مقدمه
انسانها عاشق موجوداتند و از خود نمی پرسند که این موجودات از کجا می آیند و به کجا می روند و دیار اصلیشان کجاست.
مولوی عاشقی است که می گوید: نیستی اصل همه هستیهاست مانند هوا که به نظر هیچ می آید ولی همه بدو زنده اند هنر از قله بی رنگ سرچشمه می گیرد و بر دشتهای عالم صورت روان می شود که هاتف می گوید:
ز آب بیرنگ صد هزاران رنگ لاله و گل نگر در این گلزار
کلاً جان هنر که خودش یک شهود بی حساب حقیقت است در عالم جبروت زاده می شود. عالمی که آنجا، جاری نیست ما زمان نیست، صورت نیست، و اگر چیزی باشد خود معناست و خود این معنای محض عین زیبایی و نیکویی است که در گلشن راز آمده :
شراب و شمع و شاهد عین معناست که در هر جلوه ای او را تجلی است
این معنی به آسمان ملکوت و فراختای خیال نزول می کند و این دنیای خیال ک عرصه نامتناهی دارد و در آنجا این معنی صورتی مناسب می پوشد و برای فرود به ارض عالم تن آماده می شود و در اینجاست که باید بگویم:
جان هنر از غیب الغیوب اندیشه هنرمند پای به عالم تماشا می گذارد و خلق را فرا می خواند که :
ای بستگان تن به تماشای جان روید زیرا رسول گفت تماشا مبارک است
(دیوان شمس)
زبان تنها در بیان اندیشه ها و احساسات عادی و سطحی تواناست و به محض آنکه به احوال عمیق و لطیف باطنی می رسد سکوت می کند
چو بلبل روی گل بیند زبانش در حدیث آید مرا در رویت از حیرت فروماندست گویایی
(سعدی)
اگر بگویم زبان برای بیان معانی وسیله ای بسیار ناقص است و ناتوان ستایش اغراق آمیز کرده ام چرا که زبان در آن ولایت هیچ کاره است. پس چه باید کرد و چاره چیست؟ چاره هنر است .
هنر می تواند آنچه را که به زبان عادی نمی توان گفت به زبان خود که آمیخته با هزار رمز و راز است بیان کند.
هنر استفاده کامل از وسیله ناقص است (اسکاروایلد شاعر انگلیسی)
هنرمند نخست باید بداند که غوغای عالم درون را چگونه می توان با مردمان در میان نهاد و داغ سینه شرحه شرحه را چون لاله آشکار کرد. پس با هزار آرزو به نزد سر می رود که مرا از این تنگنای تنهایی رهایی بخش و راهی بنمای تا چگونه خود را به خلق بنمایم آخر من رسول جمالم و جبرئیل عشق بر من آیت ها آورده است که باید بر مردمان فرو خوانم.
هنرمند اصیل عاشق زیبائی است نه عاشق خویشتن و در سودای اعتلای هنر است نه در اندیشه نام و شهرت خویش و پروانه ایست که برگرد شمع جمال می گردد نه شمعی که خلق را به طوافغ گرد خویش فرا خواند.
و بزرگترین هنرمند که همه هنرمندان را در سلسله گیسوی پریشان خود اسیر کرده کسی نیست جز ایزدمنان.
که: با قلم موی باد و باران و جنبش خاک و گردش افلاک هردم هزاران نقش بر بوم زمین و آسمان می آفریند و رقص گستاخ و بی خیال امواج را زیبایی می بخشد.
و تو ای هنرمند سر به سجده او نهاده ای
و تو ای معلم هنر میدانی کیست؟
ومن الله توفیق
عسکری 1/10/81
پیش گفتار
گرافیک
واژه گرافیک از مصدری یونانی به معنای (نوشتن) می آید. ریشه آن در اصل بمعنای (خراشیدن)، (حک کردن) و (نقر کردن) است. گرافیک (Graphic) در زبان فرانسه مانند اسم دستور بمعنای منحنی و نمودار ریاضی به کار می رود. لغت انگلیسی و آلمانی آن Grapin میباشد که این لغت در انگلیسی کوتاه شده Graphic Farmula است. از لحاظ راه بندی هنرها، هنر گرافیک را شاخه ای از هنر های تجسمی (پلاستیک) بشمار می آورند.
گرافیک زبانی تصویری است که برای ایجاد ارتباطی دیداری جهت انتقال پیامی خاص، از نشانه های بصری بهره می برد. آنچه اساس یک اثر گرافیکی را تشکیل می دهد «فرم» و رنگ است. آنچنان که در سایر هنرهای تجسمی، در گرافیک نیز «فرم» وظیفه اصلی و اساسی را در انتقال پیامی که اثر حامل آن خواهد بود، به عهده دارد. در یک کار خوب حتی نوشته ها و کلمات نیز از جهت «فرم» و تصویر خود مورد ارزیابی قرار گرفته و مؤثر خواهند بود. از این جهت میزان موفقیت یک اثر بستگی تام به کیفیت بهره گیری خلاقانه گرافیست از «فرم» دارد. کار گرافیکی به دلیل موقعیت معمول خود در زندگی روزانه، آنچنان مورد تأمل قرار نمی گیرد که یک اثر نقاشی . به همین خاطر «فرم» در اثر گرافیک برای برقراری ارتباط بصری با مخاطب از صراحتی خاص و شمولی عام برخوردار است. از همین جا تفاوت اصلی گرافیک با هنر نقاشی در نسبت بهره جویی آنها از «فرم» آشکار می شود، چرا که نقاش در ارتباطش با اشیاء سعی در گذشتن از صورت ظاهر آنها دارد. به عبارت دیگر، در نقاشی رسیدن به تماسی نزدیکتر از آنچه، به چشم می آید مورد نظر می باشد، یعنی اینکه هنرمند فراتر از دیدار، در شیء متصرف می شود، به همان نسبت که شیء احساسی را در او برمی انگیزد یا حالتی را در او به وجود می آورد. بنابراین، ارتباط درونی میان نقاش و اشیاء است که به خلق اثر می انجامد، در حالی که گرافیست به ظاهر اشیاء کار دارد و اصلاً هنر او در استفاده خلاقانه، صریح و ضربه گونه از صورت اشیاء می باشد، نه جستجوی ارتباط با باطن آنها. رابطه اشیاء با یکدیگر و احساسی که از این ارتباط خارجی برانگیخته می شود مایه اصلی کار او را تشکیل می دهد. از این مقایسه نباید نتیجه گرفت که هنر گرافیک برتر از هنر نقاشی است یا بالعکس، بلکه سخن از ساخت های جداگانه دو شعبه از هنرهای تجسمی است و اصلاً اگر این تفاوت نبود چگونه می شد شاخه های هنرههای تجسمی را از یکدیگر تمیز و تشخیص داد و یا تفاوت آنها و کاربردشان را حس کرد؟ بنابراین، هنر گرافیک را می توان «فرم» گران ترین شعبه هنرهای تجسمی به شمار آورد که با جستجوی مشترکات بصری اشیاء به کشف معانی عام «فرم»ها پرداخته و از طریق دیداری، پیامی خاص را منتقل می کند در این راستا هرچه «فرم» از صراحت بیشتری برخوردار باشد درجه شمول آن عام تر و گسترده تر خواهد بود، تا جایی که به سمت تقارن فرهنگی میان مخاطبان پیش خواهد رفت.
هنر گرافیک به شکل امروزی اش در خدمت تبلیغات و زاییده بسط و توسعه جهان معاصر و تمدن تکنولوژیک است. همین تمدن در تکوین خود رو به سوی یک قطبی کردن جهان داشته و سعی در یکنواخت کردن همه ابزارهای تبلیغی دارد. از این رو، هنر گرافیک نیز در بطن خود نوعی ارتباط بصری جهانی را می پروراند تا به عنوان مثال قادر باشد در یک پوستر سینمایی مبلغ و شناسای فیلمی از این سوی دنیا به مردمان آن سوی دنیا باشد و برعکس، یا اینکه بسته بندی یک کالا را به گونه ای انجام دهد تا طلب آن را تقریباً به یک نسبت در مردم همه نقاط جهان فراهم آورد. این خصوصیت که بستگی تام به ویژگی ذاتی تولید برای مصرف و مصرف برای مصرف دارد الزاماً فرهنگی بصری را به وجود آورده است که در آن خواهش های ذاتی انسان تحت تأثیر القائات بصری شکل گرفته و جهت گیری می شوند تا جایی که نیازهای واقعی او مشروط و مستحیل در القائات بصری ناخواسته می گردد. هم از اینجاست که بیگانگی انسان با خود از دریچه چشم هایش رسوخ خواهد کرد. به این ترتیب، هنر گرافیک که از طرفی مبشر تقارن فرهنگی و بصری است، متضمن از خود بیگانگی نیز خواهد شد. این تضادی است که در بطن تمدن معاصر و همه ملزومات آن وجود دارد. در مقابل این تضاد و عامل آن، یعنی میل باطنی گرافیک به برقراری ارتباط بصری جهان شمول، ذائقه فرهنگی و سنت های اقوام مختلف قرار دارد که تنها وسیله مقاومت در برابر همسان سازی سلایق و تحریک و مطیع کردن ذائقه انسانها می باشد و عواملی است که بیش از همه در عرصه «گرافیک فرهنگی» می تواند مؤثر واقع شود. اما متأسفانه از آنجا که تبلیغات شعبده ای است که با نفی عقل و اختیار انسانی، او را زیر سلطه هولناک تشنگی و تب مصرف در می آورد، نیازهای کاذب آنچنان در زندگی روزانه از طریق فرهنگ بصری گسترش یافته و شاخه دوانیده است که ذوق سنتی را نیز به نفع خود دگرگون و مسخ می کند. ظهور این پدیده عجیب نیست؛ تبلیغات و از آن میان تصاویر قادر خواهند بود صورت های کاذب را بتدریج به صورتی موجه به ذوق عامه تحمیل کنند.
در و دیوار و کوچه و خیابان و هجوم تصاویر بزرگ و کوچک انواع و اقسام اجناس مصرفی که بر سر چهارراه ها و بر روی اتوبوس های غول پیکر و هرجا که چشم بگردد، خواسته و ناخواسته به چشم های مردم و آیینه روح آنها هجوم می برند، شاهد این مدعایند.
شایسته تر این است که با تأمل و تعمق بیشتر به تلفیق سنت های تصویری و گرافیک معاصر توجه کرد. به تعبیر دیگر، اضافه و تلفیق کردن پاره ای از نقوش سنتی اعم از اسلیمی ها، نقوش تزیینی به کار گرفته شده در معماری، هنرهای سنتی و ... با شیوه های گرافیکی معمول – که غالباً به خاطر مراعات سفارش دهنده صورت می گیرد – نمی تواند تحول در هنر گرافیک محسوب شود، یا اینکه صبغه «ملی» به خود بگیرد، بلکه در نهایت کلیشه های ملال آوری را متداول خواهد ساخت که بی هیچ خلاقیت و اعتقاد هنری از جانب گرافیست به کار گرفته شده و جز مانعی در برابر کنکاش و جستجوی اصیل و خلاقانه نخواهد بود.
آیا گرافیک با هویت ایرانی (ملی) می تواند مطرح باشد؟
شاید اگر این پرسش راجع به نقاشی و برای نقاشان مطرح شده بود، پاسخ چندان مشکل نمی نمود. هرچند جستجوی راه های عملی آن دشوار می نماید، اما به دلیل وجود تجربه تاریخی نگارگران ایرانی، به راحتی می تواند پاسخی مثبت داشته باشد. لیکن گرافیک مقوله ای است که تکوین آن با تاریخ تمدن معاصر غرب گره خورده است و به روشنی پیداست که گرافیک معاصر نه تنها پیوندی با اعتقادات و سنت های ما ندارد بلکه منافی آن نیز می باشد. چرا که تبلیغی که گرافیک معاصر را جان بخشیده، نه از مقوله تبلیغی است که ایجاد تحول حقیقی در مخاطب از آثار آن است، بلکه هویت او در ربودن هوشیاری آدمی ست، و ابزاری است در خدمت محصول سود بیشتر. از این جهت پاسخ سؤال بالا روشن است. گرافیک معاصر ناقض هویت ملی و تجربه سنتی است. اما چنانچه بتوان به وجود مقوله ای به نام «گرافیک فرهنگی» معتقد شد، هم در این عرصه است که می توان امیدوار به تحولی بود. زیرا عالم «فرهنگ» متفاوت است با مشهودات و عادات روزمره، و هنرمند متعهد به سطحی نگری و مراعات ذوق عامه نیست. در واقع خلق اثر در عرصه فرهنگ، هنر و ادبیات به او فرصت گذشتن از حصارهای گرافیک معاصر و کلید شکستن طلسم «ابزار بودن» را می دهد. تصرف در گرافیک معاصر با تمسک به سنت تصویری و نه صرفاً با «انضمام نقوش سنتی» به آن، می تواند راهگشای تحول واقعی باشد و طبیعتاً متناقض با گرافیک به عنوان رسانه تبلیغی.
هنرهای گرافیک عبارتند از آنگونه هنر های تصویری که در دهه نخست به منظور تکثیر یا رپرودکسیون (دوباره تولید کردن) آفریده میشود. البته شیوه های چاپ و دوباره تولید کردن اثرهای گرافیک گوناگونند: نکته مهم دیگر در هنرهای گرافیک تقدم خط پر رنگ است.