مراکز نگهداری از سالمندان، در طی چند دهه اخیر شکل گرفته است و دلایل به وجود آمدن آن، قطعا بی رحمی انسان امروز و حق ناشناسی جوانان نیست.
مانند این است که بگوییم والدینی که فرزندان خود را به مهد کودک میسپارند، از مهر و محبت بی بهره اند!
آنچه کودکان خردسال را به مهدکودک و افراد کهن سال را به خانه سالمندان روانه میکند، لزوم وجود حمایت و نگهداری ویژه ای است که در زمانی خاص، والدین یا فرزندان این افراد قادر به ارائه آن نیستند.
در طی سالیان اخیر، تسهیلات پزشکی و بهداشتی، شیوه زندگی، مواد کمک غذایی مانند ویتامینها و هزاران مورد دیگر، موجب رشد چشمگیر جمعیت افراد بالای ۶۵ سال در جهان شده است.
فراموش نکنید که کهن سالی به معنای از بین رفتن نیست، بسیاری از افراد سالمند، اشخاصی مقتدر، تحصیل کرده، سالم و هوشیار هستند.
بسیاری از آنان به خوبی از انجام کارهای روزمره خود بر می آیند، بسیاری از آنها دارای ملک شخصی و برنامه ای پربار برای دوران بازنشستگی خود هستند و “پیری” را معادل “از کار افتادگی” نمی دانند.
در اینجا از آن دسته سالمندانی گفتگو میکنیم که به دلیل بیماری، نداشتن شرایط مناسب نگهداری در منزل و یا دلایل مشابه، تغییر مکان میدهند و در خانه سالمندان مستقر میشوند.
هر چند که این کار به نظر عده ای مذموم و حتا گناهی جبران ناپذیر باشد.
زمان برای سالمندان، بخصوص آن عده که به دلیل بیماری قادر به سرگرم کردن خود نیستند، بسیار طولانی میگذرد، بسیاری از آنان از احساس بی دلیل ترس و توهم شکایت میکنند و سرگیجه، فراموشی و تنهایی پایان ناپذیر، روز آنها را به کابوسی دائم مبدل میکند.
تصور نمیکنم تنها گذاشتن یک سالمند ناتوان و نیازمند به توجه در خانه ای کوچک، با لوازم مدرنی که نمیتواند از آن استفاده کند و سرگرم شود، کاری انسانی باشد.
از طرفی، واقعیت این است که در حال حاضر و به خصوص در شهرهای بزرگ، الگوی مسکن دیگر آن خانه های بزرگ و جاداری نیست که یک خانواده کامل با عروس و داماد و نوه، در آن زندگی میکردند.
امروزه حد متوسط مسکن، آپارتمانی ۷۵ متری یا حداکثر نود متری است.
افزایش هزینه زندگی، موجب شده است که زن و شوهر هر دو شاغل باشند و حتا در بسیاری از موارد فرزندان آنها هم به کار مشغولند تا نیازهای اقتصادی خانواده را تامین کنند یا حداقل کمک خرج تحصیل خود باشند.
در عین حال، بیشتر افراد مسن، علاقه چندانی به حضور در خانه های امروزی را ندارند، خانه ای که همه در آن عجله دارند، یکی تلویزیون میبیند، یکی موسیقی باب دل خود را میشنود، یکی مدام پای تلفن است و…..
در اینجا یک مادربزرگ یا پدربزرگی که روزی ریسس خانه بوده، حتا از شنیدن موسیقی مورد علاقه خود محروم است، بیایید واقع بین باشیم، خود من یا شما، چند بار علایق مسن تر ها را نادیده گرفته ایم؟
چند بار موسیقی گوشخراش خود را در ساعتهای استراحت آنها پخش کرده ایم؟
چند بار به دلیل مشغله زیاد یا صرفا بی توجهی، وقت پزشک آنها را فراموش کرده ایم یا خوراکی نا مناسب برایشان تهیه دیده ایم؟
چرا این عزیز را به جمع هم سالان خود نبریم؟
کسانی که مدام مراکز نگهداری از سالمندان و معلولین را “زندان” و مانند آن مینامند، کمتر سری به آنها زده اند و میتوانم به جرات بگویم که از یک عزیز سالخورده یا معلول نگهداری نکرده اند.
مراکز معتبر نگهداری از سالمندان، با برقرار کردن شرایط مناسب زندگی، فراهم کردن ملزومات پزشکی، برنامه های تفریحی، تهیه خوراک مناسب و “باب دندان” این عزیزان و مهمتر از همه توجهی که خانواده ها به هر دلیل، از بذل آن ناتوانند، محل بسیار مناسبی برای افراد پا به سن گذاشته به شمار میروند.
آنچه برای عده ای عذاب وجدان و برای عده ای موردی برای شکایت پیش می آورد و آسایشگاه سالمندان را مکانی ناخوشایند به نظر می آورد، بی توجهی اعضای خانواده سالمند نسبت به این واقعیت است که این نقل مکان، به معنای از بین رفتن و محو شدن عزیز سال خورده آنها نیست، مادربزرگ و پدربزرگ تنها خانه خود را تغییر داده اند و مگر نه اینکه در خانه تازه هم باید به دیدنشان برویم؟
سال نو در کنارشان باشیم و آنها را از اخبار تازه خانواده با خبر کنیم؟
هر از گاهی با آنها به گردش و مهمانی برویم و فراموش نکنیم که ما هم روزی پیر و بیمار میشویم و فرزندانمان، نگهداری از پدر و مادر را، از ما می آموزند تلخ اما واقعى انتهاى کهریزک، بلوار مرحوم دکتر حکیم زاده، خانه سالمندان کهریزک؛ آرى!
زندگى همین جاست!
تو کجایى؟!
از زبان سالمندان به محوطه آسایشگاه که وارد مى شوى، جوان هاى دیروز را مى بینى که کوله بار تجربه پشت آنها را خم کرده است.
نگاهشان به دور دست ها است، شاید دستى از دور، دستگیر آنها باشد.
مادرى که سیاهى موهایش را فداى سفیدبختى فرزندانش کرده است، ولى بچه هایش را نمى شناسد و در حقیقت، بچه هایش او را نمى شناسند، مى گوید: بچه هایم را با زحمت بزرگ کردم ولى آنها...
قرار بود با دخترم زندگى کنم که او هم به من گفت مادر!
شما باید به کهریزک بروى!
من هم غرور داشتم و نمى خواستم سربار زندگى او باشم.
مى خواهم آنها را فراموش کنم و خودم هم دوست ندارم به جوانى باز گردم.
کمى آن طرف تر، در داخل آسایشگاه، ربابه نشسته است.
بالاى سر او، عکس کودکى روى دیوار به چشم مى خورد و چه تقابل غمگینى؛ کودک و سالمند!
او مى گوید: بیش از ۱۰ سال است که فامیل هایم مرا آورده اند اینجا، یک دختر دارم که پس از ازدواج به شهرستان رفته است و هنوز خبرى از من ندارد و اصلاً نمى داند که من اینجا هستم.
شاید هم مى داند، چون او با فامیل هایش در ارتباط است!
اگر دخترم دنبال من بیاید، حتماً با او مى روم؛ البته اگر مزاحمش نباشم.
چون او را دوست دارم.
در حالى که اشک هایش خاطرات او را خیس مى کند، از او مى پرسم: آیا براى دخترت دعا مى کنى؟
مى گوید: خب!
من ننه او هستم!
باید دعا کنم.
کمى دورتر، مادر با احساسى است که یک طرف بدنش را حس نمى کند.
مى گوید: شوهرم فوت کرده است و من هم سکته کرده ام.
بچه هایم خانه ام را فروختند و مرا دربه در کردند.
این جا را بیشتر از خانه بچه هایم دوست دارم.
دورتر از آسایشگاه مادران که با دعایشان ملاقات کنندگان شان را بدرقه مى کنند، آسایشگاه پدران است.
مردى ۵۰ ساله که عمرى چرخ زندگى خانواده اش را حرکت مى داده است، اکنون خود روى چرخ نشسته و همسرش او را کنار ما مى آورد.
از او مى پرسم: چند تا بچه دارى؟
۲ تا.
آیا آنها را دوست دارى؟
او که به سختى مى تواند صحبت کند، در برابر این سؤال فقط گریه مى کند.
مى گوید: همسرم مى خواهد از من جدا شود.
همسرش در جواب او مى گوید: ۱۸ سال با او زندگى کرده ام، ۲ سال است که معلول شده و من نمى توانم مخارج او را تأمین کنم.
اجاره خانه مى دهم و ۲ تا بچه را هم سرپرستى مى کنم.
بیشتر از این نمى توانم.
پدرى ۸۰ ساله که ۵ فرزند مجرد دارد، مى گوید: بچه هایم الآن در خانه خودم هستند ولى مرا میان خودشان راه نمى دهند.
از نظر جسمى هم کاملاً سالم هستم.
بچه هایم را خیلى دوست دارم، اگر بخواهند با آنها زندگى مى کنم!
انتهاى کهریزک، بلوار مرحوم دکتر حکیم زاده، خانه سالمندان کهریزک؛ آرى!
استعدادهاى خفته شاید ما آنها را فراموش کنیم، ولى آنها خودشان را فراموش نمى کنند.
نصیب مى گوید: من در اینجا خودم را پیدا کردم، دیگران را پیدا کردم.
حتى خدا را هم در اینجا یافتم!
او که در مدت اقامت خود در آسایشگاه، اشعار فراوانى سروده، تخصص اصلى اش سنگ کارى است ومى گوید که حتى در طرح سنگ کارى حرم امام رضا(ع) شرکت داشته است.
وى مى گوید: من در اینجا آواز مى خوانم، تمرین دف دارم و در نقش فردوسى اجراى نقش مى کنم.
نصیب که از همه فرزندان خود راضى است، تنها علت اقامت خود در آسایشگاه را غرور سالمندى خویش مى داند و حال یک بیت از او: ما در این جا به امید گذر دوست خوشیم تا شود شمع رخش، روشنى محفل ما آقاى هدایت زاده که ۷۰ سال دارد و سابقه اقامت او در آسایشگاه به ۱۰ سال مى رسد، خود را نویسنده کتاب و نمایشنامه معرفى مى کند و مى گوید: من با یکى از انتشارات معتبر همکارى داشتم و کتاب هاى خود را از این طریق به چاپ مى رساندم.
وى خود را نویسنده ۱۰ عنوان کتاب و نمایشنامه مى داند که از این میان، کتاب هاى سرپوش سربى و توفاقى (نام پرنده) و نمایشنامه «آن ها که زنده اند» از آثار اوست.
البته در میان این سالمندان، افراد متخصص دیگرى نیز وجود دارند که در میان آنها خلبان، روزنامه نگار، نقاش و کشاورز هم به چشم مى خورد.
از زبان کارشناسان محسن پزشکى، مدیر روابط عمومى آسایشگاه خیریه کهریزک، آمار سالمندان این آسایشگاه را بیش از ۱۲۰۰ نفر عنوان مى کند.
وى مهمترین مشکل خانواده هاى این سالمندان را براى نگهدارى والدین، گرفتار بودن آنها مى داند.
پزشکى معتقد است که این سالمندان با توجه به شرایط حاکم بر خانواده و نیز با نظر به خدماتى که به آنها ارائه مى شود، محیط آسایشگاه را ترجیح مى دهند.
فاطمه فتوحى، مددکار اجتماعى مى گوید: سالمندانى را که به خانه سالمندان منتقل مى شوند، مى توان به سه دسته تقسیم کرد: اول سالمندانى که محیط خانوادگى آنها عاطفى نبوده است و از سوى فرزندان طرد شده اند.
این گونه افراد معمولاً ملاقات کننده کمترى دارند و یا اصلاً ندارند و به هیچ وجه حاضر نیستند به خانه باز گردند و حتى به مرخصى هم نمى روند.
فتوحى دسته دوم سالمندان را افرادى مى داند که داراى خانواده هاى عاطفى بوده اند که به علت مشکلات مالى و دسترسى نداشتن به امکانات، به آسایشگاه ها سپرده مى شوند.
این مددکار اجتماعى معتقد است که این گونه افراد و فرزندان آنها در کوتاه مدت دچار یأس و نا امیدى مى شوند.
وى دسته سوم را سالمندان بى جا و مکان معرفى مى کند که کسى را هم نمى شناسند و در بعصى موارد هیچ گونه هویت و کارت شناسایى هم ندارند.
به اعتقاد او، این افراد از حضور خود در آسایشگاه ها راضى اند و اینجا را خانه خود مى دانند.
مریم قلهکى، کارشناس روان شناسى، معتقد است که سالمندان آسایشگاه ها اغلب فرزندانى مستأصل، معتاد، بیکار و فرارى دارند.
به اعتقاد او عوامل مختلفى موجب طرد شدن سالمندان از سوى فرزندانشان مى شود که مى توان به اشتغال و ازدواج فرزندان، مخالفت افراد خانواده همچون داماد و یا عروس براى نگهدارى از سالمند، کمبود فضا و مکان براى رسیدگى به سالمند و مشکلات مالى اشاره کرد.
قلهکى علاوه بر موارد بالا، معذب بودن فرد سالمند، غرور او و یا بى کسى وى را از علت هاى روى آوردن سالمندان به آسایشگاه ها مى داند.
در این میان، نکته قابل تأمل و توجه این است که برخى از سالمندان با شرایط روحى و روانى کاملاً مناسب و سالم به آسایشگاه ها منتقل مى شوند ولى پس از مدتى بیمارى هاى مختلف روحى و روانى به سراغ آنها مى آید.
فتوحى با تأیید این مطلب مى گوید: بویژه اگر سالمند فردى آگاه باشد، دلشکسته مى شود و از بعد عاطفى آسیب مى بیند.
این گونه افراد با این تصور که افرادى بى فایده، سربار و ناتوان اند، دچار مشکلات روحى و روانى مى شوند.
به نظر مى رسد سرگرم شدن سالمندان و استفاده از توانایى هاى آنها (حتى به میزان اندک) مانع برخى ضربه هاى روحى به آنها است و روحیه اعتماد به نفس و ارزش نهادن به خویشتن را در آنان تقویت مى کند.
محسن پزشکى در این باره مى گوید: در واحد فرهنگى آسایشگاه کهریزک، از استعدادهاى سالمندان همچون نقاشى، آواز خوانى و موسیقى استفاده مى شود.
برخى از سالمندان هم که در زبان انگلیسى تخصص دارند، در واحد ترجمه آسایشگاه مشغول به کارند.
به اعتقاد وى، شرکت سالمندان در کارگاه هاى توان بخشى با توجه به توان جسمى آنها، آنان را در خود باورى و شکوفا شدن استعدادهایشان کمک مى کند.
از زبان فرزندان با وجود پیگیرى هاى بسیار و همکارى مسئولان آسایشگاه، براى ارتباط با فرزندانى که والدین خود را به خانه سالمندان سپرده اند، توفیقى نیافتیم و تنها توانستیم با دو خانواده در این باره صحبت کنیم.
علت دسترسى نداشتن به فرزندان این سالمندان را مى توان این چنین بر شمرد: برخى از افراد پس از اطمینان از انتقال والدین شان به آسایشگاه، هیچ نشان و آدرسى از خود به جاى نمى گذارند.
برخى افراد هم از طریق رابط با والدین شان در آسایشگاه ارتباط دارند و دسترسى مستقیم به آنها محال است.
برخى از افراد هم نشانى اشتباه از خود به جاى مى گذارند که در تهیه این گزارش، با تمامى این موارد رو به رو شدیم.
یکى از فرزندان که ۶ سال پیش پدر خود را به آسایشگاه سپرده است، علت این کار را عصبى بودن پدرش مى داند.
او مى گوید: ما ۶ خواهر هستیم که برادر نداریم.
خواهران دیگرم حاضر نیستند پدرم را نگهدارى کنند.
من هم براى نگهدارى از پدرم، با شوهرم درگیر شدم و اختلاف خانوادگى داریم.
این فرد معتقد است که پدرش در آسایشگاه راحت تر است، چون از منت بچه هایش به دور خواهد بود.
او مى گوید: اوایل هر هفته به پدرم سر مى زدم، ولى الآن اصلاً فرصت ندارم.
خواهرهایم نیز هنوز به دیدار او نرفته اند.
وى در ادامه مى گوید: پدرم تاجر بود.
ما در ناز و نعمت بزرگ شدیم.
او اصلاً فکرش را هم نمى کرد که ما با او این گونه رفتار کنیم.
وى در جواب این سؤال ما که آیا دوست دارى بچه هایت، همین رفتار را با شما داشته باشند، فقط سکوت کرد!
و وقتى از او پرسیدیم که سرنوشت پدرت چه خواهد بود؟
گفت: او هیچ وقت به خانه باز نمى گردد!
سرنوشت شاید به جز سالمندان آسایشگاه، هیچ کس به عمق واژه سرنوشت پى نبرد و سرنوشت آنها حقیقت تلخى است که باز هم فقط خودشان قدرت رویارویى با آن را دارند.
«رجبعلى.ج» که هیچ اطلاعى از فرزندانش ندارد، مى گوید: نمى دانم کدام روز؟
کجا؟
در کدام گوشه؟
روى کدام تخت؟
«حسین.م» که فرزندانش هرگز به دیدار او نرفتند، مى گوید: شیشه نازک تنهایى من خیلى بى صدا خواهد شکست!
به یک مادر سالمند گفتم: مادر!
سرنوشت!؟
نگاهى به آسمان کرد، آهى کشید و گفت: غروب، در نفس گرم جاده خواهم رفت پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت!
هرچند مسئولان و دست اندرکاران آسایشگاه ها از رفاه و آسایش سالمندان خبر مى دهند و از هزینه شدن بودجه هاى میلیاردى براى آنها سخن مى گویند، با این حال، وضع موجود گویاى حقیقتى دیگر است که این ادعاها را تأیید نمى کند.
سالمندان بسیارى هستند که ترجیح مى دهند به جاى وعده هاى غذایى، فقط نان خالى و یا بیسکویت بخورند.
بدن آنها قدرت جذب و هضم برنج شیشه اى را ندارد.
آنان خوردن غذاهاى چند روزه (به قول خودشان) را تاب نمى آورند؛ غذاهایى که براى چندمین بار گرم مى شود.
آنها مى خواهند بدانند که آیا بودجه هاى چند میلیاردى، صرف هزینه هاى کارکنان (حقوق، وام و...) مى شود و یا فقط به خود سالمندان اختصاص دارد.
آیا این بودجه ها ارتفاع ساختمان هاى تجارى وابسته به این آسایشگاه ها را بالا مى برد و یا این که درد و رنج سالمندان را عمیق تر مى کند.