امام سجاد فرمودند در مسجد اموی دمشق در حضور یزید (ل) در زنجیر بودم به او گفتم به من اجازه دهید سخن گویم گفت بگو ولی ناهنجار نگو حضرت فرمود من در خاندانی هستم که ناهنجنار نگویم، بلکه می خواهم بگویم که اگر رسول الله (ص) مرا در زنجیر می دید به نظرت چه حالی داشت و چه کار می کرد ؟ تمام مجلس گریه کردند همان لحظه یزید دستور داد که او را آزاد کنند یزید به امام گفت در کربلا چه دیدی؟ امام سجاد (ع) فرمودند خداوند قبل از خلقت آسمانها و زمین همه چیز را مقدر نموده بود. یزید با مشاوران خود مشورت نمود و همگی به کشتن امام سجاد (ع) رای داند امام پنجم (امام محمد باقر(ع)) که آنموقع 2 سال و اندی سن داشت خداوند را ثنا و حمد کرد و فرمود ای یزید، مشاورانت بر خلاف مشاوران فرعون رای داند وقتی درباره موسی و هارون با هم مشورت کردند گفتند آنها را مهلت بده ولی مشاوران تو رای دادند که ما را بکشی و این علتی دارد یزید گفت علت چیست گفت آنها همگی زنازادگان هستند زیرا پیغمبران و اولادشان را جز زنازادگان نکشند، یزید هم سر به زیر انداخت سپس یزید به امام سجاد گفت واعجبا بر پدرت که نام علی را بر روی فرزندانش گذاشته امام سجاد فرمودند پدرم، پدرش را دوست می داشت لذا چند بار نام فرزندانش را علی نامید.
وقتی خانم زینب دید که یزید اینگونه به امام بی احترامی می کند و با چوب خیزران عصای خود به دندان مبارک امام حسین (ع) می زند بر می خیزد و خطبه خود را می خواند (بعد از حمد خداوند و درود بر پیامبر و خاندانش فرمود ثم کان عاقبه الذین اساوالسوای ان کذَّبوا بایات الله و کانو بهایستهزون (روم 10) یعنی سرانجام آنان که بد کرداری کردند، این شد که به حق کافر شده و آیات خدا را تکذیب و تمسخر کردند سپس فرمود ای یزید به گمانت، اکنون که راههای زمین و آفاق آسمان را بر ما بستی و مانند اسیران ما را راندی، پیش خدا خوار شدیم و تو گرامی شدی و برای این است که پیش خداوند منزلتی داری و بینی بالا گرفتی و با گوشه چشم نگاه می کنی و خرم و شادی که دنیا به تو رو آورده و اکنون سلطنت ما برای تو مصفا گردیده،