بیان فضایل و مکارم اخلاق و نامهای جلیل و نقش نگین حضرت ابراهیم (ع)
به سند وعتبر از حضرت موسی بن جعفر (ع) منقول است که حضرت ابراهیم علیهالسلام متیظ و آگاه شد به عبرت گرفتن بر معرفت حق تعالی و احاطه کرد دلایل او بعلم ایمان بخدا و او پانزده ساله بود.
و از حضرت رسول (ص) منقول است که اول کسی را که او در قیامت بخوانند من خواهم بود پس از جانب راست عرش خواهم ایستاد و حله سبزی از حلههای بهشت در من خواهند پوشانید پس پدر ما ابراهیم (ع) را خواهند طلبید و از جانب راست عرش در سایه عرش باز خواهد داشت و حله سبزی از حلههای بهشت در او خواهند پوشانید پس منادی از پیش عرش ندا خواهد کرد :
نیکو پدریست پدر تو ابراهیم و نیکو برادری است برادر تو علی.
و به سند معتبر از موسی بن جعفر (ع) منقول است که حقتعالی از هر چیز چهار چیز اختیار فرموده است : از پیغمبران برای شمشیر و جهاد اختیار فرموده است ابراهیم و داوود و موسی و مرا، و از خانه آبادها چهار خانه آباده را اختیار فرموده است چنانچه در قرآن مجید است که خدا برگزید آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر عالمیان.
از حضرت امیرالمؤمنین (ع) منقول است که ابراهیم (ع) از پیغمبرانی است که ختنه کرده متولد شدند و اول کسی بود که امر فرمود مردم را بختنه کردن.
و بسند معتبر از امیرالمؤمنین (ع) منقول است که ابراهیم (ع) اول کسی بود که مهمانی کرد و اول کسی بود که موی سفید در ریش او بهم رسید پرسید این چیست؟
وحی باو رسید که این وقار است در دنیا و نور است در آخرت.
بدانکه حق تعالی در چند موضع از قرآن مجید فرموده است : اخذ کرد خدا ابراهیم را خلیل خود ( و خلیل یار و دوستی را گویند که هیچگونه خلل در شرایط دوستی نکند ) و در سبب آنکه حق تعالی او را خلیل خود گردانید احادیث بسیار وارد شده است از آنجمله : به سند معتبر از حضرت رضا (ع) منقول است که خدا برای آن ابراهیم (ع) را خلیل خود فرموده که هیچکس از او چیزی سؤال نکرد.
و بسند معتبر از امیرالمؤمنین (ع) منقول است که ابراهیم (ع) اول کسی بود که مهمانی کرد و اول کسی بود که موی سفید در ریش او بهم رسید پرسید این چیست؟
بدانکه حق تعالی در چند موضع از قرآن مجید فرموده است : اخذ کرد خدا ابراهیم را خلیل خود ( و خلیل یار و دوستی را گویند که هیچگونه خلل در شرایط دوستی نکند ) و در سبب آنکه حق تعالی او را خلیل خود گردانید احادیث بسیار وارد شده است از آنجمله : به سند معتبر از حضرت رضا (ع) منقول است که خدا برای آن ابراهیم (ع) را خلیل خود فرموده که هیچکس از او چیزی سؤال نکرد.
به سند صحیح از حضرت صادق (ع) منقول است که آن حضرت را خدا برای این خلیل خود گردانید که سجده بر زمین بسیار میکرد.
به سند معتبر از حضرت امام علیالنقی (ع) منقول است که برای این او را خلیل خود گردانید که بسیار صلوات بر محمد و آل محمد (ص) میفرستاد.
از رسول خدا (ص) منقول است که ابراهیم (ع) را خدا خلیل خود نگردانید مگر برای طعام خوارانیدن به مردم و نماز کردن در شب در هنگامیکه مردم در خواب بودند.
مؤلف میگوید : در میان احادیث منافاتی نیست و آن حضرت را حق تعالی خلیل خود گردانید برای انکه به مکارم اخلاق بشریه همگی آراسته بود و در هر حدیث بعضی از آنها که مدخلیت عظیم در خلت داشته برای ترغیب خلق بمثل آن بیان فرمودهاند.
به سند معتبر از امام محمد باقر (ع) منقول است چون خدا ابراهیم (ع) را خلیل خود گردانید بشارت خلت را ملک موت آورد بصورت جوانی سفیدرو که دو جامه سفید پوشیده بود و از سرش آب و روغن میریخت چون ابراهیم خواست داخل خانه شود دید که او از خانه بیرون میآید، ابراهیم مردی بود بسیار با غیرت و چون پی کاری میرفت در را میبست و کلید را با خود برمیداشت، پس روزی پی کاری بیرون رفت و در را بست چون برگشت و در گشود ناگاه مردی را دید که ایستاده است در غایت حسن و جمال!
او را غیرت از جا بدر آورد گفت : ای بنده خدا کی ترا داخل خانه من کرده است؟
گفت : پروردگار خانه مرا داخل خانه کرده است!
فرمود : پروردگارش حق است از من، پس تو کیستی؟
گفت : ملک موتم!
حضرت ابراهیم (ع) ترسید فرمود : آمدهای قبض روح من بکنی؟
گفت : نه ولیکن خدا بندهای را خلیل خود گردانیده است آمدهام که این بشارت را به او برسانم؛ فرمود کیست آن بنده شاید خدمت او کنم تا بمیرم؟
گفت تو آن بندهای، پس آمدم بنزد ساره و فرمود خدا مرا خلیل خود گردانیده است.
به سند معتبر از حضرت صادق (ع) منقول است که چون رسولان ملائکه از جانب خدا بسوی ابراهیم (ع) آمدند برای هلاک کردن قوم لوط برای ایشان گوساله بریان آورده فرمود بخورید بگوئید ( بسم الله ) و چون فارغ شوید بگوئید ( الحمدالله )، پس جبرئیل رو کرد برفقایش و ایشان چهار نفر بودند و جبرئیل سر کرده ایشان بود و گفت سزاوار است که خدا وا را خلیل خود گرداند – پس حضرت صادق(ع) فرمود : چون ابراهیم (ع) را در آتش انداختند جبرئیل در هوا او را ملاقات کرد در وقتیکه به زیر می آید و گفت : ای ابراهیم آیا ترا حاجتی هست؟
فرمود : اما بسوی تو پس نه.
به سند معتبر از حضرت صادق (ع) منقول است که ابراهیم (ع) اول کسی بود که برای او ریگ آرد شد در وقتیکه رفت بنزد دوستی که در مصر داشت که از او طعامی قرض کند و او را در منزل خود نیافت و نخواست بار بردار خود را خالی برگرداند پس همیان خود را پر از ریگ کرد چون داخل خانه شد چهار پا را را با ساره گذاشت و از خجلت بخانه رفت و خوابید!
چون ساره همیان را گشود آردی در آن دید که از آن بهتر نتوان بود!
آنرا نان پخت و بنزد آن از نزد خلیل مصری آورده ابراهیم (ع) فرمود از کجا آوردی این را؟
عرض کرد از آن آردی که از نزد خلیل مصری آورده بودی؛ فرمود : آنکه آرد بمن داده است خلیل من هست ام مصری نیست و باین سبب خدا او را خلیل خود خواند ؛ پس خدا را شکر و حمد کرد و از آن طعام تناول نمود.
به سندهای معتبر از حضرت صادق (ع) منقول است که چون روز قیامت شود محمد(ص) را بخوانند و حله سرخی به رنگ گل بر او بپوشانند و او را در جانب راست عرش باز دارند پس بخوانند ابراهیم (ع) را و بر او حله سفیدی بپوشانند و در جانب چپ عرش او را باز دارند پس بطلبند امیر المؤمنین (ع) را و حله سرخی بر او پوشانند و در جانب راست رسول خدا (ص) باز دارند پس بطلبند اسمعیل (ع) را و حله سفیدی بر او بپوشانند و در جانب چپ ابراهیم (ع) باز دارند پس حضرت امام حسن (ع) را بطلبند و حله سرخی بپوشانند و در جانب راست امیر المؤمنین (ع) بازدارند پس بطلبند حضرت امام حسین (ع) را و جامه سرخی بپوشانند و در جانب راست امام حسن (ع) باز دارند و همچنین هر امامی را بطلبند و حله سرخی بپوشانند و در جانب راست امام سابق باز دارند پس شیعیان ائمه را بطلبند و در پیش روی ایشان باز دارند پس بطلبند فاطمه (ع) را با زبان و فرزندان و شیعیان و داخل بهشت شوند بیحساب پس منادی از میان عرش از جانب ربالعزه و از افق اعلی ندا کند : خوب پدری است پدر تو ای محمد (ص) و او ابراهیم (ع) و خوب برادری است برادر تو و او علی بن ابیطالب (ع) است و نیکو فرزند زادههایند فرزند زاده های تو ( یعنی حسن و حسین (ع) ) و نیکو جنینی که در شکم شهید شده است جنین تو که آن محسن است و نیکو امامان راهنمایند ذریت تو امام زینالعابدین (ع) تا آخر ائمه و نیکو شیعهاند شیعیان تو بدرستی که محمد و وصی او و فرزند زادههای او و امامن از ذریت او ایشان رستگارانند پس امر کنند ایشان را بسوی بهشت، اینست آنچه حق تعالی میفرماید : هر که دور کرده شود از آتش جهنم و داخل شود در بهشت پس بتحقیق که او رستگار است از حضرت امام حسن (ع) منقول است که حضرت ابراهیم (ع) سینهاش پهن و پیشانیش بلند بود.
از رسول خدا (ص) منقول است که فرمود : هر که بخواهد ابراهیم (ع) را ببیند در من نظر کند.
و در حدیث صحیح از امام جعفر (ع) مرویست که مردم قبل از زمان حضرت ابراهیم (ع) ریش ایشان سفید نمیشد پس حضرت ابراهیم (ع) روزی موی سفید در ریش خود دید گفت پروردگارا این چیست؟
وحی به او رسید که این باعث وقار است ؛ عرض کرد، خداوندا وقار مرا زیاد گردان.
به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر (ع) منقول است که روزی حضرت ابراهیم (ع) چون صبح کرد در ریش خود موی سفیدی دید گفت : الحمدالله ربالعالمین که مرا باین سن رسانید و یک چشم زدن معصیت خدا نکردم.
به سند معتبر از امیرالمؤمنین (ع) منقول است که فرمود : پیشتر چنان بود که هر چند آدمی پیر میشد ریشش سفید نمیشد و گاه بود شخصی به جمعی میآید با پسرانش و در آن مجلس حاضرین پدر را از فرزندان تمیز نمیدادند و میپرسند کدام یک پدر شما است؟
چون زمان حضرت ابراهیم (ع) شد عرض کرد خداوندا برای من علامتی قرار ده که بآن شناخته شوم ؛ پس موی سر و ریشش سفید شد.
به سند معتبر مروی است که محمد بن عرفه بحضرت صادق (ع) عرض کرد : جمعی می گویند ابراهیم (ع) ختنه کرد خود را بتیشه بر روی خمی؟
فرمود : سبحانالله چنین نیست که آنها میگویند، دروغ گفتند بلکه پیغمبران در روز هفتم ناف و غلاف ایشان با هم میافتد.
و در حدیث دیگر منقول است که حضرت ابراهیم (ع) بسیار ضیافت کنننده بود، روزی قومی بر او وارد شدند و چیزی نزد او نبود با خود گفت اگر چوب سقف خانه را بردارم و بفروشم بنجار او بت را خواهد تراشید پس مهمانان را در دارالضیافه نشاند و ازاری با خود برداشت و آمد بموضعی از صحرا و دو رکعت نماز کرد چون فارغ شد ازار را ندید دانست که حق تعالی اسباب او را مهیا فرموده است چون برگشت به خانه دید ساره چیزی میپزد!
فرمود از کجا آوردی اینها را ؟
ساره گفت : اینهاست که بآن مرد داده بودی بیاورد!
حق تعالی امر کرده بود جبرئیل را که بگیرد آن ریگ که در موضع نماز ابراهیم بود و سنگها را که در آنجا ریخته بود در ازار او بگذارد و جبرئیل چنین کرد و حق تعالی ریگها را کاورس مقشر کرد و سنگهای گرد را شلغم و سنگهای دراز را گرز کرد.
به سند معتبر از حضرت صادق (ع) منقول است که هرگاه یکی از شما به سفر رود از سفر برگردد برای اهلش چیزی بیاورد هر چه میسر شود اگرچه سنگی باشد بدرستیکه حضرت ابراهیم هرگاه تنگی در معیشت او بهم میرسد بنزد قوم خود میرفت، در بعض اوقات او را تنگی روی داد و بنزد قوم خود رفت ایشان را نیز در تنگی یافت پس برگشت چنانچه رفته بود و چون به نزدیک خانه رسید از الاغ فرود آمد و خورجین را پر از ریگ کرد از شرمندگی ساره!
چون داخل هانه شد خورجین را فرود آورد و افتتاح نماز کرد ؛ ساره آمد و خورجین را گشود دید پر است از آرد پس خمیر کرد و نان پخت و آن حضرت را ندا کرد که از نماز فارغ شو و بخور ؛ فرمود از کجا آوردهای؟
گفت از آن آرد که در خورجین بود، پس ابراهیم (ع) سر به سوی آسمان بلند کرد که شهادت میدهم توئی خلیل، و حق تعالی در قرآن وصف فرموده است ابراهیم را که (اواه) بود.
در احادیث بسیار وارد شده است یعنی بسیار دعا کننده بود خدا را.
در حدیث معتبر منقول است که وقتی بود که در دنیا بغیر از یکنفر خدا را نمیپرستید چنانچه حق تعالی میفرماید، « ان ابراهیم کان امه قانتاً لله حنیفاً و لم یک منالمشرکین » یعنی ابراهیم امتی بود قانت و خاضع بود برای خدا و مایل از دینهای باطل بدین حق و نبود از مشرکان – حضرت فرمود اگر دیگری با ابراهیم (ع) میبود حق تعالی او را با آنحضرت یاد میکرد، پس بر اینحال ماند مدت بسیار تا خدا او را انس داد باسمعیل و اسحق و سه نفر شدند.
به سند معتبر از حضرت صادق (ع) منقول است که حق تعالی ابراهیم (ع) را بنده خود گردانید قبل از آنکه او را پیغمبر گرداند و پیغمبر گردانید قبل از آنکه او را رسول گرداند و رسول گردانید قبل از آنکه او را امام گرداند پس چون همه را برای او جمع کرد فرمود من گردانیدهام ترا برای مردم امام، چون در چشم ابراهیم (ع) این مرتبه بسیار عظیم نمود گفت خداوندا از ذریت من نیز امام قرار ده، خدا فرمود نمیرسد عهد امامت و خلافت بظالمان ( یعنی سفیه و بیخرد امام متقی و پرهیزکار نمیتواند بود ) .
به سند معتبر از حضرت صادق (ع) منقول است که اول کسی که نعلین به پا کرد ابراهیم (ع) بود.
به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر (ع) منقول است که مردم در زمان پیش بیخبر میمردند چون زمان ابراهیم (ع) شد گفت پروردگارا برای مرگ علتی قرار ده که میت به آن ثواب یابد و باعث تسلی صاحبان میت شود، پس حق تعالی اول ( ذات الجنب ) و ( سرسام ) را فرستاد و بعد از آن بیماریهای دیگر را .
به سند معتبر از حضرت صادق (ع) منقول است که ابراهیم (ع) پدر مهمانان بود یعنی مهمان را بسیار دوست میداشت و هرگاه مهمانی نزد او نبود میرفت و طلب مهمان میکرد ؛ روزی درهای خانه را بست و بطلب مهمان بیرون رفت چون به خانه برگشت شخصی را شبیه بمردی در خانه دید گفت ای بنده خدا به رخصت کی داخل این خانه شدهای؟
او سه مرتبه گفت برخصت پروردگارش ابراهیم (ع) دانستکه او جبرئیل است و حمد کرد پروردگار خود را؛ جبرئیل گفت حق تعالی مرا به سوی بندهای از بندگانش فرستاده که او را خلیل خود گردانیده است، ابراهیم (ع) فرمود بگو کیست او تا من خدمت او کنم تا بمیرم؟
گفت تو آن بنده هستی؛ ابراهیم (ع) فرمود : چرا حق تعالی مرا خلیل خود کرده است؟
جبرئیل گفت از برای آنکه از هیچکس سؤال نکردی و از تو هیچکس چیزی سؤال نکرد که بگوئی نه.
به سندهای صحیح و غیر آن از حضرت امام محمد باقر (ع) منقول است که روزی حضرت ابراهیم (ع) بیرون رفت و در شهرها میگشت که از مخلوقات خدا عبرت گیرد گذشت به بیاناتی ناگاه شخصی را دید که ایستاده است و نماز میکند و صدایش بآسمان بلند شده است و جامههایش از مو است پس ابراهیم نزد او ایستاد و از نماز او تعجب کرد!
نشست و انتظار کشید تا او از نماز فارغ شود چون بسیار به طول انجامید او را بدست حرکت داد و گفت بسوی تو حاجتی دارم سبک کن نماز را پس او سبک کرد نماز را با ابراهیم نشست و ابراهیم از او پرسید که برای کی نماز میکردی گفت برای خدا، ابراهیم (ع) گفت خدا کیست گفت آنکه خلق کرده است تو را و مرا ابراهیم گفت طریق تو مرا خوش آمد و من دوست دارم با تو برادری کنم از برای خدا پس بگو منزل تو کجاست که هرگاه خواهم تو را ملاقات و زیارت کنم توانم کرد گفت تو به آنجا نمیتوانی آمد زیرا که در میان دریائی هست از آنجا عبور نمیتوان کرد ابراهیم (ع) گفت تو چگونه میروی گفت من بر روی آب میروم ابراهیم (ع) گفت شاید آنکگس که آب را برای تو مسخر کرده است از برای من نیز مسخر گرداند برخیز برویم و امشب با تو در یک وثاق باشیم چون بنزد آب رسیدند آن مرد تعجب کرد و چون بمنزل آن مرد رسیدند ابراهیم پرسید تعیش تو از کجاست گفت میوه این درخت را جمع میکنم و در تمام سال بآن معاش میکنم حضرت ابراهیم گفت کدام روز عظیمتر است از همه روزها عابد گفت روزیکه خدا جزا میدهد خلایق را بر کردههای ایشان!
ابراهیم گفت بیا دست به دعا برداریم دعا کنیم که خدا ما را از شر آن روز نگاه دارد – و در روایت دیگر آن است که حضزت ابراهیم گفت که یا تو دعا کن من آمین بگویم و یا من دعا میکنم و تو آمین بگو عابد گفت از برای چه دعا کنیم ابراهیم گفت از برای گناهکاران مؤمنان عابد گفت نه ابراهیم گفت چرا عابد گفت از برای اینکه سه سال است دعا میکنم و هنوز مستجاب نشده است و دیگر شرم میکنم که از خدا حاجتی بطلبم تا آن مستجاب نشود ابراهیم گفت خدا هرگاه بندهای را دوست میدارد دعایش را حبس میکند تا او مناجات کند و سؤال کند از او و چون بنده را دشمن میدارد زود دعایش را مستجاب میکند یا در دلش ناامیدی میافکند که دعا نکند پس ابراهیم پرسید چه مطلبیست که در این مدتاز خدا طلبیدهای عابد گفت روزی در آن جای نماز خود نماز میکردم ناگاه طفلی در نهایت حسن و جمال گذشت که نور از جیبش ساطع بود و کاکلی از قفا انداخته بود و گاوی چند را میچرانید که گویا روغن بر آنها مالیده بودند و گوسفندی چند همراه داشت در نهایت فربهی و خوشآیندگی مرا از آنچه دیدم بسیار خوش آمد گفتم ای کودک زیبا از کیست این گاوها و گوسفندها گفت از من است گفتم تو کیستی گفت منم پسر ابراهیم خلیل خدا پس دعا کردم و از خدا سؤال کردم که خلیل خود را به من بنماید پس حضرت ابراهیم گفت منم ابراهیم خلیلالرحمن و آن طفل پسر من است عابد گفت الحمدالله ربالعالمین که دعای مرا مستجاب کرد پس آن شخص هر دو جانب روی حضرت ابراهیم (ع) را بوسید و دست در گردن او آورد و گفت الحال دعا کن تا من آمین بر دعای تو بگویم پس دعا کرد ابراهیم (ع) از برای مؤمنان و مؤمنات از آن روز تا روز قیامت بآنکه گناهان ایشان را بیامرزد و از ایشان راضی شود و آمین گفت عابد بر دعای حضرت ابراهیم.
پس حضرت امام محمد باقر (ع) فرمود دعای ابراهیم (ع) کامل و شامل حال گناهکاران شیعیان ما هست تا روز قیامت.
بیان قصه حضرت شعیب (ع) در نسب آنحضرت خلاف است : بعضی گفتهاند فرزند تو به فرزند مدین فرزند ابراهیم (ع) است ؛ بعضی گفتهاند اسم پدر آن حضرت بریب است ؛ بعضی گفتهاند شعیب پسر میکیل پسر یشجب پسر ابراهیم (ع) است و مادر میکیل دختر لوط (ع) بود ؛ بعضی گفتهاند اسم آن حضرت یثرون است و فرزند صیقون فرزند عنقا فرزند مدین فرزند ابراهیم است ؛ بعضی گفتهاند از اولاد ابراهیم نبوده است بلکه از اولاد کسی بود که ایمان به ابراهیم (ع) آورده بود – حقتعالی در سوره اعراف میفرماید : فرستادیم به سوی اهل شهر مدین برادر ایشان شعیب را و گفت ای قوم عبادت کنید خدا را نیست شما را خدایی بجز او به تحقیق که آمده است به سوی شما حجت واضحه از جانب پروردگارشان، پس تمام بدهید کیل و ترازو را کم مکنید از مردم چیزهای ایشان را و افساد ننمائید در زمین بعد از آنکه خدا آنرا باصلاح آورده است این بهتر است برای شما اگر ایمان و اعتقاد دارید و منشینید بر سر راهی که تهدید کنید و منع نمائید از راه خدا کسی را که اراده ایمان به خدا داشته باشد و اگر خواهید که راه خدا را به مردم باطل بنمائید و بیاد آورید وقتی را که اندک بودید پس خدا شما را بسیار گردانید و نظر کنید که چگونه بود عاقبت افسادکنندگان و اگر بوده باشند که طایفهای از شما ایمان آورند به آنچه فرستاده شدهام به آن و طایفهای ایمان نیاورند پس صبر کنید تا خدا حکم کند در میان ما و او که خدا بهترین حکم کنندگان است، گفتند بزرگان و سرکردهها از قوم او که تکبر میکردند از قبول حق البته تو را بیرون میکنیم ای شعیب و آنها را که ایمان آوردهاند با تو از قریه ما مگر آنکه بر گردید در ملت ما؟
شعیب گفت هر چند ما نمیخواهیم ما را به سوی ملت خود برمیگردانید به تحقیق که افترای دروغ بر خدا بسته خواهیم بود اگر داخل شویم در ملت شما.
بعد از آنکه خدا ما را نجات داده است از آن و ما را نیست که برگردیم به آن دین باطل بدون فرموده خدا، علم پروردگار ما به همه چیز احاطه کرده است بر خدا توکل کردیم، خداوندا حکم کن میان ما و میان قوم ما به حق و تو بهترین حکم کنندگانی، و گفتند آن گروه که کافر شده بودند از قوم او اگر مطابعت کنید شعیب را البته خواهید بود زیانکاران پس گرفت ایشان را زلزله و صبح کردند در خانه خود مردگان آنها که تکذیب کردند شعیب را گویا هرگز در آن خانهها نبودند؛ آنها که شعیب را تکذیب کردند زیان کاران بودن، پس پشت کرد شعیب از ایشان و فرمود ای قوم به تحقیق که به شما رساندیم رسالتهای پروردگار خود را و نصیحت کردم شما را پس چگونه تأسف خورم و اندوهناک باشم برای گروهی که کافر بودند.
و در سوره هود فرموده است : فرستادیم به سوی مدین برادر ایشان شعیب را و فرمود : ای گروه بپرستید خدا را نیست شمار را خدایی بجز او و کم مکنید کیل و ترازو را بدرستی که من شما را می بینم به خیر و در نعمت و فراوانی و بدرستی که میترسم بر شما عذاب روزی را که احاطه کند به شما و ای قوم من تمام بدهید حق مرا در کیل و ترازو و بعدالت و راستی و کم مکنید از مردم حقوق ایشان را و سعی مکنید در زمین به فساد بقیه خدا از مال حلال بهتر است برای شما اگر ایمان دارید و من نیستم حفظ کننده بر شما بلکه بر من نیست اگر تبلیغ رسالت، قوم او گفتند ای شعیب آیا نماز تو امر میکند تو را که ما ترک کنیم آنچه پدران ما میپرستیدهاند یا آنکه بکنیم در مالهای خود آنچه خواهیم بدرستیکه تو بردبار و رشیدی شعیب فرمود : ای قوم من خبر دهید مرا که اگر من به بینهای از پروردگار خود باشم از پیغمبری و علم و کمالات خود روزی نیکو آیا سزاوار است که خیانت کنم در وحی او و رسالت او را به شما نرسانم و آنچه شما را نهی از آن میکنم غرض من مخالفت شما نیست و نیست غرض من مگر اصلاح حال شما تا بتوانم و نیست توفیق من مگر بخدا بر او توکل کردهام و بسوی او بازگشت میکنم ای قوم من مبادا معاندهای که با من میکند سبب شود که برسد به شما مثل آنچه رسید بقوم نوح یا قوم هود یا صالح و قوم لوط از شما دور نیستند از احوال ایشان پند بگیرید و طلب آمرزش کنید از پروردگار خود پس توبه کنید بسوی او بدرستیکه پروردگار من رحیم و مهربانست گفتند ای شعیب ما نمیفهمیم بسیاری از آنچه تو میگوئی و بدرستی که ما تو را در میان خود ضعیف میبینیم و اگر رعایت قبیله تو مانع نبود تو را سنگسار میکردیم و تو بر ما عزیز نیستی شعیب گفت ای قوم من آیا قبیله من بر شما عزیزترند از خدا پس خدا را پشت انداختهاید و از او هیچ بیم و حذر ندارید بدرستی که پروردگار من عملش محیط است به آنچه شما میکنید و ای قوم من بکنید بر این حال که دارید هر چه خواهید بدرستی که من میکنم آنچه از جانب خدا مأمور به آن شدهام بزودی خواهید دانست که کیست آنکه می اید بسوی او عذابیکه او را بجزا و مذلت ابدی افکند و کیست آنکه دروغ گفته است شما انتظار بکشید که من نیز با شما انتظار میکشم و چون آمد امر ما بعذاب ایشان نجات دادیم شعیب را و آنها که به او ایمان آورده بودند برحمت خود گرفت آن ستمکاران را صدای مهیبی پس گردیدند در خانههای خود مردگان گویا هرگز در آن خانهها نبودهاند.
در سوره شعرا فرموده است که تکذیب کردند اصحاب بیشه پیغمبران را و قوم شعیب (ع) را اصحاب بیشه فرموده است زیرا که در بیشه و در ختستانی ساکن بودند در وقتیکه شعیب (ع) به ایشان گفت که آیا از عذاب خدا نمی پرهیزند بدرستی که من از برای شما رسول امینم پس بترسید از خدا و اطاعت کنید مرا و سؤال نمیکنم از شما بر رسالت خود مزدی نیست اجر من مگر بر پروردگار عالمیان تمام بدهید کیل را مباشید از کم کنندگان کیل و وزن کنید بترازوی درست و کم مکنیم چیزهای مردم را و سعی مکنید در زمین به فساد و بترسید از خداوندیکه خلق کرده است شما را و خلایق پیش از شما را قوم او گفتن نیستی مگر از آنها که بجادو و دیوانه شدهاند و نیستی تو مگر بشری مثل ما و ما گمان نمیکنم تو را مگر از دروغ گویان پس فرود آور از برای ما پارهای چند از آسمان را اگر هستی از راست گویان گفت پروردگار من داناتر است بآنچه شما میکنید پس تگذیب او کردند پس گرفت ایشان را عذاب روز ابر بدرستی که بود عذاب روز بزرگ.
بدانکه مشهور میان مفسران آنستکه چون تکذیب شعیب (ع) را قوم او بینهایت رسانیدند حق تعالی ابری بر ایشان گرمای شدیدی فرستاد که نفسهای ایشان را گرفت و چون داخل خانهها شدند آن گرما در خانههای ایشان داخل شد و نه سایه فایده میبخشید ایشان را و نه آب و از گرما بریان شدند پس حق تعالی ابری برایشان فرستاد پس همگی از شدت گرما بآن ابر پناه بردند و چون در زیر ابر جمع شدند ابر بر ایشان آتش بارید و زمین در زیر ایشان بلرزید تا ایشان سوختند و خاکستر شدند.
جمعی از مفسران گفتهاند که حضرت شعیب بر دو طایفه مبعوث شدند و بعد از آن بر اهل بیشه مبعوث شد و ایشان به ابر صاعقه بار سوختند.
به سند معتبر از حضرت علی ابن الحسین (ع) منقول است که اول کسی که کیل و ترازو ساخت حضرت شعیب پیغمبر بود که بدست خود ساخت پس قوم او کیل میکردند و حق مردم را تمام میدادند پس بعد از آن شروع کردند در کم کردن کیل و ترازو و دزدی پس ایشان را زلزله گرفت و به آن معذب گردیدند تا هلاک شدند.
ابن بابویه و قطب راوندی رحمهالله علیهما به سند خود از ابن عباس و وهب ابن منبه روایت کردهاند که حضرت شعیب و ایوب و بلعم ابن باعو را از فرزندان گروهی بودند که ایمان آوردند بحضرت ابراهیم در روزیکه از آتش نمرود نجات یافت و با او هجرت کردند به شام پس دختران لوط (ع) را به ایشان تزویج کرد پس هر پیغمبری که پیش از فرزندان یعقوب (ع) و بعد از ابراهیم (ع) بود از نسل این جماعت بودند و حق تعالی شعیب (ع) را بر اهل مدین فرستاد به پیغمبری و آنها از قبیله حضرت شعیب نبودند و پادشاه جباری بر ایشان حاکم بود که هیچ یک از پادشاهان عصر او تاب مقاومت نداشتند و آن گروه با کفر به خدا و تکذیب پیغمبر خدا کم میکردند کیل و وزن را هرگاه از برای دیگری کیل و وزن میکردند و از برای خود تمام میگرفتند.
و پادشاه ایشان را امر میکرد به حبس کردن طعام و کم نمودن کیل و وزن؛ شعیب (ع) چندانکه ایشان را موعظه کرد سودی نبخشید تا آنکه آن پادشاه شعیب را و آنها را که به او ایمان آورده بودند از آن شهر بیرون کرد پس خدا گرما و ابر سوزنده بر ایشان فرستاد که ایشان را بریان کرد و نه روز در آن عذاب ماندند که آب ایشان به مرتبهای گرم شد که نمیتوانستند آشامید پس رفتند بسوی بیشهای که نزدیک ایشان بود پس خدا ابر سیاهی برایشان بلند کرد چون همه در سایه ابر جمع شدند آتشی از آن ابر بر ایشان فرستاد که همه را سوخت و احدی از ایشان نجات نیافت و هرگاه نزد رسول خدا (ص) شعیب (ع) مذکور میشد میفرمود که او خطیب پیغمبران خواهد بود در روز قیامت و چون قوم شعیب (ع) هلاک شدند او با جمعی که به او ایمان آورده بودند رفتند به سوی مکه و در آنجا ماندند تا برحمت الهی واصل شدند.
در روایت دیگر که صحیحتر است آن است که برگشت شعیب (ع) از مکه به سوی مدین و در آنجا اقامت نمود تا آنکه موسی (ع) به نزد او رفت.
ابن عباس روایت کرده است که عمر شعیب (ع) دویست و چهل و دو سال بود.
به سند معتبر از حضرت صادق (ع) منقول است که حق تعالی از عرب مبعوث نگردانید مگر پنج پیغمبر هود و صالح و اسمعیل و شعیب و محمد (ص) .
بیان قصص حضرت موسی و حضرت هارون (ع) جمعی از مفسران و مورخان ذکر کردهاند که حضرت موسی پسر عمران پسر یصهر پسر قاهث پسر لاوی پسر یعقوب (ع) است و هارون برادر او بود از مادر و پدر و در اسم مادر ایشان خلاف کردهاند بعضی گفتهاند نجیب بود و بعضی گفتهاند افاحیه بود و بعضی بوخایید گفتهاند و مشهور قول اخیر است و در باب اول گذشت که نقش نگین انگشتر موسی (ع) دو کلمه بود که از توریه اشتقاق کرده بودند « اصبر توجرا صدق تنج » یعنی صبر کن تا اجر بیابی و راست بگو تا نجات بیابی.
به سند حسن از حضرت صادق (ع) منقول است که حضرت رسول خدا (ص) فرمود که چون در شب معراج مرا به آسمان پنجم بردند مردی دیدم در سن کهولت نه جوان و نه بسیار پیر در نهایت عظمت بود و چشمهای بزرگ داشت و در دور او گروه بسیاری از امت او بودند پس از جبرئیل (ع) پرسیدم که که این کیست گفت آنست که در میان قوم خود محبوب بود هارون پسر عمران پس من بر او سلام کردم و او بر من سلام کرد و من از برای او استغفار کردم و او از برای من استغفار کرد پس بالا رفتم به آسمان ششم در آنجا مرد گندمگون بلند قامتی دیدم که ارگ دو پیراهن میپوشید موهای بدنش از هر دو بیرون میآمد و شنیدم که میگفت بنی اسرائیل گمان میکنند که من گرامیترین فرزندان آدمم نزد خدا و این مردیست نزد خدا گرامیتر از من پرسید از جبرئیل که این کیست گفت برادرت موسی بن عمران پس من بر او سلام کردم و او بر من سلام کرد من برای او استغفار کردم و او برای من استغفار کرد.
در حدیث معتبر دیگر فرمود که در حجر اسمعیل زیر ناودان بقدر دو زراع تا خانه کعبه محل نماز شبر و شبیر پسران هارون بود.
روایت شده است آنست که چون هارون فوت شد بنی اسرائیل متهم ساختند موسی (ع) را که او هارون را کشته است زیرا که میل ایشان به سوی هارون بیشتر بود پس خدا اظهار و گفتند که خود مرده است و موسی بریست از کشتن او و این وجه از حضرت امیرالمؤمنین (ع) منقول است – و روایت دیگر آن است که موسی (ع) بر سد قبر هارون آمد و او را ندا کرد هارون به امر خدا از قبر بیرون آمد و گفت که موسی مرا نکشته است و باز به قبر برگشت.