شاهنامه فردوسی که در حدود پنجاه هزار بیت دارد، شامل قسمتهای اساطیری و داستانهای تاریخی و ملی است.
این اثر جاویدان بر اثر نفوذ شدیدی که میان طبقات مختلف ایرانیان یافت در همه ادوار تاریخی مورد توجه بود، چنانکه همه شاعران حماسه سرای ایرانی تا عهد اخیر تحت تاثیر آن بوده اند، بدین ترتیب فردوسی را زنده کننده مجدد و بزرگی دیرین ملت ایران و نگاهدارنده زبان، فرهنگ و ادبیات و هنر ایرانی و برگزیده جاویدان اتحاد ملی ایران باید دانست.[1] فردوسی حدود چهار هزار بیت درباره پادشاهی انوشیروان سروده است که در اینجا به بررسی اشعار وی پرداخته میشود: بر تخت نشستن انوشیروان و اندرز او به ایرانیان: پادشاهی انوشیروان چهل و هشت سال بود.
انوشیروان پسر قباد چون به تخت نشست اندرزهایی به ایرانیان داد وگفت : جمله هستی به فرمان خداست و … [2] کسری مردم را به دادگری خود نوید داد و کشور را به چهار بخش تقسیم کرد و باژ را تقلیل داد و آن را در سه قسط وصول کرد.[3] شاهان، به ویژه شاه چین و هند که آوازه او را شنیدند باژ را پذیرفتند و فرستادگانی به درگاهش گسیل داشتند.
انوشیروان آنگاه به اطراف و اکناف کشور خود سفر کرد و به گرگان و خراسان و آمل رفت و به کوهی رسید که جای فریدون بود، و در آنجا بود که آگاه شد ترکان چه ستمهایی به مردم روا می دارند سپس فرمان داد تا دیواری عظیم بنا کردند و راه ترکان را بستند.
آنگاه به هندوستان رفت و مورد استقبال گرم قرار گرفت و از آنجا به سرکوبی بلوچان و گیلانیان- پرداخت و از آنجا به پایتخت خویش (مداین ) مراجعت کرد.[4] چو کسری نشست از بر تخت عاج به سر بر نهاد آن دل افروز تاج بزرگان گیتی شدند انجمن چو بنشست سالار با رایزن سر نامداران زبان برگشاد ز دادار نیکی دهش کرد یاد چنین گفت کز کردگار سپهر دل ما پر از آفرین باد و مهر کزویست نیک و بد وکام و نام ازو مستمندیم ، ازو شادکام به فرمان او ابد از چرخ خور ازویست فر و بدویست زور ز رای و ز پیمان او نگذریم نفس جز به فرمان او نشمریم به تخت مهی بر هر آنکس که داد کند، در جهان باشد از داد شاد هر آنکس که اندیشه بد کند به فرجام بد تا تن خود کند از اندیشه دل کس آگاه نیست بدین تنگی اندر مرا راه نیست ز ما هر چه پرسید پاسخ دهیم به پاسخ همی رای فرخ نهیم اگر پادشا را بود پیشه داد شود بیگمان هر کسی از داد شاد از امروز کاری به فردا ممان چه دانی که فردا چه گردد زمان گلستان که امروز باشد ببار تو فردا چتی گل نیاید به کار بدانگه که یابی تنت زورمند زبیماری اندیش و درد و گزند پس زندگی یاد کن روز مرگ چنانیم با مرگ چون باد و برگ هر آنکه که در کار سستی کنی همی رای ناتندرستی کند چه چیره شود بر دل مرد رشک یکی درمندی بود بی پزشک وگر بر خرد چیره گردد هوا نخواهد به دیوانگی بر گوا دگر مرد بیکار و بسیار کوی نماندش نزد کسی آبروی به کژی ترا راه تاریکتر سوی راستی راه باریکتر به کاری که تو پیشدستی کنی بد آید که کندی و سستی کنی اگر جفت گردد زبان با دروغ نگیرد ز تخت سپهری فروغ سخن گفتن کژ ز بیچارگیست به بیچارگان بر بباید گریست چو برخیزد از خواب شاه از نخست ز دشمن بود ایمن و تندرست خردمند و از خوردنی بینیاز ز دشمن بود ایمن و تندرست اگر شاه با داد و بخشایشست جهان پر ز خوبی و آرایشست وگر کژی آرد به رای اندرون کبستش بود خوردن و آب خون هر آنکس که هست اندرین انجمن شنید این برآورده آواز من بدانید و سرتاسر آگه بوید همه ساله با بخت همره بوید که ما تاجداران بسی دیده ایم به داد وخرد راه بگزیده ایم ولیکن ز دستور باید شنید بد و نیک بی او نیاید پدید هر آنکس که آید بدین بارگاه به بایسته کاری به بیگانه و گاه نباشم ز دستور همداستان که برمن بپوشد چنین داستان به درگاه بر کارداران من ز لشکر نبرده سواران من چو روزی بریشان نداریم تنگ نگه کرد باید به نام و به ننگ همه مردمی باید و راستی نباید به داد اندرون کاستی هر آنکس که باشد ز ایرانیان ببندد بدین بارگه بر میان بیابد ز ما گنج و گفتار نرم چو باشد پرستنده با رای و شرم چو بیداد گیرد کسی زیردست نباشد خردمند و ایزدپرست مکافات یابد بدان بد که کرد نباید غم ناجوانمرد خورد شما دل به فرمان یزدان پاک بدارید و از ما مدارید باک که اویست بر پادشا پادشا جهاندار و پیروز و فرمانروا فروزنده تاج خورشید و ماه نماینده ما را سوی داد راه جهاندار و بر داوران داورست از اندیشه هر کسی برترست زمان و زمین آفرید و سپهر بیاراست جان و دل ما به مهر نگهدار تاجست و تخت بلند ترا بر پرستش بود یارمند شما را دل از مهر ما برفروخت دل وچشم دشمن به فرمان بدوخت همه تندرستی به فرمان اوست همه نیکوی زیر پیمان اوست ز خاشاک تا هفت چرخ بلند همان آتش و آب و خاک نژند به هستی یزدان گوایی دهند روان ترا آشنایی دهند ستایش همه زیر فرمان اوست پرستش همه زیر پیمان اوست چو نوشیروان این سخن برگرفت جهانی ازو مانده اندر شگفت همه یکسر از جای برخاستند برو آفرینی تو آراستند شهنشاه دانندگان را بخواند سخنهای گیتی سراسر براند جهان را ببخشید بر چهار بهر وزو نامزد کرد آباد شهر نخستین خراسان ازان یاد کرد دل نامداران بدو شاد کرد دگر بهره زو بد قم و اصفهان نهاد بزرگان و جای مهان وزان بهره ای آذرآبادگان که بخشش نهادند آزادگان وز آرمینه تا در اردبیل بپیمود دانا بر و بوم گیل سوم پارس و اهواز و مرز خزر ز خاور ورا بود تا باختر چهارم عراق آمد و بوم روم چنین پادشاهی و آباد بوم وزین مرزها هر که درویش بود نیازش به رنج تن خویش بود ببخشید آگنده گنجی برین جهانی برو خواندند آفرین زشاهان هر آنکس که بد پیش ازوی اگر کم بدش جاه اگر بیش از وی بجستند بهره ز کشت و درود نرسته ست کس پیش ازین نابسود سه یک بود یا چاریک بهر شاه قباد آمد و ده یک آورد راه ز ده یک بر آن بد که کمتر کند بکوشد که کهتر چو مهتر کند زمانه ندادش بر آن درنگ به دریا بس ایمن مشو از نهنگ چوکسری نشست از بر تخت عاج ببخشید بر جای ده یک خراج شدند انجمن بخردان و ردان بزرگان و بیدار دل موبدان همه پادشاهی شدند انجمن زمین را ببخشید و بر زد رسن گزیتی نهادند بر یک درم گر ایدونکه دهقان نگردد دژم کسی را کجا تخم یا چارپای به هنگام ورزش نبودی به جای ز گنج شهنشاه برداشتی زکشتن زمین خوار نگذاشتی به ناکسته اندر نبودی سخن پراگنده شد رسمهای کهن گزیت رز بارور شش درم به خرمستان بر همین زد رقم ز زیتون و از گوز و هر میوه دار که در مهرگان شاخ بودی ببار ز ده بن، درم، یک رسیدی به گنج نبودی جزین تا سر سال رنج وزان خوردنیهای خرداد ماه نکردی به بار اندرون کس نگاه کسی کش درم بود و دهقان نبود دیدی غم و رنج کشت و درود براندازه از ده درم تا چهار به سالی ازو بستدی کاردار کسی بر کدیور نکردی ستم به سالی به سه بهر بود این درم گزارنده بردی به دیوان شاه ازین باژ بهری به هر چار ماه دبیر و پرستنده شهریار نبودی به دیوان کسی بی شمار گزیت و خراج آنچه بد نام برد به سه روزنامه به موبد سپرد یکی آنکه بر دست گنجور بود نگهبان آن نامه دستور بود دگر تا فرستد به هر کشوری به هر کارداری و هر مهتری سدیگر که نزدیک موبد برد گزیت سر و باها بشمرد به فرمان او بود کاری که بود ز باژ و خراج و ز کشت و درود پراکنده کارآگهان در جهان که تا نیک و بد زو نماند نهان همه روی گیتی پر از داد کرد به هر جای ویرانی آباد کرد[5] رسیدن منذر نزد انوشیروان و دادخواهی او از بیداد قیصر روم: هنگامی که انوشیروان از گیلان بسوی مداین می آمد در راه نعمان بن منذر از دست قیصر روم به او پناه آورد و انوشیروان سی هزار نفر سپاهی به منذر داد و به نبرد با قیصر فرستاد، و خود نیز لشکری به روم برد و در آنجا به فتوحاتی دست پیدا کرد هنگامی که انوشیروان از گیلان بسوی مداین می آمد در راه نعمان بن منذر از دست قیصر روم به او پناه آورد و انوشیروان سی هزار نفر سپاهی به منذر داد و به نبرد با قیصر فرستاد، و خود نیز لشکری به روم برد و در آنجا به فتوحاتی دست پیدا کرد.
سپس رهسپار انطاکیه گشت و او را به حدی از این شهر خوش آمد که فرمان داد شهری بنام زیب خسرو همانند انطاکیه بسازند.
قیصر که از پیشرفت انوشیروان در روم متوحش شده بود، فرستادگان نزد انوشیروان فرستاد و باژ پذیرفت.
سپس انوشیروان نامه ای به قیصر روم نگاشت و قیصر نیز بدو پاسخ داد: پس از آن انوشیروان درصدد جنگ با قیصر روم برآمد و بدان سوی لشکر کشید: انوشزاد و شورش او پس از صلح با قیصر روم، انوشیروان به شام و اردن رفت و در آنجا شایع شد که در گذشته است، و در نتیجه فرزندش انوشزاد که از همسر مسیحی وی بود در جندی شاپور سر به شورش برداشت.
انوشیروان به مرزبانان مداین نامه ای نوشت، تا به نبرد با انوشزاد بپردازند و در نتیجه انوشزاد سرکوب و سپس در بند و اسیر گردید و در نهایت کشته شد.
سپس شرح بیمار شدن انوشیروان می آید و فتنه ای که بدنبال آن نوشزاد بر پا کرد: پس از آگاهی یافتن از فتنه نوشزاد، انوشیروان نامه ای به رام برزین نگهبان مرز مداین می نویسد مبنی بر اینکه نوشزاد را سرکوب و اسیر نماید: و انوشزاد طی نبرد با رام برزین کشته می شود: خواب دیدن انوشیروان وتعبیر آن بوسیله بزرگمهر چون انوشیروان به پایتخت باز آمد خوابی دید که خوابگزاران از تعبیر آن درماندند.
اما در این میان کودکی بنام بزرگمهر را به نزدش آوردند و او توانست، خواب شاه را اینگونه تفسیر نماید مبنی بر اینکه در حرم سرای شاه مردی در جامه زنانه زندگی می کند.
بنابراین انوشیروان پس از جستجو، غلامی را در جامه زنانه یافت ، و دستور داد تاوی را بردار کشند.
و بدین ترتیب بزرگمهر در دستگاه شاه منزلتی فراوان یافت.
داستان مهبود وزیر انوشیروان و کشته شدن او و پسرانش به افسون زروان یهودی: مدتی پس از آن ماجرای مهبود پیش آمد که فرزانهای خردمندبود و به نیرنگ زروان، انوشیروان او و دو فرزندش را کشت ولی بعداً به بی گناهی آنان وقوف یافت و زروان وجهودی را که در این کار گناهکار بودند، هلاک کرد.
پیرامون نیرنگی که زروان بکار بست فردوسی چنین روایت می کند: انوشیروان وزیری به نام مهبود داشت، که بسیار پاک نهاد بود و انوشیروان تنها از دست وی غذا می خورد و این مسئله باعث حسادت زروان شده بود.
اتفاقاً روزی جهودی از زروان مبلغی وام خواست و بدین مناسبت با زروان آمد و شد پیدا نمود.
وی که جادویی مخصوص می دانست، به زروان گفت که می تواند، با مسموم کردن خورش شاه که همراه با شیر بود به مهبود آسیب برساند.
روزی که دو فرزند مهبود خورش را از خانه می آوردند جهود با افسون آن خورشها را فاسد کرد.
هنگامی که خورش برای خوردن شاه مهیا شد.
زروان نزد شاه رفت و گفت: خورشگر زهر در شر ریخته است.
کسری به دو جوان نگریست و آنان با اطمینان از آن شیر و شهد خوردند و در دم جان دادند، شاه سپس دستور قتل مهبود را داد.
اما بعدها به نیرنگ زروان پی برد و از کرده خود پشیمان گشت، و رزوان و مرد جهود هر دو را بکشت.
سگالش کردن خاقان چین در این هنگام خاقان چین که در جستجوی دوستی با انوشیروان بود فرستاده ای به نزد وی گسیل داشت اما « غاتفر» شاه چغانی که از دوستی ایران و چین بیمناک بود و فرستاده را کشت و خواسته ها را با تاراج برد.
چون خاقان از ماجرا آگاه شد به نبرد با غاتفر شتافت و او را کشت.
هنگامیکه انوشیروان از این ماجرا آگاه شد، لشکر به خراسان گسیل کرد، ولی خاقان فرستاده ای ویژه نزد وی فرستاد و با هدایای زیاد دوستی خود را به وی نشان داد و انوشیروان فرستادگان چینی را گرامی داشت.
فرستادگان چینی چون نزد خاقان بازگشتند و شکوه انوشیروان را بازگفتند، خاقان صلاح خود را در پیوند با کسری دید و بر آن شد تا دختر خود را به همسری وی درآورد.
او این پیشنهاد را با فرستادگان انوشیروان در میان نهاد و انوشیروان پذیرفت، پس مهران را به شبستان خاقان فرستاد تا بهترین دختر وی را برگزیند.
پس از مرحله انتخاب و گزینش، دختر خاقان را با گنجه ای فراوان و غلامان به درگاه انوشیروان آوردند.
درخواست خاقان چین برای دادن دختر خود به انوشیروان : پاسخ انوشیرون به نامه خاقان و فرستادگان مهران ستاد را برای دیدن و آوردن دختر خاقان: فرستادن شطرنج به ایران : از دیگر وقایع دوران انوشیروان ورود شطرنج به ایران است.
روزی انوشیروان در بارگاه خود جلوس کرده بود که خبر آوردنداز نزد شاه هندوستان فرستاده ای با ادوات بسیار به سوی ایران پیش می آید.
فرستادگان نامه شاه هند را با صفحه و دستگاهی به نام شطرنج عرضه کردند در آن نامه از شاه ایران خواسته شده بود تا دانایان خود را بخواند تا شیوه بازی و به کار بردن مهرها را بیابد.
چنانچه توفیق یافتند ایشان همچنان خراجگزار خواهند بود اما چنانکه موفق نشوند شاه ایران باید به هندوستان باج دهد.
دانشمندان ایران نتوانستند شگرد بازی آنرا بیابند، ولی نهایتاً بزرگمهر نه تنها توانست رمز آنرا بگشاید، بلکه بازی دیگری را به فرستاده ارائه کرد( نرد) که فرستاده از تعبیر آن عاجر ماند.
لشکر کشیدن کسری به روم و سرگذشت کفشگر با انوشیروان: پس از درگذشت قیصر روم، انوشیروان نامه ای به جانشین وی نوشت ولی قیصر جدید به تندی بدو پاسخ داد و فرستاده ، انوشیروان را خوار داشت.
انوشیروان به نبرد با وی شتافت واو را شکست داد و سی هزار اسیر گرفت.
اما قیصر مقاومت کرد.
سپاه ایران را به زر و سیم نیاز آمد، وانوشیروان با رایزنی بزرگمهر بر آن شد تا این مبلغ را از بازرگانان وام گیرد.
در شهری موزه فروشی تمام نیاز شاه را برآورد و در برابر از او درخواست کرد تا شاه اجازه دهد فرزند او را به فرهنگیان سپارند انوشیروان این درخواست را نپذیرفت و همه شترهای پول را بازگرداند.
در همین هنگام قیصر نیز فرستادگان به نزد خسرو فرستاد و آشتی کرد و باژ پذیرفت و انوشیروان به تیسفون بازگشت.
آمدن فرستادگان قیصر نزد انوشیروان با پوزش و باج: پند نامه انوشیروان به هرمزد پسر خویش : چون انوشیروان به هفتاد و چهار سالگی رسید، از میان شش پسری که داشت هرمزد را که از همه مهتر بود جانشین خودکرد و عهدی به وی نوشت و از او خواست، تا کاخی در دور دستی بلند جایگاه برای وی برافرازد و او را در آن جا دخمه سازد.
پادشاهی خسرو انوشیروان به روایت مورخان اسلامی 1- دینوری انوشیروان شاهنشاهی ایران به 4 چهار بخش بزرگ تقسیم کرد و حکومت هر اقلیمی را به یکی از معتمدان خویش سپرد.
یکی از اقلیم ها شامل خراسان و سیستان و کرمان، دیگری اصفهان و قم و آذربایجان و ارمنستان ، سومی شامل فارس و اهواز تا بحرین و بخش چهارم عبارت از سرزمین عراق [عجم] تا مرزهای روم بود.
انوشیروان سپاهی برای مقابله با هیاطله گسیل داشت و طخارستان و زابلستان و کابلستان را بگشاد.
پادشاه ترکان« سنجبو خاقان» مردم خود را گرد آورد و لشکر به خراسان کشید.
همین که انوشیروان از این امر آگاهی یافت سپاه انبوهی را بفرماندهی پسرش هرمز که ولیعهد وی بود برای جلوگیری از تجاوز ترکان فرستاد.
پادشاه ترکان چون از نزدیک شدن هرمزد با خبر گردید آنچه را که تصرف کرده بود رها کرد و به خاک خویش بازگشت.
انوشیروان پسری انوشزاد نام داشت که مادرش از پیروان دین مسیح و به زیبایی ممتاز بود.
انوشیروان از او خواست که از کیش مسیح دست بردارد و آئین زرتشت را بپذیرد ولی آن زن امتناع کرد و پسرش انوشزاد هم عقیده با مادرش بود و در کیش خود با پدر مخالفت می ورزید، بنابراین انوشیروان بر او خشمناک شد و دستور داد وی را در جندی شاپور زندانی کنند.
انوشزاد از بیماری انوشیروان در شام و توقف او در حمص مطلع شد، زندانیان را برانگیخت و فرستادگان خود را نزد مسیحیان جندی شاپور و شهرستانهای دیگر اهواز فرستاد و در زندان شکست و بیرون آمد.
کارداران پدر را از شهرستانهای اهواز براند و اموال و خزائن را متصرف گردید و گفت پدرم مرده است و آماده حرکت به عراق شد.
قائم مقام انوشیروان در تیسفون قیام انوشزاد و ماجراهایی که بدست او ربوده بود به انوشیروان نوشت و وی به او پاسخ داد سپاهیان را برای جلوگیری او بفرست و برای دستگیری او چاره جویی نما، هر گاه به حکم قضا کشته شد بدان خونی رایگان ریخته شد و مرد خردمند داند که آسایش دنیا بی خلل نباشد و راحت آن پایدار نیست.
ای بسا کسانی باشند که از باران راحت شوند و ساختمانهایشان فرو ریزد و چه بسیارند کسانی که بر اثر سیل و رعد و برق تلف می شوند.
پس ماده فساد را که در محیط تو نشو و نما کرده ریشه کن کن و از انبوه دشمنان مهراس، هر گاه انوشزاد و همراهان او تسلیم شوند آنان را که زندانی بوده ند بجای خود بازگردان و در خوراک و پوشاک و چیزهای دیگر بیش از گذشته بر آنان سختگیری مکن، پس سران و سلحشوران ایشان را به قتل برسان و درباره آنان ترحم روا مدار.
پس از آن انوشیران از بیماری شفا یافت و به ملک خویش آمد و با انوشزاد که اسیر شده بود بر طبق دستور او رفتار شد.
2- حمزه اصفهانی خسرو انوشیروان پیروانش منقش به رنگهای گوناگون و شلوارش آسمان گون بود.
وی شهرهای متعدد ساخت از جمله آنها شهر به از اندیوخسرو است یعنی بهتر از انطاکیه، و نیز خسرو شاپور و شهرهای دیگر، وی سد در بند باب الابواب را نیز بنا کرد که طول آن از دریا تا کوه در حدود بیست فرسنگ است.
به هر ناحیه ای امیری از سپاه گذاشت و آنجا را به اقطاع وی داد و از آبادانی های آن ناحیه طعام ایشان را فراهم کرد و چنان قرار داد که آن ناحیه با ضیاع خود پس از مرگ حاکم وقف اولادش باشد و فرزندان ایشان تا این زمان نگهبانان آن سد هستند و هنگام فرستادن هر امیر به نگهبانی مرزی که بدانجا تعیین شده بود خلقی از دیبا منقش به نوعی از تصویر به وی می بخشید.
خسرو سپاهیان را که شماره آنان به هشتصد و نه تن می رسید و بیشتر آنان از فرزندان ساسان و بهمن ابن اسفندیار بودن به فرماندهی و هرز که از فرزندان بهافریدبن ساسان بن بهمن بن اسفندیار بود به جنگ حبشه گسیل کرد.
سیف بن ذی یزن گفت که ای شاهنشاه، اینان چگونه می توانند با سپاه حبشه مقاومت کنند؟
خسرو گفت : بدانکه هیزمی بسیار را آتشی اندک بسنده است.
انوشیروان هنگام مرگ فرمان داد که بر تابوت سنگی او چنین نویسند: «هر کار نیکی که کردیم نزد خدائی است که ثواب را کم نمی کند و هر کار ناپسندی که انجام دادیم نزد خدایی است که از کیفر دادن ناتوان نیست.
3- گردیزی: انوشیروان با مزدک مناظره کرد و بر حجت و برهان ثابت کرد که مزدک ناحق است پس بفرمود تا او را کشتند و پوست او بیاهیختند و پر کاه کردند و از در ایوان بر گذرگاه حشم بیاویختند.
پس فرمود مزدکیان را طلب کردند و اندر نیم روز هشتاد هزار مرد مزدکی را بکشت.
پس اهل مملکت را بفرمود، دین آموزید و کار دین را بپردازید تا اندر شناختن و دانستن دین ماهر گردید تا چون مزدکی بیرون آید دروغ خویش بر شما روا نتواند کند.
زمانی که انوشیروان گرگان رفت آنجا بناها ساخت.
از رخام کوشکی بنا کرد که اندر جهان چنان ندیده بودند.
دیواری که یزدگرد بن بهرام بنا کرده بود و اساس آن نهاده بود و تمام نکرده بود، انوشیروان تمام کرد.
و چون از گرگان باز آمد از خاقان بزرگ ملک ترکستان و از هیاتلان و از فعفور چین و از قیصر روم رسولان آمدند با هدیه های بسیار و نامه ها آوردند و از وی صلح جستند.
شاه هندوستان پذیرفت هر دخلی که او را باشد از ولایت خویش هفت یک آن را به نزد خسرو فرستد و هر سال ده خیل و دویست هزار پاره چوب درخت ساج و عاج بدهد.
4- کامل ابن اثیر خسرو انوشیروان، پسر قباد، همین که تاج بر سر نهاد برای مردم سخنرانی کرد و خدای را سپاس گفت و ستود و تباه شدن کارها و آیین و فرزندان مردم را به یادشان آورد و مژده داد که همه آنها را اصلاح خواهد کرد پس فرمان داد تا سرهای مزدکیان را از تن جدا کنند.
انوشیروان پس از کشتن مزدکیان فرمان داد تا کسانی را هم که به دارایی مردم دست اندازی کرده بودند، بکشند.
انوشیروان پسری داشت به نام انوشزاد به خسرو خبر دادند که انوشزاد زندیق است- یعنی از کیش مزدک پیروی می کند- انوشیروان نیز او را به جندی شاپور تبعید کرد.
زمانی که وی در جندی شاپور بود شنید که پدرش ضمن لشکرکشی به روم بیمار شده است، انوشزاد فرصت را غنیمت شمرد و به کسانی که مراقب وی بودند حمله برد و آنان را کشت و در زندان را گشود و گروهی از تباهکاران پیرامون وی گرد آمدند.
نماینده پدر وی شورش انوشزاد را به خسرو خبر داد.
انوشیروان بدو نامه ای نوشت و فرمان داد که در کار انوشزاد سختگیری کند و او را اسیر سازد.
او نیز حلقه محاصره را در گندی شاپور تنگ تر کرد تا اینکه توانستند شهر را تسخیر کنند و انوشزاد را گرفتار کنند.
5- ابن خلدون چون انوشیروان به پادشاهی رسید چهار اسپهبد برگزید.
اسپهبد مشرق را در خراسان و دو اسپهبد مغرب را در آذربایجان و بلاد خزر جای داد ، و بخشهایی را که همسایگان به تصرف آورده بودند باز پس گفت وی از جرامقه و آلان کشتار بسیار کرد، اینان در همسایگی ارمینه بودند و همواره به ارمینیه دستبرد می زدند، انوشیروان در آنجا کشتار کرد و باقی شان را در آذربایجان جای داد.
آنگاه پادشاه ترک (سنجبو) لشکر کشید، اما از مواجه با انوشیروان خودداری کرد.
آنگاه انوشیروان به کشور روم لشکر کشید و حلب و حمص و انطاکیه و سپس اسکندریه را در تصرف آورد، و بر پادشاهان قبطی باج نهاد، پادشاه روم مالی به عنوان فدیه به نزد او فرستاد و پادشاهان چین و تبت هدایا تقدیم داشتند.
پسر ذی یزن که از نسل ملوک تبابعه بود نزد او آمد و از او در راندن حبشیان از کشورش یاری طلبید، انوشیروان سرداری از سرداران دیلم با او روانه کرد.
اینان مسروق پادشاه حبشه را کشتند و یمن را تسخیر کردند انوشیروان وسیف بن ذی یزن را بر آن سرزمین پادشاهی داد و به او فرمان داد که سپاه خود را به هند بفرستد و او یکی از سرداران خود را به آنجا فرستاد و او پادشاه آن دیار را کشت و بر کشورش مستولی شد.
کسری سپس به سوی هیاطله روانشد تا انتقام نیای خود فیروز را بستاند، پس پادشاهشان را کشت و خاندانش را از جای برکند.
آنگاه بسوی بلخ و سرزمینهای آن سوی آن سپاه برد وی سپس بار دیگر به روم لشکر بود و کشتار بسیار کرد و بر آنان جزیه نهاد.
6- مسعودی وی می نویسد: “چون انوشیروان مزدک و پیروان او را که هشتاد هزار تن بودند بکشت از آن روز او را انوشیروان گفتند که به معنی پادشاه نوین است.
وی مردم را بر دین زرتشتی گرد آورد و آنان را از اظهار نظر در آن دین و خلاف آوردن منع کرد.
وی بسوی باب الابواب و فیروز کوه رهسپار شد و از هجوم قوام آن نواحی به ایران جلوگیری کرد و دیواری بر پوستهای بادکرده گاو با سنگ و آهن و سرب در دریا بساخت و هر گاه که بنا بالا می رفت آن خیک ها در ته دریا فرو می رفتند و چون دیوار ارتفاع یافت غواصان بدریا فرو رفتند و با خنجر ها وکاردهای خود آن خیکها را بشکافتند تا آن دیوار در ته دریا قرار گفت و آن حصار تا به امروز که سال سیصد و سی دو هجری است باقی می باشد و آن دیوار سدی در برابر کشتی ها می باشد که از هجوم دشمنان از ماوراء قفقاز به ایران جلوگیری می کند.” گویند انوشیروان روزی در تیسفون بود و فرستادگان ممالک دیگر با هدایا به دربار وی میآمدند، از جمله فرستاده قیصر پادشاه روم بود که هدیهها و تحفهها همراه داشت و این فرستاده ایوان مداین را بدید که ساختمانی نیکو داشت اما در صحن آن کجیای نمایان بود.
گفت : “این صحن باید چهارگوش میبود”.
بدو گفتند“در محل کجی پیرزنی خانه داشت شاه خواست خانه او را بخرد اما او نخواست بفروشد و شاه وی را به فروش مجبور نکرد و کجی چنانکه میبینی به جا مانده است.” رومی گفت “این کجی نیک تر از راستی است.” بزرگمهر گوید که من دو خصلت متضاد در انوشیروان دیدم که مانند آن در دیگران ندیده بودم.
روزی انوشیروان بار عام داشت، مردی از خاصان او درآمد و زیرش و را دور کرد، انوشیروان به وزیر گفت که برخیزد و یکسال از وی دور باشد.بار دیگر او را در مجلس خصوصی دیدم که در آن مجلس در امور مملکت تدبیر می کردیم.
خدمت گزاران در پشت تخت او با یکدیگر گفتگو می کردند، چنان صدایشان بلند شده بود که ما را از کار باز می داشت شاه را آگاه کردند وی گفت ما پادشاه بر رعیت خود هستیم و نوکران وخدمتگذاران ما پادشان بر ارواح ما هستند و ما را از تحمل ایشان چاره نیست.
انوشیروان همواره می گفت: پادشاهی به سپاه و سپاه به مال و خراج و خراج به آبادانی و آبادانی به دادگری و دادگری به اصلاح کارداران و به استواری وزیران قرار گیرد.
کتابنامه : 1- آموزگار، ژاله و تفضیلی احمد، زبان پهلوی ادبیات و دستور آن، تهران، 1377.
2- آلتهایم، فرانتس و استیل، روت، تاریخ اقتصاد دولت ساسانی، ترجمه هوشنگ صادقی، 1382.
3- ابن اثیر، عزالدین، تاریخ کامل، ترجمه ابوالقاسم حالت، جلد 5، تهران، 1362.
4- اصفهانی، حمزه، تاریخ پیامبران و شاهان، ترجمه جعفر شعار، تهران، 1346.
5- بوسایلی، ماریو، هنر پارتی و ساسانی، ترجمه یعقوب آژند، تهران، 1374.
6- بهار، مهرداد، پژوهشی در اساطیر ایران، تهران، 1332.
7- بهار، مهرداد، بندهش، تهران، 1380.
8- بیانی، ملک زاده، تاریخ سکه، 1339.
9- پروکوپیوس، جنگهای ایران و روم، ترجمه محمد سعیدی، تهران، 1382.
10- پورداود، ابراهیم، یشتها، جلد 2، تهران، 1373.
11- پیرنیا، حسن، ایران قدیم، تهران، 1373.
12- تبریزی، محمدحسین ابن خلف، برهان قاطع، ج 1 و 2، تهران، 1375.
13- تفضلی، احمد، تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام، به کوشش ژاله آموزگار، تهران، 1378.
14- ثعالبی، عبدالملک ابن محمد، غرر اخبار ملوک الفرس وسیرهم، تحقق هـ .
زتنبرگ، ترجمه محمد فضائلی، جلد اول، تهران، 1368.
15- ثعالبی مرغنی، حسین ابن محمد، شاهنامه کهن، ترجمه سید محمد روحانی، مشهد، 1372.
16- حقیقت، عبدالرفیع، فرهنگ شاعران زبان پارسی، تهران، 1368.
17- خسروی، خسرو، جامعه دهقانی در ایران، تهران، 1375.
18- دبیر سیاقی، سید محمد، نامور نامه باستان، تهران، 1379 .
19- دنت، دانیل، مالیات سرانه و تأثیر آن در گرایش به اسلام، ترجمه محمدعلی موحد، تهران، 1358.
20- دهخدا، علی اکبر، لغتنامه، ج پنجم، تهران، 1373.
21- دینوری، ابوحنیفه، احمدابن داود، اخبارالاطوال، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، 1364.
22- دینوری، ابوحنیفه احمد بن داود، مجمل التواریخ و القصص، تصحیح محمدتقی بهار، تهران، 1378.
23- راشد محصل، محمدتقی، زند وهمن یسن، تهران، 1378.
24- رستگار فسایی، منصور، فرهنگ نامهای شاهنامه، جلد 2، تهران، 1379.
25- ریپکا، یان، تاریخ ادبیات ایران، ترجمه عیسی شهابی، تهران، 1354.
26- زرینکوب، عبدالحسین و زرینکوب، روزبه، تاریخ ایران باستان، تهارن، 1379.
27- زرینکوب، عبدالحسین، در قلمرو وجدان، تهران، 1369.
28- زرینکوب، روزبه، “ایران: ساسانیان” ، دایره المعارف بزرگ اسلامی، جلد 10، تهران، 1380.
29- سامی، علی، تمدن ساسانی، شیراز، 1342.
30- سلوود، دیوید، “سکههای ساسانی“، در: یار شاطر، احسان و دیگران، تاریخ ایران از سلوکیان تا فروپاشی دولت ساسانیان: پژوهش دانشگاه کیمبریج، ترجمه حسن انوشه، جلد سوم، قسمت اول، تهران، 1380، ص 452-429.
31- شهبازی، ع.
شاپور، “خداینامه در متن یونانی”، در: افشار، ایرج و رویمر، هانس روبرت، سخنواره: پنجاه و پنج گفتار پژوهشی به یاد دکتر پرویز ناتل خانلری، تهران، 1376، ص 586-579.
32- صفا، ذبیحا...، دانشهای یونانی در شاهنشاهی ساسانی، تهران، 1330.
33- عریان، سعید، متون پهلوی، تهران، 1371.
34- فرای، ر.ن.، “تاریخ سیاسی ایران در دوره ساسانیان”، در: یارشاطر، احسان و دیگران، تاریخ ایران از سلوکیان تا فروپاشی سلسله ساسانیان: پژوهش دانشگاه کمبریج، ترجمه حسن انوشه، جلد سوم، قسمت اول، تهران، 1380، ص 276-217.
35- فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه فردوسی، تصحیح ژولمول، تهران، 1381.
36- قبادیانی بلخی، ناصر ابن خسرو، دیوان، به کوشش مجتبی مینوی و مهدی محقق، تهران، 1353.
37- کریستین سن، آرتور، سلطنت قباد و ظهور مزدک، ترجمه احمد بیرشک، تهران، 1352.
38- کریستین سن، آرتور، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه رشید یاسمی، تهران، 1378.
39- کلسینکف، آ.ای.، ایران در آستانه یورش تازیان، ترجمه م.ر.
ریاحی، تهران، 1375.
40- گردیزی، ابوسعید عبدالحی، زینالاخبار، تصحیح سعید نفیسی، تهران، 1332.
41- گیبون، ادوارد، انحطاط و سقوط امپراتوری روم، ترجمه فرنگیس شادمان، جلد دوم، تهران، 1370.
42- گیرشمن، رمان، ایران از آغاز تا اسلام، ترجمه محمد معین، تهران، 1355.
43- لاکهارت، لارنس، “تاریخ سیاسی ایران”، ترجمه شاپور راسخ، ایرانشهر، شماره بیست و دوم، تهران، 1342، ص 528-268.
44- مسعودی، ابوالحسن علی ابن الحسین، مروج الذهب و معادن الجواهر، ترجمه ابوالقاسم پاینده، جلد اول، تهران، 1365.
45- مسکویه رازی، ابوعلی، تجارب الامم، ترجمه ابوالقاسم امامی، جلد اول، تهران، 1369.
46- مکنزی، دیوید نیل، فرهنگ کوچک زبان پهلوی، ترجمه مهشید میرفخرایی، تهران، 1379.
47- نخجوانی، محمد ابن هندوشاه، صحاح الفرس، به کوشش عبدالعلی طاعتی، تهران، 1334.
48- نفیسی، علی اکبر، فرهنگ نفیسی، جلد اول، تهران، 1342.
49 - نفیسی، سعید، تاریخ تمدن ایران ساسانی، تهران، 1331.
50- نولدکه، تئودور، تاریخ ایرانیان و عربها درزمان ساسانیان، ترجمه عباس زریاب خویی، تهران، 1358.
51- ویسهوفر، یوزف، ایران باستان، ترجمه مرتضی ثاقبفر، تهران، 1370.
52- ویلسن، جی.
کریستی، تاریخ صنایع ایران، ترجمه عبدا...
فریار، تهران، 1376.
53- یار شاطر، احسان، “کیش مزدکی”، ترجمه م.
کاشف ایران نامه، سال دوم، شماره اول، پاییز 1362.
54- یار شاطر، احسان، “آیین مزدکی”، در: یار شاطر، احسان و دیگران، تاریخ ایران از سلوکیان تا فروپاشی دولت ساسانیان: پژوهش دانشگاه کیمبریج، ترجمه حسن انوشه، جلد سوم، قسمت دوم، تهران، 1380، ص 476-447.
منابع لاتین: Bartholomae, ch.
Altiranische woreterbuch,Berlin, 1961.
Freiman, A pand namag zardust, Wien, 1906.
Gershevitch, Ilya, the Avestan hymn to Mithra,London, 1959.
Justi, Ferdinand, Geshichte Irans von den altesten zeiten bis Zum, Ausgang der sasaniden, grudriss der Irani shen philologie,Berlin,vol 2, 1974.