مقدمه: سورهء احزا ب متضمن پنج خطاب به حضرت پیامبر اکرم (ص) یعنی هدایتگر امت و راهبر آن ا ست.
پس از هر خطاب اموری را بیان میدارد که اجرای آن توسط پیامبر برای ایشان و همه امت مطلوب است.
1.
اولین خطاب:«یا ایّها النّّبیّ اتق الله و لاتطع الکافرین و المنافقین انّ الله کان علیماحکیما.
و اتّبع ما یوحی الیک من ربّک ا نّ الله کان بما تعملون خبیرا.و توکل علی الله و کفی بالله وکیلا»(ای پیامبر،از خدا بترس و از کافران و منافقان اطاعت مکن ، زیرا خدا دانا و حکیم است .
از هر چه از پروردگار وحی می شود اطاعت مکن ، زیرا خدا به آنچه می کنید آگاه است.
به خدا توکل کن ،زیرا خدا کار سازی بسنده است .) امر و نهی، هر دو متوجه پیامبر اکرم است .
این دو برای تثبیت هر چه بیشتر اوست.
همان گونه که شما به کسی که در حال پیشرفت است می گویید کسل مشو ،و یا به هر طرف برتر- در مسابقه میگویید سست مشو !
او که پیامبر خداست در تقوا کوتاهی نکرد ،و با کفر و نفاق نرمش به خرج نداد و جزاز وحی که بر او نازل شد از چیزد یگری پیروی ننمود،و از نامهای این پیامبر گرانقدر متوکل است.
پس اگر به توکل امر میشود در واقع استمرار حالتی است که در میان مردم به آن معروف شده است.
2.دومین خطاب در این سوره چنین است:« یا ایّها ا لنّبیّ قل لأ زواجک إ ن کنتنّ تردن الحیاه الدنیا و زینتها فتعالین أمتعکن و أسرّحکن سرلحا جمیلا»(ای پیامبر، به زنانت بگو : اگر خواهان زندگی دنیا وزینتهای ان هستید ،بیایید تا شما را بهرمند سازم و به وجهی نیکو رهایتان کنم.) خانه پیامبر کاخ پادشاه نیست ،او در خانه خود به آسا نترین و کمترین اثاثیه اکتفا می کرد .
در این بیت که خانه وحی است ، امکان اطاعت از شهوات و پیروی از لذتهای بیهوده وجود ندارد.
پیامبر اکرم (ص) زیر سلطه شکمش نبود ،ودر زندگی او مجالی برای فزونی طلبی وزیاده روی در غذاهای نیکو و زندگی مرفه وجود نداشت ،ولی همشرا نش از خانهای برزگان و ثروتمندان آمده بودند و به زندگی مرفه عادت داشتند ، لذا خیلی زود همه همسران گرد آمدند و خواستار نفقهای بیشتر و امکانات مرفه تر شدند !
وحی نازل شد تا همه این خواسته ها را از میان بردارد.
3.سو مین خطاب در این سوره چنین است :« یا ایّها الّنبیّ انّا ارسلناک شاهدا و مبشرأ و نذیرا و داعیا الی الله بإ ذنه و سراجاً منیرا» ( ای پیامبر، ما تو را فرستادیم تا شاهد و مژده دهنده و بیم دهنده باشی.
و مردم را به فرمان خدا به سوی او بخوانی و چراغی تابناک باشی.) پیش از محمد (ص) نبو ت عامه ای که برای تمام بشریت باشد وجود نداشته است!در گذشته هر یک از پیامبران به طور ویژه فقط برای قوم خود مبعوث می گر دیدند .
اما نور ی که بر همه هستی تابیدن گرفت آفتاب تابان آخرت نبوت بود .
لذا قران کریم ، این کتاب جاودانه الهی، اساس رسالت او شد.
که در همان حال معجزه او نیز بود .
قرآ ن خطابی است بر همه انسانها تا آنکه قیامت بر پا شود.
طبیعت این خطاب گواهی می دهد که از جانب خداوند بی همتاست ، و حضرت محمد (ص) هیچ نقشی در آن ندارد مگر دریافت آن از سوی پروردگار و ابلا غش به مردم و اسوه حسنه بودن برای آنها.
4.چهار مین خطاب در سوره احزاب طبقاتی را در بر میگیرد که امهات المؤمنین از آنان انتخاب می شوند.
نه هر زنی شایسته آن است که همسر انسانی عظیم الشأن گردد.
انسان با کرامت و بزرگوار به فردی مانند خود نیاز دارد تا مجبور نشود به او بگوید: ذریتی فإن الشُّحَّ یا ام مالک لصالح اخلاق الرجال سروق!
(ای ام مالک مرا رها مکن که تنگدستی اخلا ق نیک مردان را می رباید)یا اینکه ان گونه که حاتم به همسرش می گوید: اما ویَّ إنّ المال غاد و رائحٌ و تبقی من المال الأ حادیثُ و الذکر!!
(بدرستی که مال و ثروت مانند پول و دارایی از بین رفتنی است ، و صرفاً از آنها صحبتها و خاطراتی بر جای می ماند .) باید که زن همسرش را در آنچه بدان مکلف شده یاری کند.
پس اگر یار او نیست لااقل باری بر دوشش نباشد!!
5.آخرین ندا ، این فرمایش خداوند متعال است:« یا ایّها ا لنّبیّ قل لا زواجک و بتاتک و نساء المؤ منین ید نین علیهنّ من جلا بیهنّ ذلک أدنی أ ن یعرفن فلا یؤذین و کان الله غفوراً رحیما»(ای پیامبر ،به زنان و دختران خود و زنان مومنان بگو که چدار خود را بر خود فرو پوشند .
این مناسبتر است ، تا شناخته شوند و در مورد آزار واقع نگردند.
و خدا آمرزنده و مهربا ن است .) آیات بعدی دلیل این فرمان را شرح می دهند.
همانگونه که در مقدمه آمد در کنار خطابهای که پیامبر اکرم نازل شد شش خطاب نیز برای مؤمنان آمد.
نخستین خطاب موقعیت مد ینه در هنگام هجوم احزاب را بررسی می کند .
موقعیت بسیار سخت بود، تمام کفار از اطراف و اکناف شبه جزیره عربستان به سمت مدینه آمده بودند تا آنها را اشغال کنند.
هسته های منافقین و یهود نیز در داخل شهر آنها را یاری می کردند .
مسلمانان که در میان دو سنگ آسیاب واقع شده بودند ، سعی می کند خود را از این دریای خروشان نجات دهد « إذجاء و کم من فوقکم و أ سفل منکم و إذزاغت الابصار و بلغت القلوب الحناجر و تظنون بالله الظنونا هنالک ابتلی المنون و الزلوا ز لزالاشدیدا»(آن گاه که از سمت پایین بر شما تا ختند ،چشمها خیره شد و دلها به گلوگاه رسیده بود و به خدا گمانهای گوناگون می بردید .
در آنجا مومنان در معرض امتحان در آمدندو سخت متزلزل شدند.) مسلمانان در پشت خند قی که حفر کرده بودند ، یکدیگر را یاری می کردند ،و به چپ و راست می شتافتند تا نارسایها و کمبود ها را بر طرف کنند.
اگر در ستی ارتباط با خدا نبود ، مدافعان از پایداری عاجز می ماندند، آنها غرق در ناز و نعمت نشدند تا آنها آمادگی خود را از دست بدهند بلکه همان گونه که خداوند فرمود:«و لما رأ ی المنون الاحزاب قالوا هذا ما وعد ناالله و رسوله و صدق الله و رسوله و مازادهم إلا ایمانا وتسلیما.من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر وما بدّ لو ا تبدیلا»( و چون مومنان آن گروهها را دیدند، گفتند : این همان چیزی است که خدا و پیامبرش به ما وعده داده اند و خدا و پیامبرش راست گفته اند و جز به ایمان و تسلیمشان نیفزود.
از مومنان مردانی هستند که به پیمانی که با خدا بسته بودند و فا کردند بعضی برسر پیمان خویش جان با ختند و بعضی چشم به راه اند و هیچ پیمان خود د گرگون نکرده اند .) منطق عقیده داران غیر از منطق منفعت جویان است.
مدافعان مدینه حقیقتا از حدود آن پاسداری کردند و دفاع از آن را مستحکم نمودند، لذا هیچ روز نهای برای در کمین نشستگان باقی نماند!
اما یاس و نا امیدی مهاجمان را به سستی کشاند.
آنها بر گرد مدینه می چر خیدند بی آنکه روزنه و یا منفذی برای ورود به آن بیابند .
سپس طو فانی سر کوب کننده و سخت بر آنها وزیدن گرفت که خیمه ایشان را از جا کند و نیرویشان را پس راند و از بر جای ماندن مایوسشان ساخت.
پس تصمیم به مراجعت گرفتنند:«و رد الله الذین کفروا بغیظهم لم ینالو ا اخیرا و کفی الله المومنین ا لتقا ل و کان الله قویا عزیزا» (خدا کافرا ن کینه توز را باز پس زد اینان به هیچ غنیمتی دست نیا فتند .
ودر کارزار مومنان را خدا بسنده است زیرا خدا پرتوان و پیروزمند است.) پیامبر اکرم در این مورد چنین اظهار نظر فر مودند: « الحمدالله وحده ، صدق و عده ،و اعز جنده ، و هزم الاحزاب و حده» (سپاس و ستایش تنها خداوند را سزاست ، که در و عدهاش صادق بود و سربازانش را عزت بخشید و همه احزاب را بتنهایی شکست داد.)پس از جنگ ، احزاب مشرک در یا فتند که امکان دست یا بی به مدینه وجود ندارد !
لذا د یگر به فکر اشغال آن نیفتادند و صرفا با زگشت را غنیمت شمرده به آن اکتفا کردند.
دومین خطاب به منومنان در این سوره چنین است :« ایها الذین آمنوا اذکر و الله ذکرا اکثیرا و سجوه بکره و اصیلا»( ای کسا نی که ایمان آورده اید ، خدا را فراوان یاد کنید .
و هر با مداد و شبا نگاه تسبیحش گو یید.
) معتقدم که این نداء پیش از آنکه به افراد خطاب شود، همه جامعه را مخاطب قرار میدهد .
امت اسلام صاحب ر سالتی جهانی ا ست و با ید چشم به حرا ست آن دا شته با شد و ازآن دفاع کند.برقراری این دین آسمانی بر اساس طرفداری از خداوند و اعتلا ی شعایر او و یقین به دیدارش در روز معاد استوار است .
هیچ یک از ملتهای کنونی این معانی را نمی شناسند و فصل مشترک فعالیتعای تمام آنها عبارت است از:بالا بردن سطح معیشت و زندکی ، زیبا سازی این جهان ، اما حرف و سخن از آخرت اقدامی بیهود هو شوخی است!
همانا ادیان گذشته در آشنا سازی مردم با خدا وند و اماده کردن برای دیدارششکست خوردند.
و عبادت و پرستش خاک ، جهان را فرا گرفت!
وقتی امت ما پرچم عبادت خداوند را برافرازد ، آن گاه شایسته این آیه می شود که می فرماید:«هو الذی یصلی علیکم و ملا ئکته لیخر کم من ا لظلمات الی النور و کان بالمومنین رحیما»( اوست که خود و فر شتگا نش بر شما درود می فرستند تا شما را از تاریکی به رو شنی برد ، زیرا خداوند با مومنان مهربان است .) همانا درود خداوند و ملا ئکه او برا ی ا متی است که خدای را به یاد می آورندو دیگران را به او یاد آور میشوند، و تبلیغ او را و ظیفه و شغل خویش قرار می دهند .مسلمانان در قرنهایی که اولین ملت در جهان بودند به در جه اتقا یافته بودند،سپس خداوند را فراموش کردند،لذا خداوندنیز چنان کرد که خود را از یاد ببرند ،و آنها در حال حاضر در مقام و در جه پاینی قرار دارند....
سومین خطاب یک حکم فرعی فقهی است:«با ایّها الّذین آمنوا اذا نکحتم المومنات ثم طلقتموهن من قبل ان تمسو هن فمالکم علیهن من عده تعتدونها....) (ای کسا نیکه ایمان آور ده اید ، چون زنان مو من را نکاح کردید و پیش از آنکه با آنها نزدیکی کنید طلاقشان گفتید ، شما را بر آنها عده ای نیست که بر سر آرند...) اصول احکام فقهی و فروغ ان مادامی که نص در مورد آنها پا بر جا با شد، ضرورتا به گونه ای یکسان با ید اطاعت شوند.
اما چهار مین نداء برا ی ورود به خانه پیامبر اکرم است.
آنها که هسته اصلی مومنان را تشکیل می دهند پیامبر خدا را بیش از وجود خود دوست می دارند .
این مطلب ممکن است آنها را بر آن دارد تا رفت و آمد نزد ایشان را فزونی بخشد ضمنا برخی افراد بیکار نمی دادندچگونه اوقات فراغت خود را بگذارانند!
و هستند کسانی که تفریح و یا همنشینی بزرگان را دوست می دارند.لذا ضرورت یافت تا این ارشاد حکیمانهنازل شود :«یا ایهاالذین آمنوا لا تدخلوا بیوت النبی الا ان یوذن لکم الی طعام غیر ناظرین إ ناه ولکن اذادعیتم فادخلوا فاذا طعمتم فانتشروا ولا مستأ نسین لحد یث.....)( ای کسانی که ایمان آورده اید ، به خانه های پیامبر داخل مشوید مگر شما را به خوردن طعامی فرا خوانند ، بی انکه منتظر بنشینیدتا طعام حاضر شود.اگر شما را فراخواندند داخل شوید و چون طعام خوردید پراکنده گردید، نه آنکه برای سر گرمی سخن اغاز کنید....) این گونه تنظیم امور در خانه بزرگان که معمولا منزلشان دارای بخشهای مختلفی می با شد ،نیز امری معمولی و عادی است !اما خانه پیامبر فقط چند اطا ق با طول و عرض محدود، و چسبیده به مسجد .
پس حتما ضرورت دارد تا دیدار ازآ ن تنظیم شود.
متأسفانه مردی از انسانها پست و بی شرم یکی از ام المومنین را مشاهد کرد و گفت اگر محمد (ص) فوت کند با او ازدواج خواهم کرد!
آ یا نباید خانوا ده های با عزت و کرامت در برابر رفتار این گروه فرومایه حمایت شوند؟
لذا نظام حجاب قانو نگذاری شد....«و اذا سأ لتموهنّ متاعا فا سأ لوهن من وراء حجاب ذلکم أطهرلقلوبکم و قلوبهنّ و ما کان لکم أ ن تؤذوا ر سو ل الله و لا أ ن تنکحواأ زواجه من بعده أبدا إ ن ذلکم عندالله عظیما » (....و اگر زنان پیامبر چیزی می خواستید،از پشت پرده بخواهید .این کار ها در نزد خدا گناهی بزرگ است.) ز ن در درون خانه خود میتوانداز لباس خود بکاهد و مجبور به پوشیدن لبا س معینی نیست ،هیچ کس مجاز نیست که به قلعه او- خانه-واردشود،و چشمها حق ندارند به نگاه کردن او بپردازند.
آزار پیامبر شکلهای گوناگونی دارد که منافقان و بیمار دلان با آن مأ نو س اند، شاید خطر نا کترین آنها چیزی با شد که به هنگام محاصره مدینه روی داد.
«قد یعلم الله المعو قین منکم و القائلین لاخوانهم هلم الینا و لا یا تون الباس الا قلیلا.
اشحه علیکم فإذا جاء رأ یتهم یتنظرون الیک تدور اعینهم کالذی یغشی علیه من الموت فإذا اذهب الخوف سلقوکم با لسنه حداد....» (خدامیداند چه کسانی از شما ، مردم را از جنگ باز می دارند.و نیز می شناسند کسانی را که به برادران خود می گویند:به نزد ما بیایید و جز اندکی به جنگ نمی آیند.هر چیزی را از شما دریغ می دارند،و چون وحشت فراز آید بینی که به تو می نگرند و چشمانشان در حلقه می گردد،مثل کسی که از مرگ بیهوش شده با شد .و چون و حشت از میان برود ،از حرص غنایم با زبان تیز خود برنجانندتان....) کسانی که در خیابانهای شهر در پی نا موس مردم اند و چشم چرانی می کنند از این گروه می با شند....
خداوند به پیامبر خود در مورد این گروه فرمود:«و لا تطع الکافرین و المنافقین ودع أ ذاهم و توکل علی الله » (از کافران ومنافقان اطاعت مکن و آزارشان را واگذار و بر خدا توکل کن، که خدا کارسازی و بسنده است .)پروردگار جهان در صدور حکم برای این گروه می فرماید :«ان الذین یوذن الله و رسوله لعنهم الله فی الدنیا و اللخره و اعدلهم عذابا مهینا.
و الذین یوذن المومنین و المومنات بغیرما اکتسبو ا فقد احتملوا بهتانا و إ ثما مبینا» (هر آینه که خداوند و پیامبرش را آزارمی دهند، خدا در دنیا و آخرت لعنت کرده و برایشان عذابی خوار کننده مهیا کرده است .
وکسا نی که مردان مومن و زنان مومن را بی هیچ گناهی که کرده با شند می آزارند تهمت و گناه آشکاری را بر دوش می کشند.) از آنجا که سیل جایگاه بلند را هدف سفیهان و نادانان قرار می گیرند، لذا مومنان از این گونه رفتار بر حذر شده اند.
پنجمین خطاب آمده تا نا موس پیامبرا ن و سیره آنها را ازتطا ول فرو مایگان حمایت کند:«یا ایها الذین آمنوا آ ذوا موسی فبرأ ه الله مما قالوا و کان عندالله وجیها»( ای کسانی که ایمان آورده اید ، مبا شید مانند ان کسا ن که موسی را آزرده کردند.
و خدایش از آنچه کفته بودند مبرایش ساخت و نزد خدا آبرومند بود.) این امر در خطاب ششم مورد تاکید قرار گرفت :«یا ایا الذین آمنوا اتقوا الله و قولوا قولا سدیدا یصلح لکم اعمالکم...» (ای کسانی که ایمان آورده اید .
از خدا بترسید و سخن در ست بگو یید.
خدا کارهای شما را صلاح آورد....) در خلال بر شمردن انواع آزارها و اذیتهایی که پیامبر با انها مواجه بود ، این بشارت بزرگ آمد تا صبر و تأیید و ارتقای درجه و استحام او را بیان دارد .
بدرستی که او در مراقبت الهی قرار دارد :«ان الله و ملائکته یصلون علی النبی یا ایها الذین آمنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما» (خداو فرشتگا نش بر پیامبر صلوات می فرستند .
ای کسانی که ایمان آوردهاید ،بر او صلوات فرستید وسلام کنید ، سلامی نیکو .) سوره احزاب با ارائه خلاصه ای بسیار کوتاه از عمل و رفتار انسان برروی زمین پایان می پذیرد .انسانها بوسیله آزادی اراده و تکلیف که نیکان را از نابکاران جدا می کند از دیگر مخلوقات متمایز شدند.
آنها حیواناتی نیستند که محکوم غرایز بی ارزش خود باشد.
از سوی دیگر بشر صرفا روح نیست که در برابر خصوصیتهای عالی مرتبه خود تسلیم باشد .انسانها نوعی خاص از مخلوقات اند که می توانند اوج بگیرند ویا فرود آیند ،می توانند به سوی راستی بچرخند وبه بهشت بروند ویا اینکه کج راهی پیشه کنند ووارد جهنم شوند.انسان امانت« تکلیف دارابودن» را حمل می کند ،او می تواند به حقوق خداوند وحقوق مردم وفا کنند،همانگونه که می تواند به آن خیانت ورزد وبیهودگی پیشه کند .این چیزی که آیه به آن اشاره می کند:«إنا عرضنا الا مانه علی السموات و الارض والجبال فأ بین أن یحملنها واشفقن منها وحملها الانسان انه کان ظلوماجهولا» (ما این امانت را برآسمانها وزمین وکوهها عرضه داشتیم ،از تحمل آن سر باززدندواز آن ترسیدند.انسان آن امانت بر دوش گرفت که او ستمکار ونادان بود.)آیه تصویری است از تکالیفی که بر بشر عرضه شدتا بر اساس آن راستکرداران برتری یابند و دیگران نابود شوند.
8.
طبق ترجمه (ما امانت (تعهد، تکلیف مسئو لیت و ولا ت الهیه)را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه داشتیم آنها از حمل آن ابا کردند و از آن هراس داشتند ، اما انسان آنرا بر دوش کشید !، او بسیار ظالم و جاهل بود « قدر این مقام عظیم را نشاخت و به خود ستم کرد).
هدف این بودکه مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرک (صفوفشان از مومنان مشخص گردد وآنها ) را عذاب کند و خدا رحمت خود را بر مردان و زنان با ایمان بفرستند خداوند همواره غفور و رحیم است .) حمل امانت الهی بزرگترین افتخار بشر این دو آیه که آخرین آیات سوره احزاب است مسائل مهمی را که در این سوره در زمینه ایمان ،عمل صالح ، جهاد ، ایثار ،عفت، ادب، و اخلاق آمده است تکمیل می کند ، و نشان می دهدکه انسان چگونه دارای موقعیت بسیار ممتازی است که می تواند حامل رسالت عظیم الهی باشد، و اگر به ارزشهای وجودی خود جاهل گردد چگونه بر خویشتن ظلم و ستم کرده و به اسفل السافلین سقوط می کند!
نخست بزرگترین و مهمترین امتیاز انسان را بر تمام جهان خلقت بیان فرموده، می گوید: « ما امانت خود را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه داشتیم» (اناعرضنا الامانه علی السموات و الارض و الجبال ).
« اما این موجودات عظیم و بزرگ عالم خلقت از حمل این امانت ابا کردند و اظهار ناتوانی نمودند ، و از این کار هراس داشتند »!
(فابین ان یحملنها واشفقن منها ).
بدیهی است ابا کردن آنها از سر استکبار نبود آنچنان که در مورد شیطان و خودداری او از سجده برای آدم می خوانیم: « ابی و استکبر » (سوره بقره آیه 24): بلکه ابا کردن آنها تؤام با اشفاق یعنی ترس و هراس آمیخته با توجه و خضوع بود.
ولی در میان انسان این اعجوبه عالم آفرینش جلو آمد « و این امانت را بر دوش کشید»!
( و حملها الانسان ).
ولی افسوس که«از همان آغاز بر خویشتن ستم کرد ، و قدر خود را نشاخت و آنچه شایسته حمل این امانت بود انجام نداد» (انه کان ظلموما جهولا).
مفسران بزرگ اسلام پیرامون این آیه سخن بسیار گفته اند ، وبرای شکافتن حقیقت معنی « امانت » تلاش بسیار کرده اند ،و نظرات گوناگونی ابراز داشته اند که بهترین آنها را با جستجوی قرائنی که خود در آیه نهفته است بر می گزینیم .
اساسا در این ایه پر محتوا روی پنج نقطه باید تکیه کرد : 1.
منظوراز«امانت» امانت الهی چیست؟
2.
عرضه داشتن انها بر آسمانها و زمین و کوهها چه معنی دارد؟
3.
چرا و چگونه این موجودات از حمل این امانت ابا کردند؟
4.
چگونه انسان حامل این بارامانت شد؟
5.
چرا و چگونه او«ظلوم»و «جهول »بود؟!
در مورد « امانت »تفسیرهای مختلفی ذکر شده از جمله: منظور از امانت «ولایت الهیه»وکمال صفت عبودیت است که از طریق معرفت وعمل صالح حاصل می شود.
منظور صفت « اختیار وآزادی اراده » است که انسان را از سایر موجودات ممتاز می کند .
مقصود « عقل » است که ملاک تکلیف و مناط ثواب وعقاب است.
منظور « اعضاءپیکر انسان» است: چشم امانت الهی است که باید آن را حفظ کرد ودر طریق گناه مصرف ننمود، گوش و دست و پا و زبان هر کدام امانتهای دیگری هستند که حفظ انها واجب است.
منظور « امانتهای است که مردم از یکدیگر می گیرند » و وفای به عهد هاست .
مقصود « معرفت الله »است.
منظور « واجبات وتکالیف الهی » همچون نماز و روزه و حج است.
اما با کمی دقت روشن می شود که این تفسیرهای مختلف با هم متضاد نیستند بلکه بعضی را می توان در بعضی دیگر ادغام کرد، بعضی به گوشه ای از مطلب نظر افکنده و بعضی به تمام .
برای به دست آوردن پاسخ جامع ، باید نظری به انسان بیفکنیم ببینیم او چه دارد که آسمانها و زمینها و کوهها فاقد آنند؟!
انسان موجودی است با استعداد فوق العاده که می تواند با استفاده از آن مصداق اتم «خلیفه الله» شود ، می تواند با کسب معرفت و تهذیب نفس و کمالات به اوج افتخار برسد، و از فرشتگان آسمان هم بگذرد.
این استعداد توأم است با آزادی راده و اختیار یعنی این راه را که از صفر شروع کرده و به سوی بی نهایت می رود با پای خود و با اختیار خویش طی می کند .
آسمان و زمین و کوهها دارای نوعی معرفت الهی هستند، ذکر و تسبیح خدا را نیز می گویند، در برابر عظمت او خاضع و ساجدند ولی همه اینها به صورت ذاتی و تکوینی و اجباری است ، و به همین دلیل تکاملی در آنم وجود ندارد.
تنها موجودی که قوس صعودی و نزولیش بی انتها است ،و بطور نا محدود قادر به پرواز به سوی قله تکامل است و تمام این کارها را با اراده واختیار انجام می دهد «انسان »است ،واین است همان امانت الهی که همه موجودات از حمل آن سر باز زدند وانسان به میدان آمد و یک تنه آن را بردوش کشید!
لذا در ایه بعد می بینیم انسانها را به سه گروه تقسیم می کنند ، مومنان ، کفار، و منافقان.
بنابراین در یک جمله کوتاه و مختصر باید گفت : امانت الهی همان قابلیت الهی به صورت نامحدود ، آمیخته با اراده و اختیار ، و رسیدن به مقام انسان کامل و بنده خاص خدا و پذیرش ولایت الهیه است .
اما چرا از این امر تعبیر به « امانت »شده با اینکه هستی ما ،و همه چیز ما، امانت خداست؟
این بخاطر اهمیت این امتیاز بزرگ انسانها است و گرنه باقی مواهب نیز امانتهای الهی هستند، ولی در برابر آن اهمیت کمتری دارند.
در اینجا می توان با تعبیری دیگر از این امانت یاد کرد و گفت امانت الهی همان « تعهد و قبول مسئولیت » است.
بنابراین آنها که امانت را صفت اختیاری و آزادی اراده دانستند به گوشه ای از این امانت بزرگ اشاره کرده اند همانگونه آنها که آن را تفسیر به « عقل » یا « اعضاءپیکر » و یا « امانتهای مردم نسبت به یکدیگر » و یا « فرائض و واجبات » و یا « تکلیف به طور کلی» تفسیر نموده اند هر کدام دست به سوی شاخه ای از این درخت بزرگ پر باردراز کرده، و میوه ای چیده اند.
اما منضور از عرضه کردنداین امانت به آسمانها و زمین چیست؟
آیا منظور این است که خداوند سهمی از عقل و شعور به آنها بخشیده سپس حمل این امانت بزرگ را به انها پیشنهاد کرد؟
و یا اینکه منظور از عرضه کردن همان مقایسه نمودن است؟
یعنی هنگامی که این امانت با استعداد آنها مقایسه شد آنها به زبان حال و استعداد عدم شایستگی خویش را برای پذیرش این امانت بزرگ اعلام کردند.
البته معنی دوم مناسبتر به نظر می رسد،به این ترتیب آسمانها وزمین وکوهها همه با زبان حال فریاد کشیدند که حمل این امانت از عهده ماخارج است.
واز اینجا پاسخ سوال سوم نیز روشن شدکه چرا وچگونه این موجودات از حمل این امانت بزرگ ابا کردند وترس آمیخته با احترام نشان دادند.
و از همین جا کیفیت حمل این امانت الهی از ناحیه انسان روشن می شود،چرا که انسان آنچنان آفریده شده بودکه می توانست تعهد ومسئولیت رابر دوش کشدوولایت الهیه را پذیراگردد،ودر جاده عبودیت وکمال به سوی معبود لایزال سیر کند،واین راه را باپای خودوبا استمدادازپروردگارش بسپرد.
اما اینکه در روایات متعددی که از طرق اهل بیت رسیده این امانت الهی به «قبول ولایت امیرمومنان (ع) و فرزندش »تفسیر شده بخاطرآنست که ولایت پیامبران وامامان شعاعی نیرومند از آن ولایت کلیه الهیه است، و رسیدند به مقام عبودیت و طی طریق تکامل جز با قبول ولایت اولیاء الله امکان پذیر نیست.
در حدیثی از امام علی بن موسی الرضامی خوانیم که: هنگامی که از تفسیرآیه « عرض امانت » سوال کردند فرمود: الامانه الولایه، من ادعاها بغیرحق کفر« امانت همان ولایت است که هر کس به ناحق ادعاکند از زمره مسلمانان بیرون می رود ».
در حدیثی دیگر از امام صادق می خوانیم هنگامی که از تفسیراین آیه سوال شد فرمودند: الامانه الولایه، و الانسان هو ابوالشرور المنافق: « امانت همان ولایت است وانسانی که توصیف به ظلوم جهول شده کسی است که صاحب گناهان بسیار و منافق است » نکته دیگری که اشاره به آن در اینجا لازم به نظر می رسد این است که: در ذیل آیه (172سوره اعراف) در مورد عالم ذر گفتیم چنین به نظر می رسد که گرفتن پیمان الهی بر توحید از طریق فطرت و استعداد و نهاد آدمی بوده و عالم ذر نیز همین عالم استعداد وفطرت است.
در مورد پذیرش امانت الهی نیز باید گفت که این پذیرش یک پذیرش قراردادی و تشریفاتی نبوده بلکه پذیرشی است تکوینی بر حسب عالم استعداد.
تنها سوالی که باقی می ماند مسأله « ظلوم» و « جهول» بودن انسان است.
آیا توصیف انسان به این دو وصف که ظاهر آن نکوهش و مذمت او است بخاطر پذیرش این امانت بوده؟!
مسلما پاسخ این سوال منفی است، چراکه پذیرش این امانت بزرگترین افتخار و امتیاز انسان است، چگونه ممکن است بخاطر قبول چنین مقام بلندی او را مذمت کرد؟
یا اینکه توصیف ها به خاطر فراموش کاری غالب انسانها و ظلم کردن بر خودشان و عدم آگاهی از قدرو منزلت آدمی است ، همان کاری که از اغاز در نسل آدم به وسیله « قابیل » و خط قابیلیان شروع شد و هم اکنون نیز ادامه دارد.
انسانی که او را از « کنکره عرش می زنند صفیر» بنی ادمی که تاج « کرمنا » برسرشان نهاده شده ، انسانهایی که به مقتضای انی جاعل فی الارض خلیفه نماینده خدا در زمین هستند ،بشری که معلم فرشتگان بود و مسجود ملائکه آسمان شد ،چقدر باید «ظلوم » و « جهول »باشد که این ارزشهای بزرگ و والا را به دست فراموشی بسپارد و خود را در این خاکدان اسیر سازد، و در صف شیاطین قرار گیرد، و به اسفل سافلین سقوط کند؟!
آری پذیرش این خط انحرافی که متاسفانه رهروان بسیاری از آغاز داشته و دارد بهترین دلیل بر ظلوم وجهول بودن انسان است،و لذا حتی خود آدم که در آغاز این سلسله قرار داشت و از مقام عصمت بر خوردار بود اعتراف می کند که بر خویشتن ستم کرد هر بنا ظلمنا انفسناوان لم تغفرلنا و ترحمنا لنکونن من الخاسرین (سوره اعراف آیه 23).
در حقیقت همان ترک اولی که از او سر زد ناشی از فراموش کردن گوشه ای از عظمت این امانت بزرگ بود!
و به هر حال باید اعتراف کرد که انسان به ظاهر کوچک و ضعیف اعجوبه جهان خلقت است که توانسته است بار امانتی را به دوش کشد که اسمانها و زمین از حمل ان عاجز شده اند، اگر مقام خود را فراموش نکند .
آیه بعد در حقیقت بیان علت عرضه این امانت انسان است ، بیان این واقعیت است که افراد انسان بعد از حمل این امانت بزرگ الهی به سه گروه تقسیم شده اند: منافقان ، مشرکان و مومنان ، می فرماید: « هدف این بوده است که خداوند، مردان منافق و زنان منافق ، و مردان مشرک و زنان مشرک را عذاب کند وکیفر کنند و نیز خداوند بر مردان با ایمان وزنان با ایمان رحمت فرستد وخداوند همواره غفور ورحیم است (لیعذب الله المنافقین و المنافقات و المشرکین والمشرکاتویتوب الله علی المومنین و المومنات و کان الله غفورأ رحیمأ).
در اینکه «لام» در «لیعذب»از نظرادبیات عرب، کدام لام است دو احتمال وجود دارد: نخست اینکه «لام غایت» است که برای بیان سرانجام چیزی ذکر می شود بنابراین مفهوم آیه چنین است: « سرانجام حمل این امانت این شدکه گروهی راه نفاق بپویند و گروهی راه شرک و به خاطرخیانت در این امانت الهی به عذاب او گرفتار شوند و گروهی اهل ایمان به خاطر ادای این امانت و قیام به وظیفه خود در برابر آن ، مشمول رحمتش گردند.
دیگر اینکه «لام علت» است، و جمله ای در تقدیر می باشد بنابراین تفسیر آیه چنین است: «هدف از عرض امانت این بوده که همه انسانها در بوته آزمایش قرارگیرند، و هر کس باطن خود را ظاهرکند و برطبق استحقاق خود کیفر و پاداش بیند».
در اینجا به چند نکته باید توجه داشت: مقدم داشتن اهل نفاق ،برمشرکان به خاطرآن است که منافق وانمود می کند که امانت داراست در حالی که خائن است ،ولی مشرک ،خیانتش بر ملا است،لذامنافق استحقاق بیشتری برای عذاب دارد.
* * * 2- مقدم داشتن این گروه بر مومنان ممکن است به خاطر این باشد که اخر آیه گذشته با «ظلوم» و «جهول» پایان یافت ،و ظلوم و جهول متناسب با منافق و مشرک است، منافق ،«ظالم»است و مشرک «جهول».
* * * 3.کلمه «الله» یک بار در مورد عذاب منافقان و مشرکان آمده ، یک بار در باره پاداش مومنان، این به خاطر آنست که دو گروه اول یک سرنوشت دارند و حساب مومنان از آنها جدا است.
* * * 4.تعبیر به توبه (بجای پاداش )در مورد مومنان ممکن است از این جهت با شد که بیشترین ترس مومنان از لغزشهائی است که احیانا از انها سرزده لذا به آنها اطمینان و آرا مش می دهد که لغزشهای را مشمول عفو می گرداند.