پیامبر (ص) زندگی اجتماعی و فردی خود را در شکل معمول و حتی خوب آن شکل میداد.
لباسسفید میپوشید، عطر میزد، موهای سر را شانه میکرد و مرتب دندانهایش را مسواک میکرد.
در میان این مسائل، عطر زدن برای آن حضرت یک اصل بود.
در روایت هست که در خانه پیامبر، محلیبود که پیامبر همیشه از آنجا خود را عطر میزده است:
انس میگوید: کانت لرسول الله سُکّه یتطیّب منها(امتاع 7.101) در خبر دیگری آمده است که حضرت میفرمود در این دنیا عطر و زن و نماز را بسیار دوست میدارد، و البته درباره نماز ادامه میدادند که قره عینی فی الصلاه.
روشنی چشمان من در نماز است(مصنف: 321.4).
شخصی روایت میکند که من بچه بودم نزد پیامبر (ص) میآمدیم، سر ما را مسح میکرد.
من وقتی دست پیامبر روی سرم کشیده شد چنان بوی معطری احساس کردم که تا حال فراموش نکردهام.
و ادامه میدهد: این قدر بوی عطر زیاد بود که گویی از کنار مغازه عطاری رد شده بودم.
(امتاع 7.102) کسی هم اگر عطر تعارفی برای پیغمبر میبرد حضرت هیچ وقت آن را رد نمیکرد.
نیز نوشتهاند که رسول خدا (ص) به بوی خوشش شناخته میشد: کان رسول الله یعرف بریح الطیب(مصنف: 319.4)
شخصی روایت میکند که من بچه بودم نزد پیامبر (ص) میآمدیم، سر ما را مسح میکرد.
نیز نوشتهاند که رسول خدا (ص) به بوی خوشش شناخته میشد: کان رسول الله یعرف بریح الطیب(مصنف: 319.4) حضرت از خوردن چیزهای بودار که مردم را اذیت کند پرهیز میکرد.
مخصوصا وقتی سیر داشت و استدلالش هم این بود که: أکرهه من أجل ریحه.خضاب و رنگ کردن موی هم بر آن حضرت اهمیت داشت.
حضرت به زنان دستور میداد تا مویهای خود را خضاب کنند، اگر شوهر دارند برای شوهر، و اگر ندارند برای آن که خواستگاران بیشتری داشتهباشند (مصنف: 319.4).
حضرت زنی را که در دستانش اثری از خضاب یا حنا نبود، کراهت داشت نگاه کند(مصنف: 488.7).
تصور عمومی چنان است که گویی اگر کسی ثروتمند نباشد، نباید از این قبیل امور استفاده کند، درحالی که چنین نیست.
حضرت خود زندگی سادهای، روی همان حصیری که شبها نماز شب میخواند، روز مینشست و با مردم گفتگو میکرد و میهمانانش را پذیرای مینمود (امتاع: 115.7).
نوع غذا خوردن او هم در همان حد معمول بود، روی زمین مینشست و غذا میخورد: کان رسول الله یجلس علی الارض و یأکل علی الارض (امتاع: 7.262) چنان که در حدیث آمده است تا رسول خدا (ص) زنده بود، سه روز پشت سر هم آل محمد سیر نبودند (امتاع: 7.263).
سیره نبی پیامبر و شوخ طبعی پیامبر (ص) فردی شوخ طبع بود و هیچ حالت خشم و عصبانیت در او دیده نشد.
در حدیث آمده است: کان بالنبی دعابه، یعنی مزاحا.
اما این تبسم به معنای قهقهه زدن نبوده بلکه فقط متبسم بود: ما رأیت النبی ضاحکا ما کان الا یتبسم.این شوخ طبعی هم خود او را سرحال نگاه میداشت و هم مردم را آرام و راضی نگاه میداشت.
آن حضرت به دیگران هم فرصت شوخ طبعی میداد، چنان که یک اعرابی هدیه آورده بود، بعد که پیامبر استفاده کرد، آمد و پولش را می خواست و میگفت: پول هدیه ما را بدهید.
نظافت شخصی و عطر زدن و..
در روایت هست که در خانه پیامبر، محلیبود که پیامبر همیشه از آنجا خود را عطر میزده است: برخورد با خشک مقدسی یک جنبه مهم تاریخ زندگی پیامبر(ص) رعایت دقیق قوانین الهی و وحیانی است.
پیامبر تابع قرآن است و به هیچ روی مجاز به تخطی از آنها نیست.
در این باره، بسان قرآن، از افراط و تفریط بیزار است و تلاش میکند، همان گونه که به او دستور داده شده تا مستقیم حرکت کند «و استقم کما امرت» همین رویه را میان مردم هم ترویج کند.
چند حدیث و داستانی کوچک در زمان رسول خدا (صلى الله علیه وآله) در میان اهل صفّه مؤمنى بود تهیدست و سخت نیازمند و محتاج ، او همه نمازهایش را به رسول خدا (صلى الله علیه وآله) اقتدا مى کرد و هیچ یک از نمازهایش را بدون جماعت نمى خواند ، پیامبر بزرگوار (صلى الله علیه وآله) دلش به حال او مى سوخت و غربت و نیاز او را زیر نظر داشت .
پیامبر بزرگوار (صلى الله علیه وآله) پیوسته به او مى فرمود : اى سعد !
اگر چیزى به دست من برسد تو را بى نیاز مى کنم .
دیر زمانى گذشت و پیامبر (صلى الله علیه وآله) چیزى بدست نیاورد از این رو غم و اندوه حضرت براى سعد زیاد شد .
خداى مهربان که ناظر حال پیامبر (صلى الله علیه وآله) نسبت به سعد بود مى دانست ، خداوند متعال جبرئیل را با دو درهم فرو فرستاد ، جبرئیل به پیامبر (صلى الله علیه وآله) فرمود : خداوند به غم و اندوه تو نسبت به سعد آگاه بود ، آیا دوست دارى سعد را بى نیاز کنى ؟
فرمود : آرى ، عرضه داشت : این دو درهم را به او بده و بگو که با آن تجارت کند .
حضرت دو درهم را گرفته ، براى اداى نماز ظهر از خانه بیرون آمد در حالى که سعد در انتظار پیامبر کنار در حجره هاى وى ایستاده بود .
پیامبر (صلى الله علیه وآله) به او فرمود : تجارت و داد و ستد را دوست دارى ؟
گفت : دوست دارم ، ولى مایه و سرمایه اى ندارم ، حضرت دو درهم را به او داد و فرمود : با این پول تجارت کن و رزق و روزى الهى را به دست آر .
پیامبر (صلى الله علیه وآله) پس از خواندن نماز به سعد فرمود : از این لحظه دنبال کار و تجارت برو که من اندوه تو را داشتم .
سعد به فرمان پیامبر (صلى الله علیه وآله) دنبال تجارت رفت ، جنسى را به یک درهم مى خرید و به دو درهم مى فروخت و به دو درهم مى خرید و مردم با اشتیاق از او به چهار درهم مى خریدند .
به همین صورت دنیا به سعد رو آورد و مال و متعاش زیاد شد وتجارت او چشمگیر گشت تا اینکه بر در مسجد جایى را به چنگ آورد و تجارت خود را در آن گردآورى کرد تا جایى که بلال اذان مى گفت و پیامبر (صلى الله علیه وآله) براى اداى نماز به مسجد مى آمد ولى سعد مشغول خرید و فروش بود ، فرصت وضو گرفتن و آمدن به مسجد از دستش رفته بود ، سعد دیگر سعد گذشته نبود .
حضرت روزى به او فرمود : اى سعد !
آن چنان دنیا تو را مشغول کرده که از نماز باز مانده اى آن هم نماز با پیامبر !
آن حال و وضع گذشته کجا رفت ؟
آن سیر و سلوک چه شد ؟
!
عرضه داشت : چه کنم ، مالم را تباه کنم ؟
چاره اى ندارم ، به این یکى مى فروشم باید بهایش را از او بگیرم و از آن یکى مى خرم باید بهایش را به او پرداخت کنم .
حضرت از این وضعى که براى سعد پیش آمده بود غصه دار شد ، غصه اى بیش از روزهاى تهیدستى او !
جبرئیل به محضر پیامبر (صلى الله علیه وآله) آمده ، گفت : اى محمد !
خداوند غمت را از جهت سعد مى داند آیا روزگار گذشته سعد را بیشتر دوست دارى یا وضع فعلى او را ؟
فرمود : روزگار گذشته اش را بیشتر دوست دارم ، اکنون در وضعى قرار گرفته که دنیا دارد آخرتش را از بین مى برد ، جبرئیل گفت : آرى ، این گونه عشق به دنیا و اموال و ابزارش چیزى جز فتنه و باز دارنده از آخرت نیست ، عرضه داشت : به سعد بگو دو درهمت را که به اودادى باز گرداند ، وقتى آن را باز گرداند به روزگار اوّلش برمى گردد .
پیامبر (صلى الله علیه وآله) از خانه بیرون آمده ، نزد سعد رفت و با محبتى خاص به او فرمود : اى سعد !
نمى خواهى دو درهم ما را باز گردانى ؟
عرضه داشت : چرا ، همراه با دویست درهم !
حضرت فرمود : اى سعد چیزى جز آن دو درهم نمى خواهم !
سعد دو درهم را تقدیم پیامبر (صلى الله علیه وآله) کرد ، به تدریج وضعش عوض شد تا جایى که هرچه فراهم آورده بود از دستش رفته ، به حال اول بازگشت.
احادیث طلب العلم فریضه علی کل مسلم، الا ان الله یحب بغاه العلم طلب علم بر هر مسلمانی واجب است، همانا خدا جویندگان علم را دوست دارد.
خَیرُ الأصحابِ مَن قَلَّ شِقاقُهُ و کَثُرَ وِفاقُهُ.
بهترین یاران کسی است که ناسازگاریش اندک باشد و سازگاریش بسیار إنَّ الصَّدَقَه َلتُطفِئُ غَضَبَ الرَّبِّ صدقه، خشم پروردگار را فرو مینشاند.
اَلعِبادَهُ سَبعونَ جُزء، اَفضَلُها جُزءً طَلَبُ الحَلالِ عبادت هفتاد جزء است و بالاترین و بزرگترین جزء آن کسب حلال است.
پر برکت ترین مال جمعه بیست و نهم دی 1385 1:25 حضرت امام صادق (علیه السلام) مى فرماید : پیراهن رسول خدا (صلى الله علیه وآله) کهنه شده بود ، مردى خدمت رسول خدا (صلى الله علیه وآله) آمد و دوازده درهم به حضرت هدیه داد .
حضرت به على (علیه السلام) فرمود : این دوازده درهم را بگیر و براى من پیراهنى بخر تا بپوشم .
على (علیه السلام) فرمود : به بازار رفتم و پیراهنى به دوازده درهم براى حضرت خریده ، آن را نزد پیامبر بردم ، پیامبر (صلى الله علیه وآله) نگاهى به آن انداخت ، فرمود : براى من جز این محبوب تر است .
گمان مى برى که صاحبش این داد و ستد را به هم بزند و اقاله کند ؟
على (علیه السلام)گفت : نمى دانم ، پیامبر (صلى الله علیه وآله) فرمود : ببین اگر قبول کرد به هم بزن .
نزد صاحب مغازه رفته ، گفتم : پیامبر (صلى الله علیه وآله) این پیراهن را نمى پسندد و از آن ناخشنود است ، پیراهن ارزان قیمتى را مى خواهد ، این معامله را به هم بزن .
صاحب مغازه دوازده درهم را به من باز گرداند و من آن را براى رسول خدا (صلى الله علیه وآله)بردم ، حضرت همراه من روانه بازار شد تا پیراهنى بخرد ، در طول راه نگاهش به کنیزى افتاد که در راه نشسته ، گریه مى کند ، حضرت فرمود : ترا چه شده ؟
گفت : خانواده ام چهار درهم به من دادند تا آنچه را نیاز دارند بخرم ، چهار درهم گم شد و من جرأت بازگشت به سوى آنان را ندارم .
حضرت ، چهار درهم به او عطا کرد و فرمان داد که به سوى خانواده اش بازگردد آنگاه به بازار آمد و پیراهنى به چهار درهم خرید و پوشید و خدا را سپاس گفت .
پیامبر (صلى الله علیه وآله) از بازار بیرون رفت که ناگاه مردى را عریان دید که مى گوید : اگر کسى مرا بپوشاند خدا او را از لباس بهشت خواهد پوشانید !
حضرت پیراهن تازه خریده را از تن بیرون آورد و به نیازمند پوشانید سپس به بازار برگشت و با چهار درهم باقى مانده پیراهنى دیگر خرید و پوشید و خدا را سپاس گفت و به سوى منزلش بازگشت .
در مسیر راه آن کنیز را دید که هنوز میان راه نشسته ، به او فرمود : چرا نزد خانواده ات بازنگشتى ؟
گفت : رفتنم به تأخیر افتاده مى ترسم به خانه باز گردم و مورد آزار قرار بگیرم ، پیامبر (صلى الله علیه وآله) فرمود : همراه من بیا و مرا نزد خانواده ات ببر که از تو شفاعت کنم .
پیامبر (صلى الله علیه وآله) تا درِ خانه آمد سپس گفت : درود بر شما اى اهل خانه !
ولى پاسخى نشنید !
دوباره درود فرستاد ، باز پاسخش را ندادند ، بار سوم سلام کرد پاسخش را دادند ، فرمود : چرا بار اول و دوم جوابم را ندادید ؟
گفتند : اى پیامبر خدا !
سلامت را شنیدیم ولى دوست داشتیم چند باره بشنویم ، حضرت فرمود : این کنیز آمدنش به تأخیر افتاده او را مؤاخذه نکنید ، گفتند : اى رسول خدا !
ما او را به خاطر قدم هایت که به سوى خانه ما آمد در راه خدا آزاد کردیم !
پس پیامبر (صلى الله علیه وآله) گفت : خدا را سپاس ، من دوازده درهمى با برکت مانند این دوازده درهم ندیدم !
دو عریان را پوشانید و انسانى را از قید بردگى آزاد کرد.
در آغاز طلوع اسلام، نجران تنها منطقه مسیحى نشین حجاز بود که به عللى از بت پرستى دست کشیده، به آئین مسیح گرویده بودند.
رسول اکرم (ص) به موازات مکاتبه با سران دولتهای جهان و مراکز مذهبى، به منظور دعوت نجرانیان به اسلام نیز، نامه اى به اسقف آن شهر نوشت.
نمایندگان پیامبر وارد نجران شده و نامه پیامبر (ص) را به اسقف نجران دادند، که مضمون آن چنین است: «به نام خداى ابراهیم و اسحاق و یعقوب; از محمد فرستاده خدا بسوى اسقف نجران.
خداى ابراهیم و اسحاق و یعقوب را حمد و ستایش مىکنم و شما را از پرستش بندگان به پرستش خدا دعوت مىنمایم.
شما را دعوت مىکنم که از ولایت بندگان خدا خارج شوید و در ولایت خداوند وارد آیید; و اگر دعوت مرا نپذیرفتید، باید به حکومت اسلامى مالیات و جزیه بپردازید در غیر این صورت، به شما اعلام خطر خواهم کرد.» اسقف پس از قرائت نامه براى تصمیم گیرى؛ شورایى مرکب از شخصیتهاى بارز مذهبى و غیر مذهبى تشکیل داد.
یکى از افراد طرف مشورت «شرجیل» بود که به عقل و درایت و کاردانى معروفیت داشت.
وى گفت: ما مکرر از پیشوایان مذهبى خود شنیده ایم که روزى منصب نبوت از نسل اسحاق به فرزندان اسماعیل انتقال خواهد یافت و هیچ بعید نیست محمد، که از اولاد اسماعیل است، همان پیغمبر موعود باشد.
بعد از سخنان شرجیل، شورا نظر داد که گروهى به عنوان هیئت نمایندگى نجران به مدینه برود تا از نزدیک با محمد (ص) تماس گرفته و دلایل نبوت او را مورد بررسى قرار دهد.
بدین ترتیب، هیئتى مرکب از شصت نفر بسوى مدینه رهسپار شدند که در رأس آنها «ابوحارثه بن علقمه» حاکم نجران و دو پیشوای مذهبی دیگر به نامهای، عبدالمسیح و ایهم قرار داشت.
نجرانیان در حالی که لباس های فاخر بر تن داشتند وارد مدینه شدند و در مسجد به حضور پیغمبر اسلام (ص) آمدند.
پیامبر با مشاهده هیئت آنان از ایشان روی برگرداند.
چند روز به همین منوال گذشت تا آنکه نجرانیان متوجه شدند با سر و وضعی که آنان دارند امکان گفتگو با رسول خدا وجود ندارد، لذا با لباسی ساده خدمت پیامبر رسیدند.
طی جلساتی که با پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله و سلم داشتند با آن حضرت به بحث و مناظره پرداختند و علیرغم دلائل قوی و محکمی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله و سلم ارائه می فرمود، آنها همچنان به حقانیت آئین و اعتقادات خود پافشاری می کردند.
این امر سبب شد تا پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله و سلم بر اساس حکم پروردگار متعال، آنان را به مباهله دعوت نماید، که طرفین در پیشگاه خداوند لب به نفرین بگشایند و هر کدام که بر حق نیستند و دروغ مى گویند، به عذاب الهى گرفتار شوند.
نصاری پذیرفتند و اجرای آن را به روز بعد موکول کردند.
بامداد روز بعد، اجتماعى عظیم از مردم مدینه در بیرون شهر دیده مى شد و گروهى بى شمار براى تماشاى مباهله گرد آمده بودند.
در آن حال مشاهده کردند که پیغمبر اکرم (ص) در حالی که کودکی را در آغوش داشته و دست کودک دیگری را در دست دارد بهمراه بانو و مردی که پشت سر ایشان حرکت می کردند، از راه رسیدند و محلى را براى مباهله در نظر گرفتند.
مسیحیان که از دور ناظر ورود رسول اکرم (ص) بودند، بر خلاف انتظار خود دیدند که آن حضرت با جمعیت و ازدحام نیامده و فقط یک مرد و یک زن و دو پسر با خود آورده است .
پرسیدند که همراهان پیغمبر با او چه نسبتى دارند؟
گفته شد: که اینان محبوب ترین مردم نزد رسول اکرم هستند.
یکى فاطمه دختر او و دیگرى على داماد و پسر عمش و آن دو پسر، فرزندان دختر او، حسن و حسین مى باشند.
اسقف اعظم نصرانی که متحیر شده بود، خطاب به جمعیت نصاری گفت: بنگرید که محمد چگونه با اطمینان تمام و ایمان راسخ به میدان آمده و بهترین عزیزان خود را برای اجرای مباهله به همراه آورده است!
به خدا سوگند اگر او را در این امر تردید و یا خوفی داشت، هرگز عزیزان خود را انتخاب نمی کرد.
مردم، من در چهره آنان معنویت و روحانیتی می یابم که اگر از خدا درخواست کنند، کوه ها را از جای خود حرکت خواهند داد.
پس از مباهله با آنان بر حذر باشید که عذاب و بلا دامن ما را خواهد گرفت.
به دنبال آن، پیامى به رسول اکرم (ص) فرستادند که از مباهله درگذر و تو خودت در میان ما حکم باش و کار را با مصالحه خاتمه بده.
رسول اکرم (ص) با پیشنهاد آنها موافقت کرد و صلح نامه اى به خط امیرالمومنین على (ع) و تعیین جزیه سبک و آسانى که سالیانه بپردازند، تنظیم گردید و کار خاتمه یافت .