«فلو لا نفر من کل فرقه منهم طائفه لیتفقهوا فی الدین و لینذروا قومهم اذا رجعواالیهم».
(1) به طورى کلى براى هر انسانى لازم است که داراى فکر نقادى باشد.
قوهنقادى و انتقادکردن به معناى عیبگرفتن نیست.
معناى انتقاد، یک شىء رادر محک قرار دادن و به وسیله محکزدن به آن، سالم و ناسالم را تشخیصدادن است.
مثلا انتقاد از یک کتاب معنایش این نیست که حتما باید معایبآن کتاب نمودار بشود بلکه باید هر چه از معایب و محاسن داشته باشدآشکار بشود.
انسان باید در هر چیزى که از دیگران مىشنود نقاد باشد یعنىآن را بررسى و تجزیه و تحلیل بکند.
صرف اینکه یک حرفى در میان مردمشهرت پیدا مىکند خصوصا که با یک بیان زبیا و قشنگ باشد دلیل بر ایننیست که انسان حتما باید آن را بپذیرد و قبول بکند.
به ویژه در امر دین وآنچه که مربوط به دین است، انسان باید نقاد باشد آنچه که در شبهاى گذشته راجع به احادیث بحث مىکردیم که پیغمبر فرمودآنچه را که از من مىشنوید به قرآن عرضه بدارید اگر موافق است بپذیرید واگر مخالف است نه، خود نوعى نقادى است.
حدیثى است که من عینعبارات آن یادم نیست ولى مضمون آن یادم است که ائمه ما آن را از حضرتعیسى مسیح نقل کردهاند.
تقریبا مضمونش اینست: شما که علم را فرا مىگیرید،اساس کار اینست که نقاد باشید یعنى قدرت انتقاد در شما باشد، کورکورانهتسلیم نشوید، خواه گوینده صالح باشد و خواه ناصالح در بین حدیث دارد: «کونوا نقادا».
حدیث دیگر که فىالجمله از آن یادم هست راجع به اصحابکهف است که داستان آنها در قرآن آمده است: «انهم فتیه ءامنوا بربهم و زدناهمهدى و ربطنا على قلوبهم» (2) ...
معروف است که اینها صراف بودهاند،صیرفى بودهاند.
این سخن را به این معنى گرفتهاند که کار آنها صرافى بودهاست.
ائمه ما فرمودهاند که در این نسبت که گفتهاند اینها صراف طلا و نقرهبودهاند، اشتباه شده است.
نه، «کانوا صیارفه الکلام» صراف سخن بودند نهصراف طلا و نقره، یعنى مردمان حکیمى بودهاند، مردمان دانائى بودهاند وچون حکیم بودهاند وقتى حرفى به آنها عرضه مىشد، آن حرف رامىسنجیدند.
تفقه در دین که در این آیه ذکر شده است:«فلو لا نفر من کل فرقه منهم طائفه لیتفقهوا فی الدین»مستلزم این است که انسان واقعا نقاد باشد و کار نقادى او به آنجا کشیده شودکه هر چیزى را که گفته مىشود و با امر دین تماس دارد بتواند تجزیه وتحلیل بکند.
همین جملهاى که من دیشب نقل کردم و گفتم اخیرا معروفشده است و به حضرت امیرالمؤمنین نسبت دادهاند: «لا تؤدبوا اولادکم...» ازباب تعبیر لفظى خیلى زیبا و قشنگ است، خیلى سازگار است روى همینجهت مىبینید یک مقبولیتى در میان افراد پیدا کرده است و هر کس در هرجائى این جمله را مىگوید.
الآن حکایتى یادم آمد: من در سنین چهاردهپانزده سالگى بودم که مقدمات کمى از عربى خوانده بودم بعد از واقعهمعروف خراسان بود و حوزه علمیه مشهد به کلى از بین رفته بود و هر کسآن وضع را مىدید مىگفت دیگر اساسا از روحانیتخبرى نخواهد بود.جریانى پیش آمده بود که احتیاج به نویسندگى داشت از من دعوت کردهبودند.
مقالهاى را من نوشتم.
مردى بود که در آن محل ریاست مهمى داشت.وقتى آن مقاله را دید، یک نگاهى به سر و وضع من انداخت، حیفش آمد،دید که من هنوز پابند عالم آخوندى هستم شرحى گفت، نصیحت کرد کهدیگر گذشت آن موقعى که مردم به نجف یا قم مىرفتند و به مقامات عالیهمىرسیدند.
آن دوره از بین رفت، حضرت امیر فرموده است بچهتان رامطابق زمان تربیت کنید.
و بعد گفت آیا دیگران که پشت این میزها نشستهاندشش تا انگشت دارند؟
و حرفهائى زد که من آن فکرها را از مغزم بیرونمىکنم.
البته من به حرف او گوش نکردم.
بعد رفتم به قم و مدت اقامتم در قمپانزده سال طول کشید.
بعد که به تهران آمدم، اولین اثر علمىاى که منتشرکردم کتاباصول فلسفه بود.
آن شخص هم بعد به نمایندگى مجلس رسید و مردى باهوش و چیزفهم بود و در سنین جوانى احوال خوبى نداشت ولى بعد تغییرحالى در او پیدا شد.
تقریبا در حدود هجده سال از آن قضیه گذشته بود کهاصول فلسفه منتشر شد و یک نسخه از آن به دستش رسید و او یادش رفتهبود که قبلا مرا نصیحت کرده بود که دنبال این حرفها نرو.
بعد شنیدم که هرجا نشسته بود به یک طرز مبالغهآمیزى تعریف کرده بود.
حتى یکبار درحضور خودم گفت که شما چنینید، چنانید.
همانجا در دلم خطور کرد که توهمان کسى هستى که هجده سال پیش مرا نصیحت مىکردى که دنبال اینحرفها نرو.
من اگر آن موقع حرف ترا گوش مىکردم الآن یک میرزابنویسىپشت میز ادارهاى بودم در حالى که تو الآن اینقدر تعریف مىکنى.
غرض اینجهت است که یک جملههائى است که به ذائقهها شیرین مىآید و مانندبرق رواج پیدا مىکند.
اصلا همان طورى که بعضیها به وسائل مختلفبرایشان پیش آمدهاى خوبى بروز مىکند و بعضیها هم بدشانس و بدبختمىباشند، اگر ملاحظه کرده باشید جملهها هم اینطور است.
بعضى جملههایک جملات خوششانسى هستند.
این جملات بدون اینکه ارزش داشتهباشند مثل برق در میان مردم رواج پیدا مىکنند و حال آنکه جملههائىهست صد درجه از اینها باارزشتر، و حسن شهرت پیدا نمىکنند.
این جمله«لا تؤدبوا اولادکم باخلاقکم» جزء جملات خوششانس دنیا است و شانسبیخودى پیدا کرده است.
در مراد این جمله من دیشب اینطور عرض کردم:گو اینکه این جمله به اینمعنى و مفهومى که امروزیها استعمال مىکنند غلط است ولى یک معنا ومفهوم صحیحى مىتواند داشته باشد که غیر از چیزى است که امروزیها ازآن قصد مىکنند، و فرقى گذاشتم میان آداب و اخلاق که آداب غیر از اخلاقاست.
آن وقت آداب را دو گونه ذکر کردیم.
ممکن است مقصود از آدابامورى باشد که در واقع امروز به آنها فنون مىگویند.
علاوه بر اخلاق، علاوهبر صفات خاص روحى، علاوه بر نظمى که انسان باید به قواى روحى هرکس لازم و واجب است که یک سلسله فنون را یاد بگیرد، البته آنهم اندازهدارد یعنى فنى را باید بیاموزد که از آن فن یک اثر براى بشریت در جهتخیربرخیزد و ضمنا زندگى او را هم اداره بکند.
در فنون است که انسان باید تابعزمان باشد.
اگر «لا تؤدبوا اولادکم بآدابکم» بگوئیم درست است، یا «لا تؤدبوا اولادکم بفنونکم» حرف درستى است چون زندگى متغیر است،انسان نباید در اینجور چیزها جمود به خرج بدهد و همیشه بخواهد به اولادخودش آن فنى را بیاموزد که خودش داشته است در صورتى که ممکن استهمان فن به شکل بهتر و کاملتر در زمان جدید پدید آمده باشد.
مسالهدیگرى که گفتم و بعد، از سؤالات آقایان معلوم شد که احتیاج به توضیحبیشترى دارد مساله آداب و رسوم است.
آداب و رسوم هم بر دو قسم است.بعضى از آنها از نظر شرعى سنن نامیده مىشود یعنى شارع روى آنها نظردارد.
شارع، آن آداب را به صورت یک مستحب توضیح داده است و نظر به اینکه اسلامهیچ دستورى را گزاف نمىدهد، امورى را که اسلام سنت کرده است ما بایدبه صورت یک اصل حفظ کنیم.
مثلا دیشب در جواب سؤال یکى از آقایانعرض کردم اسلام براى غذاخوردن آدابى ذکر کرده است اسلام دینتشریفاتى نیست بلکه اگر آدابى را ذکر کرده، حساب نموده است.
مثلا اگرمىگوید مستحب است «اطاله الجلوس عند المائده » یعنى طولدادن نشستنبر سر سفره، مستحب است انسان غذا را زیاد بجود مستحب است بسم اللهبگوید، مستحب است الحمدلله بگوید، مستحب است دست را قبل و بعداز غذا بشوید، اینها تشریفاتى نیست، حقایق است.
اسلام به سلامت انساناهمیت مىدهد، مىخواهد دندان، معده و اعصاب انسان سالم باشد.
تنهابه جنبههاى روانى نمىپردازد.
آدمى که سر سفره با عجله غذا مىخورد،این خودش منشا مرض مىشود.
این، یک حسابى است که به یک زماناختصاص ندارد و براى تمام زمانها است اسلام مىگوید مستحب است لقمهرا کوچک بردارید، مستحب است زیاد بجوید، مستحب است دست را قبلاز غذا بشوئید.
حدیثى است، نقل مىکنند که حضرت على (ع) مزرعهاىداشت.
مردى است به نام «ابى نیزر» مىگوید روزى حضرت به مزرعه آمد،خودش کلنگ برداشت و در یک چاه فرو رفت، مدت زیادى در آن چاه عملمقنىگرى انجام مىداد و خیلى هم به تندى کار مىکرد.
یک وقت از چاهبیرون آمد در حالى که عرق از سر و صورت او جارى بود بعد فرمود آیا اینجاغذائى حاضر هست؟
گفتم بله، مقدارى کدو ستخدمتتان بیاورم؟
فرمودبسیار خوب، بیاور.حضرت برخاست و به سر نهر آبى رفت، دستخودش را با شن شستوقتى که خوب پاکیزه شد و خواست با دستهاى خودش آب بخورد گفت: «انکفی انظف الآنیه » دو دست من تمیزترین ظرفها است.
بعد با ستخودشآب خورد.
این حساب نظافت است.
مستحب استخلالکردن مستحباست مسواک کردن.
اینها دیگر زمان و مکان ندارد.
اما آنهائى که من عرضکردم زمان و مکان دارد.
این نکته را توجه داشته باشید که بعضیها جمود بهخرج مىدهند خیال مىکنند که چون دین اسلام دین جامعى است، پسباید در جزئیات هم تکلیف معنى روشن کرده باشد.
نه اینطور نیست.
یکحساب دیگرى در اسلام است.
اتفاقا جامعیت اسلام ایجاب مىکند کهاساسا در بسیارى از امور دستور نداشته باشد، نه اینکه هیچ دستور نداشتهباشد بلکه دستورش این است که مردم آزاد باشند و به اصطلاح تکلیفى درآن امور نداشته باشند.
از جمله حدیثى است به این مضمون: «ان الله یحب انیؤخذ برخصه کما یحب ان یؤخذ بعزائمه» خیلى مضمون عجیبى است!
خدادوست دارد در مسائلى که مردم را آزاد گذاشته است، مردم هم آزاد باشند.یعنى مسائل آزاد را آزاد تلقى بکنند، از خود چیزى درنیاورند.
آنکه رخصتاست را آزاد بدانند.
امیرالمؤمنین مىفرماید: «ان الله حدد حدودا فلا تعتدوهاو فرض فرائض فلا تترکوها» یعنى خدا یک چیزهائى را واجب کرده است،آنها را ترک نکیند، یکى چیزهائى را هم ممنوع اعلام کرده است، به آنهاتجاوز نکنید «و سکت لکم عن اشیاء و لم یدعها نسیانا فلا تتکلفوها» (3) خدادرباره بعضى از مسائل سکوت کرده است، البته فراموش نکرده بلکهخواسته است که سکوت بکند و بندگانش در آن مسائل آزاد و مختار باشنددر آنچه که خدا مردم را آزاد گذاشته استشما دیگر تکلیف معین نکنید.
پس آن موضوعى که عرض کردم یک سلسله آداب و رسوم در میان مردمهست که اگر آنها را انسان از طریق مثبت انجام بدهد، نه جائى خرابمىشود و نه جائى آباد، و اگر ترک هم بکند همینطور، مسائلى است که خدادر آن مسائل سکوت کرده است.
بشر یک حالتى دارد که هیچ وقت از او جدانمىشود و آن این است که علاقهاى به بعضى از تشریفات دارد.
یک رازىاست در این مسائل.
دیگر نباید گفتحتما باید این کار را بکند.
این،مسالهاى بود که من امشب لازم دانستم درباره آن توضیحى بدهم.
امشبمىخواهم قسمتى از عرایضم را اختصاص بدهم به یکى از خلقهاى ثابتهمگانى تغییرناپذیر و نسخناپذیر که زمان هیچ وقت نمىتواند در آن تاثیرداشته باشد و آن موضوع عبادت و پرستش است.
یکى از حاجتهاى بشرپرستش است.
پرستش یعنى چه؟
پرستش آن حالتى را مىگویند که در آنانسان یک توجهى مىکند از ناحیه باطنى خودش به آن حقیقتى که او راآفریده است و خودش را در قبضه قدرت او مىبیند، خودش را به او نیازمند ومحتاج مىبیند، در واقع سیرى است که انسان از خلق به سوى خالقمىکند.
این امر اساسا قطع نظر از هر فایده و اثرى که داشته باشد خودشیکى از نیازهاى روحى بشر است.
انجام ندادن آن، در روح بشر ایجاد عدمتعادل مىکند.
مثال سادهاى عرض مىکنم: اگر ما کجاوهاى داشته باشیم وحیوانهائى، خورجینهائى که روى این حیوانها مىگذارند باید تعادلشانبرقرار باشد.
نمىشود یک طرف پر باشد و طرف دیگر خالى.
انسان دروجود خودش خانه خالى زیاد دارد.
در دل انسان جاى خیلى از چیزهاهست.
مثلا اگرمىگوید مستحب است «اطاله الجلوس عند المائده» یعنى طولدادن نشستنبر سر سفره، مستحب است انسان غذا را زیاد بجود مستحب است بسم اللهبگوید، مستحب است الحمدلله بگوید، مستحب است دست را قبل و بعداز غذا بشوید، اینها تشریفاتى نیست، حقایق است.
فرمودبسیار خوب، بیاور.حضرت برخاست و به سر نهر آبى رفت، دستخودش را با شن شستوقتى که خوب پاکیزه شد و خواست با دستهاى خودش آب بخورد گفت: «انکفی انظف الآنیه» دو دست من تمیزترین ظرفها است.
هر احتیاجى که بر آورده نشود، روح انسان را مضطرب و نامتعادلمىکند همانطور که دیشب عرض کردم اگر انسان بخواهد در تمام عمر بهعبادت بپردازد و حاجتهاى دیگر خود را برنیاورد، همان حاجتها او راناراحت مىکند.
عکس مطلب هم این است که اگر انسان همیشه دنبالمادیات برود و وقتى براى معنویات نگذارد، باز همیشه روح و روان اوناراحت است.
«نهرو» مردى است که از سنین جوانى لامذهب شده استدر اواخر عمر یک تغییر حالى در او پیدا شده بود.
خودش مىگوید من همدر روح خودم و هم در جهان یک خلاى را، یک جاى خالى را احساس مىکنم که هیچ چیز نمىتواند آن را پر بکند مگر یک معنویتى.
و این اضطرابىکه در جهان پیدا شده است، علتش اینست که نیروهاى معنوى جهانتضعیف شده است.
این بىتعادلى در جهان از همین است.
مىگوید الآن درکشور اتحاد جماهیر شوروى این ناراحتى به سختى وجود دارد تا وقتى کهاین مردم گرسنه بودند و گرسنگى به ایشان اجازه نمىداد که در باره چیزدیگرى فکر بکنند، یکسره در فکرتحصیل معاش و در فکر مبارزه بودند.
بعد که یک زندگى عادى پیدا کردند (الآن) یک ناراحتى روحى در میان آنان پیدا شده است.
در موقعى که از کاربیکار مىشوند تازه اول مصیبت آنها است که این ساعت فراغت و بیکارىرا با چه چیز پر بکنند؟
بعد مىگوید من گمان نمىکنم اینها بتواند آن ساعاترا جز با یک امور معنوى با چیز دیگرى پر بکنند.
و این همان خلاى است کهمن دارم.
پس معلوم مىشود که واقعا انسان یک احتیاجى به عبادت وپرستش دارد.
امروز که در دنیا بیماریهاى روانى زیاد شده است، در اثر ایناست که مردم از عبادت و پرستش رو برگرداندهاند.
ما این را حساب نکردهبودیم ولى بدانید هست، حقیقتا هست: نماز قطع نظر از هر چیز طبیب سرخانه استیعنى اگر ورزش براى سلامتى مفید است، اگر آب تصفیه شدهبراى هر خانه لازم است، اگر هواى پاک براى هر کس لازم است، اگر غذاىسالم براى انسان لازم است، نماز هم براى سلامتى انسان لازم استشمانمىدانید اگر انسان در شبانه روز ساعتى از وقتخودش را اختصاص به رازو نیاز با پرودگار بدهد، چقدر روحش را پاک مىکند!
عنصرهاى روحىموذى به وسیله یک نماز از روح انسان بیرون مىرود.
در یک جلسه که راجعبه عبادت صحبت مىکردم گفتم نگوئید اسلام دین اجتماعى است، اسلامدین اخلاق است.
چطور؟
اسلام دین همه اینهاست.
اسلام بالاترین حرفرا درباره تعلیمات اجتماعى گفته است.
مىفرماید:«لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقومالناس بالقسط» (4) تمام پیغمبران را فرستادیم براى اینکه در میان مردم عدالت اجتماعى پیدا بشود.اسلام براى اخلاق خوب بالاترین حرفها را زده است.
مىفرماید«هو الذی بعث فی الامیین رسولا منهم یتلوا علیهم ءایاته و یزکیهم و یعلمهمالکتاب و الحکمه» (5) .ولى آیا اسلام که ارزش تعلیمات اجتماعى را اینقدر بالا برده، از ارزشعبادت چیزى کاسته است؟
ابدا، ارزش عبادت را هم یک ذره نکاسته استبلکه مقام عبادت را در مافوق همه اینها حفظ کرده است.
از نظر اسلامسرلوحه تعلیمات، عبادت است.
اگر عبادت درست باشد آن دو تاى دیگردرست مىشود و اگر عبادت نباشد آن دو تا واقعیت پیدا نمىکند.
باور نکنیدکه یک کسى در دنیا پیدا بشود که در مسائل اخلاقى و اجتماعى مسلمانخوبى باشد ولى در مسائل عبادى مسلمان خوبى نباشد.
ما براى آدم نمازنخوانچیزى از مسلمانى قائل نیستیم.
امیرالمؤمنین فرمود بعد از ایمان بهخدا چیزى در حد نماز نیست.
پیغمبر اکرم فرمود نماز مثل چشمه آب گرمىاست که در خانه انسان باشد و انسان روزى 5 بار در آن آب گرم شستشو بکند.«تعاهدوا امر الصلاه و حافظوا علیها» (6) (کلام امر است) یعنى رسیدگى به کار نماز بکنید، محافظت بر نماز بکنید.خداوند به پیغمبر مىفرماید:«و امر اهلک بالصلوه و اصطبر علیها» (7) به خاندانت دستور بده که نماز بخوانند، خودت هم بر نماز صبرکن یعنى نماز زیاد بخوان و آن را تحمل کن.
«ان ربک یعلم انک تقوم ادنى منثلثی اللیل و نصفه و ثلثه و طائفه من الذین معک» (8) خدا مىداند که تو وافرادى که با تو هستند شبها بپا مىخیزید، عبادت مىکنید، خدا را پرستشمىکنید.
«و من اللیل فتهجد به نافله لک عسى ان یبعثک ربک مقاما محمودا» (9) اى پیغمبر!
قسمتى از شب را تهجد بکن (بر او واجب بود) شاید که خدابه این حال ترا به مقام محمود برساند.
امکان ندارد انسانى انسان کامل بشودبدون عبادت و پرستش.
پیغمبر، پیغمبر است و همان عبادتها و همانپرستشها و همان استغفارها.
امام صادق مىفرماید پیغمبر در هیچ مجلسىنمىنشست مگر اینکه 25 بار استغفار مىکرد، مىگفت «استغفر الله ربى و اتوبالیه».
على بن ابى طالب امیرالمؤمنین است به اینکه وجود جامعى است، همزمامدار عادلى است و هم عابد نیمهشبى همان عبادتها به على آن نیروهاىدیگر نظیر روشنضمیرى را داده بود نباید ارزش عبادت را فراموش کرد.
«عدى بن حاتم» نزد معاویه آمد در حالى که سالها از شهادت مولا گذشتهبود.
معاویه مىدانست که عدى یکى از یاران قدیمى مولا است.
خواستکارى بکند که این دوست قدیمى بلکه یک کلمه علیه حضرت سخن بگوید.
گفت عدى!
اینالطرفات؟
پسرانت چه شدند؟
(عدى سه پسر داشت که در سنین جوانى دررکاب حضرت در جنگ صفین کشته شده بودند.
مىخواست عدى راناراحت بکند بلکه او از مولا اظهار نارضایتى بکند.) عدى گفت در رکابمولایشان على با تو که در زیر پرچم کفر بودى جنگیدند و کشته شدند.
گفتعدى!
على درباره تو انصاف نداد.
گفت چطور؟
گفت پسران خودش رانگهداشت و پسران ترا به کشتن داد.
عدى گفت معاویه!
من درباره علىانصاف ندادم، نمىبایست على امروز در زیر خروارها خاک باشد و من زندهباشم.
اى کاش من مرده بودم و على زنده مىماند.
معاویه دید تیرش کارگرنیست.
سبک این مرد این بود که وقتى مىدید کارش با خشونت پیشنمىرود، لین مىشد.
الآن دیگر کار از این حرفها گذشته است.دلم مىخواهد چون تو زیاد با على بودى یک قدرى کارهایش را برایمتوصیف بکنى که چه مىکرد.
گفت معاویه!!
مرا معذور بدار.
گفت نه حتماباید بگوئى.
عدى گفتحالا که مىخواهى بگویم، آنچه را که مىدانممىگویم.
نه اینکه مطابق میل تو سخن بگویم بلکه حقیقت را مىگویم.
گفتبگو.
این مرد شروع کرد به صحبت کردن درباره على.
گفتیکى ازخصوصیات او این بود: «یتفجر العلم من جوانبه و الحکمه من نواحیه» مردىبود که علم و حکمت از اطرافش مىجوشید.
معاویه!
على آدمى بود که درمقابل ضعیف، ضعیف بود و در مقابل ستمکاران نیرومند.
با اینکه در میان مامىنشست و هیچ تکبرى نداشت و بدون امتیاز مىنشست اما خدا یک هیبتى از او دردل مردم قرار داده بود که بدون اجازه نمىتوانستیم حرف بزنیم و...
بعدگفت معاویه!
من مىخواهم منظرهاى را که به چشم خودم دیدم برایتبگویم.
در یکى از شبها على را در محراب عبادت دیدم.
دیدم مستغرقخداى خودش است و محاسنش را به دست مبارک گرفته مىگوید: آه آه ازاین دنیا و آتشهاى آن.
مىگفت «یا دنیا!
غرّی غیری».
آنچنان عدى على راوصف کرد که دل سنگ معاویه تحت تاثیر قرار گرفت به طورى که با آستینشاشکهاى صورتش را پاک مىکرد.
آن وقت گفت دنیا عقیم است که مانندعلى بزاید.
و مناقب شهد العدو بفضلها و الفضل ما شهدت به الاعداء على مردى است که دشمنانش درباره فضل و فضیلت او گواهى دادند عبادت نیازی پایدار در انسان عبادت و پرستش نیازی پایدار در انسان (کتاب: مجموعه مقالات آیت الله شهید صدر عبادات اسلامی،نقش بسیار مهمی در تربیت انسان ایفاء میکند،و احکام عبادات،بخش حساسی از وظائف شرعی،و رفتار الهی یک انسان متدین را در زندگی روزانهاش تشکیل میدهد.
نظام پرستش در آئین اسلام،نظامی است پایدار و ثابت.و با پیشرفتهای مادی زندگی عمومی جز در مواردی ناچیز رابطهای ندارد.یعنی اوضاع و احوال تکامل مادی در آن تاثیری بجای نگذاشته است.
در حالی که جنبههای دیگر آئین اسلام با روند تکاملی زندگی در حال تغییر و تحول دائم است.روش کار،و نحوه پیاده کردن آنها،با خصوصیات دگرگون شده زندگی همراه است.
مثلا«نظام معاملات و پیمانها و قراردادهای بازرگانی هماهنگ با سایر نیازها عوض شده است.
برای مثال انسان عصر فضا،همان گونه نماز و روزهاش را انجام میدهد و حج میگزارد که پدرانش در عصر آسیاب دستی برگزار میکردند.
درست است نسبت به تهیه مقدمات نماز،انسان عصر فضا با دورانهای سابق خیلی فرق کرده است.مسافرت حج برای مسلمانان امروز وسیله هواپیما صورت میگیرد،ولی در گذشته شتر مهمترین نقش را در نقل و انتقالات بیابانی داشت.پوشش نماز امروزه وسیله کارخانههای تمام- اتوماتیک و چرخهای عظیم صنعتی صورت میگیرد،ولی در گذشته پارچهها همه دست بافت بود.و همینطور...اما اعمال و خواندنیهای عبادات،همه بیکسان پایدار مانده است، زیرا تشریع آنها و نیازی که بشر بآنها دارد و باعث آنها شده،پایدار است و ارزش تشریع آنها به هیچوجه با پیشرفت پیوسته انسان،در تسلط بر طبیعت و بهبود وسائل زندگی،قابل تغییر و دگرگونی نیست.
مقصود اینکه اسلام وظائف نماز،روزه،حج،زکات و دیگر عبادات را به صورت موقت نخواسته است،و هیچ گونه شرائط زمانی ندارد،بلکه این وظائف را کسانی که از وسائل فنی و تکنولژی جدید با استفاده از نیروی اتم،برخورد دارند،همان گونه انجام میدهند که انسانهای دوار گذشته،آنها که زمین را با وسیله شخم دستی کشت میکردند،انجام میداند.
از آنچه گذشت نتیجه میگیریم مسئلهای را که تشکیلات عبادات،پاسخ میدهد،یکی از نیازهای پایدار انسان است.نیازی که انسان آن را با خود آورده،و در اعماق شخصیت او ثابت است.و تکامل پیوسته زندگی نمیتواند در آن تاثیری بگذارد،زیرا پاسخ ثابت نماز و سایر عبادات،نشان دهنده نیاز ثابت به آنست و از اینجا این پرسش پیش میآید که: آیا چه نیاز پایداری در زندگی انسان وجود دارد که از آغاز پیدایش انسان،دین نقش پاسخگوئی و تربیتی آن نیاز انسانی را به عهده گرفته است،و میخواهد نیاز زندگی انسان امروز را درست مانند نیاز زندگی انسان گذشته بیکسان پاسخ دهد و بر اساس پایداری این نیاز است که عبادات بر طبق احکام اسلام،تشریع گردیده است؟در نتیجه میخواهیم نقش مثبت عبادات را در زندگی انسان بررسی کنیم.
ممکن است در وهله اول به نظر آید چنین نیاز پایداری در زندگی مورد قبول نیست،و هر گاه بین زندگی انسان امروز و زندگی انسانهای گذشته دور،مقایسهای بعمل آید معلوم میشود یکنواختی انسانها را به هیچوجه نمیتوان پذیرفت،زیرا ما میبینیم انسان بطور دائم از اوضاع و احوال زندگی چادر نشینی و قوم و قبیلگی که بر اساس بت پرستی و افکار و اندیشههای محدود و متحجر بنا شده بود،به سرعت فاصله میگیرد و دور میشود.این دوری ملازم با دگرگونیهائی در نیازها و آرمانهای انسان میباشد،و در نتیجه روش برآوردن نیازهایش نیز دگرگون میشود.بنابر این،عبادات چگونه میتواند با ساختمان یکنواخت و ثابتش،نقش واقعی را در میدان زندگی انسان با پیشرفتهای سریع وسائل و افزارهای زندگی ایفاء کند؟
هر گاه عبادات مانند نماز،وضو،غسل،روزه و غیره در یکدوران زندگی برای انسانهای بدوی مفید بود،بدلیل اینکه در تربیتخلق و خوی آنها تاثیر میگذاشت و الزام عملی برای حفظ نظافت بدن و لباسشان بود و میتوانست آنها را از افراط در خوردن و آشامیدن باز دارد،ولی این هدفها در زندگی انسان امروز،خود بخود انجام میگیرد و در برنامه زندگی یک فرد متمدن گنجانیده شده و از نظر رفتار اجتماعی این کارها را شخص خودبخود انجام میدهد.
بنابر این دیگر نیازی به عبادات به صورتی که در زندگی انسانهای گذشته دور،ضروری بود، نیست.عبادتها دیگر نمیتوانند نقش سازندهای در تمدن بشر داشته باشند دیگر نمیتوانند مشکلات تمدن امروز را حل کنند.
باید دانست این نظر غلطی در مورد عبادات است،تکامل اجتماعیای که در امر وسائل و افزارهای زندگی و تغییر شکل داس و چکش،به وسائل فنی و تکنولژی جدید به کمک نیروی برق و بخار،و در نتیجه تغییر و تکامل در رابطه انسان با طبیعت پیدا شده،ربطی به عبادات ندارد.
هر گونه رابطه انسان با طبیعت از قبیل آهن آلات کشاورزی که رابطه با زمین و عمل کشاورزی است،از نظر مادی تغییر کرده و رو به تکامل گرائیده است.ولی عبادات رابطه بین انسان و طبیعت نیست تا تحت تاثیر عوامل مادی تکامل قرار گیرد.عبادات رابطه بین انسان و پروردگار اوست.این رابطه نقش بسیار مؤثری در توجه انسان به برادرش انسان دیگر،دارد و در رهگذر تاریخ،انسان را میبینیم با چند نیاز پایدار در زندگی روبرو است نیازهائی که با نیازهای انسان عصر روغن چراغ و نیازهای انسان معاصر،عصر الکتریسیته و اتم یکنواخت و یکسان عمل میکند تنظیم عبادات در اسلام پاسخ به نیازهای ثابت انسان،و مشکلاتی که جبنه موقت و مرحلهای ندارد،میباشد.عبادات پاسخ به نیازهای انسانی است که پیوسته در سازندگی فردی و اجتماعی خود در زندگی متمدن امروز با آن روبرو است و هنوز هم برای خود سازی در هدفهای زندگی امروزش بدانها نیازمند است.
برای اینکه نیاز پرستش را به خوبی بشناسیم لازم است نقشه نیازهای انسان و مشکلات زندگی او را ترسیم کنیم و خطوط پرستش را در ارضای این نیازها و طرز چیرگی بر مشکلاتش را توضیح دهیم.
این خطوط بشرح زیر است: 2)نیاز به خود یابی و از خود گذشتگی.
3)نیاز به احساس مسئولیت درونی برای ضمانت اجراء.
اما توضیح این خطوط: رابطه با مطلق یک سلاح دو طرفه است.
کسی که با دقت،نظری بر ادوار تمدن بشر اندازد و تمدن بشری را در طول تاریخش بررسی کند،متوجه مشکلات فراوان و نگرانیهای مختلف آن،در بسیاری از موارد و مسائل زندگی روزانهاش میگردد،ولی هر گاه بخواهد از صورت ظاهر این مسائل بگذرد و به عمق آنها فرو رفته روی مشکل اساسی انگشت بگذارد،میتوان از میان انبوه مسائل و مشکلات پراکنده روزانه تنها یک مشکل حساس و مهم را دریافت.این مشکل دارای دو طرف یا دارای دو قطب متقابل است و انسان در طول تمدنش از هر دو طرف آن رنج میبرد و هر دو طرف آن برای او اسباب زحمتشده است.
این مسئله از یک زاویه دید،عبارتست از مشکل سرگردانی انسان،تباهی و بیپناهی او.و این جنبه منفی مساله است.و از زاویه دید دیگر،عبارت است از مشکل غلو در وابستگی به این معنی که حقایق نسبی را لباس مطلق پوشاندن و این جنبه مثبت مسئله را تشکیل میدهد.
در آئین اسلام از نمونه بارز مشکل اولی بنام بیدینی و الحاد،و از نمونه آشکار مشکل دوم بنام شرک و بت پرستی،یاد شده است.
مبارزات پیگیر و بیامان اسلام در برابر بیدینی و بتپرستی،در حقیقت مبارزه در مقابل همین دو مشکل،در طول تاریخ بوده است.
هر دو مشکل در یک نقطه اساسی با هم برخورد دارند و آن عبارتست از جلوگیری و ممانعت از پیشرفتحرکت تکاملی انسان.حرکت تکاملی،خلاق و سازندهای که شایسته مقام انسانست، زیرا مقصود از مشکل سرگردانی و تباهی انسان،یعنی گمراهی از مبدا خود در حرکت گسترده او در ابعاد مختلف زندگیاش،گمراهی در راهی سخت و پر دست انداز و دور و دراز، که میتوانست از عنایات و الطاف واسعه او،هر گونه نیرو و کمکی دریافت کند و در مسیر هدف روشن خود،به راه افتد و راه خود را از طریق او،به همه عالم هستی بگشاید.تا جائی که پر و بال خود را از ازل تا به ابد بر همه وجود بگستراند.وضع خود را نسبت به او بسنجد،و پیوندش را با حدود و مشخصات جهان طبیعت مقیاس کند،و گرنه هر نوع حرکتی از انسان سرزند او را گمراه و تباه سازد،و چون از مطلق گسسته حرکتش،حرکتی کورکورانه همچون پر کاهی در برابر تند باد حوادث خواهد شد از هر عاملی کوچک یا بزرگ متاثر میشود و هیچ چیز تحت فرمان و تاثیر او نمیرود.هیچ نوع آفرینندگی از خود نشان نمیدهد و در مسیر زندگیاش در طول تاریخ موهبتی و عنایتی بچشم نمیخورد،مگر وقتی که با مطلق رابطه برقرار کند و به او وابسته شود و در یک حرکت هدفدار،خود را به او متصل سازد.
چیزی که در اینجا مهم است اینکه خود این ارتباط از طرف دیگر چهره دیگری از مشکل را نشان میدهد.و آن مشکل افراط در پرستش است.مشکل مطلق گرفتن چیزهای نسبی، مشکل شرک که انسان پیوسته با آن مواجه بوده و میباشد.
انسان برای اینکه قدرت تحرک پیدا کند مهرش را به این و آن میبندد و برای ادامه راه زندگیاش از این و آن مدد میطلبد،ولی مهری که به مطلق نباشد دیر یا زود به تدریج میخشگد و حتی از موفقیت نسبی هم تهی میشود و تا هر جا پیش رود سرانجام دل انسان از آن کنده میشود و فراتر از آن را میطلبد تا جائی که هیچ چیز نمیتواند او را به مقصودش برساند.
به تعبیر دینی،خواستههای نسبیاش بجای اینکه در حد یکی از نیازهای طبیعی ارضا شود برمیگردد و خدای مورد پرستش میشود و هنگامی که امر نسبیها جای مطلق را گرفت و برای او خدا شد،حرکتش را بخود اختصاص میدهد و نیروهای تکاملی و قدرت ابتکارش را خشکانده،او را از ایفای نفس طبیعیاش در مسیر تکامل باز میدارد: 4- لا تجعل مع الله الها «آخر فتقعد مذموما»مخذولا(اسرا/22) «با الله خدای دیگری برای خود مگیر،که از حرکت باز افتاده به توبیخ خود و بیپناهی گرفتار خواهی شد » این حقیقت در مورد همه خدایانی که انسان در طول تاریخ ساخته است صادق میآید.خواه در دوران پرستش بتها باشد،یا در دروههای بعد از آن.از عصر نظام قبیلگی گرفته تا عصر علم در هر دوره گروهی از این خدایان دروغین را مینگریم که راه را بر تکامل راستین بشری بستهاند،زیرا رفتار با آنها رفتار با مطلق یعنی پرستش بوده است.
در نظام قومی و قبیلگی،انسان ابتدائی،همه مهر و علاقهاش را در پای قبیله میافشاند تا نیازهای او را-بحکم شرائط خاص زندگیاش-قبیله،برآورده سازد،آنگاه در این امر تا جائی غلو کرد و افراط نمود که دیگر هیچ چیزی را جز از دیدگاه قبیله و منافع قبیلهاش نمیدید.و چون نگاهش به قبیله در حد پرستش مطلق شد،از پیشرفت باز گرفته شد و مانع راه تکامل او گردید.
تا وقتی نظام علم آمد،علمی که بشر امروز تمام خلوص و حسن نیتش را به او سپرد.به این دلیل که راه انسان را علم به طبیعت،میگشاید،تا جائی در این مهر و علاقه پیش رفت که کارش بافراط کشید و علم را لباس مطلق پوشانید.انسان مفتون و دلباخته علم،بتی مطلق گونه از آن ساخت و آن را درست پرستید.اطاعت و دوستیاش را وظیفه خود دانست و به خاطر آن از تمام ارزشها و حقایق دیگر که قابل اندازهگیری با مقیاسهای علمی نبود و در زیر هیچ میکروسکوپی مشاهده نمیشد،دست برداشت و بر همه آنها خط بطلان کشید.
بنابر این هر چیز نسبی و محدودی را که انسان از آن مطلق بسازد و در یک مرحله از زندگیش خود را بدان وابسته کند،در مرحله رشد فکریاش،قیدی و عائقی برای ذهن او میشود زیرا آن چیز محدود و نسبی نمیتواند همه جا با کاروان سیر تکاملیاش همراهی کند تا چه رسد او را مدد دهد.
پس باید انسانیت در راه مطلق گام بردارد.
و باید مطلق بر گزیدهاش،مطلق واقعی باشد که بتواند به تمام ابعاد راه انسانیت پرتو افکند، و او را به راه راست تا هر جا پیش رود و به هر کجا بکشد در مسیر خط تکاملش راهبری کند،و از سر راه او همه خدایان مزاحم را بردارد تا سدی فرا راهش به وجود نیاورند.اگر این کار صورت گیرد،مشکل ما از هر دو طرف حل میشود ایمان به خدا تنها راه حل است این راه حل همان ایمان به«الله»است که در آئین آسمانی اسلام برای انسان زمینی توصیه شده است.ایمان به خدا،به عنوان تنها مطلقی که میتواند انسانیت را به راه تکامل برساند و دچار هیچ گونه تناقضی سر راهش نشود.
ایمان به«الله»،هم جنبه منفی مشکل را حل میکند و هم جنبه مثبت آن را،اما جنبه منفی آن یعنی انسان را از خود گم کردگی و بیدینی و بیپناهی میرهاند.زیرا انسان را در وضع احساس مسئولیت قرار میدهد و تدبیر و اندیشهاش،و هر گونه حرکت و تلاشش را به جهان وابسته میسازد،و او را«خلیفه الله»روی زمین میگرداند.بدیهی استخلافت مسئولیت آفرین است.مسئولیت،انسان را بین دو قطب قرار میدهد،بین«الله»که مستخلف یعنی خلافت دهنده اوست و انسان در برابر او احساس مسئولیت میکند،و بین نتائج مترتب بر اعمالش که عکس العمل کارهای اوست.به عبارت دیگر،بین خدا«مبدا»،و معاد،یا بین ازل و ابد.آنگاه به این نتیجه میرسد که در این مسیر باید با مسئولیت،و هدفداری با گامهای استوار حرکت کند.
ایمان به خدا جنبه مثبت مشکل یعنی،افراط و زیادهروی در وابستگی را نیز حل میکند،زیرا وابستگی به غیر خدا،محدودیت میآورد و مانعی فرا راه انسان ایجاد میکند.ایمان به خدا میتواند این مشکل را از میان بردارد زیرا: