مقدمه
بدون تردید، تبیین و تحلیل دیدگاههاى استاد شهید مطهرى در مورد «نقش اخلاق و عرفان در سیاست» یا «ارائه تصویر و تفسیرى روشن از حکمت عملى در دو ظرفیت»؛ یعنى «اخلاق» که انسان را به تکامل روحى و درونى مىرساند، و «سیاست مُدُن» یا مدیریت و حکومت بر جامعه، که به «تکامل اجتماعى» و اداره جامعه انسانى برمىگردد و پیوند آن دو ظرفیت به «حکمت نظرى»، که از «هست»ها و «است»ها سخن مىگوید و آن دیگرى از «باید»ها و «شاید» و «نشاید»ها بحث مىکند [2]، هم کارى است سترگ و البته شدنى و هم نیاز به نگرش همهجانبه به اندیشهها و بینشهاى استاد شهید مطهرى دارد و اگر حکمت و حکومت را در تعامل و ارتباط با یکدیگر مورد شناخت و سنجش قرار دهیم و آنها را با عرفان و حکمت حضورى و شهودى یا معرفت ذوقى و باطنى گره بزنیم، در عین شیرینى و دلنشینى، کار را دشوارتر مىنماید که چگونه «اخلاق» که عمدتاً یک مقوله فردى و نوعى تزکیه نفس و ارتباط با خداست و درونگرایى در آن متجلّى است یا حداقل تفسیر و برداشت اولیه ما از آن چنین است و «عرفان» که اساساً سیر و سلوک باطنى و تهذیب، ریاضت و دنیاگریزى، جامعهگریزى و انقطاع از برون و اتصال به درون و رهایى از خلق و وصل به خالق است و یا دست کم چنین برداشت و تحلیلى از آن در ذهنها وجود دارد، با «حکومت»، «سیاست» و مدیریت جامعه که همانا پرداخت به امور مردم در همه ابعاد مىباشد در هم تنیده و به هم پیوسته باشند و اساساً چگونه است که در دل حکومت و حکمت سیاسى، حکمت عملىِ «اخلاق» و حکمت شهودى و ذوقىِ «عرفان» نقشآفرین باشد؟
آیا درونگرایى با برونگرایى با هم قابل اجتماعهستند؟
آیا حکومت و تدبیر جامعه که نوعى دنیازدگى و گرایش به امور طبیعى و مادیت است با اخلاق که مقولهاى است فردى و تهذیبى و عرفان که امرى است باطنمحور، درونگرا و سلوکى که به نوعى دنیازدگى، خلقگریزى، تفرد، تزهّد و تجرد و تجرید براى تعالى نفس و تکامل منتهى مىشود، با هم سازگار و مرتبطاند؟
به خصوص اگر به کارکردهاى اخلاق و عرفان با حکومت و سیاست و واقعیت تلخ شکاف و فاصله اخلاق و عرفان با حکومت، آن هم در جامعه و جهان کنونى بنگریم و دیوار فرهنگى، روانى و حتى عملى و عینى که میان هر کدام از آنها وجود دارد، اندک توجهى بیفکنیم، خواهیم دید که مسأله با پیچیدگى و ابهام بیشترى مواجه است و سؤال عمیقتر وشبهه بیشتر و پیچیدهتر مىشود و این همان مقولهاى است که در این مقاله به دنبال حلّ و فصل آن، بر محور و مدار اندیشههاى استاد مطهرى بر آمدیم و در صدد برتابیدن اخلاق و عرفان با حکومت و سیاست و حکمت سیاسى بر مدار بینش ناب اسلامى آن استاد شهید هستیم؛ لذا در چند محور به پاسخ چنین سؤالها، شبهات و تحلیل وتبیینهایى مىپردازیم: الف.
اخلاق و عرفان در افق اندیشه استاد مطهرى.
ب.
سیاست و حکومت از منظر استاد مطهرى.
ج.
تعامل اخلاق و عرفان (حکمت اخلاقى و سلوکى) با حکومت و سیاست (حکمت سیاسى و حکومتى).
چیستى اخلاق استاد شهید مطهرى، اخلاق را مبنایى مىداند براى «چگونه زیستن» [3] و بر این باور است که اخلاق پاسخى است بر چگونگى زندگى نیک و براى انسان و «چگونگى عمل»، افعال اخلاقى یا افعالى که داراى تعالى و ارزش باشند.
البته استاد «چگونه باید زیست» را در کنار «براى اینکه با ارزش و مقدس و متعالى زیست کرده باشیم» قرار مىدهد [4] و لذا همه نظامها و روشهاى اخلاقى را که مدعى نظاممندى اخلاقى هستند، داراى نظام اخلاقى نمىداند و به نقد آنها مىپردازد.
به هر حال، استاد شهید نگرشى جامع و بنیادین با تئورى تبیین شده و کامل براى اخلاق، علم اخلاق و فلسفه اخلاق دارند که دقیقاً با تعاملات اجتماعى و تأملات حکومتى و سیاسى سازگار است؛ یعنى استاد معتقدند سرّ ناسازگارى اخلاق و سیاست یا حکمت اخلاقى و حکمت حکومتى، در طراز تلقى و تفسیر و نگرش ما از این دو مقوله است و اگر به بازسازى اندیشههاى آسیب دیده خویش پیرامون هر کدام از اخلاق و سیاست بپردازیم و آنها را در خانواده «حکمت عملى» ببینیم بسیارى از پرسشها و شبهات براى مامطرح نخواهد بود چه اینکه تعالى و تکامل فردى و درونى لاجرم با تعالى و توسعه اجتماعى در هم تنیدهاند و انسان بریده از جامعه نیست و جامعه محتاج حاکمیت اخلاق و ارزشهاى اخلاقى است و اگر از غایات مهم بعثت پیامبر اکرم(ره) تتمیم و تکمیل خلقهاى فاضل و صفات اخلاقى بوده است، در حقیقت سرحلقه و ریشه همه تحولات اجتماعى و نظامهاى حکومتى دینى در اداره جامعه بشرى را شکل مىداد [5] یعنى «ارتباط با خدا، با ارتباط با اجتماع» در حوزه اخلاق دینى کاملاً مطرح و تحقّقپذیر است و لذا باید به آفتشناسى و آفتستیزى در تفکر دینى جامعه اسلامى و احیاء و اصلاح فکر دینى پرداخت و استاد به شدت به بازشناسى و بازسازى «مفاهیم اخلاقى» و دینى در حوزه اندیشه و سپس عمل اسلامى مسلمین اعتقاد داشتهاند و به همین دلیل خطرات جموداندیشى و تحجّرگرایى از جبهه درون و التقاطاندیشى وزمانزدگى و تجددگرایى از جبهه برون را آسیبهاى معرفتى در حوزههاى اندیشه و بینش اسلامى مىدانستند.
به هر حال استاد مطهرى نظام اخلاقى را به طور کلى بر سه قسم مىداند: 1.
اخلاق فلسفى، که ریشه در اندیشههاى سقراط و افلاطون و ارسطو دارد.
2.
اخلاق عرفانى، که ریشهاش در سیر و سلوک عرفانى است.
3.
اخلاق دینى یا مذهبى که سرچشمههایش آیات و احادیث و آموزههاى مستقیم دین و معارف وحیانى است.
[6] و در فرازى دیگر، نظامهاى اخلاقى را به طور کلّى بر دو بخش قابل تقسیم مىدانند: الف.
نظامهاى اخلاقى مبتنى بر خودخواهى، خودپرستى، منافع شخصى یا نظامهاىخودمحور.
نظامهایى که فراتر از خود شخص و منافع شخصى بوده و یا نظامهاى غیر خودمحورهستند.
[7] و البته «اخلاقى» که استاد آن را تبیین مىکند مبتنى بر «انسانشناسى» خاص و تبیین ویژهاى از «خود»، «انواع خود» خودهاى پندارى و حقیقى، منهاى فردى و اجتماعى، مَن سِفلى و عِلوى است که در ضمن آن به نقد آراء راسل و اگزیستانسیالیستها نیز مىپردازد.
[8] به هر حال، استاد پس از تبیین اخلاق فلسفى به تبیین اوصاف این نوع اخلاق پرداخته ومىنویسند: این اخلاق داراى چند خلأ و کاستى است: 1.
به رابطه انسان با خدا نمىپردازد 2.
حالت ساکن دارد.
این نوع اخلاق روح انسان را مانند خانهاى فرض مىکند که باید با یک سلسه زیورها وزینتها و نقاشیها مزیّن گردد و بدون آنکه ترتیبى در آن باشد و معلوم شود که از کجا باید آغاز گردد و به کجا باید ختم شود.
4.
عناصر و مقولات روحى، چنین اخلاقى محدود به معانى و مفاهیمى است که به طور غالب آنها را مىشناسیم.
5.
این نوع اخلاق فاقد عنصرى مانند واردات قلبى و درونى است و اساساً اخلاقى خشک و علمى بوده و از محیط علما و فلاسفه تجاوز نکرده و به میان عموم مردم نرفته است؛ یعنى تخصصى شده است نه عمومى و تأثیرگذار بر متن جامعه و تودههاى مردم، [9] تا تحول عمومى و انقلاب باطنى و روحى جمعى ایجاد نماید.
و اما اخلاق عرفانى، اخلاقى است که عرفا و متصوفه مروج آن بوده و مبتنى بر سیر وسلوک و کشف و شهود مىباشد و البته به مقیاس گستردهاى، از کتاب و سنت بهره جستهاست.
و اخلاق دینى که از متن آموزههاى آیات و روایات گرفته شده و بر اساس متون مقدس است و وجوه مشرک فراوانى داشته و در نهایت اخلاق دینى نیز اخلاقى عرفانى است.
[10] آنگاه استاد شهید، به اوصاف اخلاق عرفانى و دینى مىپردازد که عبارتند از: 1.
پیرامون روابط انسان با خود، جهان و خدا بحث مىکند.
اخلاقى پویا و متحرک است؛ یعنى نقطه آغاز و مقصد و منازل و پایان دارد و ترتیبى خاص بین آنها موجود است.
در چنین اخلاقى «صراط» وجود دارد و باید منزل به منزل آنها را پیمود و منزل قبلى مقدمه و قوهاى براى منزل بعدى است.
روح بشر در چنین اخلاقى؛ مانند یک گیاه یا کودک است که طبق نظام مشخصى باید رشد و نمو کند.
عناصر روحى و اخلاقى در آن، بسیار گستردهتر است.
6.
در این اخلاق، از یک سلسله احوال و واردات قلبى سخن مىرود که منحصراً به «سالک راه» در طول مجاهدات و طى طریقت و تهذیب نفس وارد مىشود و دیگر مردمان از آن واردات بىبهرهاند.
[11] ناگفته نماند استاد شهید پس از بیان اشتراکهاى اخلاق دینى و عرفانى، به امتیازها وافتراقهاى آنها نیز پرداختهاند و معتقدند اخلاق دینى در سه چیز با اخلاق عرفانىِ برخى از عرفا مخالف است: الف.
تحقیر عقل یا عقلستیزى و عقلگریزى.
درونگرایى مطلق و جامعهگریزى محض.
نفسکشىهایى که به خوار و ذلیل ساختن و زوال کرامت وعزت نفس منتهى مىشود، در حالىکه تهذیب نفس در عین کرامت و عزت نفس باید باشد.
[12] پس استاد مطهرى تنها اخلاق دینى برگرفته از متن کتاب و سنت وآیات قرآنى و سنت و سیره علمى و عملى پیامبر گرامى(ره) وائمه(ع) را اخلاقى جامع، جهانى، پویا، کارآمد، سازگار با اداره جامعه و سیاست، تکاملبخش انسان در ارتباط با خود، جامعه وخدامىداند و به همین دلیل در تعریف اخلاق و خصوصیات آنمىنویسد: «اخلاق عبارت است از یک سلسله خصلتها و سجایا و ملکات اکتسابى که بشر آنها را به عنوان اصل اخلاقى مىپذیرد یا به عبارت دیگر، قالبى روحى براى انسان که روح انسان در آن قالب و در آن کادر و طبق آن طرح و نقشه ساخته مىشود.
در واقع اخلاق چگونگى روح انساناست.» [13] «اخلاق مرتبط با ساختمان روحى انسان است و بر این اساس با آداب و رسوم در جوامع تفاوت دارد؛ چرا که آداب و رسوم، یک سلسله قراردادهاى صرف مىباشد که ربطى به ملکات و خلقیات و قالبهاى روحى درونى ندارد.» [14] پس، از نظر استاد، اخلاق داراى ویژگىهاى زیر است: 1.
اخلاق چگونگى روح انسان است.
اخلاق همان ملکات، خلقیات و خصلتهاى اکتسابى انسان است.
اخلاق الهى - انسانى استعدادهاى بالقوه و بالفعل وجودى در انسان داشته و بتدریج در پرتو آموزههاى وحیانى شکوفا مىگردد.
اخلاق شکوفا شده در پرتو وحى و عقل، دستمایه کامل و مناسبى براى اداره فرد و جامعه یا فردسازى و جامعهسازى است.
استاد شهید ضمن بیان اهمیت و ضرورت اخلاق به عنوان: اخلاق شرط کمال انسان [15]، اخلاق یکى از غایات مهم بعثت و رسالت [16] پیوستگى اخلاق و سرنوشت اخروى انسان [17] به سرّ و رمز عدم پاىبندى یا تنزّل التزام عملى به اخلاق در دنیاى کنونى که با فرد و جامعه و حکومت و سیاست مرتبط است مىفرمایند: «علت سست شدن و تنزّل تقیّدات در جهان امروز را مىتوان در سه عامل عمده جویا شد: نخست: استفاده از تلقین و تقلید صرف در القاى امور اخلاقى.
دوم: عدم وجود توجیه منطقى و عقلانى براى اخلاق.
سوم: عدم وجود پایه و اساس محکم و استوار براى اخلاق که همان دین مىباشد.» [18] لذا استاد شهید پیوند دین و اخلاق را از جهات مختلف مورد بحث قرار داده و ضرورى مىداند که: الف.
دین بنیاد اخلاق باشد و از همین طریق آن را ضمانت نماید.
[19] ب.
وجود اخلاق و نیاز بشر به آن، دلیلى بر نیاز به دین است، چه اینکه انسان منهاى اخلاق ممکن نیست و اخلاق منهاى جامعیت و کمال و فراگیرى، مطلوب نیست و این نوع اخلاق (اخلاق جامع و کامل) تنها با وجود دین و معنویت دینى امکانپذیر است؛ یعنى اخلاق سکولار و غیر دینى نمىتواند نیازهاى بشرى را تأمین کند و تنها اخلاقى دینى است که به نیازهاى فردى، اجتماعى، مادى و معنوى انسان پاسخ مىدهد.
[20] ج) اوصاف اصول اخلاقى؛ مانند جاودانگى و نسبت با اخلاق و نسبت اخلاق عیناً به دین نیز منتقل مىشود؛ زیرا دین از مجموعه عقاید، اخلاق و احکام تشکیل شده است و اگر کسى اخلاق را نسبى بداند، اصول اخلاقى و تربیتى اسلامى را نیز باید نسبى و موقت بشمارد و اگر معتقد به اطلاق و ثبات و دوام اصول اخلاقى باشد نیز اصول تعالیم اسلامى را نیز باید جاودانه، مطلق و بادوام بداند و ...
[21] آرى در نظام فکرى استاد مطهرى دین مجموعهاى بهم پیوسته و اجزاى در هم تنیده یا نظام تعریف شده و متعامل از جهانبینى و ایدئولوژى است که مکتب را تشکیل مىدهد و عقیده، اخلاق و احکام است که «دین» را متعین مىسازد و لذا اخلاق دینى با عقاید دینى و کلام و حکمت و فقه و شریعت و حقوق در ارتباط دقیق است حال چگونه است که اخلاق با جامعه، سیاست و حکومت مرتبط نباشد و دو جزیره جداى از هم باشند؟!
اتفاقاً با تصویرى که استاد از اخلاق، آن هم اخلاق دینى ارائه داده و مىدهند، لازمه حکومت مثبت و حکمت سیاسى کارآمد آن است که «اخلاق» و «ارزشهاى اخلاقى» در حدوث و بقاى حکومت نقشآفرین باشد زیرا کار و فعل اخلاقى از نظر استاد فعلى است که با مَنِ علوى انسان مرتبط و در تعالى نفسآدمیان مؤثر باشد و در ارتباط با خدا و سجایاى وجودى و خدمت به خلق براى رضاى خدا صورت پذیرد، در این صورت، هیچ منافاتى بین افعال سیاسى و حکومتى با افعال اخلاقى و معنوى وجود ندارد و معنویت و سیاست و اخلاق و حکومت قابل اجتماع هستند نه مانعهالاجتماع، چه اینکه فعل اخلاقى از نظر استاد داراى اوصافزیراست: 1.
از روى عقل باشد 2.
مبتنى بر اراده و اختیار باشد 3.
انسانها براى آن افعال (با تکیه بر من علوى خود) ارزش قائل باشند.
ارزش آنها غیر مادى و فوق مادى است 5.
به خاطر ارزش ذاتى فعل انجام گیرد 6.
از سطح فعل عادى و طبیعى و غریزى بالاتر باشد.
[22] پس، از دیدگاه استاد شهید مطهرى «اسلام آیینى است جامع که شامل همه شؤون زندگى بشر؛ اعم از ظاهرى و باطنى مىشود و در عین حال که مکتبى اخلاقى و تهذیبى است، سیستمى اجتماعى و سیاسى نیز به شمار مىرود.
اسلام معنا را در ماده، باطن را در ظاهر، آخرت را در دنیا، مغز را در پوست و هسته را در پوسته نگهدارى مىکند.» [23] ماهیت و حقیقت عرفان از جمله دانشهایى که استاد مطهرى درباره آن، از آثار گفتارى و نوشتارى نسبتاً فراوانى برخوردار است، مقوله «عرفان» است و استاد از عرفان شناسان و عرفانپژوهانى است که هم عرفان را معمولاً به سبک نظرى محض، اصطلاحى و قدما به بحث نکشیده و آن را از دسترسناپذیرى، انتزاعى بودن، غیر کاربردى، مخصوص خواص به صورت مطلق بودن خارج کرد و در عین حال که راز و رمزهاى عرفانى و سلوک و طىّ مقامات را تنها از آنِ مجاهدان جبهه سیر و سلوک معنوى و کُمّل انسانها و اصحاب طریقت و حقیقت از مسیر شریعت دانسته است.
لیکن در تبیین حقایق، معانى و آثار عرفانى بسیار روان، قابل فهم و دسترسپذیر عمل کرده است و هم عرفان را با مقولههاى فرافردى و فرادرون گرایانه، یعنى نگاه به بیرون، خدمت به خلق، ارتباط با جامعه، تعاملات اجتماعى و حکومتى نیز گره زده و تفسیر کردهاند و انسان کامل اسلام که یکى از ابعاد وجودى آن عرفان و تهذیب نفس و تکامل قلبى و سلوک باطنى و کشف و شهود است را در ابعاد عقلانى و خردگرایانه، اجتماعى و جامعه باورانه، دنیا و آخرت مادیت و معنویت، درون و برون، درد خدا و خلق مطرح و تفسیر نمودهاند و در حقیقت از عرفان اصیل اسلامى، دینى، نبوى، علوى و عرفان ناب و جامع یا عرفان مثبت سخن گفتهاند تا عرفان نیز توانمندیهاى لازم در پوشش همه شؤون حیات و زندگى بشرى را داشته باشد و تنها از آن فرد و خلوتها و شبها و سحرخیزیها و ارتباط با خدا نباشد بلکه در متن زندگى، جامعه، سیاست و حکومت نیز حضور و ظهور داشته باشد، لذا استاد مطهرى عرفان ناب را در دو محور مفهوم و مصداق بر اساس آموزههاى اصیل اسلامى از کتاب و سنت و سیره عملى معصومین(ع) و به خصوص نهجالبلاغه به تصویر کشیدهاست.
[24] استاد مطهرى عرفان را از جمله دانشهائى مىداند که در دامان فرهنگ اسلامى زاده شد و رشد و تکامل یافت [25] اگر چه در سیر توسعه و تکامل خویش از فرهنگها و علوم دیگر نیز متأثر شده است؛ چنانکه بر فرهنگ و تمدن بشرى نیز مؤثر بوده است و این خود از قدرت دانش عرفانى اسلامى در جذب و هضم علوم و مکاتب عرفانى ملل و نحل دیگر است و البته استاد عرفان را در دو جنبه: 1.
جنبه فرهنگى = عرفان علمى 2.
جنبه اجتماعى = تصوّف، مورد مطالعه و تحقیق قرار دادهاند و به نقد اجمالى عرفان از جنبه اجتماعى یا تصوف نیز پرداخته و عرفان را از این زاویه دستخوش تحوّلات دانسته و آسیبپذیرى و آفتبردارى آن را از این جهت بیشتر مىدانند که فِرَق گونهگون نیز در آن قالب پیدا شده و رواج یافتهاند.
[26] و در نهایت استاد با طرح ریشههاى عرفان و بُنمایههاى دانش عرفانى سه نظریه را مطرح و پس از نقد و ارزیابى هر کدام، نظریه سوم که مبتنى بر این است که مایههاى اولیه عرفان را باید در اسلام سراغ گرفت و آموزههاى عرفانى؛ از جمله توحید، ولایت و ...
از عمق و گستره فراوانى برخوردار است که نباید و نشاید به سراغ مکتبهاى عرفانى دیگر از مسیحى، هندویى و...رفت.
[27] به هر تقدیر استاد مطهرى، عرفان را تکامل وجودى انسان در ارتباط با خدا و رسیدن به معرفت شهودى و عبودیت حقیقى و تامّه مىداند.
عرفانى که انسان را «خدایى» مىنماید وانسانِ سالک همه چیز را تجلّى حق و نمود و نُماد خداى سبحان مىبیند و از رهگذر الهى،همه امور و افعال و احوال خویش را تنظیم مىنماید؛ یعنى در همه شؤون حیاتى عارف«خدا» حضور و تبلور دارد، پس عرفان تنها «ارتباط با خدا» به صورت درونگرایانه وفردى نیست، عرفان انزواگرایى و خلوتنشینى و دلگرایى صرف نیست بلکه عرفان اصیلارتباط با خدا و خلق و جهت الهى بخشیدن به کار براى خلق خدا است و میان رسیدگىبه امور اجتماعى، سیاسى و حکومتى با سحرخیزى و شبزندهدارى و گریه و لابه و ناله در برابر پروردگار عالمیان و نیایش و دعا و جهاد و مجاهده علمى و عملى، اخلاقى، سلوکى، اجتماعى و حتى اقتصادى، وصلت و التیام و هماهنگى و همگونى وجود دارد، نه تضاد وتعارض.
استاد حتى مقولههایى چون عبادت، زهد و سلوک باطنى که تنها فردى و اخروى باشد را کافى و جامع ندانسته و آن را ناشى از خلط برداشت انحرافى در اندیشه و انگیزه و علم و عملمىداند و منشأ چنین شکاف و فاصلهاى میان دنیا و آخرت، سلوک فردى و اجتماعى،دنیا و آخرت، مادیت و معنویت و معرفت و سیاست و عرفان و حکومت را تفسیر تضادگرایانه میان این مقولهها از نظر مفهومى و تئوریک دانسته، [28] و در بخشى دیگر، به عدم تحمّل هر دو مقامِ خلوت و جلوت، درد خدا و درد خلق و درون و برون در مصادیق انسانى مىداند ولاغیر.
بر اساس آیاتى چون 37 سوره نور، 118 سوره توبه، 27 سوره فتح و ...
و خطبههایى چون: 210، 213، و حکمت 147 نهجالبلاغه و ...
جمع میان حکمت باطنى و سلوکى با حکمت اجتماعى و سیاسى را ممکن و آنها را مانعهالاجتماع نمىداند.
[29] استاد مطهرى چون سیر از خود تا خدا، نیل به توحید ناب، معرفت ناب و موحّد کامل شدن را در عرفان متعالى و کامل اسلامى مطرح کردهاند و چون به ارتباطهاى چهارگانه «خود با خدا»، «خود با خود»، «خود با جهان» و «خود با جامعه» در عرفان اعتقاد دارند، اگر چه ارتباط خود با خدا تا مرحله فناى خود در خدا را از محورىترین و غنىترین بخش عرفان اسلامى و دینى قلمداد کردهاند، از «خودآگاهى» بسیار سخن گفتهاند و آن را سارى و جارى در تمام ابعاد وجودى انسان و حیات تکاملى آدمى دانستهاند.
ایشان از خودآگاهى حضورى (فطرى)، خودآگاهى حصولى (خودآگاهى و جهانآگاهى) و خودآگاهى شهودى (سلوکى) [30] و همچنین از خود حقیقى و پندارى، خود عِلوى و سِفلى نیز در تفسیر بسیارى از آموزههاى دینى؛ اعم از معرفتى و سلوکى، علمى و عملى نیز مباحث بسیار روشنگرى را طرح کردهاند [31] و با اصل اصیل «فطرت» همه مقولههاى دینى را تفسیر نموده و آن را «امُالمعارف» دانستهاند.
[32] البته استاد «خودآگاهى» را کلید تکامل فردى و اجتماعى دانسته و ضرورت آن را اینگونه تبیین کردهاند: 1.
خودآگاهى، بنیاد و زیربناى تکامل وجودى و توسعه پایدار هستى انسان در همه ابعاد و ساحتهاى درونى و برونى است.
خودآگاهى، اگر بر معیار حقیقى حاصل آید همانا «خداآگاهى» است.
خودآگاهى، همه زمینههاى آسیبپذیرى انسان را از حیث فکرى، فعلى و رفتارى از بین مىبرد و زمینههاى رشد و شکوفایى انسان را در عالىترین درجه کمال ممکن انسانى - الهى فراهم مىسازد.
خودآگاهى در فردسازى، خانوادهپرورى و جامعهسازى، نقش محورى دارد.
خودآگاهى به انسان قدرت مدیریت بر خود و تسلط بر قواى وجودى؛ اعم از ادراکى و تحریکى مىدهد تا انسان با موازنه قواى وجودى در صراط مستقیم الهى به سوى فلاح و فعلیت حرکت کند.
[33] استاد مطهرى خودآگاهى را در دو محور حقیقى و مجازى (غیر واقعى) مطرح نموده و حقیقى را در بخشهاى: فطرى، فلسفى، جهانى، طبقاتى، ملى، انسانى، عارفانه و پیامبرانه تقسیم کردهاند [34] و آنگاه «خودآگاهى عارفانه را آگاهى به خود در رابطهاش با ذلت حق» [35] دانستهاند و درد عارف را درد درونى مىداند که از نیازهاى فطرى سرچشمه مىگیرد و خود درد براى او آگاهى است و او را به مسؤولیتپذیرى و درد خلق براى تحصیل رضاى خداوند سبحان وا مىدارد [36] و البته خودِ انسان را که خودِ خدایى، فطرى، ملکوتى و عِلوى است، داراى درجات و مراتب مىداند که باید بر اساس آگاهى، آزادى، انتخابگرى و عمل استکمال یابد [37] و جالب این است که استاد مطهرى براى خودآگاهىِ عرفانى یا عارفانه، سه مؤلفه محورى قائل است که عبارتند از: الف.
حقیقتمحورى و خداگرایى مطلق.
دردمندى، درد درونى داشتن، عاشق حق بودن، احساس غربت و فراق در برابر قرب و وصال الهى داشتن.
تقوامدارى، زهدورزى و دنیاگریزى.
[38] بالاخره سیر استکمالى انسان از خود تا خدا؛ یعنى «شدن» و صیرورتى که انسان را به خود برتر، یا خود تکامل یافته مىرساند و انسانِ سالک به خود حقیقى و برتر نائل شده، هماره در خدمت به مردم، حلّ مشکلات جامعه و حتى حکومت و سیاست و تدبیر جامعه براى تحقّق ارزشهاى الهى و عدالت اجتماعى تلاش مىکند و عرفان و حکومت یا حکمت شهودى و حکمت سیاسى در اندیشه اصیل اسلامى و نگرشها و گرایشهاى استاد مطهرى نه تنها متضاد نیستند بلکه متعاضدند.
لذا استاد مطهرى در بخشى از تفسیر آیات قرآنى مىفرمایند: «...
از اینجا تفاوت منطق عرفانى قرآن با خیلى از عرفانها روشن مىشود.
قرآن نمىگوید مردانى که از کار و تجارت و بیع و بنّایى و معمارى و آهنگرى و نجّارى و معلمى و خلاصه «وظائف» دست برمىدارند و به ذکر خدا مشغول مىشوند.
مىفرمایند: آنها که در همان حالى که اشتغال به کارشان دارند، خدا را فراموش نمىکنند.
یگانه چیزى که هیچ وقت او را فراموش نمىکنند خداست ...» [39] آرى عرفان ناب اسلامى از رهگذر معرفت نفس، مراقبت نفس و محاسبه نفس یا خودشناسى و خودسازى عبور کرده و تا انسان کامل شدن پیش رفتنى است.
[40] پس عرفان در جنبه علمى و معرفتىاش؛ یعنى «شناختن شهودى» و همه چیز را فروغ روى یار و تجلّى دلبر و دلدار دانستن و یافتن و در جنبه عملى و رفتارىاش؛ یعنى شدن شهودى و فناى فىاللَّه و رسیدن به توحید ناب و کامل الهى شدن و خداگونه گشتن و در تعالیماسلامى چنین عرفانى هرگز با حکمت و حکومت «شریعت و سیاست» سلوک فردى واجتماعى، درد درونى و بیرونى، درد خدا و خلق در تعارض نیست و مىتوان مظهر اَتمّ واَکمل عرفان حقیقى و حقیقت عرفانى و انسان کامل عرفانى را پیامبر گرامى(ره) و على(ع)و ائمه معصوم(ع) بشمار آورد که بین حقایق غیب و شهادت و مُلک و ملکوتجمع کرده و شاگردان آن ذوات مقدس و به خصوص حضرت امام خمینى(ره)را مصداق جامع و روشن عرفان اصیل علوى دانست که بین شریعت، طریقت و حقیقت، بین حکمت و حکومت، اخلاق و سیاست، عرفان و زندگى، سیر و سلوک و سیاست جمع نمودهاند تا به بهانه عرفان، کسى از جامعه و حکومت گریزان نشود و به بهانه حکومت و سیاست کسى از عرفان و معنویت جدا نماند که حجت از نظر مفهوم و مصداق و معرفت و واقعیت، بر همه تمام خواهد بود و راه تکامل به روى همه باز است که عرفان همانا راه ولایت است و راه ولایت راهى پیودنى و همگانى است و ولایت عرفانى باولایت سیاسى و حکومتى، نه تنها منافات ندارد بلکه کاملاً سازگار است لیکن انسانِ عارف و جامع از نظر شخصیتى مىطلبد.
نقش اخلاق و عرفان در سیاست بنا بر مطالب پیشگفته، در باره ماهیت اخلاق و عرفان و عدم تعارض آنها با حکومت و جامعه، آن هم بر محور اندیشههاى استاد مطهرى، باید متذکر شویم که استاد مطهرى چون رهیافتى جامعنگرانه و همبسته نسبت به معارف و تعالیم اسلامى دارند و نظام عقیدتى، اخلاقى - عرفانى و احکامى و فقهى را بهم پیوسته و در هم تنیده مىدانند و براى اسلام دو بُعد و فلسفه قائل است: 1.
فلسفه فردى که در تزکیه و تهذیب نفس و تکامل درونى و وجودى انسان است.
فلسفه اجتماعى که در عدالت اجتماعى متجلّى است.
براى هر کدام، مؤلفههایى شمردهاند چون: الف.
فلسفه فردى که عبارتند از: تعلیم کتاب و حکمت، تربیت دینى، اخلاق الهى، عرفانوحیانى.
فلسفه اجتماعى، چون: عدالتمحورى، آزادىگرایى و حقمدارى.
[41] ایشان میان اخلاق و عرفان و تربیت یا رسالت فرهنگى اسلام با عدالت و حقیقتوحرّیت یا رسالت اجتماعىِ اسلام التیام بخشیدهاند و حاکمیت حکمت اخلاقى - معنوى و عرفانى - سلوکى را بر حکمت فقهى - حقوقى و سیاسى - اجتماعى تحقّقپذیردانستهاند.
استاد شهید مطهرى که از نظریهپردازان حکومت اسلامى و از مجاهدان و انقلابیون و قائل به تئورى ولایت فقیه بودهاند، بیش و پیش از همه، اهتمام خویش را در تبیین نظرى و تئوریک مقولههاى حکومتى و سیاسى یا نظام سیاسى اسلام به کار گرفتهاند و پشتوانه فلسفى انقلاب اسلامى، جمهورى اسلامى و حتى آفات نظرى و عملى انقلاب اسلامى را طرح و هشدار دادهاند و میان معرفت، معنویت، سیاست و حکومت، هیچ تنازع و تعارضى ندیدهاند و در نتیجه با نگرش اخلاقى بینش عرفانى مؤلفههایى چون: آزادى، عدالت، و ولایت را در نظام سیاسى اسلام عنوان کردهاند.
اگر چه از روحانیت، دیانت، مشروعیت و ...
در نظام سیاسى اسلام نیز دادِ سخن سر دادهاند و پُر پیداست که بحثهاى استاد مطهرى در این زمینه کامل نبوده است و چنین فرصتى از سوى التقاطیون، ماتریالیسم منافق و کوتهفکران و علمزدگان به او داده نشده است و نظام اسلامى و جامعه انقلابى و دین از وجود ذىجود چنین شخصیتى محروم مانده است، لیکن بر اساس آنچه در اختیار است، مؤلفههاى یادشده را به بحث مىگذاریم: مؤلفههاى نظام سیاسى اسلام بر اساس آراى شهید مطهرى 1.
آزادى و حریت از دیدگاه استاد مطهرى، «آزادى» از مختصات انسان است که هم فرصتها و بسترهایى براى رشد استعدادها و سیر به سوى کمال ایجاد مىکند و هم لزوم عدم ایجاد مانع را شامل مىگردد؛ یعنى دو جنبه اثباتى (وجود زمینه و مقتضى) و سلبى (عدم مانع) را در بر مىگیرد که در بخش اثباتى و وجود زمینهها، مقوله آزادى تفکر و پرورش اندیشه را که غیر از آزادى عقیده مىداند مطرح مىکند و در بخش سلبى (عدم مانع) حقوق طبیعىِ هدفدار را طرحمىسازد.
[42] استاد پس از طرح «آزادى حق یا تکلیف؟» مىنویسند: آزادى بر دو قسم است: الف.آزادى معنوى ب.
آزادى اجتماعى و آزادى معنوى را رهایى از بردگى فکرى، بردگى نفسانى و رهایى از هواهاى نفسانى و تعلّقات و وابستگىها و دلبستگىها مىشمارد و آن را جنبه درونى و باطنى آزادى مىداند و تحقّق آزادىهاى اجتماعى و نبودن موانع بیرونى براى رشد و شکوفایى را همانا «آزادى بیرونى» قلمداد کردهاند.
پس «آزادى» در عرصه اندیشه و جامعه و سیاست، فرع و معلول «آزادگى» خواهد بود، پس اخلاق و عرفان که همان آزادى از همه تعلّقات و تعیّنات و رهایى از خودمحورىها و انانیتهاست، تفسیرکننده جامع آزادیهاى اجتماعى نیز مىباشد و از طرفى آزادى را غیر از مصالح فردى، مصالح اجتماعى نیز محدود مىسازد پس «آزادى از» مبنا براى «آزادى در» خواهد بود.
[43] از سوى دیگر از نظر استاد مطهرى، آزادى دو رکن دارد: الف.
عصیان و تمرد ب.
تسلیم و انقیاد، که باید بتدریج انسان در پرتو تربیت دینى و سلوک اخلاقى - عرفانى آن را کسب کند [44] و آموزههاى قرآنى چون (فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ)نیز آزادى درونى را مطرح مىکند تا روح پرخاشگرى و حماسهسازى را در انسان، در نفى همه طاغوتها پرورش دهد.
چه اینکه در اسلام آزادى وسیله تأمین کمال وجودى انسان است.
[45] اگر چه استاد مطهرى آزادى را، به رنگ و صبغه کلامى - فلسفى مطرح و سپس در ابعاد اخلاقى - عرفانى و آنگاه سیاسى و اجتماعى سارى و جارى ساختهاند و میان تقواى فردى واجتماعى، تقواى علمى و سیاسى و آزادى معنوى و اجتماعى جمع کردهاند.
[46] استاد به طور کلى اساس فکرى آزادى در اسلام را بر دو چیز مىداند: خدا و انسان.
در خداباورى توأم با معرفتِ انسان مسأله خودِ تکاملیافته و با خودیگانگى را در نقد اندیشههاى افراطى راسل واگزیستانسیالیستها طرح کرده و انسان را به عنوان موجودى مطرح ساختهاند که از هر قیدوبندى رها شده و تن به هیچ پستى و ذلتى ندهد و خلیفهاللَّه گردد و ارزشهاى وجودى خویش را شناخته و شکوفا سازد.
[47] پس استاد چهار نوع آزادى را مطرح نمودهاند: 1.
آزادى در مقابل جبر (کلامى - فلسفى).
آزادى معنوى (اخلاقى - عرفانى و درونى).
آزادى سیاسى و اجتماعى (بیرونى).
آزادى عقیده و تفکر.
و با فرق نهادن میان آزادى در تفکر و عقیده، حاکمیت آزادى درونى بر آزادى بیرونى یا اخلاق و معنویت و عرفان و سیر و سلوک را در آزادیهاى اجتماعى و سیاسى مطرح کردهاند چه اینکه بدون آزادگى، آزادى حاصل نمىشود.
و معتقدند: «آزادى براى انسان کمال است اما «کمال وسیلهاى» و نه «کمال هدفى» [48] هدف انسان این نیست که آزاد باشد بلکه انسان باید آزاد باشد تا به کمالات خود برسد.
چه اینکه آزادى با اختیار در انتخاب، در هدفشناسى و هدفیابى معنا مىیابد و انسان چون آزاد و مختار است معنایش این نیست که به کمال خود رسیده است بلکه با آزادى مىتواند وباید به عالىترین کمالات خویش نائل گردد و استاد شهید در تعریف آزادى مىگوید: «آزادى؛ یعنى نبودن مانع، نبودن جبر، نبودن هیچ قید و بند؛ زیرا موجودات زنده براى رشد وتکامل به سه چیز احتیاج دارند: تربیت، امنیّت و آزادى» [49] چنانکه مىنویسند: «آزادى لزوم عدم ایجاد مانع است» [50] و مانع داراى دو ویژگى است: 1.
باید شأنیت در قید و بند و بار دادن انسان را داشته باشد تا انسان با کنار زدن آن، آزادى پیدا کند 2.
قواى ظاهرى و یا باطنى فاعل را محدود سازد.
[51] آنگاه استاد به برخى مصادیق آزادى سیاسى و اجتماعى نیز اشاراتى دارند که عبارتند از: 1.
آزادى به معناى رهایى از سلطه دیگران [52] 2.
آزادى به معناى حق مشارکت [53] 3.
آزادى به عنوان حق بیان.
[54] 2.
عدالت چنانکه گذشت، عدالت، آن هم عدالت اجتماعى، از مختصات فلسفه اجتماعى اسلام است و اسلام اگر بخواهد خود را در عالم خارج و واقعیتهاى اجتماعى، نشان دهد، باید در چهره «عدالت» متجلّى گردد و عدالت از ارکان مهم فلسفه سیاسى اسلام است.
استاد مطهرى هم به «عدل الهى» و هم به «عدل اجتماعى» در مواضع مختلف پرداختهاند [55] و مىدانستند که مقوله عدالت آنگونه که شایستهاش بود، در حوزهاى سیاسى و حتى فقهى و حقوقى مورد بحث و کاوش علمى قرار نگرفته است و در یادداشتهاى خویش مهمترین مباحث عدالت را چنین مىداند: