دانلود مقاله حضرت آدم ع

Word 124 KB 14097 13
مشخص نشده مشخص نشده مشاهیر و بزرگان
قیمت قدیم:۱۲,۰۰۰ تومان
قیمت: ۷,۶۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع
  • حضرت آدم (ع) روزی دید ناگهان سه مجسمه سیاه و بدقیافه در طرف چپ او قرار گرفتند و سه مجسمه نورانی در طرف راست او ، از مجسمه های طرف راست یکی یکی پرسید : شما کیستید ؟
    اولی گفت: من عقل هستم .

    دومی : من حیا می باشم .

    سومی : من رحم هستم .


    حضرت پرسید : جای شما در کجاست ؟


    اولی : در سر انسانها دومی : در چشم انسانها .

    سومی در دل انسانها.
    حضرت به طرف چپ برگشت و از سه مجسمه سیاه و بد شکل ، یکی یکی پرسید : شما کیستید ؟


    اولی : من تکبرم.
    حضرت : جای تو کجاست ؟


    - سر انسانها
    - سر که جای عقل است.
    - اگر من وارد سر شوم ، عقل می رود.
    - دومی : من طمعم .
    - مکان تو کجاست ؟


    - در چشم انسانها .
    - چشم که جای حیا است .
    - من اگر در چشم جا گرفتم ، حیا می رود .
    - سومی : من حسدم .
    - محل تو کجاست ؟


    - جای من در دل انسانهاست .
    - دل که جای رحم و مروت است .


    - اگر من وارد قلب انسان شوم رحم و مروت از قلب می رود .
    - به این ترتیب می فهمیم که اگر انسان دریچه های وجود خود را به روی گناهان بگشاید ، هر گناهی که در او جا کند ، به همان تناسب ، فضیلت و اخلاق انسانی از او دور می گردد .
    به این ترتیب می فهمیم که اگر انسان دریچه های وجود خود را به روی گناهان بگشاید ، هر گناهی که در او جا کند ، به همان تناسب ، فضیلت و اخلاق انسانی از او دور می گردد .

    حضرت نوح (ع) وقتی که قوم لجوج حضرت نوح (ع) پند و اندرز او را گوش نکردند و دهها سال به گناه ادامه دادند ، خداوند بر آنها خشم کرد ، طوفان را فرستاد ، طوفان همراه آب که از زمین و هوا می جوشید و می بارید ، همه را غرق کرد ، مادری که خیلی کودک شیر خوارش را دوست داشت ، او را برداشت و به بالای کوه رفت ، تا یک سوم بلندی کوه بالا رفت ، پس از مدتی آب به آنجا رسید ، کم کم با زحمت خود را به آخرین نقطه اوج کوه یعنی قله کوه رساند ، آب به آنجا نیز رسید ، کودکش را به گردنش انداخت ، آب همچنان بالا آمد تا به گردنش رسید ، کودکش را با دو دست بلند کرد ، آب از دستها نیز گذشت و آنها هلاک شدند .

    رسول اکرم (ص) پس از نقل این جریان فرمود : " اگر خداوند به کسی از قوم گنهکار نوح ، رحم می کرد به مادر آن کودک رحم می کرد .

    آری ، مراقب باشیم و توجه به عذاب الهی داشته باشیم که اگر فرا رسید گاه این چنین راه نجات بسته می شود .

    حضرت ابراهیم (ع) در مدتی که حضرت ابراهیم (ع) در سرزمین بابل بود ، جمعی از جمله حضرت لوط (ع) و ساره به او ایمان آوردند.

    او با « ساره» ازدواج کرد.

    از طرف پدر ساره ، زمینهای مزروعی و گوسفندهای بسیاری به ساره رسیده بود.

    حضرت مدتی ضمن دعوت مردم به توحید ، به کشاورزی و دامداری پرداخت تا اینکه تصمیم گرفت از سرزمین بابل به سوی فلسطین هجرت کند و دعوت خود را به آن سرزمین بکشاند.

    اموال خود ، از جمله گوسفندانش را برداشته ، به همراه چند نفر با همسرش ساره حرکت کردند ولی از طرف حاکم وقت اموالش توقیف و ماجرا به دادگاه کشیده شد.

    حضرت خطاب به قاضی چنین گفت : من و همسرم سالها زحمت کشیده ایم تا این اموال را به دست آورده ایم ، اگر می خواهید اموال مرا مصادره کنید ، سالهای عمرم را که صرف تحصیل این اموال شده به من برگردانید.

    قاضی در برابر استدلال منطقی عقب نشینی کرد و گفت : « حق با ابراهیم است » .

    حضرت آزاد شد و همراه اموال خود ، به هجرت ادامه داد و با توکل به خدا و استمداد از درگاه حق ، حرکت کرد تا تحول تازه ای در منطقه جدیدی به وجود آورد و سخنش این بود : « من ( هرجا بروم) به سوی پروردگار می روم ، او به زودی راهنماییم فرماید» « اسماعیل» تازه به رشد رسیده بود ، حدود سیزده سال داشت .

    همدمی مهربان و یاری باوفا برای پدر بود.

    حضرت ابراهیم (ع) او را بسیار دوست داشت ، ولی خداوند خواست در همین مورد وی را بیازماید.

    حضرت ابراهیم (ع) در شب هشتم ذیحجه در خواب دید که کسی به او می گوید : « اسماعیل را در راه خدا قربانی کن !» شب بعد نیز همین خواب را دید ، ولی آن حضرت هنوز یقین نکرده بود که این خواب رحمانی است.

    سومین شب ( دهم ذیحجه) نیز همین خواب را دید ، یقین کرد که خواب رحمانی و وحی الهی می باشد ، ماجرا را به اسماعیل گفت ، وی بیدرنگ پاسخ داد : « پدرم هرچه دستور داری اجرا کن ، به خواست خدا مرا از صابران خواهی یافت » حضرت میوه دل و ثمره یک قرن رنج و سختیهایش را به سوی قربانگاه منی برد تا او را قربانی کند.

    در مسیر راه ، شیطان به صورت پیرمردی به او رسید و گفت : « آیا دلت روا می دارد که نوجوان عزیزت را قربانی کنی ؟!

    » حضرت : سوگند به خدا اگر به اندازه افراد شرق و غرب فرزند داشتم و خداوند فرمان قربانی کردن آنها را به من می داد آنها را قربانی می کردم.

    آنگاه آن حضرت چند سنگ از زمین برداشت و با پرتاب کردن آن به سوی شیطان ، او را از خود دور ساخت.

    همین پیر به سراغ اسماعیل و مادر او نیز رفت و وسوسه کرد ، ولی آنها گفتند : « اگر فرمان خداست ، باید تسلیم آن بود» و به طرف آن پیر سنگ انداختند و او را از خود دور ساختند.

    حضرت ابراهیم (ع) اسماعیل را به قربانگاه آورد و او را مانند گوسفند خوابانید و کارد بر حلقوم او نهاد ولی هرچه کارد را فشار می داد اثری از بریده شدن دیده نمی شد ، لذا با ناراحتی کارد را بر زمین زد ، از این رو که فرمان خدا به تاخیر می افتاد کارد به اذن خدا به زبان آمد و گفت : « خلیل مرا به بریدن امر می کند ولی جلیل (خدای بزرگ) مرا از بریدن نهی می نماید).

    آن حضرت از اسماعیل استمداد کرد ، اسماعیل گفت : « سر تیز کارد را ( مانند نحر کردن شتر) در گودی حلقم فروکن ، آن حضرت که می خواست همین کار را انجام دهد ، در همین لحظه ندای الهی را شنید که فرمود : « ( باعمل) تصدیق کردی خواب خود را» همراه با این ندا ، گوسفندی که از گوسفندان بهشتی بود نزد حضرت ابراهیم آمد و حضرت این ندا را شنید.

    ای ابراهیم !

    این گوسفند را به جای اسماعیل قربانی کن !

    حضرت یعقوب(ع) کاهلی میگوید : از امام صادق (ع) شنیدم که فرمود : چون بعد از گم شدن یوسف (ع) پسر دیگر حضرت یعقوب یعنی بنیامین نیز از دستش رفت ، عرض کرد : خدایا !

    به من رحم نمی کنی ؟

    چشمم را که گرفتی و فرزندم را هم بردی ، به من لطف کن .

    خداوند به او وحی کرد : اگر من آن دو ( یوسف و بنیامین) را میرانده باشم ، سرانجام زنده شان می کنم تا تو آنها را دیدار کنی ، ولی آیا به یاد داری آن گوسفندی که سربریدی و بریان کردی و خوردی و فلانی که در همسایگی تو بودند ، چیزی به آنها ندادی ؟!

    امام صادق (ع) فرمود : حضرت یعقوب (ع) پس از این وحی ، همیشه هر بامداد تا یک فرسخی منزلش اعلام می کرد ، هر کس صبحانه نخورده است ، به منزل یعقوب آید و در شامگاه نیز جار می زدند که هر کس شام نخورده است به منزل یعقوب بیاید.

    حضرت یوسف (ع) روزی جمعی به محضر امام صادق (ع) آمدند و پرسیدند : دعای یوسف در چاه چه بود ؟

    ( زیرا ما در آن اختلاف نظر داریم ، اینک به محضر شما آمده ایم ، تا پاسخ سوالمان را بفرمایی).

    حضرت فرمود : وقتی که یوسف را به چاه انداختند و او از همه جا مایوس شد ، دل به خدا بست ( و با توجه کامل) به درگاه خدا ، عرض کرد : خداوند ا !

    اگر خطاها و گناهان ، مرا در پیشگاهت سرافکنده و شرمنده نموده ، و از این جهت ، صدایم به سوی تو بالا نمی آید ، و دعایم به استجابت نمی رسد ، از پیشگاهت تقاضا دارم به حق یعقوب پیرمرد ، به ناتوانی یعقوب رحم کن ، و بین من و او جمع نما ، زیرا که مهربانی و علاقه او را نسبت به من می دانی .

    این فراز ، درسی است از یکی از پیامبران الهی که چگونه دعا کنیم و با چه روی به سوی خدا رویم : 1ـ خود را با کمال فروتنی در پیشگاه خدا ، گنه کار بدانیم ، و بدانیم که گناه ، مانع استجابت دعا است.

    2ـ بزرگان وارسته را در پیشگاه خدا واسطه قرار دهیم.

    3ـ عمل نیک خود ( بخصوص اگر مهر و محبت نسبت به هم داریم ) را به یاد آوریم ، تا خداوند ما را مشمول رحمتش قرار دهد.

    حضرت شعیب (ع) حضرت شعیب (ع) ، یکی از پیامبران خدا بود که حضرت موسی کلیم الله (ع) مدتی خادمی و چوپانی او را کرد و بعداً داماد او شد.

    این پیامبر خدا ، به عشق خدا چنان گریست که نابینا شد و پس از مدتی خداوند چشم او را بینا کرد .

    باز هم به عشق و حب خدا آنقدر گریه کرد که دوباره نابینا شد و خداوند پس از مدتی چشم او را بینا نمود ، و این موضوع چهار بار تکرار شد .

    خداوند به حضرت شعیب (ع) وحی کرد : ای شعیب!

    تاکی چنین می کنی ؟

    اگر این گریه هایت بر اثر ترس از آتش جهنم است ، من تو را از آن آزاد ساختم ، و اگر برای به دست آوردن بهشت است ، من بهشت را به تو عنایت کردم.

    حضرت شعیب (ع) عرض کرد : ای خداوند و ای سرور من !

    نه به دلیل ترس از آتش تو و نه به خاطر بهشت توست که گریه می کنم.

    بلکه چون عشق تو در قلبم گره خورده ، از این رو صبر و طاقت ندارم و بی قرارم تا دوست خالص تو را بنگرم و با من انس بگیرد و سخن بگوید و مرا آرام سازد.

    خداوند ملاقات کلیمش حضرت موسی (ع) را به او وعده داد و به او وحی کرد : حال که این چنین عاشق و شیفته و شیدای من هستی ، به زودی کلیم (هم سخن) خودم موسی را خدمتگزار تو می کنم.

    حضرت موسی (ع) حضرت موسی (ع) در کوه طور در مناجات خود عرض کرد یا اله العالمین ( ای خدای جهانیان) جواب آمد : لبیک ( یعنی ندای تو را پذیرفتم ) .

    سپس عرض کرد : یا اله المطیعین ( ای خدای اطاعت کنندگان ) جواب آمد : لبیک ، سپس عرض کرد : یا اله العاصین ( ای خدای گنهکاران) این دفعه سه بار شنید : لبیک ، لبیک ، لبیک.

    موسی عرض کرد : حکمتش چیست که این دفعه سه بار شنیدم که فرمودی لبیک ؟

    به او خطاب شد : عارفان ، به معرفت خود ، و نیکوکاران ، به کار نیک خود ، و مطیعان به اطاعت خود اعتماد دارند ولی گنهکاران ، جز به فضل من پناهی ندارند ، اگر از درگاه من نامید گردند ، به درگاه چه کسی پناه ببرند.

    حضرت موسی در راهی شیطان را دید ، در ضمن گفتگویی از او پرسید : « چه گناهی است که اگر انسان آن را انجام دهد ، تو بر او آن چنان مسلط می شوی که هر کجا بخواهی او را می کشانی ؟

    » شیطان گفت : « انسانی که از عمل نیک خود خوشحال باشد و آن را بسیار تصور کند ، ولی گناهانش را کوچک و ناچیز بشمارد ، من بر او مسلط هستم .

    » حضرت یونس (ع) وقتی که حضرت یونس (ع) بر اثر ترک اولی ، از کشتی به دریا انداخته شد و در دهان ماهی قرار گرفت ( چنانکه در سوره صافات ، آیه 149 آمده است ) ماهی او را در هفت دریا گرداند تا رسید به دریای « مسجور» که قارون ( سرمایه دار مغرور زمان حضرت موسی (ع) که پسر عمو یا عمو یا پسر خاله حضرت بود ) در آن دریا عذاب می شد ، ناگهان زمزمه ای شنید ، از فرشته مامور عذاب پرسید : این زمزمه چیست ؟

    گفت : این زمزمه حضرت یونس در دل ماهی است ، قارون از فرشته عذاب اجازه خواست تا با یونس ملاقات کند ، فرشته اجازه داد.

    قارون خود را کنار آن ماهی رساند و از حضرت پرسید ، از حضرت موسی ( ع) چه خبر؟

    حضرت فرمود : موسی (ع) از دنیا رفت .

    قارون از شنیدن این خبر ، دلش سوخت و گریه کرد ، سپس پرسید از هارون ( برادر موسی) چه خبر؟

    حضرت یونس (ع) فرمود : او نیز از دنیا رفت ، قارون باز دلش سوخت و گریه کرد ، سپس پرسید از خواهر موسی ( کلثم) که نامزد او بود ، چه خبر؟

    حضرت فرمود : او هم مرد ، قارون در اینجا بسیار گریه کرد و ناله اش بلند شد .

    خداوند به آن فرشته مامور عذاب قارون وحی کرد : عذاب را در باقیمانده دنیا از قارون بردار زیرا او نسبت به خویشانش رقت و دلسوزی کرد.

    حضرت داوود (ع) خداوند به حضرت داوود (ع) وحی کرد که به «خلاده» دختر «اوس» مژده بهشت بده و او را آگاه کن که همنشین تو در بهشت است ، حضرت به خانه او رفت و در زد ، خلاده در را باز کرد تا چشمش به آن حضرت افتاد ، شناخت و گفت : آیا درباره من چیزی نازل شده که به اینجا آمده ای ؟

    حضرت : آری ـ آن چیست ؟

    ـ آن وحی الهی است.

    ـ آن زن من نیستم ، شاید زنی همنام من است ، من در خود چیزی نمی بینم که درباره ام وحی شود ، ممکن است اشتباهی شده باشد.

    ـ کمی از زندگی و خاطرات خود را برایم بگو ( شاید معما حل شد) ـ هر درد و زیانی به من رسید ، صبر و تحمل کردم ، و چنان تسلیم رضای خدا بودم که از او نخواستم آن را برگرداند تا خودش به رضای خود برگرداند و به جای آن عوض نخواستم و شکر کردم.

    ـ به همین جهت به این مقام رسیده ای اما صادق (ع) پس از ذکر این ماجرا فرمود : « این است دینی که خداوند آن را برای بندگان صالحش پسندیده است» حضرت سلیمان (ع) روزی حضرت سلیمان با همه لشکریانش که بسیار با عظمت بود از منطقه ای می گذشتند که در آن جا مورچه های فراوانی مشغول فعالیت بودند ، در این وقت رئیس موران گفت : « ای گروه موران داخل خانه های خود شوید تا زیر دست و پای لشکریان سلیمان له نشوید در حالی که آنان نمی فهمند.» باد صدای مورچه را به گوش آن حضرت رسانید ، در زمانی که او به قدرت الهی سوار باد بود و در هوا سیر می نمود ، پس به باد امر فرمود که بایستد و دستور داد تا مورچه را حاضر کردند و به وی فرمود : مگر ندانستی که من پیامبر خدایم و بر کسی ستم نمی کنم ؟!

    مورچه : آری ، می دانستم حضرت ک پس چرا مورچگان را از من ترسانیدی و گفتی داخل خانه هایشان روند ؟!

    مور : ترسیدیم وقتی موران به زینت تو لشکریانت نظر کنند مفتون و شیفته شوند و از یاد خدا دور شوند.

    پس مورچه سئوالاتی کرد و چون حضرت پاسخ نداد ، مورچه خود جواب آنها را داد.

    در این موقع حضرت از سخنان او تبسم کرد و خندید.

    حضرت زکریا (ع) حضرت زکریا در سن پیری بود و فرزندی نداشت ، حضرت مریم را دید که بر سجاده نمازش نعمت های آسمانی نازل شده ، به درگاه خداوند دعا کرد و گفت : « خداوندا مرا ببخش فرزند و ذریه ای پاک که وارثم باشد به من عطا فرما ، به درستی که تو شنونده و مستجاب کننده دعا هستی.

    » از جانب خداوند به او خطاب رسید که دعایت مستجاب شد و تو را بشارت باد به فرزندی شایسته .

    حضرت زکریا که به نقلی صد و بیست سال داشت و همسرش نود و هشت سال ، بسیار تعجب کرد و پرسید : « آیا با وجود اینکه من و همسرم هر دو پیر هستیم و زنم نازا می باشد ، باز هم می توانیم صاحب فرزندی شویم ؟

    خداوند فرمود : با قدرتم هرچه بخواهم انجام می شود.

    حضرت : نشانه این چیست ؟

    خداوند فرمود : آن است که تو سه روز نتوانی با کسی حرف بزنی مگر با اشاره در حالی که صحیح و سالم باشی و لال نباشی !

    پس از آ وعده حق ظاهر شد و خداوند حضرت یحیی را به او عطا فرمود.

    حضرت عیسی (ع) حضرت مریم (ع) فرزندش عیسی را در آغوش گرفت و به سوی مردم آمد .

    مردم جاهل و بی پروا ، بی درنگ به آن بانوی بسیار پاک نسبت ناروا دادند و گفتند : « ای مریم !

    کار بسیار عجیب و بدی کردی !

    ای خواهر هارون !

    ( ای کسی که همچون هارون به پاکی و تقوا معروف بودی !) نه پدر تو ( عمران ) مرد بدی بود و نه مادرت ( حنه) بانوی ناپاکدامن بود ، این پسر را از کجا آورده ای ؟!

    حضرت مریم (ع) در برابر تهمت ناجوانمردانه قوم ، سکوت کرد.

    ولی آنها همچنان به ناسزاگویی ادامه میدادند.

    در این هنگام اشاره به عیسی کرد که ای فرزند !

    به پاکی من و پاکزادی خودت گواهی بده ، و به آنها گفت از این کودک بپرسید : مردم که از اشاره وی بیشتر ناراحت شده بودند ، با نیشخند و ناراحتی گفتند : « ما چگونه با کودکی که در گهواره است سخن بگوییم ؟!» حضرت عیسی (ع) که در گهواره دستی همراه مادرش بود به سخن آمد و چنین گفت : « من بنده خدایم ، خداوند به من کتاب (آسمانی) داده و مرا پیامبر کرده و وجودی پر برکت نموده ، در هر کجا باشم و مادام که زنده ام به نماز و زکات توصیه نموده و مرا نسبت به مادرم نیکوکار قرار داده و جبار و شقی قرار نداده ، و سلام خدا بر من ، آن روز که متولد شدم و آن روز که می میرم و آن روز که زنده برانگیخته می شوم » هنگامی که مردم به طور آشکار سخنان فوق را از عیسی (ع) شنیدند دریافتند که مریم از هرگونه ناپاکی ، منزه است و عیسی (ع) بعد از این تکلم ، تا زمانی که به حد زبان گشودن رسید ، سخنی نگفت.

    حضرت محمد (ص) رسول اکرم (ص) در ضمن گفتاری فرمود : همواره جبرئیل در مورد « همسایه» به من سفارش می کند ، به گونه ای که گمان کردم که همسایه از همسایه ارث می برد.

    و همواره در مورد بردگان سفارش می کند ، به گونه که گمان بردم که وقت معینی برای آزاد کردن آنها تعیین نموده است و چون آن زمان فرا رسید ، آنها آزاد می شوند.

    و همواره در مورد « مسواک» کردن دندانها به من سفارش می کند به گونه ای که گمان کردم به زودی آن را واجب می نماید.

    و همیشه در مورد « مناجات و نماز شب» به من سفارش می کند ، به طوری که گمان بردم که بهترین افراد امت من ، در شب نمی خوابند.

    روزی پیرزنی به حضور پیامبر (ص) رسید و عرض کرد : عاقبت من در قیامت چه خواهد شد؟

    آن زن ناراحت شد و از حضور آن جناب دور گردید و در راه بلال حبشی او را گریان دید ، از او پرسید چرا ناراحت هستی ؟

    آن زن جریان را گفت : بلال گفت : نباید ایشان چنین فرموده باشد ، برگرد به حضورش رفته و بار دیگر بپرسیم.

    نزد پیامبر (ص) آمدند و بلال عرض کرد : ای رسول خدا !

    شما به این پیرزن چنین فرموده ای ؟!

    حضرت فرمود : « آری این که سهل است ، انسان سیاه هم به بهشت نمی رود » بلال نیز افسرده خاطر شد و از نزد رسول خدا مرخص گردید .

    در راه ، ابن عباس او پیرزن را افسرده دید ، علت را جویا شد و بلال جریان را گفت .

    ابن عباس گفت : « رسول خدا (ص) با شما مزاح کرده است ، منظورش این است که پیرزن ، جوان می شود ، و سیاه سفید می گردد و سپس به بهشت می روند نه با حال پیری و سیاهی .

    آنها فهمیدند که آن حضرت با آنها مزاح کرده است ، لذا خوشحال شدند.

    ابن عباس می گوید : ( در آن وقت که حضرت فاطمه (س) کودک بود ) رسول خدا (ص) او را بسیار می بوسید و می بویید ، عایشه ( یکی از همسران پیامبر) به صورت اعتراض به پیامبر خدا گفت : فاطمه را زیاد می بوسی !

    رسول خدا (ص) در پاسخ فرمود : « در شب معراج ، همراه جبرئیل وارد بهشت شدیم ، از همه میوه های بهشت خوردم ، و پس از مراجعت از معراج ، با خدیجه کبری هم بستر شدم و نور فاطمه (س) منعقد شد ، و پس از چندی متولد گردید ، من از وجود فاطمه (س) بوی میوه های بهشت را که خورده ام استشمام می کنم ، از این رو به او علاقه شدید دارم .

کلمات کلیدی: حضرت آدم (ع)

حضرت آدم لقب:خلیفۀ ا..... کنیه: ابوالبشر معنای اسم : آدم = آفریده از سطح زمین خداوند متعال آدم را ا ازخاک آفرید وجان دراو دمید تاریخ ولادت:قبل از هبوت آدم مدت عمر: 930 محل هبوت: آن حضرت در کوه صفا و بنا به قول مسهور در کوه سر اندیب فرود آمد. محل دفن: نجف اشرف در کشورعراق نسب : خداوند متعال بعد از خلقت آسمانها و زمین و سایر موجودات اراده فرمود سرآمد مخلوقات یعنی انسان را بیافریند ...

«انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهر کم تطهیرا» منظومه محنت زهرا و آل او دوشیزگان پرده نشین حریم قدس بر خاطر کواکب ازهر نوشته‌اند نام بتول بر سر معجر نوشته‌اند سپاس خداوندی را درخور است که به برکت اصحاب کسا، عرش و فرش بیافرید و نعمت در آن بگسترانید و از برای جانشینی خود بر روی زمین انسان را از ماند آبی گندیده بسرشت و برای هدایت او پیامبران فرستاد. درود برون از شمارش ...

ولادت علي (ع): رسول گرامي اسلام در سال عام الفيل در مکه معظمه ديده به جهان گشود, فاطمه دختر اسد در حالي که از ولادت پيغمبر خدا و از شنيدن آن همه معجزات و کرامات در هنگام تولدش به شدت خوشحال بود با سرعت تمام خود را به شوهرش حضرت ابوطالب (ع)رسانده و م

کسي دراين ترديد ندارد که حضرت محمدص درسن چهل سالگي مدعي نبوت شد واعلام کرد که فرشته وحي براوفرود آمده واوازاين طريق به (آگاهي هاي ويژه) اي(وحي) دست يافته است اومتن اين آگاهي هاي ويژه را که همان آيات قرآن مجيد بود براي مردم خواند وبه آنها گفت که اين

سپاس خداوندي را درخور است که به برکت اصحاب کسا، عرش و فرش بيافريد و نعمت در آن بگسترانيد و از براي جانشيني خود بر روي زمين انسان را از ماند آبي گنديده بسرشت و براي هدايت او پيامبران فرستاد. درود برون از شمارش بر خاتم پيامبران که با ارائه رسالتش دين

ادوار نبوت:دوره چهارم نبوت لقب:کليم ا... معناي اسم:از آب کشيده شده پدر:عمران مادر:يوکابد تاريخ ولادت:???? سال بعد از هبوت آدم. مدت عمر: ??? سال بعثت:آن حضرت با برادرش هارون براي بني اسراعيل مبعوث شد. محل دفن:بروايتي در شش فرسنگي بيت المقدس مدفون است

ولادت علي (ع) : رسول گرامي اسلام در سال عام الفيل در مکه معظمه ديده به جهان گشود, فاطمه دختر اسد در حالي که از ولادت پيغمبر خدا و از شنيدن آن همه معجزات و کرامات در هنگام تولدش به شدت خوشحال بود با سرعت تمام خود را به شوهرش حضرت ابوطالب (ع)رسانده و

مقدمه: مهمترين سطور زندگاني بشر آن است که بتواند شمع روشن راه ديگران شود و هراندازه تحولات دوران زندگي يک فرد بر روحانيت و خلوص نيت نزديکتر باشد و مشعله‌داري و هدايت قرارگرفته است اثر آن در ارشاد و دلالت مردم عميق‌تر است. درباره عرفان و جذبه‌ي رو

مقدمه فاطمه (علیها السلام) در نزد مسلمانان برترین و والامقام ترین بانوی جهان در تمام قرون و اعصار می‌باشد. این عقیده بر گرفته از مضامین احادیث نبوی است. این طایفه از احادیث، اگر چه از لحاظ لفظی دارای تفاوت هستند، اما دارای مضمونی واحد می‌باشند. در یکی از این گفتارها (که البته مورد اتفاق مسلمانان، اعم از شیعه و سنی است)، رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌فرمایند: "فاطمه ...

: محمد بن عبد الله در تورات و برخى کتب آسمانى «احمد» ناميده شده است. آمنه، دختر وهب، مادر حضرت محمد (ص) پيش از نامگذارىِ فرزندش توسط عبدالمطلب به محمّد، وى را «احمد» ناميده بود. کنيه: ابوالقاسم و ابوابراهيم. القاب: رسول اللّه، نبى اللّه، مصطفى،

ثبت سفارش
تعداد
عنوان محصول