حکومتها بر حسب ماهیت و مصدر مشروعیت مى خویش اهداف و مقاصدى دارند که در جهت نیل به آن تلاش مىکنند.هدف مهم حکومتهاى غیر دینى، تأمین نیازهاى مادى و معیشتى مردم خود است .اما حکومتهاى دینى علاوه بر غایت فوق دغدغهى دین و ارزشهاى آن را نیز دارند.
حکومت اسلامى هم به نوبه خود، دغدغهى تأمین سعادت دنیوى و اخروى جامعهى خود را دارد .که تبیین آن مجال دیگرى مىطلبد.استاد شهید با استناد به روایت ذیل امام على (ع) اهداف کلى حکومت اسلامى را تشریح مىکند.که به اختصار ذکر مىشود.
امام على (ع) ضمن رد هدف جاه طلبگى و تحصیل مال و منال دنیا در حکومت خویش، مىفرماید .
و لکن لنرد المعالم من دینک و نظهر الأصلاح فى بلادک فیأمن المظلومون من عبادک و تقام المعطله من حدودک.
(62) .بازگشت به اسلام راستین: هر دینى به مرور زمان، اصول و ارزشهاى آن که راه سعادت و تکامل انساناند، مورد بىمهرى و کم توجهى مردم یا گروه خاصى قرار مىگیرد.چه بسا، اصول آن «فروع» و فروع آن «اصول» انگاشته شود.کما این که امر فوق دربارهى احکام و آموزههاى اجتماعى اسلام اتفاق افتاده است.مثلا ارج و تکریم دین از آزادى، عدالت و مخالفت با تبعیض طبقاتى از آموزههایى است که گوهر آنها طى قرون متمادى بر مسلمانان ناشناخته مانده بود .و کشف و عرصهى آن یک هدف مقدس براى حاکم اسلامى است که دغدغهى دین دارد.
به دیگر سخن حاکم اسلامى در اولین گام باید دین را از غیر دین تفکیک کرده و آموزههاى ناب و سره آن را که مطابق فطرت و سازگار با هر عصرى است به تشنگان معرفت و جهانیان عرضه نماید.
تعلیمات لیبرالیستى در متن تعالیم اسلامى وجود دارد.این گنجینهى عظیم از ارزشهاى انسانى که در معارف اسلامى نهفته بود، تقریبا از سنهى (1320) به بعد در ایران به وسیلهى یک عده از اسلام شناسهاى خوب و واقعى وارد خود آگاهى مردم شد.یعنى به مردم گفته شد، اسلام دین عدالت است.اسلام با تبعیضهاى طبقاتى مخالف است.اسلام دین حریت و آزادى است.
(63)
استاد در تبیین فراز اول روایت فوق (لنرد المعالم من دینک) مىگوید.
یعنى بازگشت به اسلام نخستین و اسلام راستین، بدعت را از میان بردن و سنتهاى اصیل را جایگزین کردن، یعنى اصلاحى در فکرها و اندیشهها و تحولى در روحها و ضمیرها و قضاوتها در زمینه خود اسلام.
(64) 2.توسعهى اقتصادى: برخى بر این گمانند که دین و حکومت دینى همه هم و غم خود را معطوف نیازهاى معنوى و اخروى مردم نموده و بدینسان از عمران و آبادى و توسعه کشور باز مىماند .در حالى که خود دین عکس آن را بیان مىکند.به این معنا که توسعهى اقتصادى کشور آن هم به نحو شاخص و چشمگیر جزء اهداف حکومت دینى و اسلامى است.امام على (ع) به عنوان جانشین مقام نبوت و حاکم اسلامى در خطبهى فوق به وضوح به این هدف تاکید مىکند.
استاد در توضیح «نظهر الأصلاح فى بلادک» مىگوید.
«نظهر الأصلاح فى بلادک» خیلى عجیب است!
«نظهر» یعنى آشکار کنیم، اصلاح نمایان و چشمگیر، اصلاحى که روشن باشد.در شهرهایت به عمل آوریم.آن قدر این اصلاح اساسى باشد که احتیاج به فکر و مطالعه نداشته باشد.علایمش از در و دیوار پیداست.به عبارت دیگر، سامان به زندگى مخلوقات تو دادن، شکمها را سیراب کردن، تنها را پوشاندن، بیماریها را معالجه کردن، جهلها را از میان بردن، اقدام براى بهبود زندگى مادى مردم، زندگى مادى مردم را سامان دادن.
(65) باز حضرت على (ع) در فرمان معروف خود به مالک اشتر، یکى از وظایف حاکم را عمران شهرها «عماره بلادها» یاد مىکند.
(66) 3.اصلاح روابط اجتماعى: یکى دیگر از اهداف حکومت دینى اصلاح روابط طبقات مختلف جامعه است مثلا حکومت با طرفدارى از مظلوم به احقاق حق وى از ظالم در هر مقام و منصبى که باشد، بپردازد و امنیت جامعه را به نحوى تنظیم نماید که طبقات مختلف جامعه به یکدیگر تعدى نکنند.و این امنیت دو طرفه است یعنى در جامعهى اسلامى باید سرمایههاى مردم از امنیت کامل برخوردار باشند و کسى به آن تعدى نکند و در سوى دیگر، در صورت تعدى شخص متمول به حقوق ضعیف باید حکومت از آن دفاع کند.
شهید مطهرى درباره حفظ امنیت سرمایه و اجتماع مىگوید.
[حضرت على (ع) در آن فرمانى که به مالک اشتر نوشته است ـ جملهاى دارد که عین آن در اصول کافى هم هست ـ به او مىفرماید.مالک!
تو باید به گونهاى حکومت بکنى که مردم تو را به معناى واقعى تأمین کنندهى امنیتشان و نگهدار هستى و مالشان و دوست عزیز خودشان بدانند.
(67) و دربارهى تأمین امنیت قضایى براى تمامى طبقات خصوصا قشر آسیب پذیر و ضعیف مىگوید .
امیر المؤمنین مىفرماید که من این جمله را غیر مره یعنى نه خیال کنى که یک بار بلکه مکرر از پیغمبر شنیدم که: «لن تقدس امه حتى یؤخذ للضعیف حقه من القوى غیر متتعتع» ، «پیغمبر فرمود: امتى (کلمهى امت مساوى است با آنچه امروز جامعه مىگوییم)، جامعهاىبه مقام قداست، به مقامى که قابل تقدیس و تمجید باشد که بشود گفت این جامعه، جامعهى انسانى است، نمىرسد مگر آن وقت که وضع به این منوال باشد که ضعیف حقش را از قوى بگیرد بدون لکنت کلمه.
وقتى ضعیف در مقابل قوى مىایستد لکنتى در بیانش وجود نداشته باشد، این شامل دو مطلب است: یکى این که مردم به طور کلى روحیهى ضعف و زبونى را از خود دور کنند و در مقابل قوى هر اندازه قوى باشد، شجاعانه بایستند، لکنت به زبانشان نیفتد، ترس نداشته باشند ـ که ترس از جنود ابلیس است ـ و دیگر این که اصلا نظامات اجتماعى باید طورى باشد که در مقابل قانون، قوى و ضعیفى وجود نداشته باشد.
(68) علامهى شهید در جاى دیگر، دفاع از حقوق مظلوم و از بین بردن فاصلهى طبقاتى را هدف حکومت على (ع) ذکر مىکند.
على (ع) از آن جهت خلافت را به عهده گرفت که جامعه به ظالم و مظلوم و مرفه و محروم تقسیم شده بود.
(69) 4.قانون گرایى: «و تقام المعطله من حدودک» ، مراد از اجراى حدود تعطیل شده، احیاى مطلق قوانین الهى اعم از جزایى و غیر است.حضرت در این فراز اشاره به بعضى مسامحه کارىهاى خلفاى پیشین مىکند که بعضا روى حسابهاى شخصى از اجراى حدود و احکام شریعت جلوگیرى مىکردند.
حضرت همهى مردم را در مقابل «قانون» الهى یکسان مىبیند.و از هر کس و از هر گروه و صاحب منصبى جرم و خلافى صادر شود بدون هیچگونه ملاحظه کارىهاى سیاسى، اجتماعى، فامیلى و آشنایى او را به پاى محکمه کشانده و تاوان خلافش را مىدهد.
(70) حضرت در مقام عمل خود به این اصل مهم پاى بند بود و همانطورى که تاریخ ضبط کرده است، آنحضرت برخوردهایى با بستگان نزدیک خود مثل ابن عقیل برادرش، ابن عباس دانشمند معروف و معتمدش و دیگر نمایندگان خود داشته است.
حقوق مردم در حکومت اسلامى پیشتر بیان شد که حکومتهایى که در مغرب زمین به نام دین یا با اتکاى به آن حکومتکردند، نوعا سر از استبداد در آورده و حقوق مردم را به بهانههاى مختلف نادیده انگاشتند.اما آیین مقدس اسلام اهتمام و عنایت خاصى به حقوق مردم در مقابل حکومت داشته است.و چهارده سده پیش مردم خود را ـ که مردمى قبیلهاى و به دور از تمدن و دموکراسى بودند ـ صاحبان حقوق متعدد اجتماعى و سیاسى و طبیعى بر شمرده و حاکمان را ملزم به رعایت آن نمود.اینجا به تبیین برخى از این حقوق از منظر متکلم شهید مىپردازیم.
1.حاکم وکیل و امین مردم: شهید سعید با اختصاص یک فصل از کتاب نفیس «سیرى در نهج البلاغه» به حقوق مردم در مقابل حاکم، تحت عنوان «اعتراف به حقوق مردم» ابتدا به تبیین نوع رابطهى حاکم و مردم در فلسفههاى مختلف مىپردازد.
رابطهى اول، رابطهى «مالک و مملوک» ، «ذیحق و مکلف» ، «چوبان و گوسفند» است بنا بر آن مردم در برابر حاکم برده و مملوک او هستند.و اصلا وجود آنان به خاطر رفاه و آسایش حاکم است و آنان جزء اداى تکلیف و وظیفه حقى ندارد و حق فقط براى حاکم منحصر شده است و اگر حاکمى گاهى به اصلاح امور مردم و رفاه آنان مىپردازد.از قبیل تیمارى است که مالک یک حیوان براى حیوانش انجام مىدهد.
از موافقان این رأى استاد به «گرسیوس» در کتاب خود به نام «حق جنگ و صلح» در 1625 و هوبز اشاره مىکند، و سپس اندیشهى فوق را اندیشهى خطرناک و گمراه کنندهاى توصیف مىکند که توسط افکار کلیسائى در قرون وسطى تبلیغ مىشد که زمینهى شورش و همهمهى تشنگان آزادى و دموکراسى را بر ضد کلیسا، بلکه بر ضد دین و خدا، به وجود آورد.
اما رابطهى دوم، رابطهى دو سویه و دو طرفه است، سخن از رابطهى مالکیت و بردگى در هیچکدام نیست و اگر حقى است ـ که هست ـ در هر دو طرف است مردم براى خود حقوقى دارند که حاکم نمىتواند آنها را سلب کند و همچنین حاکم از حقوقى برخوردار است که مردم نمىتوانند در برابر آن شانه خالى کنند.
یکى از حقوق مردم، این است که حکومت در دست حاکم امانتى است که مردم آن را به او سپردهاند، و نقش حاکم در اینجا نقش یک «وکیل» و «امین صالح» و «راعى و نگهبان» (71) و نقش مردم، نقش «موکل» و «صاحب حق و امانت» است.و اگر قرار است یکى براى دیگرى باشد این حاکم است که باید براى مردم محکوم یا فدا گردد.
اینجا این سؤال طرح مىشود که اسلام با کدام نظر موافق است، استاد در این باره مىنویسد .
از نظر اسلام درست امر به عکس آن اندیشهى [اول] است ـ در نهج البلاغه که اکنون موضوع بحث ماست با آن که این کتاب مقدس قبل از هر چیزى کتاب توحید و عرفان است و در سراسر آن سخن از خداست و همه جا نام خدا به چشم مىخورد ـ از حقوق واقعى تودهى مردم و موقع شایسته و ممتاز آنها در برابر حکمران و این که مقام واقعى حکمران امانتدارى و نگهبانى حقوق مردم است، غفلت نشده بلکه سخت بدان توجه شده است، در منطق این کتاب شریف، امام و حکمران، امین و پاسبان حقوق مردم و مسئول در برابر آنها است.
از این دو ـ حکمران و مردم ـ اگر بناست یکى براى دیگرى باشد این حکمران است که براى تودهى مردم محکوم است، نه تودهى مردم محکوم براى حکمران.
(72) استاد آنگاه براى تأیید نظریهى امانت بودن حکمرانى که توسط مردم به حاکم سپرده مىشود، به قرآن استناد مىکند.
ان الله یأمرکم ان تؤدوا الأمانات الى اهلها و اذا حکمتم بین الناس ان تحکموا بالعدل» .
(73) قرآن کریم حاکم و سرپرست اجتماع را به عنوان امین و نگهبان اجتماع مىشناسد، حکومت عادلانه را نوعى امانت که به او سپرده شده است و باید ادا نماید، تلقى مىکند.
برداشت ائمهى دین و بالخصوص شخص امیر المومنین على (ع) عینا همان چیزى است که از قرآن کریم استنباط مىشود.
(74) یکى دیگر از ادله و شواهد استاد، فرازهاى متعدد نهج البلاغه است که در آنها به «امانت بودن حکومت» ، «نگهبان و وکیل بودن حاکمان» تصریح و تاکید شده است.
حضرت على (ع) در نامهاى به عامل آذربایجان مىنویسد.
ان عملک لیس لک بطعمه و لکنه فى عنقک امانه و انت مسترعى لمن فوقک، لیس لک ان تفتات فى رعیه.
(75) مبادا بپندارى که حکومتى که به تو سپرده شده است یک شکار است که به چنگت افتاده است، خیر، امانتى بر گردنت گذاشته شده است و ما فوق تو از تو رعایت و نگهبانى و حفظحقوق مردم را مىخواهد.تو را نرسد که به استبداد و دلخواه در میان مردم رفتار کنى.
(76) باز حضرت در بخشنامهاى به مأموران مالیاتى خود مىفرماید.
فانصفوا الناس من انفسکم و اصبروا لحوائجهم فانکم خزان الرعیه و وکلاء الامه و نهراء الائمه.
(77) به عدل و انصاف رفتار کنید، به مردم دربارهى خودتان حق بدهید، پر حوصله باشید و در بر آوردن حاجات مردم تنگ حوصلگى نکنید که شما گنجوران و خزانهداران رعیت و نمایندگان ملت و سفیران حکومتید.
(78) دلالت «فى عنقک امانه» ، «خزان الرعیه» ، «وکلاء الامه» بر ذیحق بودن مردم بىنیاز از توضیح است.
2.حق انتخاب حاکم (عدم تحمیل حکومت): پذیرفتن نظریهى امین و وکیل بودن حاکم براى مردم، خاستگاه حقوق فراوانى براى مردم در قبال حاکم است، که به بعضى از این حقوق متعرض مىشویم .
اولین ثمره و لازمهى نظریه فوق، پذیرفتن حق انتخاب و عزل حاکم توسط موکلان یعنى مردم است.به این معنا که پذیرفتن حکومت و والى خاص و انتخاب آن جزء حقوق اولیه انسان است و حکومتها و حکام نمىتوانند به بهانههاى مختلف مثل دین و انتخاب او از سوى خدا، خود را به مردم تحمیل کنند، و باید تعیین حکومت از مدار دموکراسى صورت گیرد.
آئین مقدس اسلام چهارده سده پیش ـ که مصادف با شروع قرون وسطى در اروپا بود ـ به این اصل کاملا توجه داشته و آن را عرضه نموده است.
نکتهى جالب و مورد توجه این که اسلام تشکیل حکومت اسلامى آنهم به دست یک امام معصوم مانند، حضرت على (ع) را هم منوط به انتخاب و پذیرش آن از سوى مردم نموده است.چنانکه امام على (ع) از پیامبر روایت مىکند که به وى فرمود، «یا على ولایت امت من بر عهدهى توست، اگر در کمال عافیت و رضایت به حکومت تو تن دادند، رشتهى حکومت را بدست گیر، اما اگر دربارهى تو اتفاق نظر نداشتند و راه اختلاف را پیش گرفتند کار آنان را بهخودشان واگذار» .
قد کان رسول الله عهد الى عهدا فقال: یا بن ابى طالب لک ولاء امتى و ان ولوک فى عافیه و اجمعوا بالرضا فقم بامرهم و ان اختلفوا علیک فدعهم و ما هم فیه.
در این موضوع روایات متعددى وجود دارد که مجال اشاره نیست، بر این اساس متفکر شهید معتقد است که شرط حکومت امام حق [معصوم] هم پذیرفتن مردم است.
اگر امام به حق را مردم از روى جهالت و عدم تشخیص، نمىخواهند او به زور نباید و نمىتواند خود را به امر خدا تحمیل کند.لزوم بیعت هم براى این است.
(79) و در جاى دیگر: هیچکس نمىخواهد اسلامى بودن جمهورى اسلامى را براى مردم تحمیل کند این تقاضاى خود مردم است.
(80) عبارات دیگر استاد مانند «اساسا فقیه را خود مردم انتخاب مىکنند» ، «ولایت شرعى یعنى مهر ایدئولوژى مردم» ، «جمهورى اسلامى...حکومتى است که شکل آن، انتخاب رئیس حکومت از سوى عامهى مردم است.
«که پیشتر گزارش شد، همه ناظر بر حق مردم در انتخاب حکومت خودشان است.
اما این که در صورت عدم انتخاب مردم، آیا آن خدشهاى در اصل صلاحیت و مشروعیت الهى حاکم اسلامى وارد مىکند یا نه؟
پاسخ آن پیش از این گذشت.
3.حق نظارت و انتقاد: حقوق مردم فقط در انتخاب حاکم منحصر نشده بلکه مردم به عنوان موکل و صاحب حق، حق نظارت و انتقاد بر نحوهى حکومت حاکم دارند.و در سوى دیگر اسلام حاکمان را موظف به پاسخگویى در مقابل مردم کرده است.روایت معروف پیامبر اسلام گواه مدعاست که فرمود.
«النصیحه لائمه المسلمین» .
(81) نظریهى مقابل آن، مصونیت حاکم از هر گونه نظارت و انتقاد و بازخواست دیگران است که در قرون وسطى از سوى کلیسا تبلیغ و «پاپ» مقام مقدس و غیر قابل نقد تلقى مىشد.نظریهى فوق این برداشت را در اذهان مردم بوجود آورد که اعتقاد به دین و خدا، ملازم باپذیرش قدرت مطلقه حاکم است.استاد در این باره مىگوید: از نظر فلسفهى اجتماعى، نه تنها نتیجهى اعتقاد به خدا پذیرش حکومت مطلقهى افراد نیست و حاکم در مقابل مردم مسئولیت دارد، بلکه از نظر این فلسفه، تنها اعتقاد به خداست که حاکم را در مقابل اجتماع مسئول مىسازد و افراد را ذیحق مىکند و استیفاى حقوق را یک وظیفهى لازم شرعى معرفى مىکند.
(82) در اندیشه سیاسى تشیع و استاد، مقام حکومت مخصوصا در غیر معصوم ملازم با مقام قدسى و الوهیت نیست تا از دایرهى نظارت و انتقاد بدور باشد و به اصطلاح فوق مسئولیت و نظارت باشد.
مقام قدسى داشتن حکام اختصاص به جهان تسنن دارد، در شیعه هیچگاه چنین مفهومى وجود نداشته است.تفسیر شیعه از «اولى الامر» هرگز به صورت بالا نبوده است.
(83) استاد در موضع دیگر فلسفهى وجود نظارت و انتقاد از حاکم غیر معصوم را پیشگیرى از خطر «استبداد» ذکر مىکند، و دربارهى نقد پذیرى «مراجع تقلید» مىنویسد.
در نوشتههاى خودم تصریح کردهام که مراجع فوق انتقاد به مفهوم صحیح این کلمه، نیستند و معتقد بوده و هستم که هر مقام غیر معصومى که در وضع غیر قابل انتقاد قرار گیرد، هم براى خودش خطر است و هم براى اسلام...ضمن این که مانند عوام فکر نمىکنم که هر که در طبقهى مراجع قرار گرفت، مورد عنایت خاص امام زمان (عج) است و مصون از خطا و گناه و فسق، اگر چنین چیزى بود، شرط عدالت بلا موضوع بود.
(84) 4.حقوق اجتماعى فطرى: فلاسفهى سیاسى و متفکران مغرب زمین براى انسان و جامعه یک سرى حقوق فردى و اجتماعى، مانند، حق آزادى فردى و اجتماعى، آزادى بیان و عقیده، مساوات و حق تملک، مطرح مىکنند که خاستگاه و مبدأ آنها را نه در قرار داد و اعتبار، که در فطرت و طبیعت باید جستجو کرد.و چون این حقوق را طبیعت به انسانها داده نه حاکمان، از این رو حکومتها نمىتوانند آنها را انسان سلب یا تقیید کنند.آیا اسلام هم با این نظریه یعنى فطرى بودن حقوق فردى و اجتماعى انسان موافق است یا نه؟
شهید سعید بعد از طرح پرسش فوق (85) و تعریف و تمجید از فلاسفه و متفکرانى چون، روسو، ولتر و منتسکو، (86) که اندیشهى فوق را تدوین و تنسیق نمودند و موجب پدید آمدن اعلامیهى حقوق بشر شدهاند، مىنویسد: روح و اساس اعلامیهى حقوق بشر این است که انسان از یک نوع حیثیت و شخصیت ذاتى قابل احترام برخوردار است و در متن خلقت و آفرینش، یک سلسله حقوق و آزادىها به او داده شده است که به هیچ نحو قابل سلب و انتقال نمىباشند.و گفتیم که این روح و اساس مورد تایید اسلام و فلسفههاى شرقى است.
(87) استاد در تحلیل آن، منشأ فطرى بودن این حقوق را، استعدادهاى خدادادى و مقام «خلیفه اللهى» انسان ذکر مىکند، و چون غرب بدان در این حد معتقد نیست، طرح و پذیرفتن حقوق بشر را توسط آنان، صورى مىداند.
(88) اما چون اسلام دین فطرت است تمامى حقوق فطرى انسان را به رسمیت مىشناسد و از آن دفاع مىکند.مثلا در رابطه با آزادى و نفى سلطه و استثمار دیگران، امام على (ع) به فرزندش امام حسن فرمود: و لا تکن عبد غیرک و قد جعلک الله حرا.
(89) پسرم حسن بنده غیر خودت نباش، چرا که خداوند تو را [یعنى هر انسان را] آزاد آفریده است .
استاد با استشهاد به روایت فوق و دیگر روایات بر این باور است که تعلیمات لیبرالیستى ـ به معناى واقعى آن ـ در متن تعالیم اسلامى وجود دارد.
(90) روح آزاد خواهى و حریت در تمام دستورات اسلامى به چشم مىخورد، در تاریخ اسلام، با مظاهرى روبرو مىشویم که گویى به قرن هفدهم دوران انقلاب کبیر فرانسه و یا قرن بیستم دوران مکاتب مختلف آزادى خواهى متعلق است.
(91) آزادى اجتماعى استاد «آزادى اجتماعى» را از اهداف پیامبران ذکر مىکند.
یکى از مقاصد انبیاء به طور کلى و بطور قطع، این است که آزادى اجتماعى را تأمین کنند و با انواع بندگىها و بردگىهاى اجتماعى و سلب آزادىهایى که در اجتماع هست، مبارزه کنند.
(92) علامهى شهید با تقدیس آزادى اجتماعى، در تبیین آن به روایت ذیل پیامبر (ص) استناد مىکند .
(93) اذا بلغ بنوابى العاص ثلاتین اتخذوا عباد الله خولا و مال الله دولا و دین الله دخلا» (94) اولاد ابى العاص [اموىها] اگر به سى نفر برسند، بندگان خدا را بندهى خود و مال خدا را مال خود، حساب مىکنند، و در دین خدا هم آنچه بخواهند، بدعت ایجاد مىکنند.
در این حدیث، پیامبر اسلام تسلط بر بندگان خدا و سلب آزادىها و لجام کشیدن [یکى از معناى خول] آنها توسط حکومتها را محکوم و از صفات مذموم امویان ذکر مىکند.
آزادى بیان اما دربارهى حق آزادىهاى عقیدتى، سیاسى و احزاب و مخالفان، ایشان معتقد به آن است و آن را یکى از افتخارات اسلام ذکر مىکند.استاد در تشریح آن به اظهار عقیدهى منکران خدا پیش پیامبر و برخورد احترام آمیز مسلمانان با آنها اشاره مىکند که همین شیوه و سنت حسنه در حکومت امام على و در عصر سایر امامان ادامه داشت که تاریخ برخى از مباحثات امامان با ملحدان و اهل کتاب را ضبط نموده است.
اعطاى آزادىهاى اجتماعى و سیاسى به خوارج توسط حضرت على (ع) نمونهى اعلى دموکراسى را که در جهان کم نظیر یا بىنظیر است، به تصویر مىکشد.
امیر المؤمنین با خوارج در منتهى درجهى آزادى و دموکراسى رفتار کرد.او خلیفه است و آنها رعیتش، هر گونه اعمال سیاستى برایش مقدور بود، اما او زندانشان نکرد و شلاقشان نزد و حتى سهمیهى آنان را از بیت المال قطع نکرد، به آنها همچون سایر افراد مىنگریست .
این مطلب در تاریخ زندگى على عجیب نیست، اما چیزى است که در دنیا کمتر نمونه دارد، آنها در همه جا در اظهار عقیده آزاد بودند و حضرت خودش و اصحابش با عقیدهى آزاد با آنان روبرو مىشدند و صحبت مىکردند، طرفین استدلال مىکردند، استدلال یکدیگر را جواب مىگفتند .
(95) آزادى بیان عامل رشد اسلام و انقلاب استاد در بارهى آزادى بیان، قلم و فکر در نظام اسلامى مىگوید: هر کس مىباید فکر و بیان و قلمش آزاد باشد و تنها در چنین صورتى است که انقلاب اسلامى ما راه صحیح پیروزى را ادامه خواهد داد.اتفاقا تجربههاى گذشته نشان داده است که هر وقت جامعه از یک نوع آزادى فکرى ـ و لو از روى سوء نیت ـ برخوردار بوده است، این امر به ضرر اسلام تمام نشده بلکه در نهایت به سود اسلام بوده است.
اگر در جامعهى ما، محیط آزاد برخورد آراء و عقاید به وجود بیاید، بطورى که صاحبان افکار مختلف، بتوانند حرفهاىشان را مطرح کنند، و ما هم در مقابل، آراء و نظریات خودمان را مطرح کنیم، تنها در چنین زمینهى سالمى خواهد بود که اسلام هر چه بیشتر رشد مىکند.
..
و به اعتقاد من تنها طریق درست برخوردار با افکار مخالف همین است.و الا اگر جلوى فکر را بخواهیم بگیریم، اسلام و جمهورى اسلامى را شکست دادهایم.» (96) توصیهاى به مخالفان آزادى بیان استاد بعد از اشاره به این نکته که آزادى عقیده و بیان عامل بقاى اسلام در طول چهارده قرن بود، در توصیهى به مخالفان آزادى بیان و قلم ـ که اکثرا جوانان هستند ـ مىفرماید : من به جوانان و طرفداران اسلام هشدار مىدهم که خیال نکنید راه حفظ معتقدات اسلامى جلوگیرى از ابراز عقیدهى دیگران است، از اسلام فقط با یک نیرو مىشود پاسدارى کرد و آن علم است و آزادى دادن به افکار مخالف و مواجههى صریح و روشن با آنها.
(97) چگونگى برخورد با شبهات دینى استاد با اشاره به طرح شبهات مختلف در تضعیف مبانى اسلام یا انقلاب که بعضا نیز به عنوان اندیشهى «دین و اسلام» عمدا یا غفله، مطرح مىشود، راه مواجهه با آن را عرضهى اندیشهى ناب و خالص دین ذکر مىکند و مبارزه فیزیکى و غیر علمى را چارهساز نمىپسندد.
راه مبارزه این خطر تحریم و منع نیست، مگر مىشود تشنگانى را که براى جرعهاى آب له له مىزنند، از نوشیدن آب موجود به عذر این که آلوده است، منع کرد.
این ما هستیم که مسئولیم، ما به قدر کافى در زمینههاى مختلف اسلامى کتاب به زبان روز عرضه نکردیم.اگر ما به قدر کافى آب زلال و گوارا عرضه کرده بودیم، به سراغ آبهاى آلوده نمىرفتند.
گرنه تهى باشدى بیشتر جوها*خواجه، چرا مىدود تشنه در این کوههااستاد در جاى دیگر خاطر نشان مىسازد که وجود افراد و منتقد اصول دین مانند کسروى که با نوشتن مقاله و یا سخنرانى در صدد زیر سؤال بردن مبانى دین و مذهب هستند، در صورتى خطرناک است که حامیان دین آنقدر مرده و بىروح باشند که در مقام جواب برنیایند.
(98) مرز آزادىها استاد به عنوان یک متفکر و فیلسوف برجسته که طرفدار انواع آزادىهاى اجتماعى و سیاسى است، عنان آن را مطلق رها نکرده بلکه براى آن خط قرمزى قایل است.ایشان بطور کلى به دو عامل (یعنى مقابلهى فیزیکى با نظام و تحریف و بدعت در دین) اشاره مىکند که مرز آزادىهاى مشروع است.
خط قرمز و مرز آزادىهاى اجتماعى، سیاسى و مخالفان، عدم توطئه و قصد براندازى حکومت دینى است.و لذا امام على (ع) شیوهى مدارا و تسامح خود را با خوارج، به مجرد اخلال آنان به امنیت اجتماع، تغییر داد.
اینجا دیگر جاى گذشت و آزاد گذاشتن نبود، زیرا مسأله اظهار عقیده نیست، بلکه اخلال به امنیت اجتماعى و قیام مسلحانه علیه حکومت شرعى است، لذا آنان را تعقیب کرد و در کنار نهروان با آنان رو در رو قرار گرفت.
(99) استاد در باره حدود آزادى احزاب و مخالفان نظام اسلامى مىگوید: در حکومت اسلامى احزاب آزادند، و هر حزبى اگر عقیده غیر اسلامى هم دارد.آزاد است، اما ما اجازهى توطئهگرى نمىدهیم.احزاب و افراد در حدى که عقیدهى خودشان را صریحا مىگویند و با منطق خود به جنگ ما مىآیند، آنها را مىپذیریم.
(100) اما وقتى مخالفان به جاى ابراز عقیده خود ـ چه حق و چه باطل ـ به تحریف مبانى و اصول اسلام بپردازند و قصد داشته باشند به این طریق مردم را فریب دهند و باورهاى مسلم دینى آنان را مخدوش کنند، اینجا دیگر جاى گذشت و تسامح نیست، چرا که آنان نه به عرضهى عقیده خود بلکه به عرضهى ناقص و تحریف شده اندیشهى دین مقدس و یا اندیشهى دیگردست زدند که در حقیقت موجب تعدى به حقوق دیگران شده است.
اگر بخواهند در زیر لواى اسلام، افکار و عقاید خودشان را بگویند، ما حق داریم که از اسلام خودمان دفاع کنیم و بگوییم، اسلام چنین چیزى نمىگوید، حق داریم بگوییم به نام اسلام این کار را نکنید.
(101) البته همانطورى که توضیح دادم، برخورد عقاید غیر از انحواء و اغفال است.انحواء و اغفال یعنى کارى توأم با دروغ، توأم با تبلیغات نا درست انجام دادن.
(102) حاصل آنکه در اندیشهى سیاسى شهید سعید، مخالفان در ابراز عقیده و مرام خویش از آزادى کاملى برخوردارند بشرط این که اولا، عقیده و مرام خویش را صاف و پوست کنده ابراز کنند و بدون دلیل به آن رنگ شرعى و اسلامى نزنند.و ثانیا در مقام توطئه و سرنگونى نظام اسلامى برنیایند.
منبع : سیری در نهج البلاغه اثر استاد شهید مطهری