دانلود مقاله علل پیدایش مذاهب در اسلام

Word 109 KB 12322 57
مشخص نشده مشخص نشده تاریخ
قیمت قدیم:۲۴,۰۰۰ تومان
قیمت: ۱۹,۸۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع
  • علل پیدایش مذاهب در اسلام اگر مسلمانان در زمان پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله و سلم از وحدت خاصى برخوردار بودند، و عظمت مقام رسالت و مرجعیت مسلم او براى پیروانش، مانع از بروز دوگانگى بود، ولى پس از درگذشت او، شکاف عجیبى در میان آنان پدید آمد، و آن وحدت و ایثار، جاى خود را به جدال و نزاع کلامى، و احیانا به نبردهاى خونین، آنهم بر سر عقائد، داد.

    مهمترین مساله در این مورد، بررسى علل پیدایش اختلافها و پى‏ریزى مذاهب است که در کتابهاى مربوط به تاریخ عقائد، پیرامون آن کمتر گفتگو شده و حق آن ادا نشده است.

    از آنجا که تاریخ نگارى در میان مسلمانان به صورت نقلى بود، کمتر به تحلیل تاریخ مى‏پرداختند.

    بالطبع، چنین روشى در بحثهاى مربوط به ملل و نحل که یک نوع تاریخ نگارى تاریخ عقائد است، نیز سایه افکند و جداى از نقل حوادث، کمتر به تحلیل آن پرداختند.

    در نتیجه، فلسفه این همه اختلاف، بعد از رسول خدا در بین امت اسلامى روشن نشد.

    پس از درگذشت پیامبر (ص)، براى گروهى از مسلمانان، مسائل کلامى، مطرح نبود و آنان، جز به جهاد و نشر اسلام در جهان، به چیزى نمى‏اندیشیدند، و در مسائل مربوط به توحید و شناخت صفات خدا و مانند آن، از آنچه از کتاب و سنت فرا گرفته بودند، پا فراتر نمى‏نهادند.

    زیرا آنان اسلام را با دو امتیاز شناخته بودند: 1 عقائدى واضح و روشن، 2 تکالیفى سهل و وظایفى آسان.

    اسلام، با این دو امتیاز، در شبه جزیره و سپس در سائر نقاط، اسلامى گسترش یافت.

    اگر مشکلى پیش مى‏آمد به کتاب خدا و سنت پیامبر (ص) مراجعه مى‏کردند.

    شیعیان نیز که سخن عترت را قرین قرآن مى‏دانستند، مشکلات فکرى را با آنان در میان مى‏گذاشتند.

    براى این گروه وارسته و عاشق جهاد و ایثار، و پیرو عترت، آیات زیر، در زمینه‏هاى گوناگون، الهام بخش و عقیده ساز بود.

    الف: اثبات صانع 1 (افى الله شک فاطر السماوات و الارض) (سوره ابراهیم / 10) «آیا در وجود خدا شک و تردیدى هست، در حالى که آفریننده آسمانها و زمین است؟» .

    2 (ام خلقوا من غیر شى‏ء ام هم الخالقون) (سوره طور / 35) .

    «آیا آنان از هیچ آفریده شده‏اند یا خود آفریننده خود هستند؟» .

    (مسأله توحید و نفى و دوگانگى در خلقت) .

    3 (لو کان فیهما آلهه الا الله لفسدتا) (سوره انبیاء / 22) .

    «اگر در میان آسمانها و زمین خداى دیگرى بود، نظام گیتى بهم مى‏ریخت» .

    ب: شناخت صفات خدا 4 (هو الله الذى لا اله الا هو عالم الغیب و الشهاده هو الرحمن الرحیم* هو الله الذى لا اله الا هو الملک القدوس السلام المؤمن المهیمن العزیز الجبار المتکبر سبحان الله عما یشرکون* هو الله الخالق البارى المصور له الاسماء الحسنى یسبح له ما فى السموات و الارض و هو العزیز الحکیم).

    (سوره حشر / 22 24) .

    «او خدایى است که جز او خدایى نیست.

    آگاه از درون و برون و رحمان و رحیم، اوست.

    حاکم، مالک، منزه از عیب، سلامت بخش، ایمن ساز، مراقب، قدرتمند، پیروز، شایسته بزرگى.

    و او منزه است از آنچه براى او شریک قرار مى‏دهند.

    او خداى آفریننده و صورتگر است، براى او است نامهاى نیک.

    آنچه در آسمانها و زمین است، بر او تسبیح مى‏گوید.

    او است عزیز و حکیم» .

    ج: تنزیه خدا از تشبیه به خلق 5 (لیس کمثله شى‏ء و هو السمیع البصیر) (سوره شورى / 11) .

    «براى او مثل و مانندى نیست و او است شنوا و بینا» .

    د: گسترش عظمت الهى 6 (و ما قدروا الله حق قدره) (سوره انعام / 91) .

    «خدا را آنچنانکه شایسته او است، نشناخته‏اند» .

    همچنین، در دیگر مسائل مربوط به مبدأ و معاد، آیات قرآن، مرجع و مصدر آنان بود.

    البته این مطلب نه به آن معنى است که همه افراد این گروه از مسلمانان بر مفاهیم عالى این آیات آگاه بودند، بلکه مقصود این است که متفکران این گروه از طریق تدبیر در این آیات، حس کنجکاوى خود را قانع کرده، و بعدى از ابعاد این آیات را درک مى‏نمودند.

    در برابر، گروهى فرصت طلب به گردآورى مال و ثروت و کسب قدرت و سلطه، اشتغال جسته و از این نوع مسائل غافل بودند و در برابر این دو گروه (1 ایثارگر و جهادگر 2 دنیا طلبان و ثروت اندوزان)، دسته سومى بودند که به مسائل عقیدتى مى‏اندیشیدند و تفکر در آن، کار رسمى و شغل مهم آنان بود.

    این حالت عمومى مسلمانان بود، یا به فکر جهاد و نبرد بودند و در مسائل عقیدتى به آنچه از قرآن و احیانا سنت آموخته بودند، اکتفا مى‏ورزیدند، و یا در فکر مال و مقام و زر و زور بودند که این نوع از مسائل براى آنان مطرح نبود، تنها گروه سومى، فارغ از دیگر مسائل، به امور عقیدتى عنایت بیشترى مبذول داشتند.

    سرانجام، این گروه عقیدتى نیز در سایه یک رشته عوامل، پدید آورنده اختلاف و دو دستگى شدند.

    این عوامل به طور مطلق عبارتست از: 1 تعصبهاى کور قبیله‏اى و گرایش‏هاى حزبى، 2 بدفهمى و کج اندیشى در تفسیر حقایق دینى، 3 منع از تدوین حدیث پیامبر (ص) و نشر آن، 4 آزادى احبار و رهبان در نشر اساطیر عهدین، 5 برخورد مسلمانان با ملتهاى متمدن که براى خود کلام مستقل و عقائد دیگرى داشتند.

    6 اجتهاد در برابر نص اینک ما هر یک از این عوامل را به صورت فشرده مطرح مى‏کنیم: عامل نخست: تعصبهاى کور قبیله‏اى و گرایش‏هاى حزبى نخستین اختلاف در میان مسلمانان، پس از درگذشت پیامبر گرامى (ص) در مساله خلافت و تعیین جانشین بود.

    کسانى که مساله خلافت را یک مقام تنصیصى مى‏اندیشیدند، با تکیه بر احادیث پیامبر (ص) (1) خلافت را از آن امام على (ع) مى‏دانستند.

    در منطق این گروه، هرگز تعصبات قبیله‏اى مطرح نبود و این عقیده، از سخنان رسول گرامى، برخاسته بود.

    ولى منطق مخالفان على علیه السلام در سقیفه، چه انصار و چه مهاجر، بر محورهاى دیگرى دور مى‏زد که قدر مشترک آن را گرایشهاى قبیله‏اى و تعصبات حزبى و در باطن، خودخواهى تشکیل مى‏داد.

    ما، در این جا، نخست منطق انصار، سپس مهاجر را، که مدعى اولویت در مساله امامت و خلافت بودند، منعکس مى‏سازیم، تا روشن گردد که هر دو گروه، معیار عصر جاهلیت را مطرح مى‏کردند و مى‏خواستند از این طریق، صاحب مقام و منصب گردند، در حالى که شایسته هر دو گروه این بود که بر فرض انتخابى بودن مقام امامت فرد یا گروهى را انتخاب کنند که با دیگر موازین اسلام منطبق باشد .

    زیرا مساله تقوى و پرهیزکارى، قدرت بر اراده، داشتن بینش صحیح، و اطلاع از اصول و فروع، چیزى نبود که در گزینش خلیفه، به دست فراموشى سپرده شود، ولى متاسفانه، هیچ یک از دو گروه بر این معیارها تکیه نکردند، بلکه هر کدام، خدمات قبیله خود را نسبت به صاحب رسالت مطرح ساختند.

    منطق جبهه انصار رئیس حزب انصار، سعد بن عباده که خود تشکیل دهنده انجمن، در سقیفه بنى ساعده بود و گروه انصار را سزاوار بر خلافت، مى‏دانست، در این مورد چنین استدلال مى‏کند: «اى گروه انصار شما بیش از دیگران به آیین اسلام گرویدید، از این جهت براى شما فضیلتى است که براى دیگران نیست.

    پیامبر اسلام متجاوز از ده سال قوم خود را به خداپرستى و مبارزه با شرک و بت پرستى دعوت کرد، جز جمعیت بسیار کمى از آنان کسى به او ایمان نیاورد، و همان افراد کم، قادر به دفاع از پیامبر و گسترش آیین او نبودند، حتى اگر حادثه‏اى ناگوار متوجه خود آنان مى‏شد، توان دفاع از خود را نداشتند.

    هنگامى که سعادت متوجه شما شد و به خدا و پیامبر او ایمان آوردید، دفاع از پیامبر و یاران او را به عهده گرفتید، و براى گسترش اسلام و مبارزه با دشمنان، جهاد کردید و در تمام دوره‏ها، سنگینى کار بر دوش شما بود، روى زمین را شمشیرهاى شما رنگین کرد و عرب در پرتو قدرت شما گردن نهاد.

    تا آنجا که رسول خدا از دنیا رفت در حالى که از همه شما راضى بود...

    بنابراین، هرچه زودتر زمام کار را به دست بگیرید که جز شما کسى لیاقت این کار را ندارد» .

    در پایان سخن، بدون اینکه نامى از خود ببرد، رو به آنان کرد و گفت: «برخیزید، زمان امور را خودتان به دست بگیرید، یعنى زمامدارى و رهبرى من مطرح نیست و زمامدار واقعى، خود شما هستید و من مجرى نظرات شما هستم و اگر غیر از من، دیگرى را براى اینکار لائق و شایسته دیدید، او را انتخاب نمایید» (1) .اکنون باید دید که با چنین سخنرانى جامع و پر تحرک، چگونه سعد، از صحنه سیاست و انتخاب، طرد شد و دیگرى به جاى او انتخاب گردید، شناسایى عوامل این طرد و پیروزى فردى که جز پنج نفر، در آن اجتماع طرفدار نداشت، در مقام ارزیابى، بسیار حائز اهمیت است.

    سخنرانى ابوبکر به طرفدارى از مهاجرین وقتى سخنان «سعد» به پایان رسید، پس از گفتگویى، ابوبکر، اینگونه به سخن گفتن پرداخت : «خداوند، محمد را براى پیامبرى به سوى مردم اعزام کرد، تا او را بپرستند و شریک و انبازى براى او قرار ندهند، در حالیکه براى عرب ترک آیین شرک سنگین و گران بود.

    گروهى از مهاجران، به تصدیق و ایمان و یارى او در لحظات سخت، بر دیگران سبقت گرفتند، و از کمى جمعیت نهراسیدند؛ آنان نخستین کسانى بودند که به او ایمان آوردند و خدا را عبادت کردند، آنان خویشاوندان پیامبر هستند و به زمامدارى و خلافت، از دیگران شایسته‏تر مى‏باشند» .

    سپس وى براى ایجاد اختلاف بین «خزرج» و «اوس» به تجدید خاطرات تلخ و دیرینه آنان پرداخت و چنین ادامه داد: «فضیلت و موقعیت و سوابق شما (انصار) در اسلام، براى همه روشن است.

    کافى است که پیامبر شما را براى دین خود کمک و یار اتخاذ کرد، و بیشتر یاران و همسران پیامبر از خاندان شما است.

    اگر از گروه سابقین در هجرت بگذریم، هیچ کس به مقام و موقعیت شما نمى‏رسد، بنابراین، چه بهتر، ریاست و خلافت را گروه سابق در هجرت به دست بگیرند، و وزارت و مشاوره را به شما واگذار کنند و آنان هیچ کارى را بدون تصویب شما انجام ندهند» .

    (1) هر گاه خلافت و زمامدارى را قبیله، خزرج به دست بگیرند، اوسیان از آن‏ها کمتر نیستند، و اگر اوسیان گردن به سوى او دراز کنند، خزرجیان از آن‏ها دست برندارند.

    گذشته از این، میان این دو قبیله خونهایى ریخته و افرادى کشته شده و زخمهایى غیر قابل جبران پدید آمده است که هرگز فراموش شدنى نیست، هر گاه یک نفر از شما، خود را براى خلافت آماده کند و انتخاب گردد، بسان این است که خود را در میان «فک شیر» افکنده و سرانجام میان دو فک مهاجر و انصار خرد مى‏شود» .

    (2) وى در سخنان خود، گذشته از اینکه خواست هر دو گروه را از خود راضى سازد و قلوب همه را به دست آورد، کوشش کرد که به طور غیر مستقیم به آتش اختلاف دامن زند و وحدت کلمه و نظر انصار را از بین ببرد و در برابر تز نامعقول آنان، که مى‏گفتند اجتماع مسلمانان باید به صورت دو رئیسى اداره شود، یک تز نسبتا معقول که همان تقسیم «خلافت» و «وزارت» و «معاونت» ، میان مهاجر و انصار باشد، در اختیار آنان گذارد.

    سخنان حباب بن منذر در این میان «حباب بن منذر» که نسبت به دیگران مرد مصمم‏ترى بود، برخاست و انصار را براى قبضه کردن امر خلافت تحریک کرد.

    وى گفت: «مردم، برخیزید زمام خلافت را به دست بگیرید، مخالفان شما در سرزمین شما و در زیر سایه شما زندگى مى‏کنند، و عزت و ثروت و کثرت افراد از آن شما است و هرگز جرأت آن را ندارند که با شما مخالفت کنند، راى راى شما است...

    و اگر مهاجر اصرار دارند که امیر از آنان باشد، چه بهتر، امیرى از مهاجر و امیرى از انصار برگزیده گردد» .

    سخنرانى عمر گوینده پیشین تا آنجا که توانست حس برترى جویى را در خلافت انصار زنده کرد، جز اینکه در پایان، روى سادگى، تز نامعقول «دو رئیسى» را پیشنهاد داد.

    از این جهت، عمر فرصت را مغتنم شمرده، برخاست و با شدیدترین لحن بر او اعتراض کرد و گفت: «هرگز دو شتر را نمى‏توان با یک ریسمان بست، هرگز عرب زیر بار شما نمى‏روند، و شما را براى خلافت نمى‏پذیرند، در صورتى که پیامبر آنان از غیر شماست؛ کسانى باید زمام خلافت را به دست بگیرند که نبوت در خاندان آنان بوده است» .

    نقدى بر این معیارها علم به اصول و احکام و آشنایى به نیازهاى جامعه از نظر سیاسى، اجتماعى و اقتصادى و نیز مدیریت، شرط اساسى جانشینى از صاحب رسالت است.

    چیزى که در سقیفه از آن سخن به میان نیامد، همین شرائط بود.

    آیا شایسته و لازم نبود که این افراد به جاى اینکه بر قومیت و دیگرى ملاکهاى واهى تکیه کنند، موضوع علم و دانش را ملاک قرار داده و در میان یاران رسول خدا (ص) فردى را که به اصول و فروع اسلام آشنایى کامل داشت و از آغاز زندگى تا آن روز لغزشى از او دیده نشده بود، براى زعامت انتخاب کنند و به جاى خودبینى، مصالح اسلام و مسلمانان را در نظر بگیرند؟

    اصولا باید میان علت و معلول و به عبارت بهتر، میان دلیل و مدلول، ارتباطى وجود داشته باشد، و تصدیق یکى، موجب تصدیق دیگرى گردد، در صورتى که در دلائل مهاجر و انصار، چنین ارتباطى موجود نیست.

    درست است که مهاجرین، نخستین کسانى بودند که به پیامبر ایمان آوردند، و یا با پیامبر پیوند خویشاوندى داشتند، ولى این دو جهت سبب نمى‏شود که مقام رهبرى از آن آنان باشد؛ زیرا رهبرى، شرطى جز این دو لازم دارد، و آن آگاهى از کتاب و سنت و قدرت روحى بر اداره امور مملکت است و چه بسا این دو شرط در افرادى پیدا شود که بعدها به پیامبر ایمان آورده و یا با پیامبر خویشاوندى نداشته باشند.

    آنان به جاى اینکه ببینند در چه شخصیتى شرائط رهبرى فراهم است، سراغ فضائلى رفتند که ارتباطى به مقام رهبرى نداشت.

    همین انتقاد، به استدلال انصار نیز متوجه است؛ بر فرض اینکه اسلام با خون و ایثارگرى آنان انتشار یافت، ولى این دلیل نمى‏شود که مقام رهبرى نیز از آن آنان باشد، زیرا چه بسا واجد شرائط مقام رهبرى نباشند.

    دقت در استدلال دو طرف مى‏رساند که آنان مى‏خواستند مقام زعامت را به طور وراثت از پیامبر به ارث ببرند، و هر یک از طرفین براى وراثت خود، دلیلى مى‏تراشیدند.

    جز حکومت ظاهرى، چیز دیگرى مطرح نبود شیوه استدلال هر دو گروه نشان مى‏دهد که آنان از خلافت و جانشینى پیامبر، جز همان حکومت ظاهرى و فرمانروایى بر مردم؛ هدف دیگرى نداشتند و از دیگر مناصب پیامبر گرامى (ص) چشم پوشیده و به آن توجهى نمى‏کردند.

    از همین روى، انصار در سخنرانى، بر افزونى افراد و قدرت قبیله‏اى خود بالیده و خود را سزاوارتر از دیگران مى‏دانستند.

    (1) درست است که پیامبر گرامى فرمانرواى مسلمانان بود ولى علاوه بر این مقام، داراى مقامات و فضائلى دیگر نیز بود که در کاندیداهاى مهاجر و انصار اصلا وجود نداشت، زیرا پیامبر بازگو کننده شریعت و مبین اصول و فروع، و در برابر گناه و لغزش مصون و بیمه بود.

    چگونه این افراد در مقام انتخاب جانشین، به این رشته از امور که جهات روحانى و معنوى پیامبر و علت برترى و فرمانروایى او بر جامعه انسانى بود، توجه نکردند و موضوع را تنها از دریچه حکومت ظاهرى و فرمانروایى آن هم بر اساس فزونى افراد و پیوندهاى قبیله‏اى، مى‏نگریستند .

    علت این تغافل، روشن است، زیرا اگر خلافت اسلامى را از این دیدگاه بررسى مى‏کردند، جز سلب صلاحیت از خود، نتیجه دیگرى نمى‏گرفتند، چه، آشنایى آنان به اصول و فروع، بسیار ناچیز بود، تا آنجا که کاندیداى ابوبکر، «عمر» ، چند لحظه پیش از اجتماع سقیفه، منکر مرگ پیامبر بود و با شنیدن آیه‏اى از دوست خویش (2) ، سخن خود را پس گرفت و گفت مثل اینکه من این آیه را نشنیده بودم (3) .

    گذشته از این، اشتباهات و لغزش هاى فراوان آنان پیش از فرمانروایى، بر همه روشن بود.

    با این وضع چگونه مى‏توانستند حکومتى را پى‏ریزى کنند که باید پایه آن را علم و دانش و تقوى و پرهیزکارى و کمالات روحى و معنوى و مصونیت الهى تشکیل دهد؟

    گذشته از این، اشتباهات و لغزشهاى فراوان آنان پیش از فرمانروایى، بر همه روشن بود.

    عامل دوم: جمود فکرى و کج اندیشى در فهم معارف کتاب و سنت اگر گرایشهاى حزبى و تعصبهاى قبیله‏اى، نخستین عامل پیدایش مذاهب و فرق بود، جمود فکرى و کج اندیشى در فهم حقایق دینى، عامل دومى براى پیدایش طوائفى مانند «خوارج» و «مرجئه» و...

    به شمار مى‏رود.

    در واقع قسمت مهمى از مذاهب، زاییده جمود و کج فکرى، و تنگ نظرى سران آن‏ها است تا آنجا که در تقدیس ظواهر «کتاب خدا» و «سنت» پیامبر، آن قدر از خود جمود و خشکى نشان داده‏اند که عقل و خرد و داورى فطرت و وجدان را، فداى ظاهر ابتدائى آیه و روایت ساخته، و در نتیجه مذاهبى را پى‏ریزى کرده‏اند.

    شکى نیست که کتاب خدا و گفتار پیامبر گرامى، بر همه مسلمانان، حجت است و بر همه لازم است که از آن پیروى کنند و هرگز روا نیست کسى در برابر حکم خدا و دستور پیامبر، اظهار نظر کند، یا ـ نعوذ بالله ـ با آن‏ها مخالفت بورزد.

    ولى در بهره‏گیرى از قرآن باید دقت بیشترى کرد و معانى تصورى را، از مقاصد تصدیقى و ظهور نا پایدار را از ظهور پایدار، جدا ساخت.

    زیرا قرآن کلام فصیح و بلیغ است و چنین سخنى از انواع مجاز و استعاره و تشبیه و کنایه مالامال مى‏باشد، جمود بر ظواهر تصورى، جز پایین آوردن مقام بلند قرآن، و به ابتذال کشیدن معانى عالى آن، نتیجه دیگرى ندارد.

    طوائفى در اسلام به نام «مجسمه» و «مشبهه» و «خارجى» و «مرجئى» پدید آمدند، و همه این گروهها کتاب و سنت را مدرک اندیشه‏هاى خود شمرده و بر آن تکیه جسته‏اند و مخالفان خود را به مخالفت با کتاب و سخنان پیامبر متهم کرده‏اند.

    دو گروه نخست به آیات و روایاتى استناد جسته‏اند که در آن‏ها الفاظ «ید» ، «عین» و «وجه» وارد شده، و در مقام تفسیر، به ظاهر ابتدائى و به تعبیر دیگر «تصورى» ، اکتفا نموده‏اند و از ظاهر استمرارى و تصدیقى آن، کاملا غفلت نموده و به سادگى از کنار آن گذشته‏اند.

    از باب نمونه به تفسیر این آیه از جانب اهل حدیث توجه بفرمایید: قرآن در مقام انتقاد از اندیشه یهود که خدا را به بخل و عجز متهم کرده‏اند، مى‏فرماید : (بل یداه مبسوطتان ینفق کیف یشاء) (سوره مائده / 64) .

    «بلکه هر دو دست او باز است، هر گونه بخواهد انفاق مى‏نماید» .

    سطحى نگرها، فورا براى خدا دو دست ثابت کرده‏اند که با آن انفاق مى‏کند.

    خیلى اگر بخواهند، اظهار قداست کنند، بسان «اشعرى» مى‏گویند: «خدا دو دست دارد، ولى کیفیت آن براى ما روشن نیست» (1) .

    این بهره‏گیرى از قرآن مانند بهره گیرى کودکانه کودکى است که از سخن مادرش، بهانه بادام گرفت.

    مسلمانان پس از درگذشت پیامبر، گرفتار گروهى شدند که در لباس تقید به دین و التزام به ظواهر، چنین افکارى را وارد حوزه اسلام کردند، و هر نوع تعقل و جهش فکرى را کفر و زندقه خواندند.

    گذشته از سطحى نگرى بر آیات معارف، ساده لوحانى بودند که گرفتار هر ناقل حدیثى را پذیرفتند، هر چند در گذشته «حبر» یهودیان (1) و «راهب» مسیحیان (2) به شمار مى‏رفت.

    جمود فکرى و تمسک به ظواهر «تصورى» و گزینش معانى مفردات آیه و روایت، آفتى بود که دامن گیر جهان اسلام گردید، و به جاى اینکه معانى مفردات و ظاهر تصورى را فداى مفاد جملى آیه و ظهور تصدیقى آن سازند، بر خلاف آن رفتار کردند.

    بخواست خداوند، در فصل نقل عقائد اهل حدیث که نخستین فرقه اسلامى به شمار مى‏روند، به تشریح این مطلب خواهیم پرداخت.

    خوارج و مرجئه هر دو از این نقطه منشعب مى‏شوند.

    زیرا پیدایش این دو گروه، جز انحراف فکرى و کج اندیشى در معارف کتاب و سنت علت دیگرى نداشته است.

    در اینجا نخست به فلسفه پیدایش گروه خوارج، و سپس به بیان علت پیدایش مرجئه مى‏پردازیم .

    عثمان بن عفان، پس از درگذشت عمر، زمام امور را به تصویب شورائى که خلیفه پیشین، اعضاء آن را تعیین کرده بود به دست گرفت.

    وى استانداران و فرمانداران را از اعضاء بیت اموى که خود نیز شاخه‏اى از آن بود، برگزید.

    بد رفتارى آنان با امت اسلامى از یک طرف، و اعتراض و انتقاد یاران پیامبر و دیگر شخصیتهاى اسلامى، از طرف دیگر، و سماجت و مقاومت خلیفه، بر روش خود، از ناحیه سوم، سرانجام به قتل او منجر گردید.

    سپس با اکثریت قریب به اتفاق مسلمین، امام على ـ علیه السلام ـ براى سرپرستى مسلمین بر گزیده شد.

    تقوى و پارسایى امام و اصرار انقلابیون که امام را روى کار آورده بودند، به وى اجازه نداد که عمال خلیفه پیشین را بر جاى خود باقى بگذارد.

    حتى بیم آن مى‏رفت که در صورت ابقاء، همان گروهى که بر خلیفه سوم شوریدند، و مقدمات قتل او را فراهم کردند، بر امام نیز بشورند.

    امام، چه از نظر کسب رضاى خدا و احیاء سنت پیامبر، و پیروى از مقتضاى تقوا و پارسایى، و چه از نظر حفظ افکار عمومى که خواهان ایجاد دگرگونى در نظام بودند، ناچار بود که به شخصیتهائى مانند «زبیر بن عوام» ، «طلحه بن عبید الله» که آن روز ثروت عظیم و سرسام آورى را به هم زده بودند، مقام و مسؤولیتى ندهد و یا امثال معاویه را که بسان قیصر در قصور رؤیایى شام حکومت مى‏کردند از کار بر کنار کند، در غیر این صورت نه تنها تحت فشار وجدان خود قرار مى‏گرفت، بلکه با مخالفت انقلابیون عراق و مصر که خلیفه سوم را از عرش قدرت به زمین کشیدند، روبرو مى‏شد.

    نتیجه پیروى از چنین روش، این شد که طلحه و زبیر با پول سرشار امویها، جنگ جمل را به راه انداختند، و جان خود را در راه دنیا طلبى و مقام خواهى (استاندارى بصره و کوفه)، از دست دادند.

    در این شرایط معاویه، از امام خواست که استاندارى شام را به او واگذار کند، چنین درخواستى، با توجه به اصولى که امام بر آن ایمان داشت و شرایطى که بر او حکومت مى‏کرد، مورد موافقت قرار نگرفت او براى ابقاء خود پرچم مخالفت برافراشت و یاغى گرى را آغاز کرد.

    امام پس از اتمام حجت، با سپاهى گران به سوى شام حرکت کرد تا با قدرت نظامى، ریشه مخالفت را براندازد سرانجام، سپاه امام با لشگر معاویه (که با خدعه و حیله او را متهم به قتل عثمان کرده و خود را «ولى دم» معرفى کرده بود)، در سرزمین صفین روبرو شد، پس از نبرد سنگینى که ماه‏ها به طول انجامید شکست دشمن قطعى گردید؛ حاکم شام پس از مشورت با پیر سیاست (عمرو عاص)، دستور داد که «قاریان» شام، قرآن‏ها را بر سر نیزه کنند، و خواستار حکومت قرآن میان دو گروه شوند؛ چنین حیله عوام فریبانه، طوفانى از اختلاف در میان سپاه امام ـ علیه السلام ـ برانگیخت.

    مقدس نماها نبرد با گروه مسلح به قرآن، و داعیان به حکومت کتاب خدا را تحریم کردند و خواستار توقف نبرد و بازگشت به حکومت قرآن شدند، در حالى که امام و یاران عاقل و خردمند و دور نگر او، این کردار را فریبى بیش ندانستند و بر ادامه نبرد اصرار ورزیدند، سرانجام فریب خوردگان سپاه امام، بر افکار عمومى ارتش غلبه کرده و صلح موقت را بر امام تحمیل کردند.

    قرار شد، طرفین به جایگاه اصلى خود بازگردند، و نمایندگانى از دو گروه به عنوان «حکم» در نقطه‏اى بى‏طرف، اختلاف را بر کتاب خدا و سنت پیامبر، عرضه بدارند و نتیجه را اعلام کنند، که بر هر دو گروه لازم است از آن پیروى کنند.

    در این زمینه قراردادى میان امام و معاویه تنظیم گردید و شخصیتهایى از هر دو طرف آن را امضاء کردند.

    هنوز مرکب قرارداد خشک نشده بود که گروهى از مصران بر ترک نبرد و ارجاع اختلاف به دو حکم، از نظر خود بازگشتند و آن را مخالف اصل «لا حکم الا لله» (1) پنداشتند و خواستار نقض عهد و پیمان شدند.

    ولى محال بود که امام ـ علیه السلام ـ تحت فشار آنان قرار گیرد، و دست به پیمان شکنى بزند.

    از این جهت، این گروه، پس از بازگشت امام به کوفه، وارد مرکز خلافت اسلامى نشدند و براى خود در منطقه‏اى بنام «حرورا» پایگاهى برگزیده و ایذاء و آزار امام و یاران او و سردادن شعار بر ضد او را آغاز کردند و به کشتن افراد معصوم و بى‏گناه، به جرم علاقه به حضرت پرداختند.

    امام پس از بردبارى‏هاى زیاد، نصیحت‏هاى فراوان و ارسال پیام‏هاى متعدد، حجت را بر آنان تمام کرد.

    وقتى احساس کرد که آنان بر باطل خویش سماجت دارند، ناچار شد، دست به قبضه شمشیر ببرد و با قدرت، ریشه فساد را برکند، از این روى در منطقه‏اى (اطراف کوفه) به نام نهروان، درگیرى سختى میان سربازان امام و یاغى‏گران رخ داد؛ امام در آن شرایط، قبل از آغاز نبرد، مخالفان را چنین مورد خطاب قرار داد و گفت: «فانا نذیر لکم...» .

    «من شما را بیم مى‏دهم از اینکه در کنار این نهر و در این سرزمین گود و پست کشته شوید؛ در حالى که نزد پروردگار خود دلیلى بر مخالفت با من نداشته باشید.

    دنیا شما را در گمراهى پرتاب کرده و تقدیر (که نتیجه شوم تدبیر شما است) شما را براى مرگ آماده ساخته است، من شما را از این حکمیت نهى کردم ولى با سر سختى مخالفت نمودید و فرمان مرا پشت سر انداختید، تا به دلخواه شما تن دادم، اى گروه کم عقل، و اى کم فکرها، من کار خلافى انجام نداده‏ام و نمى‏خواستم به شما زیانى برسانم» (1) .

    تنها مستمسک آنان، این بود که مى‏گفتند، تو چرا بر خلاف تصریح قرآن که مى‏فرماید: (لا حکم الا لله)، به «حکمیت» دو انسانى مانند عمرو عاص و ابو موساى اشعرى، تن دادى.

    جمود و کم فکرى آنان به حدى بود که نمى‏توانستند، این حقیقت را درک کنند که: اولا، امام پس از اصرار آنان تن به «حکمیت قرآن» داد و در متن صلح نامه نوشته شد که هر دو نفر به کتاب خدا و سنت پیامبر مراجعه و بر طبق آن حکم کنند.

    ناگفته پیداست، کتاب خدا صامت و ساکت است، انسان عالمى باید آن را به سخن گفتن وادارد، و نتیجه را اعلام کند.

    پس تن به چنین حکمیتى عقلا و شرعا ممنوع نیست.

    ثانیا، اگر پذیرش حکمیت افراد به هنگام بروز نزاع در میان یک اجتماع بزرگ مخالف قرآن است، چرا قرآن به هنگام بروز اختلاف در یک اجتماع کوچک مثل خانواده، دستور مى‏دهد که دو حکم یکى از جانب خانواده مرد، دیگرى از جانب خانواده زن، برگزیده شوند و در این میان داورى کنند: (و ان خفتم شقاق بینهما فابعثوا حکما من اهله و حکما من اهلها ان یریدا اصلاحا یوفق الله بینهما) (سوره نساء / 35) .

    «اگر از اختلاف میان آن دو بیم داشتید، داورى از جانب مرد، و داور دیگرى از طرف زن اعزام کنید، اگر خواهان اصلاح باشند، خدا آنان را به برقرارى صلح موفق مى‏فرماید» .

    چنین برداشتى از آیه (ان الحکم الا لله) که هیچ کس نباید در موارد اختلاف، رجوع به «حکمیت» کند؛ جز به هم ریختن نظام زندگى و نفى حکومت اثر دیگرى ندارد و براى هر انسانى، اعم از پاک و ناپاک، نتیجه دیگرى ندارد، و منشأ آن، کوردلى، و کم فکرى است.

    بهترین معرف آنان همان سخن امام است که فرمود: «اخفاء الهام و سفهاء الاحلام» .

    مخالفت این گروه با امام مانند مخالفت دیگران با آن حضرت نبود، بلکه میان این دو مخالفت تفاوت بارزى وجود داشت، آنان جاهل و نادان بودند، نه معاند و دشمن حقیقت.

    درست نقطه مقابل شامیان و معاویه خواهان، که با آگاهى کامل، با حقیقت مبارزه مى‏کردند.

    از این جهت، امام درباره خوارج دستور مى‏دهد که پس از وى با آنان مدارا شود: «لا تقتلوا الخوارج بعدى فلیس من طلب الحق فأخطأ کمن طلب الباطل فاصاب» .

    «پس از من، خوارج را نکشید، زیرا کسى که خواهان حق باشد، آنگاه خطا رود، بسان کسى نیست که از لحظه نخست، خواهان باطل باشد، و به آن برسد» .

    ما به خواست خدا، در بخش عقاید خوارج، به تحلیل مفاد آیه، خواهیم پرداخت.

    و تاریخ زندگى خوارج را اجمالا خواهیم نگاشت.

    فرقه مرجئه گروه مرجئه، پس از خوارج در جامعه اسلامى پدید آمد.

    واژه «مرجئه» از «ارجاء» به معنى تاخیر گرفته شده است.

    آنان چون مشاهده کردند که مردم درباره عثمان و على بحث و گفتگوى زیادى مى‏کنند و گروهى به تنزیه هر دو پرداخته و گروهى تحت تأثیر تبلیغات خوارج قرار گرفته هر دو را تفسیق و تکفیر مى‏کردند، بر آن شدند که در مورد على ـ علیه السلام ـ و عثمان داورى نکنند، زیرا قدرت داورى نداشتند.

    بنابراین، تمجید شیخین (ابوبکر و عمر) را پیش گرفتند و قضاوت در مورد على ـ علیه السلام ـ و عثمان را به تاخیر انداختند.

    تا مدتى محور گفتار مرجئه، این دو مطلب بود؛ ولى چیزى نگذشت که مساله عثمان و على به دست فراموشى سپرده شد و روى مناسبت خاصى، مساله مرتکب گناه کبیره مطرح گردید، و این مساله پس از مساله قدم و یا حدوث قرآن، بحث انگیزترین مساله در میان مسلمین به شمار رفت و آنان را به گروه‏هاى مختلف، تقسیم کرد.

    برخى مرتکب گناه کبیره را مؤمن و برخى، مانند خوارج، آنان را کافر شمردند و گروه سومى، مانند معتزله، به حد وسط میان مؤمن و کافر اندیشیدند.

    تفصیل دلایل هر یک از این اندیشه‏ها در جاى خود خواهد آمد.

    در چنین شرایطى، عقیده مرجئه به شکل دیگرى تکامل یافت.

    آنان اصرار ورزیدند که اساس نجات، همان ایمان قلبى و شهادت لفظى است و عمل به وظایف، ارتباطى به ایمان انسان ندارد.

    و از این روى که ایمان را مقدم داشتند و عمل را به تأخیر افکندند، «مرجئه» نامیده شدند .

    این گروه، در بى ارزش جلوه دادن عمل، به اندازه‏اى بیش رفتند که، گفتند ایمان یک انسان گنهکار، با ایمان فرشتگان و پیامبران، برابرى مى‏کند.

    پى آمد این پندار بى‏اساس، زنده شدن میل به گناه در دل افراد، بویژه جوانان بود.

    اینان، به اصطلاح طرفدار «صلح کلى» شدند و مى‏گفتند، قلب باید پاک باشد، عمل چندان مهم نیست و مغفرت حق در انتظار همه عاصیان و گنه کاران است.

    این نحو برداشت از ایمان، چیزى جز کج فهمى، و سطحى نگرى، نیست.

    چگونه مى‏توان همه ارزشها را از آن ایمان قلبى و شهادت لفظى دانست؟

    و عمل را که میوه ایمان است، کم ارزش خواند .

    چنین تفسیرى از ایمان، جز ایجاد جرأت در بدکاران و احیاء روح عصیان در تبه کاران، خصوصا مستکبران و طاغوتیان ندارد، و گرنه همه جباران جهان، و زورمندان و قلدران، تحت پوشش مغفرت حق قرار مى‏گیرند، آنگاه که در دل معرفت و بر زبان شهادت داشته باشند.

    عامل سوم: جلوگیرى از تدوین احادیث پیامبر (ص) اگر گرایش‏هاى قومى و تعصبات خشک قبیله‏گرایى، و یا جمود ذهن و اعوجاج اندیشه، دو عامل مؤثر براى پیدایش مذاهب و اختلاف بودند، تأثیر عامل سومى به نام «منع تدوین حدیث نبوى» و جلوگیرى از مذاکره و نشر آن نیز، در شکستن وحدت کلمه و ایجاد تشتت در اصول و فروع کمتر از آن دو، نبود.

    در سایه این ممنوعیت که تا عهد خلیفه اموى، عمر بن عبد العزیز (10199)، به صورت جدى تعقیب مى‏شد و تا عصر خلافت منصور عباسى (139 ـ 158)، به صورت کم رنگ باقى ماند، اخبار و روایات صحیح رسول گرامى از اذهان و اندیشه‏ها محو گردید و دومین حجت پس از قرآن مجید، دستخوش نسیان و فراموشى شد.

  • فهرست:

    ندارد.


    منبع:

    ندارد.

تاریخچه فقه و اجتهاد همان طور که در جای خود ثابت‏شده، هدف از آفرینش انسان، تکامل فردی و اجتماعی در امور مادی، معنوی و اخلاقی است و او برای رسیدن به کمال، احتیاج مبرم به قوانینی دارد که تمام جنبه‏های فوق را دارا باشد. ●لزوم فقه و شریعت همان طور که در جای خود ثابت‏شده، هدف از آفرینش انسان، تکامل فردی و اجتماعی در امور مادی، معنوی و اخلاقی است و او برای رسیدن به کمال، احتیاج مبرم ...

اخلاق دانشجویی از زبان امام خمینی(ره) علم توحید هم اگر براى غیر خدا باشد، از حجب ظلمانى است; چون اشتغال به ماسوى الله است. اگر کسى قرآن کریم را با چهارده قرائت لما سوى الله حفظ باشد و بخواند، جز حجاب و دورى از حق تعالى چیزى عاید او نمى شود. اگر شما درس بخوانید، زحمت بکشید، ممکن است عالم شوید، ولى باید بدانید که میان «عالم» و «مهذب» خیلى فاصله است. استاد ما آشیخ عبد الکریم‏ ، ...

جغرافياي جزيره‌العرب جزيره‌العرب سرزمين خشکي است که از سه سوي در حصار آب قرار گرفته است. در غرب آن درياي سرخ قرار دارد که حد فاصل جزيره‌العرب و قاره آفريقاست؛ جنوب آن به اقيانوس هند محدود مي‌شود و در شرق آن درياي عمان و خليج‌فارس قرار گرفته است

یکی دیگر از صفات پسندیده ایشان این بود که کارهای شخصی خودشان را شخصا" انجام می دادند و سعی می کردند که سر بار دیگران نباشند. در ایامی که آقا مریض شده بود، ( و به سبب همان بیماری از دنیا رحلت کرد) عده ای از دوستان برای عیادت خدمت ایشان رسیدند ؛ حالشان مناسب نبود، دکتر علت بیماری را ضعف شدید تشخیص داده بود. یکی از شاگردان خدمت ایشان عرض کرد در صورت امکان استخاره ای بفرمایید ... ...

چکيده شهادت زنان، از ديرباز در فقه، مورد بحث و گفت وگو بوده است. در ميان فقيهان اهل سنّت، از زمان پيدايش مذاهب، اختلاف نظر وجود داشته است . امروزه يکي از مسائل مهم و مورد توجه جامعه بين المللي، مسأله حفظ و رعايت حقوق زنان، مراعات تساوي حقو

عرف جوهره ذاتی عمل انسان ها از روزگاری ست که تعامل بینشان آغاز گردیده بود. تکرار عمل و رفتار جمعی، هنجارها و ارزشهای مشترکی را به وجود آورد که امروزه برای آن اصطلاح «عرف» را به کار می بریم. عرف بیانگر اراده انسانهاست که در روابط اجتماعی خودشان آن را در طول زمان ایجاد کرده اند. دانش جامعه شناسی، اخلاق، سیاست، اقتصاد، حقوق و فقه از دیر باز با این پدیده اجتماعی آشنا بوده و قدیمی ...

مقدمه : انقلاب اسلامی که در هزار و چهارصد و بیست و سه سال پیش به دست توانای پیامبر اسلام محمد بن عبدالله ( ص) صورت گرفت به حق می توان ادعا کرد که نفخ صوری بود در کالبد مردگان و محرومان تاریخ ، حیات و زندگی نوینی بود در تاریخ بشریت ، با کمال قدرت و بالندگی در کمتر از نیم قرن جهان آنروز یعنی آسیا ، آفریقا اروپا را روشن و از خواب جهالت و گمراهی بیدار نمود . انقلاب اسلامی و تمدن ...

الگوی برنامه ریزی و تدریس در کلاس های پیام نور گام اول: تهیه شناسنامه درس جایگاه رشته در علم: الهیات و معارف اسلامی رشته ایست که به شناخت علوم اسلامی اعم از فقه، تفسیر، کلام، فلسفه و عرفان پرداخته و با توجه به عنوان کلی الهیات به شناخت سایر ادیان نیز می پردازد. جایگاه درس در رشته: آشنایی دانشجو با معادلهای انگلیسی اصطلاحات و واژگان تخصصی الهیات و نحوه ترجمه جملات متون تخصصی. ...

در حدود نود و هشت درصد از ما مردم ایران مسلمانیم. ما مسلمانان ایرانی به اسلام به حکم اینکه مذهب ماست ایمان و اعتقاد داریم و به ایران به حکم اینکه میهن ماست مهر می ورزیم. از اینرو سخت علاقه مندیم که مسائلی را که از یک طرف با آنچه به آن ایمان و اعتقاد داریم و از طرف دیگر با آنچه به آن مهر می ورزیم پیوند دارد روشن درک کنیم و تکلیف خود را در آن مسائل بدانیم. عمده این مسائل در سه ...

عصمت پیامبران و امامان دوازده گانه ، رکن رکین تفکر شیعه و از ضروریات این مذهب است . در تعریف عصمت بین عالمان شیعه اختلافاتی وجود دارد ، اما نوع ادله ای که برای اثبات ضرورت عصمت پیامبران و امامان می‌آورند ، ناخودآگاه آنان را به تعریف واحدی از عصمت می‌رساند که در آن ، مصونیت از هر گونه گناه ، خطا و لغزش(بزرگ یا کوچک، عمدی یا سهوی) و در تمام عرصه های مختلف زندگی فردی و اجتماعی ...

ثبت سفارش
تعداد
عنوان محصول