همان گونه که گفته شد فرآیند نامیدن در جهت هر چه دقیق کردن طبقه بدی هاست آنان که به هم شبیه ترند در یک دسته قرار میگیرند و باز با لحاظ کردن مجدد شباهت های ریزتر، دسته هاو طبقات دیگر از این طبقه جدا میشوند اما این دقت تا کجا پیش میرود تا زمانی که به خویش باز گردد یعنی به توده ای مملو از تفاوت ها نوعی بازگشت به تفاوت ها رسیدن به چیزهایی که شبیه تر از خودبه خودند رسیدن به دنیای وانمایی ها.
با شدت بخشیدن به فرآیند ها نامیدن به نوعی بی شکلی پیشینی و ما قبل طبقه بندی بر می گردیم.
تفاوت ها بر مبنای گون (مزیت) ساخته میشوند.
هر تفاوتی نوعی جلوگیری از گول (فریب) و افتادن به دام این همانی و شباهت هاست.
از این رو دو چیز شبیه به هم از آن جا که در بردارنده تا گول (ضریب) بزرگ تری در همان انگاری آنها هستند در بردارنده تفاوتی بنیادی ترند.
نامیدن نوعی فرآیند همان انگاری است که بر مبنای شباهت کار میکند، زیرا در حال هویت یابی و گنجاندن هر چیز تازه در حالی از پیش موجود از پیش مفروض است.
نامیدن در پی بررسی این مطلب است که این چیز به کدام طبقه یا گروه شبیه تر بوده و در چه دسته ای می گنجد.
در برابر آن چه در نام گذاری اتفاق می افتد بر مبنای تفاوت و نیاز برای خلق دال های جدید است.
هر چیزی و هر اتفاقی اتفای جدید و متفاوت از سایر اتفاق ها است که مشابهی برای آن یافت نمیشود.
شباهت ها تنها بر مبنای تفاوت ها می توانند ساخته شوند حرکت از شباهت به سوی تفاوت یا از تفاوت به سوی شباهت در کل حرکتی به رروی دایره بازگشت جاویدان است .
اصل قرار دادن هر یک به منزله نقطه شروعی برای حرکت خطی در جهت رسین به دیگری افتادن در دام باز نمایی تاریخ فعلی یعنی به آن گونه ای است که اتفاق می افتد.
هر چیز و جد آور چیزی متفاوت است.
مواجه انسان با آنچه از پیش در انتظارش نبوده است.
مواجه به لحظه ای که تمام پیشبینی هایش غلط از آب درمیآید.
لحظه ای همراه با شگفتی و هول.
هول از در کنترل نبودن اوضاع و مشخص نبودن آینده در انتظار و شگفتی ای که در انفجار مردمک های دریده شده در مواجه با امر بدیع جلوه میکند.
هر چیز متفاوت امری بدیع نیست ؛ چیز متفاوت می تواندبا یک چیز یا با همه چیز متفاوت باشد چیز متفاوت میتواند خارج از انتظار باشد اما قبلاً رویت شده باشد جایی که در انتظار طلوع خورشید هستیم اگر ماه درآید وجد سر می زند.
ماه یک چیز متفاوتفی نفسه یا امری بدیع نیست.
بلکه وجود او در جای طلوع خورشید متفاوت از انتظار ماست امر بدیع متفاوت ناب است یک رخداد ناب.
یک نام گذاری بر آنچه تا کنون در ساخت هستی و زبان نگنجیده است.
فرآیند بدیع مانند طلوع ماه به جای خورشید تفاوت ناب نیست.
چیزی منحصر به فرد نیست بلکه متفاوت با است یک فرآیند ناسب است فرآیند ناب تحمیل قاعده با تبصره ای جدید به قواعد بازی است در حالیکه رخداد ناب معرفی فرد جدیدی در بازی است.
اما تنها چیز یا امر بدیع نیست که باعث شگفتی میشود وشاید به سختی بهتر، تفاوت محض یا عریان نیست که شگفتی ساز است.
حرکت بر روی دایره مفهومی ما را به آن جا می رساندکه از «شبیه تر از خود به خود» نام ببریم.
آنجا که شباهت فوق العاده زیاد و افراطی، وجد آمیز میشود.
بسیار دقیق تر از آنچه انتظار داشتیم.
وجد حاصل از تفاوت همراه با هول و هراس است وترس ترس از به هم خوردن قواعد و پیشبینی ناپذیری؛ در حالیکه وجد حاصل از شباهت در بردارنده ترس نیست، زیرا اطمینان به هر چه بیشت تر پیشبینی پذیرتر شدن را در بر دارد.
جهانی شفاف تر از پیش جهانی قابل پیش گوی و اندازهگیری اما نه اندازهگیری آنچه منتظرش بودیم، بلکه دیدار چیزی بسیار شبیه تر به آن همان گونه که ذکر است دو چیز بسیار مشابه با هم بسیار متفاوت ترند.
طلوع چیزی بسیار شبیه به خورشید که به جای آن طلوع کند.
در بردارنده گولی بزرگ و در نتیجه تفاوتی بزرگ تر است.
شباهت بیش از حد افراطی دو رخداد یا دو فرآیند شباهتی تصادفی نیست بلکه شباهتی تعمدی است.
تعمدی در جهت اول و فریب دادن از این رو پیشبینی ها درست از آب در نمی آیند بلکه اندکی درست تر از حد معمولند.
در حالتی که با رخداد یا فرآیندی متفاوت و به عبارتی رساتر بدیع مواجه می شویم ؛ با به کار افتادن فرآیند نامیدن که نوعی عادی سازی امر بدیع را به همراه می آورد، هر امر تازه با گذشت زمان بداعت خویش را از دست میدهد.
مواجه به امر بدیع غیر قابل پیشبینی و ترس حاصل از عدم کنترل شرایط موجود ما رابه باز برنامهریزی و لحاظ کردن امر بدیع واستثنا به عنوان قاعده ای تازه وا می دارد.
این جاست که فرآیند نامیدن به کار می افتد.
تفاوت ها باید شباهت هایی مانند خویش بیایند باید گروهی شوند از تفاوت های مشابه باید به هر طریقی از ترس بازگشت امر بدیع به عنوان نقطه اتکایی جهت کنترل هر چه بیشتر امور بهره گرفت.
اما هنگامی که با امری بسیار شبیه تر از آنچه مورد انتظارمان بوده است مواجه می شویم واکنش چیست؟
مشابهت بسیار به ما خاطر جمعی میدهد.
قواعد قبلی از پیش تائید میکند .
این شباهت همان گونه که ذکر شد ، شباهتی تعمدی و فریبنده است.
شباهت ما را به باز برنامهریزی وا نمی دارد.
این شباهت ما را گول می زند با خود می کشاند تا به ورطه و دام بیندازد: یک شباهت شیطانی.
و اما تفاوت شیطانی چیست؟
تفاوتی که در پوشاندن شباهت خویش بادگیری و درواقع پوشاندن خویش و معرفی خود به مثابه دیگری دارد.
تفاوت شیطانی تصادفی نیست امری تعمدی است نوعی انکار آنچه هست و وانمود به تفاوت .
تفاوت شیطانی نیز گول زننده وفریبنده است.
تفاوت شیطانی ادعای نو بودن و بدیع بودن دارد، اما فی الواقع چیز کهنی است تفاوت شیطانی ما را وسوسه میکند که برنامهریزی های خویش را با تفاوت های دروغین، آن تطبیق داده و به نحوی از آن با آن سازگار شویم در حالیکه همان قواعد قبلی هنوز برقرار است.
تفاوت شیطانی توهم تغییر قواعد را در ذهن ها می نشاند در حالیکه بنیان های خویش را از دیدها پنهان می دارد.
روکش های اخلاقی تفاوت های مدرن باشلاق تبار شناسی نوکیوی بر ملا میشود همان سنت ها سر بر می آورند.
انسان همواره در معرض ایندو فریب شیطانی قرار دارد.
فریب تفاوت و شباهت شیطانی بود ریار دنیای وانحایی شده اکنون را دنیای پر از فریبندگی های نوع اول میداند آنجا که صحنه تغییر کرده است و قواعد بازی عوض شده است آنجا که نوکر نه با قدرت و خبیث واقعی بلکه با وانموده های آنها است و پنجه نرم میکند.
در برابر آن نوکر نسبت به نوع دوم فریبندگی هشدار میدهد.
فریب تفاوت ها را نباید خورد.
تبار شناسی فوکویی در پی پرده بدراری از این شباهت های محفوظ در وارنی های اخلاقی است که خود را در تفاوت های بنیانی با گذشته می نمایند.
آنچه این دو نوع تفاوت و شباهت را از شباهت و تفاوتهای موجود دیگر تمایز می سازد؛ دو چیز است یکی تعمدی بودن آنها و دیگر افراطی بودن آنها.
شباهت و تفاوت شیطانی امر تعمدی است یعنی هدفش گول زدن است.
نوعی استراتژی استبرای جا زدن خود در قالب دیگری .
وجدتی نیز دیگر آنها افراطی بودن آنها است.
شباهت افراطی کشاندن شباهت به ورطه است.
شبیه تر از آنچه باید تفاوت افراطی نیز تشدید تظاهرات انحرافی در جهت محو به جای گذاری هر گونه ردپایی از گذشته است.
متفاوت تر از آنچه باید.
شباهت افراطی جعل کننده گذشته است و از اصل آن همان استمداد میگیرد.
تفاوت افراطی جعل کننده آینده است و از اصل امتناع تناقض کمک میگیرد.
شباهت افراطی اگر چه در پی ایجاد سیمایی این همان از گذشته است و تفاوت افراطی نیز گرچه در پی القای سیمایی متناقض و متفاوت از آینده است با این حال هر دوادعای یک چیز را دارند پیشرفت امر واقعی به امر حاد واقعی و پیشرفت امر غیر واقعی به امر حاد غیر واقعی وتخیل جایی است که در بین این دو شکل میگیرد: در شباهتی عظیم یا تفاوتی باور نکردنی.
جایگاه فوکو وبودریار به طور مشهود نامیدن (فرآیندهای نامیدن) مبنای تحلیل فوکویی در آثار اولیه و موسوم به دیرینه شناسی او قرار میگیرند.
فوکو از نامیده شدن هایی به نام های دیوانه، بیمار، میستریک، نا به هنجار و … یاد میکند.
فوکو به دیرینه شناسی نامیدن هایی می پردازد چرا و چگونه دیوانگی مورد توجه قرار گرفت و چگونه گفتمان هایی در جهت پیگیری آن سامان یافتند.
همان طوری که میدانیم فوکو روش دیرینه شناسی را به نفع روش تبار شناسی به کنار می گذارد.
تبار شناسی فوکویی ابزاری قوی تر در جهت ردیابی چنین فرایندهایی است با این تفاوت که اولاً چنین فرایندهایی را دیگر صرفاً به اشکال گفتمانی مربوط ندانست بلکه آن را به سوی تن مارویت تن و بررسی سایر اشکال غیر گفتمانی کشاند.
و ثانیاً پر رنگ کردن نقش رخ دادها و نگاه به آنها به مثابه آن چه یک فرآیند را بر میسازد.
در دوران تبارشناسی فوکو به سوی گرایش دیدگاه اول از جمان گرایش می یابد.
او دیگر اهل را فرآیند ندانسته بلکه اصل را به رخداد میدهد.
تبارشناسی بیش از هر چیز به ثبت یک تایی رخدادها می پردازد و از این رو نامیدن ها را تنها در زاویه نام گذاری ها می سنجد.
نام گذاری رخ داد یکه است که تاریخ رابر میسازد روش تبارشنایس در پی یافتن چنان لولاهای تاریخی است.
همان گونه که ذکر شد نام گذاری بیشتر به سرعت دال تکیه دارد و نامیدن بیشتر به شدت مولول از این رو تبارشناسی نوعی ثبت و تحلیل دال ها و فرآیند دلالت است تا بررسی و تحلیل مولول در حالیکه دانش های موجود سعی در دریافت فرایندها را دارند تبارشناسی با توجه به رخدادها خود را به عنوان نه یک علم بلکه شورش گری علیه علوم حفظ میسازد.
چنین نوسانی در آثار بودریار نیز قابل رویت است.
بودریار در ابتدا به توصیف فرآیندهای از قبیل مصرف فراوری و نظم حاکم بر اثر ها پرداخت.
او در چرخش فوکویی و در گذر از پیچ فوکو به طور مغشوش از فرآیند به بغیل فوکویی آن در حال گسست است.
او برگشت پذیری را در هرگز آیندی حاکم می بیند و آن را مثابه بلکوه ای از مرگ فرآیند استواری نظم حاکم بر آن قلمداد میکند.
او نظم فریبندگی را در برابر نظم فرآوری قرار میدهد.
و با این کار در واقع فرآیندی دیگر را جایگزین یک فرآیند میسازد.
در نقد اساسی خویش به قدرت های فوکوین نیز همان گونه که قبلاً به آن پرداختیم.
اوبه فعلی بودن قدرت از دیدگاه فاکو اشاره دارد فوکو ازنظر بودریار قادر نیست واژگونگی قدرت بر خویش و در نتیجه اضمحلال و مرگ توأمان آن را ببیند.
مرگی که خویش را در وانجایی و حاد واقعی سازی قدرت جای داده است.
بودریار در راهبردهای تقدیری به پیگیری ارائه منطقی یک فرآیند دل خوش می دارد از این رو که ادامه هر فرآیند و شدت بخشیدن به آن از سوی دیگر بر روی دایره بازگشت جاودان بر خویش واژگون می شودو سو از فرا منطق خویش در می آورد.
علم پاتافیزیک بودریاری که همان علم راه حل های خیالی است سعی در افکندن فرایندی نو در برابر فرآیندهای موجود دارد.
علم نامیدن آن هم از این روست.
گر چهاین علم دیگر نه با دنیای واقع بلکه با دنیای خیال رو در دست با این حال به خیال پردازی بهای دنیای واقع مشغول است.
چنین خیال هایی در صدد جایگزین کردن فرآیندهای موجود با حاد واقعی سازی آنها و هول داد نشان به سمت به پرتگاه هایشان هستند.
این پرتگاه ها در روش تبارشناسی فوکویی کشف تناقضات یک فرآیند است با اشاره به رخدادهای ترایخی و در روش پاتافیزیکی بودریاری فرستادن یک فرآیند به سمت همان گویی ها و این همانی های افراطی است که در آن فرآیند با مرگ خویش رو در رو میشود.
جایی که فرآیند خبر همان گویی کاری نداشته و در نتیجه اصولاً هیچ فراوری در بر نخواهد داشت.
مفهوم بیرون افتادگی از تاریخ که بودریار آن را کانتی وام گرفته است جایی را برای رخداد باز مینماید.
آنچه برای بودریار جالب است امکان یک رخداد محض است رخدادی که دیگر نمی توان با هیچ گونه ذهنیت تاریخی در آن دست برده تاویل اش کرده و یا رمزش را گشود.
رخداد سوثر کتیوتیه برای را به یکی نا دیده نمی گیرد.
رخداد نوعی گیجی است که نتیجه انقلاب و اعمای انتقالی است که سوژه در آن گم میشود.
بودریار به معنایی اشاره دارد که در آن بازگشت پذیری و عدم تعیین حاکم است.
هول بودریار حاصل چنین فضایی است هول میتواند به معنای آماس رخدادها به وسیله رسانه های خبری هم میباشد نوعی کش آمدگی رخداد برای برساختن یک فرآیند.
در این جا چرخش مشابه چرخش فوکویی به سمت رخداد را در نظریات بودریار شاهد هستیم.
بودریار از نامیدن هایی که سرشار از معنا باری اند (هر چند گیج کننده) خویش را به سمت نام گذاری های دال مدارانه می کشاند.
او در مصاحبه سال 1985 خویش با سیلور لوترانژه میگوید : «همه نظریه های ارتباطات باید مورد بازنگری قرار بگیرند ضمن نظریه فوامن که هنوز بیش از اندازه با معناست.» فوکو بودریار هر دو با نوعی اولویت دهی به فرایندها شروع کردند و به نوعی به سوی دیگر یعنی رخدادها لغزیدند هر دو از دیدگاه دوم به جهان برخاستند دیدن هر رخداد به شما به یک فرآیند.
دادن اولویت به فرآیند و بررسی فرآیند و اضمحلال آن و به دیدگاه اول وارد شدند: دیدن هر فرآیند به مثابه یک رخداد دادن اولویت به رخداد وبررسی رخداد و رابطه آن با سوژه .
اما موضوع پیچیده تر از آن است ، هم در دیدگاه اول و هم در دیدگاه دوم این رو به روش های متفاوت و نگرش های متفاوت تربه موضوع نگریسته اند.
هم فوکو و هم بودریار در دوره اول خویش فرایندرا به مثابه یک کل بدون اجزاء قلم داد میکند.
فرایندها در همه جا حاکم استاز اینرو رخدادها رانیز باید در حکم یک فرآیند درک کرد.
این نوع نگرش جایی برای رخداد محض باقی نمی گذارد با این حال در حالیکه فوکو فرایندها را به مثابه گفتمان های غیر قابل بازگشت قلمداد میکند بودریار فرآیند رابه مثابه بازی نشانه های ذاتاً بازگشت پذیر میداند.
هم فوکو هم بودریار در پی پرده برداشتن از فرآیندهای مورد نظر خویش و رسوا ساختن نظری آنها هستند با این تفاوت که فوکو فرآیند غالب را شما به واسطه تغییر شکل به فرایندی اگر جانشین میسازد.چیزی نظیر جایگزین شدن پارادایم ها در نظریه کوهنی اما بودریار یک فرآیند را توسط آن فرآیند و به کار اندازی جلوه های فریبندگی و بازگشت پذیری آن رد برابر فیبرهای فراآوری و بازگشت ناپذیری اش جایگزین میسازد.
فوکو چنین جایگزین را در مناسبات دانش و دقت جای میدهد.
در حالیکه بودریار چنین جایگزین خود به خودی و فسخ در خویش را طبیعت هر فرآیندی میداند هر فرایندی باید چرخد و سیکلی از مرگ و زندگی خویش را رقم بزند.
آنچه فوکو و بودریار را در این زمینه مشترک قرار میدهد پرداختن به تحلیل فرایندها و معنامداری بیش از اندازه آن هاست.
فوکو در این دورانبه حکومت جنون ، بیمارو … می پردازد.
او مجبور است به سکوت آنها گوش فرا دهد و از جانب آنها سخنرانی کند.
فوکو خویش را وابسته به معنای نهفته در یک سکوت میکند.
و سعی میکند معنای چنین سکوتی و شیوه های تحمیل آن را بیان کند.
از این رو باید فرآیند این سکوت و معنای نهفته در آن را باز گشاید.
کاری که فوکو با ورود به دوران تبارشناسی خویش از آن اجتناب میکند.
فوکو به جای بررسی یک نیستی (سکوت ) به یک هستی (کالبد نشان دار) می پردازد.
فوکو در تبارشناسی از دور انداختن معنا به درون تاریخ اجتناب میکند.
فوکو دیگر به معنا باری سکوتی پنهان داشته شده کار ندارد .
سرد کار فوکو با نشانه های حک شده برتن و سخنرانی های پی در پی از جنب به اصطلاح سرکوب شده است.
هم از این درست که فوکو در این دوران سرکوب جنسیت را انکار میکند چرا که دادن معنا به چنین ای کار یک تبار شناس نیست.
کار یک تبارشناس مطالعه هستی ها و آنچه هست.
و نمایاندن آنها به مثابه آن چیزهایی است که می توانست نباشد یا آن گونه که امروز هست نباشد.
بودریار نیز از سکوت توده ها سخن می گفت با این حال معتقد بودن سکوت غیر قابل بازیابی است.
او معتقد بوده توده ما احتیاج به سخن گویی ندارند با این حال خود از توده ها و سکوت آنها که نه نشانی از خود بیگانگی آنها بلکه ترفندی فریبنده جهت به اضمحلال کشیدن سیستم موجوات نام برد.
در حالیکه فوکو در پی بر انداختن مقانیت واخلاقیت انسان در ارائه پروژه روشنگری به واسطه نشان دادن کارکردهای این نوع اخلاق برای نظام موجود داشت.
بودریار از فرآیندهای نام می برد که اگر چه دیالکتیکی در ارتضاد آشکار با فرایندی موجود نبود با این حال در حال ویران ساختن درونی آن پیش می افتند.
فوکو هر فرایندی را دارای عقلانیتی خالی می یافت.
اما بودیار در حال تئوری پردازی هر نوع عقلانیتی بود.
بودریار با توصیف نظام وانمایی سعی در نشان دادن اوج گم شدگی قاعده های تبئینی و سراشیملی تبیین ها در دنیای ناشناخته از وانمایی ها بود.
آنجا که اگر واقعیتی در کار نیست بلکه حاد واقعی شدگی نوین حاوی فریب و ورطه ای برای هر نظریه پردازی است.
همچنان که فوکو از دیرینه شناسی به سوی تبار شناسی می گریخت بودریار نیز به سمت لحظه وجد آوری و دنیای سرشار از وقاحت رهسپار می گردید که دیگر نه نظام وانمایی بر آن حاکم بود و نظام واقعتی بودریار به سمت نظم جدیدی می رفت که دیگر نظم خواندن آن خود نوعی پاراداکس بود.
دنیایی از بی شکلی دیگر فرایندها نه به خاطر مار واقعی سازی خویش بلکه به واسطه تکثیر سرطانی خویش در رخدادهایی بی ارتباط نمو گشته و غیر قابل تشخیص اند.بودریار هم از هر نوع در افکندن معنا به درون تاریخ در چهره ای از فرایندها دست کشیده بود با این حال بودریار رخدادها رابه منزله چیزهایی باز تکثیر شده و نظامی از تکثیر خود به خودی و بی واسطه میدید.
رخدادها بدون هیچ واسطه ای باعث یکدیگر میشوند.
دیگر نه نظمی وجود دارد نه ارتباطی هر فرآیند مجموعه ای از رخدادهای صرف است.
چنین مجموعه بی شکلی زا رخدادهای مرکز زده به نمو شدن هر فرایندی منجر میشود.
این از جایی شروع شده و به سوی چیزی در حرکت نیستم.
بیرون افتادگی ما از تاریخ هر ریشه و ارتباطی این چنین را منکر شده است.
همان گونه که فوو تبارشناس خویش را ارائه دیرینه شناسی می دانست و هیچ گاه حاضر به رد کردن جستارهای بیشین خویش نشد.
بودریار نیز هنوز از راهبردهای تقدیری فرپندگی و وجد سخن می راند.
وجد میتواند نوعی فریبندگی را نیز داشته باشد چون فریبندگی شکلی رابدست آورد امر تقدیری هم وجدی در قالب یک رخداد است این ها دیگر هیچ ارتباطی با فرآوری ندارند.
با این حال فوکو بودریار به سمت رخداد نیز یکسان نیست فوکو تاریخ رخدادها را می نگارد که نوعی شوراندن رخدادها کلیه تاریخ فرایندهایست .
رخدادها لحظه هایی ازتاریخند که گردش های فرآیند رانشان میدهند.
در بینش فوکویی رخداد بیرون افتادگی ازتاریخ نیست بلکه بیرون راندن یکتاریخ و پیش کشیدن یک تاریخ جدید است.
از راه به در کردن یک عقلانیت و پیش کشیدن یک عقلانیت جدید هم از این روست که فوکو به گفته خود جیزی از زوال عقلانیت در آن معنای کلی خویش نمی فهمد.
آنچه فوکو می بیند تغییر شکل ها و دگرویسی ها یک فرآیند عقلانیت به نمونه هایی جدید آن است.
در حالیکه فوکو رخداد را به منزله فرآیندهای عقلانیت به کار می اندازد بودریار نگاهی دیگر به رخدادها دارد او رخدادها رابه منزله پیامدی از ناپیدایی فرایندها بررسی میکند.
بودریار تاریخ را از دست رفته میداند به این دلیل که در نقطه ای تا شخص از آن بیرون اتفاده ایم این بیرون افتادگی از تاریخ ما را دیگر نه با فرآیند یا تاریخی واقعی بلکه با تکثیری از رخدادهای موجود مواجه میسازد رخداد ها جای فرایندها را گرفته و نه تنها نقش در ایجخاد فرآیندهای جدید ندارند بلکه آنها را با تکثیر سرطانی خویش محو می سازند.
بودریار از رخدادهایی صحبت میکند که به سطح جلوه محض رسیده اند و از این رو وارد در قلمروی تقدیرند آنها را نمی توان رمز گشایی یا تاویل کرد و سوژه در مورد آنها حرفی برای گرفتن ندارد.
رخدادها نه به نظم امور به هنجار تعلق دارد و نه به نظم امور تصادفی این الزامی عظیم تر از قانون است چیزی همچون تصادفی ابژکتیو.
پایان نهاد برای بودریار افسونی چون یک تصادف ندارد بلکه افسونی چون یک الزام دارد.
این الزام بسیار نامنعطف تراز زنجیره عللی است که در حد خود نسبتاً اختیاری است.
این پیوند یا زنجیره های جلوه ها نشانه هایی هستند که در واقع معنایی نمی دهند.
البته قاعده ی برای بازی هست.
فوکو در پی نگارش تاریخ حال حاضر بود او تمام داکادمی ها و بستارهای خویش در محضر کلاسیک مدرن و حتی یونان باستانرا نوشتن نوعی تاریخ حال حاضر می پندارد.
اوتبارشناسی را تاریخی می داندکه در پرتو علایق فعلی و حال حاضر نوشته میشود.
در سوی دیگر بودریار با آن که گویی تاریخ را در خوابی زمستانی نگاه می دارد اما چنین خواب سنگینی راچیزی نمی داندجز حاصل و پیامد محلی حاضر.
بودریار از دنیای حاد واقعی حال حاضر شروع میکند از حکومت رسانه ها از فردپائی امر اجتماعی و توده هایی که دیگر پیام نمی خواهند بلکه شما نشانه میخواهند همان گونه که کارهای اولیه فوکو از جنون تمدن تا دیرینه شناسی دانش همه در پی نگارش چنین تاریخی بودند بودریار نیز در نظام ابژه ها مصرف در آینه تولید تا وانمایی راهبردهای تقدیری ذهن های سرد و توهم پایان در پی نگارش چنین چیزی است.
چیزی که شاید آن را بتوان گزارشی از وضعیت تاریخ در عصر جدید نامید.
همان گونه لیوتار در کتاب مشهور خویش در پی ارائه گزارش از وضعیت دانش در عصر جدید بود.
چنین گزراشی ازوضعیت حال حاضر گر چه نوعی تاریخ نگاری نیست اما شباهتی افسانه ای با تاریخ نگاری های تبار شنانه فوکوی دارد تبارشناسی فوکویی ارگ تاریخی معکوس شده از حال حاضر به سوی گذشته و در پی آشنایی زدایی از انگاره های مسلم گرفته روشنگری است.
پاتافیزیک بودریاری تاریخ در هم پیچیده و بغرنج شده حال حاضر است.
تقدیر رخداد سموری مرکز زاوده تبارشناسی فوکویی و نیز پاتافیزیک بودریاری بدون آنکه خود به آن اشاره ای مستقیم داشته باشند با تقدیر تکنولوژی در هم آمیخته است ما در پی ارائه چنین گزارشی هستیم.
نام گذاری و نامیدن نیوتن قانون جاذبه را کشف کرد فلمینگ پنی سیلین را کشف کرد.
رنسانس، انسان را کشف کرد روشنگری آزادی را کشف کرد، دکارت خودش را کشف کرداما پس نیوتن فلمینگ، رنسانس، روشنگری و دکارت را چه کسی کشف کرد؟
احتمالاً پدرها و مادرهایشان پدر و مادر نیوتن فلیمینگ و دکارت با اندکی تسامح اخلاقی و رفع بدبینی های متداول یافتی هستند؛ اما پدر و مادر روشنگری و رنسانس کیست کیست؟
آیا پنی سیلین فرزند فلمینگ و قانون جاذبه فرزند نیوتن و دکارت فرزند خویش است؟
نام گذاری تفریح خوبی است اما در مقابل آن نامیدن بازی کسل کننده ای است.
نام گذاری عملی نو و منحصر به فرد سات در حالی که نامیدن (نامیده شدن) حاصل تکرار است.
نام گذاری در فضایی از تفاوت ها سر بر می آورد خود نوعی متفاوت سازی است ارائه دنیایی در وارنی تازه این تفاوت نه در ساخت نوشتاری و نه در ساخت گفتاری؛ بلکه در ساخت وجود مادی صورت می بندد.
نام گذاری نوعی جعل است، جعل واژگانی برای هستی هایی که هنوز توسط زبان کشف نشده اند.
نوعی وارد ساختن اشیاء در عرصه بازی هستی ها است.
نام گذاری صرفاً بر اشیاء صورت نمی گیرد، بر حالات بر روحیات بر تمنیات بر انتزاعیات نیز صورت می بندد این نوع نام گذاری نوعی مادی سازی این تمایلات است.
نوعی شی ای سازی زبانی که ناگزیر اتفاق می افتد.
نام گذاری عملی در خود است.
نوعی اتفاق است نه قاعده از اینرو در بردارنده یا در برگیرنده قاعتده وقانونی جهت نامگذاری نیست.
نام گذاری توسط هیچ کس صورت نمی گیرد نام گذاری رخدادی است که در افراد از خلال آنها رخ می نماید.
نام گذاری عملی فاقد نهاد و فاعل است هم چنین عملی مستلزم اجماع همگانی نیز نیست اجماع همگانی خیلی مدرنتر از چهره و هیبت انسان های اولیه است.
اجماع همگانی تنا به گوش انسان های یا بعدرنسانس آشناست.
نام گذاری بیشتر از آنکه اجماعی همگانی و اجتماعی باشد، اتفاقی است که در اجتماع می افتد وجود اجتماع شرط لازم برای رخداد نام گذاری است و این تفاوت از اجتماع به مثابه یککل است.
هستی اجتماع محل وقوع و هستی یافتن نامگذاری است.
نام گذاری تنها خلق یک دال برای یک مصداق نیست بلکه گاهی به صورت معکوس خلق مصداقی برای یک نام است نام گذاری رخدادی است که در آننهاشیاء و نه مصادیق بلکه هستی ها (در مفهوم هایدگری آن) هست می شوند.
نوعی عمل هستی بخشاند و نوعی خلق از عدم .
نامیده شدن (نامیدن)، کش آمدگی نام گذاری است.
اگر نام گذاری بیش تر بر شرت و خاصیت دال تکیه دارد،نامیدن به شرت مدلول سوسوری تکیه دارد.
در حالی که نام گذاری نوعی علامت ونشان گذاری صرف و فراخوانی درجهت دعوت برای بازی زبانی است؛ نامیدن نوعی نشان گذاری محتوایی است.
نشان گذاری که صرفاً هستی بخش نبوده وصرفاً در جهت فراخواندن دیر هستی ها به بازی زبانی نیست بلکه محدود کردن بازی هر هستی به محتوایش است.
نامیدن عملی تکراری است، نوعی پرتاب و هستی (مصداق) جدید به درون دالی فرسوده، نامیدن خلق تازه نیست بلکه نوعی اروای دادن هر چیز تازه به شباهت های از پیش موجود است.
نامیدن نوعی اعتبار بخشی و نوعی اشتهار است.
نامیدن آن چیزی است که ایجاداهمیت می کند.
مهماست که شما را دیوانه، ابله، بزهکار، هم جنس، باز بنامند یا چیزی غیر از آن.
نامیدن فرایندی هدف دار اما فاقد فاعل است نامیدن از خلال روابط استراتژیک قدرت دانش شکل می بندد این روابط قدرت – دانش حاکم درهر زمانه ای تعیین کننده امر جدی از امر ناجدی و امر مهم از امر بی اهمیت است.
نامیدن معلوم نیست که توسط چه کسی صورت می بندد اما امری کارکردی است.
نامیدن از خلال انسان ها اما با اهداف شخص یالااقل اهداف قابل تشخیص صورت می گیرد نامیدن تفریح نام گذاری را به بازی کسل کننده تکرار هدفمند دال های سنگینی از محتواهای غیر قابل جای گزین تبدیل می سازد.
نامیدن فرآیندی تاریخی است وبرای دریافت بار و نژاد هر نامیده شدنی بأید به تبار شناسی آن پرداخت.
تبار شناسی یا جدیت هر چه تمام تر، گردش و پیچش های فرایند نامیده شدن را دنبال می کند اماخود تبارشناسی جزئی از فرایند نامیدن وخود نوعی نامیدن است.
و این از آن روست که خود نیز در بازی قدرت شریک ورهایی ناپذیر است.
نامیدن نوعی طبقه بندی یا کمک به طبقه بندی است.نامیدن قرار دادن همه چیز تازه در درون یک دال و در نتیجه کمک به تکمیل یک طبقه بندی از یک سو و طبقه دار شدن آن چیز از سوی دیگر است.
طبقه بندی بر اساس شباهت عمل می کندآن چیزها که به هم شبیه ترند در یک طبقه جای می گیرند.
طبقه بندی کارکردن تفاوت هابه نفع شباهت هاست طبقاتباهم متفاوتند اما لزوم تشکیل هر طبقه شباهت است.طبقه بندی شباهت رامفروض می گیرد تا به تفاوت ها برسد.
نامگذاری نوعی ایجاد تداخل اختلال واغتشاش در طبقه بندی هاست.
از آنجا که نام گذاری معرفی امری بدیع و تازه است دست کم در بردارنده و یا شروع طبقه و بدین است نام گذاری و فزونی بخشیدن به آن از بین بردن طبقه بندی با سرکار گذاری آن به دنبال محتوایی در یک دال تو خالی و سرگردان است.
رخداد و فرایند از جایی شروع شده است جایی نامعلوم و به جایی ختم شده است جایی نامشخص و در این حین آنچه بر او رفته است فرایندی از دگرایسی هاست فرایند به زمان وگذشت آن محتاج نیست.
گذشت زمان تنها رایندرا بر نمی سازد، طی شدن یک فرایندبه کار بسته شدن ترفندها وعملیات های پی در پی است .
فرایندحافظ آن چیزهایی است که بأید فرایند امری حافظه مند و مستلزم آن است.
رخداد در برابر فرایند، نه تنها احتیاج به زبان ندارد، که بأید زمان رابه صورت با اشتهای ببلعد رخداد از چیزی آغاز نمی کند رخداد برکنده شدن و گسست از چیزی نیز نیست، رخداد امری منحصر به فرد و محض و متفاوت از ما برین است.
رخداد برای شکل گیری محتاج به قاعده ای و به کار بندی قاعده این دارد.
رخداد قاعده را از حیث قاعده بودن ساقط می سازد.
رخداد نه در پی توضی و تبیین چیزی است و نه اجازه می دهد که کسی یا چیزی به تبیین ان اقدام کند.
رخداد درهای خویش را به روی هر دستبرد این چنین می بندد.
رخداد بهسوی هدف و یا در پی هدفی نیست.
رخدادها د رانتظار فراخوان دیگران نمی مانند و نیز برای حضور ما فراخوان نمی زنند .
رخدادها مهمان های ناخوانده ای هستند که در نزده وارد می شوند و خداحافظی نکرده خارج میگردند.
نام گذاری یک رخداد است و نامیده شدن یک فرایند .
فرایند کش آمدگی هم در زمان و هم در مکان هم در حیطه واژگان و … است.
بر عکس رخداد یک ان تاریخی و قابل بیرون افتادگی از تاریخ است.
فرایند کش آمدی آن ، آن تاریخی است .
نامیدن از این فرآیندی از انتخاب ها و نسبت دادن های قاعده مند است.
نام گذاری خطراب قرار دادن هیچ است.
نام گذاری قاعده ای ندارد نام گذاری رخدادی در زبان است.
دو نوع تصور از جهان قابل پی گیری است : اول آنکه نام گذاری اصل و ارجع بر نامیدن است.
از این رو هر چیز نامیدن خود نوعی نام گذاری است.
دوم آنکه نامیدن اهل و ارجح بر نام گذاری بده واز این جهت هر نوع نام گذاری نوعی نامیدن است.
در دیدگاه اول فرایند مجموعه ای از رخدادها لحاظ می شود مجموعه ای از پیوستگی ها و ناپیوستگی ها رخدادها از این دو کل فرایند نامیدن نوعی خلق تلقی می شود.و در این دیدگاه جهان ، جهان بازی ها آزاد است.
نامیدن صرفاً خلق گروهها، هویت ها ودال های جدیدتر است.
در دیدگاه دوم : رخداد، خود مجموعه ای از فرایندهاست.
مجموعه ای از فرایندها به مثابه یک رخداد از این رو هر نام گذاری نوعی بارگذاری معنایی است.
در این دیدگاه جهان جهان بازی های آزاد نیست بلکه جهان بازی های قاعده مند و داخل در شبکه ارتباطات قدرت است.