اهداف یادگیری دانشجو باید پس از مطالعه این بخش بتواند: تسلسل واکنش های تطابقی و ناهنجار تطابقی پسیکوفیزیولوژیکال را توصیف کند.
رفتار های همراه با واکنش های پسیکوفیزیولوژیکال را شناسایی کند.
فاکتور های مستعد کننده و استرسورهای محرک وابسته به واکنش های پسیکوفیزیولوژیکال را تجزیه کند.
منابع و مکانیسم های Coping وابسته به واکنش های پسیکوفیزیولوژیکال را توصیف کند.
تشخیص های پرستاری برای بیماران وابسته به واکنشهای پسیکوفیزیولوژیکال را فرموله کند.
ارتباط بین تشخیص های پرستاری و طبی وابسته به واکنش های پسیکوفیزیولوژیکال را بررسی نماید.
نتایج مورد انتظار و اهداف کوتاه مدت پرستاری را برای بیماران وابسته به واکنش ها پسیکوفیزیولوژیکال شناسایی کند.
طرح آموزش یک بیمار را برای افزایش تطابق واکنش های پسیکوفیزیولوژیکال تبیین کند.
مداخلات پرستاری را برای بیماران وابسته به واکنش های پسیکوفیزیولوژیکال تجزیه کند.
مراقبت پرستاری را برای بیماران وابسته به واکنشهای پسیکوفیزیولوژیکال ارزیابی کند.
در طول تاریخ فلاسفه و دانشمندان در خصوص ارتباط بین جسم و روان بحثهای فراوان داشته اند.
اخیراً موضوع اثرگذاری متقابل جسم و روان بر یکدیگر مورد توجه دوباره واقع شده است.
بیشترین توجه در مورد نقش سیستم های اندوکرین و ایمنی در بروز اختلالات پسیکوفیزیولوژیک می باشد.
برخی معتقدند که هر بیماری یک جزء پسیکوفیزیولوژیکال دارد.
یعنی هر اختلال جسمی یک جزء پسیکولوژیکال و هر اختلال روانی یک جزء فیزیکال به همراه دارد.
تسلسل واکنشهای پسیکوفیزیولوژیکال در سال 1929 والترکانون تحقیق ارزشمندش را بعنوان تغییرات بدن در زمان درد، گرسنگی، ترس و خشم به چاپ رسانید.
او واکنش «جنگ یا فرار» را توصیف کرد.
بدنبال پژوهش کانون، سایر متخصصین نیز شروع به مطالعه واکنشهای فیزیکی به استرسورهای فیزیولوژیکال کردند.
برای مثال در سال 1951 ولف و کارنجیوس تحقیقات خود را مبنی بر ارتباط بین استرس و افزایش فشار خون گزارش نمودند.
آنها متوجه شدند که افزایش هیجانات منتج به افزایش فشار خون خواهد شد.
هانی سلیه تئوری استرس را در سال 1959 بطور مشخص پیشنهاد کرد.
سلیه یک پروسه سه مرحلهای را در واکنش به استرس توصیف کرد که بعنوان سندرم تطابقی عمومی شناخته شده است.
این سه مرحله عبارت است از: 1- واکنش اخطار: این واکنش یک عکس العمل فوری به یک استرسور است.
مکانیسم های آدرنوکورتیکال منتج به رفتارهایی بصورت واکنش جنگ یا فرار میشود.
2- مرحله مقاومت: در این مرحله بدن شروع به تطابق می کند که نیازمند صرف انرژی بیش از معمول برای ادامه حیات است.
3- مرحله رهایی: مکانیسم های دفاعی ضعیف شده و شکست می خورند و تأثیر منفی استرسورها به ارگانیسم داخلی گسترش می یابد.
تشخیص رفتارها- بعضی رفتارها با اختلالات پسیکوفیزیولوژیکال همراه هستند.
لازم است جهت توصیف مسائل واقعی ارگانیک و درمان آنها ارزیابی دقیقی به عمل آید.
این گونه بیماریها نباید صرفاً بعنوان بیماری پسیکوسوماتیک مطرح شوند.
اختلالات پسیکوفیزیولوژیکال جدی در صورت عدم درمان می توانند کشنده باشند.
فاکتورهای پسیکولوژیکال شرایط فیزیکی هر قسمت از بدن را تحت تأثیر قرار می دهند.
واکنشهای تطابقی واکنشهای غیرتطابقی Fig.15-1 تسلسل واکنشهای پسیکوفیزیولوژیکال رهایی اخطار مقاومت جدول 1-15: شرایط فیزیکی که از فاکتورهای پسیکولوژیکال تأثیر یافته اند پوست قلبی عروقی نور و درماتیت ها میگرن اگزما فشار خون اساسی پوریازیس آنژین خارش سردردهای تنشی تناسلی- ادراری عضلانی اسکلتی ناتوانی جنسی آرتریت روماتونید کاهش میل جنسی پشت دردهای ایدیوپانیگ سندرم قبل از قاعدگی معدی روده ای اندوکرینولوژی بی اشتهایی عصبی هیپرتیروئیدسیم زخم پیتیک دیابت سندرم روده تحریک پذیر تنفسی کولیت هیپرونتیلاسیون چاقی آسم فهرست شایع ترین سیستم های درگیر در جدول 1-15 ارائه شده است.
بعلاوه بستری شدن طولانی مدت در بیمارستانهای عمومی با مشکلات پسیکولوژیکال بیشتری بویژه افسردگی و اضطراب همراه می باشد.
اغلب اشخاص در مورد باور کردن این مسئله که مشکل فیزیکی آنان می تواند مربوط به فاکتورهای روانی باشد واکنش نشان می دهند.
علت این امر آن است که بیماری جسمانی در اجتماع از بیماری های روانی مورد قبول تر است.
عدم قبول این مسئله منتج به مراجعه مکرر بیمار به اطبا می شود.
بیمار در جستجوی کسی است که برای بیماریش یک علت ارگانیک پیدا نماید.
30 تا 40 درصد مراجعین پزشکان عمومی را این افراد تشکیل می دهند.
مثال کلینیکی زیر این مسئله را روشن می سازد.
مثال کلینیکی آقای R یک فرد موفق 42 ساله بود.
او به سرعت به سطوح بالایی شرکت دست یافته بود.
هر روز تا دیر وقت کار می کرد و مسئولیت سنگینی بعهده داشت.
او خود را یک فرد محکم و سرسخت و در عین حال خوش برخورد می دانست.
با وجود این برای کارمندی که نیاز به همکاری جهت کار شخصی داشت ارزش لازم را قائل نبود.
آقای R ازدواج کرده بود.
اما خانوادهاش را بسیار کم می دید.
او از همسر و بچههایش انتظار داشت که کلیه امور را انجام دهند تا او بتواند در شرکت بماند.
بندرت رابطه ای با بچه هایش داشت.
همسرش گزارش می کند که روابط جنسی آنها بسیار سرد و غیر رضایت بخش است و آقای R از روابط جنسی صرفاً برای آرامش فیزیکی خود استفاده می کند و توجهی به نیازهای همسرش ندارد.
بطوریکه همسرش بدگمان شده بود که آقایR در یک رابطه جنسی در خارج از منزل درگیر شده است اما نمیخواست این مسئله را با او مطرح کند.
مدت کوتاهی قبل خبر دستگیری پسر 14 ساله اش در یک حمله مسلحانه برای مواد مخدر اعلام شد.
آقای R به ملاقات پسرش نرفت.
بسیار خشمگین بود.
یک روز در محل کارش، یک دوره سرگیجه و بدنبال آن سردرد شدید را تجربه کرد و با مصرف تعدادی آسپرین به کارش ادامه داد.
پس از چند دوره تکرار این اپی زودها او تصمیم گرفت با پزشک خانوادگی خود مشورت کند.
پزشک تشخیص فشار خون بالای اساسی را برای وی گذاشت.
او سعی کرد با آقای R راجع به کار، خانواده و رفتارهای اجتماعی وی صحبت کند اما آقای R مقاومت کرد.
با توجه به فشار خون بالا و سطح استرس آقای R پزشک خانوادگی به وی داروهایی را جهت پایین آوردن فشار خون تجویز کرد.
او همچنین آقای R را تشویق به ورزش و فعالیتهای آرام سازی کرد.
تطابق مختل در رابطه با استرس موجود در خانواده ومحیط کار علائم فیزیکی آقای R را تشدید کرد.
آقای R نمونه یک فرد با اختلال وابسته به استرس پسیکوفیزیولوژیکال می باشد.
او نسبت به ویزیت پزشک در جهت کنترل فکر و جسمش ممانعت می کند.
وی احتمالاً زمانیکه احساس بهبودی کند مصرف داروهایش را متوقف خواهد ساخت.
دوری از استرسورها ممکن است به او اجازه دهد به کارش بر گردد.
با وجود این دیر یا زود، استرس های جدید او را به سمت یک اپی زودی دیگر از سرگیجه، سردرد و احتمالاً انفارکتوس میوکارد و یا یک مشکل مغزی عروقی پیش خواهد برد.
پسیکولوژیکال- برخی افراد بدون هیچ گونه اختلال ارگانیک شکایات با علائم جسمانی دارند، این اختلالات، اختلالات سوماتوفرم نامیده می شوند که شامل اختلال سوماتیزاسیون (جسمانی کردن) می باشند که در آن فرد شکایات جسمانی متعددی دارد.
اختلال تبدیلی که در آن فقدان یک عملکرد فیزیکی و یا تبدیل در عملکرد فیزیکی رخ می دهد.
اختلال هیپوکندریازیس یا بیمار انگاری، اختلالی است که فرد در آن دچار ترس نسبت به ابتلا و یا اعتقاد به ابتلای یک بیماری جدی می باشد.
اختلال بدریختی بدن که در آن فرد با وجود ظاهر معمولی: نگران وجود یک نقص فیزیکی است و اختلال درد که در آن فاکتورهای پسیکولوژیک نقش مهمی در شروع، تشدید و زمان درد اعمال می کند.
مثال کلینیکی بعدی تاریخچه فردی با تشخیص اختلال جسمانی کردن می باشد.
مثال کلینیکی خانم O یک زن مجرد 28 ساله است که در یک بیمارستان بزرگ جهت ارزیابی کامل پزشکی بستری شده است.
وقتی در مورد شکایت اصلی وی سئوال می شود او می گوید: «هرگز خوب نبوده ام.
حتی وقتی یک بچه بودم، بیمار بودم».
خانم O شکایات متعددی را ردیف می کند.
این شکایات شامل طپش قلب، بی نظمی قاعدگی، قاعدگی های دردناک، دوبینی، اختلال در هضم غذا پشت درد، درد زانوها و پاها، علائم معدی- روده ای از جمله درد معده، تهوع، استفراغ، اسهال، عدم تحمل غذاهای دریایی، سبزیجات از خانواده کلم، مخمرها و تخم مرغ می باشد.
به استثنای حساس بودن به غذا هیچ کدام از علائم پایدار نمی باشند.
خانم O با پدر و مادرش زندگی میکند.
او کوچکترین فرزند از سه فرزند می باشد.
او از دبیرستان فارغ التحصیل شده اما بعلت غیبتهای مکرر نمرات پایینی داشته است.
او سعی کرده بعنوان یک کارمند در مغازهای کار کند اما به علت غیبتهای متعدد از آنجا اخراج شده است.
او بنظر نمیرسید خیلی دلواپس از دست دادن شغلش بوده باشد.
با وجود اینکه 8 سال بیکار بوده هرگز سعی نکرده کار جدیدی پیدا کند.
وقتی از وی در مورد چگونگی گذران اوقاتش سئوال می شود پاسخ می دهد که او گاهی کارهای باغبانی و گاهی کارهای منزل را انجام می داده است البته زمانی که احساس خوبی داشته است.
با وجود این او بیشتر اوقاتش را صرف تماشای تلویزیون کرده است.
والدین خانم O بیشتر اوقات روز وی را می دیدند.
مادرش ابراز تمایل می کرد که شب را نزد دخترش بماند و زمانیکه پاسخ منفی دریافت کرد.
بسیار ناراحت شد.
روش های تشخیص گران قیمتی در رابطه با پیدا کردن اساس ارگانیک شکایات خانم O استفاده شده بود.
وقتی مشخص شد که مسائل بیشتر جنبه روانی دارد و پیشنهاد پسیکوتراپی داده شد، خانواده با عصبانیت اعتراض کرده و از رفتن به کلینیک پزشکی ممانعت کردند.
خانم O مرخص شد و به نزد والدین خود بازگشت.
تشخیص های انتخابی پرستاری انکار ارتباط بین موقعیت های سلامتی فیزیکی و هیجانی بصورت ویزیتهای مکرر و ممانعت از درمان روانپزشکی.
موقعیت خانوادگی در رابطه با وابستگی مادر و دختر و غیرفعال بودن دختر.
رفتار خانم O نشان دهنده رفتارهای وابستگی است که اغلب رفتار تیپیک بیماران این اختلال می باشند.
علائم متعدد او به وی فرصت می دهد که مورد مراقبت قرار گیرد و در عین حال از انجام تکالیف یک فرد بالغ و مسئول معاف شود.
او نیازمند است که تحت مراقبت مادر باشد.
لذا انگیزه کافی برای ترک علائمش نخواهد داشت.
توقف های دوره ای او در بیمارستان باعث خواهد شد که مشکلاتش بصورت جدیتر بروز نماید.
نوع دیگری از اختلال سوماتوفرم، اختلال تبدیلی می باشد.
در این اختلال علائمی از برخی بیماریهای فیزیکی بدون هیچ گونه علت ارگانیک، ظاهر می شود.
در حقیقت علائم ارگانیک اضطراب بیمار را کاهش می دهد و معمولاً کلیدی برای حل یک تضاد و یایک تعارض می باشند.
برای مثال بیماری که یک تکانه برای صدمه زدن به مادر دارد ممکن است دچار فلجی دست و یا بازو شود.
هدف اولیه این است که دیگر قادر به انجام آن تکانه نباشد.
همچنین ممکن است هدف دومی را نیز تجربه کند که عبارتست از جلب توجه دیگران و رهایی از مسئولیت.
علائم تبدیلی ممکن است شامل موارد زیر باشد: 1- علائم حسی: مانند بی حسی، کوری یا کری.
2- علائم حرکتی: مانند فلجی، لرزش و یا لالی.
3- علائم احشایی: مانند احتباس ادرار، سردرد یا مشکل در تنفس.
سایر رفتارهای بیماران می تواند در تشخیص کمک کننده باشد.
اغلب بیماران اضطراب و دلواپسی کمتری نسبت به شدت علائمشان از خود نشان می دهند که این حالت فقدان دلواپسی Labelle Indiference نامیده می شود.
هیپوکندریازیس نوع دیگری از این اختلالات است.
این افراد دلواپس شدیدی نسبت به سلامتی جسمانی خود دارند که پایه واقعی و ارگانیک ندارد.
آنها از بیماریهای فرضی، هراس دارند و از طریق پند و نصیحت نیز نمی توان به آنها کمکی کرد.
آنها اطلاعاتی را در خصوص بیماریها پیدا می کنند تا ثابت کنند که به آن بیماری مبتلا هستند.
بیماران در مورد علائمشان نگران و مضطرب میباشند.
این علائم میتواند فرضی باشد و یا علامتی از یک بیماری جزئی فیزیکی باشد که بیمار آنرا بزرگ جلوه می دهد.
رفتار هیپوکندریال یک رفتار هشیارانه نیست.
اگر فرد آگاهانه این رفتار را داشته باشد تشخیص تمارض گذاشته خواهد شد.
درد- یک علامت پیچیده است.
درد حاد یک عکس العمل بیولوژیکال نسبت به یک جراحت است.
درد مزمن دردی است که حداقل شش ماه تداوم داشته باشد.
اختلال درد در اختلالات سوماتوفرم به منزله احساس درد است در شرایط عدم حضور یک بیماری فیزیکی.
درد بدنبال یک نقص نور و آناتومیکال ایجاد نمی شود.
ممکن است یک ارتباط بین استرس و تعارض و شروع یا شدت درد وجود داشته باشد.
خواب- اختلالات خواب در افراد عادی و در میان مبتلایان به اختلالات روانی شایع می باشد.
30 درصد مردم بی خوابی دارند و در صدد رفع آن می باشند.
علاوه بر کم خوابی و خواب آلودگی شدید در طول روز، کابوس شبانه و قدم زدن در خواب نیز دیده می شود.
اختلالات خواب در افراد مسن شایع تر است.
اختلالات خواب توسط Association of Sleep Disorders Center.
(ASDC) به چهار گروه اصلی با همپوشانی قابل توجه، دسته بندی شده اند.
1- اختلال در شروع خواب یا ادامه خواب که بی خوابی نامیده می شود و اضطراب و افسردگی علل اصلی این بی خوابی می باشند.
2- اختلال خواب آلودگی شدید که پرخوابی نامیده می شود شامل نارکولپسی، آپنه خواب و اختلالات حرکتی شبانه مانند زانوی بیقرار می باشد.
3- اختلالات زمان خواب و بیداری که با خواب طبیعی اما در زمان نابجا مشخص می شود.
این اختلالات موقتی هستند و همراه با تغییرات شیفت کاری و سفر با هواپیما بروز می کنند.
این اختلالات معمولاً خود محدود شونده هستند و زمانی که بدن با زمان خواب و بیداری جدید تطابق پیدا می کند، رفع می شوند.
4- اختلالات همراه با مراحل خواب که پاراسومنیا نامیده می شود.
این گروه شامل شرایطی مانند قدم زدن در خواب، وحشت شبانه، کابوس شبانه و شب ادراری میباشد.
این اختلالات معمولاً توسط بچه ها تجربه می شوند و می توانند بر عملکرد و وضعیت بیمار تأثیر مشخص داشته باشند.
بررسی بیماران با مشکلات خواب شامل یک تاریخچه دقیق آزمایشات طبی و روانپزشکی است.
در مورد بعضی بیماران مطالعات خواب که شامل Polysomnography و اندازه گیری فیزیولوژیکال خواب است بطور روزانه انجام می شود.
فاکتورهای مستعد کننده اعتقاد بر این است که تعدادی فاکتورهای بیوپسیکولوژیکال بر واکنشهای پسیکوفیزیولوژیکال موثر هستند.
آنچه در این خصوص مهم است توجه پرستار به کلیه فاکتورهای مستعد کننده است.
بیولوژیکال- بعضی معتقدند که فاکتورهای بیولوژیکال فرد را جهت ابتلا به بیماریهای فیزیوپسیکولوژیکال مستعد می سازند.
اگرچه به منظور شناخت ارتباط بین سیستم های هورمونی و هیجانات تلاش بسیاری انجام شده است اما موفقیت کم بوده است.
فاکتورهای ژنتیک نیز در نظر گرفته شده است.
گفته می شود که تمایل بیولوژیکی خاصی که برای برخی واکنش های پسیکوفیزیولوژیکال مطرح است می تواند ارثی باشد.
هر فرد یک ارگان Shock دارد که بطور ژنتیک به استرس حساس است همانطور که برخی بیماران ممکن است به بیماری قلبی، بعضی به دیسترس های گوارشی و برخی به راش های پوستی حساس باشند.
افرادی که بطور مزمن مضطرب و یا افسرده هستند بنظر تمایل بیشتری در جهت ابتلا به بیماریهای پسیکوفیزیولوژیکال دارند.
ثابت شده است که واکنش های ایمنی بدن بوسیله تکنیک های Behavior Modi Fication قادر به تعادل می باشند.
گزارشات نشان دهنده احتمال اصلاح واکنشهای ایمنی در درمان بیماری های اتوایمیون مثل آرتریت روماتوئید، لوپوس، میاستینی گراویس و کم خونی می باشد، انتظار می رود استرس های زیاد بویژه طولانی مدت توانایی سیستم ایمنی را در جهت تخریب رشد سلول های نئوپلاستیک کاهش دهد.
فیزیولوژیکال- فلاسفه و دانشمندان در رابطه با نقشی که شخصیت و استرس ممکن است در ایجاد بیماری داشته باشند، مطالعات طولانی مدت داشتهاند.
در سالهای 1930 و 1940 فراندزدونبار و فرانزالکساندرز پروفایل شخصیتی افرادی که به بیماریهای مختلف شامل افزایش فشار خون، بیماری شریان کرونر، کانسر، اولسرها و آرتریت رومائید مبتلا می شوند را مطرح کردند.
مطالعات اخیر پیشنهاد می کند که یک استیل موثر منفی همراه با افسردگی، اضطراب و خشم ممکن است همراه با گسترش بیماری هایی مثل آسم، سردرد، زخم ها، آرتریت ها و CAD وجود داشته باشد.
مشخص ترین ارتباط اثر خشم مزمن روی بیماریهای قلبی عروقی می باشد.
بویژه تیپ A که با بیصبری، خشم، تحریک پذیری و پرخاشگری مشخص است.
رفتار Type A یک فاکتور خطرناک نه تنها برای بیماریهای قلبی و عروقی بلکه برای سایر اختلالات می باشد.
برای مثال یک وضعیت منفی هیجانی ممکن است: تغییرات پاتولوژیک فیزیولوژی را ایجاد نماید.
منتج به رفتارهای غلط بهداشتی شود.
تولید رفتارهای بیماری بدون علت پاتولوژی کند.
با بیماری هایی که سایر فاکتورهایش در حال حاضر ناشناخته است همراه باشد.
پژوهش ها نشان داده است که نقش شرایط مثبت هیجانی افراد شدت یافته است.
یک عقیده مبنی بر این است که یکی از موقعیتهای هیجانی مثبت، Self Healing (خود درمانی) است، که با احساسات شدید و شورانگیز مشخص است.
این افراد عاقل، بی سر و صدا، رازدار و انسان هایی سازنده هستند.
یک احساس رشد مداوم و بدون توقف و یک ثبات هیجانی بدون مرز دارند.
آنها کمتر علائم فیزیکی را نشان میدهند و یا ممکن است بهبودی سریع تری را داشته باشند.
اجتماعی فرهنگی- ثابت شده که سلامتی، بیماری و رنج کشیدن انسان ها با فرهنگ آنها الگوریزی شده است.
بیماریهای پسیکوسوشیال از ارتباط بین بدن، روح و اجتماع منشا می گیرند.
بیماری تنها به عنوان یک فرآیند فیزیکی در نظر گرفته نمیشود.
لذا روند بیماری از فاکتورهای اجتماعی و فرهنگی تأثیر می پذیرد.
روند اجتماعی بیماری عنوانی است که حداقل دو معنی در بر دارد.
اول آنکه شدت علائم بیماری تحت تأثیر محیط اجتماعی قرار دارد.
این بدین مفهوم است که دیسترس های تجربه شده توسط مسائل کوچک و بزرگ در دنیای فرد و شرایط هیجانی دنیای فرد قابل افزایش و یا کاهش می باشد.
مفهوم دوم در موضوع «ژل بیمار» دیده می شود که اولین بار در سال 1950 توسط Parsons توضیح داده شد که: 1- به بیمار اجازه داده می شود که وظایف معمول اجتماعی خود را انجام ندهد.
2- بیمار مسئول بیماری خود شناخته نمی شود.
3- از بیماران انتظار می رود که خواهان بهبودی باشند.
4- از بیماران انتظار می رود که در جستجوی کمک باشند و در جهت بهبودی با فرد کمک کننده همکاری نمایند.
استرسورهای تسریع کننده برخی استرسورها خفیف و کوتاه مدت هستند مانند: «اسهال قبل از امتحانات» یا «خشکی دهان قبل از امتحانات استخدامی».
گاهی واکنش خیلی جدی تر است و دلالت بر یک سطح بالای اضطراب دارد.
برای مثال یک فرد ممکن است در حین ارتفاع گرفتن هواپیما دچار حالت هراس شود.
یک نوع استرسوری که مشخص شده باعث بیماری فیزیکی و حتی مرگ می شود، فقدان ارتباط بین فردی است.
Siegel نوشته است که یکی از پرکورسورهای شایع سرطان فقدان تروماتیک یا یک احساس تنهایی در زندگی می باشد.
افزایش میزان مرگ و میر در میان افرادی که اخیراً بیوه شده اند، مشاهده شده است.
مشاهدات مشابهی نیز در مورد افرادی که در موسساتی مثل خانه های پرستاری بستری میشوند، دیده شده است.
بچه هایی که از مادرانشان جدا می شوند بویژه اگر در محلی غیر از محل شخصی اسکان یابند دچار یک پس رفت در رشد فیزیکی خواهند شد.
از دست دادن ارتباط بین فردی ممکن است برای یک دوره زمانی طولانی باعث علائم فیزیکی و روانی شود.
گاهی اوقات مشکلات پسیکوفیزیولوژیکال واکنشی نسبت به استرسورهای کوچک تر می باشند.
بیشتر اختلالات پسیکوفیزیولوژیک گذرا هستند.
وقتی تراکم استرس ها خیلی بالا باشد علائم فیزیکال گسترش می یابند.
منابع Coping تطابق مثبت و مناسب می تواند از وقوع تعدادی بیماریهای بیوپسیکوسوسیال جلوگیری نماید.
آموزش بیماران که شامل آموزش مهارتهایCoping میباشد میتواند تأثیر فرد را بر استرس ها، کاهش اضطراب، افزایش احساس هدفمند بودن در زندگی، کاهش درد، رنج و بهبود توانایی های Coping افزایش دهد.
حمایت اجتماعی توسط خانواده، دوستان و مراقبین، یک منبع مهم دیگر برای واکنش های تطابقی پسیکوفیزیولوژیک می باشد.
آنها ممکن است بهبودی بیماری را تسریع کنند و دیسترس و رنج بیماری را کاهش دهند.
گروههای حمایت اجتماعی منابع دیگر Coping هستند.
این گروهها حمایت هایی را که توسط اعضای خانواده و مراقبین تامین نشده است، تکمیل می نمایند.
مکانیسم های Coping اختلالات پسیکوفیزیولوژیکال ممکن است در مواقعی که اضطراب شدید است، دیده شود.
فرد ناخودآگاه اضطراب را بصورت بیماری فیزیکال تجربه می کند.
ممکن است برخی مکانیسم های دفاعی در اختلالات پسیکوفیزیولوژیکال بکار گرفته شوند.
پس زدن تعارضات و تکانه های غیر قابل قبول اغلب منجر به علائم فیزیکی میشوند.
وقتی یک اساس پسیکولوژیکال برای بیماری پیشنهاد می شود، بیمار آنرا انکار میکند، این امر دلالت بر آن دارد که اگر فرد تعارضات پس رفته را مجدداً ملاقات کند، عدم توانایی کنترل اضطراب را تجربه خواهد کرد.
این افراد سعی می کنند ثابت کنند که واقعاً سالم هستند.
حتی اگر به آنها گفته شود که استراحت کنند.
فعالیت بیشتری از خود نشان می دهند.
این روش تطابق ویژه افراد تیپ A است که نیازمندند ثابت کنند که بدن آنها در کنترل خودشان است و نه اینکه آنان در کنترل بدنشان می باشند.
برخی افراد واکنش پس رفت را بعنوان یک مکانیسم دفاعی بکار میبرند.
این افراد وابسته هستند و مشتاقانه نقش بیمار را می پذیرند.
وجه تشابه همه این مکانیسم ها عدم رویارویی با تعارض اصلی است که منجر به استرس و اضطراب میشود.
این نیاز آن قدر قوی است که هر اقدام زود هنگامی جهت متقاعد کردن فرد به تعارض های پسیکولوژیکال ممکن است منجر به جانشینی یک مکانیسم Coping دیگر شود.
در موارد بسیاری اگر فرد از تمام تلاشش برای Coping خلع سلاح شود، مرگ از طریق شدت یافتن اختلال ارگانیک و یا خودکشی اتفاق خواهد افتاد.
صحبتهای یک خانواده من راجع به شوهرم نگران هستم.
او از خودش به سختی کار می کشد.
از آنجا که می دانم او برای من و فرزندانم کار می کند احساس گناه می کنم.
هر سال در هفتههای قبل از کریسمس او تمام وقت کار می کرد تا کمی پول برای ما فراهم کند.
اما هر سال قبل از کریسمس زخم معدهی او عود می کرد و ما بخشی از تعطیلاتمان را در بیمارستان سپری می کردیم.
من می دانستم که همه خانواده ها مشکلاتی دارند و شاید مسائل ما خیلی هم بد نباشد.
کریسمس گذشته پزشکمان پیشنهاد کرد که ما یک درمانگر خانواده را جهت بحث در خصوص این موقعیت ملاقات کنیم.
من قصد داشتم که این کار را انجام دهم اما همسرم معتقد بود که کار احمقانه ای است.
شاید امسال کریسمس بالاخره یک سال واقعی خوبی داشته باشیم.
تشخیص پرستاری تشخیص پرستاری باید نشان دهنده تداخلات پیچیده بیوپسیکوسوشیال باشد که نشانه اصلی اختلالات پسیکوفیزیولوژیکال است.
سعی در جهت تطابق با اضطراب ناشی از استرس ممکن است در بعضی اختلالات هیجانی و سوماتیک موثر باشد.
زمانیکه باید یک تشخیص کامل پرستاری گذاشته شود و لازمست همه تخریب های احتمالی در نظر گرفته شوند، مدل تطابقی استرس ممکن است در تشخیص کمک کننده باشد.
مصاحبه کامل و جامع بعضی فاکتورهای مستعد کننده و استرسورهای شروع کننده اختلال را مشخص خواهد کرد.
پرستار باید حتی الامکان جهت استفاده کامل از تجربیات بیمار طی مصاحبه از مهارتهای ارتباطی خوب استفاده نماید.
مقاومتهای بیمار در دادن اطلاعات بالینی بعنوان یک تعارض احتمالی نوشته شود.
ممکن است یک اعتماد بین پرستار و بیمار تثبیت شود.
سوالات مربوط به شیوه زندگی و فعالیتهای روزمره و معمول ممکن است به شناسایی استرسورها و رفتارهای Coping کمک کند.
بویژه استنباط بیمار راجع به آنچه اتفاق افتاده مهم می باشد.
این مسئله آگاهی بیمار را از ارتباط بین فکر و بدن فراهم می سازد.
رفتارهای غیر گفتاری نیز اطلاعات زیادی از بیمار به ما می دهند.
پرستار باید به تدریج که تشخیص فرموله می شود تطابق ویژه بیمار را در زمینه استرس یا بیماری در نظر بگیرد.
آیا بیمار در مرحله اخطار است یا در مرحله مقاومت و استفاده از مکانیسم های Coping یا در جهت اتلاف منابع انرژی شخصی خود میباشد و نیازمند به مصاحبه های جدی جهت حفظ زندگی خود می باشد.
طرح آموزش بیمار- آموزش استراتژیهای Coping تشخیص های طبی وابسته اختلالات طبی وابسته به واکنش های پسیکوفیزیولوژیکال غیر تطابقی تحت گروههای عمومی اختلالات سوماتوفرم، اختلالات خواب و فاکتورهای پسیکولوژیکال که شرایط طبی را تغییر می دهند، دسته بندی می شوند.
شناسایی نتایج نتیجه مورد انتظار پس از کارکردن با یک بیمار با واکنشهای غیرتطابقی پسیکوفیزیولوژیکال این است که بیمار احساسات را بیشتر بطور گفتاری بیان نماید تا از طریق علائم فیزیکی.
این یک هدف طولانی مدت می باشد و ممکن است برخی افراد به آن نرسند.
علیرغم این مسئله، می بایست افزایش خود آگاهی برای بیماران قابل دسترس گردد.
توانایی برای مقابله با تعارض، نیاز بیمار را برای استفاده از واپس زدن و انکار کاهش می دهد.
لذا به بیمار اجازه می دهد با اپی زودهای کمتر بیماری فیزیکال و همین طور مسائل مربوط به درد و خواب مواجه شود.
استقرار اهداف با این بیماران اغلب مشکل است.
هدف اولیه بیمار از بین رفتن علائم فیزیکی بیماری از طریق درمان طبی و یا جراحی می باشد و تشخیص تعارض پسیکولوژیکال غیر ضروری دیده می شود.
این مقاومت وابسته به نیاز تامین دفاع علیه اضطراب شدیدی است که منتج به بیماری می شود.
پرستار باید اهداف درمانی اصلی را شناسایی کند.
پرستار هم چنین می خواهد بیمار را از علائم فیزیکی رهایی بخشد.
پرستار باید یک ارتباط اعتماد بر انگیز برقرار سازد بطوریکه بیمار احساس امنیت کرده و شروع به کشف تعارض های بین فردی و احساساتش نماید.
پرستاران قادرند بیمار را راضی به ایجاد تغییراتی در روش زندگیشان نمایند.
پرستار باید تشخیص دهد که تغییر در یکی از اعضای خانواده می تواند در سایر اعضا نیز ایجاد تغییر نماید.
خانواده ممکن است شریک فعالی در روش رفتاری غیر تطابقی بیمار باشد.
در این موارد اهداف باید شامل بهبود روابط بین بیمار و خانواده وی نیز گردد.
برنامه ریزی طرح مراقبت از این بیماران ممکن است خیلی طولانی باشد.
پرستار باید به همه نیازهای فیزیوسوسیال بیمار توجه داشته باشد.
بیشتر بیماران در مدتی که نیازهایی در همه موارد دارند، نیازهای فوری تری در یک محدوده عملکردی دارند.
اختلالات فیزیکال گاهی تهدید کننده زندگی هستند.
مسائل پسیکوسوسیال مانع از بهبودی بیماری فیزیکال می شود، بنابراین می بایست توجه فوری به آن مبذول گردد.
اجرا بیماران مبتلا به بیماریهای پسیکوفیزیولوژیکال اکثراً در بیمارستانهای عمومی و سرویسهای سرپایی دیده می شوند.
آنها معمولاً به علت علائم وابسته به عملکرد فیزیولوژیکال، مراقبت های سلامتی را جستجو می کنند.
فقط بعد از آزمایشات طبی میتوان نقش استرس های پسیکوسوسیال را در اختلال ارزیابی کرد.
در بعضی موارد اختلال پاتوفیزیولوژیکال دخالت طبی را ایجاب می کند.
اگر شرایط طبی تهدید کننده زندگی است این مداخله برتری بالاتری می یابد.
برای مثال یک بیمار با زخم خونریزی دهنده نیاز به یک مراقبت شدید برای حفظ زندگی دارد.
با وجود این زمانیکه بحرانهای فیزیکی مرتفع شدند پرستار می تواند بیمار را در جهت جلوگیری از مسائل مشابه در آینده کمک نماید.
بیماریهای فیزیکی با علل پسیکوسوسیال نیاز به دسترسی به مراقبتهای پرستاری دارند.
مراقبتهای پرستاری مهارت یافته و دلسوزانه نسبت به نیازهای فیزیکال بیماران اولین قدم در ایجاد ارتباط اعتماد برانگیز است.
فردی که درد دارد، خونریزی دارد یا راش دارد، نمی تواند هیجانات یا ارتباطات بین فردی را تحلیل کند.
مهمترین اصل برای بیماران تعیین حدود استرس آنها و حتی المقدور اقدام عملی جهت کاهش آنها می باشد.
استرس و اضطراب ریشه مسائل این بیماران می باشد.
گرایشات پسیکولوژیکال علائم پسیکوفیزیولوژیکال از فرد در مقابل اضطراب دفاع می کند.
بعضی بیماران آنرا بعنوان فریاد کمک انتخاب می کنند و بدینوسیله از ایمپالس های پرخاشگرانه یا جنسی حمایت می شوند.
پرستار نباید برای بیمار توضیح دهد که مسائلش کاملاً پسیکولوژیکال است.
بیمار هشیارانه در صدد افزایش فشار خون و یا یک اختلال تبدیلی نمی باشد و مسئله غامض این اختلال این است که بیمار هشیارانه هیچ چیز را بیشتر از اینکه مراقبت بشود، دوست ندارد.
شناسایی هشیارانه نقش پسیکولوژیکال علائم، اهداف آنها را شکست می دهد و آنها بطور شدیدی مقاوم می شوند.
نمونهای از این مقاومت در مثال کلینیکی زیر توضیح داده شده است.
مثال کلینیکی خانم W یک زن 23 ساله ایست که با یک تاریخچه شروع ناگهانی کوری در بیمارستان عمومی بستری شد.
هیچ مشکل پاتوفیزیولوژی که چشم ها را مورد تأثیر قرار دهد، یافت نشد.
او در سن 5 سالگی شاهد خودکشی پدرش بوسیله شلیک گلوله بوده است.
او هیچ خاطره ای از آن ماجرا را به یاد نمی آورد.
دوست پسر او اخیراً افکار خودکشی داشته است.
بنظر می رسید که کوری یک واکنش تبدیلی بود.
پزشک تصمیم گرفت که با خانم W در حالیکه وی با سدیم آموباربیتال خواب آلوده شده بود مصاحبه کند و آنرا با ویدئو ضبط کند.
طی مصاحبه خانم W قادر بود ببیند.
او منوی روزانه را خواند و گفت که ساعت چه زمانی را نشان می دهد.
او همچنین حادثه ای که برای پدرش اتفاق افتاده بود را توضیح داد.
وقتی خواب آلودگی تمام شد، خانم W دوباره کور بود.
در طول مدتی که او نوار ویدئویی را می دید در حقیقت توانایی دیدن را پیدا کرده بود.
با وجود این وقتی به قسمتی که حادثه خودکشی پدرش را توضیح می داد، رسید او کر شد.
تشخیص های انتخابی پرستاری انکار حوادث اولیه زندگی بوسیله کوری و کری.
تداخل اجتماعی مختل افکار افسردگی دوست پسرش، باعث تشدید علائم فیزیکی شده است.
در یک اختلال تبدیلی، جانشینی علامتی بجای علامت دیگر دور از انتظار نیست.
ایگو در مقابل تجربیاتی که اضطراب را واپس زده است هنوز نیازمند دفاع است.
بیمار واقعاً نیازمند کمک است.
وقتی تعارض حل شود علائم از بین می روند.
علت این امر آن است که دیگر احتیاجی به آنها نمی باشد.
مهارت زیادی جهت مصاحبه درمانی با بیمار دارای واکنشهای پسیکوفیزیولوژیکال ناهنجار انطباقی لازم است.
درمان پسیکولوژیکال شامل درمان حمایتی، بینش درمانی، گروه درمانی، آموزش آرام سازی و دارو درمانی می باشد.
پرستار باید حمایتگر باشد و جهت صحبت با بیمار قابل دسترس باشد.
پرستار باید مراقبت های فیزیکی را نیز فراهم نماید.
فرآیند درمان نیازمند به این است که احساسات پوشیده بیمار شناسایی شود و رویارویی حمایتی انجام شود.
از آنجا که بیمار از خشم خود آگاه می شود بیان مناسب آن ممکن است مشکل باشد.
پرستار باید سعی بیمار را در جهت بیان خشم بعنوان سلامتی قبول کند.
گاهی اوقات بیماران در این مرحله از درمان بعنوان فردی خشمگین و یا خرابکار توسط پرستاران برچسب زده می شوند.
قدم بعدی در درمان شناسایی و کشف دفاعهای بیمار است.
درمانگر باید با دقت تمام به جلو برود.
به بیمار کمک کند که کشف کند، تست کند و با مکانیسم های Coping بیشتر تطابق پیدا کند.
پرستار می تواند بیمار را به استفاده از رفتارهای جدید تشویق کند و به بیمار در جهت ایجاد اعتماد به نفس کمک کند.
پرستار باید نسبت به علائم افزایش اضطراب آگاه باشد و آنرا فوری گزارش کند.
اگر درمان بسیار سریع باشد ممکن است اختلال فیزیکی بدتر شود.
به منظور مطلوب شدن هرچه بیشتر عملکرد بیمار، ممکن است درمانگر تغییراتی را در محیط زندگی او ایجاد کند.
خانواده یک سیستم است و تغییر در یکی از اجزای آن نیازمند تطابق در قسمتهای دیگر آن است.
مهم است که هر احساس مخفی شده ای مورد بحث واقع شود تا از خلق یک استرس جدید در بیمار جلوگیری به عمل آید.
اگر اعضای خانواده حمایتگر باشند ممکن است درمان خانوادگی ضروری باشد.