زرتشت زَرتُشت، زردشت،زردهُشت یا زراتُشت(در اوستا زَرَثوشْتَرَ به تعبیری به معنی «دارنده روشنایی زرینرنگ» و به تعبیری دیگر «دارنده شتر زردفام» و سرانجان به معنای «ستاره زرین») نام پیامبر ایرانی و بنیادگذار دین زرتشتیگری یا مزداپرستی و سراینده گاهان (کهنترین بخش اوستا) است.
بعضی پژوهشگران بر این باورند که زرتشت در روز ششم فروردین زاده شده ولی درباره تاریخ زایش او دیدگاههای فراوانی وجود دارد.
برآوردها از ششصد تا چندین هزار سال پیش از میلاد تفاوت دارند.
تولد زرتشت را در شمال غربی ایران در نزدیکی دریاچه چیچست (ارومیه) در روستای انبی دانستهاند.
پس از اعلام پیامبری در سن ۳۰ سالگی، زندگی بر زرتشت در منطقه شمال غربی ایران سخت شد و او ناچار به کوچ به شمال شرقی ایران آن روزگار یعنی منطقه بلخ شد.
در آنجا زرتشت از پشتیبانی گشتاسبشاه برخوردار شد و توانست دین خود را گسترش دهد.
زرتشت در سن ۷۷ سالگی در روز پنجم دی ماه در نیایشگاه بلخ بدست یکی از تورانیان به نام توربراتور کشته شد تبار و خانواده زرتشت جد پدری زرتشت شخصی بود به نام پیترگتراسپه.
نام خانوادگی زرتشت اسپنتمان بود.
مادر او دُغدو و پدر وی پوروشسب نام داشتند.
پوروشَسْب اِسپَنْتْمان مردی دانشور و درستکار بود.
دغدو دختر فریهیمرَوا از خاندان نژادگان (اشراف) و دینور بود.
حاصل ازدواج پوروشسب و دغدو پنج پسر بود و زرتشت سومین آنهاست.
زرتشت از همسر خود به نام هووی شش فرزند داشت.
نام سه پسر ایشان ایسَتواسْتَرَه، اورْوْتَتْنَرَه، هْوَرْچیثْزَه و نام سه دخترشان فرینی، ثریتی و پوروچیستا بود.
یکی از هفت شاگرد اصلی زرتشت به نام مَیدیوماه پسرعموی پیامبر بود.
هر یک از فرزندان زرتشت وظایفی عمده بردوش داشتند.
به عبارت دیگر پسر ارشد او روحانی، پسر دوم جنگجو و پسر سوم شبان بوده است.
لفظ اشو که به معنی مقدس روحانی و جسمانی راستی و درستی است و در اوستا زیاد آمده است صفت یا عنوان پیغمبر می باشد.
به طوری که در اکثر جاهای اوستا آمده صفت اشو از جانب اهورا مزدا به زرتشت اختصاص یافته و دیگر مقامی بالاتر از ان نیست که مخلوقی از جانب خالق بخشنده، به خطاب اشوئی مخاطب شود.
اشوزرتشت را از سلسله مهآبادیان نامیده اند .
خاستگاه زرتشت از این پیامبر ایرانی در یشتهای کهن سخن میآید که در (اَریّانَ و یَوچَه) در ساحل رود (دائیتی) در سرزمین قبایل ایرانی متولد گردید در (زامیادیشت) زیستگاه زرتشت را در ناحیه ئی میداند که در آن دریاچه (کوسَویّ) است که مطابقتی با دریاچه هامون دارد.
بهر تقدیر ناحیه (اَریانَّ و یوچَه) گاه خوارزم پنداشته میشود و گاه آنرا آذربایجان و بعضاً بدلیل مراسمی مذهبی که در ستایش (اَرُدویسورااناهیتا) میشود آنرا در سیستان ذکر کردهاند.
امروز بر این باوریم که گاهان اثری قبل از زرتشت پیامبر محسوب میشود تاریخ موجودیت زرتشت را نمیتوان بطور قطع مشخص نمود که احتمالاً قدمت آن از ۱۴۰۰ سال قبل از میلاد تا ۶۳۰ سال ق م میدانند.
زرتشت از سرزمینی کهنی برخواست که مردمانش آریایی بودند اندیشه زرتشت زرتشت آزادی و اختیار را گزینشی برای مردم میداند.
بهره کار هر کس همانست که انجام میدهد جبری برای اشخاص نیست نیکی اشخاص جز بهرهئی از نیکوئی و شر اشخاص جز شری برای وی نخواهد بود زرتشتیگری زرتشتیگری (مزداپرستی یا مَزدَیَسنی) یکی از دینهای ایرانی است که پیرامون ۱۲۰۰ (پیش از میلاد) تا ۱۴۰۰ (پیش از میلاد) از سوی پیامبر ایرانی، زرتشت اسپنتمان، پایهگذاری شد.
زرتشت به ویرایش و بازبینی کیش چندخداباور آریائیان پرداخت.
زرتشتیگری عناصری از یکتاپرستی و دوگانهپرستی را در خود دارد.
بیشتر پژوهندگان بر این باورند که دین زرتشت تأثیر بسیار بزرگی بر یهودیت و مانیگرایی و بطور غیرمستقیم بر مسیحیت و اسلام داشته است.
کتاب مقدس زرتشتیان اوستا است.
از بخشهای گوناگون این کتاب بخشی به نام گاهان (سرودها) سخنان خود شخص زرتشت بوده است.
خدای نیکسرشت در دین زرتشت، اهورامزدا (سرور دانا) نام دارد و پرستیده میشود.
نیروی مخالف اهورامزدا و قطب بدیها اهریمن نام دارد.
زرتشتیان امروزی خود را یکتاپرست میدانند و اهریمن را تنها نمادی تمثیلی از بدیها مینامند نه یک خدا.
در زمان ساسانیان مردم به دو دسته تقسیم میشوند طبقه مردم معمولی و بزرگان.
یکی از افراد طبقه بزرگان روحانیون زرتشتی بودند .
آیین ها و جشنهای دینی زرتشتیان سدره پوشی سدرهپوشی یکی از آیینهای زرتشتیان است.
سَدره پیراهنی است گشاد، سپیدرنگ و بییقه و با آستینهای کوتاه و بلندا تا زانو و دارای دو کیسه بسیار کوچک، یکی در جلوی سینه و نزدیک قلب که گریبان خوانده میشود و دیگری در پشت که گُرده نامیده میشود.
آستینهای آن بدون آستر است که از پارچه سفید و در قدیم از جنس کتان تهیه میشده است.
در جلو سدره از گریبان به پایین چاکی دارد که تا سینه میرسد و در انتهای آن کیسه کوچکی قراردارد که کرفهکیسه نام دارد.
هر بخش از سدره کاربردی نمادین دارد.
گُرده نشانه مسئولیتها و وظیفههایی است که هرکس به عهده دارد و باید بدرستی انجام دهد.
گریبان که کیسه کرفه یا کیسه کار نیک هم خوانده میشود، یادآور است که همه کردارهای نیک روی هم انباشته شده و آدمی را به خوشبختی میرساند.
نزدیک قلب بودن آن نشانهای است که کارهای نیک باید قلبآ و خالصانه انجام شود.
کرفهکیسه به باور زرتشتیان گنجینه زرتشتیان (اندیشه نیک، گفتارنیک، کردارنیک) است و پوشنده باید بکوشد که وجودش را با این سه صفت آراسته کند.
سپیدی آن نماد پاکی و بی غل و غش بودن است.
برابر با یک روش کهن و پذیرفته شده باستانی، همه جوانان دختر و پسر باید آیین سدرهپوشی را انجام دهند تا زرتشتی شناخته شوند.
امروزه در ایران کودکان زرتشتی میان سنین هفت و یازده سدره پوش میشوند.
سدرهپوشی به منزله زایش نوین است.
از همین رو این آیین را «نوزاد» یا «نوزات»(در گویش دری گجراتی NAVJOT) نیز مینامند.
آیین سدرهپوشی باید در بامداد انجام شود ولی امروز در ایران، به دلایل عملی، پس از نیمروز برگذار میشود.
پس از پوشیدن سدره بر روی آن و بر گرد کمر کُستی میبندند .
واژهشناسی واژه سدره در اوستا (vohumanu vastra) است که به معنی جامه نیکاندیشی میباشد.
برخی این واژه را که در نسکهای پهلوی شپیک SHAPIK خوانده شده را برابر با پیراهن شب دانستهاند.در برخی از نسکهای دینی زرتشتیان این پوشش را پیراهن خواندهاند.
درباره خود واژه امروزی سدره گروهی آن را از ریشه vastra در زباان اوستایی میدانند که برابر رخت و جامه است.گروهی آن را برساخته از دو واژه پارسی سود و رَه دانستهاند و اینگونه آن را سودراه و سودمند و راه سود معنا کردهاند.برخی هم آن را گرفته شده از واژههای عربی صدره(نیمتنه) و ستره(پوشش) دانستهاند .
همپرسی با زرتشت اند یشه و بینش زرتشت، که سرآمد فرهنگ و ستاره ی اد ب و فلسفه ی جهانیان بوده، برای ما ایرانیان بیگانه و شاید هم نا مفهوم باشد.
چرا که ما قرنها و هزاره ها در زیر ستم نا مردمانی بی فرهنگ از خود بیگانه مانده ایم.
چرا زرتشت را که در روایت های کهن یونان، در نماد سرآمد ستاره شناسان، آموزگار و روان فیثاغورس، سقراط و افلاطون، می ستایند از فرهنگ ایران بد ور افتاده است؟
نخستین پرسش این است، این چه اند یشه و یا آموزه ی بوده است، که فرمانروایان و متولیان مذهبئ ایران هزاران سال در تحریف و خشک سازی آن کوشیده اند؟
دوم اینکه آیا امکان این وجود دارد که به بنمایه های بینش و اند یِشه ی این فرهنگ آفرین ایران پی برد؟
در این نوشتار کوشش می شود که پاسخی برای پرسش دوم جستجو شود.
چون راز پرسش و پاسخ یکم، ستیزه جویی بد کاران و اند یشه سوزان، در یافتن پاسخ دوم، نشانه های بهمنشی زرتشت، نهفته است.
همان طوریکه هر باور و عقیده ای، در طول زمان، نسبت به نیازهای اجتماع و امکانات پیروان آن در حال تغییر است، آموزه و بینش زرتشت هم، نه تنها بعد از اسلام بلکه بیشتر در زمان ساسانیان، پیوسته به وسیله ی موبدان و به خواست پادشاهان، د ستکاری و دگرگون شده است.
بطوریکه باز شناسئ کامل اند یشه ی زرتشت، امروز برای هر پژوهنده کاری بس دشوار وشاید هم ناممکن باشد.
تصویر خدا در بینش هر مردمی بازتاب شیوه ی حکومت و شهریارئ همان مردم است.
برائ نمونه: الله در تصور تازیان بسان صاحب پرقدرت و ثروتمند یک طایفه است که بر شترها و گوسفندان خود اختیار مطلق دارد.
ولی همین الله وقتیکه، با کشتار و ستم فراوان، خود را به ایرانیان تحمیل می کند در قالب شاهی مقتد ر بر آنها حکم می راند.
چون فرهنگ ایرانیان در دوران کشورآرایی بوده برای الله هم دیوان و د فتر و نایب و ....
می سازند.
همین طور هم اهورا مزدا، گسترنده ی خرد در جانها، در نهاد پادشاهان ساسانی نمی گنجد.
زیرا اگر خود مردم از اهورا و از مزدا سرشته شده باشند و اهورامزدا از آنها، همه همگوهر خدایان و خردمند و جوینده هستند و هیچ کس خود بخود دانا نیست که نشان فرمانروایی بر دیگران داشته باشد.
در بینش چنین مردمانی شاه کاردان و کارگزار مردم است نه فرمانروای آنها.
به همین سبب اهورامزدا در زمان ساسانیان به خدایی دانا و بریده از مردم تبدیل می شود همانطور که خود پادشاهان ساسانی می خواستند باشند.
در حالیکه همین اهورامزدا در دوران هخامنشی ها در جان و خرد همه ی مردمان نهفته و هرگز از مردم جدا نبوده است.
با همه ی کوشش موبدان و نیروی زمامداران ساسانی نتوانستند چنین بینش شگرفی را از بن دگرگون سازند.
ولی با هجوم تازیان بی فرهنگ به ایران نه تنها اند یشه ی زرتشت بلکه هر بینش و دانشی در زیر ستم وحشیانه ی این نامردمان به نا بودی محکوم بود.
ّبعد از چند سد سال پیروان زرتشت، برای اجازه زنده ماندن از تازیان، خرده اوستا را جمع کرده تا صاحب کتاب باشند و با پرداختن جزیه از کشتن شدن رهایی یابند.
راه رهایی تنها خفت، خواری، ستمکشی و خد مت به مجاهد ین تازی نبود بلکه بایستی پیمان کنند که هرگز کتابت و تبلیغ دین خود را نخواهند کرد و هنوز که هنوز است زرتشتیان، بهد ینان، خود بر این پیمان پافشاری دارند یا به این خود باختگی عادت کرده اند.
اگر امروز در گاهان مینوی، یسن ها و یشت های اوستا، یعنی در هفده سرود و ترانه های بر جای مانده، بنگریم به ویرانه ای برخورد می کنیم که در آن نه مینو( منش = من اش)، نه یسن و یشت (جشن های سرور آور مهر)، نه اهورامزدا (برافشانده ی جان و خرد) و نه زرتشت ( سپتمان، فرشکرد= نو کننده ی اندیشه در جهان) را با چهره های خودشان می بینیم.
در این ویرانه و ویرانه سازی، تنها خشونت و بی دادگرئ مسلمانان نمایان نیست بلکه خود باختن و خود ستیزئ موبدان زرتشتی آشکارتر است، مینو را به" راه اند یشه" و اهورا و مزدا را به "خدای دانا" ترجمه می کنند.
در بنمایه های واژه ها در همین ویرانه سرای می توان دید که نه مینو به مفهوم" راه اند یشه" است و نه اهورامزدا " خدای دانا" است.
آشنایی نه غریبی ست که جان سوز من است چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت (حافظ) بینش ما، که هزار و چهار صد سال با اوامر الله حکیم و اعلم سرکوب شده و درآن " من اند یشی" فراموش شده و به جایش دروغوندی اسلامی بنیاد کرده است، توانایی دیدن این گونه خیانت ها را ندارد.
ولی مردمی که با خرد مزدایی بر انگیخته شده باشند خود را هم گوهر خدایان می دانند، خود جوینده ی راستکاری و نیکویی در هر زمان و مکان هستند همیار خدا هستند نه بنده ی او.
می بینیم که جمشید، حتی کارگزارئ اهورا را نمی پذیرد و خودش در زمین بهشت می سازد.
اهورا، مزدا، هومن و بهمن، ایزدها و یزدان ها از مردم بریده نیستند بلکه در همیاری و همپرسی همتای یکد یگرند.
الله دانای مطلق است و از انسان بریده و جدا است.
او انسان را تاریک و بی خرد از هیچ یا از "علق" خلق کرده و انسان عبد الله و ذ لیل و محکوم به اطاعت بی چون وچرائ رسول الله و والیان فقیه اسلام می باشد.
خدای دانا و توانا همیشه با احکام جبری و زور و ستم بر مخلوق خود، که همه نادان هستند، حکم می راند.
ولی مردمی که به گوهر خرد و مهر خدایان آراسته باشند در همپرسی و آزمون راستکاری و کشورآرایی را خودشان به میزان خرد خود بر می گزینند و نیازی به رسول الله و احکام شتربانان ندارند.
زرتشت در آرزوی نوسازئ جهان هستی است و براین باور است که دروغوند به ستمکاران می گراید، او می خواهد به یـارئ اهورامزدا ،که چیزی جز خردشاد مردمان نیست، جهان را از دروغ و فریب پاک گرداند.
آنچه از گوهر ریزه ها ی درون اوستا، که در لابلای واژه ها زیر خاشاک قرنها دشمنی پنهان مانده اند، نشان دهندهء این هستند که نو سازئ جهان در شهر نیکویی، شبستری در گلشن، شهر بی شاه، شهریاری اهورامزدا ست.
اهورامزدا که در جان و خرد همه ی مردمان نیک اند یش و مهر پرور گسترده است از مردم جدا نیست.
واژه ی خرد در فرهنگ ایران نیرو و میزان سنجش انسان است که نه تنها با سر بلکه با هرعضوی، (پوست، چشم، بینی، گوش، خون) و هرآگاهی که درانسان برانگیخته شود، پیوند نزدیک دارد.
در این بینش "خرد" همسنگ کلمه ی "عقل" نیست که، پذیرفتن فلسفه و منطقی است که شخص خود به آن نرسیده است و باید به دیگری ایمان بیاورد.
پیش از آنکه به جستجوی گوهر ریزه های درون اوستا بپردازیم بهتر است که خرد شاد زرتشت را از زبان حافظ بشناسیم.
سروده ی زیر به تحقیق پژوهشگران درستکار و خردمند در ستایش زرتشت بیان شده است.
یاد باد آنکه نهانت نظری با ما بود رقم مهر تو بر چهره ی ما پیدا بود یاد باد آنکه به اصلاح شما می شد راست نظم هر گوهر ناسفته که حافظ را بود آن نگرش پر مهری که بر چهره ی مردمان آشکار بوده، با وجود آنکه " کس چو حافظ نکشید از رخ اند یشه نقاب" ، میزان سنجش سخنان گوهربار حافظ است.
بخشی از سرودهای زرتشت را "یسن" یا "یشت" می نامند که در فارسی جشن گفته می شود.
در فرهنگ ایران برای خشنودئ خدایان جشنهای زیادی بر پا می داشتند دین و شهریاری در ایران از جشنها وسرورهای خدایان جدا نبوده است.
برای همه خدایان (بهمن، هومن، آناهید، جمشید، فروهر ..) "یسن ها" داشتند و سرودهای (گاهان مینوی) در همین جشنها خواند می شده است.
گویند که زرتشت در همان روز که زاییده شد خندید.
خنده ی زرتشت در روز زایش نماد خوش بینی او در مورد پیروزئ نیکی و درستی ها بر بدی و نادرستی ها بود.
یاد باد آنکه چو یاقوت قدح خنده زدی در میان من و لعل تو حکایتها بود در جرگه یی که پیروان دین بهی ، گروند گان زرتشت، نوید یافتگان گردهمایی داشتند، یسن ها برگزار می شد، نماد راستی و درستی را ستایش می کردند.
آنها یزدان های راستی را می پرستید ند ( پرستیدن از واژه ی" پیری ستا" به معنای پیرامون ایستادن) و برای راستی پایکوبی می کردند و می سرودند.
این جرگه در گاهان " مگه "، به معنای جای شادی، خانه ی سور، خانه ی خدا، خانه ی نیایش، خانه ی مهر، نامیده می شود.
یاد باد آنکه صبوحی زده در مجلس انس جر من و یار نبودیم و خدا با ما بود یاد باد آنکه در آن بزمگه خلق ادب آنکه او خنده مستانه زدی صهبا بود حافظ آن جرگه ی مهر را به درستی " بزمگه آفرینش ادب " یا " مجلس انس" می خواند، در جشنی که خدا با نوید یافتگان در هم آمیخته بودند، در جاییکه ادب از بیان زرتشت آفریده می شد، در یسنا، مگه، خنده های مستانه آنها را به نیوشید ن ( گوش فرا دادن) سروش خدایان بر می انگیخت و سرشار می کرد.
( تازیان بعد از تصاحب یکی از جرگه های مهر " مگه " که در عربی " مکه" نامیده شده آنرا به کعبه محل ذ لت، خاکساری و پستی مسلمانان تبد یل کردند.
در شعر بالا کلمه ی " خلق" که از اراده، قدرت و زور، برمی خیزد بجای واژه ی "آفرینش که از مهر و جان و رویید ن هر پدیده از پدیده ی دیگر است گذارده شده است) در فرهنگ ایران شاهان، موبدان، مغان، بغها و زرتشت بغ، کمر بندی، کستی یا زنار، می بستند که از سی و سه رشته بهم بافته شده بوده و این نماد سی و سه ایزد و یا یزدانی است که در آن، خوشه ی پروین و ماه را می ساختند.
واژه ی کمر، که معرب آن " قمر"است، همانی با کمان ماه داشته و ماه را به دور کمر می بستند.
زنار در اصل، بیان عشق و پیمان و آمیختگی خدایان با هم، یا به عبارت دیگر، همبستگی کیهان به همدیگر، و یکی بودن جانهاست.
نخستین کمر بند جهان هلال ماه بوده است.
منزلهای ماه و گاههای شبانه روز که باهم اصل پیدایش کل جهان پنداشته می شدند (از پژوهشهای منوجهر جمالی) یاد باد آنکه نگارم چو کمر بر بستی در رکابش مه نو پیک جهان پیما بود باید پذ یرفت که نه کسی حافظ را به یقین و نه زرتشت را به درستی شناخته است ولی حافظ به اند یشه ی زرتشت بیش از هر کس د یگری آگاهی داشته است.
خرابات به نیایشگاه سیمرغ گفته می شده و معنای ارزنده ای دارد.
در نیایش که از نیوشید ن می آید یعنی گوش دادن که در فرهنگ ایران گوش فرادادن به نوای خدایان گفته می شده و نیایش پس از میگساری با مهر و شادی برگزار می گردید و به همین سبب است که باده، شراب، نبید، می، با مهر خدایی آمیخته است.
یاد باد آنکه خرابات نشین بودم و مست وآن چه در مسجد م امروز کم است آنجا بود آن بد اند یشانی که می کوشند تا حافظ را مسلمان کنند و حتی به او تهمت " لسان الغیب" می بندند نه تنها دروغوند و از گوهر انسانیت بدورند بلکه از نابخردی به خود ستم می کنند جون خود هم در میان ستمکاران به نازندگی سرمی برند.
حافظ خردمند و مرتد و زیرک است و هرگز مسلمانی نمی پذیرد.
از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگ است از نام چه پرسی که مرا ننگ ز نام است و نیز می گوید: به باغ تازه کن آیین دین زردشتی کنون که لاله بر ا فروخت آتش نمرود بعد از این پیش گفتار از زبان حافظ وقت آن رسیده که به جستجوی گوهر ریزه ها در گاهان مینوی اوستا برویم.
آنچه زرتشت آرزو می کند نو کردن هستی و جهان از راه کوشش در راستی و درستی است.
او ستیز با دروغوندان را در پیوستن به نیک اند یشان، که نیک کردار و راستکارند، می داند.
او سوشیانش، رهایش گر، را در خود مردم، نوید یافتگان، می دیده است و از اهورامزدا، که جان و خرد مردمان از جان و خرد او زاییده و روییده شده اند، می خواهد که با آنها باشد.
اهورامزدا در فرشکرد جهان، یافتن و ساختن شهرستان نیکویی، در مردم و با مردم است و دور نگرش ترین آنها است و لی قدرتمند نیست بلکه خردمند است.
اگر در سرودهای زرتشت، که درآ سیب زمان به کلی دگرگون و واژگونه شدند، به ژرفی نگریسته شود روشن می گردد که او پیامبر و نوکر نا آگاه خدایی نیست.
زرتشت (به گفته ی پژوهشگرانی خود پدیدآورنده خط الفبایی بوده) خود می اند یشد و خود می جوید.
او نیکویئ همه ی خدایان( هومن، بهمن، مهر، بهرام، اورمزد، اناهید، اهورا، جمشید و تیر...) را می ستاید.
او در همپرسی و همیاری خدایان، خواهان شهریارئ شبستری در گلشن یعنی جهان آرایی راستکاران، یعنی مهرورزی به جان ها، یعنی شهرآرایی بدون ستمکاری و آزردن جانها است.
او نوید آور نیکی است که در نهاد همه ی مردمان نهفته است و خود را دایه ُی این نیکیها می داند که آنها را از درون منش خوب مردم برویاند و با نیروئ راستی، بدی و دروغ را بخشکاند تا نیروی ستمکاران در جهان کاسته شود.
اینک ای جویند گان چیزهایی باز خواهم گفت که شایسته ی بیاد سپرد ن است.
حتی برای آن که از پیش نوید یافته و آگاه است: سرودهای ستایش و نیایش منش به از برای اهورا و نیز رامش های راستی، که آنها را مرد آگاه، همراه با روشنان، خواهد دید.
(اهنودگات: یسنای 30 ، بند 1) گوهر این سرودها در واژه ها و روان پنهان آنها نهفته است، که اگر بتوان خاشاک چند هزار ساله را از آنها بزداییم، شاید کمی با " منش به" آشنا شویم، و گرنه اند یشه ی زرتشت را بعد از قرنها د شمنی و ستمکاری نمی توان باز یافت.
روان این بند یسنا در آن است: یک: زرتشت پیام "خدایی" را نمی رساند و فرمان، کار و یا روشی، صادر نمی کند بلکه اشاره به ارزش گفتارش دارد حتی برای کسانی که آگاهند.
دو: نیک منشی را در اهورا می ستاید، رامش های راستی را می ستاید، این جا و در یسنا های دیگر، نشان می دهد که رامش ها در مینو (منش مردمان) و اهورا در نگرش انسان است.
سه: هر نوید یافته و آگاهی نمی تواند بدون روشنان، کسانیکه چشم خورشید گونه دارند، نیک منشی و رامش ها را ببیند.
بشنوید با گوشهایتان بهترین را، بنگرید با اند یشه ی روشن دو گونه اختیار گزینش را، مرد و زن هر یک برای خویشتن، تا چون هشیاران، پیش از آن کار بزرگ، پیش او پسندیده بنمایید .
(اهنودگات: یسنای 30 ، بند 2) در این بند اختیار داشتن زن و مرد، جداگانه، در گزینش راه و روش زندگئ با خرد آگاه خود است.
اینکه در روزی پسندیده ی اهورامزدا بنمایید در روان این بند نمی گنجد.
چون یا مرد و زن با اند یشه ی روشن خود بهترین را اختیار می کنند یا کسی برای آنها خوب و بد را پیش نویس کرده است.
ناهمآهنگئ دراین بند یسنا نشان آن است که کینه توزان و ستمکاران دوران با نیرنگ های خود آنرا د ستکارئ کرده اند.
ایدون آن دو مینوی آغازین، که چون همزادان خودکام سروده شدند، در پندار و گفتار و کردار، یکی به و دیگری بد است.
از آن دو، نکو کاران به درستی بر گزیدند نه بد کاران.
(اهنودگات: یسنای 30 ، بند 3) روان این بند در واژه ی "من"، مینش، منش و مینو نهفته است.
در سرشت همزاد "من" نکویی و بدی است و "من" هستم که بر می گزینم.
این نگرش همان است که در هرکسی گوهر خدایی وجود دارد.
در بند های بعدی این یسنا آمده که آن دو مینو بهم آمدند ، زندگی و مرگ، راستی و نیکویی، دروغ و بد کاری را بنیاد نهادند.
و ایدون ما با َشیم آن سروران یاری بخش، که این هستی را نو آیین کنند، تا، ای مزدا و ای راستی، منش ها در جایی فراهم شوند که آنجا دانش پیوسته و یکپارچه خواهد بود.
(اهنودگات: یسنای 30 ، بند 9) در این بند مزدا تماشاچی است و این ما هستیم که جهان را از نو می آراییم و در جایی که ما هستیم دانش پیوسته است.
تضادی که در بیشتر سرودهای خرده اوستا به چشم می خورد این است از خدایان فرهنگ ایران به صورت صفتهای اهورامزدا یاد می شوند.
این درست است که همه ی خدایان به صورت خوشه به یک بن به هم می پیوندند، همان طور که هر یک از بنیادی زاییده (آفریده) شده اند، ولی هر کدام منش و کردار خود را دارند.
در اوستا هم "راستی" خدایی جدا از مزدا و نه صفتی در مزدا است.
این همی پرسم: چگونه آن نکوکار که با راستی، از بهر افزایش شهریاری خانمان، روستا یا کشور کوشیده است، کی همانند تو خواهد شد؟
با کدام کردار؟
(اهنودگات: یسنای 31 ، بند 16) در روان این چند واژه راز اند یشه فرهنگ ایران نهفته است.
شهریاری نه آن معنا را دارد که در گمان ماست.
شهریاری فرمانروایی نیست بلکه "یاری" برای شهر، یعنی همیاری مردم است.
آن نکوکار که با راستی و کوشش همیاری را در بین مردمی بیفزاید همانند خدا ست.
هر نیک اند یشی با کردار خود در راه همیاری خانمان خود خداست.
در این بند نکویی، راستی، همیاری مهر ورزی را در کردار می ستاید نه با شعار.
آیا مردمی که دارای چنین منش و اند یشه ی باشند از مردم سالاری برخوردار نیستند؟
آیا این راز " د مکراسی" نیست که قدرت پرستان دینی و سیاسی را قرنها با فرهنگ ایران در ستیز می دارد؟
دژآموختار، گفتارها را تباه کرده است، او با آموزش های خود خرد زندگی را، همو خواسته ی و بایسته ی منش به را ربوده است.
با این سخنان جان خویش، ای مزدا، به تو و هم به راستی گله می کنم.
(اهنودگات: یسنای 32 ، بند 9) سروشی که در این بند به گوش میرسد این است که خرد از خواستنی ها و بایستنی ها کردار های نیک است.
واژه " خرد" با "عقل" که با اسلام وارد زبان فارسی شده بسیار تفاوت دارد.
"عقل" پذیرفتن اند یشه ی دیگری است و بر ایمان متکی است، اگر کسی نمی داند که او از چه بوجود آمده، اگر به اسلام ایمان دارد، منطق محمد را می پذیرد، که می گوید الله او را از هیچ خلق کرده، او عقل دارد و در شریعت اسلامی عاقل است.
ولی خرد با تمام حواس ( گوش، بینی، چشم، زبان) و تجربه های خود و پیشینیان انسان کار دارد، اگر خردمندی نمی داند که انسان چگونه بوجود آمده، شک می ورزد و هرگز نمی پذ یرد که چیزی از هیچ پیدا می شود.
اگر با گفتار و آموزه ی مسموم خرد مردمی ربوده شود منش نیک آنها نیز ربوده خواهد شد و عقل جای خرد را می گیرد.
در این بند د یده می شود که " راستی" خدای دیگری غیر از مزدا است و دیگر اینکه زرتشت رسول المزدا نیست و از خدایان نه تنها خرده گیری می کند بلکه به آنها آگاهی می دهد.
موبدانی که مزدا را خدای دانا مثل الله نامیده اند، قدرت پرستانی استبداد پرورند، تا بد ین روش خود را نماینده اهورا و دانائ همه چیز بنمایند، حتی آنها با این شیوه توانسته بودند که شاهان ساسانی را بازیچه خود نمایند .
در حالیکه زرتشت در سرودهای اشتودگات مرتب از خود یا اهورا پرسشهایی در مورد آفرینش زمین و آسمان و پدیده های دیگر دارد، می خواهد که به راستی بداند، و این پرسشها، که همه بی پاسخ می مانند، نشان می دهد که نه او دانای همه چیز است و نه اهورا، ولی هم او اند یشمند و جوینده است و هم اهورامزدا.
این را از تو می پرسم، به راستی با من بگو ای اهورا: مشتاقان تو که در آرزوی دانش من هستند، ایا این دین را راست نگه خواهند داشت که از برای هستی یافتگان بهترین است، که، همراه گشتن با راستی، فزاینده ی جهان من است.
( اشتودگات: یسنای 44، بند 10 ) امروز پاسخ این پرسش را ما بهتر از اهورا می دانیم، که، موبدان دین او را به دروغ آلوده اند، هستی یافتگان از آن بی بهره ماند ند، جهان فزاینده ی او به کاستی گرویده است.
در روان این بند روشن است که، جویندگان خرد در آرزوی دانش زرتشت بودند، این دانش او ست که همراه با راستی فرشکرت جهان اوست.
اینک از آن دو مینوی آغازین هستی سخن خواهم گفت، کز آن دو، آنکو فزاینده است، به آن که کاهنده است چنین می گوید:هیچ چیز ما دو تن سازگار نیست نه منش و نه آموزش مان، نه خرد و نه گرا یش هامان، نه گفتار و نه کردارهامان، نه دین و نه روانمان.
( اشتودگات: یسنای 45، بند 2 ) آنچه از راه کژ فهمی از ارزش این گفتار می کاهد این است که اگر گمان برده شود در اینجا دو مینوی گوناگون برانداز می شوند.
زیرا، نابرا بری در دو مینوئ ضد هم، هرگز ارزش گفتن ندارد.
منش نیک و منش بد، راستکار و دروغوند، با هم برابر نیستند چون آنها از نهاد ضد هم هستند.
ولی ارزش این بند در درک درست این گفتار است: منش با آموزش های هر یک از این مینوها باهم سازگار نیستند.
برای نمونه : منش هر انسان آن است که از نوای خوش، ساز نوازی، د لشاد میشود ولی در آموزه اسلام ،عشق ورزی به هر چیزی جز الله، حرام است.
خرد آدم "راستی و مهرورزی" را پذ یراست ولی در نهاد قدرت ورزان ستمکاری و زور پنهان است.
چگونه باید با آموزه ای که بر ضد منش ماست کردار و گفتاری سازگار با هم داشته باشیم؟
در فرهنگ ایران دین، سر چشمه و تخم آفرینند گی در هر انسان است، آموزه و احکامی نیست که از جانب کسی فرستاده شده باشند.
گیان که همان جان باشد دین ایرانی بوده که در مینوی آغازین هر انسان نهفته است.
روش سازماندهی که انسانها برای دادگری و به زیستی می آفرینند دین آنها ست و اگراین دین از خرد و اند یشیده خود مردمان تراوش کرده باشد، با روان آنها هم سازگاری دارد.
ولی احکام شریعتی که از طرف اللهی بر مردم به اسم دین تحمیل می شود با روان انسان اند یشمند نا سازگار است.
به کدام زمین بگریزم؟
گریزان کجا روم؟
از خویشاوندان و وابستگان دور می دارند م، مردمان، که یارشان بودم، خشنودم نمی کنند.
چگونه خشنودت کنم، ای مزدا اهورا؟
( اشتودگات: یسنای 46، بند 1 ) در بند یکم این سرود می بینِم که زرتشت در حال گریز است و د شمنی از همان زمان بر علیه نو اند یشی او آغاز شده بوده است و خشنودی و خشنود سازی بخشی از نگرش او بوده است.
در یشت ها از خدایان بسیاری، اردیبهشت، آبان، فروهر، آناهید و....، سخن گفته می شود و همه نشان دهنده ی این است که هرگز خدای یگانه ای، که همه چیز را از پیش بر مردم امر کند، وجود ندارد و همه ی خدایان و همچنین اهورا در پیکر پدیده های جهان هستند و همان گونه هم خدایانی جان و تن جانداران را بنیاد می گذارند.
کوه زرین، ستوده ی هوکر را همه جا خواهم ستود، کز آنجا، اردویسور آناهید، که بلند یش به بالای هزار مرد است، از برای من فرود می آید.
او به تنهایی به اندازه ی همه ی آب ها، که بر روی زمین می تازند، از فر برخوردار است.
( آبان یشت: یسنای 5، بند 121 ) در فرهنگ ایران، که زرتشت ستاره ی درخشان آن به شمار می آید، انسان جانداری بسیار حساس است که با یک اشاره، یک نوا، یک بو و بالاخره با یک سرود برانگیخته می شود و می تواند در جهانی به پرواز در آید که تا آن زمان برای او ناشناخته بوده.
اند یشمندانی که در مورد زرتشت پژوهش کرده اند بر این باورند که سرود های او تراوش اندیشه ی اوست نه اینکه او پیامبر و رسول اهورامزدا بوده است.
ترانه های زرتشت، اگر از آلودگئ د ست ستمکاران زمان پاک و تا اندازه ای بازیابی شوند، انگیزنده خرد نیک اند یشان و راستکاران می گردند.