بسم الله الرحمن الرحیم
فشردهیی از تاریخ زندگانی امام
«امام ابوالحسن علی النقی الهادی» علیه السلام، پیشوای دهم شیعیان، در نیمهی ذیحجهی سال 212 هجری در اطراف مدینه در محلی به نام «صریا» به دنیا آمد، پدرش پیشوای نهم امام جواد علیه السلام و مادرش بانوی گرامی «سمانه» کنیزی با فضیلت و تقوی بود.
مشهورترین القاب امام دهم «نقی» و «هادی» است.
و به آن گرامی «ابوالحسن ثالث» نیز میگویند.
(در اصطلاح راویان شیعه، ابوالحسن اول امام هفتم موسیبن جعفر، و ابوالحسن ثانی امام هشتم علی بن موسی الرضا علیهم السلام است).
امام هادی علیه السلام در سال 220 هجری پس از شهادت پدر گرامیش بر مسند امامت نشست و در این هنگام هشت ساله بود.
مدت امام آن بزرگوار 33 سال و عمر شریفش 41 سال و چند ماه بود و در سال 254 به شهادت رسید.
آنان که امام را دیدهاند نقل کردهاند: آن گرامی قامتی متوسط و سیمایی سپید آمیخته به سرخی و چشمهایی درشت و ابروهایی گشاده و چهرهیی شاداب و دلگشا داشت.
مدت زندگانی امام با حکومت هفت خلیفهی عباسی همراه بوده است؛ پیش از امامت با: «مامون» و «معتصم» برادر مأمون، و در سالهای امامت با ادامه حکومت «معتصم» و نیز با: «واثق» پسر معتصم، و «متوکل» برادر واثق، و «منتصر» پسر متوکل، و «مستعین» پسرعمومی منتصر، و «معتز» پسر دیگر متوکل، معاصر بود.
و در زمان معتز به شهادت رسید.
در حکومت متوکل، امام را به دستور آن طاغوت از مدینه به سامراء که در آن هنگام مرکز حکومت عباسیان بود، بردند و امام تا پایان عمر در سامراء اقامت داشت.
فرزندان آن گرامی: پیشوای یازدهم امام حسن عسگری علیهالسلام، و «حسین»، «محمد»، «جعفر» و یک دختر به نام «علیّه» است.
رفتار خلفا استمرار مبارزه و مخالفت دودمان پیامبر (ص) با خلفای غاصب ستمگر، از برگهای خونین و پرافتخار تاریخ اسلام و تشیّع است، امامان بزرگوار ما با سازش ناپذیری در برابر بیدادگران و نیز با دادخواهی و طرفداری از عدالت هماره حکام جبار و عمال ستمگر آنان را خشمگین میساختند، و خلفای غاصب که میدانستند امامان شیعه از هیچ فرصتی برای هدایت مردم و احقاق حق و جانبداری از مظلوم و مبارزه با ظلم و فساد کوتاهی نخواهند کرد خود را در برابر این سلسلهی هدایت و ارشاد و مقاومت همواره در خطر میدیدند.
خلفای بنیعباس که با توطئنه و تحمیق جای ستمگران اموی را گرفته بودند، و همچنان با نام خلافت اسلامی بر مردم سلطنت میکردند همانند اسلاف غاصب خویش از هیچ کوششی در کوبیدن و لکهدار کردن خاندان پیامبر(ص) فروگذار نمیکردند، و بهر طریق میخواستند چهرهی پیشوایان راستین مسلمانان را دگرگون و مشوّه جلوه دهند، و وجههی آنان را بشکنند و با دسائس گوناگون آن بزرگوار را از مقام رهبری مردم دور دارند و علاقهی امت را به آنان خنثی سازند...
حیلههای مأمون عباسی برای رسیدن به این اهداف و نقشههای شوم او برای مشروع جلوه دادن خویش و به دست گرفتن مقام رهبری و پوشاندن آفتاب امامت، برکسانی که با تاریخ ائمه(ع) و خلفا آشنایند پوشیده نیست، و ما در زندگی پیشوای هشتم و نهم گوشههایی از آن را نشان دادیم.
پس از مأمون، معتصم عباسی همان طرحها و نقشهها را در مورد خاندان نبوت و امامت ادامه داد، و بر همین اساس امام جواد علیهالسلام را از مدینه به بغداد آورد تا او را تحت کنترل و مراقبت داشته باشد و سرانجام به قتل برساند، و نیز برخی از علویان را به بهانهی آنکه لباس سیاه (که لباس رسمی عباسیان بود) نمیپوشیدند زندانی کرد تا در زندان در گذشتند (یا به قتل رسیدند).
معتصم در 227 هجری در سامراء درگذشت و فرزندانش واثق به جای او نشست، و همان افکار پدرش معتصم و عمویش مأمون را دنبال کرد.
واثق نیز همانند سایر خلیفگان اسلام پناه!!
عیاش و میگسار بود، و در این کارها افراط هم میکرد و برای لذتجویی بیشتر به داروهای مخصوصی پناه برده بود که سرانجام همان داروها موجب مرگش شد و در 232 هجری در سامرا درگذشت رفتار واثق با علویان سخت نبود و به همین جهت علویان و آل ابیطالب در زمان او در سامراء جمع شدند، و تا حدودی در رفاه بودند ولی در حکومت متوکل متفرق شدند.
پس از واثق برادرش متوکل که از کثیفترین و جنایتکارترین چهرههای حکومت عباسی است خلیفه شد.
معاصرت امام هادی علیهالسلام با متوکل بیش از سایر خلفای عباسی بود، و چهارده سال و اندی بطول کشید، این مدت طولانی از سختترین سالهای زندگی آن بزرگوار و پیروان او محسوب میشود، زیرا متوکل کافرترین خلیفهی بنیعباس و مردی بدجنس و رذل بود، و در دشمنی با امیرمؤمنان علی علیه السلام و خاندان و شیعیان او دلی پرکینه داشت؛ در حکومت او گروهی از علویان مقتول یا مسموم یا متواری شدند.
متوکل با نقل خوابها و رؤیاهایی ساختگی مردم را به پیروی از «محمد بن ادریس شافعی» که در زمان او در گذشته بود تشویق میکرد و بدین ترتیب میخواست مردم را از توجه به ائمه علیهم السلام باز دارد، و در سال 236 هجری دستور دارد مقبرهی سرور شهیدان حسین علیه السلام و بناهای اطراف آن را ویران سازند و جای آن را زراعت کنند و مردم از زیارت آن تربت پاک باز دارند.
متوکل میترسید قبر امام حسین(ع) پایگاهی علیه او گردد و شهادت و مبارزهی آن شهید بزرگوار الهام بخش حرکت و قیام مردم در برابر ستمهای دربار خلافت شود؛ اما شیعیان و دوستداران سرور شهیدان در هیچ شرایطی از زیارت آن ترتب پاک باز نایستادند، و حتی نقل شده که متوکل هفده بار قبر آن حضرت را خراب کرد و زائران را تهدیدها نمود، و دو پاسگاه مراقبت در اطراف قبر قرار داد، و با همهی این جنایات نتوانست مردم را از زیارت سرور شهیدان باز دارد؛ زائران انواع صدمات و شکنجهها را تحمل میکردند و باز به زیارت میآمدند.
پس از قتل متوکل دوباره شیعیان با همکاری علویان قبر امام امام حسین علی السلام را بازسازی کردند.
خراب کردن قبر امام حسین علیه السلام مسلمانان را خشمگین ساخت؛ مردم بغداد شعارهایی علیه متوکل بر دیوارها و مساجد مینوشتند، و او را ضمن اشعاری هجو میکردند.
شعر زیر از جمله شعرهایی است که در هجو آن طاغوت ستمگر سروده بودند: «بالله ان کانت امیه قد اتت قتل ابن بنت نبییها مظلوما» «فلقد اتاه بنو ابیه بمثله هذا لعمری قبره مهدوما» «اسفوا علی ان لایکونوا شارکوا فی قتله فتتبعوه رمیما» ترجمه: «به خدا سوگند اگر بنیامیه به ستم فرزند دختر پیامبرشان را کشتند».
«اینک کسانی که از دودمان او هستند (بنی عباس که از فرزندان عبدالمطلب و جزو بنیهاشم محسوب میشوند) جنایاتی مانند جنایت بنیامیه مرتکب شدهاند؛ این قبر حسین است که به جان خودم سوگند ویران شده است».
«گویی بنیعباس متأسفند که در قتل حسین(ع) شرکت نداشتهاند و اینک (از آن جنایت بنیامیه) با تجاوز به تربت حسین و ویران کردن قبر او دنبالهروی مینمایند».
آری، مردم که دستشان از وسایل تبلیغی روز کوتاه بود و منابر و مساجد و اجتماعات و خطبهها را در دست جیرهخواران حکومت عباسی میدیدند بدین گونه اعتراض و خشم خویش را بروز میدادند.
شعرای متعهد و مسئول نیز هنر و قریحهی خویش را بکار میبردند و علیه متوکل اشعار مؤثر میسرودند و افکار مردم را به جنایات بنیعباس متوجه میساختند، و متقابلاً متوکل برای خاموش کردن هر صدای اعتراض و مخالفتی از هیچ جنایتی دریغ نمیورزید، و علماء و شعرا و گروههای دیگری را که تن به سازش و همکاری با رژیم او نمیدادند به شدت سرکوب میکرد و به فجیعترین صورت به قتل میرساند.
«ابن سکیت» شاعر و ادیب نامآور شیعی که در ادبیات عرب او را امام مینامیدند، آموزگار فرزندان متوکل بود، روزی متوکل با اشاره به دو فرزند خود «معتز» و «مؤید» از ابن سکیت پرسید این دو نزد تو محبوبترند یا «حسن» و «حسین»؟
ابن سکیت بلافاصله پاسخ داد: قنبر «غلام امیرمؤنان علی(ع)» از تو و دو فرزندت بهتر است!
متوکل چون خرسی زخم دیده بر آشوفت و فرمان داد زبان او را از پشت سرش بیرون بکشند، و بدین ترتیب آن نماد شجاعت و شرف در 58 سالگی به شهادت رسید.
(درون خدا و پاکان و آزادگان بر او باد).
متوکل در حیف و میل بیت المال مسلمانان نیز چون سایر خلیفگان دستی گشاده و ولخرج داشت چنانکه در تاریخ زندگی او مینویسند کاخهای گوناگونی بنا نمود، و تنها برای بنای «برج متوکل» که هم اکنون نیز در سامراء برجاست یک میلیون و هفتصد هزار دینار طلا خرج کرد!...
و دردآور است که در کنار چنین اسرافهایی بر علویان و خاندان پیامر(ص) چنان سخت میگذشت که: «گروهی از بانوان علوی در مدینه حتی یک دست لباس درست نداشتند که در آن نماز بگزارند و فقط یک پیراهن مندرس برایشان مانده بود و به هنگام نماز به نوبت از آن استفاده میکردند و با چرخریسی روزگار میگذراندند، و پیوسته در چنین سختی و تنگدستی بودند تا متوکل به هلاکت رسید».
کینتوزی و دشمنکامی متوکل نسبت به امیرمؤمنان علی(ع) او را به پستی و رذالتی باور نکردنی کشانده بود، متوکل با ناصبیها و دشمنان اهل بیت انس میگرفت و برای تسکین دل ناپاک خود به دلقکی دستور داده بود در حضور او با اعمال زننده و شرمآوری امیرمؤمنان(ع) را مسخره کند، و متوکل با تماشای ادا و اطوار او شراب مینوشید و قهقههی مستانه سر میداد!
چنین اعمالی از متوکل شگفتآور نیست، بلکه شگفتآور و دردانگیز وضع کسانی است که چنین بوزینههای کثیف و رذلی را خلیفهی پیامبر(ص) و اولیالامر اسلام و حاکم مسلمانان میپندارند، و به اسلام راستین و خاندان پاک پیامبر پشت کرده از چنین خلیفگانی پیروی میکنند!
دریغا که گمراهی انسان تا کجاست.
باری، سادیسم جنایت و آزار در متوکل چندان اوج داشت که حتی خودش نیز گاه بدان اعتراف میکرد!، «فتح بن خاقان» وزیر او روزی او را در اندیشه میبیند و با چاپلوسی میگوید:...
چرا در اندیشهیی؟
به خدا سوگند هیچکس بر روی زمین بهتر و خوشتر از تو زندگی نمیکند.
متوکل پاسخ میدهد: ...
بهتر از من زندگی مردی است که خانهی وسیع و همسر شایسته و معاش فراهم و آماده داشته باشد، و ما را نشناسد که او را بیازاریم و محتاج ما نباشد که او را تحقیر کنیم!!
سختگیری و آزار متوکل به خاندان پیامبر(ص) به جایی رسید که مردم را به جرم دوستی و پیروی از امامان گرامی، کیفر و شکنجه میکردند، و بهمین جهت کار بر اهل بیت طهارت بسیار مشکل شد.
«متوکل، عمربن فرح رخجی را را فرمانروای مکه و مدینه ساخت، و او مردمان را از احسان به آل ابیطالب باز میداشت و سخت دنبال این کار بود چنانکه مردم از بیم جان دست از رعایت و حمایت علویان برداشتند و برخاندان امیر مؤمنان علی علیه السلام زندگی سخت شد...» دعوت امام به سامراء بدیهی است با ترسی که خلفای ستمگر از نفوذ ائمه علیهمالسلام در جامعه و توجه و علاقهی مردم به آن بزرگواران، داشتند ممکن نبود دست از امامان بزرگوار ما باز دارند و آنان را به حال خود واگذارند، و در مورد متوکل اضافه براین هراس که دامنگیر همهی گذشتگان او بود؛ کینه و دشمنی ویژهاش نسبت به خاندان امیرمؤمنان علیهالسلام نیز برمخالفت و سختگیریش میافزود، و بهمین جهت بر آن شد که امام هادی(ع) را از مدینه نزد خود بیاورد و از نزدیک مراقب او باشد.
متوکل در سال 243 هجری امام را محترمانه از مدینه به سامراء تبعید کرد، و آن گرامی را در منزلی در کنار اردوگاه نظامی خویش جای داد، و امام تا پایان عمر یعنی تا سال 254 در همان محل اقامت داشت.
و او همواره امام را تحت مراقبت شدید خود نگهداشت، و خلفای پس از او نیز یکی پس از دیگری آن بزرگوار را زیر نظر داشتند تا آنگاه که به شهادت رسید.
جریان تبعید امام بدین گونه بود که در زمان متوکل شخصی به نام «عبدالله بن محمد» متصدی امور نظامی و نماز در مدینه بود، و او به آزار امام هادی علیهالسلام میپرداخت، و نزد متوکل از آن گرامی سعایت میکرد، امام از سعایت او مطلع شد.
و در نامهیی دروغ و دشمنی «عبدالله بن محمد» را به متوکل تذکر داد، متوکل دستور داد به نامهی امام پاسخ دهند و او را محترمانه به سامراء دعوت کنند.
متن پاسخی که به امام نوشتند چنین است: «بسم الله الرحمن الرحیم.
اما بعد، همانا امیر مقام شما را میشناسد و خویشاوندیت را مراعات میکند و حقت را لازم میداند...
امیر، عبداللهبن محمد را به جهت جهاتش به حق شما و بیاحترامی و اتهام نسبت به شما از مقامش در مدینه عزل کرد، امیر میداند شما از این اتهامات برکنار هستید، و در گفتار و کردار نیکتان صدق نیتدارید و خود را برای انجام موارد اتهام آماده نکردهایم، و به جای او محمدبن فضل را قرار داد و به او دستور اکرام و احترام و اطاعت از فرمان و نظر شما را داده است، ولی امیر مشتاق شماست و دوست دارد با شما تجدید عهد نماید، پس اگر شما هم ملاقات و ماندن نزد او را دوست دارید خود و هر کس از اهل بیت و دوستان و خادمان را که مایل هستید برگزینید و با فرصت و وقت مناسب به سوی ما بیایید، وقت سفر و توقف در بین راه و انتخاب راه همه به اختیار شماست، و اگر مایل باشید «یحیی بن هرثمه» دوست امیر و سپاهیانش در خدمت شما حرکت کنند هر طور صلاح بدانید، به او دستور دادهایم از شما اطاعت نماید پس از خدا طلب خیر کن تا امیر را ملاقات کنی، هیچکس از برادران و فرزندان و افراد خاندان و نزدیکانش نزد او از شما عزیزتر نیست.
والسلام».
بدون تردید امام از سوء نیست متوکل آگاه بود ولی چارهیی جز رفتن به سامرا نداشت زیرا سرباز زدن از دعوت متوکل، سندی برای سعایت کنندگان میشد و متوکل را بیشتر تحریک میکرد و بهانهی مناسبی به دست او میداد؛ گواه آنکه امام از نیات متوکل آگاه بوده و ناچار به این سفر رفته است آنکه خود بعدها در سامراء میفرمود: «مرا از مدینه با اکراه به سامراء آوردند» بهرحال امام نامه را دریافت داشت و عازم سامراء شد و یحیی بن هرثمه نیز با آن گرامی همراه بود، چون به سامراء رسیدند متوکل نگذاشت امام همان روز داخل شهر شود، و دستور داد او را در جای نامناسبی به نام «خان الصعالیک» که جایگاه گدایان و مستمندان بود جای دهند، آن روز امام در آنجا ماند، آنگاه متوکل خانهیی جداگانه برای آن حضرت در نظر گرفت و امام را به آنجا منتقل ساخت و به ظاهر او را مورد احترام قرار داد، و پنهان درصدد تضعیف و بدنام کردن امام بود ولی توانایی بر آن نداشت.
«صالح بن سعید» میگوید: روز ورود آن حضرت به «خان الصعالیک» خدمتش شرفیاب شدم، و عرض کردم: فدای تو شوم، این ستمکاران در همه چیز میخواهند نور تو را خاموش سازند و در حق تو کوتاهی کنند تا آنجا که شما را در این کاروانسرای پست که کاروانسرای فقرا است فرود آوردند.
آن گرامی با دست به سویی اشاره کرد و فرمود: این جا را ببین ای سعید!
من نگاه کردم باغهای آراسته و پر از میوه و جویهای جاری و حوریان و خدمتگزاران بهشتی همچون مرواریدهای پاکیزه و دست نخورده دیدم، حیران شدم و بسیار تعجب کردم.
فرمود: ما هر کجا باشیم این برای ماست، ای پسر سید مادرخان صعالیک نیستیم.
امام هادی علیه السلام در مدت اقامت در سامراء رنجهای بسیار دید، و بویژه از سوی متوکل همواره مورد تهدید و آزار قرار میگرفت و با خطر روبرو بود.
نمونههایی که ذیلاً ذکر میکنیم حاکی از وضع خطیر امام در سامراء و گواه بر تحمل و استقامت و سرسختی آن عزیز در برابر طاغوتهای ستمگر است: «صقربن ابی دلف» میگوید: هنگامی که امام هادی(ع) را به سامراء آوردند، من رفتم از حال او جویا شوم.
«زرافی» دربان متوکل مرا دید و دستور داد وارد شوم، وارد شدم.
پرسید: برای چه کار آمدهیی؟
گفتم: خیر است...
گفت: بنشین.
نشستم، ولی هراسان شدم و سخت در اندیشه رفتم و با خود گفتم اشتباه کردهام (که به چنین کار خطرناکی اقدام کرده و برای دیدار امام آمدهام).
زرافی مردم را دور کرد و چون خلوت شد گفت: چه کار داری و برای چه آمدهیی؟
گفتم: برای کار خیری.
گفت: گویا آمدهیی از حال مولای خود خبر بگیری.
گفتم: مولای من کیست؟
مولای من خلیفه است!
گفت: ساکت شو، مولای تو برحق است، و مترس که من نیز بر اعتقاد تو هستم و او را امام میدانم.
من خدای را سپاس گفتم، و آنگاه او گفت: آیا میخواهیم نزد او بروی؟
گفتم: آری.
گفت: ساعتی بنشین تا «صاحب البرید» ـ پستچی، پیامآور ـ بیرون رود، و چون بیرون رفت به غلامش گفت: او را به حجرهیی که آن علوی در آن زندانی است ببر و نزد او واگذار و برگرد.
چون به خدمت امام رسیدم، آن گرامی را دیدم برحصیری نشسته و در برابرش قبر حفر شدهای است سلام کردم، فرمود بنشین.
نشستم.
پرسید: برای چه آمدهیی؟
عرض کردم: آمدهام از حال شما خبری بگیرم.
و بر قبر نظر کردم و گریستم.
فرمود: گریان مباش من خدای را سپاس گفتم (آنگاه از معنای حدیثی پرسیدم و امام جواب فرمودند و پس از جواب) فرمودند: مرا واگذار و بیرون برو که بر تو ایمن نیستم و بیم آنست که آزاری به تو رسانند.
«ابن جوزی» عالم بزرگ اهل سنت مینویسد: یکبار از امام هادی علیهالسلام نزد متوکل سعایت کردند که در منزل او اسلحه و نوشتهها و اشباء دیگری است که از شیعیان او در قم به او رسیده و او عازم تهاجم بر دولت است.
متوکل گروهی را به منزل آن گرامی فرستاد و آنان شبانه به خانهی امام هجوم بردند ولی چیزی بدست نیاورند، آنگاه امام را در اطاقی تنها دیدند که در بروی خود بسته و جامهیی پشمین برتن دارد و بر زمینی شنفرش نشسته و به عبادت خدا و تلاوت قرآن مشغول است.
امام را به همان حال نزد متوکل بردند و به او گفتند در خانهاش چیزی نیافتیم و او رو به قبله دیدیم که قرآن میخواند.
متوکل چون امام را دید، عظمت و هیبت امام او را فرا گرفت و بیاختیار او را احترام کرد و در کنار خود نشاند، و جام شرابی را که در دست داشت به آن حضرت تعارف کرد.
امام سوگند یاد کرد که گوشت و خون من با چنین چیزی آمیخته نشده است، مرا معافدار.
و او دست برداشت و گفت شعری بخوان!
امام فرمود: من شعر کم از برادرم.
گفت: باید بخوانی.
امام این اشعار را خواند: «با تواعلی قلل الاجبال تحرسهم غلب الرجال فما اغنتهم القلل» «واستنزلوا بعد عز عن معاقلهم فاودعو حفراً یابئس ما نزلو» ناداهم صارخ من بعد دفنهم این الاساوروالتیجان و الحلل» «این الوجوه التی کانت منعمه من دونها تضرب الاستارو الکلل» «فافصح الفبرعنهم حین سائلهم تلک الوجوه علیها الدود تنتقل» ترجمه: «برقلهی کوهسارها شب را به روز آوردند و مردان نیرومند از آنان پاسداری میکردند، ولی قلهها نتوانستند آنان را (از خطر مرگ) برهانند» «پس از عزت از جایگاههای امن به پائین کشیده شدند و در گودالها (ی گور) جایشان دادند، (گور) چه منزل و آرامگاه ناپسندی است!) «پس از آنکه به خاک سپرده شدند فرایدگری فریاد برآورد: کجاست آن دست بندها و تاجها و لباسهای فاخر؟» «کجاست آن چهرههای به ناز و نعمت پرورده که به احترامشان پردهها میآویختند (بارگاه و پرده و دربان داشتند)؟» «گور به جای ایشان پاسخ داد: بر آن چهرهها هم اکنون کرمها را میروند».
تأثیر کلام امام علیه السلام چندان بود که متوکل به سختی گریست چنانکه ریشش تر شد، و دیگر مجلسیان نیز گریستند، و متوکل دستور داد بساط شراب را جمع کنند، و چهار هزار درهم به امام تقدیم کرد و آن گرامی را با احترام به منزل بازگرداند: هجومی دیگر به منزل امام: متوکل پس از بهبود از یک بیماری که از امام برای معالجه راهنمایی خواسته بودند و راهنمایی امام مؤثر واقع شده بود؛ پانصد دینار خدمت امام ارسال داشت، و مادر متوکل نیز طبق نذری که برای بهبود فرزندش کرده بود، مبلغ دههزار دینار در کیسهیی مهر و موم کرده نزد امام فرستاد.
از این مقدمه مدتی طولانی گذشت، و مردکی به نام «بطحائی» نزد متوکل از امام سعاتت کرد که اموال و سلاح و نفرات فراهم آورده و قصد قیام دارد.
متوکل به «سعید حاجب» دستور داد با گروهی از لشکر پیاده و مبارزان شجاع، ناگهان به منزل امام هجوم ببرد و هرچه اموال و اسلحه بیابد ضبط کرده بیاورد.
سعید میگوید: هنگامی که مردم به خواب رفتند همراه گروهی از جنگاوران با نردبانهایی سراغ خانهی آن حضرت رفتیم، و بر بام خانه برآمدیم و درب را باز کردیم و همه جای خانه را از بالا و پائین و گوشه و کنار جستجو کردیم.
چیزی جز دو کیسه، یکی بزرگ و پر (از دینار) که مهر و موم شده بود، و دیگری کوچک که در آن جز اندکی (دینار) نبود، و نیز یک شمشیر در غلافی کهنه که آویخته بود، نیافتیم، و امام را دیدیم بر حصیری ایستاده و نماز میگزارد، و جبهیی پشمین بر دوش و کلاهی بر سرداشت و به ورود و هجوم ما اعتنایی نکرد؛ دو کیسه (پول) و شمشیر را نزد متوکل بردم و گفتم آنچه از مال و اسلحه یافتیم این است، و جریان را به او گزارش دادم.
متوکل مهر مادر خویش را بر کیسهیی که پر (از دینار) بود دید، مادر خود را خواست و از او چگونگی را پرسید.
مادرش گفت: آنگاه که بیمار بودی نذر کردم اگر خدا به تو بهبودی بخشد ده هزار دینار از مال خود به ابوالحسن (امام هادی(ع)) بدهم، و آنرا در همین کیسه گذاشته نزد او فرستادم، و این مهر و موم، مهر و موم من است.
متوکل پانصد دینار دیگر بر پانصد دیناری که قبلاً داده بود افزود و به سعید حاجب گفت: دو کیسه و شمشیر را به او بازگردان و از سوی ما عذرخواهی کن.
سعید میگوید: آنها را باز گردانم و عرض کردم امیر عذرخواهی میکند و پانصد دینار بر پانصد دینار قبلی افزوده است.
و مایلم مرا نیز عفو کنی چون من بنده و مأمورم و یارای سرپیچی از فرمان امیر را ندارم.
آن گرامی فرمود: «...
و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون» دیری نمیپاید که ستمگران در مییابند به کجا بازگشت مینمایند.
(31) *** سرانجام حکومت ننگین متوکل پایان یافت، و به تحریک پسرش «منتصر» گروهی از سپاهیان ترک او را به همراه وزیرش فتح بن خاقان در حالیکه به عیش و میگساری مشغول بودند به قتل رساندند.
(32) و جهان را از وجود پلیدش پاک ساختند.
منتصر، صبح همان شبی که متوکل به قتل رسید، خلافت را در دست گرفت و دستور داد برخی از کاخهای پدرش را خراب کردند (33).
او نسبت به علویان آزاری نداشت و رأفت و عطوفت از خود نشان داد و اجازه داد به زیارت قبر امام حسین(ع) بروند، و به آنان نیکی و احسان میکرد(34) و نیز دستور داد«فدک» را به اولاد امام حسن و امام حسین علیهما السلام بازگردانند، و اوقاف مربوط به آل ابیطالب را آزاد سازند(35)؛ دوران خلافت منتصر کوتاه و فقط شش ماه بود، و در 248 هجری درگذشت (36) پس از او پسرعمویش «مستعین» نوه معتصم به خلافت رسید، و همان روش خلفای اسبق را در پیش گرفت، در حکومت او گروهی از علویان قیام کردند و کشته شدند.
مستعین در برابر شورش سپاهیان ترک خود نتوانست مقاومت کند، و شورشیان «معتز» را از زندان بیرون آوردند و با او بیعت کردند.
کار معتز بالا گرفت و سرانجام مستعین حاضر به صلح با معتز شد و معتز به ظاهر با او صلح کرد و او را به سامراء فراخواند و فرمان داد در بین راه او را کشتند.
(37) مستعین دست برخی از نزدیکان خود و سران ترک را در حیف و میل بیتالمال باز گذاشته بود(38) و نسبت به امامان معصوم ما رفتاری بسیار ناروا داشت، و بنابر برخی روایات مورد نفرین امام حسن عسگری علیهالسلام قرار گرفت و از بین رفت(39) پس از مستعین، «معتز» پسر متوکل و برادر منتصر، خلافت را بدست گرفت.
رفتار او نیز نسبت به علویان بسیار بد بود.
و در حکومت او گروهی از علویان کشته یا مسموم شدند.
و امام هادی علیهالسلام نیز در زمان او به شهادت رسید.
معتز سرانجام با شورش سران ترک و دیگران روبرو شد و شورشیان او را از کار برکنار کرده و پس از ضرب و جرح در سردابی افکندند و درب آنرا مسدود ساختند تا در همانجا به هلاکت رسید.(40) *** محدودیت امام و شهادت هر اندیشمندی با نگاهی به زندگی امام هادی(ع) در مییابد که آن گرامی در سراسر عمر با خفقان و محدودیت رنجآوری روبرو بوده است، و البته این وضعیت منحصر به زمان او نبود بلکه در تمام دوران بنی امیه و بنی عباس ـ جز فرجههایی محدود ـ وضع بهمین منوال بود؛ خلفای غاصب، جامعه و مصالح آنرا نادیده میگرفتند، و مردم را وسیلهیی در جهت منافع خود میپنداشتند.
در حکومت خلفای ستمگر چنان رعب و وحشت حکمفرما بود که مردم جرأت و شهامت نداشتند علیه طاغوتها بپاخیزند و از رهبری امامان معصوم بهره بگیرند و حکومت راستین اسلام را برقرار سازند؛ بهمین جهت رابطهی امت با امام بسیار محدود بود، و چنانکه گذشت حکومت وقت امام هادی(ع) را به اجبار از مدینه به مرکز خلافت آنروز یعنی سامراء آورد، و آن بزرگوار را کاملاً تحت مراقبت نگهداشت، در عین حال امام با تحمل همه رنجها و محدودیتها هرگز به کمترین تفاهمی با ستمگران تن نداد، و بدیهی است که شخصیت الهی و موقعیت اجتماعی امام و نیز مبارزهی منفی و عدم همکاری او با خلفا برای طاغوتها هراسآور و ناگوار بود، و بنیعباس پیوسته از این مسأله رنج میبرند، و سرانجام به تنها راه چاره رسیدند؛ و آن خاموش کردن نور خدا و قتل آن بزرگوار بود.
بدین ترتیب، امام هادی(ع) نیز همانند نیاکان گرامیش به مرگ طبیعی از دنیا نرفت، و در زمان خلافت معتز عباسی مسموم گردید(41) و در سوم ماه رجب 254 هجری رحلت فرمود، و در سامراء در خانهی خویش به خاک سپرده شد.
(42) معتز و اطرافیانش همچنان درصدد بودند خود را دوستار امام جلوه دهند، و با شرکت در مراسم نماز و تدفین امام به نفع اغراض شوم خود بهرهبرداری کنند، و با عوامفریبی بر جنایت خویش سرپوش بگذارند، اما به اعتقاد ما شیعیان بر بدن امام، امام باید نمازبگزارد، و بهمین جهت پیش از آنکه جنازهی مطهر امام را بیرون برند امام حسن عسگری(ع) فرزند برومند امام هادی(ع) بر پدر شهید خود نماز خواند(43) و بعد که جنازه بیرون آورده شد، معتز برادرش احمدبن متوکل را فرستاد تا بر امام در خیابان «ابی احمد» نماز بخواند.
در تشییع امام انبوه مردم شرکت کردند و جمعیت زیاد شد و گریه و شیون بالا گرفت و پس از انجام مراسم جنازه را به خانهی آن حضرت باز گرداندند و در آنجا دفن کردند (44) «سلام الله و صلواته علیه و علی آبائه الطاهرین» معجزات امام و ارتباط با غیب همچنانکه در جزوات پیش نیز گفتهایم؛ امامان معصوم علیهمالسلام به جهت مقام عصمت و امامت از ارتباط ویژه با خدای متعال و جهان غیب برخوردار بودهاند، و مانند پیامبران الهی معجزات و کراماتی داشتهاند که مؤید مقام امامت و ارتباط آنان با خدا میبود، و نمونههایی از علم و قدرت الهی آن بزرگواران در موارد مناسب ـ باذن الله ـ بروز و ظهور میکرد، و موجب پرورش و تربیت پیروان و اطمینان خاطر انان میشد و نیز حجت و دلیل آشکاری بر حقانیت آن گرامیان محسوب میگردید.
از امام مکرم حضرت هادی(ع) نیز کرامات و معجزات بسیاری مشاهده شد که در کتب تاریخ و حدیث ثبت است و نقل همهی آنها به کتابی جداگانه نیاز دارد، و ما برای رعایت اختصار چند نمونه را ذکر میکنیم: 1ـ امامت و رهبری در سنین کودکی: همانطور که قبلاً یاد شد امام هادی(ع) پس از شهادت پدر گرامیش، در سن هشت سالگی بر مسند امامت قرار گرفت، و این خود از روشنترین کرامات و معجزات است، چرا که حیازت چنین مقام و مسئولیت خطری که صرفاً الهی است نه تنها از کودکان که حتی از مردان عاقل و بالغ نیز ساخته نیست، و با توجه به اینکه علما و محدثین شیعه پس از شهادت و درگذشت هر یک از ائمه در مسائل گوناگون به امام بعدی مراجعه مینمودند، و حتی گاهی او را آزمایش میکردند، و نیز بزرگان از علویان و اقوام امام که در سن کمال میبودند به خانهی امام رفت و آمد و با او معاشرت داشتند؛ غیرممکن است جز به خواست و تأیید خدا و جز در ارتباط با عصمت و علم و قدرت الهی کودکی بتواند این مقام و مسند را در دست بگیرد، و به همهی سؤالات پاسخ صحیح دهد و در مشکلات رهبری کامل نماید و بدیهی است که حتی مردم عادی نیز کودک خردسال معمولی را از یک امام آگاه راهبر تمیز و تشخیص میدهند.
نظیر همین وضعیت را حضرت امام جواد(ع) نیز داشته است، و ما در شرح زندگی آن گرامی در مورد اینکه مقام آسمانی امامت مانند نبوت از سوی خداست و به سن و سال ارتباطی ندارد توضیح دادیم.
2ـ خبر از مرگ «واثق» خلیفهی عباسی: «خیران اسباطی» میگوید: از عراق به مدینه رفتم و خدمت امام هادی(ع) شرفیاب شدم.
آن گرامی از من پرسید: واثق چگونه بود؟
عرض کردم: فدایت شوم در عافیت بود.
و من از دیگران اطلاع و آگاهی نزدیکتری دارم، ـ زیرا ـ هم اکنون از راه میرسم.
فرمود: مردم میگویند او مرده است.
چون این موضوع را فرمود دریافتم منظور از «مردم» خود امام میباشد، آنگاه به من فرمود: جعفر (متوکل) چه کرد؟
عرض کردم: به بدترین وضعی در زندان بود.
فرمود: او خلیفه خواهد بود.
آنگاه فرمود: ابن زیات چه کرد؟
عرض کردم: مردم با او بودند و امر، امر او بود فرمود: ریاست بر او شوم است.
سپس قدری سکوت کرد و فرمود: چارهیی جز اجرای تقدیرات و احکام الهی نیست، ای خیران!
بدانکه واثق مرد و جعفر متوکل بر جای او نشست و ابن زیات کشته شد.
عرض کردم: چه وقت؟
فدایت شوم.
فرمود: شش روز پس از بیرون آمدن تو.
و بیش از چند روز نگذشت که قاصد متوکل به مدینه رسید و جریان همانطور بود که امام هادی(ع) فرموده بود.
3ـ تکلم به زبان ترکی: «ابوهاشم جعفری» میگوید هنگامی که «بغا» سردار سپاه واثق، برای دستگیری اعراب از مدینه عبور میکرد، در مدینه بودم.
امام هادی(ع) به ما فرمود: برویم تجهیزات این ترک را ببینیم.
بیرون آمدیم و توقف کردیم، سپاه آمادهی او از نزد ما گذشتند.
و ترک رسید.
امام با او چند کلمه به زبان ترکی صحبت کردند.
و او از اسب پیاده شد و پای مرکوب امام را بوسید.
ابوهاشم میگوید ترک را قسم دادم که با تو چه گفت: ترک پرسید: این مرد پیامبر است؟
گفتم: نه.
گفت: مرا به اسمی خواند که در کوچکی در بلاد ترک به آن نامیده میشدم و تا این ساعت هیچکس از آن اطلاع نداشت.
4ـ فروتنی درندگان: «شیخ سلیمان بلخی قندوزی» از علماء اهل تسنن در کتاب «ینبابیع الموده» مینویسد: مسعودی نقل کرده است که متوکل فرمان داد سه رأس از درندگان را به محوطهی کاخ او آوردند، آنگاه امام هادی را به کاخ خود دعوت کرد و چون آن گرامی وارد محوطهی کاخ شد دستور داد درب کاخ را ببندند.
اما درندگان دور امام میگشتند و نسبت به او اظهار فروتنی میکردند و امام با آستین خویش آنان را نوازش میکرد.
سپس امام به بالا نزد متوکل رفت و مدتی با او صحبت کرد و بعد پایین آمد و باز درندگان همان رفتار قبلی را نسبت به امام تکرار کردند تا امام از کاخ خارج شد.
و بعداً متوکل جایزهی بزرگی برای امام فرستاد.