اهمیت مسئله « زبان خصوصی» و رابطه آن با نظریه « معنی» مسئله زبان خصوصی یکی از مهمترین مباحث پژوهشهای فلسفی است که درباب آن نظریات مختلفی مطرح گردیده است.
اکثر مفسران معتقدند که ایده عدم امکان « زبان خصوصی» محصول نظریه جدید ویتگنشتاین در باب معنی و فهم آن است در پژوهشها معنی به عنوان کاربرد معرفی می شود به عبارت دیگر معنی یک واژه عبادت است از کاربرد آن در حوزه عمل اجتماعی و در نتیجه این معادل سازی، معیار و ملاک فهم معنا عبارت است از قابلیت و توانایی کاربرد واژه و جملات بر مبنای « قواعد» کاربرد آنها در صورتهای خاصی حیات اجتماعی.
از نظر ویتگنشتاین تنها در صورتی می توانیم بگوییم زبانی را فرا گرفته ایم ومعنای واژه های آن را دریافته ایم که قواعد استفاده از واژه ها را رعایت کرده باشیم( پژوهشها بند 81) اصولاً از نظر ویتگنشتاین زبان برای اینکه معنایی داشته باشد از بعضی قواعد پیروی کند و از آنجا که قواعد بوسیله جامعه و بر اساس توافق افراد جامعه ساخته می شود و پیروی از قواعد نیز جنبه اجتماعی دارد و لذا نتیجه می گیرد چیزی به نام زبان خصوصی وجود ندارد.
( بر این مگی.
فلاسفه بزرگ.
صص 557و556) قبل از هر چند ابتدا باید مشخص کنیم که مواد و منظور ویتگنشتاین از مد زبان خصوصی، چیست، توجه با سخنان و می توان گفت که زبان خصوصی زبانی نیست که انسانها در تک گویی های خود بکار می برند زیرا با این امکان وجود دارد که شخصی دیگری بتواند زبان آنها را به زبان ما ترجمه بکند بلکه منظور او زبانی است که اصولاً غیر قابل اشتراک و آموختن است زیرا واژه های این زبان به چیزهایی دلالت می کند که فقط برای متکلم آن زبان قابل شناخت است یعنی به تجربه های شخصی و مستقم او دلالت دارد: « اما آیا می توانیم زبانی را هم تصور کنیم که در آن شخص بتواند تجربه های درون خود- احساسها، حال و هوا و غیرعه..
را برای کاربرد شخصی خود بنویسد یا به آن بیان شفاهی ببخشد...
واژه های منفرد این زبان قرار است به آنچه فقط برای شخص سخن گو می توانند دانسته باشد ارجاع دهند.» ( پژوهشها بند 243) از نظر پیرس این بند و طرحی کلی از « زبان خصوصی است که بر اساس آن زبان خصوصی، زبانی است که تنها مبتکر این زبان می تواند واژه های آن را بفهمد و هیچ شخص دیگری قادر به فهم آن نیست.
از نظر پیرس ویتگنشتاین، دلایل اثبات می کند که حتی مبتکر این زبان نیز قادر به کاربرد این زبان نیست زیرا هیچ معیار و محک عملی برای تشخیص صحت یا سقم کاربرد واژه های آن زبان وجود ندارد.(David pears False prison , p.p328-329) نظر رایج درباب زبان خصوصی اغلب مفسران بند 243 پژوهشها را به عنوان آغاز بحث زبان خصوصی می دانند و معتقدند که این بحث مربوط به زبان حسی و واژه های مربوط به احساسات می باشد و به همین اساس در تعریف زبان خصوصی می گویند زبانی است که واژه های آن برای بیان تجارب طنی و خصوصی همچون درد، خارش، سوزش و .....
به کار می روند و لذا اسامی این تجارب تلقی می گردند.
به نظر آنها که ویتگنشتاین در زمینه« زبان خصوصی» به آن مخالفت می کند این است که زبان خصوصی یک نوع بازی تسمیه نیست یعنی زبانی نیست که حاوی اسامی احساسات باشد زیرا واژه هایی که معرف چنین احساساتی اند شرایط لازم تسمیه را ندارند یکی از این شرایط قابل تشخیص بودن است علائمی که به عنوان اسم احساسات بکار می روند این شرط را بر آورده نمی کنند( هارت ناک، ویتگنشتاین، صص 116-115و111-110) ویتگنشتاین برای اثبات این امر می گوید فرض میکنیم که من احساسی را حاصل می کنم و علامت «S» را بریا تعیین آن بکار میبریم و هر روز که این احساس را پیدا کردم علامت«S»را در ردفترچه یادداشت ثبت می کنم ویتگنشتاین می پرسد در اینجا چگونه تشخیص می دهم که احساسات بعدی من همان احساسی است که اولین بار تجربه کرده ام و آن را « S» نامیدم آیا تشخیص من و« S» نامیدن این احساسات درست و صحیح است یا نه؟
از نظر ویتگنشتاین سخن گفتن از تشخیص درست و صحیح متظمن ملاک و مناط صحت است اما این ملاک نیز باید ملاکی بیرونی باشد بطوریکه برای دیگران قابل فهم باشد« پس کاربرد این واژه نیاز به توجیه دارد که همه کس بفهمد» ( پژوهشها بند 261) « توجیه عبادت است از توسل به چیزی مستقل» ( پژوهشها بند 265) به همین خاطر می گوید این سخن که « به نظر می آید که همان احساس است» ملاک صحیحی نیست «آدمی می خواهد بگوید.
هر آنچه قرار است به نظرم درست بیاید درست است و این فقط یعنی اینجا نمی توانیم درباره «درستی» سخن بگوییم لذا از نظر ویتگنشتاین صرف عقیده من به اینکه چیزی چنان است نمی توان ملاک و معیاری برای تعیین صحت تشخیص من باشد علاوه بر این از نظر ویتگنشتاین حافظه نیز نمی تواند ملاک صحت کاربرد واژه های مربوط به احساس باشد از نظر او اگر ما در برخی موارد به حافظه خود توسل می جوییم اما در این موارد ملاک مناطی وجود دارد که به موجب آن صحت و نادرستی حافظه معلوم می شود به عنوان مثال زمانی که ما می خواهیم بدانیم ساعت حرکت قطار چه ساعتی بوده است میتوانیم، با اعتماد به حافظه خود ساعت حرکت قطار را نجاط آوریم اما در اینجا صحت تصویر ذهنی جدول زمانی حرکت قطارها را می توان با یک ملاک بیرونی سنجید در صورتیکه طبق برنامه قطار در ساعت مورد نظر حرکت کند حافظه من درست بوده است در غیر اینصورت نادرست بوده اما در مورد احساسات اینگونه نیست و اگر بخواهیم برای صحت تشخیص احساس مان به حافظه توسط جوییم و هیچ ملاک بیرونی و مستقل نداشته باشیم عمل نادرست همانند کسی خواهد بود که چند نسخه از یک روزنامه را ؟؟
تا مطمئن بشود آنچه نوشته شده است راست است» ( پژوهشها 265) از آنجایی ک ما در تعیین درستی یا نادرستی تشخیص احساسات درونی خود ملاک و مناطی نداریم لذا میان این او جمله تفاوتی نخواهد بود که: در همان احساس است که قبلاُ داشتیم« « همان احساسی نیست که قبلاً داشته ام.» قضیه ی که چنان صورت یافته است که صدق و کذبش یکی است اصلاً قضیه نیست پس علامت « S» اصلاً اسم چیزی نیست که اشتباهاً به جای اسم گرفته شده بود اسمی که برای بکار بردنش ملاک و ماطی نباشد یعنی قاعده ای برای استعماش نداشته باشیم اسم نخواهد بود جزء هیچ یک از «بازی های زبانی یا لغوی» نیستو عمل و وظیفه ای ندارد که انجام دهد» ( هارت ناک، ویتگنشتاین، ص 114) از نظر ویتگنشتاین کسی که امکان زبان خصوصی را می پذیرد منطق زبان را به درستی نفهمیده است فلسفه مدرن که از زمان دکارت امکان چنین زبان خصوصی را از پیش فرض گرفته اند دچار این سوء تفاهم شده اند منشأ این سوء تفاهم دو تصور غلط می باشد: اولاً همه کلمات اسم می باشند و معنی آنها مدلول یا مسمای آنها می باشد یعنی ابژه ای که آن واژه نمایانگرآن است ثانیاً بر طبق این مدل در مورد اصطلاحات روانشناسانه باید گفت که آنچه این واژه ها نمایانگر آنند پدیده های ذهنی اند که صرفاً برای شخص قابل فهم و در دسترس است از آنجایی که پدیده های ذهنی همچون احساسات و تجارب .
...
انتقال ناپذیرند لذا از لحاظ معرف شناسی خصوصی می باشند بدین جهت گفته می شود که هیچ کس نمی تواند درد من را داشته باشد یا بداند هنگامیکه من درد می کشم چه احساسی دارم از نظر ویتگنشتاین مدل « اسم- ابژه» تصور نادرستی درباب ذهن ( حالتها و فرایندهای ذهنی) ارائه می کند که در باب مفاهیم و اصطلاحات روانشناسانه ما را به این تصور سوق می دهد که یک حوزه ی مرموز پنهانی به نام قلمرو امور« درونی» وجود دارد که متمایز از قلمرو « بیرونی» با فیزیکی می باشد و از نظر ویتگنشتاین آنچه باعث می شود، فریفته چنین مدل شویم مبنای زبان شناختی دارد او برای توضیح این مطلب در کتابچه های آبی تمایز ایجاد می کند میان کاربرد ضمیر اول شخص « من» به عنوان ابژه و کاربرد آن به عنوان سوبژه.
(The blue Books p.p66-67) از نظر ویتگنشتاین عباراتی همچون « من یک مترفد دارم در دستم شکسته است» ...
نمونه هایی از کاربرد نوع اولند که در آنها می توان به جای ضمیر « من» واژه « بدن» را قرار داد جملاتی همچون « من دندان درد دارم» « من می فهم »و .....نیز نمونه هایی از کاربرد نوع دوم است که در آنها نمی توان به جای ضمیر«من» واژه « بدن» را به کار برد افعال این عبارتها بر خلاف افعال عبارات نوع اول بر اعمال جسمانی دلالت نمی کند از نظر ویتگنشتاین در اینجا ما تمایل داریم بگوییم روحی وجود دارد و افعال فهمیدن درد کشیدن بر یک سری فرایندها یا اعمال ذهنی دلالت می کنند ساختار زبانی جملاتی که در آنها ضمیر «من» به عنوان سوبژه بکار میرود شبیه ساختار زبانی جملاتی است که ضمیر«من» به عنوان ابژه بکار می رود این ساختار زبانی مشابه ما را دچار این اشتباه میکندکه بگوییم در این جملات ضمیر من اشاره و ارجاع دارد لذا جملاتی توصیفی یا گزارشی می باشند در اینجا ما به پیروی از دکارت تمایز میان جسم و نفس ایجاد میکنیم که مبنای زبان شناختی دارد این تصور غلط دو آلیستی به این نتیجه منتهی می شود که حالتها و وضعیتهای روانشناسانه ذاتاً و فی نفسه خصوصی اند ما هرگز نمیتوانیم چیزی درباره اذهان اشخاص دیگر بدانیم و لذا هیچ کس دیگری نمیتواند معنی و منظور ما را از واژه هایی که بیانگر احساسات و حالتهای ذهنی من هستند.( همچون واژه«درد») بداند.Wittgenstein sans the private Languaye Argument.
pp2-4) ) ویتگنشتاین برای حل این مشکل میگوید زبان خصوصی (یا زبان مربوط به احساسات و فراینهای ذهنی) یک نوع بازی تسمیه نیست و جملاتی که دال بر احساسات و فرایندهای ذهنی می کنند بر خلاف جملاتی که دلالت بر اعمال جسمی دارند نقش خبری یا گذارشی ندارند این دو تحت یک مقوله قرار نمیگیرند بلکه به نظر وی جملاتی همچون « میفهم»، « درد دارم» جزء مقوله عباراتی همچون « هورا» که «آفرین» و ..
هستند این عبارات را ما به عنوان خبر یا وصفل تلقی نمی کنیم زیرا آنچه که به عنوان خبر یا وصف تلقی می کرد امکان صدق و کذب دارد اما سخن گفتن از صدق و کذب این عبارات سخنی بی معناست این عبارات مفاد نشانه ای دارند مثلاً واژه « هورا» که نشانه تعجب است از نظر ویتگنشتاین عبارات و توصیفات زبانی همچون « من دندان درد دارم» جایگزین توصیفات طبیعی درد مصل گریه کردن و نالیدن می شوند( دکتر احمدی فلسفه تحلیلی ص 46و35) از نظر ویتگنشتاین عباراتی همچون « من یک مترفد دارم در دستم شکسته است» ...
هستند این عبارات را ما به عنوان خبر یا وصفل تلقی نمی کنیم زیرا آنچه که به عنوان خبر یا وصف تلقی می کرد امکان صدق و کذب دارد اما سخن گفتن از صدق و کذب این عبارات سخنی بی معناست این عبارات مفاد نشانه ای دارند مثلاً واژه « هورا» که نشانه تعجب است از نظر ویتگنشتاین عبارات و توصیفات زبانی همچون « من دندان درد دارم» جایگزین توصیفات طبیعی درد مصل گریه کردن و نالیدن می شوند( دکتر احمدی فلسفه تحلیلی ص 46و35) نظریه کاربردی مسأله زبان و بالویژه مسأله « معنا» در دوره دوم فعالیت فلسفی نیز از اهمیت قابل توجهی برخوردار است اهمیت آن به این خاطر است که مفهوم «معنی» یکی از مفاهیمی است که به خطاهای فلسفی زیادی منجر گردیده است.
واقعیت این است که واژه « معنی» به علت داشتن صورت « اسعی» با ما از ابژه ای سخن می گوید که فراسوی این علامت است و این علامت بدان استاره دارد این مطلب را می توان بطور واضحتری درباب واژه« Bedeutug» ( معنی مرجع ) ملاحظه کرد.
زیرا این واژه از « beuten» به معنی « اشاره کردن» می آید.
اکثریت نظریاتی که در باب « معنی» مطرح گردیده است فریفته صورت اسمی این اصطلاح گردیده اند.
Awittgenstein dictionary P 377 برخی از آنها ابژهی خارجی را به عنوان معنی تلقی کرده اند و برخی نیز تصویر ذهنی و یا مفهوم را.
از جمله آنها می توان به نظریه دلالت ( معنای یک واژه چیزی است که واژه بر آن دلالت می کند).
نظریه تصویر ذهنی ( معنی یک واژه، تصویر ذهنی آن است) و نظریه مفهوم ( معنای واژه عبارت است از مفهوم آن واژه) اشاره کرد.
(Parkinsan, in theory of Meaning: p .
2-12) آنچه در تمامی این نظریات مشترک است اینست که در مورد « معنی» شما باید به دنبال چیزی باشید که بتوانید به آن اشاره کنید.
خواه بصورت عینی و یا بصورت ذهنی و بگوئید « این معنی است» ویتگنشتاین در این زمینه می گوید: در بگوئید مسأله واژه نیست بلکه معنای آن است و شما فکر می کنید معنا هم چیزی است مثل واژه، هر چند متفاوت از آن هم هست.
اینجا واژه، آنجا معنا، یکی پول و یکی گاوی که با آن پول می خرید» ( پژوهشها بند 12) از نظر ویتگنشتاین این نظریات درست نمی باشد زیرا تمامی مواردی که در این نظریات به عنوان معنی تلقی می گردد، در مورد برخی از واژه ها به خوبی عمل نمی کنند به عنوان مثال واژه های « یا»، « نه» و....
مرجع مسمائی ندارند که واژه های مذکور بر آنها دلالت کنند و همچنین نمی توان گفت که معنای همه واژهها تصویر ذهنی آنها ست زیرا هیچ تصویر ذهنی به عنوان مثال از واژه « فضای چهار بعدی» نداریم علاوه بر این تصاویر ذهنی خود علامت هستند و متشکل رابطه تصویر ذهنی با واقعیت همچنان باقی است زهمانطور که در کتابچه ای آبی می گوید اگر ما معنی یک عبارت را تصویر ذهنی، تجربه ای روانشناسانه یا مفهوم آن واژه بدانیم، از آنجایی که همه اینها امروز هستی و شخصی هستند، لذا واژه به تعداد کسانیکه آنرا به کار می بردند، معانی مختلف خواهد داشت ( the blule boooks p.65) از نظر ویتگنشتاین اگر ما روش مشاهده و تحقیق را به کار بریم.
برایمان معلوم می گردد که واژه می توانند معنی داشته باشند حتی زمانیکه هیچ مرجع و مدلول نداشته باشند و هیچ تصویر ذهنی درباب آنها وجود نداشته باشد، مشاهده و تحقیق به ما نشان خواهد داد که آنچه که درباب معنی واژه ها همواره لازم و ضروری است چیزی جز کاربرد آن نیست زیرا واژه به منظور اینکه معنایی داشته باشد و به عنوان کلام تلقی گردد و صرفاً صداها و آواهایی صرف نباشند، باید به روش خاص و معینی به کار رود.
علاوه بر این کاربرد برخلاف تصاویر و مفاهیم ذهنی امری شخص و ذهنی نمی باشد همچنین نظر به کربردی با مشکل « اشاره کردن» نیز روبرو نیست زیرا کاربرد ابرژهای نیست که بتوان به آن اشاره کردند یک ابژه مادی و نه یک موجر نامعلوم و خیالی که باید آنرا خلق کرد، در صورت عدم وجود ابژه ای مادی که مطابق، با اسم باشد و به آن معنی دهد.
( IbId.
p36-37) لذا میتوان نظریه کاربردی ویتگنشتاین را به عنوان « تیغه اکام» معرفی کرد.
که فرض وجود یکسری موجوداتی که مطابق با واژههای زبان باشد را رد میکند.
(Grath, Wittgenstein,s defiition of meaning asuse p.76,86-87,93,99) بدنین ترتیب کاربردی متشکل واژه های که مرجع آنها از بین رفته است را حل خواهد کرد طبق این نظریه علت اینکه جمله« ذوالفقار تیغه بتری دارد.» با وجود از بین رفتن مداول واژه« ذوالفقار، هنوز هم معنادار به این خاطر است که این نام در غیاب صاحبش در بازی زبانی خاص خود به کار می رود ( یعنی کاربرد دارد.( پژوهشها بند 44) همچنین شکل واژه های که بیش از یک معنا دارند نیز حل می گردد زیرا بر طبق این نظریه معنای یک واژه را باید با توجه هب کاربرد آن واژه در بافت و زمینه اجتماعی و موقعیت کاربردش تعیین کرد به عبارت دیگر معنای یک واژه چیزی غیر از نقشی که در زبان بازی می کند نیست و ممکن است که نقش متفاوت باشد لذا معانی متفاوت نیز خواهد داشت.(bren silsy Meaningand Represen tation.
p.
63) تمثیل جعبه ابزار ویتگنشتاین برای توضیح نظریه کاربردی خود از تمثیل « در جعبه ابزار» بهره می گیرد: « به جمله به صورت یک ابزار، و به معنایش به عنوان به کارگیری آن بنگرید.» در ابداع یک زبان می تواند به معنی ابداع ابزاری باشد برای مقصودی خاص....» ( پژوهشها.
بندهای 492و421) مهمترین نکته این تشبیه این است که ابزارها روشهای خاصی برای کاربرد دارند که به واسطه آن روش خاص برای هدفی خاص مفید خواهند بود واژه ها نیز همینگونه اند.
معنی یک واژه به واسطه روش کاربرد آن در اوضاع و احوال خاص معین می گردد نکته دیگر تشبیه این است که کاربردهای ابزار طبق نیازهای تعمیر کار متنوع و کتیر است کارکردها واژه نیز بر طبق نیازهای سخنگو به همان اندازه زیاد است.
(Dr.
Brucel.
Gordon.
Wittgenstein,s Meanins and use in philosphical Investigatisn.) ویتگنشتاین برای توضیح تنوع کاربردهای یک واژه مثال دستگیره های یک لوکوموتیو را ذکر می کند تمامی این استکیر، ظاهر همسانی دارند اما ابن همسانی امری صرفاً ظاهری است هر یک از آنها کاربرد خص خود را دارند و عدم توجه به کاربردهای متفاوت هر یک از آنها ایجاد متشکل خواهد کرد.
از نظر ویتگنشتاین وضعیت واژه ها نیز تا هنگامی که کاربرد آنها برای ما به روشنی ارائه نشده باشد همینطور است.
اگر بخواهیم به ظاهر همسان آنها نگاه کنیم واژه کاربردهای مختلف آن غفلت کنیم مسلماً دچار اشتباهات فلسفی خواهیم شد اکثر نظریات سنتی دچار چنین اشتباهی شده اند و تعریف واحدی را در باب همه واژه ها مطرح کرده اند و مثلاً گفته اند که « هر واژه ای در زبان بر چیزی دلالت دارد.» این تعریف ما درست مانند تعریف کسی است که در باب ابزارهای یک جعبه ابزار می گوید همه ابزارها به درد تغییر چیزی می خورد هر دو این تعاریف نادرستی می باشند که در همه موارد صدق نمی کنند.
( پژوهشها بند 15) از نظر ویتگنشتاین تنوع و کثرت کاربردها « چیز ثابتی نیست که یکبار برای همیشه داده شده باشد بلکه نسخه های تازه ای از زبان، .....بوجود می آیند و نسخه های دیگری منسوخ و فراموش می شوند» ( پژوهشها بند 23) در توضیح این مطلب می توان تمثیل « شهر قدیمی» را مطرح کرد که بر اساس آن هر شهری در دوره های مختلف افزوده های جدیدی را پیدا می کند در حوزه زبان نیز در دوره های مختلف صورت های جدیدی ایجاد می گردد گلوک در توضیح این تمثیل می گوید: مرکز ابن ستهر، یهنی زبان روزمره معمول، یک جای پر پیچ و خم با خیابانهای کج و خمیده است در حالی که بخشهای اضافه شده جدید، یعنی سبک و لهجه های ویژه ای همچون زبان شیمی یا ریاضیات، حومه شهر را تشکیل میدهد که دارای راهها و خطوط مستقیم و یک شکل هستند.» (A Wittgenstein Dictionary.
p 197) بازی های زبانی تمثیل دیگری که ویتگنشتاین برای توضیح مهمترین خصوصیات زبان و عملکرد آن به کار می برد ایده تشبیه زبان به بازی است.
در واقع ایده تشبیه زبان به بازی از نظریات فرمالیستها برمیخیزد که طبق نظر آنها ریاضیات به بازی ای تشبیه می گردد که در آن با نمادها و علائم بازی می شود.
(Ibid,p 193) در تعریف اصطلاح « بازی زبانی» می توان گفت که بازی زبانی موقعیت خاصی که در آن واژه یا جملات به کاربرده می شود و یا به عبارتی بهتر، موقعیتی است که در آن به کار میرود.
با توجه به این اوضاع و احوال کاربرد واژه ها و جملات می توان معنی آنها را تعیین کرد عدم توجه به این اوضاع و احوال ما را به فهمی درست از معنی واژه ها و جملات نائل نمیکند.
زیرا میتوان آنها را در اوضاع و احوال مختلفی به کار برد و نقشهای مختلفی نیز در بازی به آنها داد و از این رو معانی مختلفی نیز بدست خواهند آورد.
« اما تفات بین خبر یا گزارش« پنج تا تحت» و امر « پنج تا تحت!
» چیست؟
خوب، تفاوت در نقشی ای است که ادای ابن واژه ها در بازی زبانی به عهده دارد بدون تردید لحن صدا و نگاهی که هنگام ادای آن همراه است و خیلی چیزهای دیگر نیز متفاوت خواهند بود.» ( پژوهشها بند21) ویتگنشتاین بازی های زبانی کثیری را مطرح می کند و می گوید هر یک از آنها یک بازی زبانی خاص و کامل است: « دستور دادن و اطاعت از آن..
گزارش یک رویداد، ....
تشکیل و آزمون یک فرضیه - ارائه نتایج یک آزمایش.....
خلق یک داستان و خواندن آن...
خواهش، تفکر، فحش، خوشامد، دعا»( پژوهشها بند 23) هر یک از این بازی های زبانی قواعد خاص خود را دارند به طوری که از یک جمله میتوان یک حادثه تصور کرد با بخشی از یک داستان.
از آنجایی که هر یک از این بازی ها قواعد خاص خود را دارند لذا هیچ دلیلی وجود ندارد که فکر کنیم معنایی که در یکی از این بازی ها به یک واژه نسبت داده می شود مرتبط با آن معنایی باشد که به آن واژه در بازی زبانی دیگر نسبت داده می شود.
(The Grammar ot yustitication.
p56) با توجه به تنوع کابردهای واژه ها و جملات و امکان برداشت های مختلف از آنها بر حسب قواعد مختلف زبانها ویتگنشتاین می گوید انواع بیشماری از کاربرد « نماد»، « واژه» و جمله وجود دارد( پژوهشها بند23) هارتناک با توجه به این مطالب می گوید: در لفظ و زبان ، اسم امر واحدی نیست......
بلکه اسم طبقه ای از تعدادی بازی های لغوی غیر معین یا نامحدود است...
عده این بازیهای زبانی یا لغوی غیر محدود است این عدم محدودیت نه فقط از این حیث است که می توان بازی های لغوی جدیدی تصور کرد، بلکه از این حیث هم که حد آنچه بدین نام خوانده می شود واضح نیست و غیر متمایز است بعنی لبه معینی ندارد.
شخص که جلو مرا میگیرد و میگوید: « ورود ممنوع» یک قسم بازی لغوی به کار می برد.
اما درباره چراغهای راهنمائی چه بگوییم که قرمز می شود، یا حساری از سیمهای خاردار، یا خط سفید وسط جاده؟
اینجا در آن مرز نامتمایز هستیم.
پس سرحد مشخصی میان آنچه زبان است و آنچه نیست، نمیتوا قائل شد.
( هارتناک.
ص 93و92) ویتگنشتاین علاوه بر هدف تأکید بر تنوع و کثرت بازی ها اهداف دیگری نیز از کاربرد اصطلاح در بازی های زبانی» داشت با توجه به مثال « بازی شطررنج که در اغلب جاها به کاربردها میشود میتوان این اهداف را چنین برشمرد: در (1) زبان به مانند بازی قواعدی، قواعد دستوری، دارد که، ......
تعیین می کنند چه چیزی صحیح و معنی دار است.....(2) معنی یک واژه، ابژه ای که آن واژه نمایانگرآن است نمی باشد بلکه معنی آن به واسطه قواعدی تعیین می شود که بر کاربرد آن حاکم است ما معنای واژه ها را به واسطه نسبت دادن مهره ها به ابژه ها یاد نمی گیریم بلکه به واسطه یادگیری چگونگی حرکت کردن آنها می آموزیم.(3) یک قضیه حرکت یا عملکردی در بازی زبانی است این قضیه بدون سیستمی که بخشی از آن است بی معنا خواهد بود.
معنایشنقش اش در فعالیت زبانی است.....
در مورد بازیها اینکه چه حرکتهایی ممکن است بستگی به موقعیت ( وضعیت روی تخته) دارد و برای هر حرکتی پاسخهای خاصی موجه است و پاسخهای دیگر مستثنی می شوند» (A Wittgenstein Dictionary p.193) دو نکته مهم در باب نظریه کاربردی گرث در کتاب خود تحت عنوان دو تعریف مدنی به عنوان کاربرد، دو نکته بسیار مهمی را در باب نظریه برای مطرح می کند او معتقد است که در تعریف نظر به کاربردی ابهاماتی وجود دارد که باید روشن شوند این ابهامات اختلافاتی را میان مفسرین ایجاد کرده است.
اولین نکته این است که هر چند ویتگنشتاین در جاهای مختلفی این نظریه را هم در باب واژه ها و هم در باب جملات و مفاهیم و نمادها و نشانه ها مطرح میکند مثلاً : « معنی یک کلمخ نسخ به کارگیری آن است» «وقتی بازی زبان تغییر می کند، بدنبال آن مفاهیم تغییر مییابد و با مفاهیم معانی کلمات نیز دگرگون می شود.» ( درباره تعیین بندهای 65و61) «......
انواع بیشماری وجود دارد، انواع متفاوت بیشماری از کاربرد چیزهایی که « نماد» ، «واژه»، « جمله»،« مفاهیم» « هر نشانه به تنهایی مرده مینماید..
نشانه در کاربرد زنده است» ( پژوهشها بندهای 432و23) اما با این حال در تعریف اولیه خود تأکید فراوانی بر روی واژه ها دارد، « گروه بزرگی از مواردی که در آن واژه ی «معنا» را به کار میگیریم...
معنای یک واژه کاربرد آن در زبان است.» (پژوهشها بند 43) از نظر گرث تأکید ویتگنشتاین بر روی واژه ها یک امر تصادفی و اتفاقی نیست بلکه دلائلی دارد اولاً این تأکید نشانگر علاقه و موضوع اصلی اوست او بیشتر متوجه مفاهیم است و جملات تا آنجایی برایش اهمیت دارد که ساختار مفاهیم را منعکس می کنند.
همین امر دلیل توجه او به واژهها است زیرا مفاهیم به واسطه واژه ها بیان می شوند.
دلیل دوم، این عقیده ویتگنشتاین است که مسائل فلسفی اغلب زمانی بوجود میآیند که واژه ها کار خود را در جملات انجام نمی دهند و بیکار و بیهوده اند.
در اعتشاشهای که ما را مشغول می دارند هنگامی پیش می آیند که زبان مانند موتوری است که هرز بگردد( مثلاً در فلسفه) نه هنگامی که کاری انجام میدهند ] در زندگی[ نکته مهم دیگر در عبارت به گروه بزرگی از مواردی که در آن واژه ی «معنا» را به کار میگیریم- البته نه همه ی آنها-...
» نهفته است این عبارت مبهم است و بحث مناغشه ای میان مفسران ایجاد کرده است اسوالدها فلینگ اعتراض می کند که چرا ویتگنشتاین در مورد گروه بزرگی از موارد سخن میگوید کدام موارد شامل این تعریف می شود کدام موارد خارج از حوزه آن قرار دارند و این تقسیم چگونه صورت می گیرد پروفسور جردان معتقد است که ویتگنشتاین در باب اکثریت واژه ها میگوید معنی آن همان کاربرد آن است و صرفاً بخش بسیار کوچکی را مستثنی می کند معنی مواردی همچون نامها.
از نظر پروفسور جردان چون ویتگنشتاین در ادامه تعریف خود میگوید« معنی یک نام گاه با اشاره به صاحب آن توضیح داده می شود» لذا معنای بخش کوچکی از واژه ها همان صاحب آنها است(Professor Gordon.
wittgenstein,s Meaning and use in philosophical Inuestigation) اما از نظر گرث از آنجایی که ویتگنشتاین در ابتدای پژوهشها نظریه « معنی به عنوان ابژه» را یکبار برای همیشه رد می کند لذا نظر پروفسور جردان نمی باشد علاوه بر این از آنجا که هم در پژوهشها و هم در کتابچه های آبی نگرش منفی خود را در باب نظریه « معانی ذهنی» اعلام می کند پس نمی توان گفت معنی گروه کوچکتر واژه ها تجارب یا فرایندهای ذهنی است از نظر گرث نباید بگوییم ویتگنشتاین در تعریف خود از گروه عظیمی از واژه ها سخن می گوید زیرا در اینصورت جمله پایانی بند 43 موید این مطلب خواهد بود که معنی برخی از واژه ها صاحب آن است بلکه حقیقت این است که ویتگنشتاین از گروه بزرگی از مواردی که در آنها « معنی» به کار میبریم سخن می گوید لذا عبارت نهایی« مهنی یک نام گاه با اشاره به صاحب آن توضیح داده می شود» استثنایی در باب موارد کاربرد واژه ها « معنی» است یعنی ما گاه واژه « معنی» را برای دلالت بر چیزی بکار می بریم یعنی کاربرد آن اینگونه است کرس در توضیح این مطلب میگوید زمانی که ما معنی یک نام را یاد میگیریم نه تنها میآموزیم که آن نامی برای این است بلکه یاد میگیریم که آن یک نام است یعنی نقش نام را بازرسی می کند و یا نه تنها یاد می گیریم که آن واژه به چه اشاره می کند بلکه میآموزیم به آن اشاره می کند یعنی کارکرد اشاره ای دارد.
(Wittgenstein,s Definition of Meanins as Use.
p 91.95-96) « شباهت خانوادگی» اصطلاح شباهت خانوادگی یکی از مهم ترین مفاهیم فلسفه ی دوره ی دوم ویتگنشتاین می باشد که آن را در اعتراض به نظریه ی سنتی در باب ارائه ی تعاریف دقیق بر حسب ذلت یا خصوصیات مشترک مطرح می کند.
از نظر او نظریه ی سنتی در این زمینه دچار یک اشتباه فلسفی شده است: « تمایل بر جستجوی چیزی مشترک برای تمامی چیزهایی که معمولاً تحت یک اصطلاح کلی می گنجانیم.» ویتگنشتاین این تمایل را به عنوان بخش مهمی از « عطش میل کلی گویی» توصیشف می کند که منشأ بسیاری از خطاهای فلسفی است.(Early Analytic philosophy, p.75) این عطش کلی گویی در دوره های مختلف وجود داشته می توان گفت که عمری به درازای عمر فلسفه دارد.
در دیاگوگ های سقراط چنین تمایلی وجود دارد.
زیرا سقراط همواره از مخاطب خود می خواهد تا تعریف دقیقی را در باب موضوع بحث( معرفت زیبایی و.....) ارائه کند.
در مذاکره ای مخاطب سقراط در پاسخ به درخواست او برای توضیح « معرفت» به ذکر موارد متعددی می پردازد که در آنها معمولاً گفته می شود که « میدانیم».
اما سقراسط این گونه پاسخ ها را نمی پذیرید و میگوید بهترین راه، بیان ذات« دانستن» در یک تعریف دقیق است.
( فلسفه تحلیلی- دکتر احمدی ص 26) ویتگنشتاین نیز در رساله چنین گرایش جوهر گرایانه یی دارد.
اما در دوره ی دوم تعمیم و کلیات بخشی رساله را درباب زبان فرضی نادرست می داند و معتقد است فرض یک عامل مشترک میان کاربردهای گوناگون فرض غلطی است زیرا نمیتوان عامل مشترکی میان کاربردهای گوناگون یافت که آن قدر وسیع باشد که هر علاقه و رابطه ای را در بر گیرد و شامل تنوع کثیر میان موارد آن باشد.
ویتگنشتاین برای نمیتوانیم بیابیم.
چون شباهت های گوناگون بین اعضای یک خانواده....
به همین طریق هم پوشانی و تقاطع دارند....
و خواهم گفت: « بازی ها، یک خانواده را تشکیل می دهند.» ( پژوهشها بند 66و67) شباهت خانوادگی میان بازیها را می توان بدین گونه نشان داد.
روابط میان خصوصیات اعضای یک خانواده نیز بدین گونه است در میان اعضای یک خانواده نمی توان چیز مشترک و واحدی یافت که داشتن آن خصوصیات واحد ایجاب کند که هر یک از آن به عنوان عضو آن خانواده تلقی گردد بلکه صرفاً شبکه پیچیده ای از شباهت ها که تقاطع و هم پوشانی پارکینسون در توضیح آن می گوید اگر ما واقعاً نگاه کنیم و ببینیم که چگونه واژهها و مفاهیم ما در طول زمان بسط می یابند ملاحظه خواهیم کرد که بسط مفاهیم درست مانند یافتن ریسمان است یعنی همانطور که یافتن ریسمان چیزی جز پیچاندن رشته ای بود رشته ای دیگر نیست و قدرت ریسمان نیز در هم پوشاندی و تداخل رشته های متعدد است واژه ها و مفاهیم نیز همین گونه اند میان آنها نیز می توان « شبکه پیچیده ای از همانندی ها را می بینیم که هم پوشانی و تقاطع دارند» ( بند66 پژوهشها) همانطور ک در ریسمان آنچه باعث وحدت می شود یک « نخ واحد» نیست که « نخ واحد» نیست که دو سرتا سر همه موارد جریان داشته باشد بلکه یک هم پوشانی از رشته ها و تارهای متفاوت است وضعیت کاربردهای واژه ها و مفاهیم نیز همینگونه است نمی توان ذات واحدی را میان آنها ملاحظه کرد ( بند67 پژوهشها) (Parkison son, Encyclopeadia of philosophy pp 41-42) بنابراین می توان گفت که ویتگنشتاین در نهایت روش سنتی سقراط را کنار میگذارد و در عوض داده تتئوس را میپیماید و وجود رابطه ی ذاتی میان کاربردهای مختلف واژه را رد می کند به همین علت در پاسخ به معترض فرضی خود که از او می خواهد تا ذات زبان را مطرح کند می گوید: « به جای پیدا کردن چیزی که در همه آنچه زبان خوانده می شود مشترک است می گوییم این پدیده ها یک چیز مشترک ندارند که ما را وا دارند برای همه شان یک واژه را بکار گیریم اما به بسیاری طرق متفاوت با یکدیگر مربوط هستند و به دلیل این رابطه یا این روابط است که همه شان را « زبان» می نامیم ( بند65 پژوهشها) از نظر ویتگنشتاین سعی برای یافتن ذات یا خصوصیت مشترک کاری مابعدالطبیعی است اگر ما بدنبال یافتن ذات یا خصوصیت مشترک اموری چون دانش گذاره نام و ...
باشیم از این واژه ها کاربرد مابعدالطبیعی با فلسفی کرده ایم را در واقع آنها را به معنای معمول و کاربرد روزمره انسان بکار نبرده ایم و به عبارتی دیگر واژه: در بازی زبانی ای که خانه اصلی آن است بکار نبرده ایم به همین خاطر از فیلسوف میخواهد که هنگام کاربرد یک واژه این سئوال را از خود بپرسد که « آیا این واژه در بازی زبانی که خانه اصلی آن است معمولاً همین چون بکار برده می شود؟- کاری که ما می کنیم آنست که واژه ها را از کاربرد ما بعدالطبیعی شان به کاربرد روزمره اشان برگردانیم-» (بند 16 پژوهشها) اما همانطور که پارکینسون میگوید عنوان تئوری « کاربردی» ممکن است این تصور نادرست را ایجاد کند که ویتگنشتاین در اینجا کاربرد را به عنوان ماهیت و جوهر برای معنا فرض می کند اما این تصور نادرست است، در ویتگنشتاین به نوع دیگر ماهیت و جوهر- یعنی کاربرد به عنوان ماهیت و جوهر برای معنای واژه- اشاره نمی کند تا توضیح دهد چگونه واژه ها معنا دارند زیرا کاربرد مورد بحث- واژه ها در موقعیت های حقیقی بشر بکار می روند-از قبل معنا را پیش فرض میکند نظر او اینست که معنای یک واژه یا چیزی بیش از کاربرد آن واژه نیست»