کنترل جمعیت و نهاد خانواده در اروپا
شاید بتوان یکی از دلایل اولیه این نوع نرخ رشد را در سیاستهای جمعیتی اتخاذ شده به چند دهه اخیر در اروپا نسبت داد اما این تنها یکی از دلایل نرخ رشد پایین میباشد و بیشتر مربوط به گذشته است و امروزه وضع کمی فرق نموده و دلایل دیگری را میتوان به آن اضافه نمود.
۴۰ درصد از فارغالتحصیلان دختر انگلیسی در سن ۳۵ سالگی یک فرزند هم ندارند. عدم تمایل به ازدواج رسمی و قانونی از سوی جوانانی که در سن ازدواج قرار دارند معلول نگرشی است که از طریق نهادهای آموزشی جوامع اروپایی به آنان انتقال یافته است
نشریه تایمز در شماره اخیر خود مطلبی را با عنوان “صدای گریه باید در اروپا بلند شود، لطفا بیشتر بچهبه دنیا بیاورید”(۱ )آورده که در آن به اثرات کنترل جمعیت در این قاره اشاره نموده و به نگرانی ناشی از نرخ رشد پایین پرداخته است. در این زمینه به سیاستهای دولتهای اروپایی اشاره کرده که تسهیلات رفاهی را برای زوجهایی که بیش از ۲ فرزند به دنیا بیاورند در نظر خواهد گرفت. در این نوشتار با استناد به مطالب این نشریه انگلیسی به تحلیل در این رابطه خواهیم پرداخت. سیاست کنترل جمیعت در دهههای گذشته در کشورهای صنعتی امری طبیعی و مثبت به شمار میرفت. اروپای قرن هجدهم و نوزدهم با بهبود روزافزون شاخصهای رفاهی و بهداشتی روبرو بود و نرخ رشد جمعیت به صورت تصاعدی در حال افزایش بود. از این رو میبایست چارهای برای این رشد اندیشیده میشد، در این راستا موفقیت کشورهای اروپایی باتوجه به سطح پیشرفت و استفاده از روشهای جدید پیشگیری غیرقابل انکار بود. امروزه نتیجه این کنترل موفق را میتوانیم در نرخ رشد صد در صدی و نزدیک به آن را در بسیاری از کشورها و نرخ رشد منفی را در برخی از کشورهای اروپایی مشاهده نمائیم.
شاید بتوان یکی از دلایل اولیه این نوع نرخ رشد را در سیاستهای جمعیتی اتخاذ شده به چند دهه اخیر در اروپا نسبت داد اما این تنها یکی از دلایل نرخ رشد پایین میباشد و بیشتر مربوط به گذشته است و امروزه وضع کمی فرق نموده و دلایل دیگری را میتوان به آن اضافه نمود. از نگاه صاحبنظران اجتماعی دلیل عمده دیگر کاهش نرخ زاد و ولد در اروپا مربوط به کاهش نرخ ازدواجهای رسمی و قانونی میباشد. کاهش نرخ ازدواج تحت تاثیر نوع نگرش افراد این جوامع به نهاد خانواده است که امروزه از سیطره کلیسا و به طور کلی نهاد دین خارج شده و هر روز ارتباطش را با دین کمتر کرده و اصطلاحا عرفیتر شده است از قرون وسطی تاکنون ماهیت و شکل خانواده در حال تغییر بوده است، یک خانواده قرون وسطایی به عنوان یک واحد تولیدی به شمار میآمد و افراد خانواده روابط محکم و منسجم و همبستهای با یکدیگر داشتند که از این خانوادهها اصطلاحا به عنوان “خانواه گسترده” یاد میشود.
این نوع خانواده عموما کارکرد تولید مثل، کارکرد اقتصادی و حتی کارکرد آموزشی را دارا بود و به آموزش و تربیت فرزندان میپرداخت، با وقوع انقلاب صنعتی تحولاتی در خانواده سنتی رخ داد و این نوع خانواده کارکردهای اقتصادی و آموزشی خود را که عمدتا تحت تعلیمات کلیسا بود از دست داد این تغییرات معلول تغییراتی بود که در آئین پروتستان در این زمان رخ میدهد. آئین پروتستان با شکستن برخی سنتها نگرش تازهای از دین را ارائه داد که افراد را به کار و تلاش مضاعف ترغیب میکرد آنچنان که زندگی معنوی افراد و ثواب اخرویشان را درگرو تلاش بیشتر میدانست. اشتغال افراد خانواده در بیرون از محیط خانواده خود عاملی شد تا اعضای خانواده دیگر به لحاظ مالی وابسته به سرپرست خانواده نباشند و مستقل از اعضای خانواده بتوانند ساعتها در بیرون از خانه مشغول کار شوند. زنان ساعتهای زیادی در بیرون از خانه کار میکردند و بسیاری از اشتغالات ذهنی آنان محیط کار و شغلشان بود و توجه ناچیزی به خانواده و اعضای آن داشتند تا جایی که برای اینکه بتوانند در شغل پایدار بمانند از باروری برای سالیان زیادی دوری میجستند به طوری که این امر را امروزه نیز در این کشورها شاهد میباشیم. در این بین آنچه که از همه امور با اهمیتتر به نظر میرسید کسب درآمد بیشتر بود با این توصیف امروزه شاهد زوال خانواده هستهای (خانواده متشکل از والدین و فرزندان) میباشیم. همچنین به گزارش این نشریه انگلیسی ۴۰ درصد از فارغالتحصیلان دختر انگلیسی در سن ۳۵ سالگی یک فرزند هم ندارند. عدم تمایل به ازدواج رسمی و قانونی از سوی جوانانی که در سن ازدواج قرار دارند معلول نگرشی است که از طریق نهادهای آموزشی جوامع اروپایی به آنان انتقال یافته است که دین را به گوشهای راندهاند و خانواده نهادی ضروری به شمار نمیآید و افراد میتوانند نیازهای خود را از طریق روابط آزاد برطرف نمایند و عمق فاجعه جایی است که عمدهترین و مهترین کارکرد خانواده که همان تولید مثل است، نیز از طریق آزاد گذاشتن روابط همجنسبازی در این جوامع زیر سوال رفته و کلیسارا با چالشهای جدی مواجه کرده است و عینیترین نتیجه چنین سیاستی نرخ رشد جمعیت پایین در این جوامع میباشد که برخی از این کشورها با اتخاذ سیاست مهاجرپذیری سعی در جبران این معضل دارند که شاید در کوتاه مدت به عنوان راه حلی مثبت تلقی شود اما کشورهای غربی به خوبی میدانند که برای داشتن جمعیت “بهینه” Optimum و متعادل باید تغییراتی را در نگرش خود نسبت به نهاد خانواده ایجاد نمایند که این نگرشها باید همسو با نهاد دین و در نهایت نهاد اقتصادیشان باشد.