دومین اصل از اصول دین مبین اسلام، « عدل» است.
برای عدل، چندین معنی ذکر شده است که در ذیل، فهرست وار، بیان می شود .
موزون بودن اگر مجموعه ای را در نظر بگیریم که در آن، از حیث کمیت، مقدار لازم هر جزء و از لحاظ کیفیت، ارتباط اجزاء با یکدیگر رعایت شود، مثلاً یک اجتماع اگر بخواهد باقی بماند و اثر مطلوب خود را بدهد و نقش منظور را محقق نماید باید متعادل باشد، یعنی هر چیزی در آن باید به قدر لازم وجود داشته باشد.
یک اجتماع متعادل به کارهای فراوانی از قبیل امور اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، قضایی، تربیتی و ...
احتیاج دارد .
این کارها باید میان افراد تقسیم شود و برای هرکدام از آن کارها به اندازه ای که لازم و ضروری است، افرادی گماشته شود.
معنی دیگر عدل تساوی و نفی هر گونه تبعیض است
گاهی می گویند: فلانی عادل است .
منظور این است که هیچگونه تفاوتی میان افراد قائل نمی شود.
بنابراین، عدل یعنی مساوات .
اگر مقصود از این معنی، این باشد که عدالت ایجاب می کند که هیچگونه استحقاقی رعایت نگردد و با همه چیز و همه کس به یک چشم نظر شود، این عدالت، عین ظلم است.
بنابراین، عدل یعنی مساوات .
اگر مقصود از این معنی، این باشد که عدالت ایجاب می کند که هیچگونه استحقاقی رعایت نگردد و با همه چیز و همه کس به یک چشم نظر شود، این عدالت، عین ظلم است.
اما اگر مقصود این باشد که عدالت یعنی رعایت تساوی در زمینه استحقاقها است البته این معنی درست است.
عدل، چنین مساواتی را ایجاب می کند، و چنین مساواتی از لوازم عدل است.
به این معنی که هرکس هر اندازه که لیاقت و استحقاقی که دارد، امتیاز می گیرد.
معنای دیگر عدل، رعایت حقوق افراد و عطا کردن به هر صاحب حق، حق او را.
و ظلم عبارت از پامال کردن حقوق و تجاوز و تصرف در حقوق دیگران می باشد .
معنی حقیقی عدالت بشری، یعنی عدالتی که در قانون بشری باید رعایت شود و افراد بشر باید آن را محترم بشمارند.
این عدالت متکّی به دو چیز است: الف ـ حقوق و اولویت ها یعنی افراد بشر، نسبت به یکدیگر و در مقایسه با یکدیگر نوعی حقوق و اولویت پیدا می کنند .
مثلاً کسی که با کار خود، محصولی تولید می کند، طبعاً نوعی اولویت نسبت به آن محصول پیدا می کند و منشاء این اولویت، کار و فعالیت اوست.
ب ـ امر دیگر، خصوصیت ذاتی بشر است که طوری آفریده شده است که در کارهای خود الزاماً نوعی اندیشه هایی را که به « اعتباری» معروف هستند، استخدام می کند و با استفاده از آن اندیشه ها به مقاصد طبیعی خود نائل می آید .
آن اندیشه ها، یک سلسله اندیشه های «انشائی» یا امری است که با « باید» ها مشخص می شود.
از آن جمله، این است که برای اینکه افراد جامعه بهتر به سعادت خود برسند باید حقوق و اولویت ها، رعایت شود.
رعایت استحقاقها در افاضه وجود معنی این سخن این است که موجودات در نظام هستی از نظر قابلیت ها و امکان فیض گیری از مبدأ هستی، با یکدیگر متفاوتند.
هر موجودی در هر مرتبه ای که هست، از نظر قابلیت فیض گرفتن استحقاقی خاص به خود دارد .
ذات مقدس حق که کمال مطلق و خیر مطلق و فیاض علی الاطلاق است، به هر موجودی، آنچه را که برای آن موجود ممکن است، از وجود و کمال، اعطا می کند و هیچگاه از دادن فیض و کمال به مخلوقات خودداری نمی کند.
عدل الهی در نظام تکوین، یعنی هر موجودی، هر درجه از وجود و کمال که استحقاق و امکان آن را دارد، دریافت کند و ظلم یعنی، منع فیض و خودداری از جود و بخشش به وجودی که استحقاق آن را دارد .
میانه روی و اجتناب از افراد و تفریط به عبارت دیگر، هر چیزی را به جای خود نهادن.
منظور از عادل بودن خداوند سبحان، این است که استحقاق شایستگی هیچ موجودی را معطّل نمی گذارد و به هرکس، هرچه استحقاق دارد می دهد.
عدل در موارد زیر کاربرد دارد: الف ـ عدل در آفرینش: به این معنی که خداوند سبحان، هر موجودی را چنان که باید و شاید، آفریده و آنچه شایسته اش بوده است، به او داده است .
مقدری که به گِل، نکهت و به گُل جان داد به هر که هر چه سزا دید حکمتش، آن داد ب ـ عدل در قانون گذاری: یعنی قوانین الهی، نسبت به تمام طبقات، بر اساس حکمت و مصلحت، به طوری که از حدود قدرت بشر خارج نباشد، وضع شده و آنچه که برای زندگی و سعادت و رشد جسمانی و روحانی افراد و اجتماعات بشری، لازم بوده رعایت شده است.
ج ـ عدل در پاداش و کیفر: به این معنی که خداوند سبحان، در مقام مجازات، به هیچ وجه به کسی ستم روا نمی دارد، بلکه اعمال هرکس را با ترازوی عدالت، سنجیده، مجازاتی در خور آن مقرر می دارد.
عدل الهى مقدمه: عدل الهى یکى از مباحث مهم در اسلام است.
در این مقاله عدل در خلقت و عدل در قانونگذارى (تشریع) و رابطه عدل با حسن و قبح عقلى مورد بحث قرار گرفته است.
یکى از مسائلى که درعلم کلام مورد بحث واقع شد مساله عدل الهى بود، که آیا خداوند عادلاستیا نه؟این مساله خیلى اهمیت پیدا کرد و شاخهها و متفرعات زیاد پیداکرد، دامنهاش قهرا به مساله اصل عدالت اجتماعى که مورد بحث ماست نیز کشیده شد.این مساله از مساله حادث بودن و قدیم بودن کلامالله هم با آنکه آن مساله فتنهها بپا کرد و خونها برایش ریخته شد بیشتر اهمیت پیدا کرد به طورى که به واسطه نفىو اثبات در این مساله - یعنى مساله عدل - متکلمین دو نحله شدند: عدلیه و غیر عدلیه.عدلیه یعنى طرفداراناصل عدل الهى، و غیر عدلیه یعنى منکرین اصل عدل الهى.
متکلمین شیعه عمومااز عدلیه هستند، و به همین جهت از همان زمان قدیم معمول شد کهشیعه بگوید اصول دین اسلام پنج تاست: توحید، عدل، نبوت، امامت،معاد، یعنى از نظر اسلامشناسىشیعى اصول اسلام پنج تاست.
در مساله عدل الهى در دو قسمت بحثشد: یکى اینکهآیا خلقت و تکوین عالم از آسمان و زمین، از جماد و نبات و حیوان، از دنیا و آخرت، بر موازین عدالت و موافق عدالت است ودر خلقت و آفرینش به هیچ موجودى ظلم نمىشود و این عالم به عدل برپاست؟آیا «بالعدل قامت السموات و الارض» (1) ؟یااینکه خداوند چون اراده و مشیتش مطلق است و هیچ چیز نمىتواند اراده او رامحدود کند، فعال ما یشاء است، یفعل ما یشاء (2) و یحکم مایرید (3) ، خلقتش تابع هیچ میزان و هیچ قاعده و قانونى نمىتواند باشد،هر چه او بکند عدل است نه اینکه هر چه مقتضاى عدل است او مىکند.
لهذا در جواب این سؤال که آیا خداوند در قیامتبر وفق موازینى که موازین عدل است رفتار مىکند و طبق حساب و قاعدهاى یکى را به بهشت مىبرد و دیگرى را به جهنم،یا اینطور نیست؟آنها گفتند اینطور نیست، هیچ قانون و ناموسى نمىتواند حاکم بر فعل حق باشد، هر قانون و ناموسىتابع فعل او و امر اوست، عدل و ظلم هم تابع فعل اوست.اگر او مطیع را به جهنم ببرد و عاصى را به بهشت، باز هم چون اوکرده عدل است.اراده او و فعل او تابع میزانى و خاضع در برابر قانونى نیست، همه قوانین و موازین تابع اراده او هستند.
این یک قسمت درباره اصل عدل که راجع به اساس خلقتموجودات و نظام عالم بود که آیا موافق با میزان عدل استیا نه؟
قسمت دیگرى مربوط به نظام تشریع است، مربوطبه دستورهاى دینى است، مربوط به این است که دستورهاى الهى که به وسیله پیغمبراکرم(ص)رسیده و به نام شریعت و قانون اسلامى خوانده مىشود چطور؟
آیا نظام تشریع تابع میزان عدل استیا نه؟آیا عادلانهوضع شده و هر حکمى تابع یک حقیقت و یک مصلحت و مفسده واقعى است، یا اینطور نیست؟
وقتى که به قوانین شریعت اسلام نگاه مىکنیم مىبینیمیک سلسله چیزها تحلیل و تجویز و بلکه واجب شده و یک عده امور دیگر بر عکس تحریم شده و ممنوع شناخته عدل تکوینى در این قسم از عدالت، سخن در پیرامون وظایف و تکالیف الهى بر بندگان و پاداش روز جزا نیست، بلکه محور بحث در این قسم نظام آفرینش و اینکه این نظام بر اساس عدل و داد استوار است مىباشد.
معنى عدل در آفرینش این است که در جهان آفرینش تعادل حکومت مىکند و سراپاى جهان موزون و متعادل بوده و در ترکیب اجزا آن، تناسب و تعادل کاملا رعایتشده است.
اثبات این نوع عدالت بر عهده بررسى نظم جهان است و بشر با بررسیهاى علمى تا آنجا که دستیافته غیر از نظم و حساب و تناسب و اینکه هر چیزى بجاى خویش نیکو است چیزى نیافته است.
و اینکه در روایت آمده:«بالعدل قامت السموات و الارض» (1) زمین و آسمانها بر عدل استوار است مطلب بسیار متینى مىباشد زیرا اگر فاصله کرات و وضع و حرکتهاى آنها با حساب معین و متعادلى انجام نمىگرفت هر آن محکوم به نیستى و زوال بودند.
عدل چیست؟
اولین مسالهاى که باید روشن شود این است که عدل چیست؟
ظلم چیست؟
تا مفهوم اصلى و دقیق عدل روشن نشود هر کوششى بیهوده است و از اشتباهات مصون نخواهیم ماند مجموعا چهار معنى و یا چهار مورد استعمال براى این کلمه هست: الف- موزون بودن: اگر مجموعهاى را در نظر بگیریم که در آن اجزا و ابعاد مختلف بکار رفته است و هدف خاصى از آن منظور استباید شرایط معین در آن از حیث مقدار لازم هر جزء از لحاظ کیفیت ارتباط اجزا با یکدیگر رعایتشود و تنها در این صورت است که آن مجموعه مىتواند باقى بماند و اثر مطلوب خود را بدهد و نقش منظور را ایفا نماید مثلا یک اجتماع اگر بخواهد باقى و برقرار بماند باید متعادل باشد یعنى هر چیزى در آن به قدر لازم (نه به قدر مساوى) وجود داشته باشد شک اجتماع متعادل به کارهاى فروان اقتصادى سیاسى فرهنگى قضائى تربیتى احتیاج دارد و این کارها باید میان افراد تقسیم شود وبراى هر کدام از آن کارها به آن اندازه که لازم و ضرورى است افراد گماشته شوند.
ازجهت تعادل اجتماعى آنچه ضرورى است این است که میزان احتیاجات در نظر گرفته شود و متناسب با آن احتیاجات بودجه و نیرو مصرف گردد اینجاست که پاى «مصلحت» به میان مىآید یعنى مصلحت کل مصلحتى که در آن بقاء و دوام کل و هدفهایى که از کل منظور است در نظر گرفته مىشود از این نظر «جزء» فقط وسیله استحسابى مستقل و براى خود ندارد.
همچنین است تعادل فیزیکى یعنى مثلا یک ماشین که براى منظورى ساخته مىشود و انواع نیازمندیها براى ساختمان این ماشین هست اگر بخواهد یک مصنوع متعادل باشد باید از مادهاى به قدرى که لازم و ضرورى است و احتیاج ایجاب مىکند در آن به کار بردهباشد.
تعادل شیمیایى نیز چنین است هر مرکب شیمیایى فرمول خاصى دارد نسبتخاصى میان عناصر ترکیب کننده آن هست تنها با رعایت آن فرمول و آن نسبتها که متفاوت است تعادل برقرار مىشود و آن مرکب بوجود مىآید.
جهان موزون و متعادل است اگر موزون و متعادل نبود برپا نبود نظم و حساب و جریان معین و مشخصى نبود در قرآن کریم آمده است: و السماء رفعها و وضع المیزان (1) همانطور که مفسران گفتهاند مقصود این است که در ساختمان جهان رعایت تعادل شدهاست در هر چیز از هر مادهاى به قدر لازم استفاده شده است فاصلهها اندازهگیرى شدهاست در حدیث نبوى آمده است: بالعدل قامت السموات و الارض (2) «همانا آسمان و زمین به موجب عدل برپاست.» نقطه مقابل عدل به این معنى بى تناسبى است نه ظلم لهذا عدل به این معنى از موضوع بحث ما خارج است.
بسیارى از کسانى که خواستهاند به اشکالات مربوط به عدل الهى از نقش تبعیضها، تفاوتها و بدیها جواب بدهند، به جاى آنکه مساله را از نظر عدل و ظلم طرح کنند از نظر تناسب و عدم تناسب طرح کردهاند و به این جهت قناعت کردهاند که همه این تبعیضهاو تفاوتها و بدیها از نظر نظام کلى عالم لازم و ضرورى است.
شک نیست که ازنظر نظام عالم و از نظر تناسب ضرورى در مجموعه ساختمان جهان وجود آنچه هست ضرورى است ولى این مطلب جواب شبهه ظلم را نمىدهد.
بحث عدل به معنى تناسب در مقابل بىتناسبى از نظر کل و مجموع نظام عالم است ولى بحث عدل در مقابل ظلم از نظر هر فرد و هر جز مجزا از اجزا دیگر است در عدل به معنى تناسب در مقابل بى تناسبى از نظر کل و مجموع نظام عالم است در دل به مفهوم اول مصلحت کل مطرح است و در عدل به مفهوم دوم مساله حق فرد مطرح است لهذا اشکال کننده برمىگردد و مىگوید من منکر اصل تناسب در کل جهان نیستم ولى مىگویم رعایت این تناسب خواه ناخواه مستلزم برخى تبعیضها مىگردد آن تبعیضها از نظر کل روا است و از نظر جزء نارواست.
عدل به معنى تناسب توازن، از شؤون حکیم بودن و علیم بودن خداوند است.خداوند علیم و حکیم به مقتضاى علم شامل و حکمت عام خود مىداند که براى ساختمان خود چیزى از هر چیزى چه اندازه لازم و ضرورى است و همان اندازه در آن قرار مىدهد.
ب- معنى دوم عدل تساوى و نفى هر گونه تبعیض است گاهى که مىگویند فلانى عادل است منظور این است که هیچگونه تفاوتى میان افراد قائل نمىشود بنابراین عدل یعنى مساوات.
این تعریف نیازمند به توضیح است اگر مقصود این باشد که عدالت ایجاب مىکند که هیچگونه استحقاقى رعایت نگردد و با همه چیز و همه کس به یک چشم نظر شود این عدالت عین ظلم است اگر اعطاء بالسویه عدل باشد منع بالسویه هم عدل خواهد بود جمله عامیانه معروف:«ظلم بالسویه عدل است» از چنین نظرى پیدا شده است.
و اما اگر مقصود این باشد که عدالتیعنى رعایت تساوى در زمینه استحقاقهاى متساوى البته معنى درستى است عدل ایجاب مىکند اینچنین مساواتى را و اینچنین مساوات از لوازم عدل است ولى در این صورت بازگشت این معنى به معنى سومى است که ذکر خواهد شد.
ج- رعایتحقوق افراد و عطا کردن به هر ذى حق او را و ظلم عبارت است از پامال کردن حقوق و تجاوز و تصرف در حقوق دیگران معنى حقیقى عدالت اجتماعى بشرى یعنى عدالتى که در قانون بشرى باید رعایتشود و افراد بشر باید آن را محترم بشمارند همین معنى است این عدالت متکى بر دو چیز است: یکى حقوق و اولویتها، یعنى افراد بشر نسبتبه یکدیگر و درمقایسه با یکدیگر نوعى حقوق و اولویت پیدامىکنند مثلا کسى که با کار خود محصولى تولید مىکند طبعا نوعى اولویت نسبتبه آن محصول پیدا مىکند و منشا این اولویت کار و فعالیت اوست همچنین کودکى که از مادر متولد مىشود نسبتبه شیر مادر حق و اولویت پیدا مىکند و منشا این اولویت دستگاه هدفدار خلقت است که آن شیر را براى کودک بوجود آورده است.
یکى دیگر خصوصیت ذاتى بشر است که طورى آفریده شده است که در کارهاى خود الزاما نوعى اندیشهها که آنها را اندیشه اعتبارى مىنامیم استخدام مىکند و با استفاده از آن اندیشههاى اعتبارى به عنوان «آلت فعل» به مقاصد طبیعى خود نائل مىآید آن اندیشهها یک سلسله اندیشههاى «انشائى» است که با «باید» ها مشخص مىشود از آن جمله این است که براى اینکه افراد جامعه بهتر به سعادت خود برسند «باید» حقوق و اولویتها رعایتشود و این است مفهوم عدالتبشرى که وجدان هر فرد آن را تایید مىکند ونقطه مقابلش را که ظلم نامیده مىشود محکوم مىسازد.
مولوى در اشعار معروف خود مىگوید: عدل چبود؟
وضع اندر موضعش ظلم چبود؟
وضع در ناموضعش عدل چبود؟
آب ده اشجار را ظلم چبود؟
آب دادن خار را موضع رخ، شه نهى،ویرانى است موضع شه؟پیل هم نادانى است این معنى از عدل و ظلم به حکم اینکه از یک طرف بر اساس اصل اولویتها است و از طرف دیگر از یک خصوصیت ذاتى بشر ناشى مىشودکه ناچار استیک سلسله اندیشههاى اعتبارى استخدام نماید و «باید»ها و «نباید»ها بسازد و «حسن و قبح» انتزاع کند از مختصات بشرى است و در ساخت کبریائى راه ندارد زیرا همچنانکه قبلا اشاره شد او مالک على الاطلاق است و هیچ موجودى نسبتبه هیچ چیزى در مقایسه با او اولویت ندارد او همچنانکه مالک على الاطلاق است «اولى»ى على الاطلاق است او در هر گونه تصرف کند در چیزى تصرف کرده که به تمام هستى به او تعلق دارد و ملک طلق او است از اینرو ظلم به این معنى یعنى به معنى تجاوز به اولیت دیگرى و تصرف در حق دیگرى و پا گذاشتن در حریم دیگرى درباره او محال است و از آن جهت محال است که مورد و مصداق نمىتواند پیدا کند.
د- رعایت استحقاقها در افاضه وجود و امتناع نکردن از افاضه و رحمتبه آنچه امکان وجود یا کمال وجود دارد بعدا خواهیم گفت که موجودات در نظام هستى از نظر قابلیتا و امکان فیضگیرى از مبدا هستى با یکدگرمتفاوتند هر موجودى در هر مرتبهاى هست ازنظر قابلیت استفاضه استحقاقى خاص به خود دارد ذات مقدس حق که کمال مطلق و خیر مطلق و فیاض على الاطلاق استبه هر موجودى آنچه را که براى او ممکن است از وجود و کمال وجود اعطا مىکند و امساک نمىنماید عدل الهى در نظام تکوین طبق این نظریه یعنى هر موجودى هر درجه از وجود و کمال وجود که استحقاق و امکان آن را دارد دریافت مىکند ظلم یعنى منع فیض و امساک وجود از وجودى که استحقاق دارد.
از نظر حکماى الهى صفت عدل آنچنانکه لایق ذات پروردگار است و بعنوان یک صفت کمال براى ذات احدیت اثبات مىشود به این معنى است و صفت ظلم که نقص است و از او سلب مىگردد نیز به همین معنى است که اشاره شد.
حکما معتقدند که هیچ موجودى «برخدا» حقى پیدا نمىکند که دادن آن حق «انجام وظیفه» و « اداء دین» شمرده شود و خداوند از آن جهت عادل شمرده شود که بدقت تمام وظائف خود را در برابر دیگران انجام مىدهد عدل خداوند فضلش را از هیچ موجودى در هر حدى که امکان تفضل براى آن موجود باشد دریغ نمىداردو واین است معنى سخن على (علیه السلام) در خطبه 124 نهج البلاغه که مىفرماید: «حق یکطرفى نیست هر کسى که برعهده دیگرى حقى پیدا مىکند دیگرى هم بر عهده او حقى پیدا مىکند تنها ذات احدیت است که بر موجودات حق پیدا مىکند و موجودات در برابر او وظیفه و مسئولیت پیدا مىکنند اما هیچ موجودى «بر او» حق پیدا نمىکند» اگر با این مقیاس که تنها مقیاس صحیح استبخواهیم بررسى کنیم باید ببینیم درمیان همه آن چیزهایى که «شر»، «تبعیض»، «ظلم» و غیره پنداشته شده است آیا واقعا موجودى از موجودات امکان وجود در نظام کل هستى داشته و وجود نیافته است و یا امکان یک کمال وجودى در نظام کلى داشته و از او دریغ نشده است؟
آیا به یک موجودى چیزى داده شده که «نبایست» داده شود؟
یعنى آیا از ناحیه ذات حق بجاى آنکه خیر و رحمت افاضه شود چیزى داده شده که نه خیر و رحمتبلکه شر و نقمت است و نه کمال بلکه عین نقص است؟
صدر المتالهین در جلد دوم «اسفار» ضمن بحث از «صور نوعیه» فصلى دارد تحت عنوان «نحوه وجود کائنات (موجودات حادثه به حدوث زمانى) چه نحو وجود است؟».
وى در آن فصل به مفهوم و معنى عدل الهى مطابق مذاق حکما اشاره مى کند.
مىگوید: «در گذشته دانستنى که مبارزه ماده و صورت دو سبب نزدیک امور طبیعى هستند و از بحث در تلازم آنها نتیجه گیرى شد که یک سبب فاعلى مافوق مادى نیز در کار استبعدا در بحثحرکات کلیه اثبات خواهیم کرد که حرکات غایت مافوق مادى دو سبب دور موجودات مادى مىباشند.
اگر آن دو علت دور در پیدایش امور مادى کافى نمىبود موجودات مادى براى همیشه باقى بودند و فنا و نیستى را در آنها راه نبود و از اول همه کمالات براى همیشه باقى بودند و فنا و نیستى را در آنها راه نبود و از اول همه کمالات شایسته خود را دارا بودند و اولشان عین آخرشان بود اما آن دو علت دور کافى نیست دو علت نزدیک ماده و صورت نیز موثرند و از طرفى میان صور تضاد برقرار است و کیفیات اولیه فساد مىپذیرفتند و هر مادهاى قابلیت صور متضاد را دارد از اینرو هر موجودى دو نوع شایستگى متضاد پیدا مىکند و دو نوع اقتضاى اقتضاء دارد که باقى بماند و وضع موجود را حفظ کند و ماده اقتضا مىکند که تغییر حالت دهد و صورتى دیگر ضد صورت اولیه بخود بگیرد و چون امکان پذیر نیست که این دو استحقاق و او اقتضاى متضاد در آن واحد برآورده شود زیرا ممکن نیست که ماده در آن واحد صورتهاى متضاد داشته باشد و بخشش الهى ایجاب مىکند تکمیل ماده این عالم را که سافلترین عوالم است - به وسیله صورتها از این نور حکمنت الهى حرکت دورى و زمان لا انقطاع و ماده متغیر را مقدر فرمود که دائما صورتها در امتداد زمان تغییر کنند و جا عوض نمایند و به حکم ضرورت هر حال و صورتى به مدت معین اختصاص یابد و هر صورت و حالتى بهره خویش را از هستى ببرد و نیز چون ماده مشترک است هر صورتى نزد صورت دیگر حقى دارد که سزاوار استبه صاحبش رد شود «عدل» ایجاد مىکند که ماده این صورت به آن یکى داده شود و ماده آن یک به این و به این ترتیب ماده در میان صورتها دستبدست مىشود به خاطر همین«عدل» و رعایت استحقاقهاست که نظام عالم بر بقاء انواع است نه افراد.» سخن که به اینجا رسید پرسش دیگرى پیش مىآید و آن اینکه همه اشیاء با یک نسبت متساوى در برابر خداوند قرار گرفتهاند استحقاقى در کار نیست تا عدل به معنى رعایت استحقاقها مصداق پیدا کند اگر عدلى درباره خداوند صادق باشد عدل به معنى رعایت تساوى است زیرا از نظر استحقاقها چنانکه گفته شد تفاوتى در کار نیست پس عدل به معنى رعایت استحقاقها و عدل به معنى رعایت تساوى درباره خداوند یک نتیجه مىدهد علیهذا عدل الهى ایجاب مىکند که هیچگونه تبعیض و تفاوتى در میان مخلوقات درکار نباشد، و حال آنکه انواع تفاوتها هست هر چه هست تفاوت و تنوع و اختلاف سطح است.
پاسخ این است که مفهوم حق و استحقاق درباره اشیاء نسبتبه خداوند عبارت است از نیاز و امکان وجود یا کمال وجود هر موجودى که امکان وجود یا امکان نوعى از کمال وجود داشته باشد خداوند متعال به حکم آنکه تام الفاعلیه و واجب الفیاضیه است افاضه وجود یا کمال وجود مىنماید عدل خداوند - همچنانکه از صدر متالهین نقل کردیم - عبارت است از فیض عام و بخشش گسترده در مورد همه موجوداتى که امکان هستى یاکمال در هستى دارند بدون هیچگونه امساک یا تبعیض.
اما اینکه ریشه اصلى تفاوت امکانات و استحقاقها در کجاست؟
چگونه است که با اینکه فیض بارى تعالى عام و لا یتناهى است اشیاء در ذات خود از نظر قابلیت و امکان و استحقاق متفاوت مىشوند مطلبى است که به حول و قوه الهى ضمن پاسخ به ایرادها و اشکالها تشریح خواهد شد.
ایرادها و اشکالها اکنون ببینیم پرسشهایى که در این زمینه مطرح مىشود مجموعا چه پرسشهایى است؟
اولین پرسشى که در این زمینه هست این است که چرا در جهان تبعیض و تفاوت وجود دارد چرا یکى سفید واست ودیگرى سیاه یکى زشت است و دیگرى زیبا یکى سالم است و دیگرى علیل؟
بلکه چرا یکى انسان است و دیگرى گوسفند یا کرم خاکى؟
یکى جماد است و دیگرى نبات؟
یکى شیطان است ودیگرى فرشته؟
چرا همه مانند هم نیستند چرا همه سفید یا همه سیاه نیستند؟
چرا همه زیبا و یا همه زشت نیستند؟
و اگر بنا است تفاوتى در کار باشد چرا آنکه سفید ستسیاه نشد و آنکه سیاه استسفید نشد؟
چزا آنکه زشت است زیبا نشد و آنکه زیبا است زشت نشد؟
پرسش دیگر در مورد فناها و نیستها است چرا اشیاء موجود مىشوند و سپس معدوم مىگردد چرا مرگ مقدر شده است چرا انسان بدنیا مىآید و پس از آنکه لذت حیات را چشید و آرزوى جاوید ماندن در اوزنده شد به دیار نیستى فرستاده مىشود؟
رابطه این پرسش با مساله عدل و ظلم از این راه است که گفته مىشود عدم محض به از وجود ناقص است هر چیزى و هر کسى تا موجود نشده حقى ندارد اما همینکه موجود شد حق بقا پیدا مىکند اگر اشیا اصلا بوجود نمىآمدند در آسایش و سعادت بیشترى بودند از اینکه آورده و سپس با ناکامى برده شوند پس چنین آوردنى ظلم است.
پرسش دیگر این است که گذشته از مدت محدود هستیها و پیدایش فناها و نیستها وجود نقصها از قبیل جهل، عجز، ضعف، فقر براى چیست؟
ارتباط این مساله بامساله عدل و ظلم نیز از این راه است که تصور مىشود منع فیض علم و قدرت و قوت و ثروت به موجودى که نیازمند به آنهاست ظلم است در این اشکال فرض شده که آنکه نیامده استحقى ندارد اما همینکه آورده شد طبعا حقى از نظر لوازم حیات پیدا مىکند پس جهل و عجز و ضعف فقر و گرسنگى و غیره نوعى ممنوعیت از حق است.
پرسش دیگر این است: گذشته از تبعیضها و تفاوتها و گذشته از اینکه هر چیزى جبرا محکوم به فنا است و گذشته از اینکه برخى موجودات که به دنیا مىآیند برخى از لوازم حیات از آنها دریغ مىشود وجود آفات وبلایا ومصائب که در نیمه راه یک موجود را به دیار نیستى مىبرد و یا در مدت هستى او را مقرون به رنج و ناراحتى مىکند براى چیست؟
میکروبها، بیماریها، ظلم و اختناقها، سرقتها، سیلها، طوفانها، زلزلهها، جداییها، مصیبتها، جنگها، تضادها، شیطان، نفس اماره و غیره، براى چیست؟
اینها انواع پرسشها را با اندکى اختلاف عناوین دیگرى که آنها نیز مانند عدل و ظلم از مسائل الهیات است مىتوان طرح کرد از قبیل مساله فایات در علت و معلول از مسائله عنایات الهى در بحث صفات واجب گفته مىشود اگر غیت و هدفى در خلقت مىبایست که نه پدیده بىفایدهاى آفرید شود و نه پدیدهاى زیان آور و هم این که هیچ پدیده مفیدى متروک و معدوم نماند وجود تبعیضها و تفاوتها و نیستها و جهلها و عجزها نشانه این است که پدیدههاى لازمى که مىبایست آفریده شدهاند و این جریان با حکمتبالغه الهیه و با عدل به مفهوم توازن و تعادل نیز جور نمىآید.
عین همین مسائل با اندکى اختلاف تحت عنوان خیر و شر درمساله توحید قابل طرح است.
صورت اشکال این است ه در هستى دوگانگى حکمفرماست پس باید دو ریشهاى باشد حکما مساله عنایت الهیه طرح مى کنند که مربوط به حکمتبالغه است در اینجا است که گفته مىشود عنایت الهى ایجاب مىکند که هر چه موجود مىشود خیر وکمال باشد و نظام موجود نظام احسن باشد پس شرور و نقصان آن که ضربه به نظام احسن مىزنند نمىبایست موجود شوند و حال آنکه موجود شدهاند.
ما این مساله را تنها از ناحیه عدل و ظلم مطرح مىکنیم ولى خواه ناخواه جنبههاى دیگر مساله نیز ضمنا طرح و حل خواهد شد و چنان که گفتیم و معدل آنگاه که در مقابل ظلم قرار مىگیرد به معنى رعایت استحقاق است نه به معنى توازن یا تساوى و البته همانطور که اشاره شد رعایت استحقاقها در مورد ذات حق آنچنان است که حکما درک کرده و رسیدهاند نه آنچنانکه دیگران پنداشتهاند.
«عدل» از اصول دین در سایر مسائل الهیات اگر شبهات و اشکالاتى هستبراى طبقه متکلمین و فلاسفه و اهل فن مطرح است آن مطالب هر چند دشوار باشد ولى چون از قلمروى افکار عامه مردم خارج است اشکال و جواب آنها هر دو در سطحى بالاتر از سطح درک توده طرح مىشود اما ایرادها و اشکلهاى مساله «عدل الهى» در سطح پائین و وسیع عامه نیز جریان دارد در این مساله هم دهاتى بیسواد مىاندیشد و هم فیلسوف متفکر.
از این جهت مساله «عدالت» داراى اهمیتى خاص و موقعیتى بىنظیر است و همین جهت را مىتوان توجیهى فرض کرد براى اینکه علماى اسلامى (شیعه و معتزله نه اشاعره) عدل را در ردیف«ریشههاى دین» قرار دهند و دومین اصل از اصول پنجگانه دین بشناسند و گرنه«عدل» یکى از صفات خدا است و اگر بنا باشد صفات خدا را جزء اصول دین بشمار آوریم ولى علت اصلى اینکه عدل در شیعه از اصول دین شمرده شد امر دیگر است و آن اینکه: شیعه با اهل سنت در سایر صفات خدا اختلافى نداشتند و اگر هم داشتند مطرح نبود; ولى در مساله عدل اختلاف شدید داشتند و شدیدا هم مطرح بود بطورى که اعتقاد و عدم اعتقاد به عدل علامت «مذاهب»شمرده شد که مثلا شخص شیعه استیا سنى است معتزلى ستیا اشعرى.
عدل به تنهایى علامت اشعرى نبودن شمرده مىشد عدل و امامت تواما علامت تشیع بو این است که گفته مىشد اصول دین اسلام سه چیز است و اصول مذهب شیعه همان سه چیز استبعلاوه اصل عدل و اصل امامت.
عدل و حکمت قبلا گفتیم که در میان صفات پروردگار دو صفت است که از نظر شبهات و ایرادهاى وارده بر آنها متقارب و نزدیک به یکدگرند: عدالت، حکمت.
منظور از عادل بودن خدا این است که استحقاق و شایستگى هیچ موجودى را مهمل نمىگذارند و به هر کس هر چه را استحقاق دارد مىدهد و منظور از حکیم بودن او این است که نظام آفرینش نظام احسن و اصلح یعنى نیکوترین نظام ممکن است.
خواجه نصیر الدین طوسى مىگوید: جز حکم حقى که حکم را شاید نیست حکمى که ز 0حکم فزون آید نیست هر چیز که هست، آن چنان مىباید آن چیز که آن چنان نمىباید نیست لازمه حکمت و عنایتحق این است که جهان وهستى غایت و معنى داشته باشد آنچه موجود مىشود یا خود خیر است و یا براى وصول به خیر است.
«حکمت» از شؤون علیم بودن و مرید بودن است و مبین اصل«علت غائى»براى جهان مىباشد ولى «عدالت» ارتباطى به صفتهاى علم و اراده ندارد عدالتبه مفهومى که گفته شد از شؤون فاعلیتخداوند، یعنى از صفات فعل است نه از صفات ذات.
اشکال مشترک در مورد«عدل» و «حکمت» پروردگار، وجود بدبختیها و تیرهروزىها و به عبارت جامعتر «مساله شرور» است.«مساله شرور» را مىتوان تحت عنوان«ظلم» ایراد بر عدل الهى بشمار آورد و مىتوان تحت عنوان«پدیدههاى بىهدف» نقضى بر حکمتبالغه پروردگار تلقى کرد و از اینرو است که یک از موجبات گرایش به مادیگرى نیز محسوب مىگردد مثلا وقتى تجهیزات «دفاعى» و «حفاظتى» موجودات زنده را در برابر خطرها، شاهدى بر نظم و حکمت الهى مىگیریم فورا این سؤال مطرح مىشود که اساسا چرا باید خطر وجود داشته باشد تانیازى به سیستمهاى دفاعى و حفاظتى باشد چرا میکروبها آسیب رسان وجود دارند تا لازم شود به وسیله گلبولهاى سفید با آنها مبارزه شود؟
چرا درنده تیز دندان آفریده مىشود تا احتیاجى به پاى دونده و یا به شاخ و دیگر وسائل دفاع باشد؟در جهان حیوانات از طرفى ترس و حس گریز از خطر د رحیوانات ضعیف و شکارشدنى وجود دارد و از طرف دیگر سبعیت و درنده خوئى در حیوانات نیرومند و شکار کننده قرار داده شده استبراى بشر این پرسشها و اشکالات که حل آنها نیازمند به تجزیه و تحلیل هاى دقیق و عمیقى است مانند یک گرداب مهیب گروههائى را در خود فرو برده است براستى در اینجا باید گفت: در این ورطه کشتى فرو شد هزار که نامد از او تختهاى در کنار