درباره تاریخ بعثت رسول خدا(ص)در روایات و احادیثشیعه و اهل سنت اختلاف است و مشهور میان علماء ودانشمندان شیعه آن است که بعثت آنحضرت در بیست وهفتم رجب سال چهلم عام الفیل بوده،چنانچه مشهور میان علماءو محدثین اهل سنت آن است که این ماجرا در ماهمبارک رمضان آن سال انجام شده که در شب و روز آن نیزاختلاف دارند،که برخى هفده رمضان و برخى هیجدهم و جمعى نیز تاریخ آنرا بیست و چهارم آن ماه دانستهاند.
(1) و البته در پارهاى از روایات شیعه نیز بعثت رسول خدا(ص)درماه رمضان ذکر شده مانند روایت عیون الاخبار صدوق(ره)کهمتن آن اینگونه است که:
وقتى شخصى به نام فضل از امام رضا علیه السلام مىپرسدکه چرا روزه فقط در ماه مبارک رمضان فرض شد و در سایرماهها فرض نشد؟امام علیه السلام در پاسخ او فرمود:
لان شهر رمضان هو الشهر الذى انزل الله تعالى فیه القرآن...
تا آنجا که میفرماید:«...و فیه نبى محمد صلى الله علیه و آله»-یعنى بدانجهت که ماه رمضان همان ماهى است که خداىتعالى قرآن را در آن نازل فرمود...و همان ماهى است کهمحمد(ص)در آن به نبوت برانگیخته شد...
(2) که چون مخالف با روایات دیگر شیعه در اینباره بوده است.
مرحوم مجلسى احتمال تقیه در آن داده،و یا فرموده که باید حمل بر برخىمعانى دیگرى جز معناى بعثت اصطلاحى شود،زیراتاریخ بیست و هفتم ماه رجب بنظر آن مرحوم نزد علماى امامیهمورد اتفاق و اجماع بوده و گفته است:«...و علیه اتفاقالامامیه».
و اما نزد محدثین و علماى اهل سنت همانگونه که گفته شدمشهور همان ماه رمضان است (3) ،اگر چه در شب و روز آناختلاف دارند،و در برابر آن نیز برخى از ایشان دوازدهم ماهربیع الاول و یا دهم آن ماه،و برخى نیز مانند شیعهبیست و هفتم رجب را تاریخ بعثت دانستهاند.
(4) و بدین ترتیباقوال درباره تاریخ ولادت آنحضرت بدین شرح است:
1-بیست و هفتم ماه رجب و این قول مشهور و یا مورد اتفاقعلماى شیعه و برخى از اهل سنت است (5) .
2-ماه رمضان(17 یا 18 یا 24 آن ماه)و این قول نیز مشهور نزدعامه و اهل سنت است (6) .
3-ماه ربیع الاول(دهم و یا دوازدهم آن ماه)و این قول نیز ازبرخى از اهل سنت نقل شده (7) .
و اما مدرک این اقوال:مدرک شیعیان در این تاریخ یعنى 27 رجب،روایاتى استکه از اهل بیت عصمت و طهارت رسیده مانند روایاتى که در کتاب شریف کافى از امام صادق علیه السلام و فرزند بزرگوارشحضرت موسى بن جعفر علیه السلام روایتشده،و نیز روایتى کهدر امالى شیخ(ره)از امام صادق علیه السلام نقل شده است (8) و از آنجا که«اهل البیت ادرى بما فى البیت»گفتار اینبزرگواران براى ما معتبرتر از امثال عبید بن عمیر و دیگران است.
و اما اهل سنت که عموما ماه رمضان را تاریخ بعثتدانستهاند مدرک آنها در این گفتار اجتهادى است که از چند نظرمخدوش و مورد مناقشه است،و آن اجتهاد این است که فکرکردهاند بعثت رسولخدا توام با نزول قرآن بوده،و نزول قرآن نیزطبق آیه کریمه:شهر رمضان الذى انزل فیه القرآن...
(9) در ماهمبارک رمضان انجام شده،و با این دو مقدمه نتیجهگیرى کردهو گفتهاند: بعثت رسولخدا در ماه رمضان بوده است،در صورتیکههر دو مقدمه و نتیجهگیرى مورد خدشه است زیرا: اولا-این گونه آیات که با لفظ«انزال»آمده بگفته اهلتفسیر و لغت مربوط به نزول دفعى قرآن کریم است-چنانچه مقتضاى لغوى آن نیز همین است-نه نزول تدریجى آن،و دراینکه نزول دفعى آن به چه صورتى بوده و معناى آن چیست.
اقوال بسیارى وجود دارد که نقل و تحقیق در اینباره از بحثتاریخى ما خارج است.و قول مشهور آن است که ربطى بهمسئله بعثت رسولخدا(ص)که بگفته خود آنها بیشتر از چند آیهمعدود بر پیغمبر اکرم نازل نشد ندارد،و مربوط استبه نزولدفعى قرآن بر بیت المعمور و یا آسمان دنیا-چنانچه سیوطى ودیگران در ضمن چند حدیث در کتاب در المنثور و اتقان از ابنعباس نقل کردهاند-و عبارت یکى از آن روایات که سیوطىآنرا در در المنثور در ذیل همین آیه از ابن عباس روایت کردهاینگونه است که گفته است: «شهر رمضان و اللیله المبارکه و لیله القدر فان لیله القدر هىاللیله المبارکه و هى فى رمضان،نزل القرآن جمله واحده منالذکر الى البیت المعمور،و هو موقع النجوم فى السماء الدنیا،حیث وقع القرآن،ثم نزل على محمد (ص)بعد ذلکفى الامر و النهى و فى الحروب رسلا رسلا» (10) .
یعنى ماه رمضان و شب مبارک و شب قدر که شب قدرهمان شب مبارک است که در ماه رمضان است و قرآن در آنشب یکجا از مقام ذکر به بیت المعمور یعنى محل وقوعستارگان در آسمان دنیا نازل شد و سپس تدریجا پس از آندر مورد امر و نهى و جنگها بر محمد(ص)فرود آمد.
و به این مضمون حدود ده روایت از او نقل شده است.
و متن روایت دیگرى که از طریق ضحاک از ابن عباسروایت کرده چنین است: نزل القرآن جمله واحده من عند الله من اللوح المحفوظ الىالسفره الکرام الکاتبین فى السماء الدنیا فنجمه السفره علىجبرئیل عشرین لیله،و نجمه جبرئیل على النبى عشرینسنه» (11) .
یعنى قرآن یکجا از نزد خداى تعالى از لوح محفوظ بهسفیران(فرشتگان)گرامى و نویسندگان آن در آسمان دنیانازل گردید و آن سفیران در بیستشب تدریجا آنرا برجبرئیل نازل کردند،و جبرئیل نیز در بیستسال آنرا بررسول خدا نازل کرد.
این درباره اصل نزول قرآن در ماه مبارک رمضان و شب قدر.
و ثانیا-در مورد قسمت دوم استدلال ایشان که نزول قرآن راتوام با بعثت رسولخدا(ص)دانستهاند.آن نیز مخالف با گفتار خودشان بوده و مخدوش است،زیرا عموم مورخین و محدثین اهلسنت معتقدند که نبوت و بعثت رسولخدا در آغاز بصورت رؤیا ودر عالم خواب بوده و پس از گذشت مدتها که برخى آنرا ششماه و برخى سه سال و برخى کمتر و بیشتر دانستهاند در عالمبیدارى به آنحضرت وحى شد و جبرئیل بر آن بزرگوار نازل گردیدو قرآن را آورد.
و این جزء نخستین حدیثهاى صحیح بخارى است که ازعایشه نقل کرده که گوید: اول ما بدىء به رسول الله(ص)من الوحى الرؤیا الصادقهفى النوم و کان لا یرى رویا الا جاءت مثل فلق الصبح،ثمحبب الیه الخلاء فکان یخلو بغار حراء فیتحنث فیه اللیالىذوات العدد قبل ان ینزع الى اهله و یتزود لذلک،ثم یرجعالى خدیجه فیتزود لمثلها،حتى جائه الحق و هو فى غارحراء،فجاءه الملک فقال:اقرا...
و البته ما در آینده روى این حدیث و ترجمه آن مشروحا بحثخواهیم کرد،و این مطلب را تذکر خواهیم داد که در این حدیثجاى این سئوال هست که آیا عایشه این حدیث را از چه کسىنقل کرده و آیا گوینده حدیث رسولخدا(ص)بوده یا دیگرى،زیرا خود عایشه که در هنگام نبوت رسولخدا(ص)هنوز بدنیانیامده بود و قاعدتا این روایت را از دیگرى نقل کرده است،ولى در اینجا از او نام نبرده...!
مگر اینکه بگویند:این اجتهاد و نظریه خود ایشان بوده کهدر اینباره اظهار کردهاند که در اینصورت این روایتخود عایشهاست و نظریه او است که در اینباره اظهار داشته و از باب حجیتروایتخارج شده و مانند نظرات دیگر میشود که لابد براىامثال بخارى که کتاب خود را با امثال آن افتتاح و آغاز کردهحجیت داشته...و بهر صورت پاسخ این سئوال را باید آنهابدهند!
ولى این مطلب بخوبى از این حدیث معلوم میشود که میاننزول وحى بر رسول خدا و نزول قرآن فاصله زیادى وجود داشته وتوام با یکدیگر نبوده و در نهایه ابن اثیر در ماده«جزء»در ذیلحدیث«الرؤیا الصالحه جزء من سبعین جزء من النبوه» (12) آمده است که گوید: «و کان فى اول الامر یرى الوحى فى المنام و دام کذلک نصفسنه،ثم راى الملک فى الیقظه».
(13) و نظیر این گفتار را سیوطى در کتاب اتقان ذکر کرده (14) .
و بلکه برخى از ایشان فاصله میان بعثت رسولخدا(ص)ونزول قرآن را چنانچه گفتیم سه سال دانسته و به این مطلبتصریح کردهاند،که یکى از آنها روایت زیر است که ابن کثیرآنرا صحیح و معتبر دانسته و آن روایت امام احمد بن حنبل استکه بسند خود از شعبى روایت کرده که گوید: «ان رسول الله(ص)نزلت علیه النبوه و هو ابن اربعین سنه،فقرن بنبوته اسرافیل ثلاث سنین،فکان یعلمه الکلمه و الشىءو لم ینزل القرآن،فلما مضت ثلاث سنین قرن بنبوته جبرئیل،فنزل القرآن على لسانه عشرین سنه،عشرا بمکه و عشرابالمدینه،فمات و هو ابن ثلاث و ستین سنه» (15) .
و نظیر همین گفتار از دیگران نیز نقل شده (16) .
و البته ما اکنون در مقام بحث کیفیت نزول قرآن کریم ونزول دفعى و تدریجى و تاریخ نزول و بحثهاى دیگرى که مربوطبه نزول قرآن است نیستیم،و اساسا آن بحثها از بحث تاریخى ماخارج است،و مرحوم علامه طباطبائى و دیگران در اینبارهتحقیق و قلمفرسائى کردهاند که میتوانید به کتاب المیزان وکتابهاى دیگر مراجعه نمائید (17) و تنها در صدد پاسخگوئى به این استدلال بودیم که بعثت رسولخدا(ص)مقارن با نزول قرآن نبودهو از این راه نمیتوان تاریخ بعثت رسولخدا(ص)را بدست آورد.
اصل یکم: بعث گاهی به زنده نمودن مرده یا بیدار کردن خفته است؛ مانند (والموتی یبعثهم الله...) - (و هو الذی یتوفاکم باللیل و یعلم ما جرحتم بالنهار ثم یبعثکم فیه) و زمانی به فرستادن کسی است که به عنوان خلیفه پروردگار، مرده ها و خوابیده ها را زنده یا بیدار نماید.
مأموریت اساسی پیامبران (علیهم السلام) به ویژه پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله وسلم) احیای گروهی و ایقاظ گروه دیگر است.
حیات جامعه بشری به علم صائب و بیداری آن به عمل صالح است و آن حضرت (صلی الله علیه و آله وسلم) با تعلیم کتاب و حکمت از یک سو و تزکیه نفوس از سوی دیگر، امت را حی بن یقظان خواهد کرد؛ مگر فرسوده های جاهلیت که مقهور، (ولکن کره الله انبعاثهم) بوده و از صحنه بشری بیرون رفته باشند.
اصل دوم: دو عنصر محوری انسان یکی اندیشه ناب و دیگری انگیزه سره است.
این دو عامل حیاتی دراثر تیرگی جهل علمی و تاریکی جهالت عملی، توان تشخیص جاه از چاه و سراب از آب را از دست می دهند.
آنچه در جاهلیت کهن یامدرن مطرح است همین است که رهایی را آزادی و بردگی هوا را استقلال می دانند و نسبت به حرم امن نبوی که درصدد تزریق اندیشه سره و انگیزه ناب بوده و با مکتب جاودانه اش هم اکنون به همان راه است، هتک حرمت را روا می دارند.
وقتی اسرای جنگی را ] دست[ بسته می بردند، پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله وسلم) لبخند زد.
اسیران چنین زمزمه می کردند که او مدعی رحمت جهانی است و از اسارت ما لذت می برد، پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله وسلم) فرمود: من هرگز بر اسارت شما لبخند نزدم، بلکه براین خندیدم که شما را با زنجیر از آتش می رهانم و به بوستان می رسانم و شما همچنان لجاجت می ورزید.
پس رسول آن گفتشان را فهم کرد /گفت آن خنده نبودم از نبرد زان نمی خندم من از زنجیرتان/ که بکردم ناگهان شبگیرتان زان همی خندم که با زنجیر و غل / می کشمتان سوی سروستان و گل اصل سوم: ائتسای به اسوه وحی که وظیفه همگان به ویژه روحانیون و مسئولان بلندپایه نظام اسلامی است، در دو بخش جزم علمی و عزم عملی تجلی می یابد.
هرچند آن حضرت (صلی الله علیه و آله وسلم) همه معارف وحیانی را با شهود الهی یافت- لذا در تمام شئون معصوم از جهل، مصون از خطا و محفوظ از خطیئه است و چنین بارگاه منیعی بهره مبتلایان، به کارگاه طبیعت نخواهد شد- لیکن دیگران که متعلمان مکتب آن حضرت (صلی الله علیه و آله وسلم) و میراث داران قرآن و عترت اند، هر کدام برابر درجه ایمانی خود از آن بهره مند خواهند شد و در علم و عمل به اندازه فراگیری خویش به آن حضرت (صلی الله علیه و آله وسلم) تأسی می نمایند.
امیرمؤمنان علی بن ابی طالب (علیه السلام) در تشریح جهان معاصر رسالت از یک سو و تأثیر مهم پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله وسلم) در زدودن جهالت و برطرف کردن ضلالت از سوی دیگر، چنین فرمود: «...
و اهل الارض یومئذ ملل متقرقه و أهواء منتشره و طرائق (طوائف) متشتته بین مشبه لله یخلقه او ملحد فی اسمه او مشیر الی غیره فهداهم به من الضلاله و انقذهم بمکانه من الجهاله ».
اصل چهارم:گرچه صدر و ساقه نظام آفرینش تجلی خداوند است- چنانکه علی بن ابی طالب (علیه الصلاه و السلام) فرمود:«الحمدالله المتجلی لخلقه بخلقه».
لیکن بعثت پیامبر خاتم (صلی الله علیه و آله وسلم) تجلی اعظم است، چنانکه در دعای شب مبعث چنین آمده است: «اللهم انی اسئلک بالتجلی الاعظم فی هذه اللیله من الشهر المعظم و المرسل المکرم...».
عظمت تجلی خدا، مایه ظهور عظمت در خلق رسول اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) شده است: «انک لعلی خلق عظیم)- چیزی عظیم است که دارای عظم و استخوان باشد و شیء مستحکم و بادوام را استخوان دار گویند- و از آن جهت که هیچ عامل طبیعی یا صناعی در خلق آن حضرت (صلی الله علیه و آله وسلم) اثر نمی گذاشت، معلوم می شود که ساختار اخلاقی وی از استخوان بندی محکم برخوردار است.
اصل پنجم: هر پیامبری معادل کتاب آسمانی خود امت خویش را فرامی خواند، به طوری که قلمرو دعوا و دعوت او از منطقه نفوذ کتاب او فراتر نمی رود.
کتابهای پیامبران پیشین، مصدق هم بوده اند؛ لکن قرآن حکیم گذشته از تصدیق کتاب های گذشته و امضای همه معارف وحیانی غیرمحرف آنها، نسبت به آنها هیمنه و سیطره و نفوذ دارد: (وانزلنا الیک الکتاب بالحق مصدقا لما بین یدیه من الکتاب و مهیمنا علیه).
براساس تساوی درجه نبوت هر پیامبر با درجه کتاب آسمانی او، هرگاه کتابهای آسمانی گذشته تحت هیمنه قرآن کریم بوده باشند، پس همه انبیای پیشین نیز تحت اشراف پیامبر اعظم خواهند بود و مادامی می توان قداست آنان را حفظ کرد که نزاهت حضرت ختمی نبوت (صلی الله علیه و آله وسلم) از هر وصمه ریب و وسمه عیب مصون بماند.
این مطلب سامی را رجال شرف می دانند نه دلالان علف که چهره کریه خود را در تصویرهای موهن از آن حضرت (صلی الله علیه و آله وسلم) ارائه کرده اند.
اصل ششم: احتیاج جهان کنونی به بازگشت به ره آورد پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله وسلم)، همانند نیاز رجوع به زاد راه آن حضرت در عصر نزول وحی است، زیرا عناصر محوری عصر کنونی، استعباد، استعمار، استثمار، استحمار و سرانجام، استبداد استکبار جهانی و صهیونیزم بین الملل است.
و آنچه هم اکنون در خاورمیانه می گذرد نموداری تلخ از ظلم گسترده به نام دموکراسی و کشتاربی گناهان به ویژه کودکان و زنان است.
پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله وسلم) مبعوث شد تا جامعه را از بردگی زورمندان آزاد سازد: «فبعث الله محمداً (صلی الله علیه و آله وسلم) بالحق لیخرج عباده من عباده الاوثان الی عبادته و من طاعه الشیطان الی طاعته بقرآن قد بینه و احکمه لیعلم العباد ربهم اذجهلوه و لیقروا به بعد اذ جحدوه و لیثبتوه بعد اذ انکروه.» حریت از هرگونه صنم و وثن ظاهری، آغاز راهی است که آن حضرت (صلی الله علیه و آله وسلم) رهبری فرمود، زیرا آزاد شدن از آز درون، وظیفه سنگین رهیابان کوی وصال است.
آنان که شاهد رنج توانفرسای شهدای صدر اسلام نبوده اند و رایگان در کنار مائده قرآن و عترت آرمیده اند (مانند نسل سوم انقلاب اسلامی ایران) باید همواره با تحلیل تاریخی از یک سو و استماع گزارش عالمانه و عادلانه شاهدان عینی صحنه انقلاب و دفاع مقدس از سوی دیگر، به کیفیت غبارروبی درون از اوصاف شرک آلود و نحوه رفت و روی برون از سلطه بیگانه و وابسته او پی ببرند: گر نبودی کوشش احمد تو هم/ می پرستیدی چو اجدادت صنم گر توانی شکر این رستن بگو/ کز بت باطن همت برهاند او سر ز شکر دین از آن برتافتی / کز پدر میراث ارزان یافتی اصل هفتم: سر موفقیت پیامبر الهی مخصوصاً پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله وسلم) امانتداری آنان به نحو اتم بود.
معنای امین کامل آن است که در معرفت امانت و عاریت دچار اشتباه نشود و آن را مال رسمی خود نپندارد و یا به غصب آن مبادرت نکند و در کیفیت صرف آن از رهنمود مالک اصیل آن تعدی ننماید.
انسان، دارای روح، که اصل است و بدن که فرع و شئون گونه گون زندگی است که فروع بعدی اویند.
مالک واقعی همه این امور تکوینی و اعتباری خدای سبحان است؛ آنچه از جان، بدن، جاه و سمت به انسان داده شد همگی امانت و از منظری عاریت است.
پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله وسلم) درهمه این امور امین محض بود و در رساندن پیام الهی، مراحل ابلاغ درست را کاملا امینانه پیمود؛ یعنی تمام علوم وحیانی را از خدای سبحان فراگرفت: (و انک لتلقی القرآن من لدن حکیم علیم) و همه آنها را معصومانه نگه داشت: (سنقرئک فلا تنسی) و هرکدام آنها را در فرصت لازم، مصونانه ابلاغ یا املا فرمود: (و ما ینطق عن الهوی ¤ ان هو الا وحی یوحی) سیره و سنت محفوظانه آن حضرت، پشتوانه علمی و عملی رهنمودهای پیامبرانه وی بوده اند و با تزکیه عقول جامعه و تزکیه ارواح آنان بعد از تضحیه نفوس مسوله و اماره آنها، رجالی پروراند که (فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا).
غزوهی بنی قریظه داستان تولد این متن از این قرار است که روزی روزگاری داریوش محمدپور عزیز مشهد آمده بود و خلاصه عصری در منزل ما خالی از اغیار نشسته بودیم و از هر دری سخن میگفتیم که ناگهان زنگ در منزل ما به صدا در آمد و دو تن از دوستان بنده که دینستیزانی رادیکال اند (البته بسیار فاضل و باسوادند) سرزده و بی اطلاع قبلی داخل آمدند.
خلاصه دوستان را به داریوش و داریوش را به دوستان معرفی کردم و نشستیم و هنوز آشنایی درست منعقد نشده بود که دوستان ما درست مانند سنت معهود همیشهیشان شروع به طرح اشکالی به اسلام کردند (همیشه اشکال فلسفی میکردند این بار اما به تاریخ بند کرده بودند) که پیامبر در غزوهی بنیقریظه صدها یهودی کشت پس خشونتپرور است و نه پیامبر رحمت!
من که با روحیهی این دو دوستام آشنایی داشتم، چیزی نگفتم اما داریوش پاسخی داد که به پاسخ دکتر سید جهفر شهیدی در بارهی این مساله نزدیک بود (موضع دکتر شهیدی را در مقاله توضیح دادهام).
دوستان ما هم با او به بحث و جدل پرداختند و خلاصه جلسهی صمیمی من و داریوش تبدیل شد به جلسهی مناظرهی کفر و ایمان (البته ایماناش من نبودم ها داریوش بود) بعد از چند دقیقه هم داریوش بلند شد و گفت برای من تاکسیای بگیر و رفت.
داریوش که رفت حدس زدم که از برخورد دوستان من ناراحت شد.
به دوستان خروس بی محل دینستیزم گفتم آخر بندگان خدا!
یا طبیعت یا هر چیز دیگر این چه کاری است که با این بندهی خدا کردید هر چه که بود مهمان من بود.
آنها هم ترک کردن داریوش کارزار بحث را نشانهی کم آوردن و شکست او گرفتند و خلاصه مثل همیشه رجزها خواندند که بله اصلا همهی مومنان کذایاند و بهمان!
این حادثه انگیزهای شد که مترصد بهانهای شوم و در باب جنگ بنیقریظه تحقیق مختصری بکنم.
آن بهانه اخیرا حاصل آمد و این نتیجهی کار است: زندگانی محمد ابن عبدالله(ص) پیامبر اسلام، از جهات متعدد موضوع بحث و تحقیق و نقض و ابرام بوده در این میان خصوصا جنگهای پیامبر همیشه مورد بحث بوده است.
در قرون اخیر نیز که شرقشناسی (orientalism) در غرب، ابتدا بیشتر با اهداف استعماری و بعدها بیشتر به مثابهی رشتهای علمی رواج یافت، برخی از جنگهای پیامبر مورد طعن طاعنان و خردهگیری برخی از مستشرقان قرار گرفت.
پارهای از روشنفکران شرقی نیز، متاثر از تحقیقات شرقشناسانه، از همین ناحیه پیامبر را متهم به «خشونت» کردهاند.
یکی از غزوههای پیامبر که بیش از دیگر غزوهها از همین زاویه مورد بحث قرار گرفته است، غزوهی «بنی قریظه» است.
کشتن تعداد زیادی از یهودیان به تایید پیامبر در این جنگ، عدهای از مستشرقان و روشنفکران را بر انگیخته است تا گواهی برای انتساب خشونتپروری به پیامبر و اسلام فراهم آورند.
در این جستار، به قدر حوصله و بضاعت خود و منابعی که در اختیار داریم، این غزوه را خواهیم کاوید و جوانب آن را بررسی خواهیم کرد.
1.
زمینهی شکلگیری غزوهی بنیقریظه عزوهی بنی قریظه را باید جنگی در ادامهی جنگ احزاب یا خندق دانست.
مشرکان پس از دو سال از جنگ احد، مهیای جنگی عظیم با پیامبر و یاران او شدند، جنگی که به قصد نابودی پیامبر و تمامی یاران او و پایان رساندن کار اسلام بود.
برای این کار از قبایل دشمن پیامبر و همچنین برخی از قبایل یهودی که با پیامبر پیمان بسته بودند ، نیز سود جستند.
نتیجهی کار، جنگی بود که با تاکتیک جنگی سپاه پیامبر که بنابر روایتی آنرا سلمان، که به تازگی به سپاه اسلام پیوسته بود، به پیامبر آموخت به نفع پیامبر و سپاه او تمام شد.
آنان با کندن خندق در اطراف مدینه راه را بر سپاه دشمن بستند و روزها در محاصرهی آنان باقی ماندند.
در این میان سپاه دشمن نیز که یارای گذشتن از خندقها را نداشت، به تحریک طایفهی بنی قریظه که با پیامبر پیمان بسته بودند، پرداخت و در نهایت توانست آنها را به پیمانشکنی راضی کند.
اینگونه بود که آنان از شرق مدینه به ایذاء و اذیت و ایجاد نا امنی در داخل مدینه پرداختند.
رسیدن خبر این خیانت به سپاه محمد (ص) گروهی را نسبت به ادامهی جنگ مردد ساخت.
آنان نگران این بودند که یهودیان پیمانشکن بنی قریظه به زن و فرزندان آنان در مدینه آسیب برسانند.
پیامبر سعد ابن مُعاذ، رییس قبیلهی اوس و یکی دیگر از یاران خود را به میان بنی قریظه فرستاد تا خبر بیاروند.
آنان به میان بنی قریظیان رفتند و دریافتند که خبر خیانت آنان درست است و کارشان با آنها به درشتی و دعوا کشید.
پیامبر نیز با یافتن فردی از سپاه دشمن به نام نُعیم ابن مسعود اشجعی که پنهانی به او ایمان آورده بود، وی را به ایجاد اختلاف میان مشرکان با بنی قریظه فراخواند او نیز با درایت چنین کرد و مشرکان نیز پس از روزها محاصرهی بی حاصل و با از دست دادن یل پهلوانی به نام عمرو ابن عبدود که کشتن او به دست علی انجام شد و رعبی در دل دشمن افکند، و در شبی که طوفان دهشتناکی وزید، محاصرهی مدینه را ترک گفتند و با هزیمت بازگشتند.
مسلمانان به پیروزی مطلق دست یافته بودند و پیامبر از جنگ فارغ شد اما جنگ احزاب، آبستن جنگی دیگر بود.
2.
غزوهی بنیقریظه این جنگ، آخرین جنگ پیامبر در سال پنجم هجری بود و از آن رو غزوهی بنیقریظه نامیده شد که جنگی بود علیه قومی یهودی به نام بنیقریظه که، همچنانکه پیشتر توضیح داده شد، پیمان خود را با پیامبر نقض کردند و به یاری دشمنان پیامبر پیوستند.
پیامبر از جنگ پیروزمندانهی خندق فارغ گشته بود که، بنا بر نقل منابع تاریخی، جبرئیل به سوی او آمد و گفت: «ای محمد سلاح بر زمین نهادهای؟» گفت: آری جبرئیل گفت اما فرشتگان سلاح بر زمین ننهادهاند و خداوند به تو فرمان میدهد که به سوی بنی قریظه بروی» .
پیامبر دستور داد که هرکس شنوندهی مطیعی است نماز عصر خود را نگذارد مگر در بنیقریظه.
لشکریان پیامبر به سوی بنیقریظه شتافتند و آنجا را 25 یا یک ماه محاصره کردند چنانکه کار بر ساکنان بنیقریظه تنگ شد و صدای نالهی آنان به گوش رسید.
بر اساس گفتهی برخی از مورخان، محاصره در ماه ذیالقعده آغاز و در اوایل ذیالحجه سال پنجم هجری پایان یافت و در نهایت کسی را پیش پیامبر فرستادند که اجازه دهد با ابولبابه، که از قبیلهی اوس و دوست و مشاور بنیقریظه بود، مشورت کنند و ابولبابه به درون قلعه رفت و در پاسخ به سوال بنیقریظه که آیا تسلیم شویم گفت آری اما با دست به گلوی خود اشاره کرد که یعنی کشته میشوید اما خود میگوید قدم از قدم برنداشتم که دانستم به محمد خیانت کردهام پس به پیش پیامبر بازنگشت و به مسجدی رفت و خود را به ستونی بست و گفت تا پیامبر توبهام را نپذیرد خود را از اینجا باز نمیکنم و پیامبر توبهی او را پذیرفت.
پیکی از بنیقریظه به پیش پیامبر آمد و از او خواست تا اموال منقول خود را بردارند و از مدینه بروند، پیامبر نپذیرفت، دوباره پیشنهاد داد که اموال منقول خود را نیز باقی بگذارند، پیامبر باز هم نپذرفت و گفت تنها باید تسلیم شوند.
آنان نیز در نهایت تسلیم شدند.
پیامبر کار داوری در باب سرنوشت بنیقریظه را به رییس قبیلهی اوس، سعد ابن مُعاذ واگذار کرد.
سعد ابن معاذ که در جنگ خندق مجروح شده بود در خیمهای نگهداری میشد.
یهودیان بنیقریظه نیز داوری او را پذیرفتند.
در این هنگام جوانان اوس برخاستند و سعد را با تشریفاتی به پیش پیامبر آوردند.
در راه نیز به طور مکرر از وی خواستند تا از گناه بنیقریظه بگذرند.
از آنجا که در گذشته یهودیان بنیقینقاع با مداخلهی خزرجیان بخشیده شده بودند و پیامبر از ریختن خون آنها خودداری کرده بود، اکنون اوسیان برای رقابت با خزرجیان، میخواستند تا بنیقریظه بخشیده شود.
به این نکته توجه شود که سعد یکی از همان کسانی است که پیامبر آنان را برای گرفتن خبر درباب خیانت بنیقریظه به میان آنان فرستاد و او با بنیقریظه درگیر شد.
سعد حکم کرد که مردان بنی قریظه کشته شوند، اموالشان تقسیم گردد و زنان و فرزندانشان اسیر شوند.
روایت شده است که پیامبر پس از حکم سعد گفت: «به خدا قسم مطابق آنچه خدا بر فراز هفت آسمان حکم کرد، حکم کردی.» پس اسیران را به بازار مدینه بردند و خندقهایی کندند و آنها را دسته دسته آوردند و بر لبهی خندق، گردن زدند یک زن نیز که با پرتاب سنگ آسیا یکی از سپاه اسلام را کشته بود، اعدام شد.
تعداد کشتگان، ششصد یا هفتصد یا هشتصد یا نهایتا نهصد نفر تخمین زده شدهاند.
چهار نفر اسلام آوردند و از اعدام نجات یافتند.
3.
تحلیل جنگ بنیقریظه 1.3- خشونت در برخورد با بنیقریظه اکنون وقت آن رسیده است که به تحلیل این جنگ خصوصا از منظری که در ابتدای این جستار به آن اشاره کردیم بپردازیم، یعنی منظر انتساب خشونت به پیامبر و اسلام به سبب کشتار مردان بنیقریظه.
اولا این نکته قابل طرح است که برخی از محققان تاریخ اسلام، کوشیدهاند در وثاقت تاریخی داستان بنیقریظه تردید روا دارند.
از این جمله است، دکتر سید جعفر شهیدی که معتقد است: «در مورد یهودیان بنیقریظه، قرینههای خارجی عموما وقوع چنین کشتار دسته جمعی را رد میکند.» قرینههای خارجیِ دکتر شهیدی برای این ادعا به نحو مختصر عبارتاند از: 1.
منابع تاریخی در باب چگونگی پایان کار بنیقریظه گزارشهای مختلف و مضطربی دارند.
چنانکه در برخی منابع سعد، به عنوان حکم انتخاب میشود اما در برخی دیگر از منابع تنها با این حکم مواقفت میکند و در برابر اعتراض اوسیان به این حکم از آن دفاع میکند.
همچنین در باب کیفیت قتل بنیقریظه هم اختلافاتی وجود دارد.
اگر تعداد مردان بالغ بنیقریظه، نهصد نفر باشد، این تعداد به تقریب نشانهی چهار هزار انسان یا بیشتر است، اما «مگر در آن روزگار در مدینه و پیرامون آن چند هزار تن زندگی میکردند که تنها چهار هزار تن در آبادانیهای بنی قریظه ساکن باشند؟» 3.
سیرت پیامبر در جنگهای پیش و پس از بنیقریظه بر عطوفت بوده است و همیشه بخشش را بر انتقام و کشتار مقدم میداشته است.
4.
رفتار پیامبر از آغاز ورود به مدینه چنان بود که تمایل هر دو طرف را به یک اندازه رعایت میکرد، پس بعید به نظر میرسد که میان این دو گروه تبعیضی قائل شود و تقاضای عفو خزرجیان در حق یهودیان بنی نضیر را بپذیرد اما تقاضای عفو اوسیان در حق بنیقریظه را نپذیرد.
چنین کاری موجب فخر خزرجیان بر اوسیان میشد و آنها میتوانستند بر اوسیان فخر بفروشند که ما نزد پیامبر مقربتریم زیرا پیامبر تقاضای عفو ما را پذیرفت اما تقاضای عفو شما را نپذیرفت.
5.
پس از درگذشت پیامبر، کینهی اوس (انصار) و خزرج (مهاجران) زنده شد و با روی کار آمدن معاویه، تاریخنویسان و شاعران بنا را بر تحقیر انصار و اهالی مدینه گذاردند و داستان جنگهای دورهی پیامبر دستکاری شد و احتمالا داستان بنیقریظه را چنین جعل کردند تا بگویند پیامبر خزرجیان را محترمتر از اوسیان میدانست و رییس قبیلهی اوس، جانب همپیمانان خود را نگرفت.
این خلاصهی ادلهی دکتر شهیدی در مجعول دانستن سرنوشت قوم بنیقریظه بود.
اما دلیلی که در پاسخ به این ادعا میتوان اقامه کرد و برخی از محققان نیز در پاسخ به دکتر شهیدی اقامه کردهاند این است که ظاهر دو آیه از آیات مربوط به جنگ احزاب، کشتار و اسارت بنیقریظه را تایید میکند: «و کسانی از اهل کتاب را که با [مشرکان] همپشتی کرده بودند، از دژهایشان به زیر آورد و در دلهایشان هراس افکند: گروهی را میکشتید و گروهی را اسیر میکردید و زمینشان و خانهها و اموالشان و سرزمینی را که در آن پا ننهاده بودید به شما میراث داد، و خدا بر هر چیزی تواناست.» این دو آیه ، که مفسران در این که مربوط به بنیقریظه است، اتفاق نظر دارند، به خوبی نشان میدهد که پیامبر، بنیقریظه را نبخشیده است.
هر چند از این آیه وسعت کشتار معلوم نمیشود.
درست به همین دلیل برخی کوشیدهاند در عین قبول اصل کشتار، در دامنهی وسیع کشتار، تردید روا دارند و نشان دهند که تنها سران جنگ افروز کشته شدند و بقیه یا بالغ نبودند یا مسلمان شدند یا به وساطت برخی بخشیده شدند.
برخی دیگر نیز کوشیدهاند در عین قبول کشتار وسیع مردان بنیقریظه و اسارت زنان و کودکان، چنین حکمی را عادلانه بدانند و حتی در این مورد به آیهای از تورات نیز استناد کنند.
2.3- داستان نماز عصر در بنیقریظه در خلال غزوهی بنی قریظه، داستانی رخ میدهد که از جهاتی قابل تامل است و ما آن را عینا از کتاب طبقات ذکر میکنیم: راوی نقل میکند که: «...پیامبر فرمود هیچ کس نباید نماز ظهر بگذارد مگر در محلهی بنیقریظه.
گروهی از بیم قضا شدن نماز، آنرا بجای آوردند و گروهی گفتند که: ما همچنانکه پیامبر (ص) امر کرده است نماز خواهیم گذارد اگر چند وقت آن بگذرد.
همو [همان راوی این نقل] گوید پیامبر (ص) هیچ کدام از این دو گروه را سرزنش نکرد.» در صورت صحت این نقل، از عدم ردع پیامبر چه چیزی برداشت میشود؟
ممکن است بتوان این نکته را برداشت کرد که اولا پیامبر گروهی را که سخن او را تفسیر و تاویل کرده بودند، نهی نکرد زیرا گروهی که نماز گزاردند، به احتمال زیاد سخن پیامبر را به معنی تسریع در رساندن خود به بنیقریظه و نه لزوما نماز نگذاردن جز در آنجا تفسیر کردند.
دوم آنکه پیامبر تکثر رای را در میان اصحاب خود به رسمیت شناخت و سکوت او میتواند به این معنی باشد که آنچه مهم است، تلاش صادقانه برای درک حقیقت است و فرد در عمل به آنچه در پیِ تلاش صادقانه و مجدانهی خود به آن میرسد، هر چه که باشد، ماجور است.
پىنوشتها: 1-بحار الانوار ج 18 ص 190 و سیره النبویه ابن کثیر ج 1 ص 393.
2-عیون اخبار الرضا علیه السلام ص 361.بحار الانوار ج 18 ص 190.
3-سیره النبویه ابن کثیر ج 1 ص 392.
4-بحار الانوار ج 18 ص 190 و ص 204-205 سیره النبویه ابن کثیر ج 1 ص 392.
5-بحار الانوار ج 18 ص 190 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 280 و 281.
6-و(7)سیره النبویه ابن کثیر ص 392.