مقدمه مطالعه سیر تاریخی فحشا[1]، نشانگر آن است که این پدیده، از کهنترین انحرافات بشری است و از دیر باز به عنوان یک واقعیت اجتماعی وجود داشته است.
با این حال، تحقیقات علمی اندکی روی آن صورت گرفته است.
طبق تعریف، زن ویژه یا روسپی یا فاحشه، زنی (یا به ندرت مردی) است که مخارج زندگی خود را به طور کلی یا جزئی از طریق تسلیم جسم خویش به دیکران (با انگیزههای جنسی) تأمین میکند.
بعلاوه این نوع روابط جنسی بدون محبت و موقتی است و اگر رابطه عاطفی در این کار دخالت داشته باشد، فحشا نام نخواهد داشت.
این اصطلاح، تنها به کسانی اطلاق نمیشود که تمام عمر به فحشا اشتغال دارند، بلکه هر زن یا مردی که در ضمن اشتغال به کارهای دیگر، گاهگاهی با دریافت پول به ایجاد رابطه جنسی بادیگران اقدام کند، نیز (طی مدتی که به این رفتار میپردازد)، روسپی نامیده میشود (فارلی و دیگران، 1998 : ص94).
روانشناسان علت بروز این پدیده را علل روانی از جمله گرایش به تنوعطلبی و ضعف هویت اخلاقی میدانند و همچنین اختلال در هویت در آن دخالت دارد و در برخی از افراد این گروه، اختلالات شخصیتی (به ویژه اختلال شخصیت ضد اجتماعی و مرزی) نمود بیشتری دارد (بهبودی،1378 : ص102).
از نظر جامعهشناسان و مددکاران اجتماعی، علت فحشا صرفاً به پدیدههای روانی محدود نمیشود؛ بلکه علت بروز این پدیده را به فقر و گرسنگی، چگونگی تعلیم و تربیت فرد در خانواده، بیکاری، نوسان شرایط اقتصادی، مهاجرت و شهرگرایی، بیسوادی و ناآگاهی، اعتیاد به مواد مخدر، طلاق و کشمکش خانواده و انحراف والدین نسبت میدهند.
با نگاهی مددکارانه به آسیبهای اجتماعی قرن بیست و یکم که دیدگاهی مرکب از علم جامعهشناسی و روانشناسی است متوجه میشویم که توسعه زندگی شهری، گسترش بیرویه مهاجرت از روستا به شهرهای بزرگ، افزایش حاشیهنشینی، بیکاری، فراوانی مشکلات اقتصادی- اجتماعی و جوان بودن درصد بالایی از افراد جامعه ایران باعث افزایش کمی و کیفی آسیبهای اجتماعی شده و زمینه مناسبی برای ابتلاء به انواع آسیبها مخصوصاً برای قشرهای نوجوان و جوان فراهم گردیده است که از جمله این آسیبها میتوان به پدیده فحشا و روسپیگری اشاره کرد.
با عنایت به اهمیت حیاتی و نقش تعیین کننده سلامت جسمانی و روانی نوجوانان و جوانان جامعه در تأمین بقاء و آینده مملکت بویژه به دلیل نقشی که در تربیت و پرورش کودکان نسل آینده خواهند داشت بیتوجهی به آنان باعث سست شدن بنیان خانواده در نسلهای آتی خواهد شد.
آثار نامطلوبی که توأمان با این مسأله روی میدهد (اشاعه بیماریهای مقاربتی (از جمله ایدز...) از هم پاشیدگی کانون خانواده، تشکیل خانههای فساد و فریب سایر زنان و دختران، خودکشی، توزیع مواد مخدر، اعتیاد به مواد مخدر و مشروبات الکلی، زشت شدن چهره عمومی شهر و ...) میتواند هزینههای مالی، خانوادگی، فرهنگی واجتماعی هنگفتی را برای جامعه داشته باشد.
از این رو، با توجه به پیامدهای ناگوار این پدیده در بهداشت روانی فردی و اجتماعی، هدف از مطالعه تعدادی از زنان ویژه، روشن شدن برخی از زوایای کیفیت خانوادگی این قربانیان است.
دلیل مقایسه عوامل خانوادگی این گروه با گروه زنان عادی آن است که تا وقتی که مبنایی برای مقایسه ویژگیهای یک گروه وجود نداشته باشد قادر به تبیین تأثیر این ویژگیها بر روی گروه مورد نظر نخواهیم بود.
اگر بتوانیم دادههای گروه آزمایش را با دادههای گروه کنترل (که نسبتاً همتا با گروه آزمایشی است) مقایسه کنیم کمک بزرگی به درک معنای تفاوت متغیرهای مورد آزمایش میشود.
امید که با شناخت هر چه بهتر ویژگیهای فوقالذکر بتوان برنامههای پیشگیرانه مفیدی را در این زمینه مطرح و به اجرا گذارد.
موضوع پژوهش حاضر که به بررسی مقایسهای ویژگیهای خانوادگی زنان روسپی (ندامتگاه زنان سازمان زندانها در تهران) و زنان غیر روسپی (سطح تهران) میپردازد، از منظر تئوریهای روانشناسی و جامعهشناسی به این مسأله پرداخته و سعی در شناسایی هر چه بهتر این خصوصیات دارد.
بیان مسأله خانواده نخستین گروهی است که به صورت طبیعی وجود داشته و جامعه بر آن بنا شده است.
چگونگی و کیفیت روابط در خانواده در تحقق وظایف خویش، شاخص مناسبی جهت ارزیابی کیفیت ارتباطی جامعه میباشد، هر چه خانواده دارای روابط خوب و سالمتری باشد به همان نسبت ثبات و سلامت جامعه بیشتر تأمین شده است.
بر عکس هر چه خانواده از وضعیت بدتر و آشفتهتری برخوردار باشد به همان نسبت سلامت جامعه بیشتر تهدید شده است.
زیرا اختلال در کارکرد ارتباطی خانواده نشانه اختلال در منظومه خانواده است که خانواده را به سمت فروپاشی سوق میدهد (پیکرستان ، 1380 : 5).
فروید میگوید بیشترین افراد ناسازگار و مسألهدار، وابسته به خانوادههای آسیب دیده هستند و افرادی که مربوط به خانوادههای پر کشمکش میباشند به سبب عدم برخورداری از آرامش روانی و عدم تمرکز و آشفتگی بیشتر در معرض رفتار ناسازگارانه و کجروانه قرار دارند (مرکز آموزش سازمان زندانها، 1374 : 95).
در این میان روسپیگری زن به عنوان عضوی از مهمترین نهاد اجتماعی خود نمود بارزی از عمیقترین اختلالات کارکردی در ساختار خانواده است.
روسپیگری اگر چه در نگاه اول پدیدهای فردی به نظر میرسد اما با توجه به پیامدهای سوء آن که در نظم جامعه اختلال و آشفتگی ایجاد میکند و منشاء بسیاری از رفتارهای ضد اجتماعی و بزهکارانه همچون اعتیاد به مواد مخدر، مشروبات الکلی، اشاعه بیماریهای مقاربتی (از جمله ایدز...) از هم پاشیدگی کانون خانواده، خودکشی، توزیع مواد مخدر، سرقت، جیببری، تشکیل خانههای فساد و فریب سایر زنان و دختران است.
جا دارد که علیرغم معلول بودن این پدیده از آن به عنوان علت آغازین بسیاری از آسیبهای دیگر یاد کنیم.
زنان روسپی به خاطر شرایط خاص خود مورد انواع سوء استفاده و آزاد قرار میگیرند و در نتیجه زمینه را برای پیدایش و افزایش باندهای جنایتکاری که این زنان را مورد استثمار و بهرهکشی قرار میدهد فراهم میسازند.
این پدیده سبب میشود که سطح جرم و جنایت در جامعه افزایش یابد.
در نتیجه امنیت و سلامت اجتماعی به مخاطره افتد.
تحقیقات زیاد نشان میدهد که روسپیگری نتیجه روابط ناسالم و بسیار خشن در خانه و خانواده بوده و بازده آن نیز دامنگیر خانوادهها می شود و نیز جامعه بزرگتر را دچار آسیب و اختلال میسازد.
آمار دقیقی از تعداد روسپیان در ایران وجود ندارد.
با این وجود آمارهای ارائه شده از سوی مسئولین نشان میدهد که تعداد زنان روسپی هر ساله رو به افزایش است.
در خرداد ماه سال 1381 از 5789 نفر زندانی زن 1258 نفر آنها به جرم اعمال منافی عفت و عمومی و عمدتاً برای جرائم روسپیگری زندانی شدهاند (دفتر آمار و رایانه سازمان زندانها ، تیر 1381) و نیز با عنایت به اینکه امروزه اخبار تکاندهندهای از وضعیت این زنان و سرگذشت دردناک آنها در اینترنت و رسانههای بینالمللی درج میشود.
مبین این واقعیت تلخ است که این آسیب اجتماعی به طور نگرانکنندهای، رو به فزونی است.
همچنین صادرات و قاچاق دختران ایرانی به کشورهای حاشیه خلیج فارس به وسیله باندهای فساد و یا شنیدن خبر روسپیگری دختران ایرانی در ترکیه به راستی دل هر ایرانی را به درد میآورد.
انحرافات اجتماعی، به ویژه انحرافات زنان، سلامت و امنیت روانی- اجتماعی و حتی سیاسی و اقتصادی جامعه را تهدید میکند.
از این رو جامعه برای بقا و پایداری خود بایست تدابیر مناسبی جهت جلوگیری از انحرافات زنان بزهکار و اقداماتی جهت بازپروری آنها اتخاذ نماید.
و این امر جز از طریق شناخت دقیق عوامل زمینهساز وتشدید کننده گرایش به انحرافات امکانپذیر نیست.
به اعتقاد اکثر روانشناسان و جامعهشناسان ریشه اصلی آسیبهای اجتماعی و از جمله آنها "روسپیگری" درخانواده است.
زیرا خانواده به عنوان کوچکترین اجتماع بشری ساختاری دارد که عناصر درون آن به شدت به هم وابستهاند و اگر در این سیستم مشکل ایجاد شود کل سیستم را دگرگون خواهد ساخت بنابراین همیشه سازگاری و تفاهم بین همه اعضاء ضروری است.
از این رو بررسی عوامل خانوادگی مؤثر بر روسپیگری زنان به عنوان یکی از مسائل ضروری جامعه، مسأله اصلی پژوهش حاضر است.
به عبارت دیگر، مسأله پژوهش حاضر این است که : چه عواملی مرتبط با خانواده موجب روسپیگری زنان میشود؟
ضرورت و اهمیت تحقیق خانواده به عنوان کوچکترین واحد اجتماعی اساس تشکیل جامعه و حفظ عواطف انسانی است، یکی از عوامل مؤثر در رفتار فرد خانواده میباشد.
در یک خانواده شکل کار و طرز ارتباطی اعضای خانواده به گونهای است که محیط خانواده را برای تأمین احتیاجات اساسی اعضا چه در زمینه جسمانی و چه روانی مساعد میسازد، اساساً یکی از کارکردهای خانواده اجتماعی کردن طفل و تعلیم و تربیت وی میباشد و هر گونه نارسایی در کارکرد خانواده تأثیرات نامطلوبی در بهنجار نمودن فرزندان میگذارد.
در زمانی که فروپاشی خانواده به عنوان نهاد اولیه و پایدار تربیت روز به روز افزایش مییابد و طبق پیشبینیهای انجام شده از جانب سازمان بهداشت جهانی احتمال داده میشود که در طلیعه هزاره سوم پنجاه درصد از کودکان در خانوادههایی تک والد و بیسرپرست به سر میبرند و نرخ طلاق هفت برابر افزایش مییابد و در زمانی که شیوع اختلالات و ناهنجاریهای روانی و رفتاری از نظر همهگیرشناسی روز به روز فزونی مییابد در چنین زمانی تنها کلید حل این بحران اصلاح خانواده و تربیت و بازگشت به کانون خانواده میباشد (کریمی، 375 : 23).
تحقیقات زیادی گویای این واقعیت است که در پس بسیاری از انحرافات رفتاری از جمله پدیده روسپیگری به عنوان یک انحراف جنسی، کانون خانواده متلاشی است لذا خانواده باید هر چه بیشتر مورد توجه قرار گرفته و تلاش شود تا از بروز مشکلات در خانواده جلوگیری به عمل آید.
روسپیگری به عنوان یک پدیده اجتماعی معلول تعاملهای ناسازگار بین اعضای خانواده است.
پیامدهای سوء روسپیگری نه تنها بر پیکر جامعه بلکه برخانواده و تمام کسانی که به نوعی با خانواده در ارتباط میباشند اثر منفی میگذارد.
یافتههای متعدد نشان داده است که در جوامع مختلف آمار روسپیگری به ویژه در چند سال اخیر در حال افزایش است.
در کشور ما فقط در سال 1381 از تعداد 5789 نفر زندانی زن 1258 (یعنی حدود 20 درصد) نفر آنها به جرم اعمال منافی عفت و عمومی عمدتاً برای جرائم روسپیگری زندانی شدهاند.
از آنجایی که طیف عظیمی از جامعه ما را قشر جوان تشکیل میدهد پرداختن به مسائل و مشکلات مربوط به این قشر تأثیر زیادی در باروری و شکوفایی نسل آینده جامعه خواهد داشت.
اکثر تحقیقات در خصوص روسپیان منابع خارجی میباشد و پژوهشها و مطالعاتی که در داخل کشور در زمینه پدیده روسپیگری انجام شده است بیشتر به سببشناسی این معضل پرداختهاند و کم به رابطه درون خانوادگی و محیط خانواده که کانون رشد و پرورش انسان است پرداخته میشود.
لذا در این پژوهش سعی شده از زاویهای دیگر به پدیده روسپیگری نگریسته و عوامل خانوادگی از یک منظر ارتباطی و تعاملی مورد بررسی و کنکاش قرار گرفته است و نکته قابل توجه اینکه عوامل خانوادگی از دیدگاه زنان روسپی و غیر روسپی سنجیده میشود که در جای خود حائز اهمیت میباشد.
اصولاً برای پیشگیری از فروپاشی شناسایی عوامل مؤثر بر کارکرد خانواده نقش مهمی در تدوین برنامهها و سیاستها برای پیشگیری از افزایش پدیده روسپیگری خواهد داشت.
اهداف تحقیق: - اصلی : شناسایی و تعیین تفاوت وضعیت خانوادگی زنان روسپی با زنان غیر روسپی از نظر وضعیت پایگاه اقتصادی و اجتماعی خانواده، میزان تضاد خانوادگی، میزان انحراف خانوادگی، میزان خشونت خانوادگی ، وضعیت اعتقادات مذهبی ، میزان از هم گسیختگی خانوادگی و نحوه نظارت و سرپرستی خانواده به منظور شناسایی عوامل خانوادگی اثرگذار بر روسپیگری زنان.
- فرعی: 1- بررسی و شناخت وضعیت زنان روسپی از نظر فراوانی سنی ، میزان تحصیلات ، وضعیت ازدواج ، نوع و سن تجربه جنسی ، سن تجربه مواد مخدر و وضعیت مسکن آنها.
2- ارائه پیشنهادات و راهکارهای کاربردی، مؤثر و قابل اجراء به خانوادهها و مسئولان ذیربط جهت پیشگیری از شیوع این آسیب اجتماعی.
فصل دوم ادبیات موضوع گفتار یکم : خانواده مطالعات انجام یافته توسط متخصصان علوم اجتماعی و دستورات و راهنماییهایی که پیامبران الهی برای هدایت و رشد و کمال و تربیت انسانها از منبع وحی ابلاغ کردهاند، بر نقش نهاد خانواده به عنوان اصلیترین کانون پرورش و تربیت تأکید شده است.
خانواده نهاد اجتماعی همگانی و با دوامی است که از دیر باز و از دوران ما قبل تاریخ وجود داشته است.
استحکامی که خانواده در روابط اجتماعی افراد ایجاد میکند و روابطی که بر آورنده مهمترین نیازها و خواستهای حیاتی آدمی است، باعث شده که به رغم مخاطرات بسیار بعنوان نهادی که حیات اجتماعات انسانی بدان وابسته است، باقی و پایدار بماند.
در همه تعریفها، بدون استثناء، خانواده واحدی از اجتماع قلمداد شده است، یعنی جامعه از مجموعه خانوادهها تشکیل میشود، بقاء خانواده و موفقیت و شکست جامعه وابسته به خانواده است.
اگر خانواده محیطی سالم برای پرورش روح و جسم افراد باشد، در سلامت جامعه مؤثر است.
«خانواده» زنجیره ارتباطی اجتماعی و تضمینکننده آرامش و ثبات جامعه است.
کودکان نخستین وابستگیهای عاطفی نزدیک و صمیمی خود را در خانواده بر قرار میسازند و درونی کردن ارزشها و هنجارهای فرهنگی را در آن آغاز میکنند.
کارکرد عاطفی "خانواده" از نیاز انسان به محبت و وابستگیهای عاطفی ناشی میشود.
بدون وجود محبت و احساس پیوستگی، خانواده ممکن است با مشکلات عاطفی و روانی مواجه گردد.
کودک، درس محبت، رحم و شفقت، نیکوکاری، وفاداری، صفا، خلوص.
راستی، شجاعت.
فروتنی و سایر سجایای انسانی را در نخستین سالها در زندگی خود در دامن پر مهر و محبت پدر و مادر میآموزد.
نیاز به محبت از مباحث اصلی در روانشناسی تربیتی روانکاری است.
کارن هورنای محور اساسی مطالعات خود را نیازهای اساسی قرار داده و بر محبت و برخورداری از آن در سالهای اولیه زندگی تأکید میورزد.
آدلر میگوید: کودک از نخستین لحظه تولد میخواهد خود را به مادرش بچسباند و مادر تا مدت درازی میگوید عمدهترین نقش را در زندگی کودک بازی میکند و نقش مؤثری در ابراز مهر و محبت دارد (کی نیا، 1373 : ص70).
کمبود محبت غالباً از عوامل مؤثری است که نوجوانان و جوانان را به سوی «انحراف» اجتماعی سوق میدهد.
دختر نوجوانی که کمبود محبت دارد به هر کسی که سر راه او قرار میگیرد و به او اظهار محبت میکند علاقهمند میشود و چه بسا در این مسیر تباه میشود.
تعریف خانواده خانواده در لغت به معنی خاندان، دودمان و اهل خانه است و طبق تعریف قانون مدنی ایران، خانواده عبارت است از زن و شوهر و فرزندان تحت سرپرستی آنها، که با هم زندگی میکنند و تحت ریاست شوهر و پدر هستند (آقابیگلویی و همکاران 1380 : 13).
برگسی و لاک در اثرشان خانواده به سال 1953 مینویسند: «خانواده گروهی است متشکل از افرادی که از طریق پیوند زناشویی، همخونی و یا پذیرش (به عنوان فرزند) با یکدیگر به عنوان شوهر، زن، مادر، پدر، برادر و خواهر در ارتباط متقابلند و فرهنگ مشترکی پدید آورده و در واحد خاصی زندگی میکنند» (ساروخانی باقر، 1370 ص135).
مک آریو مینویسد: «خانواده گروهی است دارای روابط جنسی چنان پایا و مشخص که به تولید مثل و تربیت فرزندان منجر میگردد» (همان منبع 1381 : 135).
خانواده از دیدگاه کارکردگرایان : واحدی است که تنظیم رفتار جنسی، جایگزین کردن اعضاء، جامعهپذیری مراقبت و نگهداری از کودکان، حمایت عاطفی و تعیین جایگاه اجتماعی را به عهده دارد.
خانواده در مفهوم اختصاصی آن یک گروه اجتماعی است که در آن به روابط جنسی زن و مرد مشروعیت داده میشود.
تولید مثل به شیوه مشروع امکانپذیر میگردد.
در مقال جامعه، از نظر مراقبت و رشد فرزندان مسئول است.
گونههای خاص مستحکمی از احساسات و عواطف ایجاد و تقویت و بالاخره اینکه یک واحد اقتصادی و حداقل مصرفی است (محسنی، منوچهر 1379 : 200).
سالوادور مینوچین[2] (1974) که پیشگام خانواده درمانی ساختی است خانواده را مکمل جامعه میداند و ابراز میکند که خانواده سیستمی است که عملکرد آن از طریق الگوهای مراودهای صورت میگیرد، او عقیده دارد که ارگانیسم خانواده بیش از پویاییهای زیستی- روانی یکایک اعضایش است.
در دیدگاه سیستمی، خانواده موجودی است که اعضاء و اجزاء آن با هم تغییر میکنند و به هنگام انحراف، برای حفظ تعادل خود فعال میشوند.
طبق این تعریف اولاً رفتار اعضاء خانواده تابعی از رفتار سایر اعضاء خانواده است و در ثانی خانواده هم مانند هر سیستمی متمایل به حفظ تعادل است، در این تعریف بر تعامل متقابل اعضاء تأکید شده است (بهاری 1381 : 10) و سرانجام در اصل دهم قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران عنوان شده است که خانواده واحد بنیادی جامعه اسلامی است و همه قوانین و مقررات و برنامهریزیهای مربوط باید در جهت آسان کردن تشکیل خانواده، پاسداری از قداست ان و استواری روابط خانوادگی بر پایه حقوق و اخلاق اسلامی باشد.
اهمیت خانواده خانواده از بدو پیدایش خود همچون حریمی امن برای افراد جامعه ایفای نقش نموده است.
هر چند که در بستر زمان، این نظام کوچک اجتماعی دستخوش تغییرات فراوان گردید.
لیکن هیچگاه از حیات جمعی بشر جدا نماند.
همیشه پا بر جای است و هیچ آسیبی را نمیتوان سراغ گرفت که بی تأثیر از مسایل نظام خانواده باشد.
خانواده، زنجیره ارتباطی اجتماع و تضمین کننده آرامش و ثبات جامعه بوده و خواهد بود و واحدی است که کودکان نخستین وابستگیهای عاطفی نزدیک و صمیمی خود را در آن برقرار میسازند زبان را یاد میگیرند و درونی کردن ارزشها و هنجارهای فرهنگی را در آن آغاز میکنند.
نفوذ خانواده را در تربیت کودکان از دو جهت میتوان مطالعه کرد یکی از جهت کنش اجتماعی آن، که تأمین ارزشها و ایجاد صمیمیت و همکاری میان اعضاء خانواده است و دیگری کنش روانی خانواده که در حقیقت پایههای شخصیت کودکان را پیریزی مینماید و به فعالیتها، افکار و عواطف آینده آنان شکل خاص میبخشد، روانشناسان نشان دادهاند که تربیت سالهای اولیه کودکی از نظر پیدایش خصوصیات و حالات معینی در انسان، تأثیر بسیار عمیقی دارد (صانعی 1373 : ص193).
اهمیت خانواده برای عدهای از روانشناسان به اندازهای است که عدهای بر آن شدند که به جای روان درمانی فرد، از طریق روان درمانی خانواده کژ رفتاریها را بهبود بخشند و سلامت روحی را به افراد باز گردانند، خانواده هم میتواند در پرورش استعدادهای نوجوانان و همنوایی او با جامعه و هم در به انحراف کشاندن و ناهمنوایی نوجوانان با اجتماع تأثیر شگرف داشته باشد.
اصولاً محیطهای نامساعد خانوادگی سبب بار آمدن فرزندان ناسازگار و ناامن میشود.
فضای خانوادگی نامناسب و متشنج، بهداشت روانی نوجوان را در معرفی تهدید قرار میدهد.
و صدماتی برای او وارد میکند که در دورههای بعدی عمر فرد به گونهای ظاهر میشود.
جامعهشناسان خانواده را یکی از شالودههای اساسی حیات اجتماعی محسوب میکنند.
به همین جهت وظایفی که به عهده اوست بسیار سنگین و در خور اهمیت فراوانند، تعلیم و تربیت فرزندان که مردان و زنان فردای اجتماع را تشکیل میدهند و مسئولیت آینده به دوش انان است و همچنین پرورش شخصیت نسل آینده از عمدهترین وظایف خانواده است و باید از اعضای خود افرادی مفید بسازد و با اجتماعی کردن و تطبیق دادن آنها با جامعهای که در آن زندگی میکنند عناصر سودمندی را تحویل اجتماع دهد.
اعلامیه حقوق بشر بر حمایت دولت و جامعه از نهاد خانواده به عنوان رکن طبیعی و اساسی جامعه تأکید دارد و میگوید، کودکان برای رشد کامل و هماهنگ شخصیت خود باید در محیط خانواده، در فضای شاد و دارای عشق و تفاهم پرورش یابند بنابراین همه نهادهای جامعه باید به تلاشهای والدین و دیگر عوامل پرورش و مراقبت از کودکان در محیط خانواده احترام بگذارند و از آنها حمایت کنند چنین مفاد و مطالبی در کنوانسیون حقوق کودک نیز گنجانیده شده است (نشریه بیست و هفتمین اجلاس ویژه- مجمع عمومی ملل متحد2001).
در جوامع جهان سوم، خانواده از چند جهت حائز اهمیت بیشتری است: 1- در این جوامع تا آن اندازه، تقسیم کار صورت نگرفته است که، بتوان نقش خانواده را در قسمتهایی به نهادهای دیگر واگذار نمود.
2- نهادهای موجود دیگر که مسئولیت جامعه پذیری را به عهده دارند به هیچ وجه برای اجتماعی شدن فرزندان کاملاً قابل اعتماد نیستند.
3- میزان آنومی و لذا انواع انحرافات برای بچهها در این جوامع معمولاً زیاد است و نیروهای کنترلکننده دولتی در این زمینه به علت مشکلات چندان مؤثر نیستند.
لذا اهمیت خانواده در تربیت، آموزش و هدایت بچهها بسیار بیشتر است و لازم است که اولیاء در این زمینه در روابط به فرزندان، نظارت و کنترل هم وقت بیشتر بگذارند و هم مطالعه بیشتری نمایند (رفیعپور، فرامرز، 1378 : ص21).
گفتار دوم: آسیبهای خانواده خانواده بهم ریخته منبع رفتارهای ضد اجتماعی میباشد زیرا این تنها محیطی است که به او تحمیل شده است.
او در اینجا متولد شده و به ادامه زندگی در همین محیط مجبور میباشد به همین خاطر به آن نام محیط بی چون و چرا یا اجتناب ناپذیر دادهاند.
در صورتیکه خانواده هدف از تشکیل خود را به خاموشی بسپارد اهداف و وظایف خود را در فرزند پروری نادیده بگیرد و یا توانایی صحیح برقرار ساختن روابط با سایر افراد خانواده و جامعه و مقابله با مشکلات و مسائل فردی و گروهی را کسب کرده باشد و یا از دست داده باشد و نتواند خود را با تحولات و تغییرات جامعه و محیطش همگام سازد.
و در این راه علائق فردی، گروهی، عواطف و نیازهای خود را منکر شود، چهره مقدس خانواده مخدوش میگردد و بالطبع در این راستا ستیزهها، مجادلهها و طردها، تکذیبها، خواستها و تأییدهای ناروا در میان خواهد بود و والدین که عهدهدار یاری دادن، مرارت کردن و اداره نمودن تشکیلات خانواده خود هستند اگر در انجام این وظایف شکست بخورند دیگر نفوذ واقع بینانه و منطقی خود را در ارتباط با فرزندان از دست خواهند داد.
خانواده برای فرزندانی که از چنین نعمتی برخوردار نیستند محل شکل گرفتن افکار مختل و ناشایست میگردد و در بعضی از این خانوادهها وضعیت خانواده طوری است که فرزندان در آن احساس نا امنی می کنند و همیشه نگران آتیه خود هستند اختلافات شدیدی که بین والدین از یک طرف و والدین و فرزندان از سوی دیگر بین خواهران و برادران، بین والدین واقوام در مورد مسائل گوناگون وجود دارد مشکلاتی را برای آنها به وجود میآورند که منجر به مشکلات و انحرافات رفتاری در بین نوجوانان خانواده میشود.
از نظر مبنای رشد شخصیت ، مهمترین ریشهها را باید در خانواده و در روابط بین والدین و فرزندان جستجو کرد.
کودکان نگرشهای اجتماعی را نخست از خانواده میآموزند و ممکن است در پارهای موارد نسبت به بزهکاری نگرشهای مساعدی در خانواده کسب کنند.
تحقیقات و شواهد زیادی گویای این واقعیت است که در پس بسیاری از بزهکاریهای نوجوانان کانون خانوادگی ناسالم و متلاشی شدهای پنهان است.
بیشتر بزهکاران متعلق به خانوادههایی هستند که در آن از محبت و تفاهم اثر کمی وجود دارد و غالباٌ دارای خانوادههای از هم پاشیده ( بر اثر طلاق، مرگ یکی از والدین و یا جدایی آنها به هر علتی) میباشند ( نوابی نژاد 1375 : 113).
خانهای که اعضای آن با هم کار و تفریح میکنند و با اتفاق نظر تصمیمات مهم میگیرند، بی تردید کودکان و نوجوانانی دارای اعتماد به نفس میپرورند.
از سوی دیگر کودکان و نوجوانانی که در خانههای مملو از سوء ظن و عیب جوئی و تنش، بزرگ میشوند، دریافتن هویت خویش و ایجاد روابط مطلوب با گروه همسالان دچار مشکل خواهند بود، نوجوان متعلق به این گونه خانهها اغلب دچار مشکلات رفتاری شده و به خیابان و گروههای مختلف از جمله گروه بزهکاران پناه میبرد ( همان منبع198).
برای آنکه کودک بتواند به شیوهای سالم و بهنجار رشد و تکامل یابد، نیازهای شخصیتی، فیزیکی و اجتماعی او باید در حد معتدل ارضا شود.
مشکلات رفتاری،بزهکاری، و ناشادی کودک و نوجوان اساساٌ مربوط به ناکامی در رفع این نیازهاست.
شرایط نامساعد خانوادگی در کودکان و نوجوانان، ایجاد ناکامی و سرانجامی ناسازگاری میکند از جمله این شرایط.
خانوادههای از هم پاشیده، طرد شدگی، سخت گیری و خشونت، آگودگی اعضا خانواده...
میباشد.
خانوادههای از هم پاشیده، طردشدگی، سختگیری و خشونت، آگودگی اعضا خانواده...
خانواده به عنوان نخستین پایگاه آموزشی و پرورشی و از اساسیترین عوامل تشکیل شخصیت کودک است.
بدون تردید هر گونه نارسایی و نقص در ساخت خانواده میتواند از همان طفولیت در رشد و پرورش کودک تأثیر نامطلوبی داشته باشد به میزانی که فضای خانواده نامناسب و ناسالم باشد، بهداشت روانی فرد نیز به همان نسبت در معرض آسیب قرار میگیرد و صدمات ناشی از چنین محیط ناسالمی در هر یک از دورههای بعدی رشد به گونهای نامطلوب ظاهر میشود.
اختلاف خانوادگی: مشاجرات دائمی میان پدر و مادر یا سایر افراد خانواده موجب اختلال تعادل عاطفی فرد میشود و سبب میشوند که کودک همواره در اضطراب و ترس زندگی کند چه دائماٌ نگران است که مبادا این مشاجرات باعث محرومیت او از محبت یکی از آنها باشد از طرف دیگر نمیداند حق را به کدام یک از آنها بدهد.
اگر به هیچ یک توجه نکند مانند آن است که از محبت هیچ کدام برخوردار نیست پس ناچار میکوشد گفتههای یکی از آنها را به اجبار تصدیق کند، اما این انتخاب برای او مشکل است و او را در کشمکش روانی قرار میدهد و اگر به یکی از آنها حق بدهد، بی اختیار نسبت به دیگری بی مهر شده است.
تشنج در محیط خانوادگی منجر به تشویش، فشار روانی، نا امنی ومیل به ارزیابی جهان به عنوان جای نا امنی و خطرناک در کودکان میشود (شعارینژاد، 1354 : 103).
آنچه که در مورد اختلاف والدین بیشتر جلب توجه میکند، علت اختلاف آنهاست که مبین نابسامانیها و نارسائیهای موجود در خانواده میباشد.
گاهی مشکلات خانواده منجر به قهر و حتی ترک یکی از والدین از محیط خانواده میشود.
بنابراین ملاحظه میشود که اختلاف خانوادگی و ناسازگاری زن و شوهر با هم تأثیر مستقیم و نامطلوبی بر روی کودکان معصوم گذاشته و غالباٌ آنها را به سوی ارتکاب جرم ویا خودکشی سوق میدهد.
زیرا در خانوادهای که تفرقه و جدایی حکومت میکند اگر چه طفل عملاٌ و در ظاهر امر از کانون خانوادگی طرد نشده ولی باطناٌ طفل خود را بی پناه و منزوی حس خواهد کرد، مخصوصاٌ که در چنین مواقعی اطفال غالباٌ از محبت پدر و یا مادر ویا هر دو محروم شده و بالنتیجه پژمرده و عبوس و بی حوصله میگردد.
(شامبیانی1375 :199) مشکلی که در بعضی از خانوادهها به چشم میخورد وجود نوعی طلاق روانی است یعنی با اینکه خانواده از نظر روانی و درونی از همدیگر جدا نیستند روابط آنها سرد و خشک همراه با تهدید و گاه توبیخ و اهانت است.
در چنین خانوادهای، نوجوان احساس می کند که به خانواده خود تعلق ندارد و آنها را مدل خوبی برای تبعیت نمیداند به رفتارهای متعارض وناسازگاری کشانده میشود(احمدی،1375 : 42)، تعارض بین اعضای خانواده بر وحدت و یگانگی آن لطمه می زند شدت تعارض موجب بروز نفاق، پرخاشگری وستیزه جویی و سرانجام اغلال وزوال خانواده می گردد.
کانون خانواده که بر اثر تعارض و نفاق و جدال بین پدر و مادر آشفته است آثاری در روان کودک میگذارد که چندین سال بعد به صورت عصیان جوانی و سرکشی از مقررات اجتماعی بروز میکند پائول اندیس، در مطالعه خود نشان داده است که جوانان دارای مسائل شخصیتی وناسازگاری بیشتر در خانوادههای پرمشاجره، مشاهده می شود تا خانوادههایی که به علت مرگ یا طلاق گسسته شدهاند.
براساس تحقیقات متعدد روانشناسی، مشاجرات و درگیریهای شدید و مستمر پدر و مادر در خانواده حتی بیشتر از جدایی والدین به فرزندان آسیب میرسانند و باز بر پایه همین بررسیها، فرزندان خانوادههایی که پدر ومادر از یکدیگر جدا شدهاند و یا همیشه اختلاف شدید داشتهاند به درجات مختلف، با مشکلات تحصیلی، عاطفی، اجتماعی و حتی ذهنی بیشتری نسبت به کودکان سایر خانوادهها روبرو بودهاند (قاسم زاده،فاطمه،1380 :54).
خشونت خانوادگی خشونت در محیطهای خانوادگی نیز اساساٌ یک قلمرو مردانه است.
میتوانیم خشونت خانوادگی را تجاوز فیزیکی که توسط یک عضو خانواده علیه عضو یا اعضای دیگر صورت میگیرد، تعریف کنیم.
دومین نوع خشونت معمول درخانواده، خشونت توسط شوهران علیه زنان است، اما زنان نیز ممکن است مرتکب خشونت فیزیکی در خانواده شوند، خشونتی که علیه کودکان خردسال و شوهران صورت میگیرد ( گیدنز آنتونی،1373، ص 438).
ممکن است برخی افراد تعجب کنند، اما این واقعیت دارد که بیشتر خشونتها در خانواده روی میدهد.
در انگلستان از هر چهارقتل یک قتل توسط یکی از اعضای خانواده علیه دیگری صورت میگیرد (همان :435).
اعمال خشونت در خانواده ، با عواملی مانند سطح در آمد، میزان سواد و چگونگی تقسیم نقش در خانواده رابطه مشخصی ندارد و بدون توجه به عوامل فوق، در میان همه خانوادهها، چه قشر پایین چه متوسط و چه بالا وجود دارد (اعزازی،1380 : ص200).
این نوع خشونت ها ممکن است به اشکال (1) آزار کلامی مانند ایراد گرفتن، تهدید کردن و گذاشتن اسم روی افراد ،(2) آزار غیر کلامی نمادین مانند در کردن چیزی یا از بین بردن و شکستن اشیاء وابزار، پاره کردن عکسها و صحبت نکردن یا جواب کسی را ندادن ، (3) بی توجهی مانند کوتاهی در تأمین مراقبت، غذا، بهداشت و فضای سالم (4) آزار جنسی مانند تجاوز، بروز کند .
تجربه خشونت در دوران طفولیت، خطر بروز رفتار خشونت در مراحل بعدی زندگی را افزایش میدهد.
البته باید متذکر شد که بسیاری از کودکان آزار دیده به خشونت روی نمیآورند.
نگرشهای مربوط به خشونت در سالهای اولیه زندگی بویژه در چهار چوب روابط خانوادگی شکل میگیرد و بیشتر عوامل خطر شناخته شده خشونت همان عوامل هستند که در بروز بزهکاری نقش دارند.
بسیاری از بزهکاری نوجوانان ریشه در مراحل اولیه رشد و تربیت خانوادگی در دوران کودکی آنان دارد.
وگستاخی مفرط و خود خواهی لجوجانه و عصیان وقانون شکنی دوران جوانی و بزرگسالی به تنفر و کینهای که در دوران خردسالی کسب کردهاند بستگی دارد.
وجود فشارهای روانی و اختلالات عاطفی در درون خانواده میتواند کودک را وادار به فرار از کانون خانواده نماید و تردیدی نیست که در بسیاری موارد، ناکامیها و محرومیتهای کودکان در ارضای نیازهای اساسی، از علل بزهکاری آنهاست (آقا بیکلوئی و همکاران،1380 :6) .
اعمال خشونت در خانواده، نقض آشکار قوانین است و مشکلات بیشماری برای افراد قربانی به صورت فردی- اجتماعی بوجود میآورد.
زیرا بسیاری از مشکلات رفتاری در جامعه، از شرایط زندگی خانوادگی ناشی میشود(اعزاری،1380: 204).
تجاوز جنسی علیه زنان ارزیابی میزان تجاوز جنسی با هر دقتی بسیار دشوار است.
تنها نسبت اندکی از تجاوزات جنسی عملاً به اطلاع پلیس میرسد و در آمارها گزارش میشود رقم واقعی ممکن است تا پنج برابر آنچه آمار رسمی نشان میدهند باشد.
اکثریت زنانی که مورد تجاوز قرار میگیرند یا میخواهند این واقعه را از ذهن خود بیرون کنند و یا مایل به شرکت در آنچه که میتواند یک فرایند اهانتآمیز معاینه پزشکی، بازجویی پلیس و رسیدگی در دادگاه باشد نیستند.
فرایند قانونی اغلب مدت زیادی طول میکشد یا ممکن است قبل از اینکه دادگاه رأی بدهد هجده ماه از وقوع حادثه گذشته باشد.
محاکمه نیز میتواند نگرانکننده باشد.
جریان دادگاه علنی است و قربانی باید با متهم روبهرو شود.
مردان معمولاً فقط بر اساس شهادت قربانی محکوم نمیشوند.
بنابراین باید مدارک تأیید کننده از دیگران کسب شود.
مدارک مربوط به اثبات دخول، هویت تجاوز کننده و این واقعیت که عمل بدون رضایت زن رخ داده است هم میبایست فراهم گردد.
چنانچه جرم در کوچه یا خیابان تاریکی به وقوع پیوسته باشد، ممکن است مدارک مؤید هویت حمله کننده به سختی به دست آید.
شاید تصور شود زنی که به تنهایی در شب قدم میزند میخواهد توجه مردان را جلب کند.
هرگاه که تجاوز جنسی رخ دهد، ممکن است از زن درباره تاریخچه روابط جنسی قبلیاش پرسش شود، در صورتی که روابط جنسی گذشته مرد به همین طریق به مسأله مربوط دانسته نمیشود.
در واقع، محکومیتهای قبلی به علت تجاوز جنسی یا حمله از سوی متهم نمیتواند در موارد تجاوز جنسی ذکر شود (گیدنز، 1278 :201).