« بیان یک اصل »
هر موجودی در جهان جایگاه خاصّی دارد که معلول مرتبه وجودی و ویژگی های خاص آن موجود می باشد .
قوانین حاکم , ارزش وجودی , نحوه بهره دهی و بهره گیری , شیوه کار و حدود فعالیت یک موجود , وابسته به مرتبه وجودی و ویژگی های خاص او و تعیین کننده جایگاه او در هستی می باشد .
این مطلب را می توان به صورت قاعده ای کلی و سنّتی تغییرناپذیر تلقی نمود , به گونه ای که خروج از این سنت و قاعده , افراط و غلو یا تفریط و خروج از حدّ اعتدال است .
بت پرستی , طبیعت پرستی , هوا پرستی , گاو پرستی و ...
از آن جهت محکوم و نپذیرفتنی است که آن ها را از جایگاه اصلی و ویژگی خاصّشان خارج کرده و در جایگاه بلند الوهیت و خدایی گذاشته اند , اعتقاد به جسمانی و مرکّب بودن خدا و ...
از آن جهت باطل است که خدا را از مقام والایش به زیر کشانده و در مرتبه وجودی جسمی و ویژگی های جسمانی قرار داده اند .
جایگاه هر موجودی در جهان هستی , تابع اصل عدالت و حکمت الهی است .
به همین جهت , در آفرینش موجودات هیچگونه افراط و تفریطی نبوده و نخواهد بود و هیچکس هم نمی تواند به آن اعتراض کند , زیرا هر چیزی به جای خود نیکو آفریده شده است .
ب,ا توجه به مطالب فوق به بیان جایگاه زن پرداخته و حقوق او را در دستگاه آفرینش مشخص می کنیم .
حقوق و جایگاه زن موضوعی است که دشمنان اسلام تبلیغات کاذب فراوان در اطراف آن بپا کرده اند .
مصونیت زن را با محدودیت وی اشتباه گرفتند و رفتار برخی از مسلمین را با قوانین اسلام یکی دانستند و سیمای مهربان اسلام و دست نوازش قرآن و بازوی حمایت مسلمانان راستین را در دفاع از نوامیس مسلمین ندیدند و تلاش کردند این قشر وسیع و مؤثر جامعه بشری را به مکتب حیات بخش اسلام بدبین سازند , رسانه های گروهی و ابزارهای تبلیغاتی غرب .
حقـوق و جایگاه زن موضوعی است که دشمنان اسلام تبلیغات کاذب فراوان در اطراف آن بپا کرده اند .
مصونیت زن را با محدودیت وی اشتباه گرفتند و رفتار برخی از مسلمین را با قوانین اسلام یکی دانستند و سیمای مهربان اسلام و دست نوازش قرآن و بازوی حمایت مسلمانان راستین را در دفاع از نوامیس مسلمین ندیدند و تلاش کردند این قشر وسیع و مؤثر جامعه بشری را به مکتب حیات بخش اسلام بدبین سازند , رسانه های گروهی و ابزارهای تبلیغاتی غرب .
قرآن یک کتاب فلسفی نیست ولی در مورد جهان , انسان و اجتماع که سر موضوع اساسی فلسفه است به گونه ای روشن و قاطع نظر می دهد و با روش مخصوص خود , به کسانی که آشنایی کامل با قرآن دارند جهان بینی خاصی را می بخشد و با نیروی خلل ناپذیری که از منبع کمال مطلق و مبداء علم الهی سرچشمه گرفته است .
افق فکری پیروانش را روشن تر نموده بینش عمیقی در ادراک حقایق جهان , به آنان می بخشد و پیروان واقعی قرآن , از این طریق مانند مادیّون در گرداب های هولناک زندگی , اسیر خیال بافی ها و کجروی ها نمی گردند .
قرآن , برخلاف همه آراء فلسفی و مذهبی و عادت های پیش از نزول قرآن و سنت های همزمان با نزول قرآن و برخلاف برخی از آراء و عادات زمان های اخیر , حقیقت وجودی زن را همانند مرد دانسته و مانند دیگران سرشت وی را جدا از مرد و طفیلی معرفی نکرده است .
« جایگاه زن در دستگاه آفرینش » جهان و نظام حاکم بر آن , پدیده ای وابسته به خدای بلندمرتبه است .
در نظام هستی , هر موجودی دارای سه جایگاه است : جایگاه عام و خاص و اخص .
این سه جایگاه معلول سه سنّت الهی است : 1- سنّت عام که بدون استثناء هر موجودی را در بر گرفته است .
2- سنّت خاص که برخی آفریده ها را شامل می شود .
3- سنّت اخص که نوع یا صنف بسیار خاصی یا مرتبه ای ویژه از مراتب را در بر گرفته است .
سنّت عام , عبارت از همان واقعیتی است که در کلام امام چهارم حضرت سجّاد – علیه السّلام – آمده است : « ...
( خدایی که ) به قدرت خود , موجودات را از نیستی به هستی آورد و به اراده خویش لباس وجود بر آنان پوشانید .
سپس آن ها را در راهی که اراده کرده بود , سیرشان داد و در طریق محبّت خویش برانگیخت ...
» (1) 1- صحیفه سجادیه , دعای اول به عبارت دیگر , براساس سنّت عام الهی , هر موجودی در راه دوستی خدا برانگیخته شده است .
که این دوستی در لباس تسبیح و ستایش خدا ظهور پیدا می کند : ...
وَ إِن مِن شَیءٍ الاّ یُسَبِّحُ بِحَمدِهِ ...
(1) - موجودی در جهان نیست جز این که ذکرش تسبیح و ستایش خداست .
آفریده شدن هر موجود به نیکوترین وجه و هدایت الهی نیز دو سنّت عالم حاکم بر همه موجودات , در تمام مراتب وابستگی است : أَلَّذی احسن کل شیء خلقه ...
اوست خدایی که هر موجودی را به نیکوترین وجه آفرید .
تمام مراتب وجود در نظام وابستگی , محکوم به نیکوترین خلقت , حب , هدایت و عبودیت است .
با توجه به این سنّت و قانون عام است که جایگاه موجودات به طور عام و کلی مشخص می شود , که عبارت است از بندگی و تسلیم حق بودن در پرتو حبّ و هدایت الهی .
موجوداتی که از یک سنخ و گونه هستند , سنّت خاص بر آن ها حاکم است .
سنّت حاکم بر روح نیست که از حیات ذاتی و جاودانگی برخوردار است .
در صورتی که ماده و جسم از چنین سنّتی برخوردار نیستند , بلکـه سنّت حاکم بر ماده و جسم , حرکت مداوم و در حال تغییر و تحوّل بودن آن هاست .
پس سنّت خاص روح , برخورداری آن از حیات و ثبات سنّت خاص حاکم بر جسم و ماده , حرکت و تغییر و تحوّل آن هاست .
جایگاه عام زن , همان جایگاه موجودات دیگر به عنوان آفریده خدای متعال است و آن تسبیح و تقدیس و ستایش خدا در مقام مراتب وجودی اوست .
زیرا در تمام آن مراتب به خدا وابسته بوده و در عین حال مشمول هدایت عام و آفرینش نیکو نیز می باشد .
(2) جایگاه خاص زن به لحاظ داشتن حیات و نفس دارای مراتب , به ظهور رساندن قوا و استعدادها در همه مراتب نفس است .
که در دو مرتبه نباتی و حیوانی به طور تکوینی و طبیعی اما شکوفایـی قوا در مرتبه انسانی و عقلی , اختیاری و ارادی براساس آگاهی و هدف خاص امکان پذیر است , زن در آن دو مرتبه با حیوانات و گیاهان مشترک است و همان سنّت خاص حاکم بر آن ها بر وجود زن نیز حاکم می باشد .
جایگاه اخص زن , اینست که با تشخیص حق از باطل و پذیرش دین , فطرت پاک انسانی را در خویش شکوفا می سازد و با آراستن نفس به فضایل اخلاقی , به ابعاد روحی خویش رنگ الهی بدهد .
روشن است که زن در تمام جایگاه های بیان شده , همتای مرد است , چون هر دو از یک سنخ و گونه هستند .
زن به مقتضای خلقت خویش از جایگاه ممتازی نیز برخوردار است , که مرد قابلیت جانشینی آن را ندارد .
جایگاهی بزرگ که تعیین کننده وظیفه و مسئولیت اجتماعی است .
وظیفه ای آن چنان بزرگ که انجام آن , محور و اساس صلاح فردی و اجتماعی بوده و عدم انجام آن , اساس فساد فردی و اجتماعی می باشد .
مسئولیتی که اگر آن را به عنوان یک امر الهی و تکلیف عقلی و دینی به انجام رساند , به کمال انسانی خویش خواهد رسید و بهشت را زیر پای خویش خواهد دید .
ولی رها ساختن و کنار نهادن آن جایگاه که زیربنای تکوینی مسئولیت انسانی و تکلیف الهی است .
زن را به پایین ترین مرتبه وجودی تنزل خواهد داد , چنان جایگاهی عبارت است از پرورش و آماده سازی انسان برای ظهور فعلی جایگاه اخص , مسئولیت پذیری , اصلاح و تهذیب نفس , بندگی خدای متعال در بُعد ارادی و اختیاری , شناخت صحیح از هستی , دین , دنیا , خود و به طور کلی با تمام وجود تسلیم حقّ شدن , کسب رضای خدا و تحقّق بخشیدن به غرض از آفرینش در مرحله تشریح .
« ارزش ها و ضد ارزش های زن » زن در آفرینش , یکی از مظاهر و جلوه های زیبایی حق است .
زن گل شکوفای هستی و مظهر مهر و رحمت الهی است , از آن جا که انسان تجلّی گاه صفات و اسماء خداوندی است .
در این جهت زن پرتوی از فروغ جهان او نشانگر الفت و شفقت و داد و محبّت است .
با این که زن , یکی از دو رکن اساسی انسان در هستی و مادر همه زیبایی های در زندگی است , مع الاصف , در رشد فرهنگ استعماری و پیشرفت های علم و تکنولوژی , زن را از مقام والا و شامخ خویش ساقط کرده و وی را به نوعی جدید , به اسارت و بردگی کشانده اند .
و در این بیداد و ستم , کار را به جایی رسانده اندکه زن به این اسارت تن در داده و زشت تر از آن , اسارت را به جای آزادی پذیرفته است !
زن معاصر وسیله سودجوییسوداگران و ابزار تولید و محرف برای سرمایه داران شده است .
فرهنگ های مادّی , در فریب زن به قدری پیشرفته اند که معمولاً زن ها به ویژه زن های به اصطلاح اشرافی به شخصیت کاذب خویش قانع شده و ضد ارزش ها را برای خویش ارزش تلقی می کنند بقدری کودکانه می اندیشند که مانند اطفال غیرممیز و نابالغ , از داشتن یک اسباب بازی و یک وسیله مد شده , شاد می گردند و از دست دادن یا محروم بودن از یک مُد زندگی بر ایشان تلخ گشته عزا می گیرد .
سوداگران و شهوت رانان , آزادی را به گونه ای برای زن تفسیر کرده اندکه بی بندوباری و وسیله عیاشی شدن را به نام آزادی پذیرفته و مانند دلقک هایی که خود را فدای قهقهه های تماشاچیان خودپرست می کنند , خویشتن را در اختیار مردنمایان حیوان منش قرار داده است !
ارزش و شخصیت خویش را بیشتر به زرق و برق مادّی دکور , لباس و چگونگی میزو مبل و ماشین و ...
می دانند و هر جا می نشینند و بر می خیزند , همواره این گونه اشیاء را به رخ یک دیگر می کشند و مدام آنان که چیزی از این اشیاء دارند از وحشت از دست دادن آن ها و آرزوی بهتر از آن ها را داشتن و آنان که ندارند در حسرت آن ها زندگی مذلت باری را ادامه می دهند .
« ارزش های زن در فرهنگ قرآن » در فرهنگ قرآن , زن مانند مرد , مورد خطاب وحی می باشد و هر ارزش که برای مرد ارزش و عامل تکامل و رشد اوست , برای زن نیز ارزش و وسیله تعالی و تکامل می باشد .
جز در موارد استثنایی که به واسطه آن ها تفاوت های خاص و ویژگی هایی که دارند به تناسب هر کدام وظیفه یا ارزش خاصی قائل شده است مثلاً اگر مجاهده و پیکار در میدان های جنگ در راه خدا برای مردان وظیفه و ارزش است برای حفظ شخصیت وجودی زن و ظرافت و لطافت خاصی که دارد , این کار وظیفه او شمرده نشده و در مقابل , تمام ارزش این وظیفه , در قبال اداره منزل و خوب شوهرداری کردن وی به او داده شده است .
« اسلام مرحله نوین در زندگی زنان » با ظهور اسلام و تعلیمات ویژه آن زندگی زن وارد مرحله نوینی گردید که با دو مرحله گذشته فاصله زیادی داشت .
در این دوره دیگر مستقل , و از کلیه حقوق فردی و اجتماعی و انسانی برخوردار گردید .
پایه تعلیمات اسلام در مورد زن همانست که در آیه وَ لهن مثل الذی علیها بالمعروف می خوانیم .
اسلام زن را مانند مرد برخوردار از روح کامل انسانی و اراده و اختیار دانسته و او را در مسیر تکـامل کـه هدف خلقـت است , می بیند , لذا هر دو را در یک صفّ قرار داده و با خطابه هایی مانند : « یا ایها الناس » و یا « یا ایها الذین آمنوا » مخاطب ساخته , برنامه ای تربیتی و اخلاقی و عملی را برای آن ها لازم کرده است , و با آیاتی مثل : مَن عَمِلَ صالِحاً مِن ذَکَرٍ أَو اُنثی وَ هُوَ مِنٌ فَلَنُحَیِنَّهٌ حَیوهً طَیِّبَهً ج ولَنجربَیَّنهُم اَجرَهُم بِاَحسَنِ ما کانُوا یَعمَلُونَ .
( نحل /95 ) تصریح کرده است که هریک از زن و مرد می توانند به دنبال اجرای برنامه های اسلام به تکامل معنوی و مادّی برسند و به حیاتی طیّب و پاکیزه که سراسر آرامش است گام نهند .
اسلام زن را مانند مرد به تمام معنی مستقل و آزاد می داند , و قرآن با آیاتی نظیر : کُلُّ نَفسٍ بِما کَسَبَت رَهینهٌ .
( مدثر / 38 ) و یا مَن عَمِلَ صالِحَاً فَلِنَفسِهِ وَ مَن اَساءَ فعلیها ...
این آزادی را برای عموم افراد اعم از زن و مرد بیان می دارد , و لذا در برنامه های مجازاتی هم می بینیم در آیاتی مثل : - الزانیه والزانی فاجلدوا کل واحد منهما مأه جلده – و مانند آن هر دو را به مجازات واحدی محکوم می کند از طرفی چون استقلال , لازمه اراده و اختیار است , لذا اسلام این استقلال را در کلیه حقوق اقتصادی می آورد و انواع و اقسام ارتباطات مالی را برای زن بلامانع دانسته و او را مالک درآمد و سرمایه خویش می شمارد .
در سوره نساء می خوانیم : للرجال نصیب مما اکتسبوا و للنساء نصیب مما اکستبن ...
و همچنین با درنظر گرفتن قانون کلی : الناس مسلطون علی اموالهم ...
یعنی همه مردم بر اموال خویش مسلطند – به دست می آید که چگونه اسلام به استقلال اقتصادی زن احترام گزارده و تفاوتی بین زن و مرد نگذاشته است .
خلاصه آن که زن در اسلام یک رکن اساسی اجتماع به شمار می رود , و هرگز نباید با او معامله یک موجود فاقد اراده و وابسته و نیازمند به قیّم نمود .
در معنی تساوی زن و مرد نباید اشتباه کرد : تنها مطلبی که باید به آن توجّه داشت ( و در اسلام به آن توجّه خاص شده ) ولی بعضی روی یک سلسله احساسات افراطی و حساب نشده آن را انکار می کنند , مسئله تفاوت های روحی و جسمی زن و مرد و تفاوت وظایف آن ها است – ما هر چه را انکار کنیم این حقیقت را نمی توانیم انکار نماییم که بین این دو جنس هم از نظر جسمی و هم از نظر روحی تفاوت زیادی هست که ذکر آن ها در کتب مختلف ما را از تکرار از آن ها بی نیاز می سازد و خلاصه همه آن ها این است که : چون زن پایگاه پیدایش وجود انسان است و رشد نونهالان در دامن او انجام می پذیرد .
همان طور که جمعاً متناسب با حمل و پرورش و تربیت نسل های بعد آفریده شده , از نظر روحی هم سهم بیشتری از عواطف و احساسات دارد .
با وجود این اختلافات دامنه دار آیا می توان گفت زن و مرد بایددر تمام شئون همراه یک دیگر گام برداشته و در تمام کارها صد در صد مساوی باشند ؟
مگر نه این است که باید طرفدار عدالت در اجتماع بود ؟
آیا عدالت غیر از این است که هرکس به وظیفه خود پرداخته و از مواهب و مزایای وجودی خویش بهره مند گردد ؟
بنابراین آیا دخالت دادن زن در کارهایی که خارج از تناسب روحی و جسمی اوست برخلاف عدالت نمی باشد ؟
این جاست که می بینیم اسلام در عین طرفداری از عدالت مرد را در پاره ای از کارهای اجتماعی که به خشونت و یا دقت بیشتری نیازمند است مانند : سرپرستی کانون خانه ...
و مقدم داشته و مقام معاونت را به زن واگذار کرده است .
یک خانه و یک اجتماع احتیاج به مدیر دارند و مسئله مدیریت در آخرین مرحله خود , باید در یک شخص منتهی گردد و گرنه کشمکش و هرج و مرج برقرار خواهد شد .
با این وضع آیا بهتر است که مرد برای این کار نامزد گردد یا زن ؟
همه محاسبات دور از تعصب می گوید وضع ساختمانی مرد ایجاب می کند که مدیریت خانواده به عهده او نهاده شود و زن معاون او گردد , گرچه جمعی اصرار دارند این واقعیت ها را نادیده گیرند , ولی وضع زندگی خارجی حتی در جهان امروز و حتی در ملکی که به زنان آزادی و مساوات کامل داده اند .
نشان می دهد که عملاً مطلب همانی است که در بالا گفته شد اگرچه سخن خلاف آن گفته شود .
مساوات مرد و زن در پیشگاه خداوند : گاهی بعضی چنین تصور می کنند که اسلام کفّه سنگین شخصیت را برای مردان قرار داده , و زنان در برنامه اسلام چندان جایی ندارند , شاید منشاء اشتباه آن ها پاره ای از تفاوت های حقوقی است که هر کدام دلایل و فلسفه خاصی دارد , وی بدون شک قطع نظر از این گونه تفاوت ها که ارتباط با موقعیت اجتماعی و شرایط طبیعی آن ها دارد و هیچگونه فرقی از نظر جنبه های انسانی و مقامات معنوی میان زن و مرد در برنامه های اسلام وجود ندارد .
( نحل / 97 ) آیه فوق دلیل روشنی برای این واقعیت است زیرا به هنگام بیان ویژگی های مؤمنان و اساسی ترین مسائل اعتقادی و اخلاقی و عملی زن و مرد را در کنار یک دیگر همچون دو کفه یک ترازو قرار می دهد , و برای هر دو پاداشی , یکسان بدون کمترین تفاوت قائل می شود و به تعبیر دیگرتفاوت جسمی مرد و زن را همچون تفاوت روحی آن ها نمی توان انکار کرد و بدیهی است که این تفاوت برای ادامه نظام جامعـه انسانـی ضـروری است و آثـار و پیامدهـایی در بعضی از قوانین حقوقی زن و مرد ایجاد می کند .
ولی اسلام هرگز شخصیت انسانی زن را همچون جمعی از روحانییون مسیحی در قرون پیشین زیر سؤال نمی برد که آیا زن واقعاً انسان است و آیا روح انسانی داردیا نه ؟
نه تنها به زیر سؤال نمی برد بلکه هیچگونه تفاوتی از نظر روح انسانی در میان این دو قائل نیست .
اسلام برای زن همان استقلال اقتصادی را قائل شده که برای مرد قائل شده است .
به همین در علـم رجـال اسلامی , بـه بخش خاصّی مربوط به زنان دانشمندی که در صف فقها بودند برخورد می کنیم که از آن ها به عنوان شخصیت های فراموش ناشدنی یاد کرده است , اگر به تاریخ عرب قبل از اسلام باز گردیم و وضع زنان را در آن جامعه بررسی کنیم که چگونه از ابتدایی ترین حقوق انسانی محروم بودند , و حتّی گاهی حقّ حیات برای آن ها قائل نمی شدند و پس از تولّد آن ها را زنده به گور می کردند , و نیز اگر به وضع زن در دنیای امروز که به صورت عروسک بلااراده ای در دست گروهی از انسان نماهای مدعی تمدّن درآمده بنگریم تصدیق خواهیم کرد که اسلام چه خدمت بزرگی به جنس زن کرده و چه حقّ عظیمی بر آن ها دارد .
کوبیدن یک روش جاهلی : یکی از روش هایی که در دوران جاهلیت برای جدایی زن و مرد مرسوم بود و این روش نیز قبل از نزول حکم طلاق در بین تازه مسلمانان هم ادامه داشت , این عمل ایلاء است که به معنی سوگند خوردن بر ترک عمل زناشویی است .
در جاهلیت هنگامی که مردی از همسر خویش متنفر می شد , گاهی سوگند یاد می کرد که با او هم بستر نگردد , و با این راه غیرانسانی همسر خویش را در تنگنای شدیدی قرار می داد , نه او را رسماً طلاق می داد تا آزادانه با انتخاب شوهر دلخواهش به خواسته های خویش برسد , و نه خود بعد از آن سوگند شدید حاضر می شد آشتی کرده و به صورت یک همسر با او زندگی کند .
- لِلَّذینَ یُؤلِونَ مِن نِسآئِهِم تَرَبُّصُ اَربَعَهِ اَشهُرٍ ...
آیه مورد بحث طرحی را که اسلام در این باره ریخته است بیان می کند , می گوید : شوهر تا چهارماه مهلت دارد که زن را از این گرفتاری و نابسامانی نجات دهد یا از سوگند خود برگشته , و با همسر خویش زندگی کند , و یا رسماً او را طلاق داده و آزاد سازد .
انتخاب راه اول و بهم نزدن کانون خانواده بدون تردید عقل پسند و مورد رضایت پروردگاراست , و لذا در آخر می گوید : فَاِن فآؤُ فَاِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحیمٌ .
( اگر از تصمیم خود برگشتند خدا بخشنده و مهربان است ) .
اما اگر تصمیم به جدایی گرفت و طلاق داد در این صورت بخشش و مغفرت مسلّم نیست , و خداوندی که از همه اسرار آگاه است .
می داند که آیا هواپرستی , شوهر را وادار کرده از قانون طلاق سوء استفاده کند , و یا راستی وضع او چنین ایجاب نموده است , پروردگار نسبت به اجرای ظاهری طلاق شنوا و از انگیزه و محرک آن هم مطلع می باشد لذا در پایان آیه می فرماید : - وَ اِن عَزَمُوا الطَّلاقَ فَاِنَّ الله سَمیعٌ عَلیمٌ ...
- ولی باید توجه داشت گرچه اسلام حکم ( ایلاء ) را به کلی ابطال نکرده است , اما در حقیقت آثار آن را از بین برده , زیرا به کسی اجازه نمی دهد با ( ایلاء ) و سوگند بر ترک عمل زناشویی , از همسرش جدا گردد .
و اگر می بینیم حریم و مدتی برای شخص ایلاء کننده قائل شده است نه به خاطر این است که راستی می شود باایلاء و سوگند حقی از حقوق زناشویی را باطل کرد بلکه از این جهت است که آمیزش جنسی به عنوان یک واجب شرعی در هر چهار ماه لازم است .
مقایسه حکم اسلام و دنیای غرب : با توجه به کیفیت جلوگیری اسلام از ( ایلاء ) و سابقه تاریخی آن در دوران جاهلیت و مقایسه آن با جدایی جسمی که نظیر ایلاء است .
با وضع حقوق زن در اسلام و قرآن آشناتر می شویم .
- توضیح این که : بعد از انقلاب کبیر فرانسه یکی از راه هایی که برای طلاق به دست آوردند , جدایی جسمی بود , زن و شوهری که با هم نمی توانستند بسازند , ممکن بود موقتاً از هم جدا شده , و در خانه های جداگانه زندگی کنند ( البته روابط و حقوق به جای خود می ماند فقط وظیفه انفاق از طرف مرد و تمکین از طرف زن اسقاط می گردید ) ولی از آن نه آن مرد می توانست زن بگیرد , و نه این زن می توانست شوهر کند .
مدت این جدایی هم بیش از سه سال نبود تازه بعد از این مدت ناچار باید با هم زندگی کنند .
جدایی را رها سازند .
و به این ترتیب حکم جاهلی در میان آن ها زنده شد .
اگر دنیای غرب این جدایی را تا سه سال اجازه داد , اسلام حاضر نشد بیش از چهار ماه این وضع نابسامان ادامه پیدا کند , و اگر مرد بخواهد بعد از این مدّت سهل انگاری کرده وضع خود را روشن ننماید , حکومت اسلامی او را احضار و در صورت مخالفت او را تحت فشار قرار می داد تا کار را یکسره کند .
« مهر یک پشتوانه اجتماعی برای زن » در عصر جاهلیت نظر به این که برای زنان ارزشی قائل نبودند , غالباً مهررا که حقّ مسلّم زن بود , در اختیار اولیای آن ها قرار می دادند .
و آن را ملک مسلّم آن ها می دانستند گاهی نیز مهر یک زن را ازدواج زن دیگری قرار می دادند به این گونه که مثلاً برادری , خواهر خود را به ازدواج دیگری در می آورد که او هم در مقابل , خواهر خود را به ازدواج وی در می آورد و مهر این دو زن همین بود .
اسلام بر تمام این رسوم ظالمانه خط بطلان کشیده و مهر رابه عنوان یک حقّ مسلّم به زن اختصاص داده و در آیات قرآن مکرراً مردان را به رعایت کاملاین حق توصیّه کرده است .
در اسلام برای مهر مقدار معیینی تعیین نشده است و بسته به توافق دو همسر است گرچه در روایات فراوانی تأکید شده که مهر را سنگین قرار ندهند ولی این یک کلام الزامی است , بلکه مستحب است , اکنون این سؤال پیش می آید که مرد و زن هر دو از ازدواج و زناشویی به طور یکسان بهره می گیرند و پیوند زناشویی پیوندی است , براساس منافع متقابل طرفین , با این حال چه دلیلی دارد که مرد مبلغ کم یا زیادی به عنوان مهر به زن بپردازد ؟
وانگهـی آیـا این موضـوع بـه شخصیـت زن لطمـه نمی زند .
و شکل خرید و فروش به ازدواج نمی دهد !
روی همین جهات است که بعضی با شدّت با مسأله مهر مخالفت می کنند , مخصوصا ً معمول نبودن مهر در میان غربی ها برای غرب زده ها به این فکر دامن می زند , در حالی که نه تنها حذف مهر , به شخصیت زن نمی افزاید بلکه وضع او را به مخاطره می افکند .
توضیح این که درست است که مرد و زن هر دو از زندگی زناشویی بطور یکسان سود می برند , ولی نمی توان انکار کرد که در صورت جدایی زن و مرد ؛ زن متحمل خسارت بیشتری خواهد شد زیرا : اولاً : مرد طبق استعداد خاص بدنی معمولاً در اجتماع نفوذ و تسلط بیشتری دارد , و هر چند بعضی می خواهند به هنگام سخن گفتن این حقیقت روشن را انکار کنند , اما وضع زندگی اجتماعی بشر حتی در جوامع اروپایی که زنان به اصطلاح از آزادی کامل برخوردارند نشان می دهد که ابتکار اعمال پر درآمد بیشتر در دست مردان است , به علاوه مردان برای انتخاب همسر مجدد امکانات بیشتری دارند ولی زنان بیوه مخصوصاً با گذشت قسمتی از عمر آن ها , و از دست رفتن سرمایه جوانی و زیبایی , امکاناتشان برای انتخاب همسر جدید کمتر است .
با توجه به این جهات روشن می شود که امکانات و سرمایه ای که زن با ازدواج از دست می دهد بیش از امکاناتی است که مرد از دست می دهد , و در حقیقت مهر چیزی است به عنوان جبران خسارت برای زن و وسیله ای برای تأمین زندگی آینده او , و علاوه بر مسئله مهر معمولاً به شکل ترمزی در برابر تمایلات مرد نسبت به جدایی و طلاق محسوب می شود .
درست است که مهر از نظر قوانین اسلام با برقرار شدن پیمان ازدواج بر ذمّه مرد تعلق می گیرد و زن فوراً حقّ مطالبه آن را دارد , ولی چون معمولاً به صورت بدهی بر ذمّه مرد می ماند .
هم اندوخته ای برای آینده زن محسوب می شود و هم پشتوانه ای برای حفظ حقوق او و از هم نپاشیدن پیمان زناشویی .
و اگر بعضی برای مهر تفسیر غلطی کرده اند و آن را یک نوع بهای زن پنداشته اند ارتباط به قوانین اسلام ندارد , زیرا در اسلام مهر به هیچ وجه جنبه بها و قیمت کالا ندارد و بهترین دلیل آن همان صیغه عقد ازدواج است که در آن رسماً مرد و زن به عنوان دو رکن اساسی پیمان ازدواج به حساب آمده اند , و مهر یک چیز اضافی و در حاشیه قرار گرفته است , به همین دلیل اگر در صیغه عقد رسمی اگر اسمی از مهر نبرند عقد باطل نیست , در حالی که اگر در خرید و فروش و معاملات اسمی از قیمت برده نشود مسلماً باطل خواهد بود .
از آن چه گفته شد نتیجه می گیریم که مهر جنبه جبران خسارت و پشتوانه احترام به حقوق زن دارد نه قیمت و بها و شاید تعبیر به نحله به معنی عطیّه در آیاتی که اشاره به این مطلب دارد به همین منظور است .
خرافاتی که زن را بیچاره می کرد : یکی از مسائل و مشکلات اساسی زنان , ازدواج بعد از مرگ شوهر است , از آن جا که ازدواج فوری زن با همسر دیگر بعد از مرگ شوهر , با محبت و دوستی و حفظ احترام همسر سابق , و یقین به خالی بودن رحم از نطفه همسر پیشین .
سازگار نیست , و بعلاوه موجب جریحه دار ساختن عواطف بستگان متوفی است آیات و روایات بسیاری , ازدواج مجدد زن را مشروط به عده نگهداشتن به مدّت پهار ماه و ده روز کرده است .
رعایت حریم زندگانی زناشویی حتّی بعد از مرگ همسر , موضوعی است فطری و لذا همیشه در قبایل مختلف آداب و رسوم گوناگونی به این منظور بوده است , گرچه گاهی در این رسوم , آن چنان افراط می کردند که عملاً زنان را در بن بست و اسارت قرار می دادند .
و گاهی جنایت آمیز ترین کارها را در مورد او مرتکب می شدند .
به عنوان نمونه , بعضی از قبایل پس از مرگ شوهر , زن را آتش زده و یا بعضی او را با مرد دفن می کردند , برخی زن را برای همیشه از ازدواج مجدد محروم ساخته و گوشه نشین می کردند , در پاره ای از قبایل , زن ها مؤظف بودند مدّتی کنار قبر شوهر زیر خیمه سیاه و چرکینیبا لباس های مندرسی و دور از هرگونه آرایش و زیور و حتّی شست و شو به سر برده و بدین وضع شب و روز خود را بگذرانند .
(1) آیاتی که در این زمینه نازل شده است بر تمام این خرافات خط بطلان کشیده , ولی اصل حفظ حریم زوجیت را با نگاه داری عده به طور شایسته ای امضاء می نماید : ( بقره / 234 ← وَ الَّذینَ یُتَوَّفون مِنکُم وَ یَذَرُنَ اَزواجَاً یَتَرَبَّصنَ بِاَنفُسِهِنَّ اَربَعَه اَشهُرٍ وَ عَشراً ...
) آیه می گوید : کسانی که شوهران خود را از دست می دهند لازم است چهار ماه و ده روز , عده نگهداشته و از ازدواج خودداری نمایند , طبق روایاتی که از پیشوایان اسلام به ما رسیده زنان مؤظفند در این مدّت شکل سوگواری خود را حفظ کنند , یعنی مطلقاً آرایش نکنند , ساده باشند , و البته فلسفه نگاهداری این چنین عده ای نیز همین ایجاب می کند , اسلام زنان را به حدّی از آداب و رسـوم خرافـی دوران جاهلی نجات داده , که برخی پنداشته اند حتّی در همین مدّت کوتاه عدّه هم می توانند ازدواج کنند .
جالب توجه این که در احکام اسلامی در مورد عدّه , به این معنی تصریح شده که اگر هیچ گونه احتمالی در مورد بارداری زن در میان نباشد باز باید زنانی که همسرشان فوت شده اند , عده نگهدارند و نیز به همین دلیل , آغاز عده , مرگ شوهر نیست بلکه موقعی است که خبر مرگ شوهر به زن برسد , هر چند بعد از ماه ها باشد .
و این خود می رساند که تشریع این حکم قبل از هر چیز به خاطر حفظ احترام و حریم زوجیت است , اگر چه مسأله بارداری احتمالی زن در این قانون مسلماً مورد توجه بوده است :