یک دامنه از صفات شخصی، یک موفقیت بی بها که شخص را منعکس میکند، یک سطح هوشیاری و هوشیاری فرعی که ضرورت و جوهر طبیعت داخلی ما را به تصویر می کشد، شخصیت می باشد. یک شرح متمایز می تواند به صورت یک دب اکبر بی نظیر و منحصر نبود. از صفات رفتاری سازگار شرح داده شود. اکثر ما مردم، دارای نوعی از هویت یکپارچگی هستیم، یعنی یکپارچگی شخصی/ نوعی تمایلی برای خود بازتابی در ما وجود دارد. بحث به تفسیر این امر می پردازد که چرا خود/ self در توسعه مغز و آناتومی ما مردم اهمیت دارد. فکر و هوشیاری و نگاهی به شخص سالمتر همراه با همتای آن ها را به سمت سایکو پاتولوژی یا اختلافات ذهنی می کشاند.
خود مهم انگاری (خود بزرگ بینی): این امر کافی نیست که درک کنیم که چه چیزی ما باید باشیم همگی اینکه بدانیم که ما چه هستیم و درک نمی کنیم که چه هستیم مگر اینکه بدانیم چه باید باشیم، در روزگار ما، خود را ملزم کرده ایم که «خودمان را پیدا کنیم» و یک آرزویی که همراه ما هست و به این ترتیب هسته وجودی خودمان را گم ک رده ایم، که عمل نکنیم بلکه زندگی کنیم، اصل self hood یا تحقیق فعلی برای ان می تواند توسط نظریه شخصیت شرح داده شود که یک رابطه بین ابعاد هیجانی و ادراکی را بررسی میکند. بعبارت دیگر، آنچه که ما درباره خودمان ، محیطمان و سایرین احساس می کنیم دارای یک ارتباط اندیشه و ادراک این تأثیرات است.
ناحیه رشد و جوانه زنی علاقه ما در داخل روانشناسی مربوط به خود شناسی می گردد. رفتار شما به آن چیزی گره خورده است که نحوه برداشت شما از خودتان در ارتباط با بقیه جهان نامیده می شود، و اینکه شما چگونه کارهای خودتان را کنترل و تعیین کنید بستگی به درک شما از دلایل انجام کار دارد. چنین راهبردهایی برای مدیریت و کنترل زندگی خودما منطبق با خود- کفایی (خود بسندگی) می باشد که به صورت عقیده ما درباره توانایی خودمان برای انجام رفتارهایی شرح داده می شود که باید منجر به پس آمدهای پیش بینی شده (مورد انتظار) گردد: خودکفایی زیاد، اعتماد را نشان می دهد که در آن محدوده ما می توانیم پاسخ های ضروری برای حصول قدرت را اجرا نماییم وخودکفایی کم آشفتگی را نشان می دهد که در آن پاسخ های ضروری ممکن است ماورای توانایی های ما باشد. خودشناسی و خود شایسته پنداری ترکیب می شوند تا یکپارچگی شفعی یا همبستگی شخصیت را شکل دهند. از اطلاعات و نحوه اعمال آن و تعامل با واقعیت همان گونه که توسط دیگران درک می شود یک هویت (یکپارچگی شخصیت) شکل می گیرد. یکپارچگی فردی، توسط هاینرها رتمن بررسی گردید دو ایده استقلال، اگو (نفس) را مطرح کرد. اگو توسط فروید تعریف گردید که مولفه تصمیم گیری شخصیت است، که مطابق با قانون واقعیت عمل میکند که در آن جستجوی تاخیر رضایت از متحرکت های پنهان می پردازد تا اینکه موقعیت های مناسب بتواند پیدا شود. برعکس، بسیاری از اساتید ادعا دارند اگو توسط فروید تعریف گردید که مولفه تصمیم گیری شخصیت است، که مطابق با قانون واقعیت عمل میکند که در آن به جستجوی تاخیر رضایت ازمحرک های پنهان می پردازد تا اینکه موقعیتهای مناسب بتواند پیدا شود. برعکس، بسیاری از اساتید ادعا دارند اگو (نفس) دارای اعمال مهمی می باشد و همراه با اتونومی یا استقلال، یک اگوی آزاد یعنی اگوی حاکم برخودش ایجاد می شود.. افرادی که دارای چنین صنعتی هستند به صورت قانون گذاران حوزه وجودی خودشان عمل می نمایند و به قول معروف رئیس خودشان هستند و به عقیده براهام ماسلو، در پی درک و دریافت حقایق خودشان می باشند.
اگر یک عامل محرک تسیلم ناپذیر است که از اکثر منابع داخلی شاخص به طور موثر استفاده می کنند تا او را به صورت بالقوه ارضاء نماید. البته، بسیاری از ما چنین وضعیت یا چهارچوبی را رعایت نمی کنیم اما ما دارای کیفیت هایی از یکپارچگی شخصی هستیم و نوعی از هوشیاری از اعمال خوشان را داریم که در امتداد واقعیت های زندگی عمل می کنیم.
4-رشد و توسعه مستقر:
روح، صدای تمایلات کالبد (جسم) تن ما می باشد. با مشاهده کردن شیارها و فرورفتگی های مقرر و ترسیم و تخصیصی رفتار به یک ناحیه خاص، شخصی شاید بتواند صنعت شخصیت را تعیین کند یعنی جمجمه شناسی و تعیین شخصیت از روی آن که به فرنودرژی موسوم است. فرانتس ژوزف گال ذکر کرده بود ه بی نظمی ها و پستی و بلندی های بروی مقر با صفات ذهنی متمایز و معین ارتباط دارد (هشیاری و غیره) ولی توسط هیچ سند تجربی قانونی یا تحقیقی این امر به تائید نرسیده، آنچه که باقی می ماند این است که مقر از سیستم های فردی تشکیل می شود و این سیستم های فرعی در تعامل های روزانه مسئول و روش فکر کردن، احساس کردن و عمل کردن ما می باشند.
یک نظریه پرداز در مورد این ایده تازه به بررسی پرداخت. استوارت دیموند، فورونتیریولوژیست ادعا کرد که شخصیت تابعی از (عمل) مغز است. ما با توجه به این تفاوت های در ساختار عصبی و ذهنی امکان سازمان دهی و تشکیل جامعه انسانی را فراهم می نماییم. شبیه به نظریه مانس آیزنسک که می گوید شخصیت توسط ژن های یک انسان تعیین می شود یک مثال مربوط به اثر انگشت می باشد که دارای حلقه ها و پیچ های بسیار است (در مقایسه با مغز که دارای پست و بلندی بسیار می باشد). در زیر فهرستی از انواع شخصیت مغزی (هشت مورد) ذکر می شود که توسط Diamind و رابرت مک کرا و پاول کوستا بحث گردیده است. (همان طور که با مدل شخصیت (پنج عامل) نشان داده می شود.
شنوایی/ گوش کردن = Audists
کلام/ زبان = Lingnists
تولید مثل = Sexists
فرم/ تصویر = Spulists
حرکت / عمل = Motorists
احساس/ خشم/ علاقه = Emotionts
مقابله / جنگیدن = Aggressists
انواع شخصیت مک کرا/ کوستا
نوروتیسم = عصبانی/ نامطمئن/ خودآگاه/ آماده اشتباه
اکستراورژن= پرحرف/ اجتماعی/ عشق دوست/ تفریح دوست
با بودن= با شهامت/ غیر تهاجمی/ رویارویی
پذیرا = گرم/ با اعتماد/ با همکاری/ با معرفت
وظیفه شناسی = وابسته / هدف مند/ با اخلاق
انواع صفات شخصیت و روش هایی که ما آن را تعریف می کنیم به ارائه کننده شخصیت بستگی دارد. یکی دیگر از نوروفیزیوژیست های معروف نورمان کوشویند برداو عقیده داشت نیم کره های چپ و راست مغز دارای وظایف متمایز و مشخص هستند. کسانی که کارکن و درست کار و منظم اند بیشتر از نیم کره چپ مغزشان استفاده می کنند ولی آنهایی که دارای قدرت ابتکار/ زیبایی شناسی/ و هیجانی اند بیشتر از نیم کره راست خودشان استفاده می کنند.
موضوع را چنین مثال می زنیم: پیر دو پروفسور انگلیسی در زمان تولد دارای یک دزمیانی مغز ژنتیکی بود و تمایل به یک زندگی فکورانه و عمیق داشت در مقایسه با همسایه او که پسر یک زن و شوهر (هنرمند و فوتبالیست) بودند. علاوه بر این که یک سطح پائین از ترشح هورمون تستسترون (در جنینی که ساختار نیم کره ها را تعیین میکند) بر روی عملکرد مغز (نیم کره چپ) تاثیر قوی می گذارد. بعلاوه این کودک در خانه اش کتاب های بسیاری را نگه می داشت و برخلاف پیر دیگر، فوتبالیست بازی نمی کرد. اگر تمام چیزها یکسان باشند (به غیر از عملکرد مغز این دو نفر) به نظر شما کدام یک از آنها رمان نویس و کدام یک ستاره فوتبال ممکن است بشود؟/ ژن ها، هورمون ها و و محیط همگی در رشد شخصیت ما نقش دارند.