دانلود مقاله عزت نفس و احساس خود و دیگران

Word 89 KB 10909 95
مشخص نشده مشخص نشده روانپزشکی - روانشناسی - علوم تربیتی
قیمت قدیم:۳۰,۰۰۰ تومان
قیمت: ۲۴,۸۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع
  • انگاره اولیه اعتماد کردن به ذهن و دانستن این که همه شایستۀ رسیدن به خوشبختی هستند.

    جوهر عزت نفس است.

    قدرت این باور و این اطمینان به خویشتن در این حقیقت نهفته است که این چیزی بیش از یک داوری یا یک احساس است.

    این یک انگیزه دهنده است، الهام بخش رفتار است.

    اما به سهم خود مستقیماً تحت تاثیر عمل ماست.

    سبب در هر دو سمت جاری است.

    چرخۀ بازخوردی پیوسته ای میان اعمال ما در دنیا و عزت نفس مان وجود دارد.

    میزان عزت نفس ما روی عمل و رفتارمان تاثیر می گذارد و طرز عملمان عزت نفس ما را تحت تاثیر قرار می دهد.

    اعتماد کردن به ذهن و دانستن این که هر کسی شایسته و زییبندۀ خوشبختی است جوهر و عصارۀ عزت نفس است اگر به ذهن و به قضاوتم اطمینان کنم، بیشتر در قالب یک موجود اندیشمند فرو رفته ام.

    وقتی به توانایی خود به اندیشیدن را صحه گذاشتم، وقتی آگاهی مناسب را به فعالیتهایم راه دادم ؛ زندگی بهتری پیدا می کنم.

    این اعتماد من به ذهنم را افزایش می دهد .

    اگر به ذهنم اعتماد نکنم، به احتمال بیشتری رفتار انفعالی پیدا می کنم، از آگاهی بیشتر از آنکه به آن نیاز دارم برخوردار می گردم و از پایداریم در برابر مشکلات زندگی کاسته می شود.

    وقتی اعمال من به نتایجی دردناک منتهی می شوند خود را محق احساس می کنم تا به ذهنم اعتماد نکنم.

    با عزت نفس زیاد با احتمال بیشتری در برابر مشکلات می ایستم، اما شرایط کمی عزت نفس احتمال این که تسلیم شوم و یا از همه توان خود استفاده نکنم بیشتر می شود.

    با توجه به بررسیهای به عمل آمده اشخاصی که از عزت نفس بیشتر برخوردارند در مقایسه با اشخاص فاقد عزت نفس در برابر شداید زندگی و مشکلات مقاومت می کنند.

    هر کس مقاومت و مداومت داشته باشد، امکان موفقیتش بیشتر می شود.

    اگر استقامت کنم و پایداری نشان دهم، این احتمال وجود دارد که بیش از آن که شکست بخورم موفقی شوم.

    در غیر اینصورت امکان شکست خوردن از امکان موفق شدن فراتر می رود.

    در هر دو مورد برداشتی که از خود دارم تقویت می شود.

    اگر به خود احترام بگذارم و بخواهم دیگران نیز با من رفتار محترمانه داشته باشند، علایمی از خود مخابره می کنم و به طرزی رفتار می کنم که احتمال واکنش مثبت و بجای دیگران را افزایش می دهم.

    وقتی این اتفاق می افتد، تقویت می شوم و باورهایم افزایش می یابد.

    اگر برای خودم احترامی قایل نباشم و در نتیجه بی احترامی را بپذیرم، اگر بد رفتاری و سلطه جویی و بدزبانی دیگران را قبول کنم و آن را امری طبیعی بپندارم؛ بی آن که متوجه باشم این را منتقل می سازم و در نتیجه بعضی ها با من به همان شکل رفتار می کنند.

    وقتی این اتفاق می افتد و من تسلیم آن می شوم، احترام به خود در من تضعیف می شود و از آنچه هست پایین تر می آید.

    ارزش عزت نفس صرفاً در این نیست که به ما امکان می دهد احساس بهتری داشته باشیم، بلکه به ما فرصتی می دهد تا بهتر زندگی کنیم.

    به ما امکان می دهد با چالشهای زندگی بهتر روبرو شویم و از فرصتهای مطلوب بهره برداری بیشتری بکنیم.

    تاثیر عزت نفس: ملاحظات کلی میزان عزت نفس ما روی تمام جنبه های وجودی ما اثر می گذارد: طرز کارمان در کارگاه برخوردمان با مردم، اندازه پیشرفت و ترقی، میزان موفقیت ونیز در قلمرو شخصی این که ممکن است دل به چگونه شخصی ببندیم، چگونه با همسرمان ارتباط برقرار کنیم، چگونه با فرزندان و دوستانمان رفتار کنیم و به چه سطحی اط سعادت و خوشبختی خواهیم رسید.

    همبستگی مثبتی میان عزت نفس سالم و بسیاری از ویژگیهای دیگری که روی موقعیت و خوشبختی ما تاثیر دارد، وجود دارد.

    عزت نفس سالم با رفتار عقلانی، واقع گرایی، فراست، خلاقیت، استقلال، انعطاف پذیری، توانایی قبول تغییر، تمایل به اذعان اشتباهات و اطلاح آن ها، خیرخواهی و همکاری و تعاون، در ارتباط مستقیم است.

    اما عزت نفس کم با رفتار غیر عقلایی، بی توجهی به واقعیتها، نداشتن انعطاف، ترس از چیزهای بدیع و نا آشنا، سازگاری بیش از اندازه، یا رفتار به شدت کنترل کننده و ترس از دشمنی با دیگران رابطه دارد.

    در ادامه مطلب منطق این همبستگی را بررسی می کنیم.

    کاربرد عزت نفس برای بقاء سازگاری و موفقیت شخص کاملاً مسلم است.

    عزت نفس حامی زندگی و متعالی کننده آن است.

    عزت نفس زیاد وسیله ای در خدمت دستیابی به هدف است.

    رسیدن به هدف نیز از سوی دیگر به میزان عزت نفس می افزاید.

    فقدان عزت نفس به ایمنی آنچه آشنا و تغییر نکردنی است بستگی دارد.

    و اگر به آنچه آشنا و دیرینه است دل ببندیم و از چیزهای نو و بدیع اجتناب کنیم، بر کمی عزت نفس خود می افزاییم.

    هر چه عزت نفس ما محکم تر و بیشتر باشد برای برخورد با مشکلاتی که در زندگی خصوصی و در کار و شغلمان بروز می کند آمادگی بیشتری داریم.

    سریعتر می توانیم در پی هر شکست و سقوط روی پایمان بایستیم، و نیروی بیشتری برای از نو شروع کردن داریم.

    (شمار قابل ملاحظه ای از کارفرمایان موفق در گذشتۀ خود، یکی، دوورشکستگی یا شکست را تجربه کرده اند اما این شکست توقف آن ها را موجب نشده است).

    هر چه عزت نفس ما بیشتر باشد بلند پرواز می شویم که این لزوماً به شغل و حرفه محدود نمی شود بلکه زمینه های احساسی، ذهنی، خلاقیت و معنویت را نیز در بر می گیرد، هر چه عزت نفس ما کمتر باشد میل و امید و آرزویمان نقصان می گیرد و احتمال موفقیتمان کاهش می یابد.

    هر دو جهت، خود تقویت کننده است.

    هر چه عزت نفس ما بیشتر باشد میل ابراز وجود بیشتر می شود و غنای درونمان را بیشتر به نمایش می گذارد و هر چه عزت نفس مان کمتر باشد میل بیشتری به اثبات خود داریم.

    هر چه عزت نفس ما بیشتر باشد ارتباطات ما آشکارتر، صادقانه تر و مناسبتر می شود زیرا به این نتیجه می رسیم که افکاری اندیشمند داریم و به همین دلیل از آشکار شدن ها هراسی به دل راه نمی دهیم.

    هر چه عزت نفس ما کمتر باشد، ارتباطمان تیره تر و نا آشکارتر می شود.

    زیرا به اندیشه و احساس خود مطمئن نیستیم و از واکنش مستمع خود می ترسیم.

    هر چه عزت نفس ما بیشتر باشد، با اشخاص روابط سالمتری برقرار می کنیم.

    علتش این است که همانندها یکدیگر را جذب می کنند و سالم ها هم به هم می رسند.

    نشاط و میل به معاشرت دیگران بیشتر مورد توجه کسانی که از عزت نفس زاید برخوردارند، قرار می گیرد.

    نکته دیگر این است که ما اصولاً به برقراری رابطه با کسانی که از عزت نفس زیاد برخوردارند راغب تریم.

    مخالفها ممکن است در زمینه هایی یکدیگر را جذب کنند، اما در این زمینه به خصوص چنین چیزی وجود ندارد.

    اشخاص با عزت نفس بالا جذب اشخاص با عزت نفس زیاد می شوند.

    مثالً بهندرت ممکن است اشخاص با عزت نفس اندک و اشخاص با عزت نفس زیاد جذب و شیفته یکدیگر شوند.

    همانطور که آدمهای عاقل و آدمهای کم فکر عاشق یکدیگر نمی شوند.

    اشخاص با عزت نفس متوسط هم جذب اشخاص با عزت نفس متوسط می شوند.

    و کسانی که عزت نفس اندک دارند جذب اشخاص با عزت نفس کم می شوند.

    البته عمد وقصدی در این کار وجود ندارد.

    در این میان حال و روز کسانی که با اعتماد به نفس کم جذب یکدیگر می شوند از همه خراب تر است.

    ما با کسانی راحت تر کنار می آییم که عزت نفس شان به اندازۀ عزت نفس ما باشد.

    هرچه عزت نفس ما سالم تر باشد به دیگران احترام بیشتری می گذاریم و با آن ها برخورد بهتر و منصفانه تری می کنیم.

    زیرا آن ها را تهدیدی علیه خود در نظر نمی گیریم.

    از این که بگذریم احترام گذاشتن به خود، مقدمه و شرط لازم احترام گذاشتن به دیگران است.

    با داشتن عزت نفس خوب و سالم بدخواه دیگران نمی شویم.

    ترس از مورد بی اعتنایی واقع شدن پیدا نمی کنیم، نگران تحقیر و خیانت نمی شویم.

    برخلاف باورهای رایج واقعیت این است که اشخاصی که به احساس خود ارزشمندی رسیده اند با مهربانی، سخاوت و تعاون اجتماعی بیشتری با دیگران برخورد می کنند.

    بررسی جامع واترمن در کتاب «روان شناسی فردگرایی»، این نکته را به خوبی توضیح داده است.

    و سرانجام می توان به می یر در کتاب «در جستجوی خوشبختی» اشاره کرد که معتقد است عزت نفس بالا بهترین نشانه سعادت شخص است.

    در نتیجه به سادگی می توان گفت که عزت اندک با بدبختی و ناخشنودی همراه است.

    عشق درک اهمیت عزت نفس و نقشی که در ایجاد روابط صمیمانه ایفا می کند کار دشواری نیست.

    مانعی بر سر سعادت عاشقانه از این هراس منجر بزرگتر نیست که، کسی خود را شایسته عشق نداند.

    این هراس منجر به تحقق دل نگرانی می شود.

    اگر از احساس ارزشمندی و کاردانی برخوردار باشم و خود را موجودی دوست داشتنی بدانم می توانم و از ظرفیتی برخوردارم که دیگران را دوست بدارم.

    رابطۀ عشق، به نظر طبیعی می نماید، خیرخواهی و بذل توجه، به نظر طبیعی می رسد.

    من چیزی دارم که بدهم، گرفتار و در بند کمبود نیستم .

    دارای نوعی مازاد احساس هستم که می توانم آن را در جهت عشق کانالیزه کنم.

    خوشبختی و سعادت نگرانم نمی کند.

    اطمینان به صلاحیت و ارزش، اطمینان به توانایی خود در دیدن و لمس آن، نیز یک پیش بینی است به حقیقت می پیوندد.

    مانعی بر سرسعادت عاشقانه از این هراس بزرگتر که خود را شایسته عشق ندانیم و بر این اعتقاد باشیم که جز رنج و محنت سرنوشتی انتظارمان را نمی کشد.

    اما اگر به خودم و به آن کسی که هستم احترام نگذارم ، چیز زیادی برای دادن نخواهم داشت، مگر نیازها و خواسته های برآورده نشده ام را.

    در این شرایط دیگران را در نهایت، منبع تصدیق و تایید و یا تکذیب می بینم.

    آن ها را به همان شکلی که هستند عزیز نمی دارم.

    تنها آن ها را با توجه به کاری که برای من می توانند بکنند یا نکنند ارزیابی می کنم، مترصد کسانی نمی شوم که بتوانم تحسینشان کنم و با ان ها هیجان و ماجرای زندگی را در میان بگذارم.

    دنبال کسانی می گردم که مرا محکوم و تکفیر نکنند و شاید تحت تاثیر شخصیت من قرار بگیرند.

    توانایی من در دوست داشتن رشد نکرده باقی می ماند.

    این یکی از دلایل به شکست انجامیدن بسیاری از روابط است.

    نه به این دلیل که پنداره و منظر عشق رمانتیک اصولاً غیر منطقی است، بلکه به این دلیل که عزت نفسی که به آن نیاز داریم وجود خارجی ندارد.

    همه ما شنیده ایم که می گویند: «اگر خودتان را دوست نداشته باشیدنمی توانید دیگران را دوست بدارید» اما آنچه که نمی فهمیم سر دیگر ماجراست.

    اگر من خود را دوست داشتنی ندانم، دشوار است قبول کنم که دیگری مرا دوست بدارد.

    اگر خودم را نپذیرم، چگونه می توان عشق تو را به خودم پذیرا گردم؟

    محبت و مهر تو تولید ابهام و سردرگمی می کند زیرا من خودم را موجودی ارزشمند ارزیابی نمی کنم.

    احساسی که به من داری ممکن است حقیقی، قابل اعتماد یا پر دوام نباشد.

    اگرخود را دوست داشتنی احساس نکنم،قبولش دشوار است که کس دیگری مرا دوست بدارد.

    اگر نتوانم خود را بپذیرم چگونه می توانم عشق تو نسبت به خود را قبول کنم؟

    حتی اگر آگاهانه احساس دوست داشتنی نبودنم را انکار کنم.

    حتی اگر خود را موجودی «شگفت انگیز» معرفی کنم، برداشت ضعیفی که از خود دارم در اعماق وجودم باقی می ماند تا در مناسباتم موفق نشوم.

    این گونه به خرابکار عشق تبدیل می شوم.

    عشق را امتحان می کنم برای رسیدن به آن می کوشم اما احساس امنیت و ایمنی درونی وجود خارجی ندارد به جای آن هراسی مرموز در من هست که تنها نصیب من درد و تالم است.

    از این رو کسی را برمی گزینم که در نهایت مرا ترک می کند و تنهایم می گذارد.

    (در شروع وانمود می کنم که این را نمی دانم)و یا اگر کسی را پیدا کنم که با او رسیدن به خوشبختی امکان پذیر باشد، از او تضمین های بیشتراز اندازه می خواهم.

    بر او احساس مالکیت بیش از اندازه می کنم، از کاه کوه می سازم، ناسازگاریهای کوچک را بزرگ و فاجعه آمیز معرفی می کنم.

    در مقابل کنترل و سلطه جویی بر او بر می آیم.راهی پیدا می کنم که قبل از این که همسرم و شریک زندگیم به من بی اعتنایی کند، به او بی اعتنایی کرده باشم.

    چند شاهد مثال زیر موضوع را بیشتر روشن می کند: «چرا همیشه عاشق آقای نا مناسب می شوم» سؤال زنی است که در جریان روان درمانی از من می کند.

    پدرش در هفت سالگی او ، ترک منزل کرده است.

    مادرش نه یک بار که چند بار بر سرش فریاد کشیده «اگر تو نبودی این همه درد سر درست نمی شد، شاید پدرت ما را ترک نمی کرد» حالا او در سن بلوغ دریافته که شایسته مهر و عشق نیست.

    با این حال با بی تابی خوهان عشق یک مرد است.

    امّا معمولاً مردی از راه می رسد که او را دوست ندارد و نمی تواند مدتی طولانی با او دوام آورد.پیش بینی اش به حقیقت می پیوندد.

    برداشتش از زندگی درست از کار در می آید.

    وقتی «می دانیم» که محکوم هستیم طوری رفتار می کنیم که حقیقت با آنچه«می دانیم» سازگار شود.

    اگر دانستنیهای ما با حقیقت همخوانی نداشته باشد ناراحت می شویم.

    ار آنجایی که دانش ما تردید پذیر نیست ، این حقیقت است که باید تغییر کند.

    مردی عاشق می شود، زن احساسش را جواب می دهد و آنها با هم ازدواج می کنند ، امّا زن هر چه تلاش می کند مرد خود را دوستنی نمی یابد.

    با این حال زن به قدری به او احساس دین می کند که این شرایط را تحمّل می کند، وقتی سرانجام مرد را متقاعد می کند که او را به راستی دوست دارد و دیگر جای تردیدی برای مرد باقی نمی ماند، مرد از خود می پرسد که آیا معیارهایش را بیش از اندازه نازل در نظر نگرفته است؟

    از خود می پرسد آیا این زنی که با او ازدواج کرده ام برای من زن مناسبی است؟

    و سرانجام زن را ترک می کند.

    عاشق زن دیگری می شود و رقص از نو شروع می شود.

    همه ما این لطیفه مشهور گروچو مارکس را شنیده ایم که می گوید او هرگز به عضویّت باشگاهی که او بپذیرد در نمی آید.

    این دقیقاً نقطه نظر کسانی است که از عزّت نفس کافی برخواردار نیستند.

    اگر مرا دوست داری، مسلم بدان که بدرد من نمی خوری.

    تنها کسی که مرا رد کند مناسب من است.

    زنی وسواس گونه احساس اضطراب می کند تا به شوهرش که او را ستایش می کند بگوید همه زنها از او یک سرو گردن بالاترند.

    وقتی شوهر این حرف را نمی پذیرد ، زن او را مسخره می کند.

    هر چه بر شدت عشق و علاقه مرد افزوده می شود، زن ظالمانه تر در مقام رد کردن او اقدام می کند.

    سرانجام زن شوهرش را خسته می کند و مرد از زندگی او بیرون می رود.

    زن رنجیده خاطر و متحّیر می شود.

    چگونه ممکن است درباره او تا این حد اشتباه کرده باشد؟

    و این مطلبی است که او از آن چیزی سر در نمی آورد.

    بعد به این تنیجه می رسد «همیشه می دانستم کسی نمی تواند مرا به واقع دوست داشته باشد.» او همیشه معتقد بود زنی دوست داشتنی نیست و حالا این را ثابت کرده بود.

    تراژدی زندگی بسیاری از مردم این است که اگر فرصتی به آن ها داده شود تا میان «درستی» و خوشبختی یکی را انتخاب کنند، «درستی» و خوشبختی یکی را انتخاب کنند «درستی» را بر می گزینند.

    مرد می داند که تقدیر او این گونه رقم نخورده که شاد و خوشبخت باشد.

    احساس او این است که حق ندارد شاد و سعادتمند باشد (از آن گذشته خوشحالی او ممکن است پدر و مادرش را جریحه دار کند زیرا آن ها هرگز شادی و سعادت را تجربه نکرده اند.) امّا وقتی زنی را پیدا می کند که دوستش دارد و او را به خود جلب می کند و زن هم واکنش مثبت نشان می دهد ، مرد شاد می شود.

    برای لحظه ای فراموش می کند که قرار نیست زندگی عاشقانه ای داشته باشد.

    فراموش می کند که قرار نیست ندگی عاشقانه ای داشته باشد.

    فراموش می کند قرار نیست این نمایشنامه زندگی او باشد.

    موقتاً فراموش می کند که شادی و سعادت، خودانگاره او را مخدوش می سازد و میان او و «حقیقت» فاصله می اندازد.

    امّا به تدریج شادی و نشاط جای خود را به اضطراب می دهد.

    برای تخفیف اضطراب باد از شادی خود بکاهد.

    بنابراین به راهنمایی منطق خودانگاره خویشتن، رابطه اش را با آن زن تخریب می کند.

    بار دیگر با انگاره خود ویرانگری روبهرو می شویم: اگر من «می دانم» به حکم سرنوشت نباید سعادتمند شوم، نباید بگذارم که حقیقت با شادی و سعادت مرا سردر گم کند.

    این من نیستم که باید خودم را با حقیقت وفق دهم، بلکه این حقیقت است که باید خود را با من سازگار کند.

    توجّه داشته باشید که همیشه لازم نیست که مانند آنچه در فوق اشاره شد رابطه را به کلی از بین ببریم ، ممکن است بتوان قبول کرد که رابطه ادامه پیدا می کند ، مشروط بر آن که من شاد و سعادتمند نباشم.

    ممکن است خودم را با پروژه ای بنام «تلاش برای خوشبخت شدن و یا تلاش برای خوشبخت شدن و یا تلاش برای بهبود رابطه» سرگرم کند.

    ممکن است در باره کتاب بخوانم، در سمینارها شرکت کنم، به جلسات سخنرانی بروم و یا به سراغ یک روان درمانگر بروم به این امیدکه در آینده خوشبخت بشوم.

    آینده امّا نه امروز.

    امکان خوشبخت شدن در حال و در لحظه اکنون بسیار هول انگیز است.

    سخن عجیبی به نظر می رسد، اما اغلب ما به این احتیاج داریم که بدون لطمه زدن به خود سعادت را تحمل کنیم.

    «اضطراب خوشبختی» بسیار متداول است.

    خوشبخت شدنمی تواند ندایی درون ما ایجاد کند که ، من شایسته خوشبختی نیستم.

    ممکن است بگوید که خوشبختی را دوامی نیست.

    یا، راهم به سقوط ختم می شود و یا اگر خوشبخت تر از پدر و مادرم بشوم و یا کشته ام؛ یا زندگی اینگونه نیست.

    یا، مردم به من غبطه می خورند و از من متنفر می شوند یا خوشبختی تو همی بیش نیست.

    یا، هیچ کس خوشبخت نیست ، به چه دلیل من باید خوشبخت باشم؟

    به نظر عجیب می رسد امّا آنچه بسیاری از ما بدان احتیاج داریم شجاعت تحمل خوشبختی است.

    باید خوشبختی را تحمل کنیم تا آن روز که باور کنیم این خوشبختی ما را نابود نمی کند و بنابراین لازم نیست که نیست و نابود شود.

    باید با این نداهای ویرانگر برخورد کنیم، نه این که از آن ها بگریزیم.

    باید با آن ها مباحثه کنیم ، باید آنها را به مبارزه بطلبیم تا دلیلشان را باز بگویند.

    باید صبورانه به آنها جواب بدهیم و چرند بودنشان را بر ملا سازیم.

    باید صدایشان را در وجود خود خفه کنیم.

    محل کار حالا به مکان کار و کارگاه و دفتر و اداره توجّه کنید .

    ببینید عزّت نفس بد آنجا چه می کند: کسی در اداره ترفیع درجه می گیرد.

    در وحشت می شود که نتواند از پس چالشها و مسئولیتهای جدید بر آیند «من شیّاد هستم.

    به اینجا تعلّقی ندارم» به این دلیل که از همان نخست خود را شایسته مقام جدید نمی داند، انگیزه ای برای اینکه در حداکثر توان خود ظاهر شود ندارد.

    بنابراین نا خواسته و ندانسته در مقام تخریب خود گام بر میدارد: بدون آمادگی در جلسات حضور به هم می رساند.

    هر لحظه با همکاران تحت امرش به شکلی رفتار می کند.

    لحظه ای خشونت می کند و لحظه دیگر به استمالت و دلجویی می پردازد، نارضایی رئیسش را نادیده می گیرد.

    کار را به جایی می رساند که او را اخراج می کنند.

    حالا به خود می گوید «از همان اوّل می دانستم که شایسته ترفیع نیستم.

    این ترفیع از سرم هم زیادتر بود.» اگر به دست خود ، خودم را بکشم دست کم می دانم که کنترلی بر زندگی خود دارم.

    خودم را از شراین اضطراب که به دست یک عامل ناشناخته نابود شوم نجات می دهم، اضطراب ناشی از نداشتن اختیار بر مقدرّات بر خود تحمل نا کردنی است.

    باید به هر طریق که می توانم به آن پایان دهم.

    مدیر ، نقطه نظر عالی یکی از همکاران زیر دستش را می خواند.

    احساسی از حقارت بر او غالب می شود.

    ناراحت از این است که چرا این ایده به ذهن او نرسیده است.

    تصور می کند که همکار زیر دست او را به زیر کشیده و بر جای می نشیند.

    به ذهنش می رسد که آن پیشنهاد را به هر قیمت که شده رد کند.

    این نوع غبطه خوردن مخرّب ناشی از نداشتن احساس شایستگی است.موفقیّت شما تهی بودن مرا رقم می زند.

    دنیا متوجه نخواهد بود، و از آن بدتر خودم متوجه میشوم که من تا چه اندازه حقیر و ناچیزم.

    سخاوت نشان دادن به موقعیتهای دیگران، بر عزت نفس شما می افزاید.

    مردی با رئیس جدیدش ملاقات می کند.

    رئیسش یک زن است.

    از این که زنی را بالادست او گذاشته اند ناراحت می شود و به خشم می آید احساساتش جریحه دار می شود، به مردانگی اش بر می خورد.

    به این نتیجه می رسد که باید او را سر جایش بنشاند.

    تحت تاثیر این ذهنیت کارایی اش را از دست می دهد و نمی تواند آنطور که لازم است ظاهر شود.

    حقیر پنداشتن اشخاص از عزّت نفس می کاهد.

    مردی که به لحاظ جنسیتی، زن را نمی پذیرد، کسی است که از زنها می ترسد.

    به توانمندی خود ایمان ندارد، از زندگی هراس دارد.

    حقیر پنداشتن دیگران نشانه بارز کمی عزّت نفس است.

    رئیس بخش پژوهش و تحقیق مطلع می شود که شرکت ، یک دانشمند عالی را از یک موسسه دیگر استخدام کرده است.

    بلافاصله نتیجه می گیرد که رؤسایش از کار او ناراضی هستند و حال آن که قرائن و شواهد خلاف این را می گوید.

    احساس می کند که اقتدار و اختیارش را از او می ستانند.

    تصور می کند که مرد تازه استخدام شده را به جای او می گذارند تا رئیس واحد شود.

    با این ذهنیت کیفیت کارش پایین می آید.

    وقتی اشکالات کارش را به او گوشزد می کنند ، تسلیم می شود و استعفا می دهد.

    وقتی تو هم ما از عزّت نفس ، متّکی به حمایت بی پایه هرگز به مبارزه طلبیده نشدن قرار داشته باشد، تنها به گذشت زمان نیاز است تا بمب درونمان منفجر شود.

    شکل انفجار، رفتار خود تخریب کننده است.

    و این حقیقت که ممکن است کسی از هوش و فراست بیش از اندازه برخوردار باشد، خود به خود حمایتی به حساب نمی آید.

    اشخاص باهوش و با فراست با عزّت نفس اندک همه روزه در جهت خلاف منافع خود اقدام می کنند.

    ممیز یک شرکت حسابرسی مستقل یا مدیر عامل یکی از موسسات مشتری خود ملاقات می کند.

    می داند که باید به این مرد خبرهایی بدهد که او به شنیدنش راغب نیست.

    ممیز نا خود آگاه خود را در برابر پدر مرعوب کنندهاش احساس می کند.

    زبانش الکن می شود و بیش از ثلث مطالبی را که می خواسته انتقال دهد، انتقال نمی دهد، میل شدید او به این که مورد تائید این مدیر عامل قرار بگیرد و به عبارت دیگر میل فراوان او به این که عدم تائید مدیر عامل را برای خود نخرد روی قضاوت حرفه ای اش اثر می گذارد.

    بعد آنچه را که باید به طور شفاهی و حضوری به مدیر عامل می گفت، به شکل کتبی برای او می فرستد و در دفترش می نشیند تا منتظر عکس العمل مدیر عامل باشد.

    اگر تحت تاثیر هراس قرار بگیریم ، دیر یا زود آنچه را که از آن هراس داشتیم تجربه می کنیم.

    اگر انتظار تائید نشدن داشته باشیم دیر یا زود به همان تائید نشدن می رسیم.

    اگر از خشم بترسیم دیر یا زود اشخاص را خشمگین خواهیم کرد.

    زنی که به تازگی به واحد بازاریابی مؤسسه اش انتقال یافته، فکر بکری به سرش می زند.

    به ذهنش می رسد که مطلب را مکتوب کند و جانبهای لازم برای آن را بدست آورد.

    امّا دراین زمان ندایی در درونش نجوا می کند «توکیستی که بتوانی نقطه نظر خوب ارائه بدهی؟

    خودت را مسخره نکن.

    آیا می خواهی اشخاص به تو بخندند؟» بعد چهره خشمگین مادرش را تصور می کند که همیشه به هوش به هوش و فراست او حسد برده است.

    حالا چهره جراحت برداشته پدرش را می بیند که از مادرش می ترسیده.

    چند روز بعد، ایده جدید را که به کلّی فراموش می کند.

    انگار فکر بکری به ذهنش خطور نکرده است.

    وقتی به ذهن خود تردید می کنیم محتویاّت آن را دست کم می گیریم.

    وقتی آنچه را که در ذهن داریم ابراز نکنیم به شکلی محو می شویم.

    از مرئی شدن می ترسیم، نامرئی می شویم و بعد از آن ناراحت می شویم که کسی ما را نمی بیند.پ او رئیسی است که باید همیشه حق با او باشد.

    او از تاکید داشتن به مقام شامخ بودنش لذّت می برد.

    وقتی با همکاران تحت امرش حرف می زند، از شنیدن پیشنهادهای آن ها عاجز می شود.

    دلش می خواهد روی هر پیشنهادی یک اصلاحیه بدهد.

    «باید هر پیشنهادی مهر مرا بر چهره داشته باشد.» برایش سؤالی مطرح می شود «چرا همکاران من نوآوری ندارند؟» چرا نمی توانند خلاق باشند؟

    امّا در ضمن دوست دارد حرفی بزند.

    می خواهد بگوید «من تنها شیر جنگل هستم»«من عزّت نفس فراوانی دارم»و این در حالی است که او فاقد هرگونه احساس عزّت نفس است .

    بار دیگر می بینیم او که عزّت نفس کافی ندارد فاقد آن سخاوت است که سهم و نقش دیگران را درک کند و به تواناییهایشان پی ببرد.

    نمی تواندبه تجّلی هوش و فراست آن ها کمک کند.

    هدف از آنچه توضیح دادم این نیست که اشخاص فاقد عزّت نفس را مسخره کرده باشم.

    به جمی آن می خواهم با شما از نقش مهمّ عزّت نفس حرف زده باشم.

    می توان این مشکلات را از میان برداشت.

    امّا به عنوان قدم اول باید دینامیسم موجود را درک نمود.

    پیشگویی هایی که به حقیقت می پیوندند عزّت نفس انتظاراتی تلویحی درباره آنچه امکان پذیر است و آنچه می توانیم به آن برسیم ایجاد می کند.

    این انتظارات اقداماتی را با خود به همراه می آورند که به آن ها صورت واقع می دهند.

    ونتیجه آن می شود که آنچه قبلاً برداشت و تصور می کردیم قوی تر شود.

    عزّت نفس اندک یا زیاد سبب است تاآنچه را گمان کنیم صورت حقیقت پیدا کند.

    این اشکالات در ذهن ناهشیار ما وجود دارند و برداشت ما از آینده را می سازند.

    پال تورنس روان شناس آموزش معتقد است که انتظار ما از آینده روی انگیزه هایمان اثر می گذارد.

    او در جایی می نویسد «واقعیت این است که تصّور ما از آینده بیش ازآنچه در گذشت تجربه کرده ایم روی موفقیت آتی ما اثر می گذارد.» تلاش ما برای آموختن و برای آنچه به آن می رسیم، دست کم تا اندازه ای روی آنچه احساس می کنیم برای ما ممکن و مناسب است، اثر می گذارد.

    عزّت نفس زیاد یا اندک سببی است تا پیشگویی های ما صورت واقع بگیرد در حالیکه عزّت نفس کم می تواند آرزوهای اشخاص را محدود کند و روی موفقیّت آن ها را اثر بگذارد.

    نتایج و عواقب این مسئله را نباید فرض مسلّم دانست.

    گاه نتایج به شکل غیر مستقیم ظاهر می شوند.

    گاه اشخاص فاقد اعتماد به نفس موقتاً رشد می کنند امّا بعد از مرحله ای عواقب نا خوشایند خودشان را نشان می دهند و موفقیّت را سد می کنند.

    خود انگاره مقصد ماست و یا دقیق تر بگوئیم مقصد ما را رقم می زند.

    خود انگاره یعنی این که از خود چه برداشتی داریم.

    خود را چگونه ارزیابی می کنیم.

    ویژگیهای جسمانی و روانی ، دارائیها و بدهیها، پر بودها و کمبودها، امکانات و محدودیتها، نقاط قوت و نقاط ضعف.

    برداشتی که خود داریم میزان عزّت نفس ما را مشخص می سازد.

    مادام که خود انگاره را درک نکنیم نمی توانیم درباره رفتار اشخاص ارزیابی درستی ارائه دهیم.

    بسیاری از اشخاص وقتی به اوج می رسند در مقام تخریب خود بر می آیند.

    هر کس در حد باوری که از خود دارد باقی می ماند.

    اگر برداشت ما از خود دارد باقی می ماند.

    اگر برداشت ما از خود در حد موقعیتی که بدست آورده ایم نباشد، اگر این برداشت و این تلقی از خود را تغییر ندهیم، در مقام تخریب خود گام برمی داریم.

    به نمونه های زیر که در جریان روان درمانی به آن رسیده ام توجّه کنید: «یک مهندس معمار می گوید: نزدیک بود که بیشترین کمیسیون حرفه ایم را بدست آورم.

    اضطراب سر تا سر وجودم را در قبضه خود گرفته بود زیرا این پروژه مرا به اوج می رساند.

    سه سال بود دمی به خهمره نزده بودم.

    با خود گفتم لیوانی بنوشم.

    باید موفقیتم را جشن می گرفتم.

    امّا نتیجه آن شد که به همه اطرافیان و به همه آن کسانی که باید آن پروژه را به من می دادند توهین کردم.

    و البته که پروژه را به من ندادند.

    شریکم به قدری خشمگین شد که شراکتش را با من کنار گذاشت، نابود شدم.

    به جایگاه قبلی ام بازگشتم.

    تا از نو تلاشی بیهوده بکنم.» زنی که دارای چند بوتیک است می گوید«تصمیم داشتم به احدی اجازه ندهم مانع کارم شود.

    از شوهرم بگیرید تا دیگران.

    از این که شوهرم در آمد کمتری از من داشت او را سرزنش نمی کردم.

    این اجازه را هم به او نمی دادم مه به من ایراد بگیرد چرا از اودرآمد بیشتری دارم.

    امّا ندایی در درونم بود که می گفت نباید تا این اندازه موفق باشم.

    در واقع احساس می کردم که هیچ زنی نباید به اندازه زیاد موفق شود.

    در نتیجه بی توجه شدم.

    به تلفنهای مهّم جواب درست و حسابی نمی دادم.

    با کارکنان زیر دستم بد رفتاری می کردم.

    به مشتریانم بهای لازم را نمی دادم.

    از شوهرم مرتب عصبانی و عصبانی تر می شدم.

    امّا علت برخوردم را با کسی مطرح نمی کردم.

    حساب از دستم بیرون رفت.

    اشتباهات غیر قابل توجیه می کردم.

    حالا سه سال از آن زمان می گذرد، دوباره سعی می کنم آب رفته را به جوی باز گردانم.» مقام عالی رتبه موسسه ای می گوید.

    «نوبت من بود که ارتقاء درجه بگیرم.

    مدتهای طولانی منتظار کشیده بودم.

    زندگیم از نظم کاملی بر خوردار بود.

    ازدواج خوب بچه های سالم که در مدرسه هم موفق بودند.

    تنها فکرم این بود که در آمد بیشتری کسب کنم.

    حالا به نظر می رسید که همه چیز برای موفقّیت من تدارک شده است.

    امّا اضطرابهمه وجودم را قبضه کرده بود.

    نیمه شب از خواب بیدار می شدم.

    نگران بودم که گرفتار حمله قلبی بشوم امّا پزشک نظر داد که حمله قلبی در کار نیست هر چه هست مربوط به اضطراب است.

    امّا این که چرا اضطراب به سر وقتم آمد مطلبی بود که از آن اطلاع نداشتم.

    گاه به ذهنم می رسد که قرار نیست که شاد و خوشبخت باشم.

    به نظرم می رسد درست نیست که شاد باشم.

    فکد می کنم هرگز خود را شایسته خوشبختی نمی دانستم.

    امّّا اضطراب مرتب افزایش می یافت.

    تا اینکه یکی از شبها در جریان یک مهمانی با همسر رئیسم مشاجده کردم.

    با خود گفتم که اخراجم می کنند.

    البته اخراجم نشدم، امّا ترفیع درجه هم نگرفتم.»

  • فهرست:

    ندارد.


    منبع:

    ندارد.

اول دوره دبيرستان چکيده: هدف اصلي پژوهش حاضر، بررسي تاثير آموزش مهارت هاي زندگي بر عزت نفس، سازگاري اجتماعي، پيشرفت تحصيلي، اضطراب حالت و اضطراب صفت دانش آموزان دختر سال اول دوره دبيرستان است. فرضيات پژوهش عبارتند از: گذراندن درس

کارشناسي مشاوره و راهنمايي فصل اول کليات 1- مقدمه 2- بيان مسأله 3- اهميت و ضرورت مسأله 4- اهداف تحقيق 5- سؤالات و فرضيات تحقيق 6- روش تحقيق 7- تعريف واژه‎ها و اصطلاحات مقدمه مطالعه

مقدمه و بیان مسئله کارایی آموزش و پرورش نه تنها در گروی غنای برنامه‌ها و روش‌های آموزشی و آمار فارغ‌التحصیلان با معدل بالا، که از آن مهمتر در گرو شناختن ابعاد گوناگون روان شناختی دانش‌آموزان و شکوفا کردن آنها است. دانش‌آموزانی که در وهله نخست بر خویشتن اعتماد داشته باشند و با پذیرفتن ارزش وجودی خویش، قدرت پذیرش دیگران را بیابند و از ایجاد ارتباط اجتماعی سالم با آنها لذت ببرند ...

تعريف فرار فرار به فرانسه Evasion و به انگليسي Runaway گفته مي شود، عبارت است از شانه خالي کردن از زير بار مسئوليت و شرايط نامطلوب و يافتن اوقات فراغت بيشتر، اين فرار گاهي به اين علت است که شرايط سخت زندگي اجازه اطلاق موجود انساني را به کسي نم

مقدمه: افسردگی یکی از اختلالات عمده در دوره نوجوانی و جوانی است. از این بیماری در طی اعصار و قرون به نام های متفاوتی یاد کرده اند. در کتب طب قدیمی ایران این بیماری به تاثیر از طب یونان یا ملانکولی(ملان به معنی سیاه و کولی به معنی صفر) نامیده شده است براساس این اعتقاد قدیمی در نتیجه افزایش صفرای سیاه ما فرد دچار مالیخولیا می شود. مالیخولیا هنوز هم به گروه معینی از افسردگیها نسبت ...

مقدمه : مردم معدن هایی هستند همچون طلا و نقره . پیامبر اکرم (ص) در روان شناسی شخصیت و روان شناسی اجتماعی مباحث جنجال برانگیزی مطرح می شوند که این مباحث جذابیت خاصی را برای محقق ایجاد نموده و زمینه های مساعدی را برای پویایی تحقیقات بنیادی و کاربردی فراهم ساخته اند . یکی از موضوعاتی که همواره توجه روان شناسان را به خود جلب می کند بحث پیشرفت تحصیلی است و همچنین عدم پیشرفت تحصیلی ...

مقدمه: بررسی و مطالعه دقیق مبانی نظری و تئوریکی هر موضوع تحقیق به محقق اجازه می‎دهد که با دیدی روشن و بدون ابهام و کنترل متغیرهای مختلف که ممکن است به پدیده‎ یا پدیده‎های مورد تحقیق تأثیرگذار باشد اقدام کرده و به نتایجی که بدانها دست می‎یابد. اطمینان و اعتماد بیشتری داشته باشد.. الف: پیشینه نظری تحقیق عزت نفس برای روان‎شناسان مهمترین موضوع از جنبه نظر فردی، اجتماعی و روان شناختی ...

عامل 1) هوش درون فردی ( Intelligence Intrapersonal ) به توانایی تشخیص و درک احساسات شخصی, بیان احساسات, عقاید و افکار و دفاع از حقوق فردی به روشی غیر مخرب و رها بودن از وابستگی هیجانی اطلاق می شود . و خود آگاهی هیجانی ( باز شناسی و فهم احساسات خود) , جرات ( ابراز احساسات , عقاید , تفکرات و دفاع از حقوق شخصی به شیوه ای سازنده ) , خود تنظیمی ( آگاهی , فهم, پذیرش و احترام به خویش ) ...

چکیده: هدف اصلی پژوهش حاضر، بررسی تاثیر آموزش مهارت های زندگی بر عزت نفس، سازگاری اجتماعی، پیشرفت تحصیلی، اضطراب حالت و اضطراب صفت دانش آموزان دختر سال اول دوره دبیرستان است. فرضیات پژوهش عبارتند از: گذراندن درس مهارت های زندگی، عزت نفس دانش آموزان را افزایش می دهد. گذراندن درس مهارت های زندگی، سازگاری اجتماعی دانش آموزان را سبب می‌شود. گذراندن درس مهارت های زندگی، موجب پیشرفت ...

خانواده اولین پایه گذار شخصیت و ارزشها و معیارهای فکری کودکان است که نقش مهمی در تعیین سرنوشت و سبک و خط مشی زندگی آینده فرد دارد و اخلاق و صحت و سلامت فرد تا حدود بسیاری در گرو آن است. خانه و خانواده نخستین محیط اجتماعی است که کودک را تحت سرپرستی و مراقبت قرار می دهد ، از این رو بیش از تمام محیط های اجتماعی در رشد وتکامل فرد تأثیر دارد کودک قبل از اینکه وارد اجتماع شود و تحت ...

ثبت سفارش
تعداد
عنوان محصول