دانلود تحقیق زندگی نامه ی پیامبر اعظم

Word 50 KB 13908 9
مشخص نشده مشخص نشده مشاهیر و بزرگان
قیمت قدیم:۱۲,۰۰۰ تومان
قیمت: ۷,۶۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع

  • « تولد و کودکی پیامبر »
    بعد از ازدواج ، عبدالله چند ماهی در کنار همسرش آمنه ماند تا آنکه زمان مسافرت او یه شام فرا رسید.


    قریش در محیط بیابانی مکه از راه تجارت کالا به سرزمین شام زندگی می‌کرد.

    عبدالله دوست نداشت که مردم خیال کنند او به خاطر آن که فرزند عبدالمطلب، بزرگ خاندان قریش است می‌خواهد از این سفر شانه خالی کند.

    بدون شک پس از مسافرت دوباره این فرصت را می‌یافت که در کنار همسر خود باشد ...

    از این رو عبدالله تصمیم گرفت در مسافرت شام همراه کاروان باشد.

    با آمنه خداحافظی کرد، او را با درد جدایی و تنهایی که خیلی زود فرار رسیده بود، تنها گذاشت و راهی شام شد.


    در مسیر کاروان به سوی شام، هوا بسیار گرم و صحرا بسیار سوزان بود و عبدالله رنج بسیاری کشید؛ اما با پایداری و استواری کاروان را به پیش راند تا به بازار شام رسیدند.

    عبدالله بی آنکه استراحت کند، به خرید و فروش کالا پرداخت.

    او تصمیم داشت هر چه زودتر این مأموریت را به پایان رساند و نزد همسر خود باز گردد ...

    در مسیر بازگشت بود که عبدالله احساس سرگیجه و سستی کرد بسیار می‌کوشید تا خود را آرام کند؛ اما کم‌کم دچار تب و لرز شدید شد و به تدریج رنگش پرید.


    همراهان تصمیم گرفتند صبر خود را به طرف مکه بازگردانند.

    عبدالمطلب بی‌درنگ به فرزندش حادث دستور داد که به کاروان او کمک کنند و او را به خانه بیاورند تا پدر او را معالجه کند و بتواند از او مراقبت کند.

    حادث داغ غم و اندوه را در چهره همگان دید و فهمید که برادرش عبدالله در گذشت.

    عبدالمطلب با چند مرد همراهش به سوی خانه‌ی آمنه رفت.

    هنگامی که آمنه گامهای سست عبدالمطلب و چهره‌های رنگ پریده همراهانش را دید، بر خود لرزید و دستش را روی قلبش گذاشت.

    آمنه هراسان گفت: پدر ...

    خداوند عمرت دهد ..........

    بعد از او فقط تو را دارم ...

    تنها امیدم به توست.

    عبدالمطلب خود را به خانه‌ی کعبه رساند تا اندوه خود را با خداوند باز گوید و از او بخواهد تا سنگینی این داغ را برای عروس بیوه‌اش سبک گرداند.


    کتاب : زندگی نامه پیامبر 1 = باران مهربان « پیامبر به دنیا آید » اندوه و ماتم بر وجود آمنه خیمه زد.

    همه‌ی نزدیکان نگران فرزندی بودند که او را در راه داشت اما اندوه آمنه چندان نپایید.

    کم‌کم آرامش شگفتی در قلب خود احساس کرد.

    او به خواست خدا تن داد و طعم خوش‌آیند رضایت را احساس کرد.

    هر بار که به شکم خود دست می‌کشید، شادی شگفت‌انگیزی در او پدیدار می‌شد .هاتفان غیبی به او مژده‌ها می‌دادند.

    یک شب در حالت خواب و بیداری هاتمی به او ندا داد :« فرزندی در شکم داری، سرور و بزرگ این امت است.

    یک بار هم صدایی شنید که می‌گفت : فرزندی در شکم داری سرور آفریدگان است.

    نامش را محمد بگذار.

    آمنه این راز را از همه پنهان کرد .و از ترس حسودان در این باره به هیچ کس چیزی نگفت تا مبادا خطری برای فرزندی که در شکم دارد پیش آید.

    وقتی زمان تولد فرزندش فرا رسید.

    در حالتی خواب مانند، دید که نوری از او خارج شد و مشرق و مغرب عالم را روشن کرده او هرگز مانند مادران دیگر دشواریهای زایمان را احساس نکرد.

    گویی فرشتگان پاک گرد اگر او را گرفته بودند.

    آمنه فرزندش را به دنیا آورد.

    شگفت آن که این پسر در هنگام تولد ختنه شده بود.

    کودک روی زمین آمد، بر دستانش تکیه زد و سرش را به آسمانت بلند کرد.

    این حادثه در روز دوشنبه دوازدهم ماه ربیع‌الاول روی داد؛ در سالی که بعدها به « سال فیل » شهرت یافت.

    خبر بلافاصله به گوش پدربزرگ نوزاد یعنی عبدالمطلب رسید.

    وقتی چشم عبدالمطلب به نوزاد افتاد، او را روی دو دست گرفت، خداوند را سپاس گفت و برایش دعا کرد.

    سپس به کعبه رفت و در حالی که او را به سینه‌اش چسبانیده بود، بار دیگر خداوند را سپاس گفت و برای یادگار فرزندش عبدالله دعا کرد.

    عبدالمطلب تصمیم داشت آن فرزند را « قثم » بنامند زیرا خودش پسری به همین نام داشت که در نه سالگی مرده بود.

    آمنه به عبدالمطلب گفت : در خواب به من فرمان دادند که او را «محمد» بنامم ...

    » عبدالمطلب پاسخ داد: این نام خجسته‌ای است خداوند در آسمان او را می‌ستاید و مردم در روی زمین.

    آن شب همه‌ی مکه با شادی و سرور به خوابی خوش فرو رفت.

    کتاب = زندگی نامه پیامبر 2 = یاران مهربان « محمد در کنار پدربزرگ » بعد از فوت آمنه محمد زندگی را در پدربزرگ خود، عبدالمطلب بزرگ و سرور قبیله قریش از سر گرفت.

    پدربزرگ می‌کوشید تا با مهرورزی و مراقبت فراوان جای خالی پدر و مادر را برای محمد پر کند یکی از سنتهای عرب این بود که احترام بزرگترها واجب بود.

    هیچ پسری تا مرد نشده بود روی زیرانداز پدر نمی‌نشست.

    این ادب در میان قبیله‌ی قریش هم رعایت می‌شد.

    عادت عبدالمطلب این بود که بر زیرانداز مخصوص خود در کنار کعبه می‌نشت.

    و بزرگان قبیله هم گرداگرد او می‌نشستند و پیرامون کارهای مهم با یکدیگر گفت‌و‌گوی می‌کردند.

    هیچ کس به خود اجازه نمی‌داد که بر زیرانداز عبدالمطلب، سرور و رئیس قبیله‌ی قریش بنشیند.

    همه این کار را دور از ادب و احترام می‌دانستند.

    اما هنگامی که محمد نزد پدربزرگ می‌آمد، با آن که هنوز شش سال بیشتر از عمه او نمی‌گذشت، پدربزرگ با روی باز و لبخند دستهایش را می‌گشود و او را بر زیرانداز مخصوص خود می‌نشاند.

    هرگاه یکی از عموها می‌خواست به خاطر احترام محمد را از جایگاه عبدالمطلب بلند کند، عبدالمطلب به او می‌گفت : پسرم را آزاد بگذارید.

    او به من آرامش می‌دهد.

    وقتی او هست، احساس می کنم دلم آرام می‌گیرد.

    دلبستگی عبدالمطلب به محمد تنها به خاطر آن نبود که او یادگار فرزندش عبدالله به حساب می‌آمد بلکه رفتار و اخلاق محمد او را سخت تحت تأثیر قرار می‌داد او هیچ گاه به طرف غذا دست بلند نمی‌کرد هنگام غذا خوردن خورده های غذا را بر سر سفره نمی‌ریخت و وقتی از کنار سفره بلند می‌شد جایش کاملاً تمیز بود .

    یک بار یکی از آنان گفت جای پای محمد مانند جای پای ابراهیم است که در کنار کعبه قرار دارد .

    « پدربزرگ » عبدالمطلب احساس می‌کرد که مقام بزرگی در انتظار محمد است.

    به همین علت هیچ گاه آرام و قرار نمی‌گرفت؛ مگر زمانی که محمد در کنارش بوده از این رو محمد دلبستگی زیادی به پدربزرگ پیدا کرده بود و با تمام وجود به او عشق می‌ورزد؛ تا زمانی که عبدالمطلب هم بیمار شد و حالش روز به روز روبه وخامت رفت.

    محمد در کنار بستر پدربزرگ پیر خود می‌نشست.

    نفسهای کوتاه پدربزرگ مهربان، از پایان زندگی او خبر می‌داد.

    کودک به پدربزرگ خیره می‌شد سعی می‌کرد تا شرایط راحتی برای او فراهم کند.

    شب که از راه رسید از ترس اینکه مبادا حادثه‌ای برای پدربزرگش پیش آید، حاضر نمی‌شد به بستر برود و با پافشاری کنار رختخواب پدربزرگ می‌ماند اما مرگ، مانند تندبادی وزید و روح عبدالمطلب را از بدن گرفت و جسم سرد و بی‌حرکت او را در بستر بر جا گذاشت.

    دانه‌های گرم و سوزان اشک بر روی گونه‌های محمد نوجوان شروع به غلتیدن کرد.

    با جسم پدربزرگ می‌گفت : پس از تو چه کسی برایم باقی مانده است ؟

    ...

    چه کسی ؟

    سخنان اندوهنبار محمد دل تمام حاضران را به درد آورد.

    در این میان عمویش ابوطالب به سرعت محمد را از کنار پیکر بی‌جان پدربزرگ دور ساخت و تلاش کرد هر طور که شده است او را آرام کند.

    کتاب = زندگی نامه‌ی پیامبر 2 = باران مهربانی زندگی مشترک خدیجه زندگی جدیدی را در کنار محمد آغاز کرد.

    او همسری وفادار و فرمانبراد بود و هیچ‌گاه با توقعات فراوان شوهرش را در تنگنا نمی‌گذاشت.

    مانند دیگر زنان قبیله اهل پرگویی نبود.

    خدیجه همواره به کارهای مهم و بزرگ می‌اندیشید.

    اداره‌ی کاروانها و خرید و فروش کالا را به محمد واگذاشته بود و هر چه او می‌گفت، حرف آخر به می‌آورد.

    احترام متقابل، اساس زندگی مشترک آنها را تشکیل می‌داد.

    آن دو در کنار یکدیگر احساس آرامش و خوشبختی می‌کردند.

    اولین پسری که خدیجه به دنیا آورد « قاسم » نام گرفت.

    از آن به بعد مردم قبیله، محمد را « ابوالقاسم » صدا می‌زد اما قاسم در کودکی مانند غنچه، پر پر شد و پدر را در اندوه مرگ خود داغدار کرد.

    پس از قاسم چهار دختر به نامهای « زینب » ، « رقیه »، « فاطمه » و « ام‌کلثوم » در خانه‌ی محمد و خدیجه به دنیا آمدند.

    عرب از تولد دختر پی‌درپی در خانواده‌ ناخشنود می‌شد.

    زیرا مردم چنین می‌اندیشیدند که این اتفاق شومی است.

    دختر نمی‌توانست در مقابل حمله دشمن از قبیله دفاع کند و امکان اسیر شدنش نیز وجود داشت.

    به همین علت، اعراب برای پاک کردن این « ننگ » دخترانشان را زنده به گور می‌کردند.

    اما محمد با تولد هر یک از دخترانش چنان شادمان می‌شد که تعجب همگان را برمی‌انگیخت.

    هرگاه دختری به دنیا می‌آمد؛ برای او چندین قربانی می‌کرد و میهمانی می‌داد.

    محمد بر خلاف دیگر مردان عرب،دخترانش را در آغوش می‌گرفت و در برابر دیدگان مردم با مهر و محبت بسیاری بروسید.

    تا آن روز که مردم نیاموخته بودند به خاطر تولد دختر اظهار خوشحالی کنند و هرگاه به یکی از آنان خبر تولد داده می‌شد، از شدت ناراحتی و خشم رنگ چهره‌اش به سیاهی می‌گرایید.

    وحی 610 سال از میلاد مسیح می‌گذشت.

    اکنون محمد، چهل سال داشت و همچون سالهای گذشته، ماه مبارک رمضان را به غار حرا رفته بود.

    خدیجه آب و غذای لازم برای یک ماه را آماه کرده و ره توشه او قرار داده بود.

    یکی از شبها که محمد مشغول عبادت بود و با تمام وجود به خداوند آسمانها و زمین توجه پیدا کرده بود، کم‌کم به خواب فرو رفت، ناگهان فرشته‌ای نورانی از آسمان فرود آمد که پارچه‌ای ابریشمی در دست داشت.

    در آن پارچه کتابی نورانی قرار گرفته بود.

    محمد بیدار شد و از جای برخاست.

    فرشته‌ای او را در آغوش گرفت و سخت به سینه فشرد.

    طوری که محمد گمان کرد زمان مرگش فرا رسیده است.

    آن گاه فرشته به محمد گفت : بخوان ...

    محمد گفت، من خواندن نمی‌دانم.

    فرشته دوباره او را به خود فشرد.

    تا آنجا که محمد گمان کرد در حال مرگ است.

    آن گاه فرشته برای بار دوم گفت : بخوان به نام پروردگارت که آفرید انسان را از خون بسته آفرید.

    بخوان به نام پروردگار بزرگ خود.

    پروردگاری که نوشتن با قلم را آموخت؛ آنچه را آدمی نمی‌دانست.

    رسول خدا- که درود خداوند بر او باد- این آیه‌ها را تکرار کرد و فرشته از آنجا رفت- رسول خدا شتابان به سوی خانه باز گشت در میانه‌ی راه صدایی از آسمان شنید.

    ناگهان همان فرشته را به شکل مردی ایستاده در افق دید که می‌گفت : ای محمد ...

    تو فرستاده‌ی خدا هستی، من « حبر‌ئیلم » رسول خدا ایستاد و به تماشای او پرداخت.

    به هر نقطه از آسمان که نگاه می‌کرد جبرئیل را می‌دید؛ گویی جبرئیل تمام آسمان را پر کرده بود.

    آن گاه بود که رسول خدا به پیامبری برگزید.

  • فهرست صفحه
    تولد کودکی پیامبر (ص) ( 1)
    پیامبر به دنیا می‌آید. ( 3 )
    محمد (ص) در کنار پدر بزرگ ( 5 )
    سفر پدربزرگ ( 7 )
    زندگی مشترک ( 9 )
    وحی ( 11 )

کتاب پيامبر اعظم (ص) از نگاه قرآن و اهل بيت (ع) در هفت فصل به بررسي دلايل پيامبري، حکمت پيامبري، پايان پيامبري، رسالت جهاني محمد (ص)، ويژگي‌هاي پيامبر (ص)، محمد از زبان محمد (ص) و محمد (ص) از زبان علي (ع) مي‌پردازد. مولف در بخشي از کتاب آورده است: ب

تاريخ شناخته و دانسته ايم , سايه و شبحي از وجود معنوي ابعاد شخصيت نبي اکرم (ص) را هيچ انساني قادر نيست به نحو کامل بيان کند و تصوير نزديک به واقعي از شخصيت آن بزرگوار ارائه نمايد . آنچه ما از برگزيده ي پروردگار عالم , سرور پيامبران سراسرتاريخ شناخته

نگاهي اجمالي به زندگي حضرت محمد مصطفي( ص) ؛ پيامبر اعظم و امام جعفر صادق (ع) ميلاد برگزيده ترين رسول آسماني جناب عبدالمطلب، پدر بزرگ پيغمبر (ص)، پس از آن که به کمال رشد رسيد و مناصب کعبه به او منتقل گرديد، چيزي نگذشت که فوق العاده عظمت يافته بر مردم

پرارزش ترين فرازهاي تاريخ،صفحاتي است که از زندگاني مردان بزرگ بحث مي کند آنها بزرگ بوده اندوآنچه مربوط به آنهاست ازجمله تاريخشان ،بزرگ وباعظمت است، درخشندگي خيره کننده اي دارد، تاآنجاکه بخواهيم آموزنده وپرمعني واسرارآميزاست . آنهاشاه

چکيده : در اين مقاله مطالبي در مورد نظرات و سخنان پيامبر اعظم در مورد ازدواج خواهم خواند که در چندين بخش مختلف جمع آوري و تفکيک شده است. ابتدا و در شروع کار مطالبي را در تشويق و ترغيب جوان به ازدواج خواهيد خواند و فوايد ازدواج نيز در آن ذکر شده ا

تاريخ شناخته و دانسته ايم , سايه و شبحي از وجود معنوي ابعاد شخصيت نبي اکرم (ص) را هيچ انساني قادر نيست به نحو کامل بيان کند و تصوير نزديک به واقعي از شخصيت آن بزرگوار ارائه نمايد . آنچه ما از برگزيده ي پروردگار عالم , سرور پيامبران سراسرتاريخ شناخته

مقدمه اینکه اسلام ادعای جاوید و جهانی بودن می کند بدلیل آنست که عمده ترین و کلی ترین یا مهمترین مسائل انسانی را همراه با جزئی ترین مسائل زندگی که بشریت همواره و همیشه در جستجوی حل آن و در برخورد با آن بوده مطرح نموده و دخالت و رهنمود عملی و ارزش همه جانبه ای در زندگی انسان دارد پیامبر اعظم (ص) این مسئله را در اهمیت حیاتی آن گوشزد اندیشمندان متعهدی می کند که به مسائل انسانی و ...

مقدمه شخصيت‌هاي بزرگ و عاليقدر که از سوي پروردگار جهان براي هدايت و راهنمايي مردم از طريق وحي مبعوث و برانگيخته مي‌گردند، رهبران آسماني و پيامبران الهي ناميده مي شوند. آنان در پرتو وحي که به تمام معني آينه واقع نما هست و از هر گونه خطا و اشتباه مصون

اسم اصلي مولانا محمد جلال الدين است. مولانا و رومي هم نام هائي است که بعداً به او داده شده است. اسم مولانا که به معني مولا و آقاست در زمان جواني او هنگامي که در قونيه به تدريس مشغل بود به او داده شده است. اوائل، اين اسم از طرف شمس الدين تبريزي و سلط

مقدمه : زندگي حضرت مولانا اسم اصلي مولانا محمد جلال الدين است. مولانا و رومي هم نام هائي است که بعداً به او داده شده است. اسم مولانا که به معني مولا و آقاست در زمان جواني او هنگامي که در قونيه به تدريس مشغل بود به او داده شده است. اوائل، اين اسم ا

جوری ادنان وش (کارشناس ارشد زبان ادبیات فارسی، مدرس دانشگاه جامع علمی کاربردی) چکیده در مثنوی، مولانا دو نگاه کاملاً متفاوت به عقل دارد. در مواضعی آن را می ستاید و صفت اولیائش می شمارد و در مواضعی دیگر آن را نکوهش کرده و مردم را به دوری جستن از آن دعوت می کند. در این مقاله این دو نوع متفاوت عقل مورد بحث قرار می گیرد و این که مولانا برای هر یک چه توصیفاتی قائل شده است بررسی می ...

ثبت سفارش
تعداد
عنوان محصول