جاین ها، یکی دیگر از اقلیت های هند
برای اثبات این ادعا برای خودم سری به نیایشگاه جاین دهارما معروف به جاینیزم زدم که از قدیمیترین کیشهای بشری است.
جاینها پیرو 24 جاین یا فاتح هستند.
آخرین فاتح این کیش با نام ماهاویرا در س ده ششم پیش از میلاد مسیح زندگی میکرده است.
یکی از ویژگی های مذهب جاینیسم این است که پیروان آن به پیامدهای فوری و آنی رفتارشان باور دارند.
نه اینکه اول چند کیسه گناه و ثواب را جمع کنی و بعد به بهشت یا دوزخ واصل شوی.
نشان چلیپای شکسته به ریشههای آریایی این کیش اشاره می کند.
یک جاین در حال پوشاندن پیکر بت خود
وقتی وارد معبد جاینیزم شدم، دو مرد سفید پوش اول یک زنگوله آویزان را زدند و بعد وارد اتاقک مشبک یکی از خداهایشان شدند و با یک پارچه سفید رو و پیکر بت را پوشاندند.
یک خانم میانسالی بیرون اتاقک و روی صندلی لم داده بود و غرق مطالعه کتابچهای بود.
چند نفر دیگر هم آمدند و زنگوله را زدند و در برابر بتها نیایش کردند و رفتند.
معبد جاینیزم به معابد هندو شباهت دارد و شیوه نیایش آنها به نظر همسان میآید، ولی البته افراد آگاهتر موارد گوناگون تفاوت در نیایش جاینها و هندوها را بر خواهند شمرد.
تعداد جاینها در هند به مراتب بیشتر از پارسیهاست.
حدود 5/4 میلیون نفر، ولی باز هم جزو اقلیتهای مذهبی به شمار میآیند.
صحبت های یک هندو از پارسی ها پارسیهای هند با جمعیتی بیشتر از 90هزار تن از کوچکترین جماعتهای مذهبی هندوستان هستند.
رشد معکوس جمعیت پارسیهای هند می تواند روزی منجر به نابودی کیش زرتشتی در هند شود.
دلیل آن هم انتقال پارسی های سنت گرا به پاک نگه داشتن خونشان است که در نتیجه ازدواج یک زرتشتی با غیر زرتشتی جزو اعمال ناشایست محسوب میشود و در صورت وقوع آن ازدواج فرد زرتشتی از سوی جماعت پارسیها طرد میشود و فرزندانش هم از سوی آنها زرتشتی حساب نمیشوند.
واسودو، راه بلد جدید من در مومبای هم این اطلاعات را داشت.
در حالیکه من را با خودرو فیات خود به سمت برج خاموشی یا دخمههای زرتشتی میبرد، داستان زرتشتیها را برای من تعریف میکرد و با تاسف سر تکان می داد که این اقلیت معتبر و بسیار با نفوذ هندوستان در حال کوچک تر شدن است.
این پله ها به برج خاموشی منتهی می شوند برج خاموشی میان انبوه درختان "باغ معلق" مومبای پنهان بود.
واسودو در مورد برج خاموشی گفت که وقتی پیکر بیجان را درون دخمه میگذارند، لاشهخورها را از قفس رها می کنند تا جسد را از روی آن پاک کنند.
با صنعتی شدن شهر مومبای تعداد لاشخورهای آزاد در فضای شهر کم شده است.
از این رو زرتشتیها مجبورند تعدادی لاشخور را در قفسها نگه دارند و موقع ضرورت از آنها کار بگیرند.
واسودو در مورد پارسیها با احترام صحبت میکرد و از اینکه چگونه یک اقلیت کوچک مذهبی بیشترین سهم را در آبادانی کشور داشته است و اینکه در میان پارسیهای هند حتی یک فرد فقیر را نمی توان دید.
چون جامعه پارسی ها بسیار منسجم است و اعضای آن از یکدیگر حمایت میکنند.
عکس این کودکان را در حوالی شهر جیپور گرفته بودم.
اما این صحنه را در مومبای هم به وفور می توان دید در اثنای صحبت ما، دو کودک ژولیده مو و ژنده پوش نزدیکمان آمدند و پول خواستند.
بعد از اینکه کودکان از ما دور شدند واسودو گفت: "پدر و مادر این کودکان غالبا مشروب می خ ورند و بچههایشان را به گدایی وا می دارند.
بعد پول را از بچهها میگیرند و از زندگی به شیوه خودشان لذت میبرند.
یعنی در واقع، پدر با بچه هایش بیزنس می کند.
آنها را می فرستد که گدایی کنند و برایش پول بیاورند.
از این رو در خیابانها کودکان کوچک را می توان دید که گدایی می کنند، روزنامه و کتاب و گل میفروشند، دولت هم در این زمینه هیچ کاری انجام نمی دهد.
در کشورهای دیگر تحصیل برای کودکان اجباری است، اما در هند مدرسه و تحصیل به خانوادهها بستگی دارد.
گذر گازرهای مومبای به منطقهی گازرها یا رختشوهای مومبای رسیدیم.
اگر من لباسم را به ماموران هتل داده بودم که بشویند، به احتمال قریب به یقین الان اینجا بود.
در منطقه گازرها که منطقه بزرگی است با کوچه پس کوچههای مارپیچ، با صدها حوضک رختشویی، با هزاران لباسی که در دست گازرها فشرده می شود و به سنگ رختشویی زده میشود و صابون می خورد و صاف می شود و در طناب آویزان میشود و خشک می شود و به صاحبش بر میگردد.
بخشی از محله گازرها واسودو میگفت، محله گازرها متعلق به هیچ شرکتی نیست.
اینجا خانواده ها کار می کنند و هر کدام قرارداد خودشان را دارند.
آنها به جاهای مختلف می روند و لباسهای کثیف را جمع آوری می کنند، اینجا میآورند و میشویند.
از او پرسیدم که اگر من لباسم را به شستن بدهم، میان این همه لباس جورواجور گم نمی شود؟
می گوید: "هر لباسی نشانه خاص خودش را دارد که در جای دیگر تکرار نمی شود و آن نشان برای همیشه روی آستر لباس میماند، از این رو لباست هرگز گم نمیشود یا با لباسهای دیگر قاطی نمیشود.
آب محلی از این لوله بزرگ میآید و خانواده های رختشور، هر کدام خودشان پول آب را می دهند.
همانطور که می بینید فقط مردها هستند که رختشویی میکنند، چون این یک کار شاقه است و زنها از پس آن بر نمیآیند.
بعضا دمای هوا 40 درجه یا بیشتر از آن میشود و کار واقعا طاقت فرسا میشود." از واسودو پرسیدم که حق الزحمه این گازرها چند است؟
میگوید، بستگی به لباس و کار رختشور دارد و هرکسی به صلاحدید خودش حقش را می دهد، ولی معمولا برای یک جفت لباس 10 روپیه می گیرند و برای یک پیراهن یا یک شلوار، 5 روپیه.
مردهای جوان گازر، بدون آنکه کارشان را متوقف کنند، از زیر ابرو به ما نگاه می کردند و شاید میکوشیدند دریابند که راهبلد در باره آنها چه می گوید.
مسلما اگر آنها هم زبان انگلیسی بلد بودند، حالا جایشان اینجا نبود.
واسودو میگوید که همه این خانوادهها متعلق به طبقه های پست چانار و هاریجن هستند و از قدیمالایام کارشان رختشویی بوده است.
پرسیدم، اگر این آدمها بخواهند دنبال کار دیگری بروند اجازه دارند؟
گفت: "اینها میتوانند بروند و درس بخوانند و هر کار دیگری کنند.
حتی می توانند رئیس جمهور هند شوند و مانعی در کار نیست.
این حقوق را الان همه طبقات دارند.
ولی چون کار دیگری پیدا نمیکنند، تنها راه تامین معاش برای آنها همین شغل گازری است." بعدا شنیدم که خانوادههای سنتی که اعتقاد دارند این شغلشان توسط خدا بر پیشانیشان نوشته شده، افرادی را که سراغ شغلهای دیگر می روند، طرد میکنند و آنها را گمراه می خوانند.
دیگر دیدنی های شهر یکی از زیباترین منظرههای مومبای، مارین درایو یا گذرگاه دریایی است که همانطور که از نامش برمیآید، یک جادهی اریب در کناره دریای عرب است.
اگر در دریا باشید، میتوانید افق شهر مومبای را با آسمان خراشها و خانههای محقرش به خوبی ببینید.
تکه ای از منحنی مارین درایو واسودو می گفت: "در دوره سلطنت بریتانیاییها نام این جاده، گردنبند ملکه بود.
در ساعات شب وقتی چراغها روشن میشود، این جاده شکل یک سینهریز مزین با جواهر را دارد.
در حاشیه این جاده منطقه مالابار هیل واقع است که از گرانترین محلههای مومبای است و همه ساختمانهایش مسکونی است.
در یک گوشه از این منطقه شهردار مومبای زندگی میکند و در کنار آن خانه دیگری هست که در گذشته خانه محمد علی جناح، بنیادگذار و اولین نخست وزیر پاکستان بود.
الان دیگر کسی اجازه ورود به آن ساختمان را ندارد." از واسودو پرسیدم، درباره محمد علی جناح چه فکر میکند؟
او با بیمیلی گفت: "هیچی، او یک رهبر مسلمان و پاکستان بود و پاکستان از جمله رقبای هند است و این خصومت را جناح برانگیخت." او سپس بلافاصله موضوع را عوض کرد و به دو استادیوم اشاره کرد که از فراز تپهای که ما رویش ایستاده بودیم، بخوبی میشد هر دو را دید.
یکی 25 هزار و دومی 45 هزار جای نشست دارد.
ورزش ملی هندیها هاکی روی چمن است، اما محبوبترین بازی، کریکت است.
آن هم بدلیل نفوذ انگلیسیها.
واسودو ادامه داد: "این برج بغلی، برج هیلتون است که به آن هتل اودرای هم میگویند.
آن یک هتل پنج ستاره معروف است.
مایکل جکسون که مومبای آمده بود، در همین هتل بود." ماجراهای مومبای در همین جا تمام نمیشود، چون صحبت از بزرگترین شهر شبه قاره است.
پس دوباره بر می گردیم.
تا هفته آینده نمسته و بدرود.
خدا در ادیان هندى دروداها )Vedas( که شاید بتوان گفت قدیمى ترین و کهن ترین متون دینى (900 سال قبل از میلاد) مى باشند.
از خدایان سخن رفته است.
گفتنى است که در متون و دائى خدایان با قواى طبیعى همسان گرفته شده اند.
در ریگ ودا )Rigveda( که یکى از مهم ترین بخش هاى وداهاست خدایان داراى سلسله مراتب و درجات مختلفى معرفى شده اند.
مقتدرترین خدا ایندرا )Indra( است که پادشاه خدایان خوانده شده است.(29) به گفته محققان نوعى شکاکیت در مورد وجود خدا در همه متون هندى به چشم مى خورد.
در اوپانیشادها )Upanisads( از خداى «برهمن» و «ایشوارا» خداى یگانه )Isvara( سخن رفته است.
طبق این متون، برهما )Brahma( یا خداى خالق، خدایى است فوق صفات که جز از طریق سلب او را نمى توان شناخت.(30) خدا در ادیان چینى در متون کهن چینى نیز از خدا به عنوان «خالق» )Creator( و حکمران بهشت یا آسمان )Suprem Ruler in heaven( که ناظر جوامع انسانى است و اراده او روند حوادث را بر روى زمین تعیین مى کند، یاد شده است.
نام این خدا در زبان چینى «تین» )Tien( بوده است که معناى آن همان حکمران بهشت یا آسمان مى باشد.
این خدا موجود واحد و متشخّص )Personal( بوده است.
در آثار منسوب به لائوتزو )Lao-tzu(، تائو )Tao( یا اصل نهایى نظام بخش جهان که معناى لغوى آن راه، طریق یا جاده مى باشد به همین خداى «تین» مرتبط است و طبق تفسیرى که لائوتزو از آن به دست مى دهد خدا به عنوان قانون )Law( یا نظم طبیعت )The order of Nature(مى باشد و تصور چینیان از خدا چنین مفهوم یا اصل عام متافیزیکى بوده است نه یک خداى متعیّن و شخصى.(31)همچنین محققان نوشته اند که در چین باستان نوعى شکاکیت )Skepticism(که البته غیر از الحاد است وجود داشته است.
خداى «تین» که خداى شخصى و موجود متعیّنى بوده است بعدها جاى خود را به خداى غیرشخصى و عام که )Tao( خوانده مى شد داده است.
تا این که حکیم بزرگ چین یعنى کنفوسیوس ظهور کرد.
براى کنفوسیوس خدا یعنى عمل به قانون اخلاق )Moral Law( و اطاعت از دستورات اخلاقى.
او بر انجام مراسم مذهبى و انجام مناسک و تشریفات دینى پاى فشرد و معتقد بود هر کس گناه کند اساساً خدایى ندارد تا او را بپرستد.
موتزو )Mo-tzu( شاگرد برجسته کنفوسیوس خدا را همان «عشق و امید» مى دانست و بعضى از محققان ادیان برآنند که او به مفهوم خدا از دیدگاه غربیان بسیار نزدیک شده است.(32) در قرن سوم قبل از میلاد و پیش از کنفوسیوس نیز حکیمى به نام هسون تزو )Hsun-tzu( معتقد بود که خدایان ماوراء طبیعى همان قواى طبیعى و قانون عمل و عکس العمل اند و اعمال دینى هم هیچ تأثیرى در قوانین طبیعى ندارند.
او بدینسان به انکار وجود خدا و عوامل مافوق طبیعى پرداخت.(33) پژوهشگران معتقدند که تا قرن 16 و ورود ژزوئیت ها به چین، معادلى براى مفهوم خدا در میان چینى ها وجود نداشته است.
در بین مکتب هاى فلسفى کلاسیک هندى نیز مکتب «چارواکه» )Carvaka( و آئین «جاین» )Jains( صریحاً ملحداند.
دین بودائى نیز تمایل به الحاد دارد و متضمن آن است.
مکتب «سانکهیه» )Sankhya( نیز احتمالاً، الحادى است.(34) آئین «یوگا» )Yoga( وجود خدا را مورد تصدیق قرار مى دهد.
بین قرن 10 تا 16 مکتب منطقى «نیایه» )Nyaya( و مکتب ذرّیگرى )Atomist(«وایشیشکه» )Vaisesika( توأماً کوشیدند تا براهین نیرومندى بر اثبات وجود خدا اقامه کنند در حالى که مکتب «مى مانسا» )Mimamsa( به این براهین حمله کرده و آن ها را مردود ساخت.(35) مکتب «ودانتا» )Vedanta( اعتراف مى کرد که براهین اقامه شده بر وجود خدا در سطح عرفى قدرت اقناعى دارند ولى در سطح معرفت دینى و ساحتى فراتر از فهم عرفى «موجود برتر» یا «وجود متعالى» تنها یک توهم یا پندار )Illusion( است.(36) ولى مکتب نیایه از راه قانون علیت مى کوشید تا خدا را به عنوان «علت موجودات» )Causal Agent( اثبات نماید.
مکتب چارواکه، حس گرایى محض است و اعتقادى به هیچ گونه موجود نامحسوس یا فراحسى ندارد.
مکتب جاین نیز معتقد است که جهان نامخلوق و ازلى و ابدى است.
بنابراین دو مکتب مذکور نیازى به «نظریه خدا» و زحمتى براى اثبات وجود او ندارد.
در دین جاین «برهان نظم» و نیز «برهان اخلاقى» بر اثبات وجود خدا صریحاً ردّ شده است.
شنکره )Sankara( حکیم بزرگ هندى در قرن 8 و 9 و مؤسس مکتب و دانتاى عارى از ثنویت )Advaita( نیز معتقد بود که در تحلیل واپسین نه خدا وجود دارد و نه جهان مادى، بلکه تنها یک واقعیت غائى وجود دارد که «برهما» نامیده مى شود و عالم، خیال است.
از نظر او هرگونه برهان بر وجود خدا در صورت بندى خود موجب تأکید دوگانگى دروغینى در هستى مى شود، مثل علت و معلول، در حالى که روح واحدى در این عالم هست که دوگانگى نمى پذیرد و خدا و جهان نهایتاً مظاهر آن به شمار مى روند.(37) خدا در اندیشه یونانى اما در مورد فرهنگ یونان باستان و متفکران آن دیار، شاید بهتر آن باشد که سخن اتین هنرى ژیلسون )Etienne Henri Gilson( را که تحقیقاً بزرگ ترین قرون وسطى شناس معاصر است و در تاریخ علم کلام و تفکر مسیحى و تاریخ فلسفه یونانى نیز تحقیقات وسیعى دارد نقل کنیم تا روشن گردد تصور یونانیان از خدا و اوصاف او چگونه بوده و خدا در فرهنگ یونانى از چه موقع و مقامى برخوردار بوده است.
ژیلسون مى نویسد: «به آسانى نمى توان به این مطلب پى برد که مردم یونان تا چه اندازه در این مسیر پیش رفته بودند.
تاریخ نگاران هر بار که خواسته اند در این باره تصمیم بگیرند اتفاق رأى نیافته اند.
مع ذلک مى توان به این نکته اشاره کرد که توحید صریح و خالص را آن جا که شناخته و پذیرفته اند، یعنى در عالم مسیحى، در صدر عقاید خود جاى داده و اصل اصول شمرده اند.
نفس اعتقاد به توحید مستلزم تصدیق چنین مقامى براى چنین اصلى است.
زیرا اگر خدایى هست و خدایى جز او نیست بازگشت همه چیز همواره به سوى او خواهد بود.
اما در هیچ کدام از دستگاه هاى فلسفى یونان نمى بینیم که وجود واحدى را به نام خدا نامیده و هیأت کل عالم را تابع چنین خدایى شمرده باشند.
پس بسیار کم مى توان احتمال داد که صاحب نظران یونان به راستى موفق به معرفت مبدأ واحدى شده باشند، با این که بذاته باید آن را مبدأ دانست، فعلى که فراخور مبدأ باشد از او برآید.»(38) مشاهدات ما به وضوح حاکى از این است که شعرا و اصحاب نظر در یونان آن گاه که به علم الهى از طریق تأمل در طبیعت پرداختند و در چنین علمى با تشبیه خدا به انسان مخالفت ورزیدند و در این کشاکش پیروز شدند شرک را انکار نکردند و حتى تصور انکار آن را نیز به خاطر خود راه ندادند گسنوفانس مى گفت که او خداى بسیار بزرگى است، ولیکن این تنها بدان معنى است که او برتر از خدایان و مردمان است.
امپدوکلس و فیولائوس نیز فراتر از این نرفتند.
اما در مورد پلوتارخوس از این مطلب به خوبى آگاهیم که تصریح به شرک یکى از شعائر او بود.
گویا هرگز فکر یونانى نتوانست از این مرحله بگذرد، چه، حتى در علم الهى افلاطونى و ارسطویى نیز که از طریق تأمل در طبیعت حاصل مى آمد چنین توفیقى نصیب نشد.
ژیلسون سپس در مورد دیدگاه افلاطون و ارسطو درباره خدا به بحث پرداخته و مى نویسد: «مسأله این نیست که عناصر مهم و متعددى از مجموعه آراى افلاطون به افکار مسیحیان انتقال یافته و در ادوار آتیه در تشریح و توضیح اعتقاد خاص مسیحى نسبت به خدا مفید افتاده باشد، چنین انتقالى على الخصوص در مورد خیر مطلق یا مثال خیر به صورتى نیست که شرح آن در رساله «جمهورى» آمده است.
بلکه اصل مسأله فقط این است که بینیم که افلاطون درباره خدا چگونه فکر مى کرد و آیا تعدد آلهه را قبول یا انکار داشت و به اصطلاح ارباب ادیان مشرک یا موّحد بود.»(39) «ولیکن مى بایست راه درازى پیموده شود تا تصورى که افلاطون از خدا داشت بتواند معادل با وجود متعال یا حد کمال وجود گردد.
شاهد این مقال آن که در نظر افلاطون الوهیت به طبقه اى شامل اشیاء متعدد تعلق داشت و شاید بتوان گفت که به قول او هر شیئى چون به حد دقیق و صحیح خود مى رسید خدا مى بود.
رساله تیمائوس حاکى از سعى معتنا به افلاطون براى فوز به معرفت خدائى است که او را بتوان علت جهان و پدر آن دانست، ولیکن چنین خدائى با همه عظمت در مقامى نیست که بتواند با نظم معقول مُثُل مقابله نماید و به علاوه قابل قیاس با سایر اعضاى عائله جلیله خدایان افلاطونى است، خداوند ستارگانى را که آفریدگار آن هاست از دست شان نمى گیرد، صفت الوهیت را از جهانى که مصنوع اوست سلب نمى کند.
اگرچه مقام اول را در میان خدایان دارد ولى یکى از جمله آنان است.
بعضى گفته اند که صانع )Demiurge( افلاطونى بر طبق آن چه در رساله «تیمائوس» آمده است به سبب اولویتى که دارد تقریباً مشابه خداى مسیحى است.
ولیکن در جواب اینان باید گفت که در این گونه امور تنها مى توان سخن از تفاوت مختصر در بین مراتب گفت و از مشابهت مطالب دم زدن وارد نیست، یا خدا یکى است یا چندتاست، خدایى که تقریباً مانند خداى مسیحى باشد خداى مسیحى نمى تواند بود.»(40) خلاصه این که ژیلسون افلاطون را مشرک مى داند و معتقد است که بین خداى افلاطونى که خداى اساطیر است با خداى مسیحى که به اعتقاد ژیلسون «حقیقت وجود» است فاصله بسیارى وجود دارد.
ژیلسون کوشش هاى مفسران و شارحان آثار افلاطونى را جهت آشتى دادن خداى افلاطونى با خداى مسیحى و یکى ساختن آن دو ناموفق، عبث و مواجه با شکست و ناکامى مى داند.
اما در مورد ارسطو و دیدگاه او، ژیلسون چنین مى آورد: «ارسطو بر طبق وصیت خود مقرر داشت که تصویر ما در او وقف خداى خاک (دمتر، Demeter) شود و دراستاگیرا براى وفاى نذرى که او در قبال خدایان کرده بود دو مجسمه از مرمر به ارتفاع چهار ذراع یکى به نام زئوس و دیگرى به نام آتنا )Athena( بر پاى دارند.
این وصایا اثبات مى کند که ارسطو هرگز از حدود شرک متداول در یونان قدیم پا فراتر نگذاشت.»(41) ژیلسون البته معترف است که ارسطو در پدید آمدن معنى خدا چنان که مطلوب فلسفه مسیحى است تأثیرى بسزا داشت ولى اظهار تعجب مى کند که چگونه با این که او گام در راه راست نهاد توقف کرد و به سرمنزل نرسید.
ژیلسون سپس مى افزاید: آنگاه که از خداى ارسطویى نام مى برند تا آن را با خداى مسیحى مقایسه نمایند «محرّک غیرمتحرک» )Moteur immobili( و «مفارق»)Separe( را که فعلیت محض و فکر بوده و در قطعه مشهورى از کتاب طبیعت )VIII,6()Physique از آن سخن رفته است را در نظر مى گیرند.
«محرّک اول غیر متحرک» در عالم ارسطویى مقام خاصى را که خداى تورات در عالم یهودى و مسیحى داشت حائز نبود.(42) ژیلسون مى افزاید که: ارسطو در کتاب مابعدالطبیعه - )Mataphysique, XII,8( چون به مسأله علت حرکات بازگشت، نتایجى را که قبلاً در کتاب «طبیعت» به دست آورده بود از سرگرفت و چنین گفت: از آنچه گذشت روشن شد که جوهرى وجود دارد که ازلى و غیرمتحرک و مفارق از محسوسات است.
همچنین معلوم گردید که این جوهر منتقل نمى شود و قبول حرکت نمى کند، زیرا هیچ کدام از سایر انواع تغیّر و بدون تغیّر در مکان (یا حرکت أینى) امکان پذیر نیست.
پس به وضوح مى بینیم که چرا محرّک اول واجد چنین صفاتى است.
«گویى بهتر از این نتوان درباره خدا سخن گفت.
جوهر غیرمادى مفارق ازلى غیرمتحرک آیا درست به همان معناى خداى مسیحیان نیست؟
شاید چنین باشد، ولیکن بهتر است که مابقى مطالب را نیز بخوانیم: «نمى توان بحث در این مورد را به کنار گذاشت که آیا باید به یک جوهر از این قبیل قائل بود یا تعدد آن ها را تصدیق داشت، و اگر متعدد باشند عدد آن ها را چند دانست.» در این جا محاسبات خود را آغاز کرد و به دلائل نجومى مدلّل داشت که مادون محرّک اول، باید به چهل و نه یا شاید پنجاه و نُه محرّک دیگر قائل شد که جمله آن ها مفارق و ازلى و غیرمتحرکند.
بدین ترتیب با این که محرّک اول غیر متحرک از آن لحاظ که محرّک اول است یکى بیش نیست ولیکن از آن لحاظ که محرک غیرمتحرک یعنى خداست تنها نیست.
ژیلسون مى نویسد: همین دوگانگى اعتقاد براى اثبات این نکته کافى است که «با وجود تفوّق فکر اوّل، یعنى با وجود ترجیح اعتقاد به توحید، ارسطو هنوز در اعماق روح خود فارغ از تأثیر شرک نبود».
خلاصه، فکر یونانى، حتى در آثار بزرگ ترین اصحاب آن، حقیقتاصلیه اى را که در کتاب مقدس آمده بود و در یک کلمه و با یک نظر، بدون این که ابهامى در میان باشد تا براى رفع آن بحثى لازم آید، درنیافت آن این که: «گوش فراداراى اسرائیل، یهوه خداى ماست و یهوه یکتاست.»(43) چکیده سخن ژیلسون این که علیرغم تلاش مفسران ارسطو و شارحان افلاطون، یونانیانحتى برجسته ترین متفکران ایشان اسیر شرکت بودند و خداى آنان همان خدایان اساطیرى است که با خداى کتاب مقدس و خداى ادیان و پیامبرانى مثل موسى و عیسى فرق دارد.
مفهوم خدا در دین زرتشتى محققان نوشته اند که قدیمى ترین خداى آریایى خداى وارونا )Varuna( بوده است که در «ریگ ودا» هم از آن نام برده شده است.
وارونا معمولاً با صفت Vira-Vedas به معناى «مه دان» یا آگاه = کاشف اسرار به کار رفته است.
خدایان دیگر همگى گرد این خداى بزرگ و توانا جمع اند.(44) «مهر» نیز یکى از خدایان کهن و باستانى آریایى است و تحقیقات نشان مى دهد که در عهد قبل از زرتشت داراى مقام و اهمیتى بسیار بوده است که به صورت مؤثرى در اوستا راه یافته و مقامى پیدا کرده است.(45) «دین زرتشتى تعلیم مى دهد که تنها یک خداى متعال شایسته پرستش وجود دارد، قدرت، نور، زندگى، حقیقت و خوبى.
نام خاص این خدا «اهورا مزدا» )Ahuramazda( است (خداى حکیم یا داناى پاک).
سراسر «اوستا» به ستایش این خداى واحد اختصاص دارد: اهورا مزداى خالق، تابان، پرشکوه، بزرگ ترین، زیباترین،باثبات ترین، حکیم ترین، کامل ترین و سخى ترین روح.در گاثاها )Gathas(، آن بخش از اوستا که توسط خود زرتشت تألیف یافته، پاره اى خصوصیات و صفات برجسته به اهورا مزدا نسبت داده شده است: خالق، بصیر، علیم، قدرتمندترین، بزرگ ترین، مهربان، پدر عدالت یا حقیقت «آشا» )Asha( پدر فکر نیک «وهومنه»، کریم «هوده»، بخشنده «سپنتا».(46) در اوستا و متون زرتشتى صد و یک نام و صفت براى اهورا مزدا ذکر شده است که برخى از آن ها بدین قرار است: خداوند آفریننده هستى، خداوند نفس، بلامعارض و بى دشمن، فریب نخور، فریب ندهنده، بى همتا، آفریننده دادگر، قادر متعال، خداوند خرَد، از همه چیز آگاه، بر همه چیز بینا، برترین علت، بى علت، آغاز و انجام، بى زمان، آن کس که در هستى اش شکى نیست، آن کس که جاودان است، یگانه وجودى که قابل پرستش است، پیروزمند، دارنده اراده مستقل، بزرگ ترین داننده، درک نشدنى، ناپیدا بر همه، تغییرناپذیر، خداوند رحم و بخشندگى، خالق اخلاق نیک، آن کس که غم در وجودش راه ندارد، برطرف کننده دردها، آن کس که در دسترس همه است، نجات دهنده بزرگ، آن کس که خود به خود به وجود آمده، مغلوب نشدنى، نگهدارنده حساب، حامى مخلوقات، برترین پاکى، روشنایى کامل، ریشه جهان، بى آغاز و بى پایان، آن کس که اراده اش قانون است، آن کس که ترس را نمى شناسد، آن کس که هرگز به خواب نمى رود.(47) نیز پژوهندگان درباره وجه اشتقاق، ریشه و معناى اسم خداوند آئین باستانى زرتشت گفت وگوى زیادى کرده اند.
قول اغلب آنان بر این است که کلمه اهورا به معناى بزرگ، مولى، سرور و خداوند است.
همچنین قول اکثر آنان این است که مزدا به مفهوم هوش، خرد و دانایى مى باشد و بنابراین اهورا مزدا یعنى «سرور دانا».(48) مفهوم خدا در دین یهود خدا در دین یهود «یهوه» و «الوهیم» است.
یهوه یعنى کسى که هست و در تورات رازق و مالک هم دانسته شده است.
در تورات یهود خدایى یگانه و واحد معرفى شده و خدایان دیگر نفى شده اند.
یهوه بزرگ ترین خدا و پادشاه خوانده شده است.
در متون یهودى صفات انسانى و اعضاء و دست و پا براى خدا معرفى شده است.
یهوه در عین حال که نامرئى است اما در عالم، حضور و تجلى )Shekhinah(دارد و در بین بنى اسرائیل حاضر است.
متون یهودى بر قداست و تنزیه و تعالى یهوه تأکید بسیار دارند.
یهوه، رأى زمان و مکان و فضا و همه مقولات است.
او ضامن عدالت است.
او خدایى است غیور و در عین حال آمرزنده و توبه پذیر، او خدایى عادل، مقدس، دوست دارنده و منطقى است نه یک سلطان مقتدر که به دنبال انقیاد و تسلیم مخلوقات در برابر خویش بوده باشد.
در پایان کتاب «اشعیاى نبى» مفهومى از خداوند را که همه موانع نژادى، زمانى و مکانى را به کنارى مى نهد به دست مى دهند: خداوند قادر، بصیر، عادل، خالق، حاکم و منجى جهان.(49) جهان آکنده از اقتدار و جبروت یهوه است که در اوج آسمان ها، دربارى آراسته دارد و بر سریر قدرت و جلال تکیه زده، فرشتگان گرداگردش گوش به فرمان ایستاده اند تا امور را بر وفق گفته هایش نظم بخشند.
اما اگر چه یهوه، خداى جهانیان در بالاترین آسمان ها، در سراپرده قدرت و عزّ سلطنت خویش آرمیده است اما تجلى ذات و جلال او «شِخینا»، حضور او را در همه جا محسوس مى سازد.
یهوه خود یگانه و بى همتاست و این یگانگى و بى همتایى در آفریده او «آدم» نیز مشاهده مى شود.
او «آدم» را تنها آفرید تا بى دینان و کافران تصور خدایان متعدد را از ذهن خویش بزدایند و بدین سبب است که تفکر در ترکیب آفرینش این آفریده چراغى دیگر است براى راهیابى بشر به سوى معرفت ذات خدایى و درک علو مقام و عظمت قدر و مرتبه اش.(50) یهوه از حکمیت و اراده و برترین قدرت ها برخوردار است و همه چیز در قبضه قدرت اوست.
اما در عین حال از بندگان خود دستگیرى مى کند: من که یهوه هستم ایشان را اجابت خواهم نمود.
او خالق کائنات و کمالات موجودات واحد و أحد و قدیم و صانع و پدیدآورنده همه چیز است.
او مدبّر عالم است و مشاور و یاورى ندارد.
او ازلى و ابدى و وراى زمان است.
از آفرینش هدفى دارد و هرگز کارى به عبث نمى کند.
او کامل و بى نقص است و از هر عیبى منزّه و برى است.(51) محققان در تفسیر معناى لغوى و وجه اشتقاق یهوه )Jehovah, YHVH(اختلاف کرده اند ولى اغلب آن را به معناى وجود یا «آن که هست»، «آن کس که وجود دارد» گرفته اند.
برخى هم گفته اند بیان معناى دقیقى براى آن امکان ندارد.
برخى دیگر نیز آن را به معناى «خالق مهمانان آسمان یا بهشت» مى دانند.(52) ژیلسون خداى موسى و خداى مسیحى و اساساً خداى کتاب مقدس را «وجود» مى داند ومى گوید: اسم خاص خدا وجود است، وجود اسم ذات اوست و دو صفت اصلى خدا وجود و عدم تناهى است که آگوستین و توماس آکویناس و قدیس بوناونتوره و سایر متکلمان بزرگ مسیحى نیز بر آن تأکید کرده اند.(53) خدا در دین مسیح ردولف اُتّو )Rudolf otto( فیلسوف و پدیده شناس بزرگ دین که به تبع شلایرماخر از روش هرمنوتیکى Method()Hermenutical در تفسیر دین بهره مى گیرد درباره صفات خداى مسیحى مى نویسد: تصویر موحّدانه خدا در مسیحیت از چنین صفاتى برخوردار است: روح و حیات، عقل، هدف، اراده نیک، برترین قدرت، وحدت، خودیت.
و البته این چیزى است که عقل ما آن را مى فهمد )Rational( ولى خدا معقول نیست بلکه نامعقول )Irrational( است و باید آن را احساس )Feeling( کرد نه این که بدان معتقد )Belief( بود.
بدینسان اُتّو همچنان که خود نیز تصریح مى کند با نفى معقولیت خداوند به نوعى عرفان )Mysticism( مى رسد.
از نظر او خدا را باید یافت و در خلوت عارفانه خویش او را تجربه کرد، نه این که خدا فقط مفهومى باشد که گوشه اى از ذهن را اشغال کرده باشد.(54) در مسیحیت با دو مسأله مهم در مورد خدا روبرو هستیم: یکى مسأله تثلیث )Trinity( و دیگرى مسأله حلول خدا در مسیح )Incarnation( که از نظر فلسفى به نوعى انسان مآبى )Anthropomorphism( و تبدیل خدا به انسان یا تبدیل انسان به خدا منجر مى شود.(55) مسأله دیگر، مسأله «ملکوت خدا» یا «سلطنت خدا» یا «سلطنت آسمان ها» )The Kingdom of ( است که در انجیل متّى وجود دارد ولى در تورات هرگز دیده نمى شود.
هم مسیحیان و هم یهودیان بر این عقیده اند که على رغم کفر و عصیان پاره اى از انسان ها، در آینده روزى فرا خواهد رسید که حکومت اخلاقى خداوند بر سرتاسر زمین جارى گردد.
البته بین دیدگاه هاى دو دین یهود و مسیح در مورد چگونگى تحقق این آرزو تفاوت هایى وجود دارد که در جاى دیگرى بایستى بحث شود.(56) نکته دیگر این که در «مسیحیت اولیه» عیسى فقط یک پیامبر یا «منجى» یا «موعود یهود» بود ولى پولس رسول او را عیسى خداوندگار ما )Jesus, OurLord( خواند و به الوهیت او قائل گردید.
به همین خاطر برخوردهاى شدیدى بین رهبران اولیه مسیحیت و پولس به وجود آمد.
مسیح، پولس دیگر نه انسان است و نه حتى مافوق انسان، بلکه او خدایى است که موقتاً براى بخشش گناهان اولیه از آسمان به زمین نزول کرد و در قالب انسان تجسم یافته و به شکل بشر درآمده است.
طبق این اعتقاد پولسى، این خداى زمینى پس از تحمل درد و مصیبت کشته مى شود و سپس از قبر برمى خیزد و به آسمان صعود مى کند و در سمت راست پدرش، که هم ماهیت اوست، بر تخت مى نشیند که این را در اصطلاح خودشان رستاخیز مسیح )Resurrection( مى نامند.(57) بنابراین برخلاف استنباط کسانى همچون اتین ژیلسون که مى کوشد خداى مسیحى را همان وجود محض و بسیط و هستى محض و غنى حکیمان الهى معرفى کند و حتى «برهان وجودى» سنت آنسلم و دکارت را هم به کتاب مقدس نسبت داده و افتخارى براى مسیحیت معرفى کند، خداى کتاب مقدس و سَنْت پل )St.Paul( خداى پدر )God, the Father( است که هم جنس و هم ماهیت پسر )Son(است و خدایى است داراى ماهیت و متعیّن و محدود.
طبق تصریح محققان و انجیل شناسان واژه «پدر» در مقام اشاره به حضرت ربوبى در حدود سیصد بار در انجیل ها مخصوصاً در انجیل لوقا و انجیل متّى و مزامیر داوود ذکر شده است.
البته عالمان مسیحى در دفاع از این تسمیه و نامگذارى به توجیهاتى عاطفى و شورانگیز و احساس آلود دست زده اند که گرچه ممکن است خوشایند پیروان ساده اندیش باشد اما هرگز نمى تواند مقبول فیلسوفان ژرف نگر قرار گیرد.
مسأله حلول و تجسد خدا در مسیح و نیز مسأله ثلیث و هم ارزى خداى پدر با پسر و روح القدس از دشوارى هاى بزرگ الهیات مسیحى است