چهرهی تکیدهی عبدالله نوری نخستین چیزی بود که در بدو ورود به منزلش، توجهم را جلب کرد.
چند سالی بود که او را از نزدیک ندیده بودم.
غم سنگین جوانمرگی برادر، صورتش را فرو تراشیده بود.
با خوشرویی تمام، پیش پای ما بلند شد و ورودمان را خوشآمد گفت.
انصاریراد، رییس کمیسیون اصل نود مجلس ششم چند قدم آنسوتر نشسته بود.
سالن، چندان شلوغ نبود.
با فرا رسیدن ساعت 8 شامگاه، عبدالله نوری، خود، خواندن دعای کمیل را آغاز کرد.
چنان سوز و گدازی در زمزمهاش نهفته بود که آه از نهاد هر پاکدلی برمیآورد.
هنگامی که بدانجا رسید که «خدایا!
و آنگاه که مرا به زندان انداختی ...»، بغضش ترکید و اشک از چشمانش جاری شد.
بیاختیار به یاد امام چهارم شیعیان، امام سجاد، افتادم.
چهرههای مختلف سیاسی، یکییکی از راه میرسیدند و در گوشهای از مجلس جا میگرفتند.
یوسفی اشکوری، عطریانفر و قُبه، صفدر حسینی، مهندس توسلی، آقاجری، نعمت احمدی و برخی دیگر در جلسه حضور به هم رساندند.
زیدآبادی هم تنها چند دقیقه ایستاد و جلسه را ترک کرد.
کمکم فضای اندک سالن پر میشد تا اینکه علیزاده از دکتر آقاجری دعوت کرد خطابهی خود را آغاز کند.
آقاجری قرار بود دنبالهی مبحث جلسهی یک ماه پیش را دنبال کند اما تحولات پشت پردهی چند هفتهی اخیر، مسیر سخنان او را دگرگون کرد.
زمزمهای در گوشم بود که تعجبزده، از ارتباط مباحث این جلسه و جلسهی پیشین میپرسید.
جلسه، بجای بررسیدن موضوعی علمی-فکری به یک سمفونی سیاسی تبدیل شده بود.
گویی قرار بود که خطابهی سخنران و ترکیب شرکتکنندگان، پیامی را منتقل کند، هدفی که با موفقیت تمام به سرانجام رسید.
عکسهای گرفته شده از این مراسم فردا در پیام ایرانیان منتشر خواهد شد.
چهرهی تکیدهی "عبدالله نوری" نخستین چیزی بود که در بدو ورود به منزلش، توجهم را جلب کرد.
هنگامی که بدانجا رسید که «خدایا!
و آنگاه که مرا به زندان انداختی ...»، بغضش ترکید و اشک از چشمانش جاری شد.
کمکم فضای اندک سالن پر میشد تا اینکه علیزاده از دکتر آقاجری دعوت کرد خطابهی خود را آغاز کند.
آقاجری قرار بود دنبالهی مبحث جلسهی یک ماه پیش را دنبال کند اما تحولات پشت پردهی چند هفتهی اخیر، مسیر سخنان او را دگرگون کرد.
عکسهای گرفته شده از این مراسم فردا در پیام ایرانیان منتشر خواهد شد.
● احکام تأسیسی، احکام تأییدی دکتر آقاجری در تشریح موقعیت عقل و دین نسبت به یکدیگر، به تاریخی بودن برخی از احکام دینی اشاره کرد: احکامی که در اسلام وجود دارد به دو گروه تقسیم می شود، احکام "تأسیسی" و احکام "تأییدی" یا "امضایی".
بدین معنا که در پارهای احکام شرعی، همان سنتِ جاری در میان جامعهی عرب جاهل بدوی، تأیید شده و به صورت حکمی دینی در آمده است، این احکام، تاییدی یا امضایی هستند اما در مورد پارهای دیگر از احکام، حکمی تازه و نوظهور عرضه شده است، چنین احکامی تأسیسی هستند.
از سوی دیگر علت وضع احکام نیز یکسان نیست.
پارهای احکام، "علتمحور" هستند و پارهی دیگر "مصلحتمحور".
مثلاً اگر علت ممنوع ساختن نوشیدن شراب، مستی و سُکرآوری آن دانسته شود پس اگر کسی با نوشیدن شراب، دچار چنین حالتی نشود اجرای این حکم از دوش او برداشته میشود، این وضعیت "علتمحور" در وضع یک حکم است اما اگر علت وضع این حکم، وجود "مصلحت" باشد، اجرا یا توقف اجرای یک حکم به وجود آن مصلحت باز میگردد.
فزون بر این، میتوان اجرای پارهای احکام را به حاکمیت پیامبر یا امام معصوم، موکول کرد چنان که برخی از فرقههای مذهبی و شیعی چنین اعتقادی دارند.
چنین رویکردی البته راه را برای نوعی سکولاریزم باز میکند.
● سیالیت رابطهی عقلتاریخی و دینتاریخی دکتر آقاجری، وجود احکام امضایی را نشانهای از تأثیر زمان و مکان ظهور اسلام در تعریف احکام دینی بر شمرد و افزود: در همان زمان که اسلام در میان جامعهی بدوی اعراب ظهور کرد، این جامعه قرنها از تمدنهای ایران و هند و چین عقب بود.
پس طبیعیست که اگر اسلام در سرزمینهای چون ایران و هند ظهور میکرد ما با احکامی متفاوت روبرو بودیم.
مثلاً اینکه زنده-به-گور کردن دختران در اسلام نکوهش شده، حکایت از رواج چنین رفتاری در جامعهی آن روزگار عرب دارد در حالیکه اگر اسلام در ایران پدید آمده بود اصولاً چنین مسألهای موضوعیت نداشت که حکمی در مورد آن شکل بگیرد.
مسألهی بردهداری نیز درست اینگونه است.
او به مسأله اجتهاد اشاره کرد و گفت: اجتهاد درست به همین دلیل شکل گرفته که بتواند متن مقدس را با عقلتاریخی و رشدیافته بازخوانی کند و تکلیف خود را با دین و احکام آن روشن کند.
هیچ دلیلی وجود ندارد که ما به عقلتاریخی گذشتگان خود باور داشته باشیم و دستاوردهای فکری آنها را معیار و مبنا بگیریم؛ این عین جمود و ایستاییست.
مگر میتوان ادعا کرد اکنون که جامعهای، از لحاظ فهم و عقل و تمدن، قرنها از مردمان پیشین، جلوتر است کل این مسیر را به اشتباه پیموده و ناگزیر باید به باورهای گذشتگان و فرآوردههای عقلی و فکری آنان بازگردد؟
این موضوع هم در مورد فهم و درک احکام دینی با توجه به گسترهی جغرافیایی محل ظهور و تفاوتهای سرزمینی و تمدنی صادق است و هم در مورد دگرگونی نگرشهایی که در گذر زمان با رشد عقل و فهم بشری پدید میآید.
● سه گونه مواجهه با نسبت دین و سیاست آقاجری در جلسهی پیشین، مواجهان با نسبت دین و سیاست را به سه گروه مشخص تقسیم کرده بود.
نخست تطبیقمحوران که دین را بر فراز هر جایگاهی مینشانند و در پی انطباق قوانین جاری و سیاسی با احکام فقهی و شرعی هستند.
دوم تلفیقمحوران که به جایگاه مصلحت در ادارهی امور کشور باور دارند و بنا به ضرورت دین یا سیاست را در جایگاه بالادست مینشانند، از این دیدگاه جمهوری اسلامی نظامی تلفیقیست.
سوم توفیقمحوران که اگرچه به جمهوری دینی معتقد نیستند اما جمهوری دینداران را باور دارند و در پی برپایی چنین اسلوبی هستند.
حکومت آمریکا نمونهای از برپایی جمهوری دینداران است.
[1] ● هستهی دین آقاجری هستهی سخت دین را ایمان دانست: ایمان و عقل دو جنس هستند.
دستکم در این ساحتهایی که ما گفتگو میکنیم ایمان و عقل از یک جنس نیستند.
ایمان از جنس عشق و ارادت است و نسبتی با عقل ندارد.
بنابراین بهناچار باید نسبت میان وحی و متن مقدس به عنوان آموزههایی که شاکلهی دین را میسازد با عقل به عنوان ابراز بشر برای فهم فضای پیرامون روشن شود.
او در پاسخ به این پرسش که آیا خاتمیت پیامبر به معنای بلوغ فکری و عقلی انسان و بینیازی او به وحی است پاسخ گفت: عقل هیچگاه بینیاز از وحی نیست.
(صدای احسنت یکی از علمای حاضر در مجلس در این لحظه برخاست).
عقل از معناآفرینی برای جهان عاجز است.
وحی، ساحتی ورای عقل دارد.
نه ساحتی تاریخی بلکه ساحتی فراعقلی.
وحی، عقل را در رازگشایی از جهان هستی و مسائلی نیز ایمان و مرگ و تفسیر هستی یاری میدهد.
بنابراین، خاتمیت پیامبر به معنای نقطهی پایان نیاز عقل انسانی به وحی خدایی نیست.
بلکه اکنون شیوهی بازخوانی و فهم و درک پیام وحی است که همچنان مسأله است.
اصولاً دین از جایی آغاز میشود که پای عقلی قدرت رفتن ندارد و حقیقت دین در جایی است که فراعقلی است و بشر، اگر وحی را فرو بگذارد و تنها به عقل تکیه کند تا قیامت بدان نخواهد رسید.
● نقش اخلاق آقاجری دین را به اعتقادات، احکام و اخلاق تقسیم کرد: در صدر اسلام میان این سه بخش توازنی شکل گرفته بود بدین معنا که دین در احکام خلاصه نمیشد و دو بخش دیگر نیز به همان میزان در کانون توجه بودند اما به تدریج این توزان بر هم خورد و بعد فقهی اسلامی که به احکام میپردازد بر دیگر ابعاد، چیره شد.
اگر در صدر اسلام و حتی تا چند قرن بعد از "عالم اسلامی" نام برده میشد در ذهن افراد فردی فقیه یا ریاضیدان یا فیلسوف یا منجم یا حتی عارف نقش میبست اما اکنون، عالم اسلامی به معنای "فقیه" و "متخصص احکام" فهمیده میشود.
او بر تقویت بعد اخلاقی دین تأکید کرد و آن را دستمایهی استقرار مبنایی برای تعامل بخشهای مختلف جامعه دانست.
آقاجری ادامه داد: تکلیف، اساس هستهی سخت دین به حساب میآید.
اخلاق هم تکلیفمحور است.
اگر قراردادی میان ما تنظیم شد و ما بدان پایبند شدیم این به معنای اخلاق نیست.
این قرارداد است و قانون و قرارداد، حقمحور است نه تکلیفمحور.
نکوهش دزدی و دروغگویی چیزی نیست که به عنوان قرارداد میان ما جاری باشد بلکه تکلیفیست که اخلاق بر دوش ما نهاده.
آقاجری اشارهای نکرد حال که باید بُعد اخلاقی دین را تقویت کرد مبنای اخلاق دینی چیست؟
آیا اخلاق، تعریفکردنیست یا تشخیصدادنی؟
و اگر تعریفکردنیست چه کسی قرار است آن را تعریف کند؟
و اگر تشخیصدادنیست معیار و مبنا برای فهم و درک و کشف آن چیست؟
کف این اخلاق کجاست؟
آیا کف اخلاق جهان-بشریست؟
و اگر چنین است چگونه میتوان نسبت میان مبانی اخلاقی در ادیان مختلف را برقرار کرد.
ایمان، یعنی باوری است که متکی بر تجربه نباشد، گناه نخستین تمام ادیان است.
آیا با ملاحظه ی اوضاع خاورمیانه و ایرلند شمالی نمی توان گفت که ایمان یک ویروس مغزی بی نهایت خطرناک است؟
یکی از داستان هایی که در گوش بمب گذاران انتحاری مسلمان می خوانند این است که شهادت کوتاه ترین راه به بهشت است – و بمب گذار نه تنها به بهشت می رود، بلکه به بخش اعیانی بهشت نزول اجلال می کند که در آنجا 72 باکره ی مه پیکر انتظارش را می کشند.
گاهی به نظرم می رسد که شاید نهایت امید ما این باشد که سرانجام به یک جور "منع تکثیر تسلیحات روحانی" دست پیدا کنیم.
الاهیدانان کارآزموده را به بهشت گسیل کنیم تا باکرگان نفس راحت تری بکشند.
با توجه به خطرناک بودن ایمان – و با ملاحظه ی تعهد به عقل و مشاهده در فعالیتی که عقل می خوانیمش – به نظرم کنایه ای در این هست که هرجا من سخنرانی عمومی دارم، همیشه کسی پیدا می شود که بگوید " البته علم شما هم فقط یک جور دین است، درست مثل دین ما.
اصولاً علم هم در نهایت سر از ایمان در می آورد.
این طور نیست؟" خوب، باید گفت علم یک دین نیست و هرگز هم سر از دین در نمی آورد.
گرچه علم بسیار از فضایل دین را دارد، اما عاری از رذایل آن است.
علم برپایه ی شواهد تحقیق پذیر است.
ایمان دینی نه تنها فاقد شواهد تأییدگر است، بلکه طشت آن از بام افتاده که به این بی نیازی اش به شواهد افتخار هم می کند و مسرور هم هست.
اما ذهن توماس شکاکª جویای شواهد است.
شاید قدیس دانشمندان همان توماس شکاک باشد.
یکی دلایل اینکه همواره چنین ایرادی به من می گیرند و علم را هم یک جور دین می دانند این است که من به حقیقت تکامل باور دارم.
این باورمن حتی به اعتقادی پرشور می ماند.
به نظر سطحی برخی، این باور عمیق هممانند نوعی ایمان است.
اما شواهدی که مرا به صحت باور به تکامل سوق داده فوق العاده قوی اند، و به علاوه این شواهد در دسترس هر کسی هم که به خود زحمت خواندن شان را بدهد هستند.
هر کسی می تواند شواهدی را که من مطالعه کرده ام بخواند، و احتمالاً به همان نتایج برسد.
اما اگر شما باوری داشته باشید که صرفاً برپایه ی ایمان باشد، من نمی توانم دلایل تان را تحقیق کنم.
شما می توانید پشت حصار ایمان تان بخزید، که مرا بدان راهی نیست.
البته گاهی پیش می آید که بعضی از دانشمندان کارهایی می کنند که از سنخ ایمان است، و برخی در رویایی با شواهد ابطال کننده ی نظریه های محبوب شان، لجولجانه از رها کردن آن نظریه ها سر باز می زنند.
اما این حقیقت تغییری در این اصل نمی دهد که، حتی هنگامی که دانشمندان در برابر شواهد خیره سری کنند، این عمل را با شرم انجام می دهند نه با فخر.
در حقیقت علم یکی از اخلاقی ترین، و درستکار ترین نظام هاست – چرا که اگر علم چنین وسواسی در تبعیت از شواهد نداشت، کاملاً فرو می پاشید.
(چنان که جیمز رَندی خاطر نشان کرده، درست به همین خاطر است که دانشمندان این قدر گول شیادان پدیده های فرانرمال را خورده اند و به همین خاطر است که خود تردستان حرفه ای بهتر از همه کس از پس رسوا کردن دغلکاران بر می آیند.
علم اصلاً دغل کاریِ عمدی را پیش فرض نمی گیرد.) البته حرفه های های دیگری هم هست (که لازم نیست بگویم به ویژه حقوق دانان) که در آنها متخصص دقیقاً به این خاطر مزد می گیرد که در قلب کردن شواهد یا دست کم پیچاندن شواهد به نحو مطلوب مهارت دارد.
پس علم فارغ از رذیلت اصلی دین است، یعنی برپایه ی ایمان نیست.
اما چنان که گفتم، علم برخی فضایل دین را دارد.
دین می تواند فواید گوناگونی برای پیروانش داشته باشد – از جمله تبیین امور، تسلی، و اعتلای روانی.
علم هم در این عرصه ها چیزهایی در چنته دارد.
انسان ها شیفته ی تبیین امور اند.
شاید این نکته که دین تبیین هایی در مورد جهان ارائه می دهد یکی از دلایل اصلی اقبال جهانشمول نوع انسان به دین باشد.
ما برای فهم هستی رازآلود جهان به آگاهی خود رجوع می کنیم.
اغلب ادیان یک کیهانشناسی و یک زیست شناسی، یک نظریه در مورد حیات، و دلایلی برای هستی ارائه می دهند.
به عبارتی، خود را به سان نوعی علم عرضه می کنند، اما علمی نادرست.
گول این استدلال را نخورید که می گویند علم و دین در سپهرهای جداگانه ای سیر می کنند و به پرسش های جداگانه ای می پردازند.
از حیث تاریخی، ادیان همواره کوشیده اند به پرسش هایی که در حیطه ی علم می گنجند پاسخ گویند.
پس امروزه نباید بگذاریم دین از میدانی که دیرزمانی درصدد فتح آن بوده پا پس بگذارد.
دین ها هم کیهانشناسی دارند و هم زیست شناسی، و در هر دو مورد هم غلط.
برای علم، تسلی بخش بودن دشوار تر است.
برخلاف دین، علم نمی تواند به داغدیدگان وعده ی وصال یار را در جهان دیگر بدهد.
با نگرش علمی، نمی توان وعده داد که کسانی که بر زمین زشتکاری کرده اند در زندگی بعدی تاوان زشتکاری شان را تمام و کمال می پردازند.
می توان استدلال کرد که اگر زندگی اخروی در کار نباشد (که به نظر من نیست)، تسلی دادن شخص با آن پشیزی نمی ارزد.
اما ضرورتاً چنین نیست، یک باور کاذب هم می تواند درست به قدر یک باور صادق آرامبخش باشد، البته به شرط اینکه باورمند هرگز نادرستی آن را درنیابد.
اما اگر تسلی دادن چنین ارزان باشد، علم هم می تواند تسکین دهنده های ارزان دیگری، مثل داروهای آرامبخش، پیش بگذارد ، که چه وهمی باشند و چه واقعی ، در هر حال افاقه می کنند.
اما در مورد حس تعالی، علم میراث خوار خویش است.
همه ی ادیان بزرگ محملی برای افسون دارند، برای جذبه ی سیر در شگفتی و زیبایی خلقت.
و این احساس تیره ی پشت لرزانِ نفس گیری که دست کمی از عبادت ندارد، که سینه را آکنده از نشئه ی شگفتی می کند، دقیقاً همان چیزی است که علم از پس ایجاد اش بر می آید.
و این شگفتی آفرینی را تا فراسوی مرزهای وهم و گمان قدیسان و صوفیان پیش می راند.
این حقیقت که در تبیین های ما ، و در فهم هر آنچه که تاکنون از عالم و حیات می دانیم امور فراطبیعی جایگاهی ما ندارند ، افسون آفرینی علم را زایل نمی کند.
اندک نگاهی با میکروسکوپ به مغز یک مورچه، یا با تلسکوپ به کهشکانی از میلیاردها جهان دوردست کافی است تا تمام مزامیر و ادعیه را نخ نما و کوته نظرانه نماید.
حال، چنان که گفتم، هنگامی که به من می گویند که علم یا بخشی ازعلم، مانند نظریه ی تکاملی، تنها دین دیگری است به سان دیگر ادیان، با تندی نظرشان را رد می کنم.
اما به نظرم می رسد که این راهکار درستی نباشد.
چه بسا راهکار درست تر این باشد که این اتهام را به دیده ی منت بپذیریم و خواهان آن شویم که در کلاس دینی وقتی مساوی به طرح ایده های علمی هم داده شود.
و هرچه بیشتر به این تدبیر می اندیشیم، بیشتر به نظرم می رسد که تدبیری راهگشا باشد.
پس ببینیم که اگر قرار بر طرح علم به عنوان یک دین باشد،از مکتب علم چه طرفی می توان بر بست.
من در مورد شیوه ی تعلیم کودکان حساسیت فراوانی دارم.
به روشنی نمی دانم اوضاع تربیتی در ایالات متحده چگونه است، و آنچه می گویم بیشتر در مورد بریتانیا صادق است که در آن تحصیل تعلیمات دینی برای همه ی کودکان قانوناً اجباری است.* البته در ایالات متحده این امر خلاف قانون اساسی محسوب می شود، اما من فرض می گیرم که در اینجا هم به کودکان آموزه های ادیان خاص والدین شان تعلیم می شود.
در اینجا به نکته ای می رسیم که من سوءاستفاده ی ذهنی از کودکان می خوانم.
در سال 1995 روزنامه ی ایندیپندنت، یکی از روزنامه های مطرح لندن، عکسی مثلاً ً جذاب و گیرا چاپ کرد از یک منظره ی کریسمس چاپ کرد.
در این عکس تصویر سه کودک بود که به آنها لباس سه فرزانه ای را که به خیرمقدم ولادت عیسی می روند پوشانده بودند.
در توضیح عکس آمده بود که یکی از کودکان مسلمان است، یکی هندو، و دیگری مسیحی است.
نکته ی به اصطلاح گیرای قضیه این بود که آن کودکان همگی در جشن ولادت عیسی شرکت می کنند.
اما نکته ای که جذاب و گیرا نیست این است که آن کودکان همگی چهارساله بودند.
شما چطور می توانید یک کودک چهارساله را مسلمان یا هندو یا یهودی بخوانید؟
آیا می توانید از یک کاپیتالیست چهارساله صحبت کنید؟
از یک نئو-جدایی طلب چهارساله چطور؟
یا از یک لیبرال جمهوریخواه چهار ساله؟
عقایدی در مورد عالم و آدم هستند که کودک با رشدیافتن امکان می یابد خود در موردشان به قضاوت بنشیند.
اما دین یکی از حیطه های فرهنگی ماست که در مورد آن مطلقاً، و بدون ذره ای چون و چرا، می پذیریم که والدین مطلقاً و مسلماً حق دارند تکلیف عقاید کودکان شان را تعیین کنند، که کودک چگونه بار آید، و چه عقایدی در مورد عالم ، حیات، و هستی پیدا کند.
[مسلم می دانیم که " الناس علی دین آبائهم" باشند.م] .
ملاحظه می کنید که مقصودم از سوءاستفاده ی ذهنی از کودکان چیست؟
حال ببینیم تعلیمات دینی از ما انتظار تأمل در چه اموری را دارند.
یکی از اهداف این تعلیمات می تواند تشویق کودک به اندیشیدن به پرسش های عمیق هستی، و دعوت آنان به فراروی از ملالت دغدغه های زندگی روزمره و اندیشیدن به امور متعالی تر باشد.
علم می تواند دیدگاهی به حیات و جهان ارائه دهد، که چنان که گفتم، الهام شاعر را سرافکنده می کند، تا چه رسد به همه ی نظام های ایمانی دوبدو متناقض و سنت های دینی نومیدکننده ی ادیان جهان.
برای مثال، اگر در کلاس تعلیمات دینی، با کودکان در مورد عمر کیهان صحبت کنیم، چگونه ممکن است انگیخته نشوند؟
فرض کنید، هنگام مرگ عیسی، خبر آن واقعه به بیشترین سرعت ممکن در جهان به سوی خارج از زمین گسیل شده باشد.
این خبر ناگوار تاکنون به کجا رسیده است؟
طبق نظریه ی نسبیت خاص، پاسخ این است که این خبر تحت هیچ شرایطی نمی تواند بیش از یک پنجم کهشکشان ما را طی کرده باشد.، و نمی تواند بیش از یک هزارم فاصله ی ما با نزدیک ترین کهکشان به ما از میان 100 میلیون کهکشان جهان همسایه را را پیموده باشد.
محتملاً بیشتر جهان در قبال تولد، مصائب و مرگ عیسی خمی به ابرو نیاورده است.
حتی خبر دوران سازی مانند پیدایش انواع جانداران بر کره ی زمین، بیش از چند خوشه ی کهکشانی همسایه ی ما را نپیموده است.
گرچه تمام کل تاریخ بشر و فرهنگ انسانی مقیاس زمینی ما بسیار طولانی است، اما اگر کل در قیاس با کل زمانی که حیات بر زمین پدیدار شده به این می ماند که اگر دست هایتان از هم باز کنید و فاصله ی بین دو دست را معادل بازه ی حیاتمندی زمین بگیرید، کل تاریخ بشر بیش از مقدار غباری نیست که در هر بار سوهان زدن ناخن از این طول کم می شود.
برهان صنع، یکی از مهم ترین بخش های تاریخ دین است، و لازم به گفتن نیست که نباید در کلاس های تعلیمات دینی من از آن غفلت کرد.
کودکان باید به ظرایف خیره کننده ی پادشاهی جانوران نظر کنند، آموزه های داروینیسم و خلقت گرایی را مطالعه کنند و خودشان دست به انتخاب بزنند.
فکر می کنم اگر شواهد تکاملی به کودکان عرضه شود، آنها هیچ مشکلی در گزینش نخواهند داشت.
نگرانی من این است که وقت کمی به آموزش تکامل اختصاص می یابد، بلکه در بریتانیا و ایالات متحده اساساً وقتی به آموزش تکامل اختصاص داده نمی شود و همه وقت را صرف تعلیم خلقت گرایی می کنند (چه در مدرسه، کلیسا، یا در خانه).
همچنین جالب خواهد بود اگر بیش از یک نظریه ی خلقت به کودکان ارائه شود.
در فرهنگ ما نظریه ی غالب همان داستان خلقت اسطوره های یهودی است، که خود برگرفته از اسطوره های بابلی هستند.
مسلماً نظریه های خلقت دیگری هم هست، و چه بسا باید برای تعلیم آنها هم باید وقت مساوی صرف شود (البته اگر در این صورت وقت برای آموختن درس های دیگر هم باقی بماند).
من آموخته ام که هندوان هم معتقد اند که جهان در یک مَشک کره زنی خلق شده است و مردم نیجریه معتقد اند که پروردگار جهان را از فضله ی مورچه آفریده است.
مسلماً باید به این داستان ها هم به همان میزان اسطوره ی آدم و حوای سنت یهودی- مسیحی اعتنا شود.
شبکه اینترنت آکال : 2229099