یوهان وُلفگانگ فون گوته در یادداشتها و رسالههایى که براى درک بهتر «دیوان غربى – شرقى» بر این اثر جاودانه نوشته است، مبحثى نیز درباره ترجمه و انواع آن دارد که در آن بیشتر بهترجمه آثار ادبى، بهویژه آثار منظوم، توجه داشته است. وى ترجمه آثار ادبى را بهسه نوع تقسیم مىکند.
در نوع اول، مترجم مىکوشد تا ما را در محدوده فهم و ادراک فرهنگیمان با محیط بیرون از این محدوده آشنا کند. براى این نوع ترجمه انتخاب نثرى ساده و روشن بهترین روش است زیرا سخن منثور با خنثى کردن همه ویژگیهاى صنعت شاعرى و حتى با کاستن از وجد و حال شاعرانه و آوردن آن بهسطح فهم همگانى، زمینه آشنایى اولیه با آثار ادبى فرهنگهاى دیگر را فراهم مىآورد و از این طریق بهترین خدمت را در حق ما انجام مىدهد. این نوع ترجمه ما را در میانه فرهنگ مألوف و مأنوس ملّیمان با ادبیات بیگانه و آثار فرهنگى ارزشمند و بىنظیر سرزمینهاى دیگر آشنا مىکند و در عین حال ما را چنان غافلگیر مىسازد و بهشگفت وامىدارد که بىآنکه بدانیم چه بر ما گذشته است، نه تنها احساس خوشى بهما دست مىدهد، بلکه از قِبَلِ آن سود معنوى نیز نصیبمان مىشود. این چنین تأثیرى را ترجمه آلمانى مارتین لوتر از کتاب مقدس مسیحیان همواره بر خوانندگان خواهد گذاشت. گوته بر این باور است که اگر حماسه نیبلونگن نیز از همان آغاز بهصورت نثرى خوب و روان ترجمه و منتشر مىشد و در دسترس همگان قرار مىگرفت، هم نفوذ و تأثیر آن در میان مردم بیشتر مىبود و از آن سود بیشترى بهما مىرسید و هم مىتوانست معناى بىنظیر، پر اهمیت، شگفت و غریب زندگى سلحشوران و صلابت سرودهاى حماسى قرن 12 میلادى را با توانایى تمام بهما منتقل کند.
در نوع دوم، با اینکه مترجم خود را در وضعیت و حال و هواى فرهنگى خارجى قرار مىدهد تا از این طریق معناى بیگانه با فرهنگ خودى را دریابد. ولى بههنگام بازآفرینى متن، مىکوشد که همه دریافتههاى خود را در محدوده فرهنگ خودى بهتصویر کشد. گوته این نوع ترجمه را سبک «تقلیدى - تعویضى» مىنامد و انجام آن را در توان انسانهاى ظریف و زیرک و باذوق مىداند. فرانسویان در این کار استادند و این نوع ترجمه را بیشتر براى برگردان آثار منظوم بهخدمت مىگیرند. آنان نه تنها براى افکار و حالات درونى انسان ها و اشیاء گوناگون، معنایی و معادلی مناسب مىآفرینند، بلکه براى نام هر «میوهی غریبى»، چنان جایگزینى مىیابند که گویى همیشه در سرزمینشان مىروییده است.
گوته نوع سوم را آخرین و بالاترین و کاملترین نوع ترجمه مىنامد که در آن مترجم تمام تلاش و توانایى خود را بهکار مىگیرد تا متن ترجمهاش همسان و همذاتِ با متن اصلى شود و در واقع اصل بهبدل تغییر نکند، بلکه بهجاى آن نشیند. مترجم در این حالت چنان در بطنِ فرهنگىِ متن فرو مىرود و با آن همسانى و همزبانى ایجاد مىکند که شاید بتوان گفت که اصالت فرهنگ ملّى خود را کمابیش رها مىکند و آخر کار متن سومى آفریده مىشود که البته موافق ذوق و مذاق همگان نیست و فهم و دریافت آن مستلزم سطح آموزشى - فرهنگى بالایى است. گوته اغلب ترجمههاى محقق و مترجم اتریشى، یوزف فُن هامر - پورگشتال را از شاهکارهاى منظوم ادب فارسى در زمره این نوع ترجمه بهشمار مىآورد و براى مثال از ترجمه ابیاتى از شاهنامه فردوسى یاد مىکند که هامر در «مجله یافتههاى شرق» منتشر کرده بود. ولى در عین حال توصیه مىکند که در ابتدا بهتر خواهد بود که آثارى چون شاهنامه و منظومهها و مثنوىهاى نظامى گنجهاى بهنثرى رسا و روان ترجمه شوند تا ما نخست با مطالعه داستانها و افسانهها و اسطورهاى شرقى بهطور کلى با آنها خو کنیم و اُنس و الفت گیریم و رفته رفته با خلق و خو و طرز فکر شرقیان آشنا شویم. سپس زمان آن فراخواهد رسید که ترجمههاى منظومى از نوع دوم و در نهایت «ترجمهاى بین سطرى» (Interlinear) از نوع سوم در دسترس علاقهمندان قرار گیرد.
البته در اینجا شاید بی فایده نبود که نظرات گوته دربارهی مولانا را نیز بازگو می کردم؛ چرا که او در «یادداشتها و رسالههایى براى درک بهتر دیوان غربى – شرقى»، برداشت های خود را از شخصیت و شعر هفت سراینده نامدار پارسی زبان نیز بهدست داده است: فردوسی، انوری، نظامی، جلال الدین رومی، سعدی، حافظ و جامی. اما از آنجا که آگاهی های او و همعصرانش، حداقل، از مولانا کم و ناقص بوده است، یادداشتهای او – گذشته از یک دو نکته جالب و جدل انگیز- از حدّ اشارات تاریخی فراتر نمی رود. ناگزیر برای امروزیان چنان دندانگیر نیست و من با همین اشاره از آن می گذرم.
* * *
حال با توجه بهآنچه از زبان گوته درباره ترجمه آثار منظوم بازگو کردم، بهبررسى ترجمه آلمانى 100 رباعى از مولانا جلالالدین محمد بلخى می پردازم که در کتابی با عنوان «نقشِ خیال دوست»* منتشر شده است.
مترجم عنوان کتاب را ظاهراً از یکى از رباعیات مولانا برگرفته است؛ احتمالاً این رباعى:
تا نقش خیال دوست با ماست دلا
ما را همه عمر خود تماشاست دلا
و انجا که مراد دل برآید اى دل
یک خار بهاز هزار خرماست دلا
نخست اندکی در معرفی مترجم بگویم. یوهان کریستف بورگل، استاد دانشگاه و ایرانشناس و اسلامشناس سوئیسى، مترجم این کتاب است که پیشتر نیز از او ترجمههاى بسیارى از متون کلاسیک شرقى - خاصه از شاعران ایرانى - و نیز تألیف و تحقیق هاى ارزشمندى منتشر شده است و از آن جملهاند ترجمه اسکندرنامه و خسرو و شیرین و همچنین مثنوى هفت پیکر (بهرامنامه) نظامى گنجهاى که این آخرى را با مهارت بهنظم کشیده است. وى بهخاطر ترجمههاى خوب و رساىِ این آثار، در سال 1983 میلادى «جایزه فریدریش روکرت» و در سال 1993 «جایزه مترجم» شهر برن سوئیس را از آن خود نمود. «نور و سماع» و «سه رساله درباره حافظ» از جمله تحقیقات اوست که کتاب اخیر بهزبان فارسى نیز ترجمه و منتشر شده است. کتابى نیز از وى چند سال پیش از این در آلمان بهچاپ رسید با عنوان «دین و دنیا در اسلام» که در آن بهبررسى منشاء قدرت دینى در اسلام و رابطه و نسبت آن با زورمندى واقعیت هاى دنیوى پرداخته است