در این مقاله با جلوه هایی از سیره ی اخلاقی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم آشنا می شویم. آداب معاشرت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در میان جمع گشاده رو در تنهایی سیمایی محزون و متفکر داشت. صلی پیامبر اکرم
هرگز به روی کسی خیره نگاه نمی کرد و بیشتر اوقات چشم هایش را به زمین می دوخت. در سلام کردن به همه حتی بردگان و کودکان پیش دستی می کرد. اغلب دو زانو می نشست و پای خود را جلوی هیچ کس دراز نمی کرد هرگاه به مجلسی وارد می شد نزدیک ترین جای خالی را اختیار می کرد. اجازه نمی داد کسی جلوی پایش بایستد ویا برایش جا خالی کند. سخن همنشین خود را قطع نمی کرد وبا او طوری رفتار می کرد که او تصور می کرد هیچ کس نزد رسول خدا از او گرامی تر نیست.
بیش از حد لزوم سخن نمی گفت. آرام و شمرده سخن می گفت و هیچ گاه زبانش را به دشنام و ناسزا آلوده نمی ساخت. در حیا و شرم بی مانند بود. هر گاه از رفتار کسی آزرده می شد ناراحتی در سیمایش نمایان می شد ولی کلمه ی گله و اعتراض بر زبان نمی آورد. از بیماران عیادت می کرد ودر تشییع جنازه حضور می یافت. جز در مقام دادخواهی اجازه نمی داد کسی در حضور او علیه دیگری سخن بگوید یا به کسی دشنام بدهد یا سخن چینی کند.
روزی چند نفر از یهودیان بر او وارد شدند و لا لحنی دو پهلو سلام کردند حضرت در جواب آنان گفت : و علیکم. عایشه متوجه قصد آنان شد و با عصبانیت به پرخاش و ناسزاگویی پرداخت. حضرت فرمود: عایشه آرام بگیر و بد زبانی نکن مگر نمی دانی خدا مهربانی با همه را دوست دارد.
بخشش و گذشت
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم بد رفتاری و بی حرمتی نسبت به خود را ندیده می گرفت. کینه ی کسی را در دل نگاه نمی داشت و درصدد انتقام بر نمی آمد. روح نیرومندش که در سطح بسیار بالاتر از انفعالات نفسانی و عقده های روحی قرار داشت عفو و بخشایش را بر انتقام ترجیح می داد. حساسیتش در مقابل نا ملایمات از حد حزن و اندوه تجاوز نمی کرد. در جنگ احد آن همه وحشی گری و اهانت که به جنازه ی عموی ارجمندش حمزه بن عبدالمطلب روا داشته بودند و از مشاهده آن به شدت رنجیده بود دست به عمل متقابل با کشتگان قریش نزد و بعدها که به آن ها و از آن جمله هند – زن ابوسفیان – دست یافت در مقام انتقام بر نیامد.حتی ابوقتاده انصاری را که می خواست زبان به دشنام آنان بگشایداز بدگویی منع کرد.
پس از فتح خیبر جمعی از یهودیان که تسلیم شده بودند غذایی مسموم برای حضرت فرستادند. او از سوء قصد و توطئه آنان آگاه شد اما آنان را به حال خودشان رها کرد. بار دیگر زنی از یهود به چنین عملی دست زد و خواست زهر در کامش کند او را نیز عفو کرد. عبدالله بن ابی سر دسته ی منافقان که با ادای کلمه ی شهادت مصونیت یافته بود در باطن امراز اینکه با هجرت رسول اکرم به مدینه بساط ریاست او برچیده شد دشمنی آن حضرت را در دل می پرورانید و با یهودیان مخالف نیز سرو سری داشت و از کارشکنی و کینه توزی و شایعه سازی علیه رسول اکرم فروگذار نمی کرد.هم او بود که در غزوه ی بنی المصطلق می گفت : چنان چه به مدینه برگشتیم این طفیلی های زبون را (مقصودش مهاجرین است) از خانه ی خود بیرون می رانیم. یاران رسول اکرم که دل پر خونی از او داشتند بارها اجازه خواستند او را به سزای اعمالش برسانند. آن حضرت نه تنها اجازه نمی داد بلکه با کمال مدارا با او رفتار می کرد و در حال بیماری به عیادتش رفت و سر جنازه اش حاضر شد و بر او نماز گذارد. در مراجعت از غزوه ی تبوک جمعی از منافقان در سوء قصدی به جان حضرت خواستند مرکبش را رم بدهند تا در پرتگاه سقوط کند و با این که همگی صورت خود را پوشانده بودند آنان را شناخت و با همه ی اصرار یارانش اسم آنان را فاش نساخت و از مجازاتشان صرف نظر کرد.
حریم قانون
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم از هر نوع بد رفتاری که به شخص مقدسش می شد چشم پوشی می کرد ولی در مورد اشخاصی که به حریم قانون تجاوز می کردند مطلقا گذشت نمی کرد و در اجرای عدالت و مجازات متخلف ، هر که بود،مسامحه روا نمی داشت؛ زیرا قانون عدل ، سایه ی امنیت اجتماعی و حافظ کیان جامعه است و نمی شود آن را بازیچه و دستخوش افراد هوس ران قرار داد و جامعه را فدای فرد کرد. در فتح مکه ،زنی از قبیله ی بنی مخزوم دزدی کرد. خویشاوندانش اجرای مجازات را ننگ خانواده ی اشرافی خود می دانستند و به تکاپو افتادند بلکه بتوانند مجازات را متوقف سازند. اسامه بن زید را که مانند پدرش نزد رسول خدا محبوبیت خاصی داشت، وادار کردند به شفاعت برخیزد. او همین که زبان به شفاعت گشود، رنگ صورت رسول خدا از شدت خشم برافروخته شد و با عتاب فرمود: چه جای شفاعت است ، مگر می توان حدود قانون خدا را بلا اجرا گذاشت ؟ و دستور مجازات را صادر کرد. اسامه متوجه غفلت خود شد و از لغزش خود عذر خواست و طلب مغفرت کرد. حضرت برای این که فکر تبعیض در اجرای قانون را از ذهن مردم بیرون کند، به هنگام عصر در میان جمع به سخنرانی پرداخت و لا اشاره به موضوع روز چنین فرمود:
«اقوام و ملل پیشین دچار سقوط و انقراض شدند بدین سبب که در اجرای عدالت، تبعیض روا می داشتند. هرگاه یکی از طبقا ت بالا مرتکب جرم می شد، او را از مجازات معاف می کردند و اگر کسی از زیر دستان به جرم مشابه آن مبادرت می کرد، اورا مجازات می کردند. قسم به خدایی که جانم در قبضه اوست!در اجرای عدل درباره هیچکس فروگذاری و سستی نمی کنم،اگرچه مجرم از نزدیکترین خویشاوندان خودم باشد.»
حضرت خود را مستثنا نمی کرد و فوق قانون نمی شمرد.روزی به مسجد رفت و در ضمن خطابه ای فرمود:
« خدا سوگند یاد کرده است در روز جزا از ظلم هیچ ظالمی در نگذرد.اگر به کسی از شما ستمی از من رفته و از این رهگذر حقی بر ذمه ی من دارد ، من حاضرم قصاص شوم.»از میان مردم شخصی به نام سواده بن قیس به پا خاست و گفت : یا رسول الله ! روزی که از طائف بر می گشتی و عصا را در دست خود حرکت می دادی به شکم من خورد و مرا رنجه ساخت. فرمود« حاشا که به عمد این کار را کرده باشم . با این حال به حکم قصاص تسلیم می شوم.» سپس فرمان داد همان عصا را بیاورند و به دست « سواده» داد و فرمود :«هر عضو بدن تو را که خسته است به همان قسمت از بدن من بزن و حق خود را در همین دنیا بستان.» سواده گفت: نه ، من شما را می بخشم . فرمود: « خدا نیز بر تو ببخشد.»
آری ! چنین بود رفتار رئیس و زمامدار تام الاختیار دین.
استقامت
حضرت مأ موریت جهانی داشت و می بایست بشر را از ظلمات شهوت و جهالت و پرستش بتهای جاندار و بی جان و استبداد و تحکم فرمانروایان و تقلید بی چون و چرا از کاهلان و دجالان و تعصبات نژادی و طبقاتی و فقر مادی و معنوی نجات بخشد واز این همه زنجیرها که بر گردن ناتوانش فشار آورده و جسم و جانش را فرسوده بود ، آزاد کند و نیز مقیاسهای ساختگی و دروغین را که قرنها وسیله سنجش عادات و اخلاق ،شناخته شده وزشتی ها را در نظر مردم زیبا می کرد و باطل را در لباس حق جلوه می داد به هم بزند و مقیاس واقعی نیک و بد را به جریان اندازد و خلاصه دنیایی را خراب کند و دنیای بهتری از نو سازد.
قریش در وهله ی اول که هنوز دستور دعوت علنی از جانب خدا نرسیده بود و عده ی کمی به اسلام گرویده بودند، تصور می کردند او نیز یکی از حنفا و در ردیف زیدبن عمر و بن نفیل و عثمان بن حویرث و ورقه بن نوفل است که گاه مطالبی در الهیات اظهار می کنند و به مردم کار ندارند. رابطه ی گروندگان را با او رابطه ی مرشدی و مریدی می پنداشتند و اگر چه مزاحمتی ایجا د نمی کردند، ولیکن به نظر شبهه و نگرانی بدان می نگریستند. حضرت از این که آشکارا به نماز و عبادت بپردازد با کی نداشت و گاهی مشاهده می کردند که آن حضرت به اتفاق علی و همسرش خدیجه در کنار خانه ی کعبه به نماز ایستاده اند. روزی عفیف کندی آنان را در آن حالت دید. از عباس بن عبدالمطلب پرسید این ها چه کسانی هستند و این چه آیین است ؟ گفت : این آیین برادرزاده ی من محمد است که می پندارد خدا او را به نبوت برگزیده و این زن، همسر او و این جوان، برادرزاده ی من علی بن ابی طالب است.
حضرت پس از سه سال به فرمان خدا دعوت خود را آشکار ساخت. خلاصه ی دعوتش چنین بود:
« من راه و روش نیکو تری از برای دنیا و آخرت شما آورده ام. شما که به وراثت و تقلید از پدرانتان این بت ها را می پرستید، در غفلت و اشتباه هستید. این ها بر هیچ گونه سود و زیان قادر نیستند و تنها آفریدگار جهان در خور ستایش است که می تواند به کارهای نیک و بد شما پاداش بدهد و کیفر بنماید. من شما را از این راه که در پیش گرفته اید و به عذاب سختی گرفتارتان خواهد ساخت می ترسانم.»
این سخنان که به گوش سر سختان قریش سنگینی می نمود، آنان را به خشم و هیجان آورده و اولین کلمه ی رد دعوت را عمویش ابولهب با لحن پرخاش و ناسزا به زبان راند. از آن روز به بعد به مخالفت و مقاومت با پیشرفت آیین اسلام برخاستند و مخالفت آنان تنها از نظر تعصب به معتقدات و مقدسات دینی شان نبود بلکه دنیای خودشان را نیز در معرض خطر می دیدند؛ زیرا منفعت و موقعیت اجتماعی شدن بسته به همین وضع موجود بود و اگر انقلاب و تحولی پیش می آمد، اوضاع زیرو رو می شد و بساط سیادت و امتیازاتشان برچیده می گردید. آن ها سیصد و شصت بت در حریم کعبه جا داده بودند و هر یک از قبیله های عرب یک و یا چند تای آن ها را می پرستیدند. از سوی دیگر کعبه را خانه ی خدا می دانستند و خود را سر پرست و نگهبانان آن جا زده بودند و بدین وسیله سیادت خود را بر همه ی قبیله های عرب تحمیل می کردند و به خیال خود، خدای آسمان و خدایان زمین را یک جا گرد آورده بودند تا هر کس معبود دلخواه خود را در آن جا پرستش کند. حال چنان چه بنا بر این باشد که بت ها را کنار بگذارند، باید از امتیازها و از آن همه منفعت سرشار که از راه ورود و خروج زائران و قربانی ها و نذر های ایشان به دست می آوردند، چشم بپوشند.
گذشته از این ها عامل کبر و حسد که دیده ی بصیرت شان را کور کرده بود، در تشدید مقاومت اثر به سزایی داشتو ابو جهل آشکارا می گفت : ما و خاندان عبد مناف در همه ی منا صب وافتخارات رقابت کردیم و در میدان مسابقه از آن ها عقب نماندیم. اینک مدعی می شوند که پیغمبری از آن ها مبعوث شده است و می خواهند بر ما پیشی گیرند! چنین چیزی هرگز رخ نخواهد داد.
از این پس سخت گیری بر رسول اکرم و پیروانش شدت یافت و آنان را از ادای مراسم دینی باز می داشتند. آنان ناچار شدند در میان دره های اطراف مکه دور از نظر مردم به نماز و عبادت بپردازند.
قریش، پیروان پیامبر را شکنجه می دادند و گرسنه و تشنه در برابر آفتاب سوزان مکه به زمین انداخته و سنگ های تفتیده و سنگین بر پشت و سینه ی عریانشان می نهادند و می گفتند: از آیین محمد برگردید و اقرار کنید که لات و عزی خدایان شمایند.
به گردنشلن ریسمان بسته و کشان کشان در میا ن دره ها می گرداندند. زره فولادین بر تن عریانشان پوشانده و در زیر آفتاب سوزان نگاه می داشتند. بعضی ها را می زدند و گرسنه و تشنه زندانی می کردند. پیامبر از این همه ستم که به پیروانش می شد، به شدت رنج می برد. روزی نگاهش به عمار و پدرش یاسرو مادرش سمیه افتاد که در زیر شکنجه از تاب و توان رفته بودند، فرمود:« آل یاسر! شکیبایی کنید که وعده گاه شما بهشت برین است.»
لحظاتی بعد یاسر و سمیه به دست ابوجهل به شهادت رسیدند. این زن و شوهر اولین شهیدان راه اسلام بودند.