ویل دورانت میگوید: «در سرتاسر زندگی انسان،به اجماع همه،عشق از هر چیز جالب توجهتر است وتعجب اینجاست که فقط عده کمی درباره ریشه و گسترش آن بحث کردهاند.در هرزبانی دریایی از کتب و مقالات،تقریبا از قلم هر نویسندهای درباره عشق پیدا شدهاست و چه حماسهها و درامها و چه اشعار شور انگیز که درباره آن به وجود آمدهاست،و با اینهمه چه ناچیز است تحقیقات علمی محض درباره این امر عجیب واصل طبیعی آن و علل تکامل و گسترش شگفت انگیز آن،از آمیزش سادهپروتوزوئا تا فداکاری دانته و خلسات پتراک و وفاداری هلوئیز به آبلارد.» (1) ما در صفحات قبل گفتیم آنچه مجموعا از گفتههای علمای قدیم و جدید دربارهریشه و هدف عشق و یگانگی یا دو گانگی آن با میل جنسی استنباط میشود سه نظریهاست،و گفتیم عشق،هم در غرب و هم در شرق از شهوت تفکیک شده و امر قابل ستایش و تقدیسی شناخته شده است،ولی این ستایش و تقدیس آن طور که مااستنباط کردهایم از دو جنبه مختلف بوده است که قبلا توضیح داده شد.
مطلب عمده در اینجا رابطه عشق و عفت است.باید ببینیم این استعداد عالی وطبیعی در چه زمینه و شرایطی بهتر شکوفان میگردد؟آیا آنجا که یک سلسله مقررات اخلاقی به نام عفت و تقوا بر روح مرد و زن حکومت میکند و زن به عنوان چیزیگرانبها دور از دسترس مرد است این استعداد بهتر به فعلیت میرسد یا آنجا کهاحساس منعی به نام عفت و تقوا در روح آنها حکومت نمیکند و اساسا چنین مقرراتیوجود ندارد و زن در نهایت ابتذال در اختیار مرد است؟اتفاقا مسالهای که غیر قابلانکار است این است که محیطهای به اصطلاح آزاد مانع پیدایش عشقهای سوزان وعمیق است.در این گونه محیطها که زن به حال ابتذال در آمده است فقط زمینه برایپیدایش هوسهای آنی و موقتی و هر جایی و هرزه شدن قلبها فراهم است.
اینچنین محیطها محیط شهوت و هوس است نه محیط عشق به مفهومی کهفیلسوفان و جامعه شناسان آن را محترم میشناسند یعنی آن چیزی که با فداکاری واز خود گذشتگی و سوز و گداز توام است،هشیار کننده است،قوای نفسانی را در یکنقطه متمرکز میکند،قوه خیال را پر و بال میدهد و معشوق را آنچنانکه میخواهد درذهن خود رسم میکند نه آنچنانکه هست،خلاق و آفریننده نبوغها و هنرها و ابتکارهاو افکار عالی است.
بهتر است اینجا مطلب را از زبان خود دانشمندانی که طرفدار اصول نوینی دراخلاق جنسی میباشند بشنویم.ویل دورانت میگوید: «یونانیان شعر عاشقانه را گرچه در مورد غیر طبیعی آن(عشق مرد به مرد)باشدمیشناختند،و داستانهای هزار و یک شب نشان میدهد که سرودهای عاشقانه ازقرون وسطی جلوتر بود ولی ترغیب عفت و پاکدامنی از طرف کلیسا که او را بهعلت دور از دسترس بودن،جذابیتبخشید مایه نضج غزل عاشقانه گردید.حتیلارشفوکو نویسنده نیش زن بزرگ میگوید:«چنین عشقی برای روح عاشق مانندجان برای بدن است»...این استحاله میل جسمانی را به عشق معنوی چگونه توجیهکنیم؟چه موجب میشود که این گرسنگی حیوانی چنان صفا و لطف بپذیرد که اضطراب جسمانی به رقت روحی تبدیل شود؟آیا رشد تمدن است که به علتتاخیر انداختن ازدواج موجب میشود تا امیال جسمانی بر آورده نشود و بهدرون نگری و تخیل سوق داده شود و محبوب را در لباس رنگارنگی از تخیلاتامیال نابرآورده جلوهگر سازد؟آنچه بجوییم و نیابیم عزیز و گرانبها میگردد.
زیبایی یک شئ چنانکه خواهیم دید بستگی به قدرت میل به آن شئ دارد،میلی کهبا ارضاء و اقناع ضعیف میشود و با منع و جلوگیری قوی میگردد.» (2) هم او میگوید: «به عقیده ویلیام جیمز حیا امری غریزی نیست،بلکه اکتسابی است.زنان دریافتندکه دست و دل بازی مایه طعن و تحقیر است و این امر را به دختران خود یاد دادند...
زنان بیشرم جز در موارد زود گذر برای مردان جذاب نیستند.خود داری از انبساط،و امساک در بذل و بخشش بهترین سلاح برای شکار مردان است.اگر اعضای نهانیانسان را در معرض عام تشریح میکردند توجه ما به آن جلب میشد ولی رغبت وقصد به ندرت تحریک میگردید.
مرد جوان به دنبال چشمان پر از حیاست و بدون آنکه بداند حس میکند که اینخود داری ظریفانه از یک لطف و رقت عالی خبر میدهد.حیا(و در نتیجه عزیزبودن زن و معشوق واقع شدن او برای مرد)پاداشهای خود را پس انداز میکند ودر نتیجه نیرو و شجاعت مرد را بالا میبرد و او را به اقدامات مهم وا میدارد و قواییرا که در زیر سطح آرام حیات ما ذخیره شده استبیرون میریزد.» (3) هم او میگوید: «امروز لباسهای سنگین فشار آور که مانند موانعی بودند از میان رفتهاند و دخترامروز خود را با جسارت تمام از دست لباسهای محترمانهای که مانع حمل بود رهانیده است.دامنهای کوتاه بر همه جهانیان بجز خیاطان نعمتی است و تنهاعیبشان این است که قدرت تخیل مردان را ضعیفتر میکند،و شاید اگر مردان قوهتخیل نداشته باشند زنان نیز زیبا نباشند!» (4) برتراند راسل در کتاب زناشویی و اخلاق در فصلی که به عنوان«عشق رمانتیک» باز کرده است میگوید: «اصل اساسی عشق رمانتیک آن است که معشوق خود را بسیار گرانبها و به دستآوردنش را بسیار دشوار بدانیم...بهای زیادی که برای زن قائل میشدند نتیجهروانشناسی اشکال تصرف وی بود.» (5) و نیز میگوید: «از لحاظ هنرها مایه تاسف است که به آسانی به زنان بتوان دستیافت و خیلیبهتر است که وصال زنان دشوار باشد بدون آنکه غیر ممکن گردد...در جایی کهاخلاقیات کاملا آزاد باشد انسانی که بالقوه ممکن است عشق شاعرانه داشته باشدعملا بر اثر موفقیتهای متوالی به واسطه جاذبه شخصی خود،ندرتا نیازی به توسلبه عالیترین تخیلات خود خواهد داشت.» (6) و نیز میگوید: «کسانی هم که افکار کهنه را پشتسر گذاشتهاند در معرض خطر دیگری در موردعشق به مفهوم عمیقی که ما برای آن قائلیم قرار گرفتهاند.اگر مردی هیچ گونه رادعاخلاقی در برابر خود نبیند یکباره تسلیم تمایلات جنسی شده و عشق را از کلیهاحساسات جدی و عواطف عمیق جدا ساخته و حتی آن را با کینه همراه میسازد.» (7) عجبا!آقای راسل در اینجا دم از اخلاقیات میزند.مقصود او از اخلاقیاتچیست؟او که عفت و تقوا را محکوم میکند،حتی ازدواج را مانع عشق بلکه مانعهیچ گونه تمتع از غیر همسر شرعی و قانونی نمیداند و معتقد است که زن فقط بایدکاری بکند که از غیر همسر قانونی بار دار نشود،او که زنا را جز در صورت عنف و یادر صورتی که صدمه جسمی بر طرف وارد شود مجاز میشمارد!او که اخلاق را جزتطبیق کردن و هماهنگ ساختن منافع خود با اجتماع نمیداند،او که چنین فکر میکندچه تصور صحیحی از اخلاقی که مانع و رادع تمایلات جنسی و پرورش دهندهاحساسات لطیف عشقی باشد دارد؟!
به هر حال،آنچه مسلم است این است که محیطهای اشتراکی جنسی یا شبهاشتراکی که آقای راسل و امثال او پیشنهاد و آرزو میکنند،کشنده عشق به مفهومیاست که فیلسوفان از آن دم میزنند و آن را اوج حیات و حد اعلای شور زندگیمیخوانند،از او به عنوان معلم و مربی،الهام بخش و کیمیا یاد میکنند و کسی را که همهعمر از آن بینصیب مانده است لایق انسانیت نمیشمارند.
یاد آوری دو نکته لازم است.یکی اینکه تفکیک عشق از شهوت و اینکه عشق،هم از لحاظ کیفیت،هم از لحاظ هدف با شهوت حیوانی و جنسی مغایر است،از آنجمله مسائل روحی است که با اصول ماتریالیستی سازگار نیست ولی به هر حال موردقبول کسانی است که در مسائل روحی مادی فکر میکنند.راسل یک جا اعترافمیکند که: «عشق چیزی بالاتر از میل به روابط جنسی است.» (8) در جای دیگر میگوید: «عشق برای خود غایت و اصول اخلاقی خاصی دارد که بدبختانه تعالیم مسیحیتاز یک طرف و عناد علیه اصول اخلاقی جنسی که قسمتی از نسل جوان امروزطالب آنند(و خود راسل آتش افروز این عناد است!)از طرف دیگر،آنها را تحریفو واژگون میسازد.» (9) نکته دیگر اینکه به نظر میرسد این حالت روحی که مغایر با شهوت جنسیلااقل از لحاظ کیفیت و هدف-شناخته شده است دو نوع است و به دو صورت مختلفظهور میکند،یکی به صورت حالت پر شور و پر سوز و گدازی که در نتیجه دور ازدسترس بودن محبوب و هیجان فوق العاده روح و تمرکز قوای فکری در نقطه واحد ازیک طرف،و حکومت عفاف و تقوا بر روح عاشق از طرف دیگر،تحولات شگرفی درروح ایجاد میکند،احیانا نبوغ میآفریند،و البته هجران و فراق شرط اصلی پیدایشچنین حالتی است و وصال مدفن آن است و لااقل مانع است که به اوج شدت خودبرسد و آن تحولات شگرفی که مورد نظر فیلسوفان استبه وجود آورد.
این گونه عشقها بیشتر جنبه درونی دارد،یعنی موضوع خارجی بهانهای استبرای اینکه روح از باطن خود بجوشد و برای خود معشوقی آنچنانکه دوست داردبسازد و از دیدگاه خود آن طور که ساخته-نه آن طور که هست-ببیند.کم کم کار بهجایی میرسد که به خود آن ساخته ذهنی خو میگیرد و آن خیال را بر وجود واقعی وخارجی محبوب ترجیح میدهد.
نوع دیگر،آن مهر و رقت و صفا و صمیمیتی است که میان زوجین در طول زماندر اثر معاشرت دائم و اشتراک در سختیها و سستیها و خوشیها و ناخوشیهای زندگی وانطباق یافتن روحیه آنها با یکدیگر پدید میآید.اگر اجتماع،پاک و ناآلوده باشد وتمتعات زوجین همان طوری که اصول عفاف و تقوا ایجاب میکند به یکدیگراختصاص یابد،حتی در دوران پیری که شهوت خاموش است و قادر نیست زوجین رابه یکدیگر پیوند دهد،آن عاطفه صمیمانه سخت آنها را به یکدیگر میپیوندد.
نفقه دادن مرد به زن و شرکت عملی زن در مال مرد،از همه بالاتر اختصاص کانونخانوادگی و استمتاعات جنسی و اختصاص محیط بزرگ به کار و فعالیت،از علل عمده این صفا و صمیمیت است.تدابیری که اسلام در روابط زوجین و غیره به کار بردهاستسبب شده که در محیطهای اسلامی-بر خلاف محیط اروپای امروز-این گونهصمیمیتها و مهر و صفاها و عشقها زیاد پیدا شود.
نوع اول مشروط به هجران و فراق است،تازیانه فراق روح را حساستر وآتشینتر میکند،بر خلاف این نوع از عشق که ما آن را صفا و صمیمیت مینامیم واختصاص به زوجین دارد و در اثر وصال و نزدیکی کمال مییابد.
نوع اول در حقیقت پرواز و کنش و جذب و انجذاب دو روح متباعد است و نوعدوم وحدت و یگانگی دو روح معاشر.فرضا کسی در نوع اول تردید کند،در نوع دومنمیتواند تردید داشته باشد.
در آیه قرآن،آنجا که پیوند زوجیت را یکی از نشانههای وجود خداوند حکیمعلیم ذکر میکند،با کلمه«مودت»و«رحمت»یاد میکند(چنانکه میدانیم«مودت»و«رحمت»با شهوت و میل طبیعی فرق دارد)،میفرماید: و من ایاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجا...و جعل بینکم موده و رحمه (10) .
یکی از نشانههای خداوند این است که از جنس خود شما برای شما جفت آفریدهاست...و میان شما و آنها مهر و رافت قرار داده است.
مولوی چه خوب این نکته را دریافته است آنجا که میگوید: زین للناس حق آراسته است زانچه حق آراست کی تانند رست چون پی یسکن الیهاش آفرید کی تواند آدم از حوا برید اینچنین خاصیتی در آدمی است مهر،حیوان را کم است،آن از کمی است مهر و رقت وصف انسانی بود خشم و شهوت وصف حیوانی بود ویل دورانت این صفا و صمیمیت را که پس از خاتمه شهوت نیز دوام پیدا میکنداین طور توصیف میکند: «عشق به کمال خود نمیرسد مگر آنگاه که با حضور گرم و دلنشین خود تنهایی پیری و نزدیکی مرگ را ملایم و مطبوع سازد.کسانی که عشق را فقط میل و رغبتمیدانند فقط به ریشه و ظاهر آن مینگرند.روح عشق حتی هنگامی که اثری ازجسم بجا نمانده باشد باقی خواهد بود.در این ایام آخر عمر که دلهای پیر از نو با هممیآمیزند،شکفتگی معنوی جسم گرسنه با کمال خود میرسد.» (11) با همه اختلافی که میان این دو نوع عشق وجود دارد و یکی مشروط به هجراناست و دیگری به وصال،یکی از نوع نا آرامی و کشش و شور است و دیگری از نوعآرامش و سکون،در یک جهت مشترکند:هر دو گلهای با طراوتی میباشند که فقط دراجتماعاتی که بر آنها عفاف و تقوا حکومت میکنند میرویند و میشکفند.محیطهای[اشتراکی]جنسی یا شبه اشتراکی جنسی نه قادرند عشق به اصطلاح شاعرانه ورمانتیک به وجود آورند و نه میتوانند در میان زوجین آنچنان صفا و رقت وصمیمیت و وحدتی-که بدان اشاره شد-به وجود آورند.
پینوشتها: 1- لذات فلسفه،ص117 2- لذات فلسفه،ص 130 3- همان،ص133 4- همان،ص 165.
5- زناشویی و اخلاق،ص36.
6- همان،ص39 و 40 7- همان،ص 64 8- همان،ص 62 9- همان،ص 65 10- روم/ 21 11- لذات فلسفه،ص 134.
مجموعه آثار جلد نوزدهم صفحه 663 استاد شهید مرتضی مطهری عفت، فضیلتبزرگ اخلاقی اشاره «عفت»نقطه مقابل«شکم پرستی و شهوت پرستی»است که از مهمترین فضایل انسانیمحسوب میشود.
«عفت»به گفته راغب اصفهانی در کتاب«المفردات»،به معنی پدید آمدن حالتی درنفس است که آدمی را از غلبه شهوت باز میدارد و«عفیف»به کسی گفته میشود کهدارای این وصف و حالتباشد.
صاحب«مقاییس اللغه»مینویسد:«عفت در اصل به دو معنی آمده است:نخست،خودداری از انجام کارهای زشت و دیگر، کم بودن چیزی.لذا عرب به باقی مانده شیردر پستان مادر«عفه»(بر وزن مدت)میگوید.»ولی از کلام راغب اصفهانی درمفردات،استفاده میشود که هر دو معنی به یک چیز باز میگردد.(زیرا افراد عفیف بهچیز کم قانع هستند.) مؤلف التحقیق مینویسد:«این ماده در اصل،به معنی حفظ نفس از تمایلات و شهواتنفسانی است،همان گونه که تقوا به معنی حفظ نفس از انجام گناهان میباشد،بنابراین عفتیک صفت دورنی است،در حالی که تقوا ناظر به اعمال خارجی است».
علمای اخلاق نیز در تعریف«عفت»،آن را صفتی حد وسط در میان شهوت پرستی و خمودی دانستهاند.
آنچه بیان شد،تفسیر«عفت»به مفهوم عام کلمه بود،زیرا بعضی برای معرفی«عفت»از نقطه مقابل آن،یعنی،پردهدری نیز استفاده کردهاند.به همین علت در بسیاریاز موارد،واژه«عفت»را در مورد پرهیزکاری در خصوص مسایل جنسی استعمالکردهاند.
به هر حال از آیات قرآن مجید و روایات اسلامی استفاده میشود که«عفت»-به هردو معنی-از بزرگترین فضایل انسانی است و هیچ کس در سیر الی الله،بدون داشتن«عفت»به جایی نمیرسد.در زندگی دنیا نیز آبرو و حیثیت و شخصیت انسان در گروعفت است.
با این اشاره به قرآن باز میگردیم و آیات ذیل را بررسی میکنیم: 1- للفقرآء الذین احصروا فی سبیل الله لا یستطیعون ضربا فی الارض یحسبهمالجاهل اغنیاء من التعفف تعرفهم بسیماهم لا یسئلون الناس الحافا و ما تنفقوا من خیرفان الله به علیم (سوره بقره،آیه 273 2- و راودته التی هو فی بیتها عن نفسه و غلقت الابواب و قالت هیت لک قالمعاذ الله انه ربی احسن مثوای انه لا یفلح الظالمون (سوره یوسف،آیه 23 3- و لقد همتبه و هم بها لو لا ان رءا برهان ربه کذلک لنصرف عنه السوء والفحشاء انه من عبادنا المخلصین(سوره یوسف، آیه 24 4- قالت فذالکن الذی لمتننی فیه و لقد راودته عن نفسه فاستعصم و لئن لم یفعلماء امره لیسجنن و لیکونا من الصاغرین-قال رب السجن احب الی مما یدعوننی الیه والا تصرف عنی کیدهن اصب الیهن و اکن من الجاهلین-فاستجاب له ربه فصرف عنهکیدهن انه هو السمیع العلیم (سوره یوسف،آیه 32-34 5- و الذین هم لفروجهم حافظون×الا علی ازواجهم او ما ملکت ایمانهم فانهم غیرملومین-فمن ابتغی ورآء ذلک فاولئک هم العادون (سوره مؤمنون،آیه 5-7 6- و الحافظین فروجهم و الحافظات ...(سوره احزاب،آیه 35 ترجمه -1 انفاق شما مخصوصا باید)برای نیازمندانی باشد که در راه خدا،در تنگنا قرار گرفتهاند،(و توجه به آیین خدا،آنها را از وطنهای خویش آواره ساخته و شرکت در میدان جهاد به آنهااجازه نمیدهد تا برای تامین هزینه زندگی،دستبه کسب و تجارت بزنند)،نمیتوانندمسافرتی کنند(و سرمایهای به دست آورند)و از شدت خویشتنداری،افراد ناآگاه آنها رابینیاز میپندارند،اما آنها را از چهرههایشان میشناسی و هرگز با اصرار چیزی از مردمنمیخواهند(این است مشخصات آنها!)و هر چیز خوبی در راه خدا انفاق کنید،خداوند از آنآگاه است.
-2 و آن زن که یوسف در خانه او بود،از او تمنای کامجویی کرد،درها را بست و گفت: «بیا(به سوی آنچه برای تو مهیاست)».(یوسف)گفت:«پناه میبرم به خدا!او[ عزیز مصر]صاحب نعمت من است،مقام مرا گرامی داشته(آیا ممکن استبه او ظلم و خیانت کنم؟!
مسلما ظالمان رستگار نمیشوند!» -3 آن زن قصد او کرد و او نیز-اگر برهان پروردگار را نمیدید-قصد وی مینمود!اینچنین کردیم تا بدی و فحشاء را از او دور سازیم،زیرا او از بندگان مخلص ما بود.
4-همسر عزیز مصر)گفت:«این همان کسی است که به خاطر(عشق)او مرا سرزنشکردید!(آری!)من او را به خویشتن دعوت کردم و او خودداری کرد و اگر آنچه را دستورمیدهم،انجام ندهد،به زندان خواهد افتاد و مسلما خوار و ذلیل خواهد شد!» یوسف)گفت:«پروردگارا!زندان،نزد من محبوبتر است از آنچه اینها مرا به سوی آنمیخوانند!و اگر مکر و نیرنگ آنها را از من باز نگردانی،به سوی آنان متمایل خواهم شد و ازجاهلان خواهم بود!» پروردگارش دعای او را اجابت کرد و مکر آنان را از او گردانید،زیرا او شنوا و داناست.
5-و آنها که دامان خود را(از آلوده شدن به بی عفتی)حفظ میکنند.
تنها آمیزش جنسی با همسران و کنیزانشان دارند که در بهرهگیری از آنان ملامتنمیشوند و کسانی که غیر از این راه را طلب کنند،تجاوزگرند!
6- مردان پاکدامن و زنان پاکدامن.
تفسیر نیازمندان آبرومند در آیه نخست، درباره بهترین مورد انفاق،میفرماید:انفاق شما(مخصوصا)بایدبرای نیازمندانی باشد که در راه خدا محصور شده(و از خانه و کاشانه خود آوارهگشتهاند و شرکت در میدان جهاد به آنها اجازه نمیدهد برای تامین زندگی خود تلاشکنند)و نمیتوانند سفری کنند(و سرمایهای به دست آورند)، «للفقراء الذین احصروافی سبیل الله لا یستطیعون ضربا فی الارض...» (1) سپس به ویژگی مهم دیگری از آنها اشاره میکند:«از شدت خویشتنداری و عفاف،افراد بیاطلاع،آنها را غنی میپندارند، در حالی که آنها را از چهرههایشان میشناسی، ...یحسبهم الجاهل اغنیاء من التعفف تعرفهم بسیماهم...
» (2) آری!آنها رنجهای درونی خود را کاملا حفظ میکنند و زبان به شکوه نمیگشایندو در عین نیازمندی شدید،همچون بینیازان گام بر میدارند،ولی برای آگاهان رنگرخساره آنها از سر درونشان خبر میدهد.
باز به بیان ویژگی دیگری پرداخته،میافزاید:«هرگز با اصرار چیزی را از مردمنمیخواهند، ...لا یسئلون الناس الحافا...
» (3) تا حد امکان،از کسی تقاضا نمیکنند و اگر کارد به استخوانشان رسد و ناچار شوندوامی از کسی بگیرند یا کمکی بخواهند،هیچ گونه اصرار به فرد مقابل نمیکنند.
در پایان آیه میفرماید:«و هر چیزی خوبی در راه خدا انفاق کنید،خداوند به آن آگاهاست، ...و ما تنفقوا من خیر فان الله به علیم ».
(4) آری!انفاق بسیار خوب است،خصوصابرای کسانی که عزت نفس و طبع بلند دارند و خویشتندار و عفیفند.
بدیهی است که«عفت»در این آیه به معنی خویشتنداری در مسایل مالی است،نهامور جنسی.جمعی از مفسران،شان نزول آن را«اصحاب صفه»دانستهاند.آنها یکگروه چهار صد نفری از مسلمانان مکه و اطراف مدینه بودند که نه خانهای در مدینهداشتند و نه خویشاوندانی که به منزل آنها بروند و نه کسب و کار،ولی در عین حال،در نهایت تعفف در محلی که به صورت سکوی بزرگ (5) در کنار مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله بود،زندگی میکردند.آنها مجاهدانی بودند که به فرمان رسول الله صلی الله علیه و اله به میدانهای جنگحرکت میکردند و در عین گرسنگی و نیازمندی شدید،عزت نفس و خویشتنداری وعفتخویش را حفظ میکردند.
به هر حال،قرآن مجید این گروه از عفیفان را در آیه فوق با تعبیرات مختلف ستودهاست و آنها را به عنوان الگو برای سایر مسلمانان معرفی نموده است.
در آیه دوم و سوم،سخن از«عفت»و پاکدامنی یوسف علیه السلام است که در سختترینشرایطی که تمام اسباب گناه در آن آماده بود،خود را حفظ کرد.به خداوند خویشپناهنده شد و از کوره یک امتحان بزرگ الهی،آبرومندانه بیرون آمد.
طبق بیان قرآن کریم:«آن زن که یوسف علیه السلام در خانه او بود،از وی تمنای کامجویی کرد وتمام درها را بست و گفت: بشتاب به سوی آنچه که برای تو مهیاست.
یوسف علیه السلام گفت:به خدا پناه میبرم،او(عزیز مصر)صاحب نعمت من است،مقام مراگرامی داشته(آیا ممکن استبه او ظلم و خیانت کنم؟)،به یقین ظالمان(و خائنان)رستگارنمیشوند، و روادته التی هو فی بیتها عن نفسه و غلقت الابواب و قالت هیت لک،قالمعاذ الله انه ربی احسن مثوای انه لا یفلح الظالمون » (6) چهره زیبا و ملکوتی حضرت یوسف علیه السلام،نه تنها عزیز مصر را مجذوب کرده بود،بلکه همسر عزیز مصر نیز به او علاقهمند شده بود.این عشق و علاقه همسر عزیز مصر،پنجه در اعماق جانش داشت که با گذشت زمان داغتر و سوزانتر میشد،اما حضرتیوسف علیه السلام عفیف و پاکدامن و پرهیزکار،قلبش تنها در گرو عشق به خدا بود.
همسر فریبای جوان و زیبای عزیز مصر،از تمام وسایل و روشها،برای رسیدن بهمقصد خود استفاده کرد،وسایلی که تنها بخشی از آنها برای تحریک یک جوان مجردهم سن و سال حضرت یوسف علیه السلام کافی بود،ولی حضرت یوسف علیه السلام در برابر امواجشدید شهوت ایستادگی نمود و خود را به کشتی لطف پروردگار سپرد که اگر نمیسپرد،غرق شده بود،همان گونه که آیه بعد میفرماید:«آن زن قصد کامجویی را از او(حضرت یوسف علیه السلام)کرد و او نیز-اگر برهان پروردگار را نمیدید-قصد وی مینمود،این چنین کردیم.
و یوسف را در برابر این طوفان شدید تنها نگذاشتیم)تا بدی و فحشاء را از او دور سازیم،زیرااو از بندگان مخلص ما بود، و لقد همتبه و هم بها لو لا ان رءا برهان ربه کذلک لنصرفعنه السوء و الفحشاء انه من عبادنا المخلصین ».
(7) «من عبادنا»(از بندگان ما)و«مخلصین»(خالص شدگان)،تعبیرات بسیار پرمعناییاست که در این آیه به عنوان نشان افتخار بر سینه حضرت یوسف علیه السلام نصب شده است.
گر چه حضرت یوسف علیه السلام با وجود عفت و پاکدامنی از سوی همسر عزیز مصر متهمبه خیانتی شد که ممکن بود به قیمت جان او تمام شود،ولی خداوندی که وعده حمایتاز مؤمنان پاکدامن را داده است توسط گواهی کودک شیرخواری که در گهواره بود،بهصورت معجزه آسایی،او را نجات داد.
آنچه بعضی از افراد نادان و بیخبر،در شرح این آیات نوشتهاند که منظور از «هم بها» این است که حضرت یوسف علیه السلام نیز آماده کامجویی از زلیخا شد،نه با مقامعصمت انبیاء سازگار است و نه با لحن آیات فوق،بلکه قرآن میگوید: «برهان پروردگاربه یاری حضرت یوسف علیه السلام آمد که اگر نیامده بود،آماده میشد،ولی چون به سراغش امد،قصد گناه نکرد.» فخر رازی در تفسیر این آیه،تعبیر جالبی دارد.او مینویسد:«همه،حتی شیطانشهادت به پاکی حضرت یوسف علیه السلام دادند،زیرا شیطان در همان زمانی که رانده درگاه خداشد،گفت:من برای گمراه ساختن همه فرزندان آدم تلاش میکنم،جز بندگان مخلص تو، قال فبعزتک لاغوینهم اجمعین×الا عبادک منهم المخلصین » (8) سپس فخر رازی میافزاید:«اگر گویندگان این سخنان بی اساس و خرافی،تابع خداوندهستند،خداوند شهادت به پاکی حضرت یوسف علیه السلام داد و اگر پیرو شیطانند،شیطان نیزشهادت به پاکی او داده است.
(9) در چهارمین آیه که ادامه شرح زندگی پرماجرای حضرت یوسف علیه السلام و بیان مقام والای عفت و پارسایی اوست، ضمن اشاره به آزمون دیگری که مانند طوفانی سخت دربرابر او پدیدار شده بود،میفرماید:«هنگامی که آوازه عشق سوزان عزیز مصر به غلامکنعانیش حضرت یوسف علیه السلام،در شهر پیچید و زنان مصر،زبان به ملامت و سرزنش اوگشودند،او برای اثبات بیگناهی خود،مجلس میهمانی عظیمی ترتیب داد و از زنانسرشناس مصر دعوت کرد و در یک لحظه حساس،حضرت یوسف علیه السلام را وادار کرد که واردآن مجلس شود.
هنگامی که آنها چشمشان به جمال دل آرای حضرت یوسف علیه السلام افتاد،زمام اختیار را ازدست دادند و با کاردهایی که برای خوردن میوه در دست داشتند،بیاختیار دستهایشان رابریدند و همگی گفتند:این جوان،یک انسان نیست که یک فرشته زیبا و عجیب است!» در آن هنگام که همسر عزیز مصر خودش را پیروز میدید،رو به آنها کرد و گفت: «این همان کسی است که مرا به خاطر(عشق)به او سرزنش کردید.(آری!)من او را بهخویشتن دعوت کردم و او خودداری کرد.اگر آنچه را که من دستور میدهم،انجام ندهد،بهزندان خواهد افتاد و به یقین خوار و ذلیل خواهد شد، قالت فذالکن الذی لمتننی فیه و لقدراودته عن نفسه فاستعصم و لئن لم یفعل ما آمره لیسجنن و لیکونا من الصاغرین