمالاً شایع ترین اختلال دو قطبی اختلال شیدایی افسردگی یا همان مانیک دپرسیو است. افسردگی شیدایی به این معنی است که خلق فرد در هر زمان، یا در حالت شیدایی بالاتر از حد طبیعی و در وضعیت افسردگی پایین تر از حد طبیعی قرار دارد. افسردگی دو قطبی نیز به دو دسته دو قطبی نوع اول و نوع دوم تقسیم بندی می شود. نکته مهم در خصوص افسردگی دو قطبی این است که این اختلال بیش از اختلال افسردگی یک قطبی و احتمالاً بیش از هر اختلال روانی دیگری وابسته به ژنتیک است (روزنتال، ترجمه هادیان، 1384). از نظر میزان پاسخگویی به درمان نیز تفاوت های اساسی بین انواع افسردگی ها وجود دارد. در حالی که افراد افسرده اساسی و دو قطبی بین 60 تا 70 درصد به درمان پاسخ می دهند، افراد افسرده خو، یا بد به درمان پاسخ می گویند، یا اصلاً پاسخ نمی دهند ( هایگریس، 1996).
طبقه بندی اختلا ل های عاطفی طبق انجمن روانپزشکی آمریکا
DSM4 نیز اختلال های خلقی را به 4 دسته تقسیم بندی کرده است (انجمن روان پزشکی آمریکا، ترجمه نیکخو و همکاران،1374):
- اختلال های افسردگی ( افسردگی یک قطبی)؛
- اختلال های دو قطبی؛
- اختلال خلقی ناشی از بیماری جسمانی؛
- اختلال خلقی ناشی از مصرف مواد.
همچنین این کتابچه راهنما، اختلال های افسردگی را به سه دسته زیر تقسیم بندی کرده است:
- اختلال افسردگی اساسی ( عمده)؛
- اختلال افسرده خویی ؛
- اختلال افسردگی که به گونه ای دیگر
شیوع افسردگی
همان طور که گفته شد، افسردگی شایع ترین اختلال روانی به شمار می آید. اگرچه مطالعات گوناگون، شیوع افسردگی را بسیار متفاوت گزارش کرده اند، ولی در اکثر این مطالعات شیوع افسردگی بسیار بالا گزارش شده است. برخی از این مطالعات دامنه ی میزان افسردگی اساسی را از 2/2 تا 5/3 درصد و میزان افسردگی خویی را از 1/2 تا 8/3 گزارش کرده اند (هایگریس، 1996). همچنین شیوع افسردگی اساسی در کل جهان 4/4 درصد اعلام شده است. در آمریکا شیوع افسردگی اساسی بین 4/5 تا 9/8 و افسردگی دو قطبی 7/1 تا 7/3 پیش بینی می شود ( مان، 2005). برآوردها نشان می دهند که حدود 9 تا 20 درصد جمعیت، در زمانی از زندگی خود نشانه های قابل ملاحظه ای از افسردگی را نشان می دهند( لیندزی و پاول، ترجمه آوادیس یانس و نیکخو، 1377).
به طور کلی، شیوع افسردگی در دنیا بین 8 تا 15 درصد گزارش می شود، به خصوص شیوع افسردگی در بین زنان بیش از 20 درصد گزارش شده است، یعنی دو برابر مردان (هایگریس، 1996؛ کامر، 1997؛ بتیا و بتیا، 1999). البته شیوع افسردگی در بین زنان و مردان در سنین مختلف فرق می کند. به عنوان مثال، طی تحقیقی که بریفوت و هلمز (2001) بر روی 151 نفر زن و مرد بالای سن 50 سال انجام دادند، گزارش کرده اند که در سن 80 سالگی بین افسردگی زنان و مردان تفاوت معنی داری وجود ندارد، ولی از سن 50 سالگی به بعد میزان افسردگی در بین مردان افزایش می یابد.
به هرحال، هایگرس (1996) خاطر نشان کرده است که چیزی حدود یک صد میلیون نفر از مردم دنیا در هر سال افسردگی را تجربه می کنند. تحقیقات دیگر نشان می دهند، در بین افرادی که به خاطر مشکلات روان شناختی به کلینیک ها مراجعه می کنند، افراد افسرده بیش از دیگران هستند، این در حالی است که 6 تا 19 درصد از افرادی هم که در پی کمک نیستند نیز افراده افسرده هستند (ساراسون وساراسون، ترجمه نجاریان، اصغری مقدم و دهقانی، 1377). علاوه بر این افسردگی در بین سایر بیماران جسمانی نیز بسیار شایع است. به عنوان مثال میزان افسردگی در بین بیماران قلبی (استریک، لوزبرگ و ولنز،2000) و بیماران دیابتی(لاستمن،2000) مورد تاکید واقع شده است.
در ایران نیز شیوع اختلالات خلقی به ویژه در بین زنان بالاتر از سایر اختلالات گزارش شده است (پالاهنگ و همکاران، 1375؛ صادقی، صابری و عصاره، 1379). به طوری که تعداد افراد افسرده در ایران حدود 5 میلیون نفر تخمین زده می شود ( داویدیان، 1378؛ نقل از صادقی، صابری و عصاره، 1379).
لازم به ذکر است که تفاوت های شیوع شناسانه ای بین سه نوع افسردگی، اساسی، دو قطبی و افسرده خویی وجود دارد. در حالی که افسردگی اساسی در زنان شیوع بیشتری دارد، افسردگی دو قطبی تقریباً در هر دو جنس به یک میزان است ( هایگریس، 1996).
سبب شنا سی افسردگی
افسردگی پدیده ی چند بعدی است،که عوامل متعددی در اَن نقش دارند:
1-افسردگی و جنسیت
مطالعات بی شماری از این ایده حمایت می کنند که افسردگی با جنسیت رابطه دارد. به خصوص شیوع بالاتر افسردگی در بین زنان، وجود ارتباط بین افسردگی و جنسیت را تایید می کند (استفن و همکاران، 2002) اگر چه علل بروز افسردگی در بین زنان به خوبی روشن نشده است،ولی عوامل متنوعی در این خصوص مطرح شده است که به اَنها اشاره می شود.
عوامل موثر در افسردگی زنان
در بررسی عوامل مربوط به افسردگی زنان سه دسته عوامل اصلی وجود دارد:
الف) عوامل فیزیولوژیکی:
زنان در تمامی حواس خود (حواس پنج گانه) از مردان حساس تر و قوی تر هستند، و بهتر از مردان به محرکات محیطی واکنش نشان می دهند. و به علت مکانیسم های مغزی خاص، نه تنها زودتر متوجه مشکلات خود می شوند، بلکه می توانند آشفتگی ها و ناراحتی های دیگران را به ویژه افراد خانواده را حتی از خودشان زودتر متوجه شوند. همچنین، شماری از مطالعات از این ایده حمایت می کنند که برخی از اختلالات روانی و از جمله افسردگی منشاء ژنتیک دارند و سهم زنان در دریافت کروموزم X حاوی ژن افسردگی به مراتب بیش از مردان است (روزنتال، ترجمه هادیان، 1384).
ب) عوامل روان شناختی:
دوران بلوغ اگر چه برای هر دو جنس وجود دارد و در هر دو جنس تغییرات نسبتاً شدید روانی و فیزیولوژیکی به همراه دارد، ولی ضربه ی آن برای دختران شدیدتر است. چون دختران نسبت به زیبایی دوران کودکی خود و نامتقارن شدن شکل خود در اثر رشد بیش از حد برخی از اعضاء و جوارح در زمان بلوغ حساس تر هستند. تجربه از دست دادن عزیزان و به سوگ نشستن در طول زندگی نیز بیش از آنکه پدران و مردان را از پای درآورد، به لحاظ ویژگی های روانی و فیزیولوژیکی که به آن اشاره شد، موجبات فروپاشی و افسردگی مادران و زنان را فراهم می سازد (استفن و همکاران، 2002).
ج) عوامل اجتماعی و موقعیتی :
منظور از عوامل اجتماعی، واقعیت های گذشته و فعلی در خصوص زنان است. نگرشی که جوامع مختلف نسبت به ارزش، ماهیت و نقش زن در جامعه دارند، منشاء مشکلات متنوعی است که دامن گیر زنان تمامی جوامع می باشد. به طوری که زنان در جوامع سنتی به عنوان یک جنس دوم شناسایی می شوند که حتی از برخی ابتدایی ترین حقوق انسانی خود محروم هستند و در جوامع صنعتی نیز به مثابه یک کالای لوکس و مصرفی نگریسته می شوند. از این رو،نهضت های فمینیستی، خواهان توجه به ویژگی های زنان و به دست آوردن حقوقی مشابه حقوق مردان می باشند(پروچاسکا و نورکرا، ترجمه سید محمدی، 1381). همچنین یکی از مهمترین عوامل پیش بینی کننده افسردگی زنان، میزان رضایتمندی زناشویی آنها می باشد. بنابراین زنانی که رضایتمندی زناشویی پایین تری دارند، با احتمال بیشتری به افسردگی مبتلا می شوند (ویسمن، 2001).
2-سبک زندگی
سبک زندگی و عادات شخصی از عوامل عمده در علت بیماری و مرگ در ایالات متحده بوده و حدود 70 درصد تمام بیماریها ،هم جسمی و هم روانی را توجیه می کند. مثلاً چاقی با بیماریهای قلبی و دیابت رابطه دارد،و وزن شخص رابطه ای مستقیم با الگوی عادات شخص دارد.
فعالیت جسمانی منظم اثر مثبتی در کاستن از استرس دارد. ورزش در پیشگیری مسائل روانی نظیر اضطراب و افسردگی و مسائل جسمی نظیر چاقی،بیماری قلبی،دیابت و فشار خون بالا مفید است
.( سادوک و کاپلان،ترجمه پور افکاری،1368 ).
3-وضعیت اجتماعی- اقتصادی
رابطه مثبتی بین وضع اجتماعی – اقتصادی و بهداشت روانی وجود دارد. در نتیجه افراد متعلق به طبقات اقتصادی – اجتماعی بالاتر وضع روانی بهتری نسبت به طبقات پائینتر دارند. در ارتباط با میزان بروز پسیکوپاتولوژی،در بعضی از مطالعات عیار به نسبت بالاتری از اختلالات خلقی دو قطبی در افراد متعلق به طبقات اجتماعی – اقتصادی بالاو تعداد بیشتری بیماران اسکیزوفرنیک در طبقات اقتصادی – اجتماعی پائین مشاهده شده است ( سادوک و کاپلان،ترجمه پور افکاری،1368 ).
4-نژاد
نژاد در میزان استفاده از امکانات بهداشتی مؤثر است. در سال 1984 ،مراجعه سفید پوستان در امریکا به مطب پزشکان تقریباً در برابر بیشتر از سیاه پوستان بوده است. عیار بیماریهای مزمنی نظیر چاقی،دیابت،بیماری قلبی،فشار خون بالا،و اَرتریت در بین سیاه پوستان بالاتر از سفید پوستان است
.( سادوک و کاپلان،ترجمه پور افکاری،1368 ).
5-محیط
در ارتباط با سلامت روانی هر چه از حومه شهرها به مرکز شهرها نزدیکتر می شویم اختلالات روانی بطور کلی بیشتر می شوند ( سادوک و کاپلان،ترجمه پور افکاری،1368 ).
6-تیپ A و افسردگی
تعریف شخصیت نوع A
شخصیت عبارت است از حالات شخصی و انفرادی که یک شخص را از بقیه ی افراد متمایز کرده و سبب می شود که هر کس متفاوت از بقیه عمل کند.در روانشناسی ،شخصیت عبارتست از مجموعه ای از ترکیبات جسمانی و ذهنی و عاطفی یک فرد ،شامل توانائی ها و علایق و دیدگاهها و مشاهدات او(کامر،1997).
انواع مختلف شخصیتی و رفتاری وجود دارند که می توانند در تمامی جنبه های زندگی فردتأثیرگذار باشند.در رشته ی روانشناسی دو نوع عمده ی شخصیت وجود داشته است نوع A و نوعB.
افراد دارای شخصیت نوع A خصوصیاتی دارند که به نظر می رسد هم تأثیر منفی و هم تأثیر مثبت روی زندگی فرد دارند.از جمله :عجول(کم صبر) هستند،کینه ای،عصبی،شلوغ و پر سر و صدا،تند مزاج،تحریک کننده،توانا برای انجام چندین پروژه همزمان ،تلاش برای پیشرفت،زرنگ،هوشیار،مضطرب،تلاشگر(تلاش برای دستیابی به بیشترین چیز در کمترین زمان)،دارای حس رقابت اجباری،ناظر،پر انرژی،عدم تمایل به انتخاب،نکته سنج،عجول و کم طاقت ،تمایل به کار کردن تنها،داشتن دندانهای سالم و محکم .تحقیقات نشان می دهد که زنان و مردان به یک اندازه در معرض برخورداری از شخصیت نوع Aهستند. بر خلاف طرز رفتار افراد با شخصیت نوع A اَنهایی که این خصوصیات در اَنها کمتر است ،جزء افراد شخصیت نوع B به حساب می اَیند .که این گونه افراد خصوصیاتی دارند از جمله:حس رقابت کمتر،حس خصومت کمتر،نه چندان عجول،افرادی شوخ و بی قید(اَنهایی که مشکلات اطراف را اَسان می گیرند) .باید به این نکته توجه کرد در حالیکه بعضی از خصوصیات اخلاقی افراد شخصیت نوع A ممکن است ارزشمند باشد و تأثیر مثبت بر زندگی فرد بگذارد،اما در عین حال بعضی از خصوصیات آنها هم منفی است و برای اَنها مضر می باشد(کامر،1997).
تأثیر تیپ A روی افسردگی
تعدادی از مطالعات یک ارتباط قوی بین علائم حالت افسردگی و خطر پذیری بیماریهای قلبی و عروقی(CHD)را یافته اند (کارنی ات آل ،1998 ؛آروما ات آل،1994؛پرات ات آل،1996) و بعضی نشان می دهند که این ارتباط در بیماریهای دو قطبی قویتر است (شارما و مارکار،1994).چنین الگو در TABP با نشانه های مربوط به اختلالات دو قطبی مانند پرخاشگری ،بی صبری ،تنفر و بی قراری زیادی مشابهت دارد. و اینگونه بیان می شود که بعضی از بیماران افسرده مبتلا به CHD یک اختلال دو قطبی پنهان دارند.یعنی به احتمال زیاد یک اختلال دو قطبی اَرام کننده (باریک ،1999). بنابراین دانستن این مطلب که اَیا TABP در بین بیماران افسرده دو قطبی بیشتر از بیماران افسرده تک قطبی است و اَیا TABP با ویژگیهای شاخص اختلالات دو قطبی مانند سردردهای میگرنی در ارتباط است ،جالب و قابل توجه است (فاسمر و اودیگارد،2001).
ارتباط بین رفتار نوع A و رضایت شغلی گنگ و مبهم است (ماتسن ات آل ،1984).برخی مطالعات ارتباط منفی بین رفتار نوع A و رضایت شغلی را گزارش کرده اند(دیربرن و هاستینگز،1987) .و برخی دیگر هیچ ارتباطی را بین رفتار نوع A و رضایت شغلی گزارش نکرده اند (بارکه و ویر،1980؛گرین گلاس ،1987؛هاوارد،کانینگام و ریچنیتزر،1977؛ماتسن ات آل،1984). یک دلیل برای این ناهماهنگی (عدم وجود ارتباط بین رفتار نوع A و رضایت شغلی )ممکن است این باشد که در این مطالعات رفتار نوع A به عنوان یک مورد کلی در نظر گرفته شده است تا یک مفهوم چند بعدی. این امکان وجود دارد که مؤلفه مربوط به رفتار نوع A (کوشش برای موفقیت) (AS) نسبت به مؤلفه هیجانی منفی(بی حوصلگی-تحریک پذیری) (II) با نگرش های مربوط به کار و اجرا درارتباط می باشد (سی رایت ،1988) .به خاطر اینکه (AS) با اجرا در ارتباط است(بارلینگ و چاربونیو،1998؛هلمریچ ات آل،1987 ؛اسپنس ات آل،1987 ،1989)و اجرا با رضایت شغلی در ارتباط است(پیندر،1984). هدف ما این است که تحقیقات قبلی را با این فرضیه که رضایت شغلی با( AS) در ارتباط است گسترش دهیم. علاوه بر این پیش بینی می کنیم که (II) با رضایت شغلی در ارتباط نخواهد بود.
(باث کولی و فریدمن،1987) اظهار می کنند که افسردگی در مطالعات رفتاری مرتبط با قلب نادیده گرفته شده است. این امر تا حدودی تعجب اَور است زیرا افراد طبقه بندی شده به عنوان تیپ A ،ممکن است به خوبی اثر منفی مربوط به یک زندگی رقابت جویانه و استرس زا را تجربه کرده باشند(ماتیوس،1982). مطالعات اندکی که ارتباط بین رفتار تیپ A و افسردگی را بررسی کرده اند،ارتباط های مهم بین این دو را مورد بررسی قرار نداده اند(بریف،راده،رابینوویتز،1983؛کاپلان ،جونیس،1975؛چسنی،بلاک،چادویک،روزنمان،1981؛گرین گلاس،1987).هر چند این مطالعات دوباره از اندازه های جهانی رفتار تیپ A استفاده کرده اند که ممکن است رابطه بین بخش منفی تیپ A(II) و افسردگی را پنهان کرده باشند.به راستی وقتی چسنی ات آل (1981)از یک روش چند بعدی برای اندازه گیری رفتار نوعA استفاده کرد،یک ارتباط قوی بین بی حوصلگی- تحریک پذیری و افسردگی)29.. = (rنسبت به تیپ جهانی)A 10 .=(r،رانندگی مشکل)02.= (rیا درگیری شغلی) 04.=r ، 384 =N)و افسردگی کشف کرد.یک ارتباط منطقی دیگر بین (II) و افسردگی که از تحقیقات اخیر جایی که (II) به عنوان پیامد سلامتی پیش بینی می شود(بارلینگ و چاربونیو،1988؛اسپنس ات آل،1987) و پیامدهای سلامتی در ارتباط با افسردگی هستند استخراج می شود(بوث کولی و فریدمن ،1987). بنابراین ما می توانیم این فرضیه را بیا کنیم که (II) با افسردگی در ارتباط خواهد بود نه (AS).
تبیین نظری افسردگی
در خصوص خاستگاه و علت افسردگی نظریه های متفاوتی وجود دارد. در اینجا برخی از مهمترین این نظریه ها به صورت مختصر بررسی می شوند.
1- نظریه های زیست شناختی
نظریه پردازان دیدگاه زیست شناختی، علت افسردگی را در ژن ها و یا در برخی از کارکردهای ناقص فیزیولوژیایی می دانند، که احتمال دارد فاقد یا واجد ریشه های ارثی باشد. برخی مطالعات که بر روی دو قلوها انجام شده اند، این ایده را قوت می بخشند که احتمالاً برخی از افسردگی ها جنبه ی ژنتیکی و توارثی دارند. به خصوص در افسردگی دو قطبی، این موضوع معمول تر است (کامر،1997). همچنین عوامل بیولوژیکی نیز می توانند در بروز افسردگی نقش داشته باشند. به عنوان مثال، فقدان یا کاهش انتقال دهنده های عصبی شیمیایی در مغز می تواند باعث بروز افسردگی شود. به خصوص، نقش سروتونین و نور آدرنالین در ایجاد افسردگی تایید شده است (ویلیام، 2003). با این حال، شماری از بررسی های زیستی شیمیایی و رفتاری مربوط به حیوانات، پژوهش های مربوط به رفتار انسان و بررسی های الکتروفیزیولوژیک و هورمونی بر این نکته دلالت دارند که ممکن است مکانیسم های کلینرژیک مرکزی نیز در تنظیم حالات عاطفی دارای نقش مهمی بوده و در بیماران مبتلا به اختلال عاطفی دارای نارسایی باشند (کلایتون و بارت، ترجمه سلطانی فر، 1369). علاوه بر این بررسی اثر بازدارنده های کولین استراز در انسان، اثر فیزوسیتگمین بر روی بیماران مانی، واکنش های متقابل ماری جوانا فیزوستگمین و تغییرات مربوط به استیل کولین از جمله مواردی هستند که نظریه زیست شناختی افسردگی را تقویت می کنند. با مطالعه بر روی 1080 نفر بیمار و 4256 شرکت کننده در گروه کنترل با محدوده ی سنی 30 تا 75 ساله از 36 بیمارستان در 5 کشور در طول 3 سال، مشخص شد که داروهای ضد افسردگی از قبیل پاروکستین، فلوکستین و سرترالین از طریق بازجذب و بلوکه کردن انتقال دهنده های مذکور موجب کاهش نشانگان و درمان افسردگی می شوند (سایور، برلین و کیمل، 2003).
یکی از مهمترین روش های زیست شناختی برای ارزیابی افسردگی، آزمون بازداری دگزامتازون است. طی این آزمون به بیماران استروئید دگزامتازون داده می شود و از این راه کورتیزول بازداری می شود. به طور معمول دگزامتازون سطح کورتیزول خون را برای حدود 24 ساعت بازداری می کند (مان، 2005). در سالیان اخیر، پژوهش های نوید بخشی در خصوص کاربست علوم روان عصب شناسی به منظور استفاده های بالینی جهت درمان افسردگی انجام شده است. به خصوص تصویر برداری عصبی در تشخیص بالینی و ارزیابی نتایج درمان، بسیار نوید بخش بوده است ( اتکین و همکاران، 2005).
از طرف دیگر، نتایج پاره ای از مطالعات اخیر ایجاب می کند که فرضیه های پیشین درباره ی مکانیسم اثر داروهای ضد افسردگی مجدداَ ارزیابی شود. برای مثال، فرضیه ی اصلی مربوط به نارسایی مونوآمین در افسردگی بر این موضوع استوار بود که اثر درمانی داروهای ضد افسردگی، نتیجه ی افزایشی است که در میزان نوراپی نفرین و یا سروتونین موجود در پایانه های یاخته های عصبی پدید می آید و این افزایش خود معلول جلوگیری از گرایش شدید جذب مواد مذکور و یا کاهش سوخت است. ولی کشف این مطلب که برخی از داروهای ضد افسردگی که از لحاظ بالینی نیز موثرند، مثل ایپریندول و میانسرین از جذب یا سوخت و ساز آمین جلوگیری نمی کنند و یافته هایی حاکی از این که بازدارنده های جذب مجدد مانند آمفتامین، فموکستین یا کوکائین ضد افسردگی های موثری نیستند، باعث تضعیف فرضیه ی بالا شده است. همچنین بین اثرهای سریع زیستی شیمیایی دارو بر جذب آمین و سوخت که در طی چند ساعت صورت می گیرد و پاسخ ضد افسردگی که تنها پس از گذشت 7 تا 14 روز ظاهر می شود، از لحاظ زمانی هماهنگی وجود ندارد ( کلایتون و بارت، ترجمه سلطانی فر، 1369).
2) نظریه های روان پویایی
فروید اولین روان پزشکی است که افسردگی را از دیدگاه روان پویشی تبیین و درمان کرده است. به زعم وی و برخی از نظریه پردازان روان پویایی، افسردگی بر اثر فقدان و از دست دادن چیزی به وجود می آید. به اعتقاد آنها، افسردگی پیامد اندوه ناهشیاری است که بر اثر فقدان های واقعی و یا تخیلی مبتنی بر وابستگی مفرط به دیگران به وجود می آید (دادستان، 1376). بنابراین کوشش می شود تا با هوشیار کردن بیمار افسرده نسبت به این فرایندهای ناهشیار به وی کمک شود تا بتواند به منبع رنج خود پی ببرد و بر آن مسلط گردد. به ویژه از دست دادن والدین از مهمترین علل بروز افسردگی قلمداد می شود (سادوک و سادوک، 2000). طی یک بررسی از بین 64 نفر که تشخیص افسردگی اساسی بر روی آنها گذاشته شده بود، حدود 30 درصد آنها یکی از والدین خود را قبل از سن 18 سالگی از دست داده بودند ( نوری خواجوی و هلاکویی، 1382). این موضوع به خوبی تاثیر فقدان را در بروز افسردگی نشان می دهد. در واقع، افسردگی اولین اختلال روانی بود که فروید به جای امیال جنسی، عواطف را علت اساسی آن می دانست. در دیدگاه روان پویشی، فرض اساسی بر این ایده استوار است که شخص افسرده دارای یک فراخود قوی و تنبیه کننده است که مدام من را تحت فشار قرار می دهد (بارلو و دوراند، 1995).
2-نظریه های هستی گرایی- انسان گرایی
نظریه پردازان این دیدگاه روان شناسی، عزت نفس را عامل مهم سلامتی و بهداشت روان می دانند. لذا، فقدان و یا پایین بودن عزت نفس به عنوان عامل اصلی افسردگی شناخته می شود. نظریه پردازان این دیدگاه به تفاوت بین درک آرمانی و درک واقعی شخص تاکید می کنند. در واقع، وقتی تفاوت بین آرمان و واقعیت آنقدر زیاد می شود که فرد نمی تواند تحمل کند، در نتیجه به افسردگی مبتلا می شود (ساراسون و ساراسون، ترجمه نجاریان، اصغری مقدم و دهقانی، 1377).
4) نظریه های فرهنگی اجتماعی
این نظریه ها تمرکز خود را بر روی عوامل فرهنگی و اجتماعی به عنوان عامل اصلی اختلالات روانی و از جمله افسردگی معطوف ساخته اند. نظریه های فرهنگی اجتماعی بر این اصل استوار هستند که افسردگی غالباً حاصل ساختار فرهنگی متزلزل و متهجن می باشد (بارلو و دوراند، 1995). مشهورترین روش درمانی فرهنگی اجتماعی، روش روان درمانی بین فردی است که در خلال دهه ی 1980 توسط کلرمن و ویسمن قوام یافته است (کامر، 1997).
روان درمانگران بین فردی بر این باورند که مقوله هایی از قبیل: فقدان های بین فردی، منازعه ها و تعارض های بین فردی، انتقال بین فردی و نارسایی های بین فردی موجب ایجاد افسردگی می شوند ( کامر، 1997). یکی از روش های موفق درمان های بین فردی، آموزش مهارت های اجتماعی است که اثربخشی آن جهت درمان انواع افسردگی زنان، تقریباً هم طراز ایمی پرامین گزارش شده است (داداش زاده و همکاران، 1378؛ عناصری کاخکی، 1373). پاره ای از مطالعات این ایده را مطرح کرده اند که افراد افسرده به لحاظ اینکه در برخی از مهارت های اجتماعی با کمبود مواجه هستند، موجب پایین آمدن کیفیت روابط بین فردی و کاهش احتمال تقویت از جانب دیگران می شود. همچنین وجود خشونت خانوادگی، استرس های مزمن و مشکلات درون خانواده از مهمترین عوامل ایجاد افسردگی شناخته می شوند ( دالی، 2000).