دانلود مقاله علائم مؤمن در کلام على ع

Word 119 KB 14164 37
مشخص نشده مشخص نشده مشاهیر و بزرگان
قیمت قدیم:۲۴,۰۰۰ تومان
قیمت: ۱۹,۸۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع
  • همام یکى صحابه‏ى حضرت امیر (ع)، شخصیتى پارسا، متهجد و مجتهد بوده که از حضرت درخواست مى‏کند صفات متقین را، باز گوید و حضرت نیز با مقدماتى اجابت مى‏فرمایند.بیانات آن بزرگوار معروف است به «خطبه همام» و در نهج البلاغه (نسخه صبحى صالح، ص 303، خطبه 193) نقل شده است.روایت دیگرى در اصول کافى (1) از حضرت نقل شده که شبیه همان خطبه است امام به نظر ما به رغم نظر برخى که پنداشته‏اند : همان خطبه منقول در نهج البلاغه است، یا اگر دو واقعه و دو خطبه است مضامین آنها ادغام شده است و به دلیل تفاوتهاى فراوان متن و مضمون آنها، دو خطبه، یکى نیستند.


    ما در اینجا براى اتمام مباحث و تعمیم فائده، خطبه منقول در اصول کافى‏را شرح و بسط مى‏دهیم.


    امام صادق (ع) مى‏فرمایند: هنگامى که على (ع) خطبه مى‏خواندند، همام بلند شد و عرض کرد :
    [/صف لنا صفه المؤمن کأننا ننظر الیه/]
    براى ما توصیف بفرمایید مؤمن را، مانند آنکه او را مى‏بینیم.


    [/فقال: یا همام!

    المؤمن هو الکیس الفطن/]
    فرمودند اى همام!

    مؤمن زیرک و با هوش است.


    برخى «کیس» و «فطن» را به یک معنا گرفته‏اند و فطن را تأکید کیس دانسته‏اند.اما با مراجعه به کتب لغت، روشن مى‏شود میان این دو واژه تفاوت است.کیس در مقابل احمق است و به زیرکى خدادادى اطلاق مى‏شود.معنى روایت این مى‏شود که مؤمن عاقل و چیز فهم است.از این رو مى‏توان گفت کیاست به ادراک کلیات (عقل خدادادى)، و فطانت به هوشى که حاصل تجربه است (ادراک جزییات) اطلاق مى‏شود.یکى از دلایل اختلاف فطانت و کیاست روایتى از رسول الله (ص) است که نشان مى‏دهد فطن تأکید کیس نیست.


    [/قال رسول الله (ص) المؤمن کیس الفطن الحذر/] (2) مؤمن عاقل و چیز فهم و محتاط است.

    در روایتى دیگر، روایت همام به صورت تمثیلى پرداخته شده است: [/المؤمن لا یلسع من حجر مرتین/] (3) مؤمن از روى یک سنگ دوبار نمى‏لغزد و به زمین نمى‏خورد.

    متأسفانه در سابق، گاهى ساده‏لوحیها را علامت خوبى مى‏دانستند.کسى که صابون را از پنیر تشخیص نمى‏داد ستایش مى‏شد.در صورتى که بى‏شعورى هیچ گاه علامت خوبى نیست.به قول یکى از بزرگان (رضوان الله تعالى علیه)، این نوع مدحها ترویج نادانى است.در اینجا ذکر نکته‏اى ضرورى است که میان حیله زدن و حیله را درک کردن تفاوت است.یکى از بزرگان مى‏فرمود حقه نزن اما حقه را بفهم.چرا؟

    چون مؤمن کیس و فطن و حذر است.یعنى، مؤمن هوشیار است و اوضاع را مى‏پاید.البته این کلمه (حذر) معانى متفاوت دنیوى و اخروى دارد.یکى از معانى آن هوشیارى مؤمن در نفروختن آخرت به دنیا است.از این روایت در مى‏یابیم که اسلام دین شعور است، حتى، در وصول به مقامات معنوى به کار انداختن شعور را شرط مى‏داند.در دنباله روایت على (ع) فرمودند: [/بشره فى وجهه و حزنه فى قلبه/] صورت مؤمن بشاش و باز است و حزنش در قلبش است.

    ما اصطلاحا مى‏گوییم طراوت وجه، روى باز و گشاده.

    شایان ذکر است که اندوههاى ما دو سنخ است.

    1.حزن در امور دنیوى، مانند مصیبت‏ها و گرفتاریهایى که براى انسان گاهى در دنیا پیدا میشود.مؤمنى که گرفتارى دنیوى برایش پیش آمده نبایددر روابط اجتماعى آن را بروز دهد .

    2.حزن در امور اخروى، مانند خوف از خدا.در این موارد هم، باید حزن در دل باشد و در قیافه و چهره منعکس نشود.

    مى‏گویند حضرت موسى (ع) براى مناجات به کوه طور مى‏رفت.در راه شخصى را دید که بلند صحبت مى‏کند، اظهار محبت مى‏کند، پیراهنش را چاک مى‏زند.وقتى به محل مناجات رسید حکایت حال او را با خدا باز گفت.خطاب رسید که اى موسى به او بگو نمى‏خواهد براى من سینه چاک کند، دلش را چاک بدهد تا ما در آن قرار بگیریم.

    البته غم و اندوه مؤمن با حزن اولیائش نسبتى مستقیم دارد.همان طور که نشاط او با فرح و شادى اولیائش نسبت دارد، چون دلهاى مؤمنان با یکدیگر مربوط است.

    در روایتى یکى از ائمه معصومین (ع) درباره شیعیان، فرموده‏اند: [/شیعتنا خلقوا من فاضل طینتنا یفرحون لفرحنا و یحزنون لحزننا/] (4) شیعیان ما از باقیمانده طینت ما آفریده شده‏اند.شادى آنها با شادى ما و حزنشان با حزن ما در ارتباط است.

    آن گاه که اولیاى ایشان اندوهناکند، شیعیان نیز اندوهگین‏اند و وقتى شادند، پیروانشان نیز مسرورند.

    [/اوسع شى‏ء صدرا/] مؤمن از روحى وسیع برخوردار است.برخى این جمله را به حلم تفسیر کرده‏اند.یعنى مؤمن اهل حلم است.برخى هم آن را به علم شرح کرده‏اند.البته تفسیر وسعت صدر به علم، بعید است.صدر همان روح است.روح مؤمن با ظرفیت است و در برابر مشکلاتى که براى خیلى‏ها تحمل ناپذیر است، مقاومت مى‏کند.در روایتى آمده است: [/ «قر کریم» /] یعنى روح مؤمن به قدرى با کرامت است که بسیارى از مشکلات و امور را نادیده مى‏گیرد.هاضمه‏اش در تحمل مشقات بسیار قوى است.مؤمن مانند آب جارى است که بر اثر تماس با نجاست، نجس نمى‏شود.بعضى مردم مانند آب قلیل هستند که بر اثر برخورد با اندکى نجاست، نجس مى‏شوند، برخى نیز مانند آب کر هستند که باید به قدرى نجاست در آن وارد شود که بو و طعم نجاست را بگیرند.اما مؤمن مانند آب جارى است که به منبعى عظیم از رودخانه یا دریا متصل است.آب جارى هرگز منفعل نمى‏شود .این روایت آنگاه که به مناسبتهاى اجتماعى کشانده شود آثار و برکات بسیار زیادى دارد .از این رو، مؤمن از گفتار بسیارى از جهال مى‏گذرد.و حلم به خرج مى‏دهد.

    [/و أذل شى‏ء نفسا/] هواهاى نفسانى در نزد مؤمن از هر چیز خوارتر است.

    مؤمن به دلیل احساس فرادستى که نسبت به هواهاى نفسانى دارد هرگز تسلیم آن نمى‏شود.

    [/زاجر عن کل فان حاض على کل حسن./] از هر آنچه فانى است باز مى‏دارد و در تحقق امور نیکو حریص است.

    مراد از «فانى» ، امور دنیوى است که به حال نفوس مضر است.

    «زاجر» هم‏اعم از زجر و بازدارندگى خود و دیگران است، این روایت در حقیقت، بیان دیگرى است از امر به معروف و نهى از منکر .

    «کل فان» تنها محرمات را در بر نمى‏گیرد، چه بسا امور مکروه و مباحى که ممکن است به جنبه‏هاى اخروى ضربه بزند، لااقل موجب تنزل مراتب شود.و مؤمن، خود و دیگران را از آنها باز مى‏دارد.

    [/لا حقود و لا حسود و لا وثاب و لا سباب و لا عیاب و لا مغتاب/] کینه‏ورز و حسود نیست، به مردم نمى‏پرد و دشنام نمى‏دهد، عیبجو و غیبت کننده نیست.

    «حقد» آن دشمنى است که در درون جاى مى‏گیرد.میان «حقد» و «عداوت» اختلاف است.معمولا «حقد» را به کینه ترجمه کرده‏اند.

    حسد صفت کسى است که آرزوى زوال نعمتى را از غیر دارد.به خلاف «غبطه» که خوب است و آن آرزوى داشتن کمالى است که در دیگرى هم هست و در فارسى به «رشک» تعبیر مى‏شود.

    «وثاب» به معنى پریدن و جستن است.یعنى مؤمن به دیگران پرخاش نمى‏کند.

    «عیاب» ، عیب جو را گویند و «مغتاب» ، غیبت کننده، معنى روایت این است که مؤمن اهل کینه، حسد، پرخاشگرى، فحاشى، عیب جویى و غیبت نیست.

    مبالغه در نفى براى فهم بیشتر این روایت ذکر نکته‏اى ضرورى است: چرا حقود و حسود و وثاب و سباب و عیاب را به صورت صیغه مبالغه مطرح فرموده‏اند؟

    آیا مى‏خواهد فقط افراط در ناهنجاریها را از مؤمن نفى «کدح» به معناى سعى و کوشش است و در برخى لغت نامه‏ها «کدح» به معناى کسب آمده است.ولى کسب کردن مال براى خانواده از مصادیق کدح است.

    چرا سعى مؤمن از عسل شیرینتر است؟

    چون تلاش مؤمن در دو جهت است: یکى جهت کوشش مؤمن براى تأمین معیشت خود یا کسانى است که با وى مربوطاند که این خود، عبادت است و مروت.وجه دوم، تلاش مؤمن مربوط به اعمالى است که در آخرت از آنها بهره‏مند مى‏شود.

    مؤمن از کوشش خود در هر دو جهت لذت مى‏برد.آن‏گاه که در مسیر تأمین معاش تلاش مى‏کند به دلیل فطرت انسانى از این که وسیله است تا دیگران با حمایت او به زندگى ادامه دهند، لذت مى‏برد، ـ مانند پزشکى که از درمان بیماران خویش احساس لذت مى‏کند ـ .

    در بعد معنوى هم وقتى به اوامر حق تعالى گردن مى‏نهد و دستورهاى الهى را اجرا مى‏کند، پیوند محبتى که میان او و محبوب است، شدیدتر مى‏شود و از این جهت لذتى وصف ناپذیر برایش حاصل مى‏گردد.او باور دارد که تلاشش به ملاقات حق مى‏انجامد.

    «یا ایها الانسان انک کادح الى ربک کدحا فملاقیه» (5) [/لا جشع و لا هلع/] نه حریص است و نه اسیر پوچى است.

    «جشع» ، کثرت حرص را گویند.حرص به این معنا است که شخصى در عین دارایى باز هم افزون طلبى مى‏کند و حال آنکه این تقاضا برایش مفیدنیست.شدت حرص در جایى است که شخص نصیب خود را گرفته است و طمع در مال غیر دارد.

    «هلوع» به معناى کسى است که توان تحمل در برابر هواهاى نفسانى را ندارد.به تعبیر من آدم پوچى است.چنین شخصى ناشکیباست.اهل جزع و فزع است.بنابر این جشع و هلع، حالت کسى است که حریص است و بى صبر.

    [/و لا عنف و لا صلف/] درشت گفتار و کم ظرفیت نیست.

    خداوند پیامبرش را نصیحت مى‏کند که در برخوردهاى اجتماعى غلیظ و درشت نباشد.زیرا خشونت نظام اجتماعى را از هم مى‏گسلد.درشتى در گفتار و کردار دریچه‏اى است به سوى بى ایمانى .در این باره روایت جالبى از سلمان (ره) روایت شده است.

    [/قال اذا اراد الله عز و جل هلاک عبد نزع منه الحیاء/] آنگاه که خداوند اراده هلاک بنده‏اى را داشته باشد، ابتدا حیایش را اخذ مى‏کند.

    [/فاذا نزع منه الحیاء لم تلقه الا خائنا مخونا/] آنگاه که حیا از او رخت بربست، تبدیل به آدم خائنى مى‏شود.

    [/و ان کان خائنا مخونا نزع منه الامانه/] وقتى خائن شد، امانت از او سلب مى‏شود.

    یعنى روحیه امانت دارى را از دست مى‏دهد و به امانات الهى خیانت مى‏کند.در اینجاست که توحید و ولایتش در خطر نابودى قرار مى‏گیرد.

    [/فاذا نزعت منه الامانه لم تلقه الا فظا غلیظا/] وقتى امانت از او گرفته شد، آنگاه او را آدم درشت و خشنى خواهى دید.

    [/فاذا کان فظا غلیظا نزعت منه ربقه الایمان/] وقتى خشن و غلیظ شد، ایمان از او برداشته مى‏شود.

    [/فاذا نزعت منه رقه الایمان لم تلقه الا شیطانا ملعونا/] (6) پس هنگامى که ایمان از او گرفته شد، به شیطان ملعونى بدل خواهد شد.

    [/و لا متکلف و لا متعمق/] اهل تکلف نیست و در چیزى که به او مربوط نیست فرو نمى‏رود.

    تکلف از کلفت به معنى مشقت است.مؤمن در روابط اجتماعى به مقدار توانى که دارد عمل مى‏کند و خود را به مشقت نمى‏افکند.از آن طرف، در معاشرت با دیگران کارها و سخنان مؤمنان را زیر ذره‏بین نمى‏گذارد و در آن عمیق نمى‏شود.در نگرش به افکار و اعمال خود نیز متعارف و متعادل است.

    [/جمیل المنازعه/] منازعه‏اش زیباست.

    به طورى که اگر شخص ثالثى از بیرون نظاره‏گر این منازعه باشد از رفتار مؤمن لذت مى‏برد، چون حتى در منازعه هم مسائل اخلاقى و انسانى را مراعات مى‏کند.

    [/کریم المراجعه/] بازگشتش کریمانه است.

    کرامت به معناى بزرگوارى است اما مراجعه در اینجا به چه معناست؟

    در اینجا احتمالات گوناگونى قابل طرح است.

    1.ممکن است مقصود این باشد که وقتى مؤمن درباره شخصى مرتکب اشتباهى شد، با بزرگوارى عمل مى‏کند و باز مى‏گردد.

    2.امکان دارد مراد این باشد که حتى در هنگام نیاز به کسى، مراجعه‏اش به او با تملق و چاپلوسى همراه نیست، بزرگوارانه و کریمانه است.

    [/عدل ان غضب/] در وقت خشم از عدالت خارج نمى‏شود.

    گاهى مى‏گوییم: زید عادل، و گاهى گفته مى‏شود: زید عدل.زید عدل، یعنى حقیقت زید عدالت است و زید با عدالت اتحاد پیدا کرده است.

    [/رفیق ان طلب/] ملایمست اگر چیزى خواهد.

    [/لا یتهور و لا یتهتک/] مؤمن اهل تهور و پرده‏درى نیست.

    قواى نفس انسان به یک اعتبار عقل و شهوت و غضب است و هر یک از اینها سه حالت دارند: افراطى، تفریطى و اعتدالى حد اعتدال در این قوا، فضیلت است.تهور، حالت افراطى قوه غضب است.و به معناى وارد شدن در امرى است که عقلا و شرعا سزاوار نیست.

    [/و لا یتجبر/] مؤمن، متکبر نیست.

    «تجبر» را به تکبر معنا کرده‏اند.نه خود را بزرگ مى‏بیند و نه خود را بزرگ مى‏نمایاند .

    [/خالص الود/] دوستى‏اش خالصانه است.

    در معناى این کلام سه تصویر محتمل است: 1.مؤمن در روابط اجتماعى اهل خدعه و نیرنگ و نفاق نیست.دوستى‏اش بى‏قید و شرط است.

    2.مؤمن دوست مى‏پذیرد و رفاقت مى‏کند اما محور این رفاقتها الله تعالى است دشمنى‏اش هم براى خداست.یعنى حبش خالصا لله و بغضش نیز مخلصا لله است.

    3.مظروف دل مؤمن فقط محبت خداست.محبتش به خدا خالص است و در کنارش هیچ محبت دیگرى نیست .

    [/وثیق العهد، وفى العقد/] عهدهایش وثیق و محکم و به پیمانهایش وفادار است.

    محکم به دو معنا است: 1ـ محکم در برابر متزلزل، 2ـ محکم در برابر چیزى که کنده شود و از بین برود.عهدهاى مؤمن نه تنها کنده نمى‏شود بلکه متزلزل هم نمى‏گردد، ـ چه عهدهاى با خالق و چه پیمانهاى با مخلوق ـ .

    [/شفیق وصول/] مهربان پیوند زننده است.

    به عبارت دیگر ناصح مشفق است.اصرار دارد که به مؤمنان خیر برساند.حرص مؤمن در این موارد است و در مهربانى کردن به مؤمنان حریص است.وصول از «صله» به معنى بسیار پیوند زننده است.مؤمن همواره پیوند مى‏زند، قاطع و فاصل نیست.خواه در خصوص ارحام خواه در خصوص سایر مؤمنان.یکى از بزرگان مى‏فرمود: هیچ گاه با کسى قطع ارتباط نکرده‏ام، مگر آنکه این قطع از ناحیه او بوده است.این صفت از بهترین صفات مؤمن است.

    «حلیم» ، شکیبا است.

    حلیم، صاحب طمأنینه نفس است.

    برخى تصور کرده‏اند غضب در مقابل «کظم غیظ» است و حال آنکه غضب مقابل، حلم قرار دارد .کظم غیظ فرو نشاندن غضب است با فشارى که از درون به شخص مى‏آید که در برابر عمل مکروهى خود را نگاه مى‏دارد.اما حلیم، نفسى است که به قدرى آراسته شده که به محض برخورد با مکروه به سبب طمأنینه‏اى که دارد اصلا خشمش برانگیخته نمى‏شود.در عظمت صفت حلم روایات زیادى وارد شده است، از جمله پیامبر اکرم (ص) فرموده‏اند: [/ابتغ الرفعه بالله تعالى/] طلب کنید رفعت و بلندى را در نزد خداى تعالى [/قالوا و ما هى یا رسول الله/] عرض کردند این رفعت چیست یا رسول الله؟

    [/قال تصل من قطعک و تعطى من حرمک و تحلم من جهلک/] (7) فرمودند درباره کسى که با تو قطع کرده است پیوند بزن و به کسى که تو را محروم کرده عطا و بخشش کن و درباره کسى که عمل جاهلانه‏اى در حق تو مرتکب شده، حلم بورز.

    در روایتى دیگر پیامبر اکرم (ص) فرموده‏اند: اگر سه خصلت در کسى نباشد، قابل اعتنا نیست .از جمله، تقوایى که او را از گناهان باز دارد و حلمى که به سبب آن از سفاهت سفیه بگذرد تا با او بتواند زندگى کند.

    [/خمول/] گمنام است.

    مؤمن شهرت طلب نیست.البته معناى این سخن این نیست که اصل شهرت مذمت شده باشد.

    [/قلیل الفضول/] اضافات گفتارى و عملى او کم است.

    به عبارت دیگر مختصر و مفید، مى‏گوید و انجام مى‏دهد.

    [/راض عن الله عز و جل/] مؤمن از خدایش خشنود است.

    و هیچ‏گاه از خدایش شکوه نمى‏کند.

    [/مخالف لهواه/] با هواى نفسش مخالفت مى‏کند.

    [/لا یغلظ على من دونه/] مؤمن به زیردستش خشونت ندارد.

    [/و لا یخوض فى مالا یعنیه/] در کارى که به او مربوط نیست فرو نمى‏رود.

    خوض به معناى فرو رفتن است.

    «خاض فى الماء» یعنى به طورى در آب فرو رفت که از دیده‏ها پنهان شد.مثلا مى‏گویند طلبه‏ها در مطالب خوض مى‏کنند یعنى دقت زیاد به خرج مى‏دهند، انگار در مطلب فرو مى‏روند.

    [/ناصر للدین/] یارى کننده دین است.

    [/محام عن المؤمنین/] حامى مؤمنین است.

    در این کلام، على (ع) یک مطلب را مفروض دانسته‏اند و آن اینکه مؤمن به برادر دینى‏اش ضرر نمى‏زند.اما اگر ضررى متوجه برادر ایمانى شد، طبق این حدیث مؤمن به حمایت از او اقدام مى‏کند و در صدد رفع مشکل او بر مى‏آید.

    چه، بى تفاوتى با ایمان ناسازگار است.

    [/کهف للمسلمین/] پناهگاه مسلمان است.

    [/لا یخرق الثناء سمعه/] تعریف دیگران، او را از خود، بى‏خود نمى‏کند.خرق به معنى پاره کردن است.در این تعبیر، امیر المؤمنین على (ع) استعاره‏اى به کار مى‏برند که مؤمن از شنیدن تعریف گوشش پاره نمى‏شود.و به تعبیر دیگر خود را گم نمى‏کند.بزرگترین خطر براى انسان تعریفهاى بى‏جاست که شخص را گول مى‏زند.

    [/لا ینکى الطمع قلبه/] (8) طمع قلب او را نمى‏خراشد.

    «ینکى» در لغت به معنى خراش زدن است.از این جمله ظاهرا در مى‏یابیم که طمع نمى‏تواند دل مؤمن را بخراشد، یعنى توان نفوذ در آن را ندارد.

    خراشیدن طمع، چه آسیبى به قلب مى‏رساند؟

    طمع حالتى است که براى نفس در برابر دنیا پدید مى‏آید.دل آنچه را دیگران از نعم مادى دارند، طلب مى‏کند، اگر چه بدان احتیاج نداشته باشد.

    طمع از رذائلى است که از شعبات حب دنیاست و روایات بسیارى در نکوهش آن وارد شده است، پیامبر (ص) فرمودند: [/ایاک و الطمع فى الناس فإنه فقر حاضر/] (9) بپرهیز از طمع که تهیدستى حاضر است.

    چون آدم طمعکار همواره با احساس ندارى و نیاز زندگى مى‏کند.به هر جلوه مادى چشم طمع مى‏دوزد، اگر چه به آن احتیاج نداشته باشد، لذا پیوسته احساس ندارى مى‏کند.حرص با طمع از این نظر اختلاف دارد که حریص‏چیزى را که دارد، بیشتر مى‏طلبد، امام باقر (ع) فرمود : [/بئس العبد معبد له طمع یقوده/] (10) «چه بد بنده‏اى است، بنده‏اى که طمع جلودار اوست.» حال ببینیم خراشیدن طمع چه آثارى دارد؟

    میان طمع و ایمان ضدیت است.دنیا و آخرت با یکدیگر جمع شدنى نیستند.وقتى در دلى طمع وارد شد، ایمان از آن خارج مى‏شود.و چه خطرى بالاتر از بى ایمانى است؟

    لذا در نقطه مقابل طمع، ورع قرار دارد.از امام حسین (ع) پرسیدند که چه چیز ایمان را در بنده، پا بر جا مى‏کند؟

    حضرت پاسخ فرمودند: «ورع» .و سپس فرمودند: [/و الذى یخرج منه الطمع/] آنچه موجب خروج ایمان از دل مى‏شود، طمع است.

    طمع انسان را در معرض زوال ایمان قرار مى‏دهد.از این رو در روایات از «بى‏نیازى از مردم» و «استغنا از خلق» به عنوان فضیلتى بزرگ یاد شده است.

    على (ع) در نهج البلاغه مى‏فرماید: [/لیجتمع فى قلبک الافتقار الى الناس و الاستغناء عنهم/] باید در قلبت دو حالت «احتیاج به مردم» و «استغناء از مردم» جمع شود.

    [/فیکون افتقارک علیهم فی لین کلامک و حسن وجهک/] با داشتن روحیه نیازمندى، کلامت نرم و روایت گشاده مى‏شود.

    همان طور که انسان اگر از کسى چیزى بخواهد و احساس احتیاج کند، هم سخنش نرم مى‏شود و هم چهره‏اش باز و شکفته مى‏شود.

    همچنین است اگر در دلت استغنا از ناس هم باشد، زیرا: [/فی نزاحه عرضک و بقاء عزک/] آبرویت و عزتت را حفظ کنى.

    در این روایت، جنبه‏هاى اجتماعى مورد نظر است.اما در بعد معنوى امام باقر (ع) مى‏فرماید : [/ثلاثه هن فخر المؤمن و زینه فى الدنیا و الاخره/] سه چیز افتخار و زینت مؤمن در دنیا و آخرت است.

    [/الصلوه فی آخر اللیل/] نماز در آخر شب [/و یأسه مما فی ایدی الناس/] مأیوس بودن از آنچه در دست مردم است.

    ـ کنایه از استغنا از مردم است ـ [/و ولایه الامام من آل محمد/] (11) و پذیرش ولایت و امامت ائمه اطهار علیهم السلام حال تصور شود آنچه در دست دیگران است، در اختیار کسى باشد، چه فایده‏اى براى شخص به بار مى‏آورد؟

    اهل دنیا همه همتشان این است که بهتر بخورند و شهوترانى کنند و یک حیوان تمام عیار شوند.اما مؤمن چگونه است؟

    مؤمن دنیا را مزرعه‏اى براى جهان دیگر مى‏داند.امام حسن (ع) فرمودند: [/ابن آدم انک لم تزل فی هدم عمرک منذ سقطت من بطن امک/] اى فرزند آدم، عمرت از روزى که از بطن مادر خارج شده‏اى، در حال نزول و سقوط است.

    [/فخذ مما فی یدیک لا بین یدیک فان المؤمن یتزود/] مؤمن در این دنیا براى سفرش زاد و راحله تهیه مى‏کند.

    اما کافر چه سرنوشتى دارد.

    [/فو الکافر یتمتع/] پس کافر در کشتزار طبیعت مى‏چرد.

    البته مؤمن و کافر هر دو، از دنیا بهره‏مند مى‏شوند اما نگرش این دو، به دنیا مختلف است.

    از نظر مؤمن دنیا ابزار براى تحصیل آخرت است اما کافر به دنیا به عنوان هدف و غایت مى‏نگرد .

    [/و لا یصرف اللعب حکمه/] مؤمن از کارهاى بیهوده دورى مى‏گزیند، به دلیل بینش حکیمانه‏اى که دارد.

    این معنا در صورتى است که حکم را به معنى حکمت بگیریم.اما مى‏توان آن را به معناى قضاوت هم گرفت.یعنى امور دنیوى قضاوتهاى وى را تغییر نمى‏دهد.مؤمن به حق حکم مى‏کند و دنیا او را از حق باز نمى‏دارد.

    [/و لا یطلع الجاهل علمه/] و مرد نادان به دانشش پى نبرد.این معنا در روایتى دیگر آمده است: [/کلم الناس على قدر عقولهم/] (12) با مردم به مقدار فهمشان تکلم کنید.

    سیره انبیا و اولیا این بود که وضع مخاطب را در گفتن حقایق در نظر مى‏گرفتند، چون در غیر این صورت، هم علم ضایع مى‏شد و هم مخاطب.کسى که قابلیت و ظرفیت ندارد ممکن است با شنیدن حقیقت به گمراهى و ضلالت بیفتد.

    برخى در این روایت، جاهل را به کسى که علمش اندک است، اطلاق کرده‏اند.بعضى هم غرض از جاهل را در این روایت، مخالفان ائمه (ع) گرفته‏اند و مسئله «تقیه» را مطرح کرده‏اند .

    البته معناى دوم بعید است و مراد همان معناى اول است.

    [/قوال عمال عالم حازم/] بسیار گوینده عمل کننده است، دانشمندى است و دوراندیش.

    در اینجا به نسبت میان قول و عمل در مؤمن اشاره شده است.آنچه را که از نیکى مى‏گوید، خود به آن عامل است.

    «حزم» به معنى دوراندیشى و هوشیارى است.مؤمن حساب شده کار مى‏کند.مؤمن آن نیست که تسبیحى در دست بگیرد و برود و گوشه‏اى بنشیند و ذکر بگوید.مؤمن در روایات چنین توصیف نشده است .این چنین کسى، تنبل است و فریب شیطان را خورده است.

    [/لا بفحاش و لا بطیاش/] ناسزا گو و سبک نیست.

    فحش به معناى از حد گذراندن بدى است.

    «فحش» یعنى بدى زیاد کرد، و وقتى به کلام و الفاظ تعلق مى‏گیرد به معناى بد زبانى است.

    «طیاش» به انسان سبکى گویند که قدرت تصمیم‏گیرى در امور ندارد.این معنا خیلى ظریف است .آدم طیاش همواره در تردید و دودلى است.اما مؤمن فکر مى‏کند، تدبیر به خرج مى‏دهد و تصمیم مى‏گیرد.برخى از افرادى که دائما در مسائل ریز و درشت زندگى استخاره مى‏کنند، مصداق این حالت هستند.

    [/وصول فی غیر عنف/] مؤمن معاشرتى است بدون زحمت.

    وصول به کسى گویند که زیاد معاشرت مى‏کند اما در معاشرت مراقب است که افراد را در زحمت و تعب نیندازد.

    اصولا در باب صله ارحام، بهترین صله رحم، دستگیرى از ارحام است و الا رفتن و مزاحمت «صله» نیست.امام رضا (ع) فرموده‏اند: [/صل رحمک و لو بشربه من الماء/] (13) صله ارحام کن اگر چه به دادن شربتى آب.

    [/و أفضل ما توصل به الرحم کف الاذى عنها/] (14) و با فضیلت‏ترین چیزى که با آن مى‏توان صله رحم کرد، این است که ارحام را آزار ندهى .

    [/بدول فی غیر سرف/] اهل بذل و بخشش است بدون آنکه به اسراف دچار شود.

    براى روشن شدن روایت، توضیح مطلبى ضرورى است.بخل که «اقتار» هم گفته مى‏شود، نقطه مقابل اسراف است.بخل صفت شخصى است که در جایى که واجب است مصرف کند، نمى‏کند.اسراف مصرف مواهب الهى است در جایى که لازم و شایسته نیست.

    حد وسط اسراف و اقتار، جود و سخاوت است.سخاوت ملکه انسانى است که مواهب الهى را در جایى که لازم است و سزاوار، خرج مى‏کند.

    بعضى فکر مى‏کنند کسى که بریز و بپاش دارد، انسان سخاوتمندى است.در حالى که چنین نیست و براى تشخیص سخاوت از اسراف باید موقعیت، موارد، مقدار و ضرورت مصرف ملحوظ گردد.امام هشتم (ع) در ضمن روایتى فرموده‏اند که انسان به کمال ایمان نمى‏رسد مگر آنکه در وى سه خصلت باشد: [/التفقه فی الدین/] دین شناس باشد.

    [/و حسن التقدیر فی المعیشه/] در معیشت و زندگیش، اهل اندازه گیرى باشد.

    [/و الصبر على الرزایا/] (15) در گرفتاریها صابر باشد.حال ممکن است سؤال شود که موارد مصرف و محل شایسته براى انفاق کجاست؟

    پاسخ را باید از فقه جویا شد.و ابتدا باید از واجب النفقه شروع کرد.

    امام رضا (ع) فرمودند: [/صاحب النعمه یجب أن یوسع على عیاله/] کسى که خداوند به وى نعمت مادى داده واجب است که بر خانواده‏اش وسعت و توسعه دهد.

    این وجوب، وجوب استحبابى است.متأسفانه، برخى به نام ریاضت و خودسازى بر خانواده خود تنگ مى‏گیرند.مقدس بازیها گاهى به چنین انحرافاتى منجر مى‏شود.آدمى نمى‏فهمد که دارد به سوى جهنم سیر مى‏کند.

    گاهى هم، بعضى فقط خود و خانواده‏شان را مى‏بینند و از دیگران غافلند، این هم درست نیست .باید در انفاق، هر کس به وضع مالى خویش نظر کند و مطابق با درآمدش، انفاق کند.

    [/لا بختال و لا بغدار/] نیرنگ باز و حیله گر نیست.

    ختل در لغت، زشت‏ترین حیله‏ها را گویند.ختال هم به معنى فریب دادن است.اهل لغت مى‏گویند ختل رعت الصید یعنى گرگ پنهان شد تا فریب دهد.

    معنى روایت این است که مؤمن نسبت به مؤمنان، مکر و حیله نمى‏کند.

    غدارهم نیست.غدار به معنى پیمان شکن است.پیمان شکنى هم ریشه در حیله و مکر دارد.

    ـ البته مکر کردن در جنگ واجب است و مؤمن باید زیرک باشد.در تاریخ نوشته‏اند وقتى مسلم بن عقیل در خانه هانى بود، عبید الله به عیادت هانى آمد.هانى به مسلم گفت از پشت پرده بیرون بیا و عبید الله را به قتل برسان.

    عبید الله آمد و رفت و مسلم او را نکشت.وقتى مورد اعتراض واقع شد، فرمود، ما در صحنه جنگ نبودیم و من این عمل را با مروت سازگار ندانستم.به تعبیر ما، این کار نامردى بود .

    [/و لا یقتفی اثرا و لا یخیف بشرا/] مؤمن در جستجوى عیوب مردم نیست و بر هیچکس ستم نکند.

    کسانى که عیب جو هستند از نظر روایات، از ایمان خارج مى‏شوند.

    امام صادق (ع) فرمودند: [/ادنى ما یخرج به الرجل من الایمان ان یوأخى الرجل على دینه فیحصى علیه عتراته و زلاته لیعنفه بها یوما ما/] (16) نزدیکترین کارى که شخص را از ایمان خارج مى‏کند نزدیکى شخص به مؤمن براى جستجو از عیوب ایشان است، براى آنکه مدرک و مستندى از ایشان براى کوبیدنش داشته باشد.

    پیامبر (ص) فرموده‏اند: [/یا معشر من اسلم بلسانه و لم یخلص الایمان الى قلبه لا تزموا المسلمین/] اى کسانى که به زبان اسلام آورده‏اید و در قلبتان وارد نشده است، مسلمانها را مذمت نکنید .

    [/و لا تتبعوا عوراتهم/] و لغزشهاى آنها را جستجو نکنید.

    [/فانه من تتبع عوراتهم تتبع الله عورته و من تتبع الله عورته یفضحه و لو فی بیته/] (17) هر کسى جستجو کند عیوب آنها خداوند جستجو مى‏کند عیوب او را و کسى را که خدا جستجو کند عیوبش را، رسوایش مى‏گرداند اگر چه در درون خانه‏اش باشد.

    [/رفیق بالخلق/] با نرمى برخورد مى‏کند.

    روحیه نرم دارد و با خلق با لطافت برخورد مى‏کند.

    مؤمن دشمن ساز نیست.غلظت و خشونت ندارد.در «وسایل الشیعه» بابى است تحت عنوان «مدارا با مردم» ، روایات در این باب زیاد است.پیامبر (ص) فرمودند: [/مداراه الناس نصف الایمان/] (18) مدارا کردن با مردم نیمى از ایمان است.

    در روایت «ناس» که عام است و اختصاص به مسلمان و مؤمن ندارد آمده: [/الرفق بهم نصف العیش/] (19) برخورد نرم با مردم نصف زندگى است.در این روایت به زیبایى، هم به جنبه معنوى و هم مادى، اشاره شده است.هم نصف ایمان تأمین مى‏شود هم نصف معیشت دنیوى.در نقطه مقابل فرموده‏اند : [/الانقباض من الناس مکسبه للعداوه/] (20) تنگ نظرى با مردم وسیله کسب دشمنى است.

    این روایات با آنچه قرآن در نسبت ارتباط مؤمن با مؤمنان، منافقان و کفار مطرح مى‏کند منافاتى ندارد.این روایات از بعد اخلاقى مد نظر است و آیاتى همچون «اشداء على الکفار رحماء بینهم» مصداق مسائل حقوقى است.مثلا اگر در مسئله‏اى حقوقى، طرف تو مؤمن باشد با رفق و محبت و گذشت و اگر کافر بود، با غلظت و خشونت برخورد کن.

    [/ساع فی الارض/] کوشش کننده است در زمین.

    مؤمن اهل کار و تلاش است.دلبستگى مؤمن به خدا وى را از کار باز نمى‏دارد.برعکس، ایمان، انسان را به تلاش وا مى‏دارد.از طرفى مؤمن خود خواه نیست و صرفا براى خود تلاش نمى‏کند، بلکه براى جامعه مى‏کوشد.در جمله بعد به این مطلب اشاره مى‏فرمایند: [/عون للضعیف، غوث للملهوف/] کمک کار ضعیف و پناه بى کسان است.

    [/و لا یهتک سترا و لا یکشف سرا/] مؤمن پرده در نیست و اسرار مردم را افشا نمى‏کند.

    ستر به معنى پرده و هتک به معناى دریدن است.مؤمن نه پرده را مى‏درد و نه پرده را بالا مى‏زند.مسئله «هتک» در روابط اجتماعى موضوعى با اهمیت است.گاهى به قصد اصلاح ناخواسته، افساد مى‏کنند.مکرر گفته‏ام که محور تربیت، پرده دارى است نه پرده درى.

    خلق مؤمن، خلق الله است.خداى تعالى پرده در نیست و مؤمن که با حق تعالى پیوند خورده است، متصف به صفات اوست، بنابر این پرده درى نمى‏کند.

    مؤمن ستار العیوب است نه کشاف العیوب.در روایتى با سندى بسیار عالى شخصى به امام صادق (ع) عرض کرد: [/عوره المؤمن على المؤمن حرام؟

    /] عورت مؤمن بر مؤمن حرام است؟

    حضرت فرمود: بلى.از حضرت سؤال کرد مقصودتان از عورت پایین تنه است؟

    [/ «قال لیس حیث تذهب فکرک» /] فرمودند: خیر، فکرت در این مورد به انحراف رفته است.سپس حضرت فرمودند : مقصودم از حرمت عورت مؤمن، حرمت افشاى اسرار مؤمن است.

    خوار کردن مؤمن، آدمى را از ولایت خداوند خارج و در سایه ولایت شیطان قرار مى‏دهد.مفضل مى‏گوید حضرت صادق (ع) به من فرمودند: [/من روى على مؤمن روایه یرید بها شینه و هدم مروته من اعین‏الناس، اخرجه الله من ولایته الى ولایه الشیطان/] اگر کسى از مؤمنین چیزى نقل کند که وى را خوار و سبک و پیش مردم کوچک کند، خداوند او را از ولایت خویش خارج مى‏کند و در ولایت شیطان قرار مى‏دهد.

    یعنى، تو لیاقت ندارى که من خدا حاکم بر تو باشم.جالب است بدانیم که شیطان هم وى را نمى‏پذیرد [/فلا یقبله الشیطان/] (21) گاهى مسئله عیب هم در کار نیست.مؤمنى است که اهل یک سنخ عبادات است و نمى‏خواهد دیگران بفهمند.

    [/اضاعه السر/] مطلق است.در روایتى امام کاظم (ع) فرمودند: [/المجالس بالامانات/] (22) مجالس خصوصى در حکم امانات است.

    یعنى، اگر در مجلسى چند نفر مؤمن سخن خصوصى با یکدیگر مى‏گفتند، نقل آن صحیح نیست.

    مؤمن خیر برادرش را مى‏گوید و سرش را مستور مى‏کند.یعنى مؤمن اصولا خوبیهاى مؤمن را مى‏بیند و زشتى‏ها را مى‏پوشاند.در روایات متعدد آمده است که خداوند عملى را از مؤمن مى‏نگرد و به ملائکه مباهات مى‏کند اما هیچ گاه در برابر عمل زشت مؤمن، فرشته‏ها را خبر نمى‏کند که بیایید نگاه کنید.

    [/کثیر البلوى، قلیل الشکوى/] ابتلائات مؤمن زیاد است ولى شکایت و گلایه‏اش کم است.

    [/ان رأى خیرا ذکره و ان عاین شرا ستره/] اگر عمل خیر و پسندیده‏اى را ببینید آن را متذکر مى‏شود، اما کارهاى زشت و ناپسند را بازگو نمى‏کند.

    [/یستر العیب و یحفظ الغیب/] عیب را مى‏پوشاند و حفظ غیب مى‏کند.

    به اعتقاد من، حفظ غیب این است که در غیاب مؤمن، بیشتر احترامش را حفظ مى‏کند.

    [/یقیل (23) العثره/] خطاها را نادیده مى‏گیرد.

    «اقاله» به معناى برگرداندن است.در فقه، در باب بیع، مى‏فرمایند طرفین مى‏توانند معامله را اقاله کنند، یعنى معامله را بهم بزنند.در اینجا امیر المؤمنین (ع) جنبه اخلاقى بدان داده‏اند.مى‏فرمایند اگر خطایى نسبت به مؤمن شد، اقاله مى‏کند یعنى نادیده مى‏گیرد.انگار چیزى نشده و وضع به حال اول خود است.

    [/و یغفر الزله/] پوزش پذیر است.

    مؤمن نه تنها خطاها را اقاله مى‏کند که اگر شخصى عذر خواست، فورا مى‏پذیرد.در وصایاى پیامبر (ص) آمده است: [/من لم یقبل من متنصل عذرا صادقا کان أو کاذبا.لم ینل شفاعتی/] (24)

کلمات کلیدی: امام على (ع) - علائم - مؤمن

نشانه هاى ظهور هر رويکرد جهانى که در عرصه ى گيتى تحقق يافته و مى يابد ناگزير از نشانه هايى است. بويژه رخدادهايى که توسط پيامبران الاهى خبر داده شده است. در اين ميان حرکت جهانى امام عصر ارواحنا فداه از اين قانون مستثنى نبوده و از نشانه هايى بر

مقايسه زمان امام حسين و زمان امام صادق فاصله اين دو عصر نزديک يک قرن است . شهادت امام حسين در سال 61 هجرى است و وفات امام صادق در سال 148 , يعنى وفاتهاى اين دو امام هشتاد و هفت سال با يکديگر تفاوت دارد . بنابراين بايد گفت عصرهاى اين دو امام در

.زمان بندي مراحل انجام تحقيق: از بعد ماه رمضان شروع کرده ام.اول به دنبال تهيه فيش رفتم و بعد کتاب پيدا کردم و بعد از ماه رمضان با مطالعه کتب تهيه شده کار خود را آغاز کزدم هدف نخست جمع آوري مطالبي در خصوص سيره سياسي حضرت بود که پس از چند ماه با توج

امامت برترى امامت بر نبوّت ناگزيرى از حجّت (نياز به رهبر الهى) حجّت، امامى است شناخته شده گاه حجّت در بيم و گمنامى به سر مى‌برد اگر امام نباشد زمين‌در هم فرورود فراخواندن هر امتى با امام وپيشواى آن شناخت امام شرايط امامت و ويژگيهاى ا

خلافت و امامت در کلام اسلامى 1- امامت، مهم‏ترين جايگاه بحث‏هاى کلامى بحث و گفت و گو درباره‏ى خلافت و امامت، يکى از مهم‏ترين و ديرين‏ترين بحث‏ها و گفت و گوهايى است که در جهان اسلام، پس از رحلت پيامبر اکرم صلى الله عليه و آله ميان مسلمانان مطرح ش

اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِيِّکَ الْحُجَّه ِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَيْهِ وَ عَلى آبائِهِ فِي هذِهِ السّاعَه ِ وَ في کُلِّ ساعَه وَلِيَّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِيها طَويلا

طورى که دیدیم على علیه السلام نخستین پیشواى معصوم و امام بر حق ما و نماینده خدا و جانشین بلا فصل حضرت ختمى مرتبت (ص) اولین نمازگزار اسلام است، آنهم شش سال قبل از بلوغ از این رو مى‏باید چنین انسان بى‏نظیرى، رابطه خاصى با نماز بزرگترین فریضه الهى، داشته باشد. على که در قبله مسلمین متولد شده، و در نه سالگى و به عنوان اولین پیرو اسلام و براى نخستین بار در پشت سر پیغمبر خاتم نماز ...

بر اساس مقاله بريتانيکا مهدي - واژه عربى - به معنى شخصى که به طور الهى هدايت‏شده‏است. و در آخرالزمان‏شناسى اسلامى عبارت است از منجى که انتظار ظهورش مى‏رود و زمين را از عدالت و برابرى پر خواهد کرد. دين راستين را اعاده خواهد نمود و در طى يک دوره کوتاه

پيامبر اکرم‏«صلى الله عليه وآله‏» در مورد حسين‏«عليه‏السلام‏» مى‏فرمايد: حسين سبط من الاسباط ; حسين امتى از امتهاست; يعنى ايشان امام حسين‏«عليه‏السلام‏» را فرد نمى‏داننى. وقتى امام حسن‏«عليه‏السلام‏» راه و چاره‏اى جز صلح نمى‏بيند - با وجود اينکه بار

يا نه ؟ حضرت على مى فرمود من حاضر نيستم يک روز حکومت معاويه را تحمل کنم , چگونه امام حسن راضى به حکومت معاويه شد ؟ جواب : اين سئوال را که اگر حضرت امير در جاى حضرت امام حسن بود صلح مى کرد يا نه , به اين شکل نمى شود جواب داد , بله , اگر شرايط حضرت ع

ثبت سفارش
تعداد
عنوان محصول