یوهان وُلفگانگ فون گوته در یادداشتها و رسالههایى که براى درک بهتر «دیوان غربى – شرقى» بر این اثر جاودانه نوشته است، مبحثى نیز درباره ترجمه و انواع آن دارد که در آن بیشتر بهترجمه آثار ادبى، بهویژه آثار منظوم، توجه داشته است.
وى ترجمه آثار ادبى را بهسه نوع تقسیم مىکند.
در نوع اول، مترجم مىکوشد تا ما را در محدوده فهم و ادراک فرهنگیمان با محیط بیرون از این محدوده آشنا کند.
براى این نوع ترجمه انتخاب نثرى ساده و روشن بهترین روش است زیرا سخن منثور با خنثى کردن همه ویژگیهاى صنعت شاعرى و حتى با کاستن از وجد و حال شاعرانه و آوردن آن بهسطح فهم همگانى، زمینه آشنایى اولیه با آثار ادبى فرهنگهاى دیگر را فراهم مىآورد و از این طریق بهترین خدمت را در حق ما انجام مىدهد.
این نوع ترجمه ما را در میانه فرهنگ مألوف و مأنوس ملّیمان با ادبیات بیگانه و آثار فرهنگى ارزشمند و بىنظیر سرزمینهاى دیگر آشنا مىکند و در عین حال ما را چنان غافلگیر مىسازد و بهشگفت وامىدارد که بىآنکه بدانیم چه بر ما گذشته است، نه تنها احساس خوشى بهما دست مىدهد، بلکه از قِبَلِ آن سود معنوى نیز نصیبمان مىشود.
این چنین تأثیرى را ترجمه آلمانى مارتین لوتر از کتاب مقدس مسیحیان همواره بر خوانندگان خواهد گذاشت.
گوته بر این باور است که اگر حماسه نیبلونگن نیز از همان آغاز بهصورت نثرى خوب و روان ترجمه و منتشر مىشد و در دسترس همگان قرار مىگرفت، هم نفوذ و تأثیر آن در میان مردم بیشتر مىبود و از آن سود بیشترى بهما مىرسید و هم مىتوانست معناى بىنظیر، پر اهمیت، شگفت و غریب زندگى سلحشوران و صلابت سرودهاى حماسى قرن 12 میلادى را با توانایى تمام بهما منتقل کند.
در نوع دوم، با اینکه مترجم خود را در وضعیت و حال و هواى فرهنگى خارجى قرار مىدهد تا از این طریق معناى بیگانه با فرهنگ خودى را دریابد.
ولى بههنگام بازآفرینى متن، مىکوشد که همه دریافتههاى خود را در محدوده فرهنگ خودى بهتصویر کشد.
گوته این نوع ترجمه را سبک «تقلیدى - تعویضى» مىنامد و انجام آن را در توان انسانهاى ظریف و زیرک و باذوق مىداند.
فرانسویان در این کار استادند و این نوع ترجمه را بیشتر براى برگردان آثار منظوم بهخدمت مىگیرند.
آنان نه تنها براى افکار و حالات درونى انسان ها و اشیاء گوناگون، معنایی و معادلی مناسب مىآفرینند، بلکه براى نام هر «میوهی غریبى»، چنان جایگزینى مىیابند که گویى همیشه در سرزمینشان مىروییده است.
گوته نوع سوم را آخرین و بالاترین و کاملترین نوع ترجمه مىنامد که در آن مترجم تمام تلاش و توانایى خود را بهکار مىگیرد تا متن ترجمهاش همسان و همذاتِ با متن اصلى شود و در واقع اصل بهبدل تغییر نکند، بلکه بهجاى آن نشیند.
مترجم در این حالت چنان در بطنِ فرهنگىِ متن فرو مىرود و با آن همسانى و همزبانى ایجاد مىکند که شاید بتوان گفت که اصالت فرهنگ ملّى خود را کمابیش رها مىکند و آخر کار متن سومى آفریده مىشود که البته موافق ذوق و مذاق همگان نیست و فهم و دریافت آن مستلزم سطح آموزشى - فرهنگى بالایى است.
گوته اغلب ترجمههاى محقق و مترجم اتریشى، یوزف فُن هامر - پورگشتال را از شاهکارهاى منظوم ادب فارسى در زمره این نوع ترجمه بهشمار مىآورد و براى مثال از ترجمه ابیاتى از شاهنامه فردوسى یاد مىکند که هامر در «مجله یافتههاى شرق» منتشر کرده بود.
ولى در عین حال توصیه مىکند که در ابتدا بهتر خواهد بود که آثارى چون شاهنامه و منظومهها و مثنوىهاى نظامى گنجهاى بهنثرى رسا و روان ترجمه شوند تا ما نخست با مطالعه داستانها و افسانهها و اسطورهاى شرقى بهطور کلى با آنها خو کنیم و اُنس و الفت گیریم و رفته رفته با خلق و خو و طرز فکر شرقیان آشنا شویم.
سپس زمان آن فراخواهد رسید که ترجمههاى منظومى از نوع دوم و در نهایت «ترجمهاى بین سطرى» (Interlinear) از نوع سوم در دسترس علاقهمندان قرار گیرد.
البته در اینجا شاید بی فایده نبود که نظرات گوته دربارهی مولانا را نیز بازگو می کردم؛ چرا که او در «یادداشتها و رسالههایى براى درک بهتر دیوان غربى – شرقى»، برداشت های خود را از شخصیت و شعر هفت سراینده نامدار پارسی زبان نیز بهدست داده است: فردوسی، انوری، نظامی، جلال الدین رومی، سعدی، حافظ و جامی.
اما از آنجا که آگاهی های او و همعصرانش، حداقل، از مولانا کم و ناقص بوده است، یادداشتهای او – گذشته از یک دو نکته جالب و جدل انگیز- از حدّ اشارات تاریخی فراتر نمی رود.
ناگزیر برای امروزیان چنان دندانگیر نیست و من با همین اشاره از آن می گذرم.
* * * حال با توجه بهآنچه از زبان گوته درباره ترجمه آثار منظوم بازگو کردم، بهبررسى ترجمه آلمانى 100 رباعى از مولانا جلالالدین محمد بلخى می پردازم که در کتابی با عنوان «نقشِ خیال دوست»* منتشر شده است.
مترجم عنوان کتاب را ظاهراً از یکى از رباعیات مولانا برگرفته است؛ احتمالاً این رباعى: تا نقش خیال دوست با ماست دلا ما را همه عمر خود تماشاست دلا و انجا که مراد دل برآید اى دل یک خار بهاز هزار خرماست دلا نخست اندکی در معرفی مترجم بگویم.
یوهان کریستف بورگل، استاد دانشگاه و ایرانشناس و اسلامشناس سوئیسى، مترجم این کتاب است که پیشتر نیز از او ترجمههاى بسیارى از متون کلاسیک شرقى - خاصه از شاعران ایرانى - و نیز تألیف و تحقیق هاى ارزشمندى منتشر شده است و از آن جملهاند ترجمه اسکندرنامه و خسرو و شیرین و همچنین مثنوى هفت پیکر (بهرامنامه) نظامى گنجهاى که این آخرى را با مهارت بهنظم کشیده است.
وى بهخاطر ترجمههاى خوب و رساىِ این آثار، در سال 1983 میلادى «جایزه فریدریش روکرت» و در سال 1993 «جایزه مترجم» شهر برن سوئیس را از آن خود نمود.
«نور و سماع» و «سه رساله درباره حافظ» از جمله تحقیقات اوست که کتاب اخیر بهزبان فارسى نیز ترجمه و منتشر شده است.
کتابى نیز از وى چند سال پیش از این در آلمان بهچاپ رسید با عنوان «دین و دنیا در اسلام» که در آن بهبررسى منشاء قدرت دینى در اسلام و رابطه و نسبت آن با زورمندى واقعیت هاى دنیوى پرداخته است نخست اندکی در معرفی مترجم بگویم.
کتابى نیز از وى چند سال پیش از این در آلمان بهچاپ رسید با عنوان «دین و دنیا در اسلام» که در آن بهبررسى منشاء قدرت دینى در اسلام و رابطه و نسبت آن با زورمندى واقعیت هاى دنیوى پرداخته است.
آخرین اثری که از بورگل منتشر شده، ترجمهی گزیدهی غزلیات و رباعیات دیوان کبیر است که انتشارات معتبر C.H.Beck در سال 2003 میلادی آنرا بهصورتی نفیس در آلمان بهچاپ رساند.
پُرفسور بورگل در این کتاب هفتاد و پنج غزل و سی و یک رباعی را با زیبایی و گویایی تمام بهزبان آلمانی ترجمه کرده و کوشیده است تا با توضیحاتی، و گاه تفسیر و تعبیراتی عرفانی، بهدرک و دریافت سروده های مولانا یاری رساند.
این اشارات، بهویژه برای خوانندگان آلمانی زبان، سودمند و با ارزش است.
از این رو در انتهای ترجمهی هر غزل و رباعی، بدون استثنا و هر چند کوتاه، مطالبی آمده است.
برای مثال در زیر ترجمهی غزل کوتاه 768 از نسخهی فروزانفر، تنها بهذکر این نکته بسنده کرده است که «زحل، ستارهی نحس است در مقابل زهره که ستارهی موسیقی است و رقص».
مترجم پیشگفتاری نیز بهکتاب افزوده که در آن اشاراتی جالب به«زندگی مولانا»، «ماهیت عرفان اسلامی»، «غزلیات دیوان شمس» و سرانجام «پیام ملای روم» شده است.
* * * حال بهبررسی ترجمهی رباعیاتی که در کتاب «نقش خیال دوست» آمده است، بپردازیم.
بورگل مبناى ترجمه خود از رباعیات مولانا را بر پایه سه اصل قرار داده است: نخست اینکه کوشیده است تا حتىالمقدور بهمحتواى متن اصلى نزدیک شود و بهآن وفادار بماند و پیش از هر چیز از دست بردن بهصور خیال و تصرف در زبان تصاویر شاعر خوددارى کند.
افزون بر این سعى کرده است که ساختار صورى رباعیات را عیناً باز پس دهد و وزن و ترتیب قوافى را مراعات کند.
و سرانجام آنکه در ترجمه خود، شیوه شاعرى و اصطلاحات شعرى در زبان آلمانى را بهکار گرفته و از این رو ترجمه او از رباعیات مولانا چنان بهگوش مىآید که گویى بهزبان آلمانى سروده شده است.
البته مترجم داورى درباره اینکه او تا چه حد در انجام این کار موفق بوده را بهعهده خوانندگان گذارده است و براى یارى رساندن بهآنان و نیز فهم بهتر رباعیات، ترجمه تحتاللفظى هر رباعى را نیز در زیر ترجمه منظوم آنها قرار داده است.
بنابراین مىبینیم که مترجم کوشیده است تا ترجمهاى همسنگ با آنچه گوته «نوع سوم» و کاملترین نوع ترجمه مىنامد، بهدست دهد.
همین جا بیفزایم که با تمام تلاش و کوششهاى صادقانه و استادانه بورگل، گیرایى ترجمههاى او و روح دمیده در آنها در مقام قیاس با ترجمههاى منظومى که از فریدریش روکرت شاعر و مترجم شهیر آلمانى و «پدر شرقشناسى آلمان» بجا مانده است، از ژرفاى معنوى آنچنانى برخوردار نیست.
البته این انتظار و توقع را نیز نباید داشت که ترجمه رباعیات مولانا بتواند جذبه عرفانى و کشش روحانى نهفته در متن اصلى را بهخواننده منتقل کند.
از این رو خود مترجم نیز بهاین امر اشاره دارد و آرزومند است که خوانندگان آلمانى زبان علاقهمند، با مطالعه ترجمه گزیده رباعیات مولانا بهشوق و ذوق آیند و چنان برانگیخته شوند که زبان فارسى را فراگیرند و زمانى خود قادر باشند غزلیات و رباعیات مولانا و دیگر شاعران پارسى زبان را بخوانند!
مترجم مدخلى بر کتاب نگاشته است که در آن ضمن شرح کوتاه زندگى مولانا و چگونگى آشناییش با شمس تبریز، آثار او را برشمرده و توضیح کوتاهى نیز درباره وزن و قافیه رباعى داده است.
بورگل رباعیات کتاب را بهسه دسته تقسیم کرده است: 1- دوستى و عشق .
که شامل 49 رباعى است و مترجم در انتخاب و ترتیب آنها کوشیده است تا داستان عشق عرفانى مولانا بهشمس را در این رباعیات بازتاب دهد؛ از اولین نگاه و نخستین دیدار و رحمت وصال و برکت همنشینى تا درد جدایى و از دست رفتن معشوق و سرانجام غلبه بر هجران دوست و امیدوارى دوباره.
دو رباعى از این بخش را، همراه با ترجمهی آلمانی آنها، هم بهصورت منظوم و هم ترجمهی تحتاللفظى، در اینجا می آورم: من ذره و خورشید لقایى تو مرا بیمار غمم عین دوایى تو مرا بى بال و پر اندر پى تو مىپرم من کاه شدم چو کهربایى تو مرا Ich bin der Staub, Du die Sonne, die mir das Licht zuteilt.
Ich bin vor Kummer krank, Du Das Mittel, das mich heilt.
Ich fliege ohne Fluegel Und Federn zu Dir hin, Der Bernstein Du, ich ein Stroh nur, von deinem Sog ereilt.
Ich bin das Sonnenstaeubchen, du mir der Sonnentreffpunkt, ich bin krank aus Gram, Du mir das Heilmittel.
Ohne Fluegel und Feder fliege ich in Deinem Gefolge.
Ich wurde zum Strohhalm, Du mir zum Bernstein.
آن کس که بهروى خوب، او رشک پریست آمد سحرى و بر دل من نگریست او گریه و من گریه، که تا آمد صبح پرسید کز این هر دو عجب، عاشق کیست؟
Er, dessen Antlitz so schoen ist, dass Feen ihn darum beneiden, Kam juengst in der Daemmerung zu mir, am meinem Bild sich zu weiden.
Er weinte und ich weinte, bis dann der Morgen sich nahte und ausrief: »Wie seltsam!
Wer ist denn der Liebende von euch beiden?« Der, auf dessen schoenes Antlitz Feen neidisch sind, kam im Morgendaemmer und blickte auf mein Herz.
Er Weinen und ich Weinen, bis der Morgen kam Und fragte: »Von diesen zwei – o Wunder!
– wer ist der Liebende?« 2- زیستن و آموختن: در برگیرنده رباعیاتى است پیرامون شیوه زیستن و حکمت حیات و نیز قطعاتی غزل مانند و سخره.
اما اغلب اشعار این بخش را رباعیاتى با مضامین عرفانى تشکیل مىدهد که با تصورات مولانا از «انسان کامل» پایان مىگیرد.
دو نمونه از این رباعیات را نیز با ترجمه آلمانی آنها بهدست می دهم: درنه قدم از چه راه بىپایانست کز دور نظاره کار نامردانست این راه ز زندگى دل حاصل کن کاین زندگىِ تن صفت حیوانست Ist auch der Pfad unendlich, brich auf und tritt ihn an!
Bloss in die Ferne blicken schickt sich nicht fuer den Mann.
Weg dran dein Herz, dein Leben, bewaeltige den Pfad!
Wie tierhaft ist ein Leben Nur in des Koerpers Bann!
Setz den Fuss darauf, wenn auch der Pfad unendlich ist.
Von fern zu blicken, ist die Sache von Schwaechlingen.
Erring diesen Pfad durch das Leben des Herzens, denn dieses Leben des Koerpers ist die Art des Tiers.
رندى دیدم نشسته بر خنگ زمین نه کفر و نه اسلام، نه دنیا و نه دین نى حق نه حقیقت نه شریعت نه یقین اندر دو جهان کرا بود زهره این Juengst sah einen Schelm auf dem Sattel der Erde ich reiten.
Nicht Weltkind, nicht Frommer, nicht Muslim war er Noch Heide.
Recht, Wahrheit, Gesetz liess er hinter sich, alle Gewissheit.
Wer wagt es, in beiden Welten derart zu streiten?
Ich sah einen Schelm (rind ) sitzen auf dem Ross der Erde: weder Unglaube noch Islam, weder Welt noch Religion!
Weder Recht noch Wahrheit, noch Sharia, noch Gewissheit!
Wer hat in beiden Welten die Kuenheit zu diesem?
3- شعر و موسیقى: در این بخش مترجم رباعیاتى را برگزیده است که مضامینِ شعر و موسیقى را در بردارد.
مضامینى که مولاى روم بهآنها دلبستگى خاص دارد و در سرودههاى او – بهویژه در غزلیات دیوان شمس - بهتکرار از آنها سخن در میان است.
براى مثال در یکى از زیباترین غزلهاى دیوان کبیر (شماره 457 نسخه فروزانفر)، پس از برشمردن پردههاى گوناگون موسیقى ایرانى، مىگوید: این علم موسقى بر من چون شهادتست چون مؤمنم شهادت و ایمانم آرزوست عبدالرحمن جامى در نفحات الانس حکایت کوتاهى را نقل مىکند که نشاندهنده علاقه مولانا بهموسیقى است: «روزى مىفرمود که: آواز رباب، سریر باب بهشت است که ما مىشنویم.» منکرى گفت: «ما نیز همان آواز مىشنویم.
چون است که چنان گرم نمىشویم که مولانا؟» خدمت مولوى فرمود: «کَلاّ و حاشا!
آنچه ما مىشنویم آواز باز شدن آن در است.
و آنچه وى مىشنود آواز فراز شدن.» در رباعیات این بخش بدون استثنا از اسامى یک یا چند ساز بادى و زهى و ضربهاى استفاده شده است.
این هم دو رباعى از این بخش همراه با ترجمهی منظوم و تحتاللفظى آنها: از عشق تو گشتم ارغنون عالم وز زخمه تو فاش شده احوالم ماننده چنگ شد همه اشکالم هر پرده که مىزنى مرا مىنالم Die Liebe zu Dir erschuf mich zum Saitenspiel der Welt, Du schlugst mich und enthuelltest, was meine Seele haelt.
So bin ich zur Harfe geworden An Klang und an Gestalt.
Dein Schlag nur ist es, Dein Fuehlen, was aus mir schluchzt und schallt.
Aus Liebe zu Dir wurde ich zum Organon der Welt, und durch Deinen Schlag wurden meine Zustaende offenbar.
Meine Formen wurden zur Harfe, Jeden Modus, den Du mir anschlaegst, klage ich.
حاجت نبود مستى ما را بهشراب یا مجلس ما را طرب از چنگ و رباب بىساقى و بىشاهد و بىمطرب و نى شوریده و مستیم چه مستان خراب Fuer unsern Rausch bedarf es keinen Wein, Fuer unser Fest nicht Harfen noch Schalmein!
Sind ohne Schenken, Saenger, Lautenklang Toll und berauscht; kein Rausch kann groesser sein!
Unser Rausch bedarf keines Weins Noch unser Fest des Klangs von Harfe und Rebab.
Ohne Schenke und Schoenen, ohne Spielmann und Rohrfloete sind wir berauscht und erregt.
Was sind dagegen zerstoerte Berauschte?!
مترجم توضیحات سودمندى نیز بهآخر کتاب افزوده است که در درک بهتر رباعیات، بهویژه در شناخت پارهاى از اصطلاحات و استعارات و تمثیلات مورد استفاده مولانا، بهیارى خواننده آلمانى زبان مىآید.
ناگفته نگذاریم که بههنگام مطالعه و بررسى کتاب بهنکتهاى برخوردم که اندکى مرا بهشگفت واداشت: مترجم در بخش منابع کتاب متذکر شده که رباعیات را از نسخهاى برگزیده است که روانشاد استاد بدیعالزمان فروزانفر در 10 جزو (9 جلد) بین سالهاى 1336 تا 1346 خورشیدى بهچاپ رساند.
در این نسخه، فروزانفر 1983 رباعى را براساس شش نسخه خطى تصحیح کرده و بهثبت رسانده است و بهسبب اعتبار علمى مصحح، اغلب در کارهاى پژوهشى و دانشگاهى برحسب معمول از این نسخه استفاده مىشود.
لذا بدیهى مىنمود که بورگل نیز در ترجمه رباعیات مولانا این نسخه معتبر را اساس کار خود قرار داده باشد.
اما وقتى ترجمه آلمانى رباعیات را با متن اصلى آنها مقابله مىکردم، برخى را اصلاً در نسخه فروزانفر نیافتم و تازه آنها نیز که در این نسخه یافت مىشوند، با تفاوتهاى اساسى بهآلمانى ترجمه شدهاند.
براى مثال در نسخه فروزانفر در رباعى 82 «مى» ثبت شده ولى در ترجمه آلمانى «نى» آمده است.
و باز در همین رباعى «چون مستان» به«چه مستان» تبدیل شده است.
در جاى دیگر «بىقرار» به«پرشرار»، «اى زهره غیبى» به«اى زهره عیش»، «بگریست» به«نگریست» و «بىروى تو» به«بیرون تو» ترجمه شده است.
لاجرم جستجوى من براى یافتن متن اصلى رباعیات مورد استفاده بورگل بىنتیجه ماند تا اینکه روزى بهطور اتفاق بهنسخه چاپى نسبتاً جدید کلیات شمس تبریزى برخوردم که انتشارات امیرکبیر در یک جلد و براى استفاده عموم منتشر کرده و تاکنون بهکراّت تجدید چاپ شده است و من چاپ دهم (فروردین 1363) آن را در میان کتابهاى دوستى مشاهده کردم و با کمال تعجب دیدم که تمامى 100 رباعى را بورگل عیناً از این چاپ جدید که با نسخه فروزانفر تفاوت بسیار دارد و تعداد رباعیاتش نیز بیشتر است، انتخاب کرده و ترجمه آلمانى آنها نیز واژه بهواژه مطابق مفاد آن است.
از این رو مطمئنم که مأخذ وى در ترجمه رباعیات مولانا فقط این چاپ یک جلدى مىتوانسته بوده باشد.
حال چرا بورگل از چاپ 9 جلدى کلیات شمس بهعنوان مأخذ ترجمهاش نام برده، پرسشى است که من براى آن پاسخى نیافتم!
البته این نخستین بار نیست که رباعیات مولانا بهزبان آلمانى ترجمه و منتشر مىشود.
دو ترجمه دیگر نیز از رباعیات مولانا صورت گرفته که یکى پیشتر و دیگرى بعد از ترجمه بورگل بهچاپ رسیده است.
اولى ترجمه 99 رباعى است از بانو گیزلا ونت که چند سال پیش از این در آمستردام هلند منتشر شد و دیگرى کتابى است شامل ترجمه 100 رباعى که البته بهسبک شعر نو ترجمه شده و پیداست که مترجم بهعمد در پى وزن و قافیه نرفته و بیشتر کوشیده است تا درونمایه رباعیات را بهخواننده آلمانى زبان منتقل کند.
مترجم این کتاب زندهیاد سیروس آتاباى، شاعر آلمانى زبانِ ایرانى است که بیشتر عمر خود را در آلمان سپرى کرد و ده ها ترجمه و سروده بهزبان آلمانى از او بجا مانده است و بهقول ابراهیم گلستان «برخلاف خویشاوندان نزدیکش (آتاباى خواهرزاده محمدرضا پهلوى بود) انسانى ملایم و آرام و با فرهنگ بود».
او قطعاتى از غزلیات و سخنان مولانا را نیز بهآلمانى ترجمه کرد و در سال 1988 در دفترى با عنوان شمس تبریز بهچاپ رساند.
چند سال پیش از این هم مجموعهی ترجمه های آتابای از شعرهای حافظ و مولانا و خیام، در یک مجلد و بهصورت بسیار نفیس در آلمان منتشر شده است.
در پایان بهترجمه چند اثر دیگر از مولانا و نیز دو سه کتاب که درباره او و آثارش در سال های اخیر بهزبان آلمانى نوشته شده است اشاره مىکنم: کتاب فیه مافیه را شادروان پرفسور آنه مارى شیمل بهآلمانى ترجمه کرد و بهصورتى نفیس و با سر فصلهایى آراسته بهخط خوش فارسى در سال 1988 میلادى بهچاپ رساند.
دفتر اول مثنوى معنوى نیز براى نخستین بار بهطور کامل در سال 1997 بهزبان آلمانى ترجمه و منتشر شد.
البته این ترجمه مستقیماً از متن فارسى مثنوى انجام نگرفته، بلکه اساس کار مترجمان، متن ترجمه انگلیسى آن بوده است که زنده یاد عبدالباقى گولپینارلى، محقق و مترجم سرشناس ترک، با همکارى نورى ارگنکون بهپایان رسانده بود.
البته چند بار گزیده هایی از روى متن اصلى متنوی بهآلمانى ترجمه شده است که یکی گزیدهاى از قصههاى مثنوى است که بانو شیمل انجام داده و با مصورسازى اینگرید شار در سال 1994 میلادى بهچاپ رسید.
دیگری گزیده ای است قدیمی که گئورگ روزن از متن فارسی کتاب بهآلمانی ترجمه و در سال 1849 میلادی منتشر کرد.
«والتر فون دِر پورتِن» هم براساس نسخهی فارسی چاپ نیکلسن، بیت های 1923 تا 2933 را بهآلمانی ترجمه کرد که در 1930 میلادی منتشر شد.
«من چو بادم و تو چو آتش» عنوان کتاب دیگرى است که پُرفسور شیمل در آن بهبررسى و تحلیل زندگى و آثار و افکار مولانا پرداخته است.
شیمل این کتاب را با همین عنوان بهدو زبان آلمانی و انگلیسی منتشر کرد که البته متن آلمانی و انگلیسی کتاب با هم تفاوت اساسی دارند.
این کتاب تاکنون 7 بار در آلمان تجدید چاپ شده است.
متن انگلیسی این اثر، اساس ترجمه کتابی قرار داشته که آقای فریدون بدره ای آنرا با عنوان «من بادم و تو آتش»، بهفارسی ترجمه کرده و در ایران منتشر شده است.
بانو شیمل از شیفتگان مولاى روم و یکى از نخستین پژوهشگران آلمانى بود که بهتحقیق در آثار و افکار مولانا پرداخت و در شناختن و شناساندن این عارف و عالم بزرگ ایرانى بهجهانیان سهم بسزایى داشت.
در میان آثار وى کتابى نیز یافت مىشود با عنوان «صور خیال در شعر جلالالدین رومى» که نزدیک به 60 سال پیش از این انتشار یافت و در زمره اولین کارهاى تحقیقى در این زمینه است.
افزون بر اینها گزیدههایى از غزلیات مولانا را مترجمان بسیارى بهزبان آلمانى ترجمه و منتشر کردهاند که هنوز زیباترین و جذابترین آنها همانا ترجمهاى است که فریدریش روکرت در نزدیک بهسال پیش بهانجام رساند و نخستین بار در سال 1819 میلادى منتشر شد و تاکنون بارها تجدید چاپ شده است.