دانلود مقاله وجه تسمیه و اشتقاق کلمه ی صوفی

Word 606 KB 13773 194
مشخص نشده مشخص نشده الهیات - معارف اسلامی - اندیشه اسلامی
قیمت قدیم:۳۰,۰۰۰ تومان
قیمت: ۲۴,۸۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع
  • پیرامون وجه تسمیه ی «صوفی» و اینکه این کلمه از چه چیزی مشتق شده است و علت نامیدن این گروه به این نام چیست، نظرات مختلفی بیان شده است که در اینجا به پاره ای از این نظریات اشاره می کنیم:
    1- گروهی بر این عقیده اند که تصوف منسوب است به اهل «صُفّه» که اینان گروهی از فقرای بدون مال و ثروت و خانواده بودند که در مسجد پیامبر (ص) برای آنان صفّه ای ساخته بودند و با کمک مالی سایر مسلمین زندگی خود را اداره می کردند و پیامبر (ص) به ایشان سلام می داد که «السلام علیکم یا اهل الصُفه، کیف اصبحتم؟»
    اما نسبت «صوفی» به اهل صُفّه صحیح نیست زیرا در آن صورت می بایست «صُفّی» نامیده شوند، نه «صوفی» (1) و زمخشری در «اساس البلاغه» برای تصحیح این نسبت می نویسد: «فقیل مکان الصفّیه الصّوفیه بقلب احدی الفائین واواً للتخفیف» (2).


    2- نظر گروهی بر این است که «صوفی» از «صفا» مشتق شده است.

    البته این گروه در پاسخ به اعتراض کسانی که نسبت صوفی به «صفا» را از نظر لغوی غلط می دانند گفته اند که: «کان فی الاصل صفویّ فاستُثِقلَ ذلک فقیل صوفّیّ» (3) و دلیل اینکه اینها «صوفی» را از «صفا» مشتق می دانند، این است که می گویند: : «مراد از آن صفای قلب اهل تصوف و انشراح صدر و مراتب رضا و تسلیم به مقدرات الهی است، علاوه بر این صوفیه با خداوند در حال صفایی هستند که هیچ چیز آنها را از آن باز نمی دارد و همچنین وجه مناسب آن، آنست که صوفیه به واسطه ی موهبت الهی از کدورت جهل صاف شده اند» (1) که البته همان گونه که گفته اند این نسبت از نظر معنی درست ولی از نظر اشتقاق لغوی غلط است.
    2- نظر گروهی بر این است که «صوفی» از «صفا» مشتق شده است.

    البته این گروه در پاسخ به اعتراض کسانی که نسبت صوفی به «صفا» را از نظر لغوی غلط می دانند گفته اند که: «کان فی الاصل صفویّ فاستُثِقلَ ذلک فقیل صوفّیّ» (3) و دلیل اینکه اینها «صوفی» را از «صفا» مشتق می دانند، این است که می گویند: : «مراد از آن صفای قلب اهل تصوف و انشراح صدر و مراتب رضا و تسلیم به مقدرات الهی است، علاوه بر این صوفیه با خداوند در حال صفایی هستند که هیچ چیز آنها را از آن باز نمی دارد و همچنین وجه مناسب آن، آنست که صـوفیه به واسـطه ی موهـبت الـهی از کـدورت جـهل صـاف شده اند» (1) که البته همان گونه که گفته اند این نسبت از نظر معنی درست ولی از نظر اشتقاق لغوی غلط است.

    3- اینکه «صوفی»‌ مشتق از «صف» است و چون این گروه از نظر تقرب به خداوند در صف اول هستند لذا منسوب به «صف» شده اند،‌ که البته «قشیری» در رد این نظریه می گوید که: «معنی درست ولیکن این نسبت مقتضی لغت نباشد و این طائفه مشهورتر از آنند که در تعیّن ایشان به قیاس لفظی حاجت آید».

    4- اینکه نسبت «صوفی» را از «صوفانه» گرفته اند که نوعی گیاه صحرایی است که این گروه با آن زیست و به آن قـناعت می کردند.

    و این نیز غلـط است زیرا در این صورت باید نسبتشان «صوفانی» می شد، نه «صوفی».

    5- گروهی دیگر گفته اند که «صوفی» منسوب است به «صوفه القضا» (موی پشت گردن) که گویی با آن به سوی حق کشیده می شود و از خلق منصرف می گردد.(2) 6- اینکه «صوفی» مشتق از «صوفه» است که نام قبیله و قومی بوده در جاهلیت.

    به نظر این گروه چون اولین کسی که خود را وقف خدمت به خدا کرد و در بیت الحرام به این کار مشغول شد مردی بود به نام «غوث بن مر» معروف به «صوفه»‌ لذا کسانی را که از دنیا بریده،‌ تنها به عبادت پرداختند، در انتساب به «صوفه»، «صوفی» نامیدند.

    طبق روایتی از «ولیدبن قاسم»، «صوفه» نام قومی بوده است در جاهلیت و از «زبیربن بکار» نقل شده است که اجازه ی شروع حج از عرفه مخصوص «غوث بن مر» بود که بعداً به ارث به اولادش رسید و طایفه ی او را «صوفه» می نامیدند، و موقع حج عربها خطاب به ایشان می گفتند: «أجز صوفه» (1) البته به عقیده ی استاد همایی: «این عقیده هم ظاهراً راه به جایی نمی برد، زیرا «بنی صوفه» مردمی خدمتگزار و اغلب اهل زهد و عبادت بوده اند و جماعت صوفیه را با آن مناسبتی هست ولیکن به طور قطع و یقین هم نمی توان این معنی را پذیرفت و گفت که علت واقعی تسمیه همین بوده است» (2)و البته اگر این نظر درست باشد می توان گفت که اصطلاح «صوفی» قبل از اسلام نیز رایج بوده است و به مردم زاهد و عابد اطلاق می شده است.

    7- عده ی دیگری مانند «ابوریحان بیرونی» معتقدند که کلمه ی «صوفی» اشتقاق عربی ندارد و ریشه ی این کلمه را باید در کلمات یونانی جستجو کرد، به این صورت که اصل این کلمه از «سوف» (soph) یونانی به معنی حکمت و دانش است که لفظ «فیلسوف» مرکب از «فیلا» (phila) و «سوفیا» (sophia) به معنی دوستدار حکمت نیز از آن ریشه گرفته شده است و چون در اسلام گروهی ظهور کردند که در عقیده نزدیک به دانشمندان یونانی بودند به نام «سوفیه» یا «صوفیه» خوانده شده اند و چون غالباً وجه تسمیه را باز ندانسته گفته اند که از «صوف» به معنی پشم مأخوذ است» (3) 8- اینکه کلمه ی «صوفی» مشتق از «صوف» است زیرا ایشان اغلب به پوشیدن آن اختصاص یافته اند و در پوشیدن جامه های فاخر با مردم مخالفت داشتند و به پشمینه پوشی می گرائیدند.

    (4) ابو نصر سراج ضمن اینکه اشتقاق «صوفی»‌ را از «صوف»‌ پذیرفته می گوید: اگر کسی بپرسد که هر صنف و گروهی را به حال یا علم مخصوصی منسوب می دارند، مثلاً اصحاب حدیث را «محدث» و اصحاب فقه را «فقیه» و اهل زهد را زاهد و اهل توکل را «متوکل» و اهل صبر را «صابر» می نامند، چرا صوفیه را به حال و یا علمی منسوب نمی دارند؟

    سپس خودش جواب می دهد که: دلیل آنکه اهل تصوف را همانند علماء و زهاد و محدثان به علمی و یا حالی نسبت نمی دهند این است که صوفیان بر خلاف دیگران تنها به یک علم، و یا حال، یا مقام اختصاص ندارند، بلکه جامع تمام علوم و فضایلند و در حالت و مقامات مختلفی در سیر و تکاملند و لذا آنها را تنها به ظاهرشان که پشمینه پوشی است نسبت می دهند زیرا پشمینه پوشند و پشمینه پوشی دأب انبیاء و شعار اولیاء و اصفیاء است.

    چنانکه یاران حضرت عیسی (ع) را با عنوان «حواریون» می خواندند و آنان را که جماعتی سفید پوش بودند نه به فضایل بلکه به ظاهر لباسشان نسبت می دادند.

    (1)و اما قشیری به این مسأله با دیده ی تردید نگاه می کند و می گوید: کسانی که می گویند کلمه «صوفی» مشتق از «صوف» است و تصوف به معنای «صوف پوشیدن» همچنان که «تقمُّص» به معنای پیراهن پوشیدن، این از نظر لغوی درست است ولی این گروه به «صوف پوشیدن» اختصاص ندارند، و سپس اضافه می کند که این کلمه لقبی است مانند لقبهای دیگر.

    (2) چنانکه بیان شد بیشتر توجیهات در مورد اشتقاق لفظ «صوفی» با قواعد زبان عرب مطابقت نداشت اما فرض اشتقاق آن از «صوف» برخلاف قاعده نیست،‌ اما باید توجه داشت که به این توجیه نیز انتقاداتی شده است از قبیل آنچه قشیری مطرح کرده است که «ولکن این قوم به «صوف پوشیدن» اختصاص ندارند» در جواب این اشکال مرحوم همایی می گوید که: «در وجه تسمیه جامعیت و مانعیت شرط نیست و ممکن است کلمه ای را به مناسبتی در یک مورد بخصوص اصطلاح کنند در صورتی که معنی کلمه به آن مورد ممکن است که اختصاص نداشته باشد.

    اشکال و اعتراض دیگری که درباره ی اشتقاق لفظ «صوفی» از «صوف» وجود دارد، اعتراضی است که خود همایی آن را طرح کرده و می گوید: در زبان عربی «یاء»‌ نسبت در مورد انتساب به شکل و هـیأت در جامه و لباس نظیر ندارد و مثلاً کلمه «قطنی» به معنی کسی که لباس پنبه دربر می کند و «اطلسی» به معنی اطلس پوش در استعمال فصیح عربی صحیح نیست، بر خلاف فارسی که این نوع استعمال در آن صحیح و متداول است و لفظ صوفی را در عربی علی القاعده به معنی تاجر پشم یا لباس پشمینه یا منسوب به محل و شخص صوف و صوفه نام، باید گفت نه در مورد پشمینه پوش چنانکه ظاهراً‌ در مورد «عبدالرحمن صوفی» منجم معروف به مناسبت شغل پشم فروشی است نه پشمینه پوشی که شعار فرقه ی صوفیه می باشد و سپس اضافه می کند که ظاهراً اصطلاح «صوفی» در مورد زهاد پشمینه پوش از کلمات ساخته ی فارسیان است که در زبان عربی داخل شده و محتمل است که اول بار این لقب را ایرانی نژادان بصره و کوفه وضع کرده باشند و از آنجا به دیگر بلاد اسلامی سرایت کرده باشد نظیر این کلمه که از زبان دیگر داخل زبان عربی شده و آن را عربی اصیل پنداشته و درباره ی آن اشتقاقات عجیب و غریب ساخته اند (از قبیل کلمات منجنیق، شیطان، هندسه و تاریخ و …) بسیار داریم.

    (1) خلاصه آنکه، با آنکه پشمینه پوشی اختصاص به صوفیه نداشته است این اشتقاق را بیشتر محققان قبول کرده و آن را بیشتر می پسندند که تصوف بی شک از زهد و پارسایی آغاز شده است و پشمینه پوشی زاهدان قدیم در واقع اعتراضی بوده است بر طرز زندگی آن جماعتی از توانگران که همه ی عمر در شادخـواری و خوشـگـذرانی به سر مـی برده اند و همه جامه و خوراک لطیف داشته اند.

    (2) لغت صوفی که در اول به مناسبت آنکه عادتاً لباس زهاد «صوف» یعنی از پشم بوده، پیدا شده، بعدها مترادف با لغت «عارف» شده است اعم از اینکه آن عارف لباس پشمی بپوشد یا نپوشد بطوریکه در لغت عرب اصطلاح «لبس الصوف» به معنی عارف شدن و در زمره ی فقرا و صوفیه درآمدن است.

    مثل آنکه در فارسی هم اصطلاح «پشمینه پوش» عیناً‌ به همان معنی است و از مترادفات «صوفی» و «عارف» و «درویش» است.

    (1) آغاز پیدایش تصوف در اسلام و اولین کسی که به این نام خوانده شد تصوف به معنی عام عبارت است از نوعی زهد و ریاضت که برخاسته از ورع و پرهیزکاری است و این معنا در میان تمام ملل و ادیان کم و بیش وجود داشته است، در میان ایرانیان قدیم و همچنین یونانیها و چینی ها افراد زاهدی که اکثر آنها دانشمندان قوم بودند، وجود داشتند که در اثر ریاضت و تمرکز حواس و علل روحانی دیگر کارهای خارق العاده ای از آنها سر می زد که موجب حیرت عامه مردم بود.

    این افراد دارای یک نوع معتقدات و اعمال مخصوص بودند که اغلب با عقاید عامه تفاوت داشت.

    مشرب فلسفی افلاطون و حکمای پهلوی ایران و همچنین عقاید بودائیان هند مردم را دعوت به ریاضت نفسانی و ترک هوی و هوس و مجاهدت معنوی و تصفیه اخلاق می کرد که این معنا به طور عموم در اغلب ادیان و مذاهب قدیمه وجود داشته است.

    پس برای پیدایش روح زهد و پرهیزکاری و ریاضت اخلاقی در بشر نمی توان تاریخ معین تعیین نمود و نمی توان ملتی بخصوص را معلم حقیقی سایر ملل پنداشت.

    از طرف دیگر ارتباط عقاید و وابستگی افکار روحانی ملل را به یکدیگر نیز نمی توان انکار کرد زیرا ملل عالم از دیر زمان گاهی در اثر حوادث تاریخی به یکدیگر نزدیک شده و علوم و معارف و آداب و عادات را از یکدیگر فراگرفته اند.

    خلاصه اینکه روح تزّهد در هر ملت و هر آئینی وجود داشته، بااین تفاوت که در هر قومی به شکلی جلوه گر شده و در هر زبانی به نام مخصوصی خوانده شده و در اسلام به صورت «تصوف» و مسلک خاص درآمده است.(1) دکتر زرین کوب در تأیید این مطلب که عرفان و تصوف به معنی عام در میان همه ی مذاهب و ملل وجود دارد می گوید که: عرفان طریقه ی معرفت در نزد آن دسته از صاحب نظران است که بر خلاف اهل برهان در کشف حقیقت بر ذوق و اشراق بیشتر اعتماد دارند تا بر عقل و استدلال.

    این طریقه در بین مسلمین تا حدی مخصوص صوفیه است و در نزد سایر اقوام بر حسب تفاوت مراتب و به نسبت ظروف زمانی و مکانی خاص نامهای مختلف دارد که همه را امروزه تحت عنوان «میستی سیسم» (Misticisme) یا معرفت اهل سرّ می شناسند، این طریقه ی از معرفت از دیر باز مورد توجه پاره ای از اذهان واقع شده است چنانـکه بعضی در شنـاخت حقیقت آن را از طـریقه ی اهـل بـرهان هم مفیدتر می شمرده اند.

    حتی آثاری از صورتهای ساده تر و ابتدایی تر این طریقه را در ادیان و مذاهب قدیم و بدوی نیز می توان یافت.

    از جمله پرستندگان توتم (totemisme) و آئین پرستندگان ارواح (Animisme) هم نوعی عرفان وجود دارد.

    چنانکه در آئین های قدیم هندوان، ایرانیان، یونانیان، یهود و نصاری هم چیزهایی از این مقوله هست و این امر نشانه ی آنست که عرفان مثل دین و علم و هنر امری مشترک و عام است.

    (2) و اما در مورد تاریخ پیدایش تصوّف اصطلاحی و استعمال لفظ «صوفی» در اسلام، نظر اکثر مورخان و محققین مانند: ابن خلدون، ابن جوزی، قشیری و … این است که استعمال این لفظ در قرن دوم هجری شایع شده و پیش از آن اگرچه حقیقت و مفهوم واقعی لفظ موجود بوده ولی در عین حال این لفظ برکسی اطلاق نمی شده است.

    به گفته ی ابن جوزی در زمان پیامبر (ص) مردم را به ایمان و اسلام نسبت می دادند و «مؤمن» و «مسلم» می گفتند، سپس عنوان «زاهد» و «عابد» پیدا شد و بعد گروه هایی پیدا شدند که دلبستگی آنها به زهد و تعبد به حدی بود که از دنیا کناره جستند و کاملاً خود را وقف عبادت نمودند و برای این کار روش ویژه ای برگزیده و رفتار خاصی در پیش گرفتند و طریقه ی خاصی به وجود آوردند.

    (1) و به گفته ی ابن خلدون: «هم اینکه در قرن دوم و پس از آن، ‌روی آورن به دنیا شیوع یافت و مردم به آلودگی به دنیا متمایل شدند» کسانی که به عبادت روی آورده بودند به نام «صوفی و متصوفه» نامیده شدند».

    (2) اما در این میان افرادی مانند: «ابونصر سراج» معتقدند که کلمه ی «صوفی» حتی در زمان خود پیامبر (ص) نیز معروف بوده، سپس اضافه می کند که اگر کسی سؤال کند که با وجود اینکه این کلمه در زمان پیامبر (ص) رایج بوده پس چرا هیچ یک از صحابه ی پیامبر (ص) به این نام خوانده نشده؟

    و البته خودش به این سؤال جواب می دهد که: افتخار و شرف پیروی از شخص پیامبر (ص) و افتخار همنشینی و مصاحبت با او از هر چیز دیگر برتر و بالاتر بود، از این رو هرکس که افتخار همنشینی پیامبر (ص) به او عطا شده بود و چنین نعمتی به او ارزانی شده بود جامع کلیه ی صفات عالیه ای بود که صوفیان بدان منتسب و متصوف بودند، بی آنکه بدین نام، نامیده شود و برای اثبات این نظر که کلمه ی صوفی در دوران پیش از اسلام نیز متداول بوده، ابونصر سراج به تاریخ مکه تألیف «محمدبن اسحق» و دیگران اشاره می کند و می گوید که پیش از اسلام ایامی بود که مردم مکه شهر را ترک کرده و از شهر بیرون رفته بودند، چنانکه هیچ کس به طواف کعبه نمی آمد، پس در این هنگام مردی صوفی از جایی دوردست به مکه وارد می شد و به طواف کعبه می پرداخت و بازمی گشت.

    البته اگر این روایت درست باشد دلالت دارد بر اینکه این اسم پیش از اسلام هم وجود داشته و اهل فضل و صلاح بدان منسوب می شده اند.(1) هجویری هم در کشف المحجوب (ص 34) استعمال کلمه ی «صوفی» را حتی به شخص پیامبر اکرم (ص) نسبت می دهد و می گوید: «قال رسول الله: من سَمعَ صوت اهل التصوف فلایؤمن علی دعائهم کتب عندالله من الغافلین».

    البته لقب صوفی و استعمال آن قبل از اسلام (بر فرض که باور داشته باشیم) یا از باب تجوّز است به مناسبت زمان ناقل روایت و حکایت،‌چنانکه مــثلاً سلــمان و ابـوذر و بعضی دیگر از صحابه را صوفی خوانده اند از باب مشابهت رفتار ایشان با رفتار کسانـی که بعـداً «صــوفی» خوانده شـدند نه از این جـهت که در زمان خودشـان به این نام معـروف بودند.

    و یا اینکه صوفی منسوب به «صوفه» به معنی خدمتگزاران کعبه و رهبران حاج مـقصود اسـت نـه فرقـه مخـصوص متصوفه.

    (2) به هــر حـال طـبق نظــر اکثـر مورخین و بزرگان صوفیه و غیر صوفیه، در قرن اول هــجری گـروهی به نـام «عارف یا صـوفی» در مـیـان مـسلمیـن وجـود نداشـته اسـت و اصــطلاح تصـوف و صوفـی در قرن دوم هجری پیدا شده است و نخستین کـسی کـه رسـماً به لـقب صـوفی نامـیده شده ابـوهاشـم صـوفی (متـوفی 150 هـجری) اسـت کـه سفـیان ثـوری (مـتـوفی 161 هجری) صـحبـت او را درک کـرده و گـفـت «لـولا ابو هاشم الصوفی ما عرفت دقائق الریا» (1) اگر اولین کسی که به این نام خوانده شد ابوهاشم صوفی باشد و با توجه به اینکه او استاد سفیان ثوری بوده است می توان نتیجه گرفت که این نام در نیمه ی اول قرن دوم هجری پیدا شده است.

    و اما اینکه از چه وقت این گروه خود را «عارف» خوانده اند اطلاع دقیقی در دست نیست ولی از کلماتی که از سری سقطی (متوفی 243 هجری) نقل شده است، معلوم می شود که در قرن سوم هجری این اصطلاح شایع و رایج بوده است ولی ابونصر سراج در اللمع که از متون معتبر عرفان و تصوف است جمله ای از سفیان ثوری نقل می کند که می رساند که این اصطلاح در قرن دوم پیدا شده بوده است.

    (2) *نگاهی کوتاه به عرفان و تصوف بعد از قرن دوم* عرفان و تصوف در قرن سوم و چهارم گفتیم که تصوف و عرفان در قرن اول از زهد و تقوی مایه گرفت و در قرن دوم پدیدار شد و در قرن سوم به مرحله ی رشد و کمال رسید و پختگی آن زیاد شد و به صورت مسلکی مخصوص درآمد.

    به طوری که می توان گفت تصوف واقعی از قرن سوم هجری شروع شده است.

    تصوف در قرن سوم دارای خصوصیاتی است که آن را از تصوف قرن دوم متمایز می سازد که از جمله این خصوصیات می توان به خصوصیات زیر اشاره نمود: 1- اول آنکه در این عهد تصوف به تفکر و تدبیر بیشتر اهمیت می دهد تا به ریاضات شاقه.

    به این معنا که زندگی سخت و پرمشقتی را که صوفیان قرن دوم از قبیل ابراهیم ادهم و رابعه عدویه و امثال آنها اساس نجات می دانستند، صوفیان این دوره از قبیل جنید و پیروانش، کنار می گذارند یا لااقل کمتر مهم می شمرند، بعلاوه زهد و ترک دنیا و طاعت و عبادت وسیله است نه غایت.

    و مقدمه ی وصول به مقصود عالیتری است نه مطلوب و مقصود نهایی.

    به عبارت دیگر در این دوره جنبه ی نظری تصوف اهمیت یافته و جنبه ی عملی را تحت الشعاع قرار می دهد.

    2- دوم آنکه شیوع افکار وحدت وجودی چنین نتیجه ای پدید آورده بود که صوفیه اتصال به خدا را تنها منظور و مقصود صوفی می دانستند و از این مقصود عالی که گذشت دیگر به هیچ چیز اهمیت نمی دادند.

    این افکار و آراء نظراً و عملاً نزد فقهاء و متشرعین پسندیده نبود و خطرناک شمرده می شد به این معنی که: علاوه بر اینکه اعتقاد به وحدت وجود به عقیده ی اهل ظاهر مخالف توحید اسلامی شمرده می شد، بعضی از صوفیه وقعی به احکام شرع نمی نهادند و به این جهت نیز دائماً از طرف فقهاء ملامت می شدند،‌ حتی بعضی از بزرگان صوفیه از قبیل قشیری و هجویری نیز این دسته لاابالی را سرزنش کرده اند.

    3- خصوصیت سوم تصوف در این دوره این است که در این قرن صوفیه به شکل حزب و فرقه ی خاصی درآمدند یعنی خصوصیات حزبی و مقررات و رسوم و آداب فرقه ای پیدا کردند و هر حزبی تحت راهنمایی و سرپرستی شیخ و مرشد و پیری درآمد و شیخ یا مرشد کاملاً بر مریدان مسلط بود و اعمال آنها را تحت مراقبت داشت.

    و خلاصه اینکه تصوف واقعی به دست مردمان این دوره تأسیس شد و اساس محکمی پیدا کرد، البته در طول زمان تغییرات دیگری یافت که بیشتر آنها راجع به تعبیرات و اصطلاحات و رسوم و ظواهر و چگونگی مقامات سیر و سلوک و امثال آنهاست.

    از عرفای معروف این دوره می توان از: جنید بغدادی، سری سقطی، بایزید بسطامی،‌منصور حلاج، ابوبکر شبلی و … را نام برد.

    (1) عرفان و تصوف در قرن پنجم تصوف قرن پنجم ادامه ی تصوف قرن سوم و چهارم است با این تفاوت که دارای خصوصیاتی است که آن را از تصوف قبل از خود متمایز می سازد.

    یکی از خصوصیات تصوف قرن پنجم، نفوذ تصوف و عرفان در شعر است به طوری که در این قرن نفوذ تصوف و عرفان در شعر شروع شده و هر روز بیشتر و عمیق تر می گردد تا آنجا که در قرن ششم و هفتم کمتر شاعری است که با عرفان سر و کار نداشته باشد.

    همان گونه که می بینیم در قرن ششم تار و پود قسمت عظیمی از اشعار مأخوذ از تصوف و عرفان بود.

    البته می بایستی چنین شود زیرا مناسبت تصوف و شعر امری طبیعی بود، تصوف مذهب دل است و شعر زبان دل و هیچ چیز متناسب تر و طبیعی تر از این نبود که تصوف ریشه های عمیق و قوی در شعر پیدا کند و به اندک زمان تار و پود آن محسوب شود.

    از دیگر خصوصیات تصوف در قرن پنجم این است که صوفیان قرن پنجم که در بحبوبه ی مجادلات و منازعات مذهبی و جنگ های هفتاد و دو ملت غالباً کنار نشسته و سرگرم مباحث خویش بوده اند، روی هم رفته مورد احترام و ستایش مردم و ملوک و امراء بوده اند و از مجموع حکایاتی که از خلال تواریخ آن قرن به نظر می رسد از قبیل رفتن سلطان محمود غزنوی در موقع توجه به ری به خانقاه شیخ ابوالحسن خرقانی و رفتن طغرل سلجوقی نزد باباطاهر عریان در همدان چنین برمی آید که مشایخ صوفیه مورد ستایش و احترام مردم و امراء بوده اند.

    از خصوصیات دیگر تصوف در قرن پنجم این بود که به علت شیوع تعصبات مذهبی و مجادلات و مناظرات فرق مختلفه، عرفا هم برای فرار از اعتراض و مزاحمت اهل ظاهر می کوشیدند که طریقت را به مذاق و سلیقه ی اهل ظاهر و تمایلات مذهبی نزدیک کنند و به این منظور دست به تألیف کتب زده و هر اصل عرفانی را با استناد به آیات قرآن و احادیث و موازین شرعی ثابت نموده، موافق قرآن و حدیث جلوه می دادند.

    از خصوصیات دیگر این دوره این است که بسیاری از بزرگان صوفیه ی این قرن، مخصوصاً صوفیه ی اواخر قرن پنجم بسیار متعصب و خشک و پایبند به ظواهر بوده اند و همانطور که «امام محمد غزالی» به تکفیر فلاسفه برخاست و مباحث و آراء حکمت ماوراء الطبیعه را مطلقاً باطل شمرد و «تهافت الفلاسفه» را بر ضد فلاسفه نوشت، خواجه عبدالله انصاری از صوفیان اواخر قرن پنجم از آزاد منشی و حریت ضمیری که از شیوخ صوفیه انتظار می رود محروم بوده و راه وصول به حق را در اتباع و پیروی از ظواهر مذهب می دانست.

    البته عارفان و صوفیان نیز مانند سایر افراد با یکدیگر تفاوتهای بسیار دارند و بدیهی اسـت که هـمه ی آنـها را صرفاً از باب اینکه در قرن پنجم می زیسته اند نمی توان در تحت یک حکم کلی درآورد و اگر به دقت در آثار و اقوال آنها مطالعه کنیم می بینیم که تفاوت بسیاری بین بعضی از آنها وجود دارد.

    مثلاً هیچگاه نمی توان خواجه عبدالله انصاری را با ابوسعید ابوالخیر که یکی از افراطی ترین عرفای وحدت وجودی است و عارف سرمست و خندانی که اهل صحبت و سماع و شور و وجد است مقایسه کرد.

    (1) از عرفای قرن پنجم می توان به شیخ ابوالحسن خرقانی، ابوسعید ابوالخیر،‌ ابوعلی دقاق، خواجه عبدالله انصاری و … اشاره کرد.

    عرفان و تصوف در قرن ششم تصوف در قرن ششم ادامه ی تصوف قرن پنجم است و کلیاتی که راجع به قرن پنجم ذکر شد بر این دوره نیز صادق می آید.

    در این قرن صوفیه مورد احترام و ستایش غالب مردم بودند و خواص و عوام به آنها توجه داشتند.

    این مسأله که از قرن پنجم شروع شد و در این قرن بر عظمت و اهمیت آنها افزوده شد.

    علت توجه و روی آوردن اکثر طبقات حتی امراء و سلاطین به مسلک تصوف این بود که از طرفی برخی از علمای دینی و فقهای عصر، آلودگی مادی پیدا کرده بودند یعنی با نشستن در منصب قضا و تدریس در مدارس و تولیت امور اوقاف و وعظ و احتساب و امامت جماعت، عملاً وظیفه خور دیوانی محسوب می شدند و خواهی نخواهی در اموری که به آنها محول بود از دیوانیـان جانبـداری می کردند و همین امر سبب دلسردی عامه ی مردم از آنها شده بود، از طرف دیگر نفس بی طمعی و اعراض از حطام دنیوی و احتراز از آلودگی به امور ظاهری و مناعت طبع و عدم اعتنا به صاحبان جاه و مقام یک نوع اهمیت و عظمتی به مشایخ و بزرگان صوفیه داده آنها را بزرگ جلوه می داد.

    و از طرف دیگر مبالغه ی مریدان در بیان مقامات روحانی و علم به مغیبات و اشراف به خواطر و قدرت بر اظهار کرامت و امور خارق العاده هم مزید بر آن شده و نتیجه ی همه ی این عوامل این بود که مشایخ صوفیه مورد احترام و تکریم آمیخته به خوف و هراس امراء و ملوک واقع شوند.

    (1) از خصوصیات دیگری که تصوف در قرن ششم دارا بود، این بود که تعصب مذهبی قرن گذشته و جنگها و نزاعها و مجادله بین فرق مختلفه ی شیعه و سنی و اشعری و معتزلی و امثال آنها و روشن شدن جنگ های صلیبی که از اواخر قرن پنجم شروع شده و تا اواخر قرن ششم ادامه داشت و خستگی و آزردگی مردم از این همه جنگ و جدال طبعاً سبب شد که در بین اهل درایت تمایلات صلح طلبی و فکر وحدت مذاهب و صلح کل بر ضد نزاع های دینی و مذهبی پیدا شود و واضح است که بزرگان صوفیه که خالی از تعصب و خشکی و سخت گیری اهل ظاهر بودند و مذهب تصوف از مدتها قبل به دست جماعتی از اهل حال مذهب «عشق و محبت» و طریقه ی «صلح و صفا» شده بود و عقیده ی «وحدت وجود» مبنای طریقت و عرفان شمرده می شد.

    بیشتر از سایرین مستعد برای ابراز این افکار و تمایلات بودند.

    و خلاصه اینکه تخم این عقیده در این قرن در ذهن بعضی از عرفای این قرن کاشته شد و به تدریج رشد و نمو یافت و در آثار و گفته های صوفیان بزرگی از قبیل سنایی و عطار با بهترین بیان در معرض افکار عمومی قرار گرفت و در قرن هفتم با ظهور مولانا جلال الدین رومی به اوج کمال رسید.

    (1) از دیگر چیزهای تازه ای که در آثار صوفیه ی قرن ششم پیدا می شود این است که عقاید و آراء صوفیان که تا این قرن مستندی جز قرآن و حدیث یا مکاشقه و شهود اولیای صوفیه نداشت، در این دوره اندک اندک بر تعلیلات فلسفی و تحقیقات کلامی تکیه می کند و چنان استنباط می شود که آراء فلسفی و عقاید کلامی که در این عصر در سایر علوم دینی نفوذ یافته در تصوف و عرفان نیز بدون تأثیر و نفوذ نمانده است و جاذبه ی فلسفه و علم کلام تصوف را نیز به حرکت درآورده است و به تدریج یک نوع تصوف نظری و عرفان مدرسی پیدا می شود که در قرن بعد به دست «محی الدین عربی» و «صدرالدین قونوی» و «شیخ عراقی» و امثال آنها به مقام کمال می رسد و ساخته و پرداخته می شود.(2) در قرون گذشته صوفی با اصطلاحات فلسفی و کلامی کاری نداشت و بسیاری از مباحث متعلق به فلسفه و علم کلام یا اصلاً مورد صحبت نبوده و یا اگر بوده همیشه در عرض کلام می آمده است ولی در این قرن به صورت مسائل اساسی مورد بحث قرار می گیرد.

    از عارفان این قرن می توان از افرادی مانند: عبدالقادر گیلانی، شیخ روزبهان بقلی، عین القضاه همدانی، احمد جامی و سایر افراد را نام برد.

    (3) عرفان و تصوف در قرن هفتم تصوف و عرفان در قرن هفتم با ظهور بعضی از بزرگان صوفیه مخصوصاً «محی الدین عربی» و «مولانا رومی» به اوج کمال و پختگی رسید.

    در قرن هفتم تصوف و عرفان نضج یافته رنگ علوم و مباحث فلسفی به خود گرفت و به شکل دیگر علوم مدرسی درآمد، یعنی تصوف که از این به بعد می توان آن را «علم عرفان» یا «تصوف فلسفی» نامید، در حوزه ی علوم رسمی درآمده و در ردیف سایر آموختنی های آن زمان مثل فلسفه و علم کلام و علم توحید، محلی برای خود احراز کرد و از اواخر این قرن به بعد کتاب «فصوص الحکم» ابن عربی و به تبع آن کتاب های دیگر از قبیل: «فکوک» قونوی و «لمعات» شیخ عراقی و قصائد ابن فارض کتاب درسی تصوف شده و عده ای سرگرم تعلیم و تعلّم آنها بودند و فضلای صوفیه شرح ها و ایضاحاتی به آنها می افزودند.

    پیشوای این دوره «ابن عربی» صاحب «فتوحات مکیه» و «فصوص الحکم» است و بعد از او شاگردانش عقاید او را مورد بحث و بررسی قرار داده و آنها را بسط دادند.

    همان گونه که می دانیم «محی الدین عربی» اولین کسی است که عرفان را به صورت یک علم درآورد و به اصطلاح آن را «متفلسف» کرد یعنی بصورت یک مکتب در آورد.

    او عرفان را وارد مرحله ی جدیدی کرد که سابقه نداشت و عرفای بعد از او عموماً ریزه خوار سفره ی او هستند.

    بدون شک «محی الدین» بزرگترین عارف اسلام است به طوری که نه پیش از او نه بعد از او کسی به پایه ی او نرسیده است و به همین جهت او را «شیخ العرفا» و «شیخ اکبر» لقب داده اند.(1) از خصوصیات دیگر تصوف در قرن هفتم نفوذ و کثرت و اهمیت خانقاه ها است که در قرن های گذشته برای اجتماع صوفیه با سادگی شروع شده و در این قرن به اوج عظمت و اهمیت رسیده بود.

    در این دوران که می توان آن را دوران تاتار و مغول نامید نه فقط در ایران بلکه در بسیاری از بلاد مسلمین چون: هند و ترکستان و شام و روم ومصر و سایر نقاط، دوران شگفتی تصوف و عرفان بود.

    در این روزگاران همه جا خانقاه ها بود و در همه جا مجالس وجد و سماع قوم برقرار.

    ابن بطوطه جهانگرد نامدار اندلس در این ایام از مغرب تا مشرق جهان اسلامی در هر جا که می رفت رباط ها، خانقاه ها، تکیه ها و سایر مکان ها را از جنب و جوش صوفیه و فتیان و قلندران آکنده می یافت(1).

    و در این قرن عرفان و تصوف در اوج عظمت قرار داشت.

    از عرفای مشهور این دوره می توان از:‌محی الدین عربی،‌ شیخ شهاب الدین سهروردی، ابن الفارض مصری، صدرالدین قونوی،‌ فخرالدین عراقی، مولوی و … را نام برد.

    خلاصه این که عرفان و تصوف اسلامی در قرن اول از زهد و تقوی مایه گرفت و در قرن دوم پدیدار شد و در قرن سوم به صورت مسلکی مخصوص درآمد و در قرن چهارم و پنجم رشد کامل و نضج تمام یافت و در قرن ششم و هفتم به منتهای کمال رسید و نهالی که تخم دانه اش در قرن اول افشانده و در قرن دوم سبز شده و تا قرن پنجم نمو روزافزون داشت و در قرن ششم و هفتم بارور گردید و آنچه در خور بود به ثمر رسید و میوه و بر داد و از قرن هفتم به بعد تدریجاً رو به ضعف گذارد.

    (2)

سمرقند و بخارا، از شهرهاي هويت‌دار و حادثه‌ساز شرق اسلامي‌اند که در درازناي تاريخ برجسته خود فراز و نشيب‏هاي گوناگون را پيموده و تاريخ و ادب از آنها به افتخار ياد کرده‌اند. اين دو شهر بزرگ از مهم‌ترين شهرهاي ماوراءالنهر به شمار مي‌روند که همواره با

سمرقند و بخارا، از شهرهاي هويت‌دار و حادثه‌ساز شرق اسلامي‌اند که در درازناي تاريخ برجسته خود فراز و نشيب‏هاي گوناگون را پيموده و تاريخ و ادب از آنها به افتخار ياد کرده‌اند. اين دو شهر بزرگ از مهم‌ترين شهرهاي ماوراءالنهر به شمار مي‌روند که همواره با

سمرقند و بخارا، دو شهر بزرگ ماوراءالنهر بودند. سرزمین ماوراءالنهر که میان رودهای جیحون و سیحون قرار داشت در نقشه جغرافیای سیاسی امروز، آسیای مرکزی خوانده می‌شود. این دو شهر در تقسیم‌بندی جغرافیایی، بخشی از ایالت سغد به شمار می‌آمدند. ایالت سغد (سغدیانای باستانی)، سرزمینی خرم و حاصل‌خیز میان آن دو رود و مهم‌ترین ایالت ماوراءالنهر بود و به باور بسیاری از جغرافی‌دانان، از جنّات ...

آدم، یا آدم ابوالبشر، نخستین انسان و پدر همه مردمان. درباره آفرینش و زندگانی او در دینهای سه‌گانه یهود و مسیحیت و اسلام، روایات و داستانهای همسان و همانند آمده است، و این همسانی و همانندی از آن رو است که مبد‌ءِ وحی در این 3 دین یکی است. از این رو، پیش از پژوهش درباره آفرینش آدم و سرگذشت او در فرهنگ اسلامی، بررسی مختصری درباره چگونگی آن در دین یهود و مسیحیت و نظری کوتاه به ...

ویژگی تاریخی در فرهنگ ما پیرامون وجه تسمیه کرج ذکر نشده است. لذا در صورتیکه کرج از لغت «کاواک یا کاوک» به معنی میان تهی باشد منظور شهری است که در میان دره ای واقع شده است. اگر کرج از لغت «کراج» به معنای بانگ بلند یا فریاد اخذ شده باشد نیز با سابقه باستانی آن ارتباط پیدا می کند زیرا محتملاً کرج مبدأ خبری بزرگ جهت رگا (ری) بوده که در ایام تابستان در تپه آتشگاه و کوههای مرادتپه و ...

مرحله اول : مطالعات پایه و تشخیص وضعیت موجود 1- پیشینه و زمینه 1-1- بررسی اجمالی موقعیت سیاسی و جغرافیایی روستا و پیشینه تاریخی آن روستای مزرعه کلانتر از توابع بخش مرکزی شهرستان میبد با مختصات جغرافیایی 54 درجه و 6 دقیقه طول شرقی و 32 درجه و 11 دقیقه عرض شمالی، ارتفاع آن از سطح دریا در حدود 1102 متر است (پاپلی یزدی ، 1367). در 11 کیلومتری جنوب شرقی میبد در نزدیکی محور ترانزیتی ...

مختصري در مورد پيشينه تاريخي شهرستان بروجرد شهرستان بروجرد در سي و سه درجه تاو پنجاه و سه درجه عرض جغرافيايي و چهل و هفت درجه و سي و شش درجه طول جغرافيايي قرار دارد . ارتفاع آن از سطح دريا 1657 متر ميباشد . اين شهر از شمال به شهرستان ملاير از جنوب

پژوهش حاضر کوششي است براي تشريح وضعيت جامعه شيعه ،اين گزارش مبتني است بر يک رشته منابع جور و اجور; اعم از منابع درجه اول و دوم، از آثار عربي قرون ميانه تا نوشتههاي سياحان اروپايي و آثار مخالفان فعلي دولت سعودي. همچنين از نوشتههاي تاريخيِ سالشمارانه

نام تايباد را زياد شنيده ايد. از صداوسيما به عنوان يک منطقه محروم يا محل عبور و گذشتن از مرز. تايباد مکانى کوچک و بى سروصدا در خراسان است. شهرستانى جلگه اى و کوهستانى با آب و هوايى بيابانى و نيمه بيابانى. مى گويند وجه تسميه تايباد را به مفاهيم پاکان

عرفان عملي در اسلام «مقام و حال» براي شناخت و آشنايي بيشتر با مقام وحال در عرفان عملي: لازم است ابتدا مبحثي در رابطه با عرفان و تاريخچه آن وسپس عرفان عملي ارائه گردد وآنگاه به چگونگي مقام و حال در عرفان عملي بپردازم. کلمه عرفان در زبان انگليسي متراد

ثبت سفارش
تعداد
عنوان محصول