مقدمه:
بنی اسرائیل برهبری یوشع بن نون قدم در سرزمین فلسطین گذاشتند و در آنجا سکونت اختیار کردند، یوشع تا آخر عمرش را میان بنی اسرائیل گذرانید و بامور دینی و اجتماعی آنها قیام کردپس از وفات یوشع، قضات بنی اسرائیل امور آنها را اصلاح میکردند، و از زمان وفات موسی تا حدود سیصدو پنجاه و شش سال، بنی اسرائیل پادشاهی نداشتند و اصلاح امور، بدست قاضیها بود و پیمبران آن دورانهم راهنمای قضات و واسطه میان آنها و خداوند بودند.
در این دوران بنی اسرائیل در معرض حملات ملتهای همسایه خود از قبیل عمالقه ، مدیانیها ، فلسطینیها و دیگران بودند، گاهی آنان و گاهی هم بنی اسرائیل در این جنگ ها غالب می شدند.
دراواسط قرن چهارم هجری پس از وفات موسی بود که بنی اسرائیل اقدام بجنگ با فلسطینیها نمودند و دراین جنگ تابوت عهد را که صندوقی بود جای اوراق تورات و ودایع نبوت همراه داشتند که باعث پیروزی آنها شود، ولی فلسطینیها غلبه کردند و بنی اسرائیل را شکست دادند.
بنی اسرائیل پس از آن روز که تابوت عهد را از دست دادند بذلت و بدبختی افتادند و سالها در منتهای زبونی بسر بردند ولی ناگهان بخود آمدند واز زندگی ذالت بار خود احساس ناراحتی کردند بدین جهت نزد پیامبر زمان خود(صمویل) آمدند واظهار داشتند که پادشاهی برای ما معین کن تا ما در رکاب او با دشمنان خود وارد جنگ شویم و سیادت از دست رفته خود را بدست آوریم ، صمویل که از اخلاق و روحیات بنی اسرائیل آگاه بود و میدانست آنها مردمی سست و بیاراده و ناپایدارند به آنها گفت من می ترسم که وقت خداوند فرمان جنگ را بر شما بنویسد، شما سستی کنید و پشت بجنگ دهید و نافرمانی خداوند کنید و بالنتیجه گرفتار عذاب خدا شوید، گفتند: برای چه سستی کنیم با اینکه دشمنان، ما را از وطن و خانه و فرزندانمان جدا کردهاند و تمام دواعی جنگ در ما موجود است و بنابراین محال است که ما در جنگ اهمال کنیم.