باغبان هستی:
مادر، ای لطیف ترین گل بوستان هستی، ای باغبان هستی من، گاهِ روییدنم باران مهربانی بودی که به آرامی سیرابم کند.
گاهِ پروریدنم آغوشی گرم که بالنده ام سازد.
گاهِ بیماری ام، طبیبی بودی که دردم را می شناسد و درمانم می کند.
گاهِ اندرزم، حکیمی آگاه که به نرمی زنهارم دهد.
گاهِ تعلیمم، معلمی خستگی ناپذیر و سخت کوش که حرف به حرف دانایی را در گوشم زمزمه می کند.
گاهِ تردیدم، رهنمایی راه آشنا که راه از بیراهه نشانم دهد.
مادر تو شگفتی خلقتی، تو لبریز از عظمتی؛ تو را سپاس می گویم و می ستایمت.
خشم لبریز از مهربانی:
مهربانی و لطافت مادر را بارها یاد کرده ایم و ستوده ایم، ولی من، لحظه های ناب خشم و قهر او را نیز می ستایم؛ لحظاتی که پایم در راه می لغزید و سوی بیراهه می رفتم؛ لحظاتی که دست به خطا می بردم و از سر جهل راه عصیان پیش می گرفتم.
نه به کلام او دل می سپردم و نه به نگاه زنهار زده اش وقعی می نهادم.
سر در جیب جهالت فرو کرده، راه خود می رفتم و او چون کوهی سترگ، راه بر من می بست.
چون رودی خروشان می خروشید، آن گونه که خود را خردتر از آن می دیدم که نافرمانی کنم و چه زود پرده جهالتم دریده می شد و چشم دلم گشوده، و می دیدم که با آن خشم لبریز از مهربانی اش، چگونه راه مرا بر پرتگاه خطا بسته است و آن گاه، فروتنانه به سپاسش می نشستم.
مهربانی و لطافت مادر را بارها یاد کرده ایم و ستوده ایم، ولی من، لحظه های ناب خشم و قهر او را نیز می ستایم؛ لحظاتی که پایم در راه می لغزید و سوی بیراهه می رفتم؛ لحظاتی که دست به خطا می بردم و از سر جهل راه عصیان پیش می گرفتم.
چون رودی خروشان می خروشید، آن گونه که خود را خردتر از آن می دیدم که نافرمانی کنم و چه زود پرده جهالتم دریده می شد و چشم دلم گشوده، و می دیدم که با آن خشم لبریز از مهربانی اش، چگونه راه مرا بر پرتگاه خطا بسته است و آن گاه، فروتنانه به سپاسش می نشستم.
قدرت مندی و جدیت: به همان اندازه که مهربانی و لطافت مادر قابل ستایش است، قدرت مندی و استواری او در راه تربیت صحیح کودک نیز قابل تحسین، و شایسته ستایش است.
مادر فهمیده و دانا، با جدیت از مشاجره با کودک و یا کوتاه آمدن در مورد خواست های نا به جای او دوری می کند و با قدرت مندی، راه او را بر خطا می بندد و این، بهترین راه برای حفظ سلامت جسمی و روحی کودکی است که نه خوب و بد را می شناسد و نه می تواند بفهمد و بشناسد.
گام به گام رو به سعادت: مادر مسلمان، در کنار همه محبت های مادرانه و عاطفه بی پایانی که خداوند به او بخشیده، چون راهنمایی است که کودک را از همان ابتدا با اصول اسلامی آشنا می کند.
او با نقل داستان های واقعی یا تخیلی، تذکر گام به گام و بیان کودکانه از واقعیت ها و بایدها و نبایدها، کودک را با رفتاری مطلوب و اسلامی پرورش می دهد، آن گونه که این رفتارها از همان آغاز کودکی در وجود کودک برجسته می شود.
چنین مادرانی که راه سعادت را بر روی فرزندان خود می گشایند، شایسته تحسین و پاداش الهی هستند.
عظمت مقام مادر: در قانون خلقت، هرچه مقام آفریده ای بالاتر است، وظایف او هم سنگین تر می شود.
در این میان، زن که به عنوان انسان، جانشین خدا در زمین و به عنوان مادر، پرورش دهنده افراد جامعه بشری است، از مقام بلند و والایی برخودار است.
آیت الله جوادی آملی، در مورد عظمت مقام مادر و وظایف او چنین می نویسد: �یک سلسله مسئولیت های پرورشی به عهده مادر است که مرد از آن محروم است.
زن حداقل سی ماه یک سری مسئولیت هایی دارد که مرد ندارد.
در این سی ماه که کودک مستقیماٌ از مادر تغذیه می کند، مادر مسئول حفظ دو نفر است؛ یکی برای خود و دیگری برای کودک.
آیا این عظمت زن نیست؟
این مسئولیتی نیست که ذات اقدس الهی به زن داده است که به زن فرمود: مسئولیت در حفظ اندیشه ها، افکار و عقاید بیش از مرد است.
تو مسئول دو نفری.
از این رو مواظب افکار و اندیشه هایت باش؛ زیرا که بسیاری از مسائل، از راه اندیشه به فرزند می رسد�.
تعالی اندیشه در مادر: حساسیت مقام زن و دشواری وظایف او، و سنگینی اموری که در خلقت بر عهده او نهاده شده، بسیار دشوار و در عین حال ظریف و دقیق است.
توجه مادران به این وظایف حساس، باعث سلامت جامعه بشری است.
استاد جواد آملی در این باره چنین می نویسد: �اگر مادری بداند که اندیشه های او در کودک اثر می گذارد، اندیشه ها و بینش های خود را تعالی بیشتری می بخشد، وظیفه مادری تنها این نیست که با وضو بچه را شیر بدهد و (یا هنگام شیر دادن) �بسم الله� بگوید که اینها امور ظاهری و عبادت های ظاهری است؛ بلکه دین می فرماید: مواظب اندیشه های خودت نیز باش�.
تجلیل ویژه از مادر: خداوند در جای جای قرآن کریم، به تکریم و احترام پدر و مادر و احسان به آنها سفارش و در مواردی، احسان به والدین را در کنار عبادت حق ذکر می کند.
ولی با همه این توصیه ها، در جایی که از زحمات آن دو یاد می کند، تنها از دشواری هایی که مادر تحمل کرده نام می برد و می فرماید:� ما انسان را سفارش کردیم که به پدر و مادرش نیکی کند، (خاصه مادر) زیرا مادرش (بار وجود) او را به سختی حمل کرده و به سختی فرو نهاده است.� بله آن جا که سخن از سختی ها و زحمات است، خداوند نام مادر را به صورت مخصوص بیان می دارد تا بلندای حق او بر فرزند، آشکار گردد.
بلندای مقام مادری: استاد جوادی آملی درباره توجه و اهتمام زنان به امور خانواده و وظیفه حساس مادران می فرماید: �مبادا ارزش های مادی و عادی، مقام والای مادری را به دست نسیان بسپارد و آن را کمتر از سمت های دیگر وانمود کند و خانه داری و مدیریت داخلی خانواده که رکن اصیل جامعه اسلامی است، کم رنگ گردد�.
منزلت رفیع مادر: حساسیت وظایف مادر به قدری والا و دقیق است که توجه یا عدم توجه به آن، تأثیر آشکار و عمیقی بر آینده کودک و جامعه می گذارد.
در حقیقت، مقام مادری پستی کلیدی در جامعه است.
استاد جوادی آملی در مورد مقام مادر می فرماید: �نه اعضای خانواده مجازند مقام شامخ مادری را تنزل دهند، نه افراد جامعه می توانند منزلت رفیع مدیریت داخلی خانه را سبک تلقی کنند، نه نظام حکومتی و سیستم اداره جامعه حق دارد از بهای لازم آن غفلت یا تغافل کند، و نه خود زنان مأذونند که از شناخت چنین جایگاه رفیعی جاهل بوده و یا تجاهل نمایند.� دعا برای والدین: خدای متعال در کتاب آسمانی اش، قرآن کریم، در چهار مورد احسان و اکرام والدین را بلافاصله بعد از توحید و عبادت خود ذکر کرده که این نشان دهنده تأکید بر وجوب احترام و احسان به والدین و بزرگ داشت مقام آنان است.
افزون بر این، در موارد چندی نیز مؤمنان را به دعا در حق والدین و طلب آمرزش برای آنان توصیه کرده است.
ما نیز در این روز بزرگداشت مقام مادر، دست به دعا بر می داریم و از خدای یگانه برای همه مادران مهربان برکت، رحمت و عزت می طلبیم.
گاه نیازمندی: مادران اسوه های فداکاری، جلوه های صبوری و آینه های بردباری اند که کودک را از آغاز بودنش در آغوش پر مهر خویش گرفته و در پناه حمایت خود می پرورانند.
لحظه ای از فکر کودک خود غافل نمانده و اندکی بی توجهی به او روا نمی دارند.
چه زیباست اگر چنین اسوه های صبوری و فداکاری را، گاهِ پیری که نیازمند حمایت و هم یاری اند، با مهربانی و رحمت بپذیریم، دست یاری به سویشان بگشاییم، و مقام بلندشان را پاس داریم.
روز زن و روز بزرگداشت مقام مادر باشکوهترین نعمت خداوند نمیدانم تا کی میتوانم تو را بیشتر از همه کس دوست داشته باشم؟
نمیدانم بهشت تا کی ادامه خواهد داشت؟
نفسهای تو، بوی بهشت میدهند.
تو از جنس بهشتی؛ بهشت زیر پای توست.
تو مهربانترین ستارهای هستی که من داشتهام.
تو از تمام درختها پرندهتری.
نمیدانم تا کجای دنیا میتوانم از مهربانی تو بنویسم!
من سالهای دلواپسیام را سر بر شانه تو گریستهام.
من دلهرههایم را در فشار آغوشت فراموش کردهام و تمام کودکیام را با آوازهای عاشقانه تو خوابیدهام.
لالاییهایت، طولانیترین خوابهایی است که به یاد دارم.
هنوز دوست دارم ساعتها در آغوش مهربانیهای تو بگریم.
هنوز دستهای خستهات،بوی لالاییهای آرام میدهند.
تو تنها پرندهای هستی که من توانستهام سالهای سال، پیشانیاش را ببوسم.
هر روز آینه، تصویر لبخندهای تو را برایم قاب میگیرد تا تنها دلخوشیام در این روزهای سراسر دلتنگی باشد.
صدای تو، آشناترین کلامی است که میشناسم.
تو روح تمام شعرهای عاشقانهای که باید بسرایم؛ حتی واژهها برای از تو گفتن کم میآورند.
میخواهم برای یک بار هم که شده، تو را زیباتر از تمامی کلمات بنویسم.
باید برای نوشتن تو، واژهها را عوض کنم.
کاش میشد واژهای تازه به دنیا بیاید؛ واژهای که بتوان تو را با آن سرود، واژهای که در هیچ کجای جهان، به گوش هیچ شاعری نخورده باشد.
تو تنها فرشته دنیایی هستی که من میشناسم.
همه مهربانیها به لبخند تو میرسند.
دستهایت، زیباترین مکانی است که برای خواب بوسههایم سراغ دارم.
خداوند تو را از جنس زیباترین سلامهایش آفریده است.
خدا کند بتوانم تمام روزهایم را از تو بسرایم؛ تویی که ادامه بهشتی، تویی که تازهترین سلامها هستی، تو اولین و باشکوهترین نعمت خداوندی که من دیدهام.
بگذار تا بوسههایم بر دستهای رنجورت گریه کنند.
زلالتر از آینه ها پیدایی؛ پیداتر از روشنایی، پیداتر از آفتاب، پیداتر از نهایت امید.
عشق و حماسه، ادامه مهربانی تواند.
از دامان توست که مرد به معراج میرود.
سرچشمه تمام پاکیها، دامان توست.
جانهای پاک را در دستانت به تماشای آفتاب دعوت میکنی.
روحت از تمام آینهها زلالتر است.
فرشتههای خداوند، به کرامت انسانی تو سر به سجده میسایند.
عفت، بلندترین قلهای است که پرچم زنانگیات را بر آن افراشتهای.
گرمی آغوشت، امنترین پناهگاهی است که برای روزهای پر از دلهره کودکانه سراغ دارم.
دورترین رودها، زلالی تو را به دریاها سوغات میبرند.
بوی عصمتت، دلنوازترین نسیمی است که زمستانها را به بهار نزدیکتر میکند، تو وارث پاکدامنی مریمی؛ میراثدار شجاعت آسیه در تالارهای کافر مصر؛ تکهای از بزرگواری خدیجه علیهاالسلام در روزهای فقیر بعثت هستی؛ جان آزاده سمیه شهیدی؛ همپای روزهای صبور زینب علیهاالسلام هستی.
تو آمیزهای از عشق و صبر و شجاعت و مهربانی و معصومیتی.
تو از تمام غنچههایی که میشناسم پاکتری.
کرامتت را در عصمت گلبرگهای بهشتی پیچیدهاند.
تو سربلندترین درختی هستی که من سراغ دارم؛ درختی که از تمام توفانهای گناه، پاکدامن گذشته و از بادهای وحشی دامن گرفته تا به خداوند نزدیکتر شده است.
غرورت، کوه هیبتی است که هفت پشت چشمهای هوسآلوده را میلرزاند و کلام محکمت، خیالهای خام را میشوید و میشوراند.
درود بر تو که معصومترین فرشته خداوندی.
تو قلب خانهای مادر!
صدای پای تو را به تمام دنیا نمیتوان فروخت.
سلام تو، عین خداحافظی از دردهای فرو ریخته بر دیوار دل است.
آفتاب چشمهای تو، زودتر از آفتاب پشتبام سر میزند، سرازیر میشود از پنجرهها به اتاق.
صدای آب، با صدای نفسهای تو جاری است در خانه.
خروسخوان صبح را که بیدار میشوی، صدای پای تو، بلای جان تاریکی است.
حضورت خاطره هر چه سختی را خط میزند؛ خاطره هر چه اندوه را نیز.
تو قلب خانهای.
تو ریشه دواندهای در شاهرگ باغچه و حیاط، در گلوی ناودانها و گوشه گوشه قابهای روی دیوار.
عشق، لانهاش را روی شانه تو بنا میکند.
شانههای تو، یادمان مهر الهی است در زمین.
چه صبورند شانههای تو!
چه پرغرور ایستادهاند تا تندیس مهر، نشکند در برابر توفانهای روزگار!
ساحل دریای متلاطم روزهای زندگی تویی و ما ساحلنشین محبتهای توایم.
نبض امید، با دستهای تو میزند.
قدر تو را نشناختن، ظلم است به خاطرههای خود، به روزهای شیرینی که میتوان ورق زد.
خندههایت را دریغ مکن؛ انرژی میدهد به کالبدهای خسته.
چشمهای اهالی، گرداگرد تو پرسه میزند.
تو به قدمهایمان راه رفتن آموختهای.
تو به لبهایمان سخن گفتن آموختهای.
ما در دامن تو بزرگ شدهایم.
دستهای تو بوسیدن دارد.
پاهای تو بوسیدن دارد؛ چرا که بهشت زیر پای مادران است.
بهار من صدای توست مادر رضای حق رضای توست مادر مرا بوسیدن پای تو کافی است بهشت، زیر پای توست مادر نامت بلند با خاک گفتم از مقام مادر؛ اقیانوسها را نشانم داد.
با آب گفتم از مقام مادر؛ کهکشانها را نشانم داد.
با باد گفتم از عطر آغوشش؛ مشام بهشت را مست شمیم خویش کرد.
با آتش گفتم از حرارت عشقش؛ عرق شرم بر جبین خورشید نشانید.
کیست مادر؟
آنکه دستت را گرفت.
آنکه پروردت به جان کیست مادر؟
آنکه مهرت یاد داد کیست مادر؟
آنکه نامش، نامی از نور خداست.
کیست مادر؟!
...
مادر، واژهای لاهوتی است که حتی در فضای ناسوت هم عطر آسمانی خویش را از دست نخواهد داد!
مادر تفسیر آیه آیه ایثار در قاموس عشق و وفاداری است.
تأویل سوره سوره اخلاص، در فرقان مهر و محبت است.
مادر تحلیل صفحه به صفحه کتاب زندگی، از تولد تا مرگ است.
مادر یعنی، شمع، یعنی تبسمی گرانبها در آیینه عشق الهی!
شعلهای در وجودستان محبت که از گرمایش، خورشید جان میگیرد!
شراری در دل عشق که اشکها را بر گونهها میرویاند.
مادر یعنی؛ خاطرهای کوتاه در سکوتِ غبارگرفته عکسها!
تو نام خداوند را به من آموختی تا قدردان نعمتهایش باشم؛ تو چگونه بودن را به من آموختی تا چگونه زیستن را خود، یاد بگیرم!
به نام دستهایت قنوت میگیرم و با یاد اشکهایت به اجابت آسمان، دل میبندم.
چگونه میتوانم به پاس هزاران روز، تنها «یک روز» را به نام تو جشن بگیرم؟!
نامت بلند باد در قاموس تمام خوبیها!
روزت مبارک و نام و یادت گرامی!
محبت، کنار خواب گهوارهها محمد کاظم بدرالدین روز شکوفایی زمزمههای عاطفه است.
روز پیوند با دستان آبشارگونه مهربانی.
زیباترین گلها آمدهاند و به چشمهای خیره شدهاند که پاکیها را در خود پرورش میدهد.
فرصتی است تا رؤیایی از کودکی را همراه با جوانههای لالایی، به تماشا بنشینیم و با حس حضور این روز، گرمترین خورشید را بسراییم که: «تا هستم و هست دارمش دوست».
و امروز، هر طرف که مینگری، عطر شیفتگی پیچیده است.
سرمستترین تصنیفها از متن دقایق، امروز میچکد.
نام مادر، چشمانداز روشنی است که چون کوهی استوار، در مقابل بهار عمر ماست.
از همان نخست، در خواب گهوارهها، نوازشهای محبتآمیزی نهفته بود که بوی مادر میداد.
خندههای او به روزهای ما طعم ایمان میبخشید و چراغ نیایش او بود که شبهای ما را روشن نگاه میداشت.
از هیچ آموزشگاهی جز دامنِ پاک او، عشق را نیاموختیم.
تمام مکتبها به گوهرهایی که از نگاه پرمهرش میریخت، غبطه میخوردند.
هنوز هم شاگرد مکتبخانه اوییم و به تمنای گوشهای از آن نگاه، دنیای خود را محتاج میدانیم.
هنوز با بدرقهای از دعای او، راه ما هموار است و سرنوشت ما به نیکویی رقم میخورد.
بهشت، زیر پای توست نزهت بادی بهشت را زیر پای تو باید جست!
از اینجا که تو ایستادهای تا آنجا که خداوند، بهشت موعودش را برقرار ساخته، به اندازه یک قدم فاصله است.
قصور از ماست که به زیر پای تو، سر خضوع و احترام خم نمیکنیم؛ وگرنه بهشت نزدیک است.
فقط کافی است مادری قدم بر رواق چشمان فرزندش بگذارد تا سرای جاویدان بهشت شود.
این مقامی که به مادر عطا کردند، همه از لطف آن «ام ابیهایی» است که برای عالم هستی، مادری میکند.
یادت نرود، هر جا بوته عشقی از دل مادری سر زد و درخت محبتی به بار نشست، ریشهاش به باغ مینوی وجود زهرا علیهاالسلام باز میگردد که اگر نبود، رشته پیوند میان آسمانیان و زمینیان از هم میگسست و نقطه اتصال عقل و عشق کور میشد.
پس وقتی به چشمه کوثر زیر پای فاطمه علیهاالسلام راهی نیست، برای طهارت وجود خویش باید بر خاک پای مادر تیمم کرد.
دعایم کن، مادر!
خدیجه پنجی مادر، ای طراوت نامت توالی نوبهاران تازه در راه!
در امتداد نگاه تو زندگی جان میگیرد.
عطوفت محض را از سرانگشتان مهربانیات عشق جوانه میزند.
با تو، راه آسمان برایم کوتاه است؛ وقتی طراوت نگاهت با من است.
مادر!
نامت، بند بند وجودم را به آتش میکشد.
فرشتهها سر به دامن مهر تو دارند.
بگذار پرندهای شوم رها و مرز لاهوتی نگاهت را بال بزنم تا بیکرانگی عشق!
تمام عاشقانهها، شرح یک لحظه مهربانی توست.
از بلندای پیشانیات، آفتاب طلوع میکند.
زندگی سر بر شانههای عاطفه و احساس تو دارد!
شقیقههای حیات، با ضربآهنگ نفسهای تو میزند.
تو که باشی، همه چیز جان میگیرد.
آرامشی غریب دارد با تو بودن و در کنار تو بودن.
تا همیشه عمرم سر از دامن مهر تو برنخواهم داشت!
چقدر پیراهن عاطفه، قامتت را برازنده است!
درست از اولین لالایی شبانهات، زندگی جان میگیرد و نبض حیات میتپد.
در قاموس تو عشق حرف اول را میزند!
رایحه بهشتیات، فضای خانه را پر میکند و هوای اطراف را، معطر میسازد.
خوابهای آشفتهام را به آرامش یک تبسم میهمان کردی و لحظههای دلتنگیام را خیس نوازشهای مادرانهات.
قدم برمیداری و بهشت، زیر گامهایت شکوفه میکند.
تو شاهکار بیبدیل خداوندی در عرصه آفرینش!
همه چیز در تو معنا میشود؛ درخت که استواری قامتت را به امانت گرفته است، گل که رنگ و بو از رخسارت ربود، اقیانوس که زلالیاش را وامدار روح پاک و بزرگ توست.
در کوچههای دلتنگیام قدم بزن و مرا مثل همان زمان کودکیام در آغوشت بگیر؛ میترسم از هیاهوی دنیا، میترسم در شلوغی و بیخیالی جهان پیرامون گم شوم.
به لهجه خدا برایم لالایی بخوان؛ تو لهجه خدا را بلدی؛ من این را از گفتوگوی محرمانه و نیمه شبهایت فهمیدم.
مرا با خود به کوچههای آسمان ببر!
هر بار که سر میگذاری بر شانه مهربانی خدا، در خلسههای عاشقانهات مرا هم یاد کن؛ بگذار دعایت بدرقه راهم شود!
دعای تو کلید دروازه خوشبختی است.
بگذار کولهباری داشته باشم برای جادههای پرپیچ و خم زندگی!
دامان محبت امیر اکبرزاده واژهها دست زیر چانه درماندگی زدهاند توصیف نامت را.
شکوه مهربانیات آنچنان است که هیچ جملهای را توان شرح آن نیست.
در ذهن کوچک مدادم، هیچ واژهای نیست تا در خور مقام آسمانیات باشد.
دستانت پیوند خوردهاند با رودهای در جریان؛ رودهایی جریان گرفته از سرچشمههای زلال مهر و عشق.
عشق، واژهای است کوچک؛ آنقدر کوچک که قادر نیست بیتو حتی بر پای بایستد.
«عشق» کودکی است که سر عجز به دامانت نهاده و انگشت حیرت به دندان گزیده.
بهار، در دستانت به بار مینشیند سرخترین گلها را.
شاخههای هر درخت سیب، با نام متبرک تو میوه میدهند.
شکوفههای سپید، طرحی مبهم از لبخند تواَند.
خنده با توست که به اوج زیبایی میرسد.
گل در دستانت همیشه بهاری میماند؛ به دور از خیال سرد خزان.
با توست اگر زندگیام در جریان است؛ در جریانی شاد و نیز سایهات بر سر زندگی من است که اینچنین آفتابیام.
من با توام که در حرکت سیّال عمر، تا منتهی الیه دلدادگی پیش میروم.
من با تو هستم؛ بودن من با توست.
بودن من، سایهای از بودن توست، مادر!
سر بر زانوانت که میگذارم، پا بر فرق جهان گذاشتهام.
دستانت را که میبوسم، پیشانی ملیح آسمان را بوسیدهام در آفتابیترین روزش.
این تو هستی که در رگهایم جریان پیدا کردهای؛ آنچنان که جان در رگ تن...
.
واژههایم را صدا زدهام تا تو را به توصیف بنشینم.
غزلهایم را جمع کردهام تا تاجی بسازم از آنها و بر سرت بگذارم؛ هر چند تو خود، مادر بهاری!
معنای آفتابی و اوج زندگی!
خوشبختی من در دستان توست.
دستان نوازشت را چونان سایهبانی گسترده بر سر خویش احساس میکنم، مادر!
در حریم حیا مهناز السادات حکیمیان جاودانه باد روزی به نام زن، به نام او که در حریم حیا، حصار بسته جهل را شکست.
به نام فاطمه علیهاالسلام ، بالانشینِ تاریخ عفاف؛ هماو که هجوم پیمانشکنان، اندامش را فرو ریخت؛ بیآنکه توانسته باشند پرده از بلندای قامت حجب او براندازند؛ مادرِ دستهای تنها و شانههای خسته بابا.
«زهرا اگر نبود محمد یتیم بود پربار نخل سبز ولایت عقیم بود» به نام زینب علیهاالسلام ، بانوی اول کربلا که در مقام خواهری، ولایت مولایش را در سینه جای داد و جاده سفر، زیر اقتدار گامهایش هموار شد و استقامت نینوا را در خیمه صبوریهای خویش معنا داد.
به نام خدیجه علیهاالسلام ، اولین بانوی اسلام، اولین ذهن و زبان و دلی که به اسلام زنده شد و شخصیت زنده به گور زنان را احیا کرد.
بانوی سخاوت که از دامنه ثروت خود، دامانی محض حیات بالنده اسلام پدید آورد.
به نام مریم، بانوی درک و معنویت که تقدس جانش، او را در نوع مادری یگانه ساخت و در توفانی از خاک و خاشاک تهمتها، چشم شفاف نجابت را روشن کرد و خداوند، شایستگی جان او را عظمت داد تا مأمن نورانی پیغمبر دوستی و محبت شود.
به نام معصومه علیهاالسلام بانوی کرامت که در غریبانهترین روزهای بارانی، غربت دلها را در شبستان آشنایی پناه میدهد.
آفتاب بزرگواریاش، گرمای برکتی آسمانی را در دل ذرات خاک میکارد و روشنای حضور و ضریح و آستانش، عشق زائران را تا «اشفعی لنا فی الجنّه» پرواز میدهد.
و به نام زن که نشانی «معراج» را باید از دامان پاکش سراغ گرفت.
جاودانه باد روزی به نام زن؛ به نام او که در حریم حیا، حصار بسته جهل را شکست.
زیباترین رنگ هستی طیبه تقیزاده سپیدی روز را در تو میبینم.
پاکی حقیقت را بر اندام تو تماشا میکنم.
روح مهربان جاری، مادر!
تو را سپاس میگویم در شب زندهداریهای بیوقفهات؛ آن هنگام که از وجودت گذشتی، آن هنگام که هر گام کودکیام دست در دستانم گذاشتی و قدم به قدم یاریام کردی، آن هنگام که در اولین ایستادنم، فریاد شادی برآوردی.
تو را دوست دارم به اندازه همه مهربانیهایت.
تو را عاشقم به اندازه تمام مهر مادریات.
تو سپیدترین اتفاق دنیایی.
پیچیده در هالهای از رنجها، آمدی بسان فرشته.
خلق شدی در چشمهسار زلال مهربانیها، چون کوثر پاک.
رنجها را به خود خریدی و انبوه دردهای طاقتفرسا را تاب آوردی.
در هر تپش قلبت، دردها را به جان خریدی، تا ساقههای ضعیف جانم تنومند شود.
تو نسیمی هستی در خیال دلانگیز صبح، پرستویی سبکبال در آسمان خوشبختی.
دستهای مهربان تو را آن هنگام که بر سرم میکشیدی به یاد خواهم داشت در تمام پیروزیهایم.
صدای جاری تو را و زمزمه دلنشینت را با تمام وجودم میشنوم.
تو صبح سپیدی هستی در زندگیام و آرامش شبانگاهیام هستی در خستگیهایم!
همیشه به یاد خواهم داشت، «کسی که ناز مرا میخرید مادر بود».
کسی که هیچگاه بهانههای من خستهاش نکرد، مادر بود.
مادر، نیلوفری پیچیده بر اندام حیات و زیبایی زیبنده به دامان زندگی است.
تویی که چون پروانه میسوزی تا پیلههای پرواز را برای پروانه کوچکت بشکافی.
امروز که ایستادهام، فراموش نخواهم کرد تکیهگاه روزهایی را که به زمین میافتادم.
امروز که ایستادهام، تو را میبینم با تمام فداکاریهایت.
رنگی از نوازشهایت را در تمام زندگی میبینم که چه زیبا نقش بسته است.
دستان لطیف تو را میبینم که معنای بلند مهر را به تصویر میکشند در هر محبت و نوازش مادرانه.
تو زیباترین رنگ هستیام هستی!
از چه بگویم مادر؟
حسین امیری از چه بگویم؟
از اینکه تو آغاز ایثاری؟
از اینکه دستهای مهربانت، ادامه دستان خداست و زاده محبتی و از بهشت آمدهای؟
تو نجوای نگاه بلند عشقی که از سرانگشتان محبت میباری و لبریزی از یک حس آشنای نزدیک، از یک آغوش پر از بخشش، کاش همیشه در آغوشت جای آرمیدن بود و یکدم از آن فارغ نمیشدم!
در آغوش تو، بهار تا تشعشع پرتو عشق، تن زمستانزده آرزوها را بیدار میکند و امید، در اولین تکبیر مؤذن لالایی نماز، مهربانی را یادم میدهد و محبت را.
کاش گم نمیکردم صدای ملکوت آهت را در خستگی روزگار سرد و غربت ازلی انسان!
تو را قرابتی بود با عهد ازلی، با فطرت پاک بشر.
راست میگویم مادرم!
از آغوشت، بوی خدا را میشنیدم؛ بوی آفریننده بیمنت را.
از چه بگویم، وقتی گفتن، کوچک شمردن راز مگوی عشق توست که دستان ترکخورده زمستانت را کرسی گرمی ساختی تا قلب کوچکم، تا ابد عاشقانه بتپد و اشکهایت معلمی دلسوز بود که خنده را برایم هجی کرد و من هجا به هجای لالاییات را هنوز به یاد دارم.
از چه بگویم، وقتی مهربانیات برهان قاطع توحید است؟
تو به دنیایم آوردی تا دوستم بداری، همچون او که آفرید تا عاشقم باشد و عاشقش باشم.
لختی بخند!
فاطمه عبدالعظیمی اشتیاق درونم را با کدام جمله میتوانم ابراز کنم؟
کوچکیام را با دستهای خالیام فریاد میزنم.
چشمهایم سوسو میزند به سمت آسمان رضایت نگاهت.
لختی بخند تا جان بگیرد در من شور زندگی!
کمی نوازش کن گیسوان رها شده در بادم را که من نیازمند محبت خداییات هستم.
امروز روز توست؛ دستکم امروز برای خودت باش!
هیچ وقت میان دوراهیِ من و خودت گیر نکردی و همیشه من را به جای خودت برگزیدی.
تو هنرمندترین زن روزگاری که خودت را وقف هنر پرورش من کردی.
آرزوهای دوردستت و حرفهای نگفتهات، در سکوتت موج میزند.
در برابر کوتاهیهایم هیچ شکایتی نکردی و با عفو متواضعانهات مرا شرمنده کردی.
دستهای حقیرانهام را که سبد سبد شکوفه سپاس برایت هدیه آورده است، بپذیر!