دانلود مقاله اهل بیت در مقابل یزید

Word 260 KB 13780 61
مشخص نشده مشخص نشده مشاهیر و بزرگان
قیمت قدیم:۳۰,۰۰۰ تومان
قیمت: ۲۴,۸۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع
  • امام سجاد فرمودند در مسجد اموی دمشق در حضور یزید (ل) در زنجیر بودم به او گفتم به من اجازه دهید سخن گویم گفت بگو ولی ناهنجار نگو حضرت فرمود من در خاندانی هستم که ناهنجنار نگویم، بلکه می خواهم بگویم که اگر رسول الله (ص) مرا در زنجیر می دید به نظرت چه حالی داشت و چه کار می کرد ؟

    تمام مجلس گریه کردند همان لحظه یزید دستور داد که او را آزاد کنند یزید به امام گفت در کربلا چه دیدی؟

    امام سجاد (ع) فرمودند خداوند قبل از خلقت آسمانها و زمین همه چیز را مقدر نموده بود.

    یزید با مشاوران خود مشورت نمود و همگی به کشتن امام سجاد (ع) رای داند امام پنجم (امام محمد باقر(ع)) که آنموقع 2 سال و اندی سن داشت خداوند را ثنا و حمد کرد و فرمود ای یزید، مشاورانت بر خلاف مشاوران فرعون رای داند وقتی درباره موسی و هارون با هم مشورت کردند گفتند آنها را مهلت بده ولی مشاوران تو رای دادند که ما را بکشی و این علتی دارد یزید گفت علت چیست گفت آنها همگی زنازادگان هستند زیرا پیغمبران و اولادشان را جز زنازادگان نکشند، یزید هم سر به زیر انداخت سپس یزید به امام سجاد گفت واعجبا بر پدرت که نام علی را بر روی فرزندانش گذاشته امام سجاد فرمودند پدرم، پدرش را دوست می داشت لذا چند بار نام فرزندانش را علی نامید.


    وقتی خانم زینب دید که یزید اینگونه به امام بی احترامی می کند و با چوب خیزران عصای خود به دندان مبارک امام حسین (ع) می زند بر می خیزد و خطبه خود را می خواند (بعد از حمد خداوند و درود بر پیامبر و خاندانش فرمود ثم کان عاقبه الذین اساوالسوای ان کذَّبوا بایات الله و کانو بهایستهزون (روم 10) یعنی سرانجام آنان که بد کرداری کردند، این شد که به حق کافر شده و آیات خدا را تکذیب و تمسخر کردند سپس فرمود ای یزید به گمانت، اکنون که راههای زمین و آفاق آسمان را بر ما بستی و مانند اسیران ما را راندی، پیش خدا خوار شدیم و تو گرامی شدی و برای این است که پیش خداوند منزلتی داری و بینی بالا گرفتی و با گوشه چشم نگاه می کنی و خرم و شادی که دنیا به تو رو آورده و اکنون سلطنت ما برای تو مصفا گردیده،
    وقتی خانم زینب دید که یزید اینگونه به امام بی احترامی می کند و با چوب خیزران عصای خود به دندان مبارک امام حسین (ع) می زند بر می خیزد و خطبه خود را می خواند (بعد از حمد خداوند و درود بر پیامبر و خاندانش فرمود ثم کان عاقبه الذین اساوالسوای ان کذَّبوا بایات الله و کانو بهایستهزون (روم 10) یعنی سرانجام آنان که بد کرداری کردند، این شد که به حق کافر شده و آیات خدا را تکذیب و تمسخر کردند سپس فرمود ای یزید به گمانت، اکنون که راههای زمین و آفاق آسمان را بر ما بستی و مانند اسیران ما را راندی، پیش خدا خوار شدیم و تو گرامی شدی و برای این است که پیش خداوند منزلتی داری و بینی بالا گرفتی و با گوشه چشم نگاه می کنی و خرم و شادی که دنیا به تو رو آورده و اکنون سلطنت ما برای تو مصفا گردیده، گفته خداوند عز و جل را فراموش کردی که فرموده است ولا یحسبن الذین کفروا انما نملی لهم خیر لانفسهم انَّما نملی لهم لیزدادوا اثما و لهم عذاب مهین یعنی آنان که به راه کفر رفتند گمان نکنند که مهلتی که ما به آنها می دهیم بحال آنها بهتر خواهد بود بلکه به آنها مهلت می دهیم برای امتحان تا به ثروت و سرکشی خود بیفزایند و آنان را عذابی دردناک خواهد بود سپس فرمودند این رسم عدالت است که زنان و کنیزان خود را پشت پرده نشانی و دختران رسول الله را اسیروار نگهداری؟

    پرده از ما برگیری و ما را آشکارا نمایش می دهی و ما را از شهری به شهری می ببرند؟

    و خودی و بیگانه در پی دیدار ما باشند؟

    و از خود کسی را نداشته باشیم که حمایتمان کند چه امیدی به کسیکه جگر پارگان را در آورده و گوشتش از خون شهیدان روئیده، کسیکه از روی کبر و کینه به می می نگرد چگونه در کینه ورزی کوتاهی کند.

    ای یزید بر دندانهای ابی عبدالله سید جوانان اهل بهشت می زنی و با ریختن خون ذریه پیامبر و ستارگان زمین از آل عبدالمطلب ریشه را کندی، بزودی به سرانجامی دچار شوی که آرزو می کنی ای کاش افلیج و گنگ بودی و این گتفار و کردار را نداشتی- بار خدایا حق ما را بگیر و بر کسی که خون ما را ریخت و حامیان ما را کشت خشم کن ای یزید به خدا پوست خود را دریدی و گوشت خود را بریدی و با بارسنگین خونریزی به محشر وارد شوی و خدا حق آنها را بگیرد سپس فرمودند ولا تحسبن الذین قتلو فی سبیل الله امواتاً بل احیاء عند ربهم یرزقون (ال عمران 169) یعنی گمان مبرید آنان که در راه خدا کشته شدند مردگانند بلکه زنده اند و نزد پروردگارشان روزی می خورند.

    خانم بعد از قرائت این آیه فرمودند این یزید خدا را بس است که حاکم بر تو باشد و پیغمر خصم تو باشد .

    و جبرئیل (ع) پشتیبان او.

    به زودی پدرت که برای تو سلطنت آراست و تو را به گردن مسلمانان سوار کرد، بداند که ستمکاران چه بد جایی دارند.

    اگر چه پیشامدهای ناگوار مرا به گفتگوی با تو کشانید، من مقام تو را کوچک می دانم و سرزنش تو را بزرگ می شمارم ولی دیده ها اشکبار است و ستبرها آتش بار ...

    همینطور ادامه می دهند سپس می فرماید به خدا شکوه می برم و بر او توکل می کنم هر دامی داری و پهن کن و هر گامی دارای بردار و هر تلاشی داری بکن ولی بخدا نتوانی ذکر ما را محو کنی و نمی توانی ننگ این حادثه را بشوئی ای یزید رایت غلط است و روزگارت کوتاه و جمعیت تو متلاشی خواهد شد روزی که منادی جار کشد الا لعنه الله علی الظالمین حمد خدا که برای اول ما، سعادت با مغفرت و برای آخر ما شهادت را نصیب کرد با رحمت.

    حسبنا الله و نعم الوکیل اگر چه همه این نطق خانم در برابر یزید امپراطور نصف دنیای اسلام است ولی مهمتر از همه، قسمت آخر گفتار ایشان است راجع به بقاء اسلام ،روش حق امامت و بر باد شدن دستگاه حکومت یزید و متلاشی شدن این کشور پهناور اموی که در آن روز فرمانروای نصف جهان بود و از مرزهای چین تا اواسط آفریقا زیر پرچم خود اداره می کرد.

    در کتاب مهوف اثر ابن شهرآشوب آمده بعد از خطبه خانم زینب، یزید دستور داد منبری تهیه نمودند و خطیب آوردند تا از علی و حسین نکوهش کند خطیب بالای منبر رفت و حمد خدا نمود و بسیار از علی و حسین (ع) بد گفت و در مدح معاویه و یزید طولانی سخنرانی کرد تا اینکه امام سجاد بر او بانگ زد و فرمود ای خطیب وای بر تو که رضای خلق را به عذاب خالق خریدی و جایت دوزخ است سپس رو به یزید کرد و گفت اجازه می دهی من هم سخنی گویم که پسند خدا باشد و برای این حضار موجب اجر گردد یزید قبول نکرد مردم گفتند به او اجازه بده بالای منبر رود شاید ما از او چیزی بشنویم گفت اگر بالای منبر رود مرا و آل ابوسفیان را رسوا کند سپس به زیر آید به او گفتند او بیمار است و قادر نمی باشد یزید گفت او از خاندانی است که علم را از کودکی با شیر مکیده اند به او اصرار کردند تا اینکه اجازه داد (این کرامت است که خود یزید در بین آن همه جمعیت و سفیران خارجی اعتراف به علم امام نماید.) ای مردم منم پسر مکه ومنم پسر زمزم و صفا، منم پسر آنکه حجرالاسود را به اطراف تکان داشت، منم پسر بهترین طواف و سعی کنندگان ، منم پسر کسیکه تا مسجدالاقصی او را شبانه بردند ، منم پسر....

    منم پسر آنکه به او وحی شد.

    انا ابن الحسین (ع) القتیل بکربلا، انا ابن علی المرتضی انا ابن محمدالمصطفی ان ابن فاطمه الزهرا (س) ، انا ابن سوره المنتهی، انا ابن شجره طوبی منم پسر آنکه در خاک و خون غلطید بر او نوحه گرند و منم پسر آنکه پرندگان هوا بر او شیون کنند چون سخنش به اینجا رسید فریاد مردم به گریه بلند شد و یزید ترسید که آشوب شود به موذن گفت برای نماز اذان بگو، موذن برخاست و گفت الله اکبر الله اکبر امام فرمود آری الله اکبر و اعلی واجلّ و اکرم مما اخاف واحذر و چون گفت اشهدان لا اله الا الله امام فرمود آری منهم با هو شاهد، شهادت دهم و بر هو منکری حمله برم که لا الا غیره و لا رب سواه و چون گفت اشهدان محمدرسول الله، عمامه خود را از سرش برداشت و به موذن گفت تو را به همین محمد، لحظه ای ساکت باش، سپس رو به یزید کرد و فرمود ای یزید این پیامبر جد من است یا جد تو؟

    اگر بگویی جد تو است همه عالم می دانند دروغ می گویی و اگر بگوئی جد من است ، چرا از از روی ستم ، پدرم را کشتی و اهل بیتش را اسیر کردی؟

    این را گفت و دست برد و گریبان خود را چاک زد و گریست و گفت بخدا در این دنیا جز من کسی نیست که جدش رسول خدا باشد، چرا این مرد به ستم، پدرم را کشت و ما را چون رومیان اسیر کرد، سپس فرمود ای یزید ابتکار می کنی و می گویی محمد رسول خدا است و رو به قبله می ایستی؟

    وای بر تو که در روز قیامت، دشمن تو ، جدم و پدرم خواهند بود سپس مردم بینشان همهمه شد و بیشتر مردم پراکنده گشتند.

    آنگاه حضرت زینب نزد یزید رفت و خواست که برای حسین عزاداری کنند یزید اجازه داد و آنها را در دارالحجاره منزل داد و 7 روز در آنجا مجلس سوگواری برپا نمودند و هر زوز زنان شامی تعداد بیشتری می شد در شرکت در این مجلس.

    جمعیت بحدی رسید که مردم شام قصد کردند بر خانه یزید هجوم ببرند و او را بکشند که مروان حکم که آنموقع در شام حضور داشت از این توطئه مطلع شد و به یزید گفت که مصلحت نیست که اهل بیت امام حسین (ع) را در شام نگهداری ، آنها را به حجاز بفرست و یزید هم وسائل سفر را آماده کرد و آنها را به مدینه فرستاد.

    خطبه امام در روز عاشورا (ولی من آن خدایی است که کتاب فرود آورده و هم او، ولی شایستگان است ) راوی گوید با گریه خواهرش خطبه قطع شد و امام، حضرت عباس و پسرش علی اکبر را نزد ایشان فرستاد و ایشان را خاموش کردند و سپس بقیه خطبه را با درود بر پیغمبر و پیامبران ادامه داد (اما بعد، بنگرید من از چه خاندانم و به خود آئید و خویش را سرزنش کنید و بنگرید، برای شما آیا کشتن من رواست؟

    و حرمت من برای شما، زیر پا شدنی است؟

    آیا من پسر پیغمبر شما نیستم پسر وصی و عموزاده شما نیستم.

    آیا حمزه سیدالشهدا (ع) عموی پدرم نیست؟

    آیا جعفر بن ابیطالب برادر پدرم که در بهشت با دو بال پرواز می کند، عمویم نیست؟

    به شما نرسیده که رسول خدا (ص) درباره من و برادرم فرمود سید جوانان اهل بهشتند؟

    اگر گفتار مرا درست می دانید بسیار خوب، باور کنید.

    از وقتی دانستم خدا دروغگو را دشمن دارد، دروغ نگفتم و اگر باور ندارید کسانی از اصحاب پیغمبر هنوز زنده اند بروید از آنها بپرسید تا به شما خبر دهند از جابربن عبدالله انصاری و ابوسعید خدری و سهل بن سعد انصاری و زید بن ارقم و انس بن مالک بپرسید این پرسیدن از ریختن خونم جلوگیر شما نیست» شمر گفت من خدا را زبانی پرستم و ندانم چه می گویی حبیب بن مظاهر به شمر گفت تو خدا را به هفتاد زبان می پرستی خدا دلت را سیاه کرده ، حسین(ع) فرمود «اگر شما در این تردید دارید که من زاده دختر پیغمبرم، وای بر شما آیا از شما خونی ریختم؟

    مالی از شما خورده ام، زخمی به شما زدم که حالا قصاص آن را می خواهید؟

    همگی دشمنان خاموش شدند سپس امام فریاد زد ای شبث بن ربعی، ای حجار بن ابجر ، ای قیس بن اشعث، ای یزید بن حارث آیا به من ننوشتید که میوه ها رسیده و باغها سبز شده و به سوی لشگری که برای تو آماده شده، بیا؟

    گفتند ما ننوشتیم .

    امام فرمود به خداوند نوشتید اکنون که مرا نمی خواهید بگذارید به مأمن خود در هر جای زمین که باشد، برگردم قیس بن اشعث (لعنه ا… علیه) گفت ای حسین نمی دانم چه می گویی؟

    تو باید تسلیم پسر عم خود شوی او به دلخواه تو رفتار می کند امام فرمودند نه به خدا، به شما دست خواری ندهم و از شما مانند بنده نگریزم.

    سپس امام فریاد کشیدند من به پروردگار خود پناه می برم از هر متکبری که ایمان به روز حساب ندارد.

    سپس شتر را خوابانید و زانوی شتر را یکی از یاران به نام عقبه بن سمعان بست.

    سپاه عمر سعد هنگامی که خواستند به سپاه امام یورش برند زهیر بن قین سوار اسب خود شد و سلاح پوشیده جلو آمد و گفت (بر مسلمانان لازم است برادر مسلمان خود را اندرز دهد ما تا کنون برادر و همدین بوده تا اینکه شمشیر میان ما جدائی انداخته اینک ما امتی باشیم و شما امتی دیگر، خداوند ما و شما را به ذریه پیغمبر خود آزمایش کرده تا ببیند ما و شما چه می کنیم شما را به یاری او می خوانم و از سرکشی زاده عبیدالله بن زیاد حذرتان می کنم زیرا جز بدی از آنها ندیده و نبیند چشمان شما را میل کشند و دست و پای شما را بر سر چوبه دار کنند و گوش و بینی شما را ببرند و نیکان و دانشمندان شما را چون حجربن عدل و هانی بن عروه و امثال آنها را بکشند) ولی در پاسخ او را دشنام دادند و ابن زیاد را ستودند و گفتند به خدا نرویم تا آقایت و همراهانش را بکشیم یا او را مسالمت آمیز نزد امیر بن زیاد ببریم زهیر دوباره فرمود (ای بندگان خدا، پسر فاطمه به درستی و نصرت شایسته تر از ابن سعد و ابن زیاد است اگر او را یاری نکنید به خدا پناهتان باد.

    او را نکشید او را با عموزاده اش یزید گذارید به جانم که یزید با نکشتن حسین هم ، از اطاعت شما راضی است) شمر بن ذی الجوشن تیری به او انداخت و گفت خاموش باش، ما را از پر گوئی خسته کردی .

    زهیر به او گفت ای بدوزاده ، من با تو سخن نگویم، همانا تو جانوری، به خدا گمان ندارم دو آیه قرآن، درست بخوانی، مڟده ات باد به رسوائی و عذاب دردناک در قیامت.

    شمر گفت خداوند تا یک ساعت دیگر خودت و آقایت را خواهد کشت، زهیر گفت مرا از مرگ می ترسانی؟

    بخدا مرگ با حسین (ع) نزد من بهتر است از آنکه با شما جاویدان بمانم و سپس زهیر رو به مردم کرد و گفت ای بندگان خدا، این پست جفاجو و همگامانش شما را از دینتان خارج ساختند .

    بخدا شفاعت محمد (ص) به مردمی نرسد که خون خاندان او بریزند و خون کسانیکه آنها را یاری می کنند بریزند و بکشند) مردی از اصحاب او را صدا کرد که امام می فرماید برگرد .

    به جان خودم اگر مومن آل فرعون قوم خود را نصیحت کرد تو هم اینها را نصیحت کردی .

    سپس امام به یزید بن خضیر فرمود با آنها سخن بگو یزید پیش رفت و گفت (ای مردم از خدا بپرهیزید، سپرده محمد (ص) میان شماست اینان ذریه و خاندان و دختران حرم اویند آنچه در دل دارید بگوئید می خواهید با آنها چه کنید؟

    گفتند می خواهیم آنها را در اختیار ابن زیاد قرار دهیم یزید گفت چرا از آنها نمی خواهید که به جای خود برگردند؟

    ای اهل کوفه نامه ها و پیمانهایی که به آنها دادید و خداوند را بر آنها گواه گرفتید از یاد بردید وای بر شما خاندان پیامبر خود را دعوت کردید چون نزد شما آمدند آنها را به دست ابن زیاد می دهید و آب فرات را به روی آنها می بندید؟!

    بسیار بد کردید، خداوند روز قیامت شما را سیراب نکند بسیار بد مردمی هستید سپس فرمود: (خدایا آنها را به جان هم انداز تا نزد تو آیند و تو بر آنها خشمگین باش) لشگر عمر سعد او را تیرباران کردند و او برگشت خود امام آمد و برابر لشگر ایستاد و به عمر سعد نگریست و فرمود «سپاس خدایی را سزاست که دنیا را آفریده و آن را خانه فنا و زوال مقیر گردانید که اهل خودش را دستخوش دگرگونی سازد، فریفته کسی است که او را بفریبد این دنیا شما را نفریبد که هر کس بدان تکیه زند نومید سازد من می بینم شما برای کاری گرد آمدید که خدا را بر خود خشمناک کردید و از رحمت خود دور ساختید پروردگار ما بسیار خوب است و شما بسیار بد.

    به طاعت خدا اقرار دارید و به رسولش محمد (ص) ایمان دارید ولی بر ذریه اش یورش بردید که آنها را بکشید شیطان بر شما چیره شده و خدای بزرگ را از یاد شما برده ، مرگ بر شما و ملک شما ، انا لله و انا الیه راجعون» عمر بن سعد گفت وای بر شما، او را پاسخ دهید این زاده علی است اگر همه روز سخنرا نی کند رشته سخن از دست ندهد.

    همه سپاه هلهله کردند تا صدای امام را نشنوند چون کم مانده بود که سپاه عمر سعد بین خودشان درگیری پیش بیاید امام آنها را به خاموشی دعوت کرد ولی خاموش نشدند تا اینکه به آنها فرمود «وای بر شما، شما را چه می شود که خاموش باشید، من شما را به راه راست می خوانم، هر کس از من بشنود رشد یافته و هر کس نافرمانی کند به هلاکت رسیده شما همه مرا نافرمانی کردید ، شکمتان از حرام پر شده است و بر دلتان مهر نهاده است» اصحاب عمر سعد همدیگر را سرزنش کردند و گفتند خاموش باشید سپس امام فرمود و عمر سعد را خطاب قرار داد ای عمر سعد، مرا برای آن می کشی که ابن زیاد تو را والی ری و گرگان کند، بخدا برای تو گوارا نشود، عهدی است حتمی، هر چه خواهی بکن که پس از من خوشی نبینی ، نه در دنیا و نه در آخرت، گویا می بینم که که سرت را در کوفه بر نیزه ای زده اند و کودکان بر آن سنگ پرتاب می کنند و نشانه خود نمایند» عمر بن سعد از سخن حضرت خشم کرد و از او رو گردانید و به لشگر خود گفت انتظار چه دارید؟

    حمله بر او حمله برید، امام در میان این جنجال مانند یک فرمانده نیرومند هم تبلیغ و ارشاد می کند وظیفه رهبری و امامت را انجام می دهد و هم معجزه و کرامت اظهار می کند.

    امام برای آخرین بار سخنان آتش بار خود را ایراد کرد و حقیقت حال آنها را روشن ساخت و آنچه از نفرین می بایست باشند به آنها گفت و این آخرین سخنرانی امام است.

    «امام سوار شتر شدند و آنها را به خاموشی وا داشتند و خدا را سپاس گفتند و بر فرشتگان و انبیاء و رسل صلوات فرستاد سپس فرمود ای گروه، تار و مار ، غمگسار شوید که از سرگردانی، مرا به فریادرسی خواندید و ما یورش کنان به دادخواهی شما آمدیم و اکنون شمشیری که ما به دست شما دادیم به روی ما کشیدید و آتشی که به جان دشمن خود و شما افروختیم بر ما افکندید دست دشمن خودتان شدید تا بر تیر دوست خود بزنید صد وای بر شما، با آنکه هنوز شمشیر در غلاف است چون ملخ دریایی سوی جنگ پرس کردید و چون پروانه بر آن پیاپی بال زدید ، کوبیده و پایمال باشید ای کنیز پرستان و از حزب راندگان و قرآن دور اندازان و سخنهای حق وارونه سازان و قانون شکنان، آیا اینها را یاری کنید و ما را وا می گذارید.

    آری این شیوه پیمان شکنی دیرین شما است که پدران شما بر آن ریشه کردند وشاخه ها بر آن فراز آمد و شما میوه پلید آن هستید که برای یابنده خود گلوگیر است و برای بزور رباینده گوارا، بدا بر شما که مرا بر شمشیر خوردن و خواری کشیدن وا می دارید .

    دور باد از ما خواری سپس دعا کرد بار خدایا باران آسمان ار از آنها گرفته و به محیطهای قحطیهای گرفتارشان کن و غلام ثقیف را بر آنها بگمار تا جام تلخی به کام ریزد زیرا که ما را تکذیب کردند و واگذاردند تو پروردگار ما هستی بر تو توکل داریم و به سوی تو باز می گردیم؟

    سپس از شتر پایین آمد و اسب رسول الله را خواست (مرتجز) و بر آن سوار شد و اصحاب خود را آماده نمود.

    عمر بن سعد پیش راند و تیری به لشگر حسین انداخت و گفت نزد امیر گواه باشید که من تیراندازی را آغاز کردم و پیرو دستور امیر عمر سعد، تیرهای لشکر کوفه، چون پرندگان باریدن گرفت پس از تیرباران، اصحاب امام کم شدند و 50 نفر از یاران امام به شهادت رسیدند امام به یارانش فرمود (خدایتان رحمت کند برخیزید برای مرگی که چاره ندارد این تیرها، پیک لشگرند که سوی شما می آیند) در نتیجه بعد از شهادت یاران که توسط تیرباران به شهادت ، رسیدند به امام پیوست.

    وقتی لشگر کوفه نزدیک شد امام روی شتر سوار شد و فریاد کشید تا لشکر عمر سعد شنیدند .

    فرمود ای مردم به من گوش دارید و شتاب بکنید تا حق نصیحتی که بر من دارید ادا کنم و چقدر امام به دشمنانش هم دلسوز بودند و حتی خواستند آخرین لحظه هم حتی یک نفر هم که شده از عذاب ابدی دوزخ نجات پیدا کند ولی ببینید جهالت را؟

    علت آمدن خود را نزد شما بگویم اگر پذیرفتید و به من حق دادید خوشبخت خواهید شد و اگر نپذیرفتید دیگر به من مهلت ندهید .

    برخورد امام با لشکر حر حضرت سپس حرکت نمود تا به گردنه بطن رسید آنجا به یارانش فرمود مرا کشته بدانید اصحاب گفتند چرا؟

    ابا عبدالله: خزایی دیدم که سگهایی مرا می گزند و سگی ابلق از همه بدتر بود.

    سپس از گردنه سرازیر شدند تا به شراف رسید آنجا هم دستور فرمودند آب بیشتری بردارند از شراف حرکت کردند در بین را یکی از همراهان حضرت تکبیر گفت و جمله لا حول و لا قوه الا بالله را تکرار نمود .

    امام علت را پرسید عرض کرد من به این سرزمین آشنا هستم .

    در اینجا نخل وجود ندارد ولی از دور نخل دیده می شود عده ای گفتند گوش اسبان است و پرچم می باشند و ایشان هستند .

    حضرت فرمان دادند در اینجا پناهگاهی هست که آنرا پشت خودمان قرار می دهیم آن پناهگاه تپه ذوجسم بود امام دستور داد چادرها را زدند آنها نزدیک به هزار نفر سوار به فرماندهی حربن یزد بودند در گرمای ظهر نیروهای حر مقابل امام و یارانش ایستادند امام نیز به یارانش فرمود به آنها آب بدهید حتی به اسبان آنها نیز آب دادند هنگام اذان امام به حجاج بن مسروق دستور داد اذان بگوید.

    سپس امام (بعد از حمد و ثنا فرمود ای مردم نزد شما نیامدم تا اینکه نامه های شما آمد که ما امام نداریم نزد ما بیا شاید خداوند بوسیله تو ما را هدایت کند اگر بر سر قول خود هستید من آماده ام و به وجه اطمینان بخشی پیمان خود را به من بدهید و اگر نمی کنید و آمدن مرا خوش ندارید بر گردم به همانجا که از آن آمده ام) سپس به موذن گفت اقامه بگوید نماز جماعت را خواندند هنگام عصر حسین به اصحاب دستور حرکت داد و یکبار دیگر برای اتمام حجت فرمود (ای مردم اگر شما تقوی داشته باشید و حق را به اهلش واگذارید خدا را پسندیده تر است و ما خاندان محمدیم و به ولایت به شما شایسته تریم اگر ما را نخواهید و بر خلاف نامه ها و فرستادگانی که نزد من فرستادید نظر دارید من بر می گردم) حربن یزید گفت به خدا من از این نامه و فرستاده گانی که می فرمائید خبر نداریم حسین به یکی از یارانش عقبه بن سمعان فرمود آن نامه ها جلوی او بریزید حر گفت ما از آن کسانی نیستیم که نامه نوشتند و دستور داریم از تو دست برنداریم که در کوفه به نزد ابن زیاد ببریم امام به اصحابش فرمود سوار شوید و برگردید دید خواستند که برگردند گردند حر مانع شد و حسین به حر فرمود سکلتکت امک مادرت به عزایت بگرید حر گفت اگر شخص دیگری از عرب چنین می گفت از جوابش نمی گذشتم ولی من نمی توانم جز به نیکی نام مادرت را ببرم ولی من تو را رها نمی کنم و گفت من دستور جنگ با تو را ندارم اگر امتناع داری از راهی برو که به کوفه نرود و به مدینه نرسد این پیشنهاد مورد ستون واقع شد و سپس حضرت به سوی غریب سپس قادسیه و سپس به بیضه رسید و برای اصحاب خود و حر بن یزید خطبه ای خواند (بعد از حمد و ثنا فرمود هر که سلطان جوری ببیند که حرام خدا را حلال شما رد و پیمان خدا را بشکند و سنت رسول خدا را مخالفت کند و در میان بندگان خدا به ناحق عمل کند و در برابر او سکوت نماید بر خدا لازم است که او را همنشین وی سازد این زمامداران به فرمان شیطان چسبیده اند و فرمان خدا را وا نهاده اند و فساد را رواج دادند و بیت المال را خاص خود نمودند و حرام خدا را حلال و حلالش را حرام دانستند من سزاوارتر هستم برای تغییر دهند = خاصه های شما به من رسید و فرستادگان شما گفتند که با من بیعت کردید و تععهد نمودید مرا به دست دشمن ندهید من حسین بن علی فرزند فاطمه دختر رسول خدایم جانم با جان شماست و خاندانم، خاندان شما عهد خود را شکستید و اینکار را با پدر و برادر و پسر عمم مسلم بن عقیل کردید ، فریب خورده شما بیچاره است بخت خود را واڟگون کردید و خدا مرا از شما بی نیاز کند والسلام علیکم ...

    راوی می گوید سپس زبیر بن قیس برخاست و گفت یابن رسول الله بخدا اگر دنیا همیشه باشد و مادر آن جاویدان بردیم و تنها برای یاری تو از آن بیرون می رفتیم بیرون رفتن با تو را بر اقامت در آن اختیار می کردیم راوی همچنین می گوید حسین (ع) در حقش دعا کرد.

    سپس نافع بن هلال بن نافع بجلی برخاست و گفت بخدا ما از بقاء پروردگار خود ناخوش نیستیم و بر اراده خود هستیم با دوستانت دوستی و با دشمنانت ، دشمنی کنیم سپس یزید بن خیضر برخاست و گفت یا بن رسول الله خدا بر ما منت نهاد که پیش رویت نبرد کنیم تا پاره پاره شویم و در قیامت، جدت شفیع ما باشد سپس امام و اصحاب کردند تا به محذیب الهجانات رسیدند ناگاه چهار شتر سوار از کوفه آمدند و طماح بن عدی رهبرشان بود کحربن یزید رو به آنها کرد و گفت اینها اهل کوفه هستند من اینها را زندانی می کنم امام فرمود اینها یاران من هستند و با جان خود از اینها دفاع می کنم.

    اصحاب امام برگزیدگان عصر او بودند که به مقام شامخ مصلحان جهان رسیده و در گوشه و کنار پراکنده بودند و یکی از اسرا سفر حضرت از مدینه به سوی مکه و از مکه به سوی کوفه و گرفتاریهای سر راه همان جمع آوری آنان بوده است و اگر نه این 4 نفر از کوفه خود دلیل روشنی برای این موضوع است که از وضع مسافرت حضرت بی اطلاع بودند و از بیراهه خود را به حضرت می رساندند) امام از آن 4 نفر که از کوفه آمده بودند خبر پرسید محمدبن عبدالله عائدی یکی از همان 4 نفر عرض کرد مردان کوفه رشوه کلانی گرفته اند و حکومت دل آنها را به دست آورده و همه بر علیه شما محکومند از حال قیس بن مسمر پرسید و او خبر شهادت قیس را گفت امام اشک ریختند و فرمودند بار خدایا ما و آنها را در بهشت جای ده و در قرارگاه رحمت خود و جای گنجینه ثوابت ما را نعمت ده امام حرکت نمودند تا به قصر بنی مقاتل رسید آخر شب امام حسین دستور داد دوباره مشکهای آب را پر کنند و از قصر مقاتل کوچ کردند عقبدبن سمعان می گوید با حضرت می رفتیم که در پشت اسب خود آقا چرتی زد و بیدار شد و کلمه استرجاع را به زبان آورد و دو سه بار تکرار نمود.

    بیعت نکردن با یزید وقتی امام حسن (ع) مجتبی به شهادت رسیدند شیعیان عراق جنبش کردند و به امام حسین (ع) نامه نوشتند.

    برای بیعت با ایشان و خلع معاویه، ولی حضرت نپذیرفتند و جواب نوشتند که در گرو عهد و پیمان با معاویه است و نمی تواند آنرا نقض کند تا مدت سرآید و جان معاویه در آید ولی بعد از اینکه معاویه در نیمه رجب سال 60 هجری به درک رسید یزید به حاکم مدینه ولید بن عبید بن ابوسفیان (نوه ابوسفیان) نامه ای می نویسد و مرگ پدرش معاویه را اطلاع می دهد و طی نامه ای خصوصی فرمان را از این سه نفر (امام حسین (ع) – عبدالله بن عمر – عبدلله بن زییر) بیعت بگیرد و اگر بیعت نکردند، سرشان را برای من بفرست .

    ولید امام را احضار نمود امام آنموقع در مسجد پیغمبر بودند.

    خبر مرگ معاویه برای ولید ناگوار و هراسناک بود ناچاراً مروان بن حکم را خواست علت اینکه گفته می شود (ناچاراً ) چون قبل از ولید ، حاکم مدینه مروان بود و بخاطر همین تغییر حکومت مدینه آنها با هم قهر بودند ولی خبر مرگ معاویه او را مجبور کرد با مروان حکم راجع به نامه یزید مشورت کند مروان گفت هم اکنون تا خبر مرگ معاویه اعلام نشده آنها را احضار کن و اگر بیعت نکردند گردنشان را بزن چون رگ گردنشان را نزنی هر کدام از آنها به ناحیه ای می روند و مخالفت خود را اعلام می کنند و مدعی خلافت می شوند ولید شخصی به نام عبدالله که نوه عثمان (خلیفه بود را نزد حسین فرستاد عبدالله آنها را در مسجد یافت عبدالله از آنها دعوت کرد نزد حاکم بروند ، حضرت امام فرمود عبدالله تو برو ما بعداً می آئیم.

    عبدالله بن زییر به امام گفت شما چه حدس می زنید امام فرمودند (اظن ان طاغیتهم قدهلک ) گمان می کنم فرعون اینها تلف شده و ما را برای بیعت می خواهند .

    امام فرمود من می روم تو عبدالله بن زبیر چه می کنی؟

    عبدالله بن زییر گفت حالا ببینم چه می شود!

    (نکته: اگر عبدالله بن زییر مطیع ولایت امر بود همان عمل امام را انجام می داد و مانند پدرش زبیر به امام علی (ع) خیانت نمی کرد.) عبدالله بن زییر شبانه از بیراهه به مکه گریخت و در آنجا متحصن شد امام رفت و عده ای از بنی هاشم را هم با خود برد و فرمود شما بیرون بایستید اگر فریاد من بلند شد به داخل بر یزید و تا صدای من بلند نشده داخل نشوید.

    مروان حکم (ل) کنار ولید نشسته بود امام به ولید فرمود چه می خواهید؟

    حاکم گفت مردم با یزید بیعت کرده اند و نظر معاویه هم چنین بوده و مصلحت اسلام است و از شما خواهش می کنم که شما هم بیعت نمائید ولید دوست نداشت دستش بخون امام آغشته شود با اینکه او از بنی امیه محسوب می شود تا اندازه ای با دیگران فرق داشت.

بحث ما درباره تعلیم و تربیت در اسلام است . تعلیم و تربیت ، بحث‏ ساختن افراد انسانها است . یک مکتب که دارای هدفهای مشخص است و مقررات همه جانبه‏ای دارد و به اصطلاح سیستم حقوقی و سیستم اقتصادی و سیستم سیاسی دارد ، نمی‏تو اند یک سیستم خاص آموزشی نداشته باشد . یعنی‏ مکتبی که می‏خواهد در مردم طرحهای خاص اخلاقی ، اقتصادی و سیاسی را پیاده‏ کند بالاخره اینها را برای انسانها می‏خواهد ، ...

سرنوشت معاویه و یزید لعنت الله علیهما چگونه شد؟ معاویه در سفری که از حجاز به سوی شام داشت , بیمار شد و چند روز پس از رسیدن به دمشق , در ماه رجب سال 60 هجری به هلاکت رسید. مطابق روایت ابی مخنف یزید روزی برای شکار رفت . او در بیابان ماند و پایش در رکاب اسبش گیر کرد, اسب رم نمود و پیکر ناپاکش را به زمین زد تا اینکه قطعه قطعه شد و به هلاکت رسید. این واقعه در نیمه ربیع الاول سال 63 ...

تاکنون اجمالاً با نحوه پیدایش ساسله ای بنام بنی العباس آشنا شدیم و دانستیم که اینان انسانهای جاه طلب و دنیا پرستی بودند که منافقانه قدرت را بدست گرفته و برای حفظ آن از هیچ جنایت و خیانتی خودداری نکرده و علیرغم اینکه خود را پسر عم رسول اکرمو ائمه می دانستند،اما همانند امویان دست به خون پاکترین و شریفترین انسانها همچون ائمه (ع)یا یزید و هزاران بیت المال مسلمانان ،حقوق جامعه را در ...

- طاهریان و فرهنگ طاهر فرزند حسین بن مصعب بن رزیق است. این خاندان ایرانی، از قوالی طلحه بن عبدالله خزاعی، یکی ازچهره های برجسته قبیله عربی خزاعه بودند که زمانی حاکم سیستان بود. و این خود نوعی داخل شدن در نسب عربی بود. در این دوره 50 ساله، نشانی از اینکه آن ها به زبان فارسی توجهی کرده با زبان مزبور رشد و توسعه ای یافته باشد، وجود ندارد. در حالی که در دوره سامانی ها، آثار فراوانی ...

وي مدتها خلافت طريقت نقشبنديه را به عهده داشت. جامي معاصر سلطان حسين بايقرا و وزير دانشمندش امير عليشير نوائي بود که وي را مورد تفقد قرار داده اند. جامي سفرهاي زيادي به بلاد مختلف کرده است از جمله هرات و سمرقند که از مراکز علوم اسلامي و ادبيات ايران

سخن ما در اين کتاب از علائم محتوم است، که در روايات به پنج يا شش علامت محصور گرديده است: حضرت علي عليه السلام مي فرمايند: از نشانه هايي که به قطع واقع خواهند شد، خروج سفياني، خسف سرزمين بيداء، قتل نفس زکيه، نداي آسماني و خروج يماني است . بخش اول: خ

بنا بوشته مورخین ولادت على علیه السلام در روز جمعه 13 رجب در سال سى‏ام عام الفیل (1) بطرز عجیب و بیسابقه‏اى در درون کعبه یعنى خانه خدا بوقوع پیوست،محقق دانشمند حجه الاسلام نیر گوید: اى آنکه حریم کعبه کاشانه تست‏ بطحا صدف گوهر یکدانه تست‏ گر مولد تو بکعبه آمد چه عجب‏ اى نجل خلیل خانه خود خانه تست پدر آنحضرت ابو طالب فرزند عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف و مادرش هم فاطمه دختر اسد ...

مقدمه‏ پوشش نظامى و پرچم، از جمله مباحثى است که از دیرباز مورد توجه نیروهاى نظامى بوده است. پوشش و البسه‏ى نظامى، در طى اعصار دچار تحول و تکامل شده و همواره به سوى یک‏سانى و متحد الشکل شدن پیش رفته و سرانجام جزء لاینفک سازمان رزم و نیروى نظامى گشته است. پوشش جنگى در میان همه‏ى اقوام و ملل تا حدودى با پوشش غیر جنگى متفاوت بوده و بر حسب نوع تخصص و رسته‏ى جنگ‏جو در جنگ، تغییر ...

ثمره ازدواج مبارک علی(ع) و فاطمه زهرا(س) پنج فرزند بنامهای حسن ، حسین ، زینب ، ام کلثوم ، و محسن است . بنابر آنچه که از امام صادق(ع) رسیده است ، محسن که آخرین فرزند زهرا بود ، بر اثر تجاوز و هجوم دشمنان اسلام به خانه آن حضرت ، در شکم مادر جان داد و به دنبال این حادثه دردناک و صدماتی که بر جسم فاطمه(س) وارد آمد ، آن حضرت بیماری شدید پیدا کرد و به شهادت رسید. اما زینب ، سومین ...

آنچه در زير مي‏خوانيد، سرنوشت‏شوم کساني است که امام حسين‏عليه السلام و ياران باوفايش را به شهادت رساندند. ... آنان که بعد از حادثه عاشورا طعم تلخ مرگ را چشيدند وچيزي جز شقاوت و ذلت از خودشان به جاي نگذاشتند. 1- عبيدالله ابن زياد(ابن مرجانه) عبيدا

ثبت سفارش
تعداد
عنوان محصول