کاتارتیک چیست؟
در روانکاوی به خاطر آوردن ،خاطات گذشته بیمار زمانی که با بیرون ریزی عاطفی بر انگیختگی های بیمار همراهی می شود.بیمار صمن اینکه به یاد می آورد که در چه شرایطی نشانه های بیماریش برای نخستین بار به وجود آمده اند.نشانه های بهبود در او ظاهر می شود.اگر تجدید خاطره ی صنه فراموش شده،اگر به هر دلیلی بدون برون ریزی عاطفی همراه و سرکوب شده ،جلوه و بروز یابد،باز آفرینی خاطره ی مزبور در جلسه ی روانکاوی،بدون اثر خواهد بود.در ظاهر،بیماری و تجدید سلامتی وابسته به این عواطف آنی است.
باید دانست که تجدید و باز آفرینی صحنه ها و خاطرات،در صورتی به عقده گشایی و درمان کمک می کند که بار عاطفی سرکوب شده ی وابسته به این خاطرات،در زمان باز آفرینی و تجدید آنها بروز نمایند.برای نمونه به صورت بروز خشم شدید،گریه،خنده یا حرکات اندام ها که همه بیانگر نوعی بار عاطفی هستند.
درمان کاتارتیک با استفاده از هیپنوز: روش درمان کاتارتیک را برای اولین بار یک پزشک وینی به نام دکتر بروئر برای درمان یک دختر جوان دچار هیستری بکار برد.بیمار دکتر بروئر یک دختر جوان 21 ساله،بیسیار با هوش بود.او در طی دو سال از بیماریش یک سلسله نشانه ها از اختلالات جسمانی وروانی شدید از خود بروز داده بود.او در دست و پای راست خود احساس انقباض شدید همراه با بی حسی کامل داشت،البته گاهی این حالت در دست و پای چپ او هم آشکار می شد.اشکال در حرکت چشم ها و اختلالات فراوان در توانایی بینایی،نا توانی در راست نگه داشتن سر،سرفه های عصبی شدید،حالت تهوع نسبت به هر نوع ماده غذایی و ناتوانی در بلع آب در طی چندین هفته –با وجود عطش مفرط از زمره ی نشانه های این بیمار بودند.او افزون بر این دچار اختلال در تکلم نیز بود، به نوعی که از بیان و درک حتی زبان مادریش ناتوان شده و در نهایت در معرض حالات آبسانس1 یا غیاب(نبودن حضور روحی)،حالات گیجی و منگی،هذیان،تغییر شخصیت نیز قرار می گرفت.به نظر،طبیعی می رسد اگر تمام نشانه های بیان شده را به یک گرفتاری عضوی مغزی نسبت دهیم،بیماری ای که امید به بهبودی آن نخواهد بود و در نهایت،بیمار به سبب آن به زودی خواهد مرد.هنگامی که علائمی از این نوع در نزد زن جوانی دیده می شودکه اعضاء مهم او مانند قلب،کلیه ها و غیره به طور کامل سالم هستند ولی بیمار با ضربه های عاطفی شدید برخورد نموده-به خصوص هنگامی که این نشانه ها به صورت شدید و گسترده بروز نمایند-پزشکان مطمئن هستند که خطری بیماری را تهدید نمی کند.آن ها می دانند که در این مورد،یک گرفتاری عضوی مغزی وجود نداشته و این حالتی عجیب و غریب است که پزشکان یونانی پیشتر نام هیستری را به آن داده بودند،حالتی که بیمار را تهدید نکرده و امید به بهبودی کامل را به جای می گذارد.نشانه های بیمار هنگامی بروز می کند که دختر جوان از پدر بیمارش که بسیار برای او عزیر بوده و مراقبت می کرده ولی بیماری دختر جوان او را مجبور می کند تا از مراقبت از پدرش کنار بکشد(در طول این بیماری پدر بیمار از پا درمی آید).
درمان:روش دوستانه همراه با همدردی که دکتر بروئر از خود در مشاهده ی بیمار نشان داد،برای بیمار به عنوان نخستین کمک درمانی جلوه می نمود.در حالت های غیاب و تغییرات روحی همراه با گیجی،بیمار عادت داشت که چیزی یا کلماتی را زیر زبان به آهستگی بگوید.این کلمات به ظاهر،مربوط به زندگی خصوصی و شخصی او بوده است.دکتر بروئر شروع به تکرار این کلمات کرده و بدین گونه بیمار را وارد حالتی مشابه هیپنوز می نمود.او کلمات را یکی پس از دیگری تکرار می کرد،با این امید که افکاری که بیمار را به خود مشغول داشته ،بروز نماید.بدین گونه بیمار به دام افتاده و آغاز به بیان داستانی می نمود.بدین گونه این کلمات،وجود پندار های او را آشکار ساختند.
آنها تخیلاتی همراه با حزن و اندوه عمیق بود و نیز گاهی همراه با زیبایی خاص که می توان از آن ها به عنوان خواب و خیال یاد کرد.هسته ی مرکزی این خواب و خیالات،دختر جوانی بر بالین پدر بیمارشبود.پس از بیان چند نمونه از این پندار ها،او به دنیای روانی عادی بازگشت.بهبودی چندین ساعت طول کشید ولی روز بعد نشانه های بهبودی ناپدید گردید.این روش بار دیگر به همان صورت مورد استفاده قرار گرفت و رویا ها و پندار های جدیدی را آشکار ساخت.
به زودی تشخیص دادیم که به طور اتفاقی یک چنین روند تصفیه و پاکیزه نمودن روح،چیزی بیشتر از دور نمودن و بر طرف کردن زود گذر گیجی روانی-که به طور پیوسته دوباره زنده می گردد-را تحقق می بخشید.بدین معنی که نشانه های بیمار گونه ناپدید می شوند و این هنگامی تحقق می یافت که در زیر هیپنوز،بیمار می توانست با بیرون ریختن عاطفی بر انگیختگی های خود،بیاد بیاورد که در چه شرایطی این نشانه ها برای نخستین بار به وجود آمده اند.
در آن هنگام ،تابستان بود و برای مدتی هوا بسیار گرم شده بود.بیمار از تشنگی رنج بسیار می برد زیرا بدون آن که علت آن را بدانیم،به طور ناگهانی او از نوشیدن آب،ناتوان شده بود.او می توانست لیوان آب را نگاه دارد ولی درست درزمانی که لبانش با لیوان تماس می یافت او لیوان را با یک حالت ترس از آب(هیدروفوبی)از خود دور می کرد.در طی این چند ثانیه به طور حتم و به گونه ای آشکار،او در حالت غیاب روحی بسر می برده است.او تنها از میوه ها برای سد عطش خود که وی را رنج می داد،استفاده می نمود.این مشکل از حدود شش هفته پیش پدید آمده بود.در نهایت ،یک روز در زیر هیپنوز ،او از خدمتکار انگلیسی اش –که بیمار،وی را دوست نداشته یاد کرده و با تمام علائمی که حاکی از یک تنفر عمیق است،چنین بیان می کند که روزی به اطاق این زن خدمتکار می رود و در آن جا سگ کوچکی را می بیند،در حالی که «این جانور زشت»از یک لیوان آب می خورده ولی بیمار به حسب رعایت ادب با دیدن این صحنه چیزی نمی گوید.پس از آن که در زیر هیپنوز،این شرح حادثه تمام شد و او به طرز شدیدی خشم خود-که تا کنون در بند کشیده شده بود-را بروز داد،تقاضای نوشیدن کرده و یک لیوان بزگ آب را نوشید و با لبانش که کماکان بر لیوان آب بود،از زیر هیپنوز بیدار شد و بدین ترتیب این مشکل بیمار برای همیشه ناپدید گردید.
بروئر به نسبت در همه ی موارد مشاهده نمود که نشانه ها به بیانی،بقایای آزموده های عاطفی بوده و بدین علت،فروید و بروئر بعد ها نام آسیب ها یا تروماهای روانی را بر این آزموده ها گذاشتند.ویژگی خاص این آزموده ها ،متعلق به صحنه ی آسیبی است که آن ها را باعث شده است و بر اساس تعبیر اطلاق شده،نشانه ها توسط صحنه هایی مشخص و تعیین می گردند که این صحنه ها به نوبه خود در بردارنده ی بقایایی از خاطرات گذشته هستند و لازم نیست که در این خاطرات،الزاما آثار نشانه های متفاوت و پیچیده نوروز ها(روان نژندی ها)را یافت.با وجود این،بر خلاف آنچه انتظار داشتیم و علامت بیمارگونه،همیشه تنها از یک حادثه،(در گذشته)سرچشمه نمی گرفت و به جای آن،بیشتر از آسیب های روانی فراوان-که اغلب مشابه و تکراری بودند-ریشه می گرفت.در نتیجه می بایست از لحاظ زمانی،تمامی این سری خاطرات بیمار گونه را بار دیگر باز سازی نمود،ولی این بار در جهت معکوس (از لحاظ سیر تحول زمانی)یعنی از نزدیک ترین به طرف قدیمی ترین.باید دانست اگر در طی این روند بازنگری و بازسازی،ما از یک خاطره ی حد واسط و میانی غفلت ورزیم،هرگز نمی توانیم به نخستین آسیب یا ترومای روانی در سیر این خاطرات دست یابیم.بروئر چنین تعریف می کند که اشکالات بینایی بیمارش مربوط به شرایط زیر است،بیمار با چشمان پر از اشک بر بالین پدرش نشسته بوده،هنگامی که او از بیمار ما ساعت را می پرسد،اشک های وی نمی گذاشته اند که او به درستی ببیند.اما با وجود این او تلاش می کند تا با نزدیک کردن ساعت به چشم خود آن را ببیند،در این زمان است که صفحه ی ساعت به نظر او خیلی بزرگ می نماید،سپس او می کوشد تا اشک هایش را نکاه دارد،به گونه ای که پدر بیمارش آن ها را نبیند.
بروئر به نسبت در همه ی موارد مشاهده نمود که نشانه ها به بیانی،بقایای آزموده های عاطفی بوده و بدین علت،فروید و بروئر بعد ها نام آسیب ها یا تروماهای روانی را بر این آزموده ها گذاشتند.ویژگی خاص این آزموده ها ،متعلق به صحنه ی آسیبی است که آن ها را باعث شده است و بر اساس تعبیر اطلاق شده،نشانه ها توسط صحنه هایی مشخص و تعیین می گردند که این صحنه ها به نوبه خود در بردارنده ی بقایایی از خاطرات گذشته هستند و لازم نیست که در این خاطرات،الزاما آثار نشانه های متفاوت و پیچیده نوروز ها(روان نژندی ها)را یافت.با وجود این،بر خلاف آنچه انتظار داشتیم و علامت بیمارگونه،همیشه تنها از یک حادثه،(در گذشته)سرچشمه نمی گرفت و به جای آن،بیشتر از آسیب های روانی فراوان-که اغلب مشابه و تکراری بودند-ریشه می گرفت.در نتیجه می بایست از لحاظ زمانی،تمامی این سری خاطرات بیمار گونه را بار دیگر باز سازی نمود،ولی این بار در جهت معکوس (از لحاظ سیر تحول زمانی)یعنی از نزدیک ترین به طرف قدیمی ترین.باید دانست اگر در طی این روند بازنگری و بازسازی،ما از یک خاطره ی حد واسط و میانی غفلت ورزیم،هرگز نمی توانیم به نخستین آسیب یا ترومای روانی در سیر این خاطرات دست یابیم.بروئر چنین تعریف می کند که اشکالات بینایی بیمارش مربوط به شرایط زیر است،بیمار با چشمان پر از اشک بر بالین پدرش نشسته بوده،هنگامی که او از بیمار ما ساعت را می پرسد،اشک های وی نمی گذاشته اند که او به درستی ببیند.اما با وجود این او تلاش می کند تا با نزدیک کردن ساعت به چشم خود آن را ببیند،در این زمان است که صفحه ی ساعت به نظر او خیلی بزرگ می نماید،سپس او می کوشد تا اشک هایش را نکاه دارد،به گونه ای که پدر بیمارش آن ها را نبیند.او تمام این خاطات و تاثیرات بیمار گونه را بیان می کند،خاطرات زمانی که آنا به مراقبت از پدر بیمارش مشغول بوده است،یک بار شب هنگام،او در حالی که بسیار هراسناک بوده-زیرا که پدرش دچار تب شدیدی بوده است-از خواب بر می خیزد،در این هنگام او بسیار عصبی بوده زیرا بر طبق قرار می بایستی جراحی از وین برای انجام عمل جراحی به نزد ایشان می آمده،در حالی که مادرش هم آن جا نبوده است.آنا بر بالین پدرش نشسته در حالی که بازوی راستش بر روی دسته ی صندلی قرار گرفته،او به حال نیمه خوابی وارد می شودو در این حالت مار سیاهی را می بیند که از دیوار خارج و به طرف پدرش برای گزیدن او نزدیک می شود.بسیار محتمل است که در مرتع پشت منزل آن ها،مار هایی وجود داشته که پیش از آن بیمار ما را ترسانده و سرچشمه ی این توهم گردیده است.او در دنیای خواب می خواهد که مار را فرار دهد ولی گویا فلج شده است،بازوی راستش بر روی دسته ی صندلی به خواب رفته و از این رو ،بی حس و بی حرکت شده است.هنگامی که آنا بازوی خود را نگاه می کند چنین به نظرش می رسد که انگشتانش (ناخن های او)به مار های کوچکی با سر های بزرگ تبدیل شده اند.بی شک او تلاش هایی برای دور نمودن مار با دست راست فلج خود نموده و بدین گونه بی حس و فلج بودن به توهم دیدن مار ارتباط می یابد.هنگامی که این توهم برطرف و آنا از حالت نیمه خواب خارج می شود،با هراس زیاد سعی به دعا کردن می نماید ولی توانایی سخن گفتن را به تمام زبان ها از دست می دهد (آنا در حالت طبیعی به غیر از زبان مادری ،به زبان های دیگری هم سخت می گفته است)در نهایت او با یافتن یک شعر بچگانه بزبان انگلیسی شروع به صحبت می کند و به این گونه می توانست فقط بزبان انگلیسی اندیشیده و دعا کند.با یادآوری این صحنه در زیر هیپنوز،گرفتگی عضلات دست راست او که از آغاز بیماری وجود داشته،برطرف می شود و بدین صورت،درمان پایان می پذیرد.
درمان کاتارتیک با استفاده از تداعی آزاد: از آنجایی که فروید با وجود تمامی کوشش هایش تنها توانست گروه کوچکی از بیمارنش را در حالت هیپنوز قرار دهد و معتقد بود تنها با رها کردن هیپنوز است که می توان پدیده های مقاومت و واپس زدن و نمایشی دقیق از سیر تحول بیماری به طور واقعی را مشاهده نمود.در هیپنوز،مقاومت به طور روشن دیده نمی شود زیرا دروازه به سوی بخش های نهانی ناخودآگاه روان گشوده است.با وجود این،هیپنوز باعث تقویت و افزایش مقاومت در مرز های این زمینه می گردد.هیپنوز،دی.اری استوار و محکم خواهد ساخت که باقی مانده ی محتویات ناخودآگاه را دور از دسترس می نماید.بدین ترتیب فروید،هیپنوز را رهاکرد.و تصمیم گرفت درمان کاتارتیک را به شیوه دیگری انجام دهد.بدین منظور فروید تلاش می نمود با نگاه داشتن بیماران در حالت عادی-یعنی خود آگاهی-کار خود را انجام دهد.در نگاه اول،این مساله به نظر کاری غیر منطقی می نمود که شاید شانس موفقیتی را به همراه نمی داشت،در اینجا فروید به تجربه ای که در نزد برنهایم دیده بود اشاره می کند.فروید می گوید برنهایم به ما نشان داده بود که افرادی که او در حالت راه رفتن در خواب هیپنوتیک قرار داده و به توسط آن ها کار های مختلفی را انجام می داد،به ظاهر خاطره مربوط به آنچه در زیر هیپنوز دیده بودند را از یاد می بردند.فروید می گوید هنگامی که این افراد از خواب هیپنوز بیدار می شدند و از آنچه برایشان در زمان هیپنوز گذشته بود سوال می شد،آن ها در آغاز چنین وانمود می کردند که چیزی نمی دانند و چیزی را به یاد نمی آورند.اما اگر آنها را رها نکرده و با اطمینان خاطر دادن که می توانند این خاطرات را به یاد بیاورند،به آن ها فشار می آوردیم،خاطرات از یاد رفته دوباره بدون کم و کاست ظاهر می گردید.فروید در روش تداعی آزاد همین کار را با بیمارانش انجام می داد و هنگامی که بیماران او وانمود می کردند که چیزی به خاطر نمی آورند،به آن ها اطمینان خاطر می داد که هنگامی که من دست خود را بر روی پیشانی شما می گذارم،خاطره ای که به ذهن شما می رسد،خاطره ی درست است.بدین ترتیب فروید موفق شد بدون بکار گیری هیپنوز درمان کاتارتیک را انجام دهد.
بنابر این قاعده اساسی در روش تداعی آزاد این است که بیمار باید هر چیزی را که به ذهنش خطور می کند بیان کند.البته این کار آن طور که در نگاه اول به نظر می رسد آسان نیست.بیمار برای این کار باید جلوی سانسور و غربال افکار مسخره،پرخاشگرانه،شرم آور یا جنسی خود را بگیرد.ما در سراسر زندگی یاد می گیریم برای مرقبت از خودمان و دیگران ،روی این افکار خویش کنترل داشته باشیم.بیمار و درمانگر با تداعی آزاد می توانند مبانی پنهان و قدیمی مشکلات را کشف کنند.طبق سنت،در این روش درمانگر پشت بیماری که روی تخت روان کاوی خوابیده می نشیند.به این ترتیب،درمانگر در محدوده دیده بیمار قرار نمی گیرد و مانع جریان تداعی نمی شود.یکی دیگر از دلایلی که درمانگر پشت بیمار می نشیند این است که روزی شش ساعت یا بیشتر نگاه کردن بیماربه درمانگر می تواند خسته کننده باشد.هدف از استفاده از تخت روان کاوی این است که بیمار راحت باشد و بتواند تداعی آزاد را با آسایش بیشتری انجام بدهد.
فرض روان کاو این است که یک تداعی موجب تداعی دیگر خواهد شد با ادامه یافتن این فرایند،واپس زدن از وی دور شده است.پدیده های جایگزین سازی در طول درمان روان کاوی بیمار،آشکار می گردند.
برای درمان و بهبودی بیمار باید رابطه ای که بین علامت بیمار گونه و ایده ی واپس زده شده وجود دارد آشکار شود.اگر بتوانیم آنچه که واپس زده شده است را به مرز خودآگاهی فرد برسانیم که این امر نیازمند غلبه بر مقاومت های شدید است-مشکل روانی فرد حل و فصل شدنی است.بیمار می تواند زیر نظر و هدایت پزشک و با آگاهی کامل از ارتباط موجود میان اندیشه ی واپس زده شده و علامت بیمار گونه ،به پاسخی مناسب تر نسبت به آنچه از راه واپس زدن اندیشه ی مزبور می رسید،برسد.یک چنین متدی می تواند کشمکش های روانی و نوروز ها(روان نژندی ها)را بهبود ببخشد.
برآمد درمان به صورت های زیر خواهد بود: 1-گاهی بیمار به عنوان برآمد درمان می پذیرد که در واپس زدن تمایل بیماری زا،راه نادرست را می پیموده و به طور کامل و نسبی،تمایل خود را (در اندازه ی خودآگاه)می پذیرد.
2-گاهی تمایل مزبور به طرف هدفی بالاتر راهنمایی می گردد که به آن والایش گویند.گاهی ما متوجه می شویم که بهتر می بود تمایل مزبور را دور انداخته و از آن صرف نظر کنیم.
3-ولی به هر حال ما مکانیزم اتوماتیک ولی بدون کارایی واپس زدن،را با قضاوت اخلاقی و به کمک بخش های والا و روحانی انسان جایگزین می نماییم و در زیر نور خودآگاه و آگاهی کامل است که ما برتمایل مزبور پیروز می شویم.
درمانگر به افکار و امیال نا هشیار بیمارش نزدیک تر و نزدیک تر می شود.گاهی مجموعه تداعی ها خیلی واضح و روشن نیستند.اما با گذشت چند جلسه،تداعی ها الگوی مشخصی پیدا می کنند و روان کاو می تواند بر مبنای مضامین تکرار شوندآنها،به تفسیر آنها بپردازد.این تداعی ها غالبا منتهی به خاطرات و مشکلات دوران کودکی می شوند.این خاطرات قدیمی و فراموش شده برای روانکاو حکم سر نخ های ساختار شخصیت و تحول و رشد آن را دارند.
فروید باور داشت که هیچ تصادفی در مورد اطلاعاتی که در طول مدت تداعی آزاد فاش می شدند وجود ندارد و این اطلاعات در معرض انتخاب هشیار بیمار قرار ندارند.
فروید معتقد بود که خاطرات فراموش شده گم نشده اند و کماکان در مالکیت و در دسترس بیمار هستند.گرچه مستقیما در دسترس بیمار نیستند ولی بواسطه تداعی آزاد به خودآگاه رسیده و در دسترس بیمار قرار می گیرند.این خاطرات برای خارج شدن از ضمیر ناخودآگاه آماده هستند.ولی نیرویی وجود دارد که از خودآگاه شدن آن ها جلوگیری می کند.وجود چنین نیرویی قطعی است زیرا ما انجام کوشش و تلاش را در آوردن این خاطرات از ناخودآگاه به خودآگاه احساس می نماییم.بدین ترتیب برای خودآگاه کردن خاطرات فراموش شده باید انرژی و نیرو صرف نمود.
فروید این نیرو که حالت بیماری را نگا می دارد مقیوممت می نامد.و می گوید ما برای بهبودی بیمارو بازگشت او به حالت طبیعی ناگزیر هستیم این مقاومت را برطرف نمائیم.
نیروهایی که امروز مخالفت می کنند با اینکه خاطره ی فراموش شده به سطح خودآگاه برسد در واقع همان نیرویی است که در زمان آسیب روانی در گذشته،باعث پیدایش این فراموشی و واپس زدن شده است.بنابراین باید دانست این نیروها چه هستند که شرایط پیدایش واپس زدن هستند.فروید این مطلب را این گونه توضیح می دهد که در همه موارد،یک تمایل شدیدی در فرد احساس شده که این تمایل در مخالفت کامل با سایر آرزوهای فرد بوده و با اعتقادات اخلاقی وی منافات داشته است.به دنبال این نبرد و کشمکش درونی،یک تعارض کوتاه بوجود می آید و سپس تمایل فرد واپس زده می شود و ازخودآگاهی بیرون رانده می شود و فراموش می شود.اگر فرد آن تمایل و کششی که داشت می پذیرفت و یا ادامه این کشمکش درونی می توانست باعث حالت ناخوشی شدیدتری در فرد شود.لذا مکانیزم واپس زدن مانع از پیدایش این احساس ناخوشایند در فرد می شود.
بعنوان مثال تصور کنید که دریک سالن کنفرانس،در بین شنوندگان آرام و هوشیار،فردی پیدا شود که با صحبت ها یا خنده های نامناسب و بی جای خود و یا با کوبیدن پایش برزمین،مرا آزرده و باعث آشفتگی من گردد.در این صورت من اعلام خواهم کرد که بدین گونه نمی توانم به سخنرانی خود ادامه دهم.به دنبال این قضیه،شماری از شنوندگان و حضار سرسخت به پاخواسته و به دنبال یک درگیری کوتاه،فرد را از سالن کنفرانس خارج می کنند.بدین گونه او به بیانی واپس زده می شود و من می توانم کنفرانس خود را ادامه دهم،ولی برای آن که این مشکل تکرار نشود-در حالی که فرد بیرون رانده شده تلاش می کند که دوباره وارد سالن کنفرانس شود-افرای که به یاری من برخواسته بودند،صندلی های خود را پشت در می فشارند و بدین نحو تشکیل مقاومتی را در برابر ورود دوباره ی او می دهند.اگر اکنون حوادث مثال خودمان را به دیدگاه روانشناختی جابه جا کنیم و به جای سالن کنفرانس،خودآگاه و به جای فضای پشت در سالن،ناخودآگاه را قرار دهیم،بدین گونه تصویر به نسبت خوبی از پدیدهی واپسزدن خواهیم داشت.مسلم است که با دور کردن سوژه ای که مزاحم سخنرانی بود و با قرار دادن محافظان در برابر در-با وجود این که همه چیز تمام نشده-به خوبی می تواند چنین پیش آید که مورد رانده شده ی ناراحت ولی مصمم،دوباره باعث ناهنجاری و آشفتگی شود.او دیگر در سالن نیست،این درست است،ما از حضور او،از خنده های نیش دار او و نیز از صحبت های با صدای بلند او راحت شده ایم ولی با وجود این،از پاره ای جهات،مکانیزم واپس زدن بدون اثر باقی مانده است زیرا در بیرون در،فرد رانده شده باعث یک سر و صدای تحمل ناپذیر می شود،او داد و فریادزده و مشت و لگد بر در می کوبد و بدین گونه کنفرانس را بیش از پیش،مختل می کند.در این شرایط است که با کمال خوشبختی ،رئیس جلسه می خواهد نقش واسطه و برقرار کننده ی صلح و آرامش را ایفا نماید و با فرد مزبور که با سرسختی مقاومت می کند که به وی اجازه ی ورود دهند و او خود را ضامن رفتار بهتر فرد رانده شده،می نماید.ماتصمیم می گیریم که«واپس زدن»را برداریم تا بدین گونه آرامش و صلح دوباره ظاهر شود.بدین گونه می توان تصویری به نسبت درست،از نقش پزشک در درمان روان کاوی نوروزها یا روان نژندی ها ارائه نمود.فروید عنوان می نمود که تمایلی که فرد آن را واپس زده،همچنان در ضمیر ناخودآگاه به حیات خویش ادامه می دهد و در کمین است تا فرصتی یابد تا خود را دوباره بروز دهد.این تمایل می تواند خود را به صورتی تغییر شکل یافته بروز دهد.به بیان دیگر ایده یواپسزده شده توسط چیزی که آن را جایگزین می نامیم،جانشین می شود.همه احساسات ناخوشی و نشانه های بیماری فرد مرتبط با همین جایگزین هستند.احساساتی که ما می پنداشتیم،با پدیده ی واپس زدن،آن ها را از بیمار دور کرده ایم.
تحلیل رویا: چنی بعد فروید به این نکته پی برد که تداعی آزاد تنها راه برای رسیدن به محتویات ناهشیار فرد نیست.و تکیه کردن بر این روش هیچ گونه اثری در جهت پیشرفت روند درمان نداشت.زیرا گاهی اوقات خاطره ای که بیمار در جریان تداعی آزاد به خاطر می آوردهیچ مطابقتی با حادثه مورد جست و جوی روان درمانگر نداشت.به این ترتیب فروید به اصل هدف گرایی و قطعیت روحی-روانی متوسل شد.که طبق این اصل آنچه در روح و روان می گذرد و محتویاتی که در رویا ها یا پندار ها ظاهر می شود،اتفاقی نبوده و تحت تاثیر محتویات ناخودآگاه،هدفی مشخص را دنبال می نماید.
فروید تعبیر رویا ها را وسیله ای برای به دست آوردن آگاهی درباره عنصر ناهشیار در زندگی روانی ما می دانست.زیگموند فروید(1900)در کتاب کلاسیک خود به نام تفسیر رویا ها بیان می دارد که تفسیر رویا ها شاهراه آگاهی از فعالیت های ناهشیار ذهن است.در این جا این سوال مطرح می شود که آیا رویا در دستیابی به تعیین کننده های پنهانی افکار و احساسات و اعمال از اهمیت خاصی برخوردارند؟آیا رویا از سایر راه های رسیدن به ناهشیار مهم تر است؟پاسخ مثبت است.رویای گزارش شده در درمان،کانون آن جلسه قرار می گیرد،تداعی بعدی به حالتهای عاطفی نهفته در رویا مرتبط می شوند.رویا در شرایطی به وقوع می پیوندد که نیاز کمتری به دفاع وجود دارد،چرا که فرد در خواب است.می توان گفت که در ساحل شنی رویا،مد دریای ناهشیاری به نهایت خود می رسد وصخره های دفاع مانع آن نمی شوند.هنگامی که درمانگر برای تفسیر رویا به دنبال تداعی های بیمار نسبت به عوامل رویا برمی آید،مقاومت ها به شدت آشکار می شوند(مقاومت ها که دفاع های مورد نیاز بیمار هستند و در وضعیت درمانی قابل مشاهده می باشند).
رویا بسیار مستقیم تر از سایر درون مایه های ذهنی،نیروهای ناهشیار را متجلی می سازد.در خواب بودن فرد،دلیل وقوع چنین امری است.رویا تنها هنگامی به وقوع می پیوندد که فرد در خواب است.خواب شامل رها کردن علاقه و توجه به محرک های بیرون از بدن است.همچنین رویا شامل توقف اعمال معطوف به دنیای خارج است.در چنین شرایطی افکار و احساسات بسیار آزادانه تر به ذهن متبادر می شوند چرا که فرد دست به عملی نخواهد زد و فرایندهای درونی نقش بسیار گسترده ای را در این افکار و احساسات بازی می کنند و هدف پیوستن به یک محرک بیرونی نیست.در بین فرایندهای درونی که رویا را تغذیه می کنند می توان از خاطرات وقایع زندگی دوران بیداری(معمولا تجربه های همان روز رویا)و تعارضات مستمر دوران کودکی را (تعارضاتی که واپس زده شده اند و بنابر این حتی در خواب هم ناهشیار هستند)نام برد.تعارضات ناهشیار از آرزوهای مشتاق به تجلی و دفاع های متضاد آن تشکیل شده اند.
محرکات برونی نیز در جریان خواب مسائلی را برای شکل گیری رویا ها فراهم می آورند ولی چندان مهم نیستند.با این حال،تعارضات ناهشایر اوایل کودکی ،مسائل نیمه هشیار باقیمانده از روز و محرک های اتفاقی نیمه هشیار،در هشیاری فرد رویا بین به سادگی به صورت عقیده یا افکار یا خاطرات بازنمایی نمی شوند.این موارد پیش از حضور در هشیاری فرد باید به تصاویر دیداری تغییر شکل یابند.سپس به درون رویا وارد شده و یک سری تصاویر را بازنمایی کنند.گزارش این تصاویر را رویای آشکار و ساختار روان شناختی که رویای آشکار از آن به بیرون تراویده است را رویای پنهان می نامند.
به اعتقاد فروید رویای آشکار نسخه تحریف شده رویای پنهان است.چرا که نه تنها افکار و احساسات باید به تصاویر دیداری تبدیل شوند،بلکه نیروهای واپسزننده نیز هنوز در کارند و باعث تغییر و تبدیل مسائل می شوند.طبق توصیه فروید،هر کس خواستار تفسیر رویا و کشف افکار رویای نهفته است،می تواند این کار را به بهترین وجهی با پی گیری تداعی های بیمار در خصوص هر یک از عوامل رویای آشکار به انجام رساند.
راهبرد و تفسیر رویا: رویا ها بی معنا نیستند،آنها پدیده های روانی هستند و کاملا معتبرند-تحقق آرزو هایند.آنها می توانند در زنجیره اعمال روحی معقول در عالم بیداری گنجانده شوند.آنها ساخته فعالیت بسیار پیچیده ذهن هستند.
با در اختیار داشتن نظریه فروید درباره رویا اکنون می توان چگونگی برخورد موثر درمانگر با رویای گزارش شده را مطرح کرد.در این جا خطوط کلی زیر توصیه می شوند: 1-اطلاعات رویای گزارش شده را همانند سایر اطلاعات بیمار در نظر بگیرید.
2-در صورت امکان به عنوان شالوده تفسیر رویا به دنبال کسب تداعی های بیمار باشید.
در مورد نکته اول،باید یادآور شد که رویای گزارش شده در اصل سازشی است بین تمایلات بیانی و دفاعی فرد،بنابر این در برخورد با رویا همانند سایر اطلاعاتی که بیمار ارائه می دهد باید در خصوص آنچه مناسب تفسیر است ،دست به قضاوت بزند و تعیین کند که چه جنبه هایی از مشتقات تعارض ناهشیار اکنون مناسب مداخله اند و چه جنبه هایی باید همچنان دست نخورده باقی بمانند.علاوه بر این،درمانگر در برخورد با رویا ها باید پیش از سایر موراد به این اصل پای بندباشد که از جانب من به تفسیر بپردازد و دفاع را پیش از پرداختن به محتوا تفسیر کند.همچنین درمانگر حساس آگاه است که رویا می تواند(و معمولا چنین است)احساسات بیمار را نسبت به درمان و درمانگر منتقل سازد.برخی اوقات بیماران رویا را با هدف خاصی گزارش می کنند.برای مثال ممکن است بیمار به قصد غافلگیر کردن درمانگر،این کاررا انجام دهد،مانند این که نا گفته به درمانگر این پیام را انتقال دهد که من می دانم تو طالب رویا هستی و این رویا را تقدیمت می کنم.در موقعیتی دیگر رویا ممکن است بدین معنا باشد:ببین چه چیز های و مغشوشی در ذهن من می گذرد،با چه جسارتی می توانی به آنها معنا دهی.و یا رویا می تواند بیانگر این افکار باشد که ببین چقدراز زندگی تکانشی پرنوسان خود در هراسم.حق نداری واقعا مرا به اکتشاف آنها واداری؟بدیهی است که درمانگر باید تا حد امکان به دلیل ارائه رویا ها توجه کند و فقط به محتوی ظاهری آن نپردازد.
مکانیسمهای رویا: کار رویا از چهار روش اصلی تغییر سیما سود می برد که عبارتند از:ادغام،جابجایی،صحنه سازی و نمادی کردن.
1-ادغام: ادغام یا به هم فشردگی فرآیندی متکی بر این کشف است که محتای آشکار رویا،خلاصه محتوای نهفته آن است.فریود می گوید:«خود رویا در مقایسه با گستردگی اندیشه های آن،نا چیز،بی اهمیت و کوتاه است».
مثال: «زن جوانی در رویا دید که همراه با یکی از زنان آشنای خود در خیابان پنجم قدم می زند.برای مدتی در مقابل مغازه کلاه فروشی ایستاد و کلاههای داخل فروشگاه را تماشا کرد.به خاطر می آورد که سر انجام وارد مغازه شد و کلاهی خریداری کرد».
تحلیل: حضور دوستش در رویا باعث شد تا به خاطر آورد که روز پیش او به راستی با وی در خیابان پنجم قدم زده بود،ولی کلاه نخریده بود.شوهرش در آن روز بیمار و بستری بود و با وجود آن که می دانست بیماری شوهرش خطرناک نیست،ولی به شدت ناراحت بود و از این فکر که ممکن است شوهرش بمیرد،رهایی نمی یافت.در این اوضاع و احوال ذوستش تلفن زده بود و شوهرش گفته بود که قدم زدن ممکن است برای او مفید باشد.زن جوان همچنین به خاطر آورد که در زمان قدم زدن با دوستش از مردی صحبت کرده بود که پیش از ازدواج با او آشنایی داشته و ظاهرا عاشقش بوده است.هنگامی که از او سوال شد که چرا با آن مرد ازدواج نکرد،در جواب لبخندی زد و گفت که امکان ازدواج با او هیچگاه مهیا نشد،و اضافه کرد که وضع مالی و اجتماعی آن مرد بسیار بالتر از خود او بود و تصور ازدواج با او رویایی بیش نبوده است.هنگامی که از او خواسته شد تا تداعی های خود را درباره خریداری کلاه بیان کند،گفت که یکی از کلاههای درون ویترین فروشگاه را بسیار پسندیده بود،و خیلی دوست داشت آن را خریداری کند،ولی این کار غیر ممکن بود،زیرا بودجه شوهرش اجازه این کار را نمی داد.در اینجا آشکار است که رویا با فراهم آوردن امکان خرید کلاه،آرزوی او را تحقق بخشیده است.ولی علاوه بر این،زن مورد نظر ناگهان به یاد اورد که کلاهی که در رویا خریداری مرده بود،به رنگ سیاه و در حقیقت یک کلاه سوگواری بوده است.
تعبیری را که تحلیل گر انجام می دهد چنین است:در روز پیش از دیدن رویا بیمار از تصور احتمال مرگ شوهر نگران شدهاست.بنابر این در رویا با خریداری کلاه سوگواری،خیالپردازیهای مرگ شوهر تحقق یافته است.او در زندگی واقعی به علت فقر شوهر نتوانسته بود کلاهی خریداری کند،ولی در رویا این امر تحقق یافته،و معنای تلویحی خرید آن کلاه این است که او شوهر ثروتمندی دارد.این تداعیها ما را به سوی مرد ثروتمندی می کشاند که این زن بطور مسلم عاشقش بوده است،بنابر این اگر او همسر وی بود،می توانست برای خود هر تعداد کلاه که بخواهد خریداری کند.این روانکاو با اطمینان ننتیجه می گیرد که این زن جوان از شوهرش خسته شده و ترس او ازمرگ شوهر تنها یک فرایند جبرانی و واکنشی دفاعی در برابر میل واقعی اش برای مرگ شوهر است و در واقع مایل است با مردی ازدواج کند که قبلا شیفته او بوده و ثروت کافی هم برای تحقق همه آرزوهایش در اختیار داشته است.جالب است اشاره کنیم که وقتی روان کاو تعبیر های رویای بیمار را برایش بازگو کرد،او پذیرفت که این تعبیر ها درست است و حقایق دیگری را نیز بیان کرد که در تایید عقاید روانکاو بود.مهمترین این حقایق آن بود که پس از ازدواج متوجه شده بود،مردی را که دوست داشت متقابلا به همان اندازه عاشق او بوده است.پی بردن به این موضوع به طور طبیعی باعث احیای احساسهای دیرینه او شده بود و از ازدواج عجولانه خود پشیمان شده،و به این نتیجه رسیده بود که اگر اندکی بیشتر صبر می کرد،زندگی بهتری نصیبش می شد.این رویا فرایند ادغام را نشان می دهد و در آن تعداد فراوانی از افکار گوناگون در یک رویای بسیار کوتاه و تقریبا نه چندان جالب در هم فشرده شده اند.
2-جا به جایی: جابه جایی فرایندی است که به وسیله آن عواطف به جای آن که به اشیاءمربوط تعلق گیرند،متوجه اشیاءفرعی و غیر مهم می شوند.به سخنی دیگر هیجانی که به طور مناسب به یکی از اشیاء رویا تعلق دارد،به جای آنکه در ارتباط با آن شیء ویژه ظاهر شود،در برابر شیء دیگرآشکار می شود.
مثال: دختری در خواب دید که در کنار مردی ایستاده که هویتش برای او نامعلوم است،ولی نوعی اجبار خاص در برابر آن مرد احساس می کرد و برای ابراز حق شناسی،شانه خود را به آن مرد هدیه کرد،و این کل محتوای رویای او است.برای درک این رویا باید مسائلی را درباره زندگی او بدانیم.او دختری یهودی بود که یک سال قبل یک مرد پروتستان به خواستگاری اش آمده بود.اگر چه او نظر مساعدی داشت،ولی اختلاف مذهب مانع نامزدی آنان شده بود.روز قبل از دیدن رویا،این دختر با مادرش به شدت مشاجره کرده بود و هنگامی که می خواست به رختخواب برود،فکر کرده بود که اگر خانواده اش را ترک کند،هم برای خودش و هم برای خانواده اش بهتر خواهد شد،و با افکاری درباره راهها و روشهایی که او بدون تکیه بر والدینش می توانست از خود مواظبت نماید،به خواب رفته بود.