چکیده سالهاست که متخصصان به دسته ای از اختلالات با عنوان اختلالات خاص یادگیری توجه می نمایند.
ناتوانائیهای یادگیری شاخه جدیدی است که به آموزش و پرورش ویژه افزوده شده است.
این ناتوانی ها در زمینه های شنوایی، تفکر، زبان، خواندن و نوشتن، هجی و حساب نمایان می شوند.اگر معنی و مفهوم کلمات شنیده شده درک نشود با آفازیها مواجه شده ایم این اختلال انواع مختلفی دارد.
عبارتند از: بروکا، ورنیکه، هدایتی، ایزوله شن مرکز سخن گفتن- آفازی حرکتی ترانس کورتیکال آفازی حس ترانس کورتیکال – کامل و مشکل از نامگذاری از علل مهم ایجاد آفازی ها می توان به عوامل محیطی – آموزش- تغذیه- بهداشت- تحریک حسی – تحریک زبانی- رشد اجتماعی- و عاطفی و علل روانی – فیزیولوژیکی – عوامل ژنتیکی – بیوشیمیایی – عوامل زایمان- تأخیر در رشد و نقصی جزئی در کار مغز اشاره کرد.
برای درمان آفازی از دارودرمانی همراه با رفتار درمانی و مشاوره های خانوا ده استفاده می شود.
پایه مفهومی ناتوانیهای یادگیری چندین سال است که کودکان مبتلا به ناتوانیهای یادگیری مورد توجه متخصصان بسیاری از رشته ها قرار گرفته اند، وسالیان درازی است که مدارس، موسسه ها، و سازمانهای گوناگون خدمات آموزشی، روانی و پزشکی در اختیار عقب مانده های ذهنی، و مبتلایان به ناراحتی های عاطفی و کودکان مبتلا به معلولیت های حسی قرار می دهند.
آموزش و پرورش بطور اخص، با سازمان دادن برنامه های گوناگون آموزشی برای کودکان معلول، درک دقیق تر کودکان مبتلا به معلولیت های ذهنی، جسمی، و عاطفی، سهم بسیاری داشته است.
از جمله خدمات عمده آموزشی برای این عده می توان از مدارس ویژه، کلاس های ویژه معلولین بخصوص، و در این اواخر، از اطاقهای مرجع[1] نام برد.
از سالهای دهه 1960 کودکان مبتلا به ناتوانیهای یادگیری،کانون توجه مطالعات روانی و آموزشی بودند.
ناتوانیهای یادگیری شاخه جدیدی است که به آموزش و پرورش ویژه افزوده شده است.
این بخش جدید بعنوان رشته ای که نامش معرف ویژگی های آن است، در خلال سالهای اولیه دهه 1960 پا به عرصه وجود گذارد.
اصطلاح ناتوانیهای یادگیری، برای معرف گروه بخصوص از کودکان استثنایی بکار می آید که به ناتوانیهای یادگیری بخصوص دچارند.
بدین ترتیب از این اصطلاح نمی توان برای دسته بندی کلیه کودکان مبتلا به مشکلات یادگیری بصورت عام بهره گرفت.
چرا که اصطلاح یادشده مشکلاتی را که اساساً بواسطه معلولیت های دیگر در یادگیری پدید می آید در بر نمی گیرد.
برای مثال ممکن است کودکانی که عقب مانده یا نابینایند در یادگیری دچار مشکل باشند، اما معلولیت اصلی این عده به ناتوانی در یادگیری ارتباطی ندارد.
مظاهر ناتوانی های یادگیری اکثر ناتوانیهای یادگیری از طریق اختلالهایی در شنوایی ، تفکر، زبان، خواندن و نوشتن، هجی کردن، و حساب خود را می نماید.
بهعبارت دیگر، جوهر اصلی مفهوم ناتوانیهای یادگیری در این زمینه جای دارد.
اختلال های موجود در پیشرفت این مهارتها سبب می شود ابتدا نظر به کودک متوجه شود و در انتها مقدمات برنامه های جبرانی بعدی فراهم آید.
کودکان مبتلا به ناتوانیهای یادگیری در تمام زمینه های کندی پیشرفت ندارند برای مثال ممکن است کودکی در خواندن ناتوانی داشته باشد، اما در ریاضی خوب عمل کند.
آزمونهای رسمی و غیررسمی کمکی است تا ضعفها و ناتوانیهای بخصوص کودک نمایان شود.
آگاهی از توالی مهارتها در هر زمینه یادگیری نیز اجازه میدهد ناتوانی یادگیری با دقت و روشنی بیشتر به توصیف درآید.
ممکن است ناتوانی یادگیری در چارچوب زمینه بخصوص، از تحصیل، مثلاً خواندن، ظاهر شود.
همچنین ضرورت دارد که مهارت های کسب شده و نیز نارسائیهای موجود در خواندن از قبیل حروف بیصدا، باصدا، و غیره شناسایی شود.
همین نوع ارزشیابی در زبان، ریاضی و سایر زمینه های پیشرفت تحصیلی نیز لازم است.
مرحله آخر در شناسایی ناتوانی یادگیری، به نوع توضیح مورد استفاده برای این ناتوانیها بستگی دارد.
همانگونه که در آینده خواهیم گفت، فرد می تواند ناتوانی یادگیری را از دید مسائل مربوط به دستگاه عصبی، یا روانی، زبان، یا توضیح رفتاری ناتوانی یادگیری بنگرد.
تحلیلی از ضعفها و توانایی های هریک از زمینه های تحصیلی این امکان را فراهم می آورد تا تعریف ناتوانی یادگیری بهتر درک شود.
بیان صرف پایه ناتوانی در خواندن، بهره هوشی، و غیره برای تشریح هر ناتوانی یادگیری بخصوص کافی نیست.
افزون بر آن، تعریف ناتوانی های یادگیری تنها در حکم پی بردن به کندی پیشرفت تحصیلی یا نبود آمادگی برای یادگیری، از دیدگاه آموزشی نمی تواند مفید افتد.
کودک بزرگسالتر مبتلا به ناتوانی یادگیری اعلب دو یا سالهای بیشتری زیر حد توانائیهای تحصیلی مورد انتظار عمل کند، اما کودکی که در کلاس اول درس می خواند احتمالاً حتی در شروع کار با مشکلاتی جدی روبروست.
کندی پیشرفت تحصیلی می تواند براثر عواملی به غیر از ناتوانی یادگیری بوجود آید(والاس و کافمن، 1978) نبود انگیزه در کودک و برنامه ریزی نادرست آموزشی، اغلب از این قبیل عوامل به شمار می آیند، و باید در شناسایی کودکان مبتلا به ناتوانی یادگیری آنها را درنظر داشت.
اختلال درشکل گرفتن و درک مفهوم در حقیقت به علل اختلال سلسله اعصاب مرکزی یا دستگاه مرکزی حسی تکلم که در لوب تامپرال( شقیقه ای) مغز قرار دارد می باشد.
کودکانی که عقب ماندگی ذهینی شدید دارند بعلت اختلال دستگاه اعصاب مرکزی قادر به تکلم نیستند و برای بیان افکار خود به فریاد و صداهای نامفهوم متوسل میشوند.
در اختلالات عروقی، مغز، انسفالیت ها، فلج، و ضربه های مغزی شکل می گیرد و ارتباط بین کلمات صحیح انجام نمی شود و معنی و مفهوم کلمات شنیده شده درک نمی شود و به نظر می رسد با زبان بیگانه ای با شخص صحبت می کند اختلالات تکلمی این دسته را جزء آفازی ها[2] یا دیسفازی[3] دسته بندی می کند آفازی ممکن است حرکتی یا بیانی[4] باشد و در این صورت کودک سخن دیگران را بخوبی می شنود ومعنی و مفهوم آن را درک می کند ولی چون قسمت دستگاه مرکزی حرکتی مغز که در پائین و عقب لوب فرونتال و جلو شیار رولاندو[5] قرار دارد و به آن ناحیه بروکا[6] گویند اختلال دارد و لذا از بیان آنچه شنیده عاجز است اگر کودک نوشتن را قبل از ابتلای به بیماری یاد گرفته باشد قادر است آنچه نمی تواند بگوید بنویسد.
دو نوع آفازی حسی یا درکی [7] صدا شنیده می شد ولی کودک معنی و مفهوم سخنان شنیده یا نوشته شده را نمی فهمد زیرا ترکیب و درک معنی و مفهوم اختلال دارد اگر در کودک توانایی درک آنچه شنیده می شود از بین رفته باشد و آن کری کلامی یا آفازی شنوایی گویند آفازی بینایی یا کوریی کلامی[8]به حالتی گفته می شود که کودک معنای نوشته ای را که می خواند نمی فهمد.
این کودکان اشکال زیادی در یادگیری حروف الفباء، حروف صدادار، و بدون صدا، کلمات نوشته شده دارند و به نظر می رسد که نوشته ها هیچ اثری در آنها ایجاد نمی کند و تشخیص کلمات غالباً با صدای کلمات انجام می گیرد نه شکل آن.
فهم ، زبان پریشی حسی بین قشری اختلال در فهم معنی کلمات و ناتوانی در بیان افکار در قالب جمله های با معنی، ظاهراً در اثر آسیب به منطقه ای ایجاد می شود که در قسمت دمی ناحیه ورنیکه و در نزدیک محل پیوند قطعه های گیجگاهی، پس سری، و آهیانه ای قرار دارد.
بهتر است نام این منطقه را ناحیه زبانی خلفی بگذاریم.
ظاهراً ناحیه زبانی خلفی محل مبادله اطلاعات مربوط به بازنمایی شنیداری واژه ها و معانی این واژه هاست که در دیگر مناطق قشر ارتباطی حسی به شکل خاطرات( حافظه) اندوخته شده اند.
آسیب به ناحیه زبانی خلفی، اختلالی بوجود می آورد تحت عنوان زبان پریشی حسی بین قشری.
فرق میان زبان پریشی بین قشری و زبان پریشی ورنیکه این است که بیماران مبتلا به زبان پریشی حسی بین قشری می توانند آنچه را که دیگران به آنها میگویند، تکرار کنند؛ لذا قادر به بازشناسی کلمات هستند.
اما نمی توانند معنای آنچه را که می شنود و تکرار می کند، بفهمند؛ و همچنین قادر نیستند گفتار معناداری تولید کنند.
این افراد چگونه می توانند آنچه را که می شنوند تکرار کنند؟
از آنجا که ناحیه زبانی خلفی آسیب می بیند و این محل مربوط به عمل تکرار نمی باشد، بدیهی است که باید پیوند مستقیمی بین ناحیه ورنیکه وناحیه بروکا وجود داشته باشد.
این اختلال نیز در کنار کری واژگانی خالص روشنگر این حقیقت است که بازشناسی کلمات و فهم آنها منوط به وجود دو مکانیسم مغزی متفاوت است.
معنی چیست؟
آنچنان که گفتیم، ناحیه ورنیکه در تحلیل اصوات گفتاری و بازشناسی کلمات دخالت دارد.
صدمه به ناحیه زبانی خلفی در توانایی بازشناسی کلمات اختلالی بوجود نمی آورد، اما توانایی فهم آنها با تولید گفتاری معنی دار دچار اختلال می شود.
اما دقیقاً منظور از معنی چیست؟
و چه نوع مکانسیم های مغزی در این امر دخالت دارند؟
کلمات اشاره دارند به اشیاء، اعمال، با روابط در دنیای پیرامون لذا معنی یک واژه بر مبنای خاطرات ویژه همراه آن تعریف می شود.
برای مثال دانستن معنی واژه درخت به معنی تصور ویژگی های فیزیکی درخت: شکل آنها، صدای خش خش برگها که در اثر وزش باد در میان آنها ایجاد می شود و از این قبیل.
همچنین به معنی دانستن حقایقی درباره درختها است.
درباره ریشه آنها، غنچه، گل ها، میوه، چوب و وجود کلروفیل در برگهای درخت.
این موارد در نواحی گفتاری اولیه اندوخته نمی شوند، بلکه جایگاه این خاطرات در دیگر نواحی مغز است، بویژه نواحی قشر ارتباطی، ممکن است خاطرات گوناگونی در نواحی خاصی از مغز اندو خته شوند اما آنها به طریقی با هم در ارتباطند، بطوریکه شنیدن واژه درخت همه آنها را فعال می سازد.
در قیاس با مکانیسم های کلامی مغزکه در بازشناسی و فهم معنی کلمات دخالت دارند می توان به نحوه کار با یک فرهنگ لغت اشاره کرد.
فرهنگ های لغت دارای مدخل های( واژه ها) و تعاریف( معنی واژه ها) هستند در مغزدست کم دو نوع مدخل وجود دارد: دیداری و شنیداری واژه آشنایی را می شنویم و معنی آنرا می فمیم این کار چگونه صورت می گیرد.
نخست باید زنجیره اصواتی را که شکل دهنده آن واژه هستند بازشناسی کنیم.
در اینجا مدخل شنیداری در ناحیه ورنیکه است.
سپس خاطراتی که معنی آن واژه را تشکیل می دهد باید فعال شوند.
احتمالاً ناحیه ورنیکه- از طریق ناحیه زبانی خلفی – با مدارهای عصبی مربوط به این خاطرات پیوند می یابد.
زمانی که افکار یا ادراک های خود را در قالب کلمات توصیف می کنیم، این فرآیند بطور معکوس عمل می کند.
افکار مربوط به در خت( برای مثال، تصویر دیداری آن) در قشر ارتباطی روی می دهند.
قشر ارتباطی بینایی.
اطلاعات مربوط به فعالیت های این مدارها در درجه اول به ناحیه زبانی خلفی فرستاده می شوند و سپس به ناحیه بروکا، که کلمات را برمبنای نقش دستوری هر یک در یک جمله جایگزین می کند و آنگاه تولید می کند.
برطبق شواهد بدست آمده آسیب به نواحی خاصی از قشر ارتباطی حسی می تواند منجر به صدمه انواع خاصی از اطلاعات شده و بدین ترتیب معانی ویژه ای از ذهن بروند.
برای مثال بیماری که در اثر سکته مغزی قطعه آهیانه ای راست او که در ادراک فضایی نقش دارد، آسیب دیده باشد، علیرغم زیرکی و هوشیاری کامل، در تشخیص جهت و دیگر روابط فضایی با مشکل روبرو می شود.
آسیب به قطعه آهیانه ای چپ ممکن است منجر به ناتوانی در نامیدن اعضای بدن شود( به این اختلال ادراک پریشی اندامی گویند ) این افراد علیرغم توانایی گفت و گوی بهنجار نمی توانند اعضای بدن خود را نام ببرند.
همچنین ممکن است آسیب به قطعه آهیانه ای چپ( آنچنان که مک کارتی و رارینگتون، 1988 گزارش داده اند) منجر به ناتوانی در توضیح معانی کلماتی شوند که اشاره به جانداران دارند.
البته این افراد در صورت دیدن تصویر این جانداران قادر به توضیح معنای آنها هستند و این خود نشانگر آن است که احتمالاً آسیب مغزی آن دسته از مدارهایی را از بین برده که اختصاص به تحلیل اصوات کلمات دارند.
علل بروز اختلالات یادگیری ثابت شده است که علل بروز ناتوانیهای یادگیری نسبته مهم است برخی از مشکلات کنونی درباره مفهوم ناتوانیهای یادگیری بازتابی است از ناتوانی ما.
در اشاره دقیق به علل بروز ناتوانیهایی که شاهد هستیم) زمانی که علل بروز مشکل با اختلال شناسای شد، تازه مطالعه چگونگی رشد و تحول آن امری تقریباً پیچیده است نیازی ندارد بگوئیم که مطالعه ناتوانیهای یادگیری هنوز به آن سطح نرسید است( برایانت[9]، 1972) در عین حال اگر چنین می بود می توانستیم مفهوم ناتوانیهای یادگیری را از آنچه که در حال حاضر هست بسیار روشنتر تعریف کنیم و در آن صورت بکارگیری آن نیز با مشکلات کمتری همراه بود.
چندین دلیل وجود دارد که نشان می دهد چرا مطالعه علل ناتوانیهای یادگیری هنوز در مراحل مقدماتی است.
نخست از جایی که ناتوانیهای یادگیری در در جه اول مشکل آموزشی است، ما اغلب سبب شناسی آن را در درجه دوم اهمیت بحساب می آوریم.
بی تردید متخصصان تعلیم و تربیت برای روبرو شدن با مشکلات تحصیلی فراوانی چون نارسایی خواندن، حساب، و مهارت های زبان که با آن سروکار دارند، بهتر آموزش دیده و مجهز شده اند تا کشف علل اجتماعی ناتوانیهای یادگیری.
درواقع تأثیر روانشناسی رفتاری و تکنولوژی، بیش از هر چشم انداز دیگری در یادگیری کودک، توجه دست اندارکاران را به خود معطوف داشته، و خ حتی نیاز به بررسی علل زیربنایی ودرست و بجا بودن آن را کاهش داده است( دان، 1968)[10] معلمان بطور غریزی در پی یافتن اطلاعاتی هستند که با تعلیم و تربیت در ارتباط باشد.در عین حال دانش کنونی ما درباره علل بروز ناتوانیهای یادگیری، این نوع اطلاعات را در اختیار ما نمی گذارد.
شیوه های معدودی که به نظر می آید بدن را ا نظر فیزیولوژیکی تحریک می کنند( دارودرمانی[11]، مگاویتامینها[12]، و غیره) بگونه ای است که بهره گیری از شیوه های تدریسی که برای کودکان آسیب دیده مغزی مبتلا به عقب ماندگی ذهنی( اشتراس، لتینن، 1947) با کودکان مبتلا به آفازیا( مک جینس[13]، 1963)، یا سایر فعالیتهای آموزشی مشابه( کرویک شانک، 1961؛ فراستیک[14]، هورن[15] 1964، کفارت[16]، 1971) بکار می رود، نشانه ای است از تلاش نومیدانه متخصصان آموزشی برای کشف دیدگاه های جدید، نه اعتقاد راسخ آنها به سبب شناسی مورد استفاده.
بخش عمده پیامد عملی مطالعه علل بروز ناتوانی های یادگیری به مسأله پیش گیری اختصاص می یابد( برای مثال، مشاوره با والدین درباره عامل RH ، تغذیه مادر، و سلامتی عمومی آنان).
در نتیجه معلم کلاس کودکان مبتلا به ناتوانیهای یادگیری، در این کوشش ها، احتمالاً عامل درجه اول نخواهد بود.
بخش عمده پیامد عملی مطالعه علل بروز ناتوانیهای یادگیری به مسأله پیش گیری اختصاص می یابد( برای مثال، مشاوره با والدین درباره عامل RH ، تغذیه مادر، و سلامتی عمومی آنان).
علل بروز اختلالا ت یادگیری به اختصار به شرح ذیل می باشد: 1- محرومیتهای محیطی و آموزشی 2- مشکل در تغذیه – بهداشت و سلامت 3- عوامل ژنتیکی- بیوشیمیایی و زایمان 4- علل عاطفی – روانی و خانوادگی 5- محرومیتهای زبانی – حسی و اجتماعی 6- تأثیر در رشد و نقص جزئی در کارکرد مغز تکرار: زبان پریشی رسانشی همانطور که پیش ازاین گفتیم،ا ین واقعیت که افراد مبتلا به زبان پریشی حسی بین قشری قادرند آنچه را که می شنوند تکرار کنند، بیانگر آن است که پیوند مستقیمی بین ناحیه ورنیکه و ناحیه بروکا وجود دارد.
این دسته از اکسونها اطلاعات مربوط به اصوات واژه ها- اما نه معنی آنها را منتقل می کنند.
بهترین شاهد بر این مدعا سندرمی به نام زبان پریشی رسانشی است که در اثر آسیب به قطعه گیجگاهی تحتانی تا ماده سفید زیرقشری امتداد می یابد و صدمه به راه کمانی که راه ارتباطی نواحی ورنیکه و بروکا است ایجاد می شود(داماسیو و داماسیو، 1980).
زبان پریشی رسانشی با گفتاری روان و معنادار مشخص می شود؛ فهم گفتار نسبتاً خوب است اما در تکرار واژه ها بسیار ضعیف عمل می کنند.
درواقع مبتلایان به این اختلال در تکرار واژه های معنا دار و آشنا مشکلی ندارند.
اما اگر از آنها خواسته شود که واژه ای ناآشنا یا بی معنی را تکرار کنند، همواره بی پاسخ می مانند یا اظهار ناتوانی می کنند.
مثلاً اگر از آنها بخواهید کلمات منزل، اسب، درخت، شانه و ....
را تکرار کنند، بی هیچ مشکلی آنها را تکرار کرده یا معادل آنها را برزبان می آورند؛ برای مثال ممکن است بجای واژه منزل بگویند، خانه.
اما اگر از آنها بخواهید که مثلاً واژه نورات یا تکل را تکرار کنند، از عهده این کار برنخواهد آمد.
نشانه های موجود در زبان پریشی حسی بین قشری و زبان پریشی رسانشی ما را به این نتیجه می رساند که مکانیسم های کلامی قطعه گیجگاهی بواسطه وجود گذرگاههایی چند با مکانیسم های کلامی قطعه پیشانی پیوند دارند.
گذرگاه مستقیم راه کمانی صرفاً اصوات کلامی را به قطعه های پیشانی می رساند.
با استفاده از این گذرگاه واژه های ناآشنا را تکرار می کنیم.
برای مثال تکرار واژه های یک زبان خارجی یا واژه های بی معانی همچون نورات و تکل هنگامی که بیماران مبتلا اصوات تشکیل دهنده کلمات است.
اکنون به این پرسش به میان می آید که چرا آسیب به ناحیه ای که توانایی بازشناسی کلمات راکنترل میکند موجب اختلال در توانایی حرف زدن می گردد؟
درواقع زبان پریشی ورنیکه- همچون زبان پریشی برونکا خود متضمن نقایص گوناگونی است.
از جمله تواناییهایی که در این زبان پریشی دچار اختلال می شوند، می توان به بازشناسی کلمات، فهم معنای کلمات و توانایی تبدیل افکار به کلمات اشاره داشت.
در ادامه هر یک از این توانائیها را به نوبت مورد ملاحظه قرار خواهیم داد.
بازشناسی: کری واژگانی خالص همانطور که در مقدمه این بخش عنوان شد، بازشناسی یک واژه همانن فهم آن نیست.
اگر یک کلمه ناآشنا را چندین بار بشنوید، قادر به بازشناسی آن خواهید بود، اما تا زمانی که آن را برایتان توضیح ندهند، قادر به فهم آن نخواهید بود بازشناسی یک تکلیف ادراکی است؛ اما فهم واژه ها مستلزم بازیابی اطلاعات اضافی از حافظه است.
آسیب به قطعه گیجگاهی چپ می تواند اختلال در شنیداری بازشناسی کلمات را بوجود آورد، بی آنکه مشکلات دیگری ایجاد کند.
این سندرم با نام کری واژگانی خالص شناخته می شود.
گواین که افراد مبتلا به کری واژگانی خالص، ناشنوا نیستند.
اما نمی تواند گفتار دیگر افراد را بفهمند.
این بیماران می توانند اصوات غیرگفتاری از قبیل پارس کردن یک سگ، صدای زنگ در، صدای بال زدن پرندگان و از این دست را شناسایی کنند علاوه بر این گفتار آنها بسیار عالی است آنها غالباً از طریق لبخوانی می تواند حرفهای دیگران را بفهمند.
همچنین قادر به خواندن و نوشتن هستند و گاهی اوقات از مردم می خواهند که از طریق نوشتن با آنها ارتباط برقرار کنند.
بدیهی است که دو نوع آسیب می تواند منجر به این اختلال شود: آسیب به درونداد شنوایی ناحیه ورنیکه و آسیب به خود ناحیه ورنیکه.
در مورد اول آسیب می تواند به صورت دو طرفه در قشر شنوایی اولیه ایجاد شود و یا در اثر صدمه به ماده سفید در قطعه گیجگاهی چپ بوجود آید که در این صورت اکسون های حامل اطلاعات شنیداری از قشر شنوایی اولیه به ناحیه ورنیکه، قطع می شوند.
درهردو مورد – اختلال در درونداد شنوایی یا آسیب به ناحیه ورنیکه قدرت تجزیه و تحلیل اصوات تشکیل دهنده کلمات از بین می روند و ازاین رو بیماران نمی توانند موفق به بازشناسی گفتار دیگران شوند.
تقسیم بندی آفازیها این تقسیم بندی هنوز مورد قبول همگان نیست گرچه تفاوت فاحشی در این تقسیم بندی وجود ندارد بهترین راه اینستکه آفازیها را بسته به سندرمهایی که نشان می دهند تقسیم بندی کنند.
بیشتر متخصصین اعصاب آفازیها را به سه دسته حرکتی، حسی و هدایتی( Conduction )تقسیم می کنند تقسیم بندی زیر انواع آفازیها را برحسب اختلالی که نشان می دهند جدا کرده است.
الف: آفازیهای با اختلال در تکرار سخنان 1- آفازی بروکا(Broca ) 2- آفازی ورنیکه(Wernicke ) 3- آفازی هدایتی(Conduction ) ب:آفازی بدون اختلال در تکرار سخنان 1- ایزوله شدن مرکز سخن گفتن 2- آفازی حرکتی ترانس کورتیکال(motor aphasia Transecorical) 3- آفازی حسی ترانس کورتیکال(sory aphasia Transecortical sen- ) 4 – اختلال تکلم در نامگذاری یا (Anomic aphasia) ج: آفازی کامل یا Global aphasia د: اختلالاتی که بطور اولیه در خواندن و نوشتن پیدا میشوند.
اختلال خواندن با نوشتن( Alexia with agraphia ) ه: سندرم هائی که فقط یک جنبه زبان را گرفتار می سازند: 1- کورخوانی بدون اختلال نوشتن( agraphia Alexia without ) 2- Aphemia 3- کری ناخالص کلمات(Pure word deafness ) 4- اختلال نامگذاری غیر آفازیک الف: آفازیهای با اختلال در تکرار کلمات 1- آفازیهای حرکتی یا آفایزی بروکا: اسامی دیگر آن آفازی بیانی و آفازی وابران است در این نوع آفازی بازده لفظی بیمار بسیار آهسته است .
بیمار خیلی کم حرف زده، لهجه اش مختل شده و کلمات را بد تلفظ می کند.
جملاتش خیلی کوتاه بوده برای ساختن آنها کوشش فراوانی بخرج می دهد.
در موقع حرف زدن فقط کلمات اصلی جمله، اسامی و فعلها را بیان میکند.
بعبارتدیگر بیمار تلگرافی صحبت می کند.
بعلت کیفیت قابل ملاحظه ای که سخنان بیمار دارد(کم گوی و گزیده گوی) این بیماران قادر به تفهیم عقایدشان می باشند.
این بیماران سخنان دیگران را بخوبی درک می کنند ولی گاهی آن هم مختل است، مثلاً اگر از بیمار بخواهید که به اشیاء که نامشان را می شنود اشاره کند، بعد از دو بار سه موضوع دچار مشکل می گردد همیشه بیماران درتکرار آنچه که می شنوند دچار اشکال می شوند ولی تکرار کلمات پزشکب رایآنها روانتر و آسانتر از سخن گفتن خودبخود است.
بیمار در خواندن به صدای بلند دچار مشکل می گردد.
ولی اگر برا ی خودش بخواند مفهوم آنچه را که می خواند بخوبی خواهد فهمید.
ولی خواندن برای بیمار نیز مشکل تر شده است.
به این جهت اغلب از خواندن برای لذت بردن چشم پوشی میکنند.
نوشتن برای بیمار همیشه مختل است و دستخط او بسیار بدخط بوده و کلمات را نیز غلط نوشته و بعضی از حروف را حذف می کند.
بیشتر مبتلایان دچار همی پلژی طرف راست هستند.
به این جهت این بیماران باید با دست چپ بنویسند.
با این وجود نوشته های این بیماران بسیار بدتر از دستخط اشخاص طبیعی است وقتی که با دست مغلوب خود بنویسند.
محل ضایعه در قشر ارتباطی لوبپیشانی نیمکرده غالب است که به صورت لبها، زبان و حلق مربوط است.
این ضایعه احتمالاً مانع ساختن طرح های حرکتی لازم برای بیان سخنان است.
مرکز آنها در قسمت خلفی شکنج سوم پیشانی است که بخشی از اوپرکول(کلاهک) لوب پیشانی را گرفتار ساخته است.
تولید گفتار حرف زدن- اداکردن عبارات معنی دار مستلزم توانایی های گوناگونی است نخست باید حرفی برای گفتن داشته باشیم ما می توانیم درباره چیزی حرف بزنیم که در حال حاضر روی میدهد یاچیزی که در گذشته اتفاق افتاده است.
در مورد اول درباره ادراک های خود سخن میگوئیم، چیزهایی که می بینیم، می شنویم، احساس می کنیم، می بوئیم، و غیره.
در مورد دوم از خاطرات گذشته خود حرف می زنیم.
ادراک رویدادهای کنونی و خاطره رویدادهای گذشته منوط به درگیری آن دسته از مکانیسم های مغزی است که در بخش خلفی نیمکره های مخ( قطعه های پس سری، گیجگاهی، و آهیانه ای) جای گرفته اند.لذا این نواحی تا حدود زیادی در محتوای گفتار ما دخالت دارند.
حرف زدن پیرامون خیالبافی وتخیلات نیز احتمالاً مستلزم درگیری مکانیسم های مربوط به ادراک و خاطرات است.
حال فرض می کنیم چیزی برای گفتن داشته باشیم، در این مرحله برای حرف زدن نیاز به مکانیسم های مغزی دیگری نیز داریم.
حرف زن درباره ادراکها و خاطرات و افکار منوط به فعالیت آن دسته از مکانیسم های عصبی است که در قطعه های پیشانی واقع شده اند آسیب به ناحیه قطعه پیشانی چپ تحتانی( ناحیه بروکا) در توانایی حرف زدن اختلال ایجاد می کند و موجب زبان پریشی بروکا می شودو مشخصه این اختلال گفتار آهسته، پرزحمت و سخت است.
با این همه علیرغم دشواری در ادای کلمات واژگانی که بر زبان میآیند معنا دارند.
این افراد چیز ی برای گفتن دارند، اما در بیان افکار خود با مشکل روبرو هستند.
افراد مبتلا به زبان پریشی بروکا درادای واژه هایی که نقش دستوری دارند با مشکل بزرگی روبرو هستند.
و بیشتر کلمات محتوایی را بر زبان می آورند – واژه هایی که مفهوم و منظور را برسانند، از قبیل اسمها، فعلها، صفت ها، و قیدهایی همچمن سیب، خانه، سنگین، یا قشنگ.
افراد مبتلا به زبان پریشی بروکا بهتر از آنچه حرف می زننن گفتار دیگران را می فهمد.
بروکا(1861) عنوان داشت که این نوع زبان پریشی(در اثر ضایعات وارد بر قشر ارتباطی و پیشانی و درست در ناحیه قدامی قسمت چهره ای قشر حرکتی اولیه ایجاد می شود.
به این ناحیه، ناحیه بروکا گفته می شود.
2- آفازی ورنیکه(Wernicke ) در اینجا ضایعه در قسمت خلفی شکنج گیجگاهی و فوقانی نیمکره غالب که مرکز ارتباطی تحریکات شنوایی است قرار دارد این ناحیه در مجاورت شکنج هشل(Heschl ) قرار دارد احتمالاً این ضایعه مانع فهم رمزهای(Codes) مربوط به محرک های شنوایی می شود که به سمبلهای زبان ارتباط دارند بیمار در سخن گفتن روان است و حتی معمولاً پیش از حد هم سخن می گوید بعضی از بیماران سیلابهائی به انتهای کلمات اضافه می کنند و یا جملات و کلماتی اضافی بکار می برند.
گاهی این گزافه گویی آنقدر شدید می شود که بیمار دائماً در حال سخن گفتن است، مگر اینکه او را مجبور به سکوت کنند.
به این حالت فشار سخن گفتن و یا لوگوره(Logorrhea ) گویند.
ساختمان دستور زبانی آنچه که بیمار می گوید اغلب صحیح است و هیچ اشکالی در تلفظ و لهجه بیمار پیدا نمی شود.
ولی این همه سخنان معنی مختصری داشته و بیمار نمی تواند آنچه را که می خواهد به طرف مقابل بهفماند.
یکی از خصوصیات این آفازی این است که بیمار دچار پارافازی(Paraphassia ) می شود یعنی لغات بیموردی را بجای الفاظ صحیح در جمله می گذارد.
گاهی بیمار از طرف خود لغات نوی می سازد که معنی خاصی ندارد(Neology ).
وقتی سخنان بیمار به کلی قابل فهم نباشد، اصطلاحاً می گویند بیمار دچار آفازی Jargon است یعنی درواقع چرت و پرت حرف می زند.
بیمار قادر به فهم سخنان دیگران نیز نیست.
گاهی این اختلال آن قدر شدید است که بیمار حتی یک کلمه از حرفهای پزشک را نمی فهمد ولی گاهی چند کلمه و یا چند جمله مختصر را در ک می کند.
چون این بیماران قادر به درک سخنان پزشک نیستند قادر به تکرار آنها نیز نمی باشند.
بعبارت دیگر اگر بیمار چیزی نفهمد، چیزی را تکرار نخواهد کرد، ولی اگر کمی بفهمد کمی نیز تکرار خواهد کرد.
گاهی بیمار چند کلمه اول را فهمیده و سپس گوئیکه گیر می کند و دیگر قادر به فهم سخنان نمی باشد.
اگر جسمی را به این بیماران نشان داده و از آنها بخواهید که نام آنرا ببرند، یا قادر به اینکار نیستند و یا اسمی نامربوط می گویند.
خواندن نیز مختل بوده و شدت اختلال آن متناسب با اختلال در فهم کلمات در هنگام سخن گفتن است.
بدیهی است که فهم گفتار از سیستم شنوایی آغاز می شود.
اما بازشناسی کلمات یک چیز است و فهم آنها چیز دیگر بازشناسی واژه ها تکلیف ادراکی پیچیده ای است که بر حافظه زنجیره اصوات مبتنی است.
این تکلیف ظاهراً توسط مدارهای عصبی بخش میانی و خلفی شکنج گیجگاهی فوقانی نیمکره چپ ناحیه ای که به ورنیکه معروف است – انجام می گیرد.
زبان پریشی ورنیکه- توصیف نخستین ویژگی زبان پریشی ورنیکه فهم ضعیف گفتار و تولید گفتار بی معنی است.
برخلاف زبان پریشی بروکا، زبان پریشی ورنیکه گفتار سیال و روان است.
و ظاهراً فرد برای یافتن کلمات و تلفظ واژه ها دچار زحمت نمی شود.
بیمار با لحن آهنگین صدای خود را به طور طبیعی بالا و پائین می آورد.
وقتی که به حرفهای افراد مبتلا به زبان پریشی گوش می کنیم، گویی از یک ساختار دستوری پیروی می کنند.
به این مفهوم که از قواعد دستوری و نکات نحوی پیچیده براحتی بهره می گیرند.
با این همه در گفتار آنها کلمات محتوایی کمتری به چشم می خورد و واژه هایی که یکی پس از دیگری ادا می کنند ارتباط معناداری با هم ندارد.
نکته قابل توجه درباره افراد مبتلا به زبان پریشی ورنیکه این است که ظاهراً آنها اغلب از نقص خود بی خبرند.
به این معنی که به نظر نمی رسد که از مشکل خود در حرف زدن با اشتباه در فهم آنچه که دیگران می گویند، آگاه باشند.
زبان پریشی ورنیکه: تحلیل از آنجا که شکنج گیجگاهی فوقانی منطقه قشر ارتباطی شنوایی است و از آنجا که نقص در فهم گفتار در زبان پریشی ورنیکه این چنین شیوع دارد، این اختلال با نام زبان پریشی دریافتی مشخص می شود شماری از محققان اظهار داشته اند که ناحیه ورنیکه محل حافظه زنجیره اصواتی است که کلمات را تشکیل میدهند بنابراین، قشر ارتباطی شنوایی شکنج گیجگاهی فوقانی محل بازشناسی گو اینکه مبانی کالبدشناختی این نقایص گفتاری هنوز معلوم نیست.
می توان به صورت مراتبی جایگاه آنها را مشخص کرد.
در پائین ترین قسمت، ابتدایی ترین سطح کنترل زنجیره حرکات عضلات گفتاری قرار دارد؛ صدمه به این ناتوانی منجر به دشواری در تولید گفتار می شود.
سطح بالاتر مربوط است.
به انتخاب« برنامه های» ویژه کلمات منفرد؛ از دست رفتن این توانایی منجر به زبان پریشی نامی می شود.
سرانجام بالاترین سطح اختصاصی دارد به انتخاب ساخت دستوری از جمله ترتیب واژگان، استفاده از واژه های دستوری و پسوند های کلمات؛ از دست رفتن این توانای منجر به زبان پریشی نحوی می شود.
احتمالاً کنترل تولید گفتار منوط به درگیری ناحیه چهره ای قشر حرکتی اولیه و بخشهایی از عقده های پایه است؛ انتخاب کلمات، ترتیب واژگان، و علایم دستوری شامل ناحیه بروکا و نواحی مجاور قشر ارتباطی پیشانی است.
تاکنون زبان پریشی بروکا را به مثابه اختلالی در گفتا توصیف کردیم.
در یک گفتگوی معمولی افراد مبتلا به زبان پریشی بروکا ظاهراً هر آنچه که به آنها گفته می شود را می فهمند.
اما در حقیقت اینطور نیست.
شوارتز سافران و مارین( 1980) نشان دادند که افراد مبتلا به زبان پریشی بروکا در درک ساخت دستوری نیز مشکل دارند.
و هنگامی که ساخت دستوری به درستی درک نشود، معنی جمله نیز قبل فهم نیست.
در اکثر موارد افراد مبتلا به زبان پریشی بروکا تک تک اجزاء جمله را تصور می کنند و غالباً با توجه به عناصر جمله به درستی نتیجه می گیرند.
اما در مواردی مانند این جمله ها که اسب و گاو لگد زد و گاو به اسب لگد زد، در درک مفهوم عبارات دچار دردسر می شوند.
در دیگر آزمایش ها معلوم شدکه افراد مبتلا به زبان پریشی بروکا در اجرای فرامینی همچون«دایره قرمز را بردار و آنرا به مربع سبز بچسبان»( بولر و دنیس 1979) این یافته ها کالبدشناختی این اختلال بطور کامل شناخته نشده است.
در هر صورت قشر پیشانی و پیوند های آن با دیگر بخشهای مغز در تبدیل افکار به گفتار اهمیت دارند.
می اندازند یا از کلمات نامناسب استفاده می کنند.
زبان پریشی نامی در حقیقت نخستین نشانه تمام انواع زبان پریشی است.
بهرحال بدلیل آنکه گفتار افراد زبان پریش فاقد سیالی است، زبان پریشی نامی در آنها بیشتر به چشم می خورد؛ حرکات بیانگر چهره ای و استفاده مداوم از اصواتی مانند« اوه» در این دسته از افراد معلوم می کند که آنها در حال یافتن کلمات صحیح نیستند.