دانلود مقاله حزب منحرف مارقین

Word 81 KB 13881 27
مشخص نشده مشخص نشده علوم سیاسی
قیمت قدیم:۱۶,۰۰۰ تومان
قیمت: ۱۲,۸۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع
  • جنگ نهراوان با خوارج
    در اینجا لازم است براى شناخت بهتر خوارج خصوصیات و سابقه آنها را مطالعه کنیم .
    اصولاً در برخور با هر عقیده اى, گروهى راه افراط و عده اى دیگر راه تفریط را در پیش مى گیرند.

    انسان با کمک عقل باید راه اعتدال و میانه روى را بپیماید.

    در امور زندگى نیز برخى جانب افراط و بعضى تفریط را مى گیرند.

    دین میانه روى و راه راست است خداوند مى فرماید: ((و کذلک جعلناکم امه وسطا لتکونوا شهدا على الناس))1 (این چنین شما را امت میانه رو و معتدل قرار دادیم تا گواه بر سایر مردمان باشید) این دین پا برجا و مستقیم نه به راست گرایش دارد و نه به چپ چنانچه على (ع) مى فرماید:
    چپ و راست روى موجب گمراهى است تنها راه صحیح میانه روى است .2 در امور زندگى هم انسان باید معتدل عمل نماید.

    در خوردن, خوابیدان, ورزش, تفریح, مطالعه, کار, معاشرت و حتى عبادت, جانب افراط و تفریط هر دو مضر و گاهى خطرناک است.

    على (ع) فرموده اند:
    نادان یا زیاده روى مى کند یا کم روى 3.
    در برخورد با اسلام نیز عده اى از آغاز تا امروز دچار این افراط و تفریط شده اند که خوارج از آنهایند.

    بسیارى از آنها قارى و حافظ قرآن بودند در حالیکه قارى قرآن در آن زمان متخصص همه علوم اسلامى بود چون غیر از قرآن و علم قرآن, علم دیگرى نبود و قاریان آنروز مثل فقهاى امروز بودند.4 و با توجه به اینکه در زمان حکومت خلفا نقل حدیث پیامبر ممنوع و قرآن هاى همراه تفسیر که مصاحف نامیده مى شد جمع آورى و سوزانده شده بود, اینان تنها ظواهر قرآن را مى فهمیدند و از معانى آن بى اطلاع بودند و بجاى رجوع به مفسر واقعى قرآن حضرت امیر (ع) بفهم خود اعتماد کرده و تفسیر براى مى نمودند.
    در اینجا لازم است براى شناخت بهتر خوارج خصوصیات و سابقه آنها را مطالعه کنیم .

    اصولاً در برخور با هر عقیده اى, گروهى راه افراط و عده اى دیگر راه تفریط را در پیش مى گیرند.

    دین میانه روى و راه راست است خداوند مى فرماید: ((و کذلک جعلناکم امه وسطا لتکونوا شهدا على الناس))1 (این چنین شما را امت میانه رو و معتدل قرار دادیم تا گواه بر سایر مردمان باشید) این دین پا برجا و مستقیم نه به راست گرایش دارد و نه به چپ چنانچه على (ع) مى فرماید: چپ و راست روى موجب گمراهى است تنها راه صحیح میانه روى است .2 در امور زندگى هم انسان باید معتدل عمل نماید.

    على (ع) فرموده اند: نادان یا زیاده روى مى کند یا کم روى 3.

    در برخورد با اسلام نیز عده اى از آغاز تا امروز دچار این افراط و تفریط شده اند که خوارج از آنهایند.

    بسیارى از آنها قارى و حافظ قرآن بودند در حالیکه قارى قرآن در آن زمان متخصص همه علوم اسلامى بود چون غیر از قرآن و علم قرآن, علم دیگرى نبود و قاریان آنروز مثل فقهاى امروز بودند.4 و با توجه به اینکه در زمان حکومت خلفا نقل حدیث پیامبر ممنوع و قرآن هاى همراه تفسیر که مصاحف نامیده مى شد جمع آورى و سوزانده شده بود, اینان تنها ظواهر قرآن را مى فهمیدند و از معانى آن بى اطلاع بودند و بجاى رجوع به مفسر واقعى قرآن ـ حضرت امیر (ع) ـ بفهم خود اعتماد کرده و تفسیر براى مى نمودند.

    از خصوصیات دیگر خوارج این بود که بیش از اندازه به ظواهر دین و انجام عبادات پرداخته از اصل و هدف دین دور بودند و روح آنرا نادیده مى گرفتند.

    بعضى از آنها بقدرى نماز خوانده و سجده کرده بودند که پیشانى و سر زانوهایشان از سجده پینه بسته بود.

    اینها در عاقبت معاویه را رها کرده و با على (ع) جنگیدید.5 در مورد تفسیر به راى نیز نکته اى قابل ذکر است و آن اینکه پیامبر اکرم (ص) فرمودند: هر کس قرآن را به راى خود تفسیر کند, جایگاه خود را آتش جهنم قرار داده است .6 لکن کسانى بدون داشتن تخصص و رجوع به متخصص, تنها با خواندن کمى ادبیات عربى, قرآن را به راى خودشان تاویل و تفسیر مى کنند.

    اینها خود بینى و غرور دارند و به فهم خود اعتماد مى نمایند.

    شاید چنین کسانى یک صفحه متن عربى را درست نتوانند بخوانند.

    این مشکل در ایران بیش از همه کشورهاى اسلامى است.

    بعضى تحصیلکرده هاى اروپا بجاى اینکه اسلام را از روحانیون عالیمقام و فضلاى حوزه هاى علمیه بیاموزند, از خود تفسیر قرآن و حدیث مى گویند و درس اسلام شناسى مى دهند و بقدرى خود را بزرگ مى دانند که نظر همه علما را نادیده مى گیرند و آنها را تخطئه مى کنند.

    حتى فکر ناقص خود را در عرض نظر معصوم (ع) قرار مى دهند.

    یکى از اینان در تفسیر آیه اى از قرآن مى گفت: حضرت امیر (ع) در این مورد رایى داشت اما راى من اینست 7!

    این نحوه تفکر آن ملاّى وهابى است که به من گفت: محمد مردى مثل من بود, مُرد (نعوذ بالله).

    تفکر خوارج هم این گونه بوده است, لذا زیر بار امام زمانشان نمى رفتند.

    این غرور و استکبار همان خصیصه شیطان است که براى امام زمانش ـ حضرت آدم ـ سر فرود نیاورد و این جریان شیطان همیشه در تاریخ ادامه داشته و دارد.

    پیشگویى پیامبر (ص) نسبت به خوارج: در زمان پیامبر (ص) شخصى بود بنام حرقوص بن زهیر تمیمى که او را ذو الخویصره یا ذوالثدیه 8 مى گفتند.

    روزى پیامبر (ص) مشغول تقسیم صدقاتى بود که حضرت امیر (ع) از یمن به مدینه فرستاده بود.

    آن حضرت گاهى بعنوان تالیف قلوب به بعضى سهم بیشترى مى داد.

    ذوالخویصره پیش آمد و به پیامبر (ص) گفت: اى محمد از خدا بترس و به عدالت عمل کن!

    پیامبر (ص) فرمود: اگر من خدا را مصیت کنم چه کسى از او فرمان مى برد؟

    خداوند مرا امین وحى خود در روى زمین قرار داده, شما مرا امین نمى دانید!؟

    بعد پیامبر (ص) به اصحاب فرمود: همانا از صنف این مرد گروهى هستند که قرآن مى خوانند ولى قرآن از گلوهایشان نمى گذرد ـ و به دلشان نمى رسد ـ از اسلام بیرون مى روند همچنانکه تیر از نشانه مى گذرد.

    با مسلمین مى جنگند و آنها را مى کشند ولى متعرض کفار نمى شوند.

    او را یارانى است که شما نماز و روزه و اعمال خود را در مقابل نماز و روزه و اعمال آنها کوچک مى شمرید.

    در زمانى که مسلمین دو دسته شوند ـ اشاره به جنگ صفین ـ اینها خروج مى کنند.

    وسط سرشان را مى تراشند.

    اینان بدترین مردم اند و گروهى که از آن دو دسته بر حق هستند, اینها را مى کشند.

    تعمق ـ زیاده روى و وسواس ـ در دین دارند.9 پیشگویى دیگر پیامبر (ص) درباره خوارج این بود که به اصحابشان فرموده بودند: شما با سه طایفه مى جنگید.

    ابوسعید خدرى مى گوید: پیامبر (ص) ما را به جنگ ناکثین و قاسطین و مارقین فرمان داد.

    پرسیدم: اى رسول خدا (ص) در رکاب چه کسى؟

    پیامبر (ص) فرمودند: در رکاب على بن ابیطالب که عمار یاسر هم همراه او است .10 ابو ایوب انصارى 11 در جنگ صفین حاضر بود پس از توقف جنگ به کوفه رفت.

    علقمه و اسود او را ملاقات کردند و به او گفتند: خداوند ترا به نزول پیامبر (ص) به خانه ات گرامى داشته, حالا شمشیرت را آورده اى و اهل لا اله الا الله ـ مسلمانها - را مى کشى؟!

    ابو ایوب انصارى گفت: پیشرو به اهلش دروغ نمى گوید12 پیامبر (ص) ما را فرمان داد با سه گروه در رکاب على (ع) بجنگیم :ناکثین, قاسطین, مارقین.

    ناکثین ـ کسانیکه پس از بیعت با حضرت امیر (ع) پیمان و عهد خود را شکستند ـ اهل جمل بودند که با آنها جنگیدیم.

    قاسطین ـ ستمکاران ـ اهل صفین بودند که از جنگ با آنها آمده ام و اما مارقین ـ از دین خارج شوندگان ـ اهل طرفات وسعفات و نخیلات و نهروان هستند که نمى دانم اینها کیانند و کجایند لکن حتماً با آنها مى جنگیم ان شا الله .13 پیشگویى دیگر پیامبر (ص) این بود که روزى اصحاب از عبادت و دیندارى ذو الثدیه در حضور آن حضرت تعریف مى کردند.

    در همین موقع او به طرف آنها آمد.

    اصحاب گفتند: اینست آنکه از او تعریف مى کردیم.

    پیامبر (ص) فرمودند: شما از کسى تعریف مى کنید که در چهره اش علامتى از شیطان است .

    آنمرد از جأیکه پیامبر (ص) و اصحاب نشسته بودند گذشت و سلام نکرد.

    پیامبر (ص) او را ندا کرده و از او پرسیدند : ترا بخدا قسم وقتى بر جمع ما مى گذشتى در دل نگفتى: در این جمع بهتر از من نیست؟

    گفت: آرى .

    سپس او رفت نماز بخواند پیامبر (ص) فرمودند: چه کسى این مرد را ـ که خود را از پیامبر بهتر مى داند و بدین سبب کافر شده است ـ مى کشد؟

    ابوبکر گفت: من.

    و بقصد کشتن وى روانه شد.

    چون به او رسید او را دید نماز مى خواند.

    گفت: سبحان الله, کسى را که نماز مى خواند بکشم؟

    در حالیکه پیامبر ازکشتن نمازگزاران نهى کرده است .

    برگشت.

    پیامبر (ص) فرمودند: چه کردى؟

    ابوبکر گفت: دوست نداشتم او را در حال نماز بکشم و شما از کشتن نمازگزاران نهى کرده اید.

    پیامبر (ص) دوباره به اصحاب فرمودند: چه کسى این مرد را مى کشد؟

    عمر گفت: من.

    و به این قصد روانه شد.

    دید در حال سجده است.

    گفت: ابوبکر از من بهتر مى دانست ـ و او را نکشت من هم او را نمى کشم.

    عمر گفت: او را دیدم که پیشانیش را براى خدا بر زمین نهاده بود دوست نداشتم او را بکشم.

    پیامبر (ص) باز فرمودند: چه کسى این مرد را مى کشد؟

    على (ع) عرضه داشت : من.

    پیامبر (ص) فرمودند: اگر به او برسى تو او را مى کشى.

    على (ع) رفت دید بیرون رفته, برگشت.

    پیامبر (ع) پرسیدند: چه کردى؟

    عرض کرد: رفته بود.

    پیامبر (ص) فرمودند: اگر کشته مى شد در امن من اختلاف نمى افکند.14 (چون ذوالثدیه از جمله کسانى بود که در مقابل حضرت امیر (ع) جبهه گیرى کرده و جنگ نهروان را علیه آن حضرت برپا نمودند).

    حال با توجه به خصوصیات خوارج برخورد آنها را با على (ع) مطالعه مى کنیم: چنانکه خواندیم لشکر معاویه در جنگ صفین براى جلوگیرى از پیروزى لشکر امیر الموئمنین (ع) به حیله عمروعاص قرآنها را سر نیزه کردند.

    عده اى ظاهر بین که بعدها از خوارج شدند, فریب خورده دست از جنگ کشیدند و حضرت را به قبول حکمیت وادار ساختند.

    پس از شکست حکمیت بخاطر اعتماد بفهم خود از آیه ((ان الحکم الا لله))15 چنین برداشت کردند که تنها خدا حاکم است و هیچکس حق حکم کردن بین مردم را ندارد لذا تعیین حکم را گناه و گناه را موجب کفر پنداشتند و خود از این گناه توبه کردند و حضرت امیر (ع) و دیگر مسلمانان را نیز گناهکار و کافر دانسته از او خواستند توبه کند.

    ذوالثدیه و جرئه بن برج طأى به على (ع) گفتند: لا حکم الا لله.

    على (ع) نیز گفت: لا حکم الا لله.

    ذوالثدیه گفت: از گناهت توبه کن و ما را ببر با دشمنان ـ معاویه ـ بجنگیم تا خدا را ملاقات کنیم .

    امیر الموئمنین (ع) فرمودند: من که به شما گفتم ـ قرآن سر نیزه کردن آنها فریبى از معاویه است بجنگ ادامه دهید ـ شما خودتان نپذیرفتید.

    و ما تا تعیین نتیجه حکمیت با آنها قرار داد متارکه جنگ نوشته ایم و خداوند فرموده است: ((اوفوا بعهد الله اذا عاهدتم)) 16 به عهد خود وفا کنید.

    ذو الثدیه گفت: حکم قرار دادن گناه بود باید از آن توبه کنى.

    على (ع) فرمود: این کار گناه نیست, سست فکرى ـ خودتان ـ است که از آن نهیتان کردم.

    جرئه گفت: قسم به خدا اگر تعیین حکم را گناه ندانى با تو مى جنگم و به این قتال رحمت و خشنودى خدا را طلب مى کنم.

    على (ع) فرمود: واى بر تو, چقدر بدبختى, گویا مى بینم کشته شده اى و باد بر روى تو خاک مى افشاند.

    جرئه گفت: دوست دارم چنین شود!

    حضرت امیر (ع) فرمود: لکن شیطان شما را به کفر کشانده .

    پس از گفتگو آن دو از نزد حضرت خارج شدند و عقیده باطل خود را در میان مردم کوفه پر کردند و عده اى با آنها هم عقیده و همدست شدند و شروع به جسارت به امیر الموئمنین (ع) نمودند بطوریکه در حال نماز آن حضرت یکى از آنها این آیه را خواند که ((و لقد اوحى الیک والى الذین من قبلک لئن اشرکت لیحبطن عملک و لتکونن من الخاسرین)) 17 (به تو اى پیامبر و پیامبران گذشته وحى نمودیم که اگر شرک ورزى عملت از بین مى رود و از زیانکاران مى شوى) با این آیه کنایه به حضرت على (ع) زدند که مشرک شدى و آنچه پیش از این, خدمت به اسلام کردى نابود شد.

    حضرت هم در پاسخ این آیه را تلاوت نمود.

    ((فاصبر ان وعد الله حق ولا یستخفنک الذین لایوقنون))18 (اى پیامبر ـ بر آزار ایشان صبر کن وعده خدا ـ به یارى تو ـ راست و درست است و رفتار کسانیکه به معاد یقین ندارند ترا سبک نسازد ـ بزرگى و وقارت را به سبکى و خفت نکشاند).

    از آنجا که خوارج از آیه ((ان الحکم الا لله)) استفاده مى کردند که کسى نمى تواند بین مردم حکم شود حکم از آن خداست.

    حضرت امیر (ع) آنها را در خانه اى جمع کرد قرآنى آورد در میان گذارد و به آن خطاب کرد: اى قرآن حکومت کن.

    گفتند: قرآن که حرف نمى زند.

    حضرت فرمود: پس چه باید کرد جز اینکه کسى بر مبناى حکم قرآن بین مردم حکومت کند مگر خود قرآن نمى فرماید: ((فان خفتم شقاق بینهما فابعثوا حکماً من اهله و حکماً من اهلها)) 19 (اگر از اختلاف زن و شوهر نگران بودید حکمى از بستگان شوهر و حکمى از بستگان زن بفرستید تا میان آندو را اصلاح دهند) خدا که نمىآید بین زن و مرد حکومت کند, باید آدم حکومت نماید.

    حضرت امیر (ع) در جاى دیگر فرمودند: لا حکم الا لله گفتار حقى است که از آن باطل اراده شده.

    بله حکم جز براى خدا نیست ولکن اینها ـ خوارج ـ مى گویند امارت و حکومت جز براى خدا نیست در حالیکه مردم ناگزیرند از امیرى نیکوکار یا بدکار که در حکومت آن حاکم, مومن ـ زندگى کند و ـ عمل شایسته بجاى آورد و کافر بهره مند گردد.20 و نیز آن حضرت در خطبه دیگرى فرمودند: ما مردان را حکم قرار ندادیم بلکه قرآن را حکم قرار دادیم و این قرآن نوشته اى است که سخن نمى گوید و باید کسى آنرا تفسیر کند و مردان بر مبناى آن سخن گویند و چون طرف مقابل, ما را به حکمیت قرآن فرا خواند.

    ما گروهى نبودیم که از کتاب خدا روگردان باشیم و خداوند فرموده: اگر در چیزى ـ در امور دین ـ اختلاف پیدا کردید آنرا به خدا و پیامبر باز گردانید, و باز گردانیدن به خدا اینست که بر طبق کتابش ـ قرآن ـ حکم کنیم و رد به رسول اینست که طبق سنتش عمل نماییم.

    پس اگر براستى به کتاب خدا و سنت پیامبر حکم شود ما سزاوارترین مردم به آن هستیم .21 حضرت امیر (ع) بعدها طى نامه اى به معاویه چنین نگاشتند: هر آینه تو ما را به حکم قرآن فرا خواندى در حالیکه اهل قرآن نبودى و ما ترا اجابت نکردیم بلکه قرآن را در حکمتش اجابت نمودیم .22 خوارج به آنچه بفهم ناقص خود از ظاهر قرآن درک مى کردند اعتماد نموده و براى امام زمان خود ـ حضرت امیر (ع) سر فرود نمىآوردند لذا سخنان آن حضرت را نپذیرفته گفتند: حکم تعیین کردن معصیت بوده است و معصیت موجب کفر است.

    ما مرتکب گناه شدیم و اکنون توبه نمودیم تو نیز باید به کافر شدنت اعتراف کنى و سپس توبه نمایى وگرنه با تو نیز مى جنگیم!

    حضرت فرمود: آیا بعد از ایمانم به خدا و جهادم با کفار همراه رسول خدا (ص) بر نفسم شهادت بکفر دهم!

    در اینصورت گمراه خواهم بود و از هدایت یافتگان نیستم 23!

    پس اگر نمى پذیرید جز آنکه گمان برید من خطا کردم و گمراه شدم چرا همه امت محمد (ص) را بخاطر گمراهى من گمراه مى دانید و آنان را به خطاى من مى گیرید و به گناهان من تکفیر مى کنید.

    شمشیرهاى خود را به دوش هاى خود برداشته و آنرا بر خوب و بد فرود مىآورید و گناهکار و بى گناه را مخلوط مى سازید...

    .

    این دو حَکَم قرار شد آنچه قرآن زنده کرده زنده کنند و آنچه قرآن از بین برده از میان بردارند...

    پس اگر قرآن ما را به آنها ـ معاویه و اصحابش ـ بکشاند آنها را تبعیت کنیم و اگر آنها را به سوى ما بکشاند آنها را ما تبعیت کنند.

    پس من کار زشتى نکرده ام و شما را نفریفته ام و به اشتباهتان نینداخته ام.

    همانا راى همگى شما بر اختیار حکمیت دو نفر قرار گرفت و ما از آندو پیمان گرفتیم که از قرآن تجاوز ننمایند لکن آندو از قرآن کناره گرفتند و حق را با آنکه مى دیدند ترک گفتند و برخواسته انحرافى خود سیر کردند .24 این سخنان نیز موئثر نیفتاد و در نتیجه خوارج از لشکر حضرت امیر (ع) جدا شده و در مقابل ایشان جبهه گیرى نموده و شروع به جمع آورى سلاح کردند.

    این گزارش را چون به حضرت امیر (ع) دادند آنجناب فرمودند: تا فتنه اى نکرده و خونى نریخته اند به آنها کارى نداریم و مستمرى آنها را از بیت المال قطع نمى کنیم .

    خوارج در منزل عبدالله بن وهب راسبى جمع شدند و سخنرانى کردند یکى از افرادیکه خطابه خواند ذو الثدیه بود.

    با هم قرار گذاشتند قیام کنند و با على (ع) بجنگند.

    چند نفر از جمله ذوالثدیه را بعنوان رئیس خود پیشنهاد کردند.

    آن چند نفر قبول نکردند به ریاست انتخاب شوند تنها عبدالله بن وهب راسبى قبول کرد که و خوارج با او بیعت کردند و بر فعالیت خود افزودند و به دوستان خود در بصره و جاهاى دیگر نامه نوشتند تا به آنها بپیوندند و در قریه اى بنام جوخا نزدیک نهروان جمع شدند.

    در آنجا چند مسلمان بى گناه را کشتند.

    یکى از آنها عبدالله بن خباب بن ارت 25 بود که حضرت على (ع) او را والى جایى قرار داده بود.

    خوارج او وزن باردارش را اسیر کردند.

    در حالى که او را مى بردند یکى از خوارج به خوکى که متعلق به اهل ذمه بود ـ با شمشیر ـ ضربتى وارد آورد دیگرى به او گفت: چرا چنین کردى این مال اهل ذمه است برو و از آن ذمى حلالیت بطلب و او را از خود راضى نما.

    باز همین طور که مى رفتند دانه خرمایى از درخت بر زمین افتاد.

    یکى از خوارج آنرا برداشت و در دهانش گذاشت.

    دیگرى به او اعتراض کرد که: بدون اجازه صاحبش یا دادن قیمت چرا آنرا برداشتى؟

    او هم آن خرما را از دهان درآورد بیرون انداخت.

    عبدالله بن خباب چون چنان دید گفت: شما که اینقدر متدین هستید نگرانى بر ما نیست ـ یعنى به ما ظلم نمى کنیدـ .

    وقتى او را آوردند پرسیدند: نظر تو درباره ابوبکر و عمر چیست؟

    چون خوارج از پیروان آندو بودند عبدالله از روى تقیه آندو را تمجید کرد.

    از او خواستند تا حضرت امیر (ع) را که بگمان آنها بخاطر قبول حکمیت و تعیین حکم کافر شده, تکفیر کند.

    عبدالله امتناع ورزید ایشان او را کنار نهر آورده مثل گوسفند سر بریدند.

    بعد شکم زن حامله اش را دریدند و بچه اش را درآوردند و سر بریدند.

    حضرت امیر (ع), که پس از جدا شدن خوارج لشکر خود را به خیانت حکمین آگاه نموده و آنها را براى ادامه جنگ با معاویه آماده ساخته بود با شصت هزار نفر بطرف صفین حرکت نمود.

    اهل کوفه و لشکریان گفتند: خوارج پشت سر ما کشتار مى کنند ـ خوب است اول بجنگ آنها بروید بعداً با معاویه خواهیم جنگید ـ با اصرار اینها حضرت بطرف خوارج حرکت کرد در ابتدا نامه اى به آنها نوشت آنها این چنین جواب نوشتند: اگر اعتراف کردى که کافر شده اى و توبه نمودى ما در مورد همکارى با شما و جنگ علیه معاویه فکرى مى کنیم وگرنه با شما مى جنگیم خدا خیانتکاران را دوست نمى دارد.

    حضرت امیر (ع), ابن عباس را براى مذاکره فرستاد.

    اثرى نداشت و تسلیم نشدند.

    بالاخره خود حضرت در برابرشان آمد و با آنها صحبت کرد جماعتى از آنان قانع شده از خوارج برگشتند و به لشکر حضرت پیوستند پس از آن حضرت به بقیه فرمود: ما با شما کار نداریم, تنها کسانیکه عبدالله بن خباب را سر بریدند و زن حامله اش را شکم دریدند و چند نفر از برادران ما را کشتند تحویل ما دهید تا در مقابل جنایتشان قصاص کنیم .

    گفتند: ما همگى قاتلین برادران شماییم و خون آنها و شما را حلال مى دانیم .

    حضرت آنها را موعظه نمود و از عذاب الهى ترسانید و از مخالفت و جبهه گیرى با مسلمین بر حذر داشت و فرمود: هر آینه نفسهاى شما کار زشتى را در نظر شما زینت داده است.

    مسلمانها را مى کشید قسم بخدا اگر مرغى را ـ بیگناه ـ مى کشتید در نزد خداوند, بزرگ بود چگونه خون مسلمانها را ریختید؟

    جوابى نداشتند مگر آنکه بین خود ندا دادند : با اینها حرف نزنید و جوابشان را ندهید و براى ملاقات پروردگار آماده گردید و بسوى بهشت بشتابید و براى جهاد صف بندى کنید و آماده نبرد شوید.

    آن حضرت به لشکرگاه خود بازگشت.

    قبل از آغاز جنگ به حضرت امیر (ع) خبر دادند خوارج از نهر عبور کردند و بطرف ما آمدند.

    حضرت فرمود: نه چنین است آنها از نهر به سمت ما عبور نکرده اند.

    سپس دیگرى آمد و گفت: خوارج از نهر عبور کردند و به سمت ما آمدند.

    حضرت فرمود: مرگ آنها آن سوى نهر است .

    همچنان چند نفر آمدند همان گفته را تکرار کردند حضرت فرمود: محل کشته شدن اینها پیش از نهر است.

    آنان قبل از نهر کشته مى شوند و به سمت ما عبور نمى کنند.

    قسم به خدا از آنها کمتر از ده نفر نجات مى یابند ـ و فرار مى کنند ـ و از شما کمتر از ده نفر کشته مى شوند.26 در آخر حضرت امیر (ع) در مقابل آنها لشکر آرایى نمود و میمنه و میسره قرار داد.

    سپس جایى را مشخص کرد و پرچمى به ابوایوب انصارى داد و دستور داد تا ندا کردند: هر کس از خوارج زیر این پرچم گرد آید در امان است .

    در اینجا جمعى از لشکرخوارج جدا شده و زیر آن پرچم رفتند و تنها چهار هزار نفر یا کمتر برهبرى عبدالله بن وهب راسبى ماندند.

    جنگ شروع شد و طبق پیش گویى حضرت امیر (ع) همه آنها کشته شدند جز کمتر از ده نفر که فرار کردند.

    حضرت به اصحاب فرمود: بروید جنازه ذو الثدیه را پیدا کنید.

    رفتند و برگشتند گفتند: جنازه او را نیافتیم .

    آن حضرت فرمود: جنازه او هست بروید بگردید.

    رفتند و گشتند و جنازه او را نیافتند.

    حضرت پرسید: اسم اینجا چیست ؟

    عرض کردند: نهروان .

    فرمود: بخدا قسم نه من دروغ گفتم و نه پیامبر به من دروغ گفت.

    ذو الثدیه در میان کشته هاست بروید بگردید.

    خود حضرت هم کنار نهر آمدند و جسدهاى پنجاه نفر یا بیشتر از خوارج روى هم افتاده بود آنها را کنار زدند جسد ذو الثدیه را که زیر همه کشته ها در گل فرو رفته بود, بیرون آوردند.

    در آن وقت حضرت صدا به تکبیر بلند کرده و به سجده افتاد و سجده طولانى کرد سپس فرمود: اگر نبود که تنها بر وعده پیامبر اتکال کنید و دست از اعمال نیک بردارید بشما مى گفتم که پیامبر چه مژده اى براى کسانیکه با خوارج بجنگند داده است 27.

    راوى در روایت دیگر گوید: با مولایم على بن ابیطالب (ع) در نهروان بودم.

    گویا مردم از کشتن خوارج در دل احساس شک و تردید کردند چرا که بسیارى از آنها قارى قرآن بودند.

    على (ع) فرمود: اى مردم پیامبر (ص) بما خبر داد که با گروههایى مى جنگیم.

    یکدسته از آنها از دین بیرون مى روند و به دین باز نمى گردند و نشانه آن اینست که در میان آنها کسى است که یک دست ندارد.

    و بر کتف او گوشتى مانند پستان هست که سر آن برجستگى دارد و دور آن هفت تار مو روییده, پس بگردید او را در کشته ها پیدا کنید.

    مردم گشتند و او را کنار نهر زیر کشته ها یافتند و جسدش را بیرون آوردند على (ع) تکبیر گفت و فرمود: خدا و پیامبرش راست گفتند: مردم نیز چون ذوالثدیه را دیدند تکبیر گفتند و بهم بشارت دادند و سجده کردند28.

    این واقعه و صحت پیشگویى پیامبر در بین صحابه بقدرى مشهور و مهم بود که عمروعاص جنگ با ایشان را بخود نسبت مى داد و اینکه او با آنها جنگیده است.

    او در نامه اى به ام الموئمنین عایشه نوشت: من ذوالثدیه و گروهش را در نزدیک رود نیل ـ در مصر ـ کشتم.

    عایشه از مسروق ـ که از اهل کوفه بود ـ پرسید: هیچ خبر دارى از اینکه على (ع) ذو الثدیه را با اهل حرورا نهروان ـ کشته باشد؟

    گفت: نه .

    عایشه گفت: شهادت کسانى را که دیده اند ذو الثدیه در حرورا کشته شده بنویس و برایم بفرست.

    مسروق مى گوید: به کوفه بازگشتم.

    در آنزمان هفت قبیله در کوفه بودند.

    از هر قبیله اى ده نفر که جریان را دیده بودند شاهد گرفتم.

    آنها در گواهى نامه نوشتند: ما دیدیم که على (ع) ذو الثدیه را همراه دیگر خوارج در نهروان ـ حرورا ـ کشت.

    و در ذیل آن امضا کردند.

    این گواهى نامه را که شهادت هفتاد نفر در آن ثبت شده بود نزد عایشه بردم و بر او خواندم گفت: همه اینها با چشم خود دیدند که ذو الثدیه توسط على (ع) کشته شده؟

    گفتم: از آنها سوئال کردم و بمن خبر دادند که همگى آنرا بچشم خود دیده اند.

    عایشه گفت: لعنت خدا بر عمروعاص که بمن نوشت او با خوارج در کنار رود نیل جنگیده و آنها را کشته است .

    (این کار عمروعاص بدان جهت بود که پیامبر (ص) در خبرهایى که از حوادث بعد از خود داده بود فرموده بود که مسلمانها دو دسته مى شوند و با هم مى جنگند ـ اشاره به جنگ صفین ـ و سزاوارترین آن دو طایفه به حق, خوارج را مى کشند و فردى با خصوصیات ذو الثدیه در میان کشته هاى ایشان است.

    عمروعاص مى خواسته با ادعاى آنکه گروهى را نزد رود نیل کشته که در میان آنها ذو الثدیه بوده است خود و معاویه را که در مقابل حضرت امیر (ع) در صفین جنگیدند حق جلوه دهد) عایشه با دیدن آن گواهى نامه اشکش جارى شد سپس گفت: خدا على را رحمت کند.

    او بر حق بود.

    من با على هچنانکه زن با قوم و خویشان شوهرش بد مى شود بد شدم .29 ـ1 بقره 143.

    ـ2 نهج البلاغه خطبه :16 الیمین و الشمال مضله و الطریق الوسطى هى الجاده.

    ـ3 نهج البلاغه حکمت :70 لاترى الجاهل الا مفرطاً او مفرّطاً.

    ـ4 مثلاً عبدالرحمن بن ملجم که از طرف خلیفه دوم بعنوان قارى و معلم قرآن اسکندریه تعیین شده بود در زمره خوارج قرار گرفت و آخر الامر حضرت امیر (ع) را به شهادت رساند.

    ـ5 در اینجا بد نیست چند نمونه از اعمال و تفکرات شبیه به کارها و عقاید خوارج را که در زمان ما وجود دارد ذکر کنیم: یکى زیاده روى وهابیها در امر توحید است.

    اینها زیارت, شفاعت, بوسیدن قبور اولیا خدا را شرک مى دانند و تا حال بسیارى از سنى و شیعه را به این خاطر کشته اند وهابیها با کفار مى سازند ولى با اهل اسلام مى جنگند.

    مورد دیگر زیاده روى بعضى ها در طهارت و نجاست است پیامبر اکرم (ص) فرموده اند: من براى شما شریعت سهل و آسان آورده ام.

    رجوع شود به (تفسیر قرطبى 39/19, ابن کثیر 312/1 بعتت بالحنیفیه السهله المسحه).

    لکن بعضى چنان در امر طهارت و نجاست وسواس دارند که اگر در زمان پیامبر (ص) در مدینه بودند العیاذ بالله پیامبر (ص) را پاک نمى دانستند چون در آن زمان تنها با آب قلیل که از چاه مى کشیدند بدن و لباس نجس خود را تطهیر نموده, وضو گرفته و غسل مى کردند.

    این طهارت و نجاستى که بعضى وسواسى ها به آن معتقدند مطابق حکم اسلام نیست و گاهى سبب خروج از دین مى شود.

    افراد وسواسى خود را طاهر و دیگران را نجس مى دانند مانند خوارج که خود را موئمن و مسلمان دیگر را کافر مى دانستند.

    ـ6 المغنى عن حمل الاسفار عراقى, 38/1 من فسر القرآن برایه فلیتبوا مقعده من النار.

    ـ7 رجوع شود به نقش أمه در احیا دین 108/7.

    ـ8 چون بجاى دست چپ برآمدگى پستان مانندى داشته که در سر آن هفت موى دراز روئیده بود.

    ـ9 تاریخ ابن کثیر 289/7 ـ 306 در ذکر واقعه نهروان از مسند احمد و صحیح بخارى و دیگران نقل کرده است .

    ـ10 همان مدرک.

    ـ11 کسى است که پیامبر (ص) در آغاز ورود به مدینه به منزل او نزول اجلال فرمودند و در اکثر جنگها در رکاب آن حضرت حضور داشته است .

    ـ12 مثلى است در عرب چون سابقاً کاروانهافردى را جلوتر مى فرستادند تا راه را بررسى کند که دزد نباشد و محل مناسب آب و علفزار را جستجو کند و براى اهل کاروان خبر آورد چنین شخصى امین بوده و به اهل کاروان دروغ نمى گوید.

    ـ13 تاریخ ابن کثیر 289/7 ـ 306.

    ـ14 همان مدرک, اصابه ابن حجر ترجمه ذو الثدیه.

    ـ15 انعام 57 و یوسف 40 و 67.

    ـ16 نحل 91.

    ـ17 زمر 65.

    ـ18 روم 60.

    ـ19 نسا 35.

    ـ20 نهج البلاغه خطبه :40 کلمه حق یراد بها باطل نعم انه لا حکم الا لله ولکن هوئلا یقولون: لا امره الا لله و انه لابد للناس من امیر بر او فاجر یعمل فى امرته الموئمن و یستمتع فیها الکافر...

    ـ21 نهج البلاغه خطبه 125ک انا لم نحکم الرجال و انما حکمنا القرآن, هذا القرآن انما هو خط مستور بین الدفتین لا ینطق بلسان ولابد له من ترجمان و انما ینطق عنه الرجال و لما دعانا القوم الى ان نحکم بیننا القرآن لم نکن الفریق المتولى عن کتاب الله سبحانه و تعالى وقد قال الله سبحانه ((فان تنازعتم فى شى فردوه الى الله و الرسول)) فرده الى الله ان نحکم بکتابه ورده الى الرسول ان ناخذ بسنته فاذا حکم بالصدق فى کتاب الله فنحن احق الناس به وان حکم بسنه رسول الله (ص) فنحن احق الناس و اولاهم بها...

    ـ22 نهج البلاغه نامه :48 و قد دعوتنا الى حکم القرآن و لست من اهله ولسنا ایاک اجبنا ولکنا اجبنا القرآن فى حکمه.

    ـ23 نهج البلاغه خطبه 58 :ابعد ایمانى بالله و جهادى مع رسول الله (ص) اشهد على نفسى بالکفر!

    لقد ضللت اذاً و ما انا من المهتدین.

    ـ24 نهج البلاغه خطبه 127.

    ـ25 پدر او خباب از اولین گروندگان به پیامبر (ص) در مکه بود که کفار قریش او را شکنجه مى کردند.

    ـ26 نهج البلاغه خطبه 59.

    ـ27 تاریخ ابن کثیر 289/7 ـ 306.

    ـ28 همان مدرک.

    ـ29 همان مدرک 304/7 ـ این جریان در اواخر عمر عایشه واقع شده که با معاویه بخاطر کشتن برادرش ـ محمد بن ابى بکر ـ بد شده بود.

    براى توضیح بیشتر به کتاب نقش عایشه در تاریخ اسلام مراجعه نمأید.

    نقش أئمه در احیاء دین, علامه عسکرى, ج 14, ص 121 ـ 145.

کلمات کلیدی: حزب - مارقین - منحرف

جنگ نهراوان با خوارج در اينجا لازم است براى شناخت بهتر خوارج خصوصيات و سابقه آنها را مطالعه کنيم . اصولاً در برخور با هر عقيده اى, گروهى راه افراط و عده اى ديگر راه تفريط را در پيش مى گيرند. انسان با کمک عقل بايد راه اعتدال و ميانه روى را بپيمايد.

در بین کشورهای خاورمیانه ، بی شک هیچ ارتشی به اندازه ارتش اسرائیل برای منطقه خطرناک نیست. این ارتش از نظر ابعاد کمی و کیفی به درجه ای از قدرت رسیده که برای مراقبت از کشوری در ابعاد هندوستان - با بیش از یک میلیارد نفر جمعیت و 3 میلیون و 500 هزار کیلومتر مربع وسعت - کفایت می کند. این در حالی است که جمعیت سرزمین های اشغالی حدود 6 میلیون نفر و مساحت آن نزدیک به 20 هزار کیلومتر مربع ...

هر انقلابی برای رسیدن به پیروزی مراحلی را سپری می کند. از جمله این مراحل مرحله ویرانگری یا شتاب زایی است که نقطه نهایی برانداختن نظام موجود و سرنگونی حکومت است . در مورد عوامل شتاب زایی انقلاب اسلامی نظرات و دیدگاه های مختلف ارائه شده است : برخی نقش شعار حقوق بشر کارتر عده ای بروز مرض سرطان در شاه و بعضی هم اقدامات سریع شاه رد مدرنیزاسیون ایران را مطرح کرده اند . که با مدارک و ...

مقدمه با نام و یاد خدای یکتا سخن خود را آغاز می کنم و پا در راه تحقیقی می گذارم که سخن درباره آن زیاد گفته شده است. هدف از این تحقیق نتیجه گیری از وقایع گذشته و حال نیست بلکه با بیان اتفاقات، تماما تصمیم گیری را به عهده خواننده و شنونده آن میگذارد . بحث را با موضوع انقلابها در جهان آغاز می کنیم . رخدادی که یک ملت در آن شریک هستند و برای کشوری بهتر دست به انقلاب می زنند. پس از آن ...

علي فرزين را قديمي ها و استخوان خردکرده هاي مبارزه و انقلاب خوب مي شناسند. از آن هنگام که به همراه جمعي از جوانان شيفته اسلام و عدالت در قلب اروپا هسته اوليه انجمن هاي اسلامي دانشجويي در خارج از کشور را پايه گذاري کرد و با تحمل رنج و محنت فراوان سر

حضرت امير (ع) پس از بيست و پنج سال کنار بودن از حکومت با اصرار مردم خلافت ظاهرى را قبول کرد و چون مردم با او بيعت کردند حضرت در ضمن خطبه اى سيره و روش حکومتى خود را که منطبق با قرآن و سنت پيامبر (ص) بود بيان نمود و عملاً از همان آغاز مطابق آنچه گفته

تبليغات ميلياردي يا تبليغات مردمي کدام مؤثرتر است؟ بانزديک شدن به زمان برگزاري انتخابات، برخي نامزدها خود را به آب و آتش مي زنند و مي کوشند تا با تبليغات ميلياردي - که هيچ سنخيتي با جامعه اسلا‌مي ندارد - خود را در قلب هاي مردم نجيب ايران جاي دهند، غ

احزاب رسمي، احزاب پنهان! در عرصه منظومه سياسي ايران، فعاليت احزاب و جناح‌هاي وابسته به آن به دو شکل احزاب آشکار و پنهان> رقم مي‌خورد. در واقع احزاب سايه، در پوشش نهادها، سازمان‌ها و موسساتي که کارکرد حزبي ندارند، نقش مي‌آفرينند و حتي

حضرت امير (ع) پس از بيست و پنج سال کنار بودن از حکومت با اصرار مردم خلافت ظاهرى را قبول کرد و چون مردم با او بيعت کردند حضرت در ضمن خطبه اى سيره و روش حکومتى خود را که منطبق با قرآن و سنت پيامبر (ص) بود بيان نمود و عملاً از همان آغاز مطابق آنچه گفته

اضمحلال تدريجي مشروطه تا ديکتاتوري رضاخان کتاب "اضمحلال تدريجي مشروطه تا ديکتاتوري رضاخان" نوشته دکتر حسين آباديان در 808 صفحه و شمارگان 3000 نسخه بهار سال 85 از سوي موسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي منتشر شد. اين کتاب به واقع در ادامه کتاب "بحران

ثبت سفارش
تعداد
عنوان محصول