دانلود مقاله واقعه غدیر

Word 210 KB 14226 27
مشخص نشده مشخص نشده تاریخ
قیمت قدیم:۱۶,۰۰۰ تومان
قیمت: ۱۲,۸۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع

  • پیامبر گرامی (ص) در سال دهم هجرت برای انجام فریضه و تعلیم مراسم حج به مکه عزیمت کرد.

    این بار انجام این فریضه با آخرین سال عمر پیامبر عزیز مصادف شد و از این جهت آن را «حجهٔ الوداع» نامیدند.

    افرادی که به شوق همسفری و یا آموختن مراسم حج همراه آن حضرت بودند تا صد و بیست هزار تخمین زده شده اند.

    ....


    مراسم حج به پایان رسید و پیامبر اکرم (ص) راه مدینه را, در حالی که گروهی انبوه او را بدرقه می کردند و جزکسانی که در مکه به او پیوسته بودند همگی در رکاب او بودند, در پیش گرفت.

    چون کاروان به پهنه بی آبی به نام «غدیرخم» رسید که در سه میلی«جحفه» قرار دارد, پیک وحی فرود آمد و به پیامبر فرمان توقف داد.پیامبر نیز دستور داد که همه از حرکت باز ایستند و بازماندگان فرا رسند.


    کاروانیان از توقف ناگهانی و به ظاهر بی موقع پیامبر در این منطقه بی آب, آن هم در نیمروزی گرم که حرارت آفتاب بسیار سوزنده و زمین تفتیده بود, درشگفت ماندند.

    مردم با خود می گفتند: فرمان بزرگی از جانب خدا رسیده است ودر اهمیت فرمان همین بس که به پیامبر مأموریت داده است که در این موقع نامساعد همه را از حرکت باز دارد و فرمان خدا را ابلاغ کند.


    فرمان خدا به رسول گرامی طی آیه زیر نازل شد:
    یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله یعصمک من الناس (مائده: ۶۷)
    «ای پیامبر, آنچه را از پروردگارت بر تو فرود آمده است به مردم برسان و اگر نرسانی رسالت خدای را بجا نیاورده ای ; و خداوند تو را از گزند مردم حفظ می کند.


    دقت در مضمون آیه ما را به نکات زیر هدایت می کند:
    ▪ اولاً: فرمانی که پیامبر (ص) برای ابلاغ آن مأمور شده بود آنچنان خطیر و عظیم بود که هرگاه پیامبر (بر فرض محال) در رساندن آن ترسی به خود راه می داد و آن را ابلاغ نمی کرد رسالت الهی خود را انجام نداده بود, بلکه با انجام این مأموریت رسالت وی تکمیل می شد.


    به عبارتی دیگر, هرگز مقصود از «ما انزل الیک» مجموع آیات قرآن و دستورهای اسلامی نیست.

    زیر ناگفته پیداست که هرگاه پیامبر (ص) مجموع دستورهای الهی را ابلاغ نکند رسالت خود را انجام نداده است و یک چنین امربدیهی نیاز به نزول آیه ندارد.

    بلکه مقصود از آن, ابلاغ امر خاصی است که ابلاغ آن مکمل رسالت شمرده می شود و تاابلاغ نشود وظیفه خطیر رسالت رنگ کمال به خود نمی گیرد.

    ینابراین, باید مورد مأموریت یکی از اصول مهم اسلامی باشد که با دیگر اصول و فروع اسلامی پیوستگی داشته پس از یگانگی خدا و رسالت پیامبر مهمترین مسئله شمرده شود.


    ▪ ثانیاً: از نظر محاسبات اجتماعی, پیامبر (ص) احتمال می داد که در طریق انجام این مأموریت ممکن است از جانب مردم آسیبی به او برسد و خداوند برای تقویت اراده او می فرماید: «و الله یعصمک من الناس».


    اکنون باید دید از میان احتمالاتی که مفسران اسلامی در تعیین موضوع مأموریت داده اند کدام به مضمون آن نزدیکتر است.


    محدثان شیعه و همچنین سی تن از محدثان بزرگ اهل تسنن بر آنند که آیه در غدیر خم نازل شده است و طی آن خدا به پیامبر (ص) مأموریت داده که حضرت علی (ع) را به عنوان «مولای مؤمنان» معرفی کند
    از نظر محاسبات اجتماعی, پیامبر (ص) احتمال می داد که در طریق انجام این مأموریت ممکن است از جانب مردم آسیبی به او برسد و خداوند برای تقویت اراده او می فرماید: «و الله یعصمک من » الناس ● حجهٔ الوداع پیامبر گرامی (ص) در سال دهم هجرت برای انجام فریضه و تعلیم مراسم حج به مکه عزیمت کرد.

    این بار انجام این فریضه با آخرین سال عمر پیامبر عزیز مصادف شد و از این جهت آن را «حجهٔ الوداع» نامیدند.

    مراسم حج به پایان رسید و پیامبر اکرم (ص) راه مدینه را, در حالی که گروهی انبوه او را بدرقه می کردند و جزکسانی که در مکه به او پیوسته بودند همگی در رکاب او بودند, در پیش گرفت.

    چون کاروان به پهنه بی آبی به نام «غدیرخم» رسید که در سه میلی«جحفه» قرار دارد, پیک وحی فرود آمد و به پیامبر فرمان توقف داد.پیامبر نیز دستور داد که همه از حرکت باز ایستند و بازماندگان فرا رسند.

    کاروانیان از توقف ناگهانی و به ظاهر بی موقع پیامبر در این منطقه بی آب, آن هم در نیمروزی گرم که حرارت آفتاب بسیار سوزنده و زمین تفتیده بود, درشگفت ماندند.

    فرمان خدا به رسول گرامی طی آیه زیر نازل شد: یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله یعصمک من الناس (مائده: ۶۷) «ای پیامبر, آنچه را از پروردگارت بر تو فرود آمده است به مردم برسان و اگر نرسانی رسالت خدای را بجا نیاورده ای ; و خداوند تو را از گزند مردم حفظ می کند.

    دقت در مضمون آیه ما را به نکات زیر هدایت می کند: ▪ اولاً: فرمانی که پیامبر (ص) برای ابلاغ آن مأمور شده بود آنچنان خطیر و عظیم بود که هرگاه پیامبر (بر فرض محال) در رساندن آن ترسی به خود راه می داد و آن را ابلاغ نمی کرد رسالت الهی خود را انجام نداده بود, بلکه با انجام این مأموریت رسالت وی تکمیل می شد.

    به عبارتی دیگر, هرگز مقصود از «ما انزل الیک» مجموع آیات قرآن و دستورهای اسلامی نیست.

    ▪ ثانیاً: از نظر محاسبات اجتماعی, پیامبر (ص) احتمال می داد که در طریق انجام این مأموریت ممکن است از جانب مردم آسیبی به او برسد و خداوند برای تقویت اراده او می فرماید: «و الله یعصمک من الناس».

    اکنون باید دید از میان احتمالاتی که مفسران اسلامی در تعیین موضوع مأموریت داده اند کدام به مضمون آن نزدیکتر است.

    محدثان شیعه و همچنین سی تن از محدثان بزرگ اهل تسنن بر آنند که آیه در غدیر خم نازل شده است و طی آن خدا به پیامبر (ص) مأموریت داده که حضرت علی (ع) را به عنوان «مولای مؤمنان» معرفی کند.

    ولایت و جانشینی امام پس از پیامبر از موضوعات خطیر و پر اهمیتی بود که جا داشت ابلاغ آن مکمل رسالت باشد و خودداری از بیان آن, مایه نقص در امر رسالت شمرده شود.

    همچنین جا داشت که پیامبر گرامی, از نظر محاسبات اجتماعی و سیاسی, به خود خوف و رعبی راه دهد, زیراوصایت و جانشینی شخصی مانند حضرت علی (ع) که بیش از سی و سه سال از عمر او نگذشته بود بر گروهی که ازنظر سن و سال از او به مراتب بالاتر بودند بسیار گران بود.

    گذشته از این, خود بسیار از بستگان همین افراد که دور پیامبر (ص) را گرفته بودند در صحنه های نبرد به دست حضرت علی (ع) ریخته شده بود و حکومت چنین فردی برمردمی کینه توز بسیار سخت خواهد بود.

    به علاوه, حضرت علی (ع) پسر عمو و داماد پیامبر (ص) بود و تعیین چنین فردی برای خلافت در نظر افراد کوته بین به یک نوع تعصب فامیلی حمل می شده است.

    ولی به رغم این زمینه های نامساعد, اراده حکیمانه خداوند بر این تعلق گرفت که پایداری نهضت را با نصب حضرت علی (ع) تضمین کند و رسالت جهانی پیامبر خویش را با تعیین رهبر و راهنمای پس از او تکمیل سازد.

    ● شرح واقعه غدیر آفتاب داغ نیمروز هجدهم ماه ذی الحجه بر سرزمین غدیر خم به شدت می تابید و گروه انبوهی که تاریخ تعداد آنهارا از هفتاد هزار تا صد و بیست هزار ضبط کرده است در آن محل به فرمان پیامبر خدا فرود آمده بودند و در انتظارحادثه تاریخی آن روز به سر می بردند, در حالی که از شدت گرما رداها را به دو نیم کرده, نیمی بر سر و نیم دیگر را زیرپا انداخته بودند.

    در آن لحظات حساس, طنین اذان ظهر سراسر بیابان را فرا گرفت و ندای تکبیر مؤذن بلند شد.

    مردم خود را برای ادای نماز ظهر آماده کردند و پیامبر نماز ظهر را با آن اجتماع پرشکوه, که سرزمین غدیر نظیر آن را هرگز به خاطرنداشت, بجا آورد و سپس به میان جمعیت آمد و بر منبر بلندی که از جهاز شتران ترتیب یافته بود قرار گرفت و باصدای بلند خطبه ای به شرح زیر ایراد کرد: «ستایش از آن خداست.

    از او یاری می خواهیم و به او ایمان داریم و بر او توکل می کنیم و از شر نفسهای خویش وبدی کردارهایمان به خدایی پناه می بریم که جز او برای گمراهان هادی و راهنمایی نیست ; خدایی که هر کس راهدایت کرد برای او گمراه کننده ای نیست.

    گواهی می دهیم که خدایی جز او نیست و محمد بنده خدا و فرستادهء اوست.

    هان ای مردم, نزدیک است که من دعوت حق را لبیک گویم و از میان شما بروم.

    و من مسئولم و شما نیز مسئول هستید.

    درباره من چه فکر می کنید؟

    یاران پیامبر گفتند: گواهی می دهیم که تو آیین خدا را تبلیغ کردی و نسبت به ما خیر خواهی و نصیحت کردی و دراین راه بسیار کوشیدی خداوند به تو پاداش نیک بدهد.

    پیامبر اکرم (ص), وقتی مجدداً آرامش بر جمعیت حکمفرما شد, فرمود: آیا شما گواهی نمی دهید که جز خدا, خدایی نیست و محمد بنده خدا و پیامبر اوست ؟

    بهشت و دوزخ و مرگ حق است و روز رستاخیر بدون شک فرا خواهد رسید و خداوند کسانی را که در خاک پنهان شده اند زنده خواهد کرد؟

    یاران پیامبر گفتند: آری, آری, گواهی می دهیم.

    پیامبر (ص) ادامه داد: من در میان شما دو چیز گرانبها به یادگار می گذارم ; چگونه با آنها معامله خواهید کرد؟

    ناشناسی پرسید: مقصود ازاین دو چیز گرانبها چیست ؟

    پیامبر (ص) فرمود: ثقل اکبر کتاب خداست که یک طرف آن در دست خدا و طرف دیگرش در دست شماست.

    به کتاب او چنگ بزنیدتا گمراه نشوید.

    و ثقل اصغر عترت و اهل بیت من است.

    خدایم به من خبر داده که دو یادگار من تا روز رستاخیر از هم جدا نمی شوند.

    هان ای مردم, بر کتاب خدا و عترت من پیشی نگیرید و از آن دو عقب نمانید تا نابود نشوید.

    در این موقع پیامبر (ص) دست حضرت علی (ع) را گرفت و بالا برد, تا جایی که سفیدی زیر بغل او بر همه مردم نمایان شد و همه حضرت علی (ع) را در کنار پیامبر دیدند و او را به خوبی شناختند و دریافتند که مقصود از این اجتماع مسئله ای است که مربوط به حضرت علی (ع) است و همگی با ولع خاصی آماده شدند که به سخنان پیامبر (ص) گوش فرا دهند.

    پیامبر فرمود: هان ای مردم, سزاوارترین فرد بر مؤمنان از خود آنان کیست ؟

    یاران پیامبر پاسخ دادند: خداوند و پیامبر او بهتر می دانند.

    یامبر (ص) ادامه داد: خداوند مولای من و من مولای مؤمنان هستم و بر آنها اوز خودشان اولی و سزاوارترم.

    هان ای مردم, «هر کس که من مولا و رهبر او هستم, علی هم مولا و رهبر اوست».

    رسول اکرم (ص) این جمله آخر را سه بار تکرار کرد و سپس ادامه داد: - بنا به نقل احمد بن حنبل در مسند او, پیامبر (ص) این جمله را چهار بار تکرار کرد.

    پروردگارا, دوست بدار کسی را که علی را دوست بدارد و دشمن بدار کسی را که علی را دشمن بدارد.

    خدایا, یاران علی را یاری کن و دشمنان او را خوار و ذیل گردان.

    پروردگارا, علی را محور حق قرار ده.

    سپس افزود: لازم است حاضران به غایبان خبر دهند و دیگران را از این امر مطلع کنند.

    هنوز اجتماع با شکوه به حال خود باقی بود که فرشته وحی فرود آمد و به پیامبر گرامی (ص) بشارت داد که خداوند امروز دین خود را تکمیل کرد و نعمت خویش را بر مؤمنان بتمامه ارزانی داشت.

    الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دیناً (سوره مائده, آیه ۳).

    در این لحظه, صدای تکبیر پیامبر (ص) بلند شد و فرمود: خدا را سپاسگزارم که دین خود را کامل کرد و نعمت خود را به پایان رسانید و از رسالت من و ولایت علی پس ازمن خشنود شد.

    پیامبر از جایگاه خود فرود آمد و یاران او, دسته دسته, به حضرت علی (ع) تبریک می گفتند و او را مولای خود ومولای هر مرد و زن مؤمنی می خواندند.

    در این موقع حساس بن ثابت, شاعر رسول خدا, برخاست و این واقعه بزرگ تاریخی را در قالب شعری با شکوه ریخت و به آن رنگ جاودانی بخشید.

    از چکامه معروف او فقط به ترجمه دو بیت می پردازیم: پیامبر به حضرت علی فرمود: برخیز که من تو را به پیشوایی مردم و راهنمایی آنان پس از خود برگزیدم.

    هر کس که من مولای او هستم, علی نیز مولای او است.

    مردم!

    بر شما لازم است از پیروان راستین و دوستداران واقعی علی باشد.

    فمن کنت مولاه فهذا ولیه فکونوا له اتباع صدق موالیا آنچه نگارش یافت خلاصه این واقعه بزرگ تاریخی بود که در مدارک دانشمندان اهل تسنن وارد شده است.

    درکتابهای شیعه این واقعه به طور گسترده تر بیان شده است.

    مرحوم طبرسی در کتاب احتجاج خطبه مشروحی از پیامبر (ص) نقل می کند که علاقه مندان می توانند به آن کتاب مراجعه کنند.

    ● واقعه غدیر هرگز فراموش نمی شود اراده حکیمانه خداوند بر این تعلق گرفته است که واقعه تاریخی غدیر در تمام قرون و اعصار, به صورت زنده دردلها و به صورت مکتوب در اسناد و کتب, بماند و در هر عصر و زمانی نویسندگان اسلامی در کتابهای تفسیر و حدیث و کلام و تاریخ از آن سخن بگویند و گویندگان مذهبی در مجالس وعظ و خطابه درباره آن داد سخن دهند و آن را ازفضایل غیر قابل انکار حضرت علی (ع) بشمارند.

    نه تنها خطبا و گویندگان, بلکه شعرا و سرایندگان بسیاری از این واقعه الهام گرفته اند و ذوق ادبی خود را از تأمل در زمینه این حادثه و از اخلاص نسبت به صاحب ولایت مشتعل ساخته اند و عالیترین قطعات را به صورت های گوناگون و به زبانهای مختلف از خود به یادگار نهاده اند.

    از این جهت, کمتر واقعه تاریخی همچون رویداد غدیر مورد توجه دانشمندان, اعم از محدث و مفسر و متکلم وفیلسوف و خطیب و شاعر و مورخ و سیره نویس, قرار گرفته است و تا این اندازه درباره عنایت مبذول شده است.

    یکی از علل جاودانی بودن این حدیث, نزول دو آیه از آیات قرآن کریم درباره این واقعه است و تا روزی که قرآن باقی است این واقعه تاریخی نیز باقی خواهد بود و از خاطرها محو نخواهد شد.

    جامعه اسلامی در اعصار دیرینه آن را یکی از اعیاد مذهبی می شمرده اند و شیعیان هم اکنون نیز این روز را عیدمی گیرند و مراسمی را که در دیگر اعیاد اسلامی بر پا می دارند در این روز نیز انجام می دهند.

    از مراجعه به تاریخ به خوبی استفاده می شود که روز هجدهم ذی الحجهٔ الحرام در میان مسلمانان به نام روز عیدغدیر معروف بوده است, تا آنجا که ابن خلکان درباره مستعلی بن المستنصر می گوید: در سال ۴۸۷هجری در روز عیدغدیر که روز هجدهم ذی الحجهٔ الحرام است مردم با او بیعت کردند.

    و العبیدی درباره المستنصر بالله می نویسد: وی در سال ۴۸۷هجری, دوازده شب به آخر ماه ذی الحجه باقی مانده بود که درگذشت.

    این شب همان شب هجدهم ذی الحجه, شب عید غدیر است.

    نه تنها ابن خلکان این شب را شب عید غدیر می نمامد, بلکه مسعودی و ثعالبی نیز این شب را از شبهای معروف در میان امت اسلامی شمرده اند.

    ریشه این عید اسلامی به خود روز غدیر باز می گردد, زیرا در آن روز پیامبر (ص) به مهاجرین و انصار, بلکه به همسران خود, دستور داد که بر علی (ع) وارد شوند و به او در مورد چنین فضیلت بزرگی تبریک بگویند.

    زید بن ارقم می گوید: نخستین کسانی از مهاجرین که با علی دست دادند ابوبکر, عمر, عثمان, طلحه و زبیر بودند و مراسم تبریک وبیعت تا مغرب ادامه داشت.

    در اهمیت این رویداد تاریخی همین اندازه کافی است که صدو ده نفر صحابی حدیث غدیر را نقل کرده اند.

    البته این مطلب به معنی آن نیست که از گروه زیاد تنها همین تعداد حادثه را نقل کرده اند, بلکه تنها در کتابهای دانشمندان اهل تسنن نام صدو ده تن به چشم می خورد.

    درست است که پیامبر (ص) سخنان خود را در اجتماع صد هزار نفری القاء کرد, ولی گروه زیادی از آنان از نقاط دور دست حجاز بودند و از آنان حدیثی نقل نشده است.

    گروهی از آنان نیزکه این واقعه را نقل کرده اند تاریخ موفق به درج آن نشده است و اگر هم درج کرده به دست ما نرسیده است.

    در قرن دوم هجری, که عصر «تابعان» است, هشتاد و نه تن از آنان, به نقل این حدیث پرداخته اند.

    راویان حدیث در قرنهای بعد همگی از علما و دانشمندان اهل تسنن هستند و سیصد و شصت تن از آنان این حدیث را در کتابهای خود آورده اند و گروه زیادی به صحت و استواری آن اعتراف کرده اند.

    در قرن سوم نود و دو دانشمند, در قرن چهارم چهل و سه, در قرن پنجم بیست و چهار, در قرن ششم بیست, درقرن هفتم بیست و یک, در قرن هشتم هجده, در قرن نهم شانزده, در قرن دهم چهارده, در قرن یازدهم دوازده, در قرن دوازدهم سیزده, در قرن سیزدهم دوازده و در قرن چهاردهم بیست دانشمند این حدیث را نقل کرده اند.

    گروهی نیز تنها به نقل حدیث اکتفا نکرده اند بلکه درباره اسناد و مفاد آن مستقلاً کتابهایی نوشته اند.

    طبری, مورخ بزرگ اسلامی, کتابی به نام «الولایهٔ فی طریق حدیث الغدیر» نوشته, این حدیث را از متجاوز از هفتادطریق از پیامبر (ص) نقل کرده است.

    ابن عقده کوفی در رساله «ولایت» این حدیث را از صد و پنج تن نقل کرده است.

    ابوبکر محمد بن عمر بغدادی, معروف به جعانی, این حدیث را از بیست و پنج طریق نقل کرده است.

    تعداد کسانی که مستقلاً پیرامون خصوصیات این واقعه تاریخی کتاب نوشته اند بیست و شش نفر است.

    دانشمندان شیعه درباره این واقعه بزرگ کتابهای ارزنده ای نوشته اند که جامعتر از همه کتاب تاریخی «الغدیر» است که به خامه توانای نویسنده نامی اسلامی علامه مجاهد مرحوم آیهٔ الله امینی نگارش یافته است و در تحریر این بخش از زندگانی امام (ع) از این کتاب شریف استفاده فراوانی به عمل آمد.

    در غدیر چه گذشت؟

    واپسین ماههاى عمر پیامبر خدا(ص) همانند ابر رحمت از روى سر مردم آن روز مى‏گذشت.

    آن بزرگوار همراه هزاران میهمان دیگر خانه خدا، که از ضیافت رسمى حضرت حق برمى‏گشتند، به نزدیکى سرزمین «جحفه‏» رسید.

    در آخرین محدوده میقات، جبرئیل بر آن حضرت نازل شد و اولین پیام رسالت‏بعد از توحید را، که اهمیتش به اندازه‏23 سال رسالت‏بود، بر پیامبر(ص) ابلاغ کرد تا او براى آخرین بار پیام ولایت (1) را بازگوید و حجت را بر مردم آن روز و نسل‏هاى آینده تمام کند.

    از اینرو در آن جمعه مبارک در سه منزلى میقات جحفه (2) فرمان تجمع حاجیان از بیت‏برگشته را صادر کرد.

    بلال اذان نماز را شروع نمود و پیامبر خدا(ص) کلام وحى نازل شده بر خویش را چنین زمزمه کرد: یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته، و الله یعصمک من الناس ان الله لا یهدى القوم الکافرین (3) .

    اى پیامبر آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده کاملا به مردم برسان; اگر آن را [به جهاتى مانند تقیه و ...] ابلاغ نکنى، رسالت‏خداوند را انجام نداده‏اى.

    خداوند تو را از جمیع خطرات [احتمالى] نگاه مى‏دارد و خداوند جمعیت کافران [لجوج] را هدایت نمى‏کند.

    پس از اجتماع مردم، درست کردن جایگاهى از جهاز شتران براى پیامبر گرامى اسلام و برگزار شدن نماز ظهر به جماعت (4) ، رسول خدا(ص) در برابر آنان ایستاد، ولى ایستادنش هیات خاصى داشت; زیرا مى‏خواست وحى را ابلاغ کند و در آخرین حج‏خود به آنان بگوید که، خلا وجودى رسالت را امامت پر خواهد کرد، وصایت جایگزین آن خواهد شد و زمین از حجت‏خالى نخواهد بود.

    شما در پناه زعامت وصى من به سعادت همیشگى خواهید رسید.

    او پرچمدار دینى، سیاسى، اجتماعى و الهى شما خواهد بود و شما را به ساحل نجات خواهد رساند.

    تثبیت امامت توسط پیامبر(ص) پیامبر گرامى اسلام(ص) به خاطر حساسیت و موضع‏گیرى‏هاى بعضى از افراد در برابر اعلان وصایت على بن‏ابى‏طالب(ع) آن را براى مدتى پنهان داشته، و ابلاغش را به تاخیر انداخته بود.

    حال تصمیم داشت این امر عظیم و پر برکت را اعلام کند.

    بنا بر این سکوت مردم را شکست و سخنانش را چنین آغاز کرد: ایها الناس انى قد نبانى اللطیف الخبیر...

    اى مردم، بخشنده نعمت‏ها و آگاه به دقایق خلقت‏به من خبر داد که هر پیامبرى نصف پیامبر قبلى خویش عمر کرده است و من گمان دارم که بزودى باید دعوت خداى را اجابت کنم.

    همانا من و شما همگى مسؤولیم; آیا من رسالتم را به شما نرسانده‏ام؟!

    همگى پاسخ دادند: ما گواهیم که تو رسالت‏خویش را انجام دادى، ما را پند دادى و در راه خدا جهاد کردى; خداوند جزاى خیر به شما عنایت کند.

    بعد همگى خداى را بر گفتار خویش شاهد گرفتند.

    آنگاه پیامبر خدا(ص) فرمود: آیا شما بر اینکه خداوند تنها معبودى است، جز او معبودى نیست، محمد بنده و پیامبر اوست و بهشت و دوزخ و برانگیخته شدن بعد از مرگ امرى حتمى است،شهادت‏ندادید؟

    همگى در جواب گفتند: آنچه را فرمودى مورد گواهى و اقرار ما است.

    بعد فرمود: بارالها، خود بر تصدیق اینان گواه باش.

    سپس چنین ادامه داد: اى مردم، خداوند ولى و سرپرست و اختیاردار من است و من بر شما و همه مؤمنان ولایت دارم.

    آگاه باشید، هر کسى که من ولى او بودم، على ابن‏ابیطالب[علیه السلام] مولاى او خواهد بود.

    پروردگارا، هر کس او را دوست دارد، دوست‏بدار و هر کس با وى دشمنى کند، دشمن بدار (5) .

    واقعه غدیر و راویان روایات بیانگر واقعه غدیر، خطبه پیامبر خدا(ص) و معرفى على بن‏ابى‏طالب به وسیله آن حضرت، متواتر است و بیشتر کتب تفسیرى و تاریخى اهل سنت و شیعه را فرا گرفته است.

    محدثینى چون ابوسعید خدرى و عبدالله بن‏عباس، هر یک به طور جداگانه، حدیث غدیر را با یازده طریق نقل کرده‏اند و براء بن‏عاذب آن را با سه طریق باز گفته است; افراد دیگرى مانند جابر بن‏عبدالله انصارى، عمار یاسر، سلمان فارسى، عمر بن‏خطاب، زید بن‏ارقم و همسرش نیز آن را نقل کرده‏اند (6) .

    دانشمند عالى مقام، پاسدار بزرگ ولایت‏حضرت علامه امینى(ره) در این باره چنین مى‏نویسد: حدیث غدیر را یکصد و ده تن از صحابه و یاران پیامبر خدا(ص) و نیز هشتاد و چهار نفر از تابعین نقل مى‏کنند.

    آن بزرگوار سپس از سیصد و شصت نفر از نویسندگان و کتب معروف اسلامى نقل‏مى‏کند: حدیث غدیر از قطعى‏ترین روایات متواتر است.

    چنانچه کسى در تواتر این روایت تردید کند، نمى‏تواند هیچ حدیث متواتر دیگرى را بپذیرد (7) .

    امت در پرتو امامت اعلان امامت على بن‏ابى‏طالب(ع) طرفداران اسلام ناب محمدى(ص) را مسرور کرده، سره را از ناسره و طالبان حقیقت را از جویندگان زر و زور جدا کرد.

    تزویرگرانى که حالاتشان نشان‏دهنده معتقدات و بینش آنان بود.

    خداوند این دو پیامد مهم را براى پیامبرش چنین بازگو مى‏کند: الیوم یاس الذین کفروا من دینکم فلا تخشوهم اخشون الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الاسلام دینا (8) .

    یاس و ناامیدى کافران، کوردلان از خدا بى‏خبر که اسلام حقیقى را پنهان داشتند را فرار گرفت، شما از [تحرکات] آنان هیچ وحشتى به خود راه ندهید و فقط از من بترسید.

    [به مؤمنین بگو] امروز [با نصب امامت و رهبرى] دین شما را کامل و نعمتهاى خود را بر شما تمام کردم و اسلام را براى شما دین قرار دادم.

    بعد از معرفى پیامبر خدا(ص) نیروهاى متعهد و مؤمن پیشواى خود را یافتند و سعى کردند در همه دوران کارهاى خود را بر محور وجودى امامشان انجام دهند.

    آنها حضرت على(ع) را چنان یافتند که پیامبر(ص) فرموده بود: على مع الحق و الحق مع على یدور معه حیثما دار (9) هر جا على وجود دارد حقیقت آنجاست و هر جا حقیقت است على آنجاست همیشه گفتار، کردار و وجود على بن‏ابى‏طالب(ع) محور حق است.

    بدین ترتیب غدیر روز بلوغ حق، عزت، شکوه و توان اسلام شد.

    در آن روز امامت عزت و امید نبوت شد.

    مردم از عمق جان دست على را مى‏فشردند و مى‏گفتند: بخ، بخ لک یا على اصحبت مولاى و مولى کل مؤمن و مؤمنه (10) ; آفرین بر تو، آفرین بر تو اى فرزند ابوطالب; تو مولا و رهبر من و تمام مردان و زنان با ایمان شدى.

    حسان بن‏ثابت، شاعر معروف، آن روز از پیامبر خدا (ص) اجازه خواست و در باره واقعه بزرگ اسلامى چنین سرود: ینادیهم یوم الغدیر نبیهم بخم و اسمع بالرسول منادیا فقال و من مولاکم و ولیکم فقالوا و لم یبدوا هناک التعادیا الهک مولانا و انت ولینا فلن تجدن منا لک الیوم عاصیا فقال له قم یا على فاننى رضیتک من بعدى اماما و هادیا فمن کنت مولاه فهذا ولیه فکونوا له اتباع صدق موالیا هناک دعا اللهم وال ولیه و کن للذى عادى علیا معادیا (11) پیامبر خدا(ص) آنان را در روز غدیر ندا داد، چه نداى ارزشمندى.

    او فرمود: مولاى شما و سرپست‏شما چه کسى است؟

    آنان بى‏درنگ گفتند: خداى تو مولاى ماست و تو سرپرست و ولى امر مایى.

    ما هرگز از فرمان تو سرپیچى نخواهیم کرد.

    در آن هنگام، پیامبر(ص) به على فرمود: برخیز من تو را انتخاب کردم تا بعد از من امام و رهبر باشى.

    بعد فرمود: هر کس من مولا و رهبر اویم این مرد مولا و رهبر او خواهد بود; پس شما همگى، از سر صدق، از او پیرورى کنید.

    بارالها، دوست او را دوست‏بدار و دشمن او را دشمن بدار.

    رسول خدا(ص) از حسان بن‏ثابت تقدیر و تشکر کرد و از خداوند خواست پیوسته او را با روح‏القدس تایید کند (12) ; زیرا او از آرمان پیامبر(ص) که تثبت جانشینى على‏بن ابى‏طالب بود حمایت کرده، مردم را نیز به حمایت طلبید.

    اشعار او براى همیشه در تاریخ باقى ماند و سند عزت و افتخارش شد.

    عید غدیر سنت جاوید پیامبر خدا(ص) دوست داشت عید غدیر، که جشن ولایت و تعیین رهبرى است، براى همیشه باقى بماند و مسلمانان در همه اعصار آن را زنده و جاوید بدارند; زیرا یاد على، نام على و غدیر على چیزى جز استمرار رسالت و اسلام ناب محمدى(ص) نیست.

    در بسیارى از کتابهاى تاریخى چنین مى‏خوانیم: در روز غدیر، بعد از انتصاب على بن‏ابى‏طالب(ع) به جانشینى پیامبر(ص)، رسول خدا در خیمه اختصاصى خویش نشست و فرمان داد امیر مؤمنان(ع) در خیمه دیگرى به تنهایى بنشیند.

    سپس دستور داد تا همه مردان، یکى پس از دیگرى، داخل خیمه آن حضرت شوند و بر امام و رهبر آینده خویش تبریک و تهنیت گویند.

    چون مردان همگى تبریک گفتند، رسول خدال(ص) به زنان نیز فرمان داد تا داخل خیمه آن حضرت شوند و تبریک گویند.

    پس زنان نیز تبریک گفتند (13) .

    این فرمان پیامبر خدا(ص) معنایى جز بیعت نداشت.

    آن حضرت دوست داشت این سنت الهى براى همیشه در میان مسلمانان باقى بماند و عیدى از اعیاد مسلمین شود.

    امام صادق(ع) در جمع یارانش بود; از عید غدیر و هجدهم ذى‏حجه سال دهم هجرى سخن به میان آمد، آن حضرت از جدش پیامبر خدا(ص) چنین نقل کرد: یوم الغدیر افضل اعیاد امتى و هو الیوم الذى امرنى الله - تعالى ذکره - فیه بنصب اخى على بن‏ابى‏طالب علما لامتى یهتدون به من بعدى و هو الیوم الذى اکمل الله فیه الدین و اتم على امتى فیه النعمه و رضی لهم الاسلام دینا (14) ; برترین عیدهاى امت من روز غدیر است و آن روزى است که خداوند مرا امر کرد که على [علیه السلام] را رهبر امت اسلامى قرار دهم تا مردم بعد از من به وسیله او هدایت‏شوند; و آن روزى است که خداوند [با اعلام وصایت و امامت على(ع)] دین خویش را کامل و نعمت‏هایش را بر امت تمام کرد; و دین اسلام را [به عنوان آیین همیشگى] براى آنان انتخاب کرد.

    «امام رضا(ع) و عید غدیر» فیاض بن‏محمد طوسى، که 90 سال از عمرش گذشته بود، در سال‏259 ه.ق در طوس در برابر جمعى چنین گفت: روز عید غدیر همراه گروهى در خدمت على بن‏موسى‏الرضا (علیه السلام) بودیم.

    آن حضرت به مناسبت عید غدیر همه ما را جهت افطارى نگه داشت، براى خانواده‏هاى این گروه غذا فرستاد و لباس و انگشتر و نعلین هدیه کرد.

    آنگاه درباره فضیلت روز غدیر و آنچه پیش آمده بود سخن گفت و از پدر گرامى و اجدادش چنین نقل کرد: در زمان جدم امیرالمؤمنین (علیه السلام) عید غدیر با روز جمعه مصادف شد، حضرت آن روز نماز جمعه را اقامه کرده، خطبه‏اى مفصل خواند و مردم را به برپا داشتن عید ولایت و وصایت‏بسیار تشویق و ترغیب کرد.

    آنگاه حضرت رضا(ع) خطبه جدش را براى ما نقل کرد (15) .

    پس برگزارى عید سعید غدیر خواسته پیامبر خدا(ص) اهل بیت(ع) و همه مسلمانان بوده است.

    از سوى دیگر، بنى‏امیه و بنى‏عباس همواره سعى مى‏کردند مراسم عید سعید غدیر به فراموشى سپرده شود، زیرا احیاى این سنت الهى چیزى جز مشروعیت‏حکومت اهل بیت - علیهم السلام - نبود.

    از این رو تا نیمه قرن چهارم این شعار اسلامى از سوى حکومتها فراموش شده بود.

    سر انجام وقتى که آل‏بویه قدرت پیدا کرد، عید سعید غدیر را رسمیت‏بخشید.

    در سال 352 ه.ق معزالدوله مراسم عید غدیر و نیز سوگوارى عاشورا در دربار برپا کرد.

    در سایه حکومت آل‏بویه این مراسم بتدریج در گوشه و کنار علنى شد (16) .

    به هر حال، عید سعید غدیر در تاریخ فراز و نشیب بسیار دیده است و این خود بر اصالت این شعار اسلامى و الهى گواهى مى‏دهد.

    فاطمه زهرا(س) براى احیاى حادثه غدیر و تعیین وصایت و ولایت، که خواسته دیرینه رسول خدا(ص) بود، بعد از رحلت پدر در کنار قبور شهداى احد به محمود بن‏لبید فرمود: «و اعجبا اعجبا انسیتم یوم غدیر خم؟...

    اشهد الله تعالى لقد سمعت رسول الله [صلى الله علیه وآله] یقول: علی خیر من اخلفه فیکم، و هو الامام و الخلیفه بعدى...

    (17) » شگفتا، آیا حادثه عظیم غدیر خم را فراموش کرده‏اید؟!...

    خدا را گواه مى‏گیرم خود شنیدم که رسول خدا(ص) فرمود: على بهترین کسى است که او را در میان شما جانشین خود قرار مى‏دهم، على [علیه السلام] امام و خلیفه بعد از من است...

    امروز نیز جشن گرفتن عید سعید غدیر چیزى جز احیاى شعائر اسلامى نیست.

    برگزارى این عید پیامبر و اهل بیت (علیهم السلام) را خوشحال مى‏کند; پس لازم است در هر کوى و برزنى پرچمهاى شادى برافراشته شود، مؤمنان به دیدار یکدیگر بشتابند و این روز را تبریک گویند.

    ----------------------------------------------------------------------------------------------------- پى‏نوشتها: 1ء - در تفسیر آیه شریفه: و انذر عشیرتک الاقربین (خویشان نزدیک خود را هشدار ده) آمده است که پیامبر خدا (ص) در اولین مرتبه ابلاغ نبوت در برابر چهل نفر از خویشاوندان خود بعد از ایمان آوردن على(ع) او را جانشین و خلیفه بعد از خود انتخاب کرد.

    الکامل و التاریخ، ابن اثیر، ج 2، ص‏63; مسند احمد بن‏حنبل، ج 1، ص 111; حقایق پنهان، احمد زمانى، ص 15.

    2- در نزدیکى جحفه غدیر خم با فاصله سه میل (5670 متر) واقع شده، در آنجا چشمه آبى جارى بوده، درختان زیادى وجود دارد.

    پیامبر خدا(ص) در برگشت از حجه‏الوداع على بن‏ابى‏طالب(علیه السلام) را به مقام وصایت و جانشینى خود منصوب کرد.

    معجم معالم الحجاز، عاتق بن‏غیث البلادى، ج 2، ص 124; جمهره اللغه، زکى احمد صفوت، ج 1، ص 108.

    3- مائده /67.

    4- چون پیامبر خدا(ص) همانند دیگران در سفر بود نماز ظهر را به جماعت‏خواند نه جمعه.

    5- اصول کافى، ج 1، ص 295، ح‏3; تهذیب، ج‏3، ص‏263، ح‏66; بحارالانوار، ج‏23، ص 141، ح 92.

    6- المیزان، ج‏6، ص 60 - 61.

    7- الغدیر، ج 1، ص 151 - 14.

    8- مائده /3.

    9- شرح نهج البلاغه، ابن‏ابى‏الحدید،ج‏18،باب‏77،ص‏72.

    10- بحارالانوار، ج 21، ص 388.

    11- محمد بن‏على بن‏شهرآشوب، مناقب آل ابى‏طالب، ج‏3، ص‏37; الغدیر، ج 2، ص 34; بحارالانوار، ج 21، ص 388; علماى اهل سنت همچون خوارزمى مالکى و گنجى شافعى و جلال الدین سیوطى نقل کرده‏اند.

    12- بحارالانوار، ج 21، ص 388.

    13- الغدیر، ج 1، ص 271; از میان کسانى که به آن حضرت تبریک گفت عمر بن‏خطاب بود.

    او به آن حضرت دست و داد و گفت، هنیئا لک یا ابن ابى‏طالب...مبارک و گوارا باد بر تو مقام وصایت و امامت، اى پسر ابوطالب.

    14- بحارالانوار، ج‏97، ص 110; علامه مجلسى(ره) در موسوعه گرانقدر خویش - بحارالانوار - بابى به نام باب فضل یوم الغدیر و صومه باز کرده و روایت مختلفى آورده است.

    15- بحارالانوار، ج 94، ص 112.

    16- کامل ابن‏اثیر، ج 8، ص‏549.

    17- علامه شمس الدین جزرى، اسمى المناقب، ص 32; بحارالانوار، ج‏36، ص‏353; کفایه الاثر، ص‏26; نهج الحیاه، ص 38; غایه المرام، ص‏96; احقاق الحق، ج 1، ص‏7،26; حدیث فوق را فاطمه معصومه - سلام الله علیها - دختر موسى بن‏جعفر(ع) نقل کرده است.

    واقعه غدیر، اوج ابلاغ ولایت کتاب«الأمام على ّفى الکتاب والسنّه» مجموعه اى است مشتمل بر سیره و زندگانى على(ع)، از ولادت تا شهادت، بر اساس نصوص روایى و تاریخى فریقین.

    این مجموعه، مدخلهایى دارد که غالباً گزارشهایى تحلیلى از نصوص موجود در کتاب است.

    کتاب«الأمام على ّفى الکتاب والسنّه» مجموعه اى است مشتمل بر سیره و زندگانى على(ع)، از ولادت تا شهادت، بر اساس نصوص روایى و تاریخى فریقین.

    آنچه در این مقاله آمده است، بخشى از مدخل تحلیلى فصل«امامت» کتاب است.

    از این رو متن روایتهاى مختلف نیامده و به گزارش محتوایى آنها بسنده شده است.

    علوم حدیث اسلام، خاتم ادیان، و رسول اللّه(ص) خاتم پیامبران و قرآن، فرجام بخش کتابهاى آسمانى است.

    بدین سان اسلام زمانشمول است و جهانشمول و پیامبر(ص) ابلاغ کننده دینى است که رنگ ابدیت دارد و زمان، طومار حیات او را درهم نمى پیچد.

    این از یکسو.

    از سوى دیگر ناموس خلقت چنین است که رسول اللّه(ص) چونان دیگر انسانها حیات ظاهرى محدودى دارد و بنا بر سخن صریح قرآن او نیز طعم مرگ را خواهد چشید،چنانچه دیگران: «انک میّت و انّهم میّتون» (زمر،30).

    پیامبر(ص) رسالت ابلاغ آموزه هاى دین را بر عهده دارد، بدان گونه که رهبرى و زعامت جامعه را نیز.

    به دیگر سخن رسول اللّه(ص) مرجع فکرى مردم و نیز زعیم و پیشواى سیاسى آنهاست.

    بر این اساس، پرسش جدّى و مهمى ـ که هرگز نمى توان از کنار آن بسادگى گذشت و در درازناى تاریخ دلمشغولى مهم متفکّران اسلامى نیز بوده است ـ این است که این زعیم بزرگ الهى و مرجع باشکوه خدایى که آیینش را زمانشمول اعلام کرده است، براى آینده آیین و مکتبش چه کرده است؟

    آیا آینده اى مشخص را رقم زده است و یا به هیچ روى براى آینده طرحى نیفکنده و کار را یکسره به مردم وانهاده است و یا …؟

    عالمان، محدثان، متکلمان و متفکران اسلامى در این باره بسیار حکم زده اند و تئوریهاى گونه گونى پرداخته اند1، و بواقع کوشیده اند آنچه را در تاریخ اسلام واقع شده است به گونه اى، استوار بدارند و براى آن، مبنا و یا مبانى یى بسازند، امّا حقیقت چیست؟

    در نگریستن دقیق به موضوع نشان خواهد داد که چگونگى موضع رسول اللّه(ص) از سه حال خارج نیست: 1ـ بر این باور باشیم که پیامبر(ص) یکسر مسئله را مسکوت گذاشته است بدون اینکه درباره آن با امت سخنى بگوید؛ 2ـ آن را به امت وانهاده و بر تدبیر آنها اعتماد کرده و صحابه مأمور رقم زدن آینده شده اند؛ 3ـ با نص صریح آینده را رقم زده است و کسى را که باید بار مسئولیت هدایت امت و اداره جامعه اسلامى پس از وى را به دوش بگیرد معرفى کرده است.

    اکنون به این فرضها بنگریم و چگونگى آنها را وارسى کنیم.

    1) سکوت در قبال آینده چرا پیامبر(ص) باید طرحى براى آینده نیفکنده باشد؟

    این بى اعتنایى و سکوت را مى شود بر دو پیش فرض بنا نهاد.

    اکنون بنگریم آیا چنین پیش فرضهایى معقول است: 1ـ احساس امنیت و نفى هرگونه خطر بدین معنا که پیامبر مى دانسته است که هیچ گونه خطرى امت را تهدید نمى کند و آینده مردم را هیچ جریان شکننده اى متزلزل نخواهد ساخت و امتى که بزودى «رسالت اسلامى» را به ارث خواهد برد براى پى ریزى طرحى در اداره جامعه موفق خواهد بود.

    آیا این تصوّر درست است؟!

    واقع صادق جامعه آنروز مى تواند بخوبى روشنگر آن باشد که چنین تصوّرى نااستوار است و خطرهاى جدّى و بنیاد براندازى جامعه آن روز اسلامى را تهدید مى کرده است.

    الف ـ خلأ رهبرى پیامبر(ص) جامعه اى بنیاد نهاده بود که از شکل گیرى ابعاد فرهنگى، اجتماعى و سیاسى آن زمانى طولانى نمى گذشت و زمام امور، ثقافت، سیاست و قضاوت را یکسر به عهده داشت؛ این از یکسو.

    از سوى دیگر، درگیرى هاى بسیار و نبردهاى پى در پى، امکان تعمیق اندیشه و گسترش معیار گرایى و تعمیم ثقافت و فرهنگ را از رسول اللّه(ص) گرفته بود و براستى بسیارى از کسانى که عنوان صحابه را داشتند نه تصوّر درست و عمیقى از دین داشتند و نه از پیامبر و نه از ابعاد رسالت.

    این گونه کسان با فقدان رهبرى دچار بحران مى شدند، و در بحرانِ دلهره آفرین، توان تصمیم را از دست مى دادند و یکسر در کمند سیاست بازان و سیاست زدگان قرار مى گرفتند.

    آیا با توجه به این واقع صادق ـ که نمونه هاى عینى تاریخى آن بسیار است ـ مى شود تصوّر کرد، پیامبر(ص) چنین جامعه اى را رها کرده و سرنوشت آینده شان را بدانها سپرده و خود را از آینده فارغ داشته است؟!

    ب ـ رشد نایافتگى جامعه بر بخش پایانى سخن پیشین تأکید کنیم که وارثان انقلاب از آنچنان جایگاه فکرى و سیاسى والایى برخوردار نبودند که بتوانند با آرامش و آینده نگرى، آینده را رقم بزنند، رسوبات جاهلى، و تعصبات قبیلگى در میان آنان هنوز نفوذى جدّى داشت، باز هم تأکید کنیم که آنان از جایگاه والاى نبوت و رسول اللّه(ص) درک استوارى نداشتند و از این روى، گاه او را فردى تلقى مى کردند که «از سر غضب و خشنودى» سخن مى گوید، و دیگرى گاه او را به عدالت توصیه مى کرد.

    و گاه تصمیم گیریهاى وى چنان بدانها گران مى آمد که در اصل رسالت شک مى کردند.2 با این همه آیا معقول است که زمام امور را در چنین جامعه اى بدانها مى سپرد و با اطمینان خاطر به سوى حق مى شتافت؟

    ج ـ منافقان، جریانى شکننده از درون کسان بسیارى در هنگامه حاکمیت و رسالت رسول اللّه(ص) با تمام توان و قدرتى که آن بزرگوار یافته بود، با وى رویاروى مى شدند، آنان گو اینکه پوششى از ایمان بر خود نهاده بودند امّا در بنیاد یکسر با گسترش آیین حق در تضاد بودند.

    این مواجهه را با توجه به واقع تاریخ مى توان بس گسترده تر از گستره عملکرد منافقان دانست ـ که بدان اشاره خواهیم کرد ـ و نمى توان رسول اللّه(ص) را از این همه بى خبر انگاشت.3 و چنین پنداشت که آن بزرگوار بدون توجه به اینها و جز اینها امت را رها کرده و رفته است.

    د ـ یهود و قدرتهاى دیگر، خطرى دلهره آفرین از برون اسلام، انقلابى بود ویرانگر و بنیادنگر.

    حرکتى بود که بسى نقشه هاى شیطانى را در هم ریخت و بر ویرانه هاى آن بنیادى نو بنا نهاد.

    رسول اللّه(ص) آیینى را عرضه کرده بود که داعیه رهبرى جهان را داشت، دشمن، این همه را دریافت و با تمام توش و توان در برابر آن ایستاد و تا آخرین رمق جنگید و چون نبرد رویاروى را بى ثمر دید،به توطئه هاى گوناگون دست یازید.

    این همه براى کسانى که اندک آگاهیهایى از تاریخ اسلام داشته باشند، روشن است.

    اکنون با آن رویاروییها و درگیریها با یهود و قبایل مشرک و…، آیا مى توان تصوّر کرد که آنان آرام گرفته بودند و دیگر کارى با اسلام نداشتند، و براى سیاستمدارى هوشمند و آگاه معقول است که این همه را نادیده انگارد و بدون هیچ طرح و برنامه براى حرکت نوپایش بگذارد و برود؟4 آیا مى شود رسول اللّه(ص) را پیشوایى تصوّر کرد که پس از آن همه درگیرى اکنون بر این باور است که امتش آنچنان صلابت یافته اند که دیگر از آنها هراسى نیست و یا چنان سر براه شده اند که دیگر خطرى ندارند؟و دشمن چنان تسلیم و یا مقهور و یا باورمند به این حرکت شده است که دیگر توطئه اى نمى کند و ضربه نمى زند و… 2ـ بى تفاوتى نسبت به آینده بر این باور باشیم که رسول اللّه(ص) خطر را احساس مى کرد و موقعیت آینده را بخوبى در مى یافت، امّا مسئولیت و رسالتش را با فرجام زندگى اش خاتمه یافته تلقى مى کرد، و چون خود در میان مردم نبود و خطرى شخص او را تهدید نمى کرد، و آنچه احتمالاً به وقوع مى پیوست با منافع شخص وى ـ العیاذ بالله ـ در تضاد نبود و… مردم را به خود وانهاد و هیچ گونه طرحى براى آینده نیفکند و… آیا چنین تصوّرى را مى شود براى سیاستمدارى واقع نگر، انسانى هوشمند و تلاشگر در ذهن پروراند؟

    آیا بر رسول الله(ص) آن پیام آور سختکوش آرام ناپذیرى که خدایش به آرامش دعوت مى کند که: ما انزلنا علیک القرآن لتشقى (طه،2).

    و در سختکوشى و تلاش بى امانش براى هدایت مردمان مى فرماید: عزیز علیه ما عنتّم حریص علیکم بالمؤمنین رئوف رحیم (توبه، 128).

    آیا بر آن بزرگوارى که آینده امت را در آخرین لحظه هاى زندگى نیز فراموش نمى کرد و با تنى تب آلود به «تجهیز سپاه اسامه» فرمان مى داد، و … مى شود چنین گمانى برد؟!

    آیا قصّه آکنده از غصّه خواستن «دوات و قلم» در آخرین لحظات زندگى براى رقم زدن چیزى که امت را هماره از گمراهى نجات دهد، بسنده نیست،تا این پندار را یکسر تباه بدانیم و مسکوت نهادن آینده امت را جسارتى بر رسول الله(ص) بدانیم و ساحت پاک آن بزرگوار را پیراسته از این همه… .

    2) آینده امت به تدبیر آنها وانهاده شده بود بر این باور باشیم که پیامبر(ص) به طور صریح،پیشواى آینده امت را تعیین نکرده است، چون این امر به عهده امت نهاده شده بود، تا آگاهان از مهاجر و انصار براساس شورا و رایزنى آینده امت را رقم بزنند.

    آیا مى شود چنین باورى را پذیرفت و آن را با حقیقت منطبق دانست؟

    نکاتى را که درباره این فرض، تأمل برانگیز است مى توان بدین سان برشمرد: الف: اگر چنین مى بود باید رسول الله(ص) امت را با نظام شورایى و چندى و چونى آن آشنا مى ساخت و حدود، وظایف و قوانین شورا را مشخص مى کرد.

    چون تا بدان روز نه جامعه چنان شیوه اى را در ساختار حکومت تجربه کرده بود و نه از چگونگى آن آگاهى داشت.

    آیا معقول است که بگوییم پیامبر(ص) مردمان را در رهبرى آینده امت به شیوه نامعلوم حوالت داده است؟!

    آنچه این پندار را یکسره تباه مى سازد این است که سیاست بازان هرگز بر چنین پیش بینى از سوى رسول الله(ص) استناد نکردند، و مسندنشینان خلافت نیز چنین نکردند؛ چون ابوبکر یکسر به «نصب» روى آورد و عمر تصریح کرد که چون کسى را نمى یابد به شورا تن مى دهد؛ او به هنگام مرگ گفت: لو ادرکنى احد رجلین لجعلت هذا الأمر الیه ولو ثقت به سالم مولى أبى حذیفه و أبى عبیده الجرّاح و لو کان سالم حیّاً ما جعلتها شورى.5 بدین سان روشن است که این تئورى هیچگونه پیوندى با پیامبر(ص) ندارد، و ساخته اى است در گذرگاه زمان براى توجیه واقعیت6 واقع شده در تاریخ اسلام.

    ب: نکته مهم دیگر این است که اگر رسول الله(ص) چنین آهنگى را داشته است، و در اندیشه آن بوده است که مرجعیت فکرى و سیاسى را به صحابه وانهد، باید در جهت آماده سازى آنها بسى مى کوشید.

    پیامبرى که از درهم شکسته شدن نظامهاى قیصرى و کسرایى سخن مى گوید، و آیینش را زمانشمول وجهانشمول اعلام مى کند، آیا اصحابش از چنان جایگاهى در دانش و ثقافت برخوردار بوده اند که این بار سنگین را به دوش گیرند؟

    واقعیت چیست؟

    چنین چیزى را درباره صحابیان مى توان باور داشت؟

    این سئوال بسى جدّى است و براى بسیارى مطرح، و از کنار آن بسادگى گذشتن ظاهراً نوعى خامى و سهل انگارى در مبانى عقیدتى است.

    آقاى «مروان خلیفات» از جمله کسانى است که این سئوال به طور جدّى بر او مطرح شده است و او را به تأمل واداشته است.7 او براى پاسخ، به متون حدیثى و تاریخى بازگشته، و سیر وسلوک او در منابع نتیجه اى داده است که بسیار خواندنى است.

    وى با استفاده از این مطالعه، فصل سوّم از باب دوّم کتابش را رقم زده است که گزیده آن چنین است: صحابه بسیار اندک سئوال مى کردند و آنچه را مى شنیدند کم روایت مى کردند، سرّ دیگر آنکه به منع تدوین و نشر حدیث همت گماشتند، افزون بر این آنان حقایق بسیار اندکى از رسول الله(ص) دریافتند، آنان تصریح کرده اند که دلمشغولیهاى بسیار و گشت و گذارهاى فراوان در بازار، آنان را از فراگیرى سنت و حقایق باز مى داشته است8.

    دیگر آنکه آنان در نقلها بسیار اشتباه مى کردند، گاه فقط بخشى از حدیث را نقل مى کردند و دیگر گاه سخن دیگران را به رسول الله(ص) نسبت مى دادند.

    کسانى مرعوب نقلهاى کتابهاى پیشین بودند و آنها را در بیان آثار اسلامى مى پراکندند، وگاهى آنچه را فراگرفته بودند فراموش مى کردند، که بدین نکته تصریح کرده اند.

    گاه به خطا پاسخ مى گفتند و با تنبّه دیگران حق را باز مى یافتند.

    کسانى از صحابه بر اساس آیاتى از قرآن به نفاق گرویده اند و یا سر از ارتداد درآورده اند و براساس نصوص صریح منقول در صحیحین رسول اللّه(ص) برخى را هیمه آتش دانسته است و… آیا با این همه مى شود پنداشت که رسول اللّه(ص) مرجعیت فکرى و زعامت سیاسى و تفسیر آیین و کتاب را بدانها وانهاده است؟9 بدین سان نباید تردید کرد که وانهادن امور امت به آنها و یا به نخبگانِ!

    آنها و مرجعیت دادن به صحابه چیزى است که در گذرگاه تاریخ براى توجیه واقعیتهاى تلخ رقم خورده پس از رسول الله(ص) ساخته شده و ریشه در هیچ نصّى شرعى ندارد.

    3) تعیین آینده و نصّ بر خلافت و ولایت بدین سان بر این باور هستیم که رسول الله(ص) با حساسیت تمام، آینده امت را رقم زده است و پیشواى پس از خود را تعیین کرده است، و ماجراى غدیر و نصوص مربوط به آن خطبه عظیم، تصریح و تأکیدى است بر آنچه رسول الله(ص) بارهاى بار آن را اعلام کرده بوده است: ولایت على(ع) و امامت پیراسته جانى نستوه که پیامبر از آغازین روزهاى زندگى اش او را همبر خود داشته است و هرگز شرک، جان پاکش را نیالوده است، کلام مولى(ع) در این باره بسى شنیدنى است: وقد علمتم موضعى من رسول اللّه ـ صلى اللّه علیه و آله ـ بالقرابه القریبه و المنزله الخصیصه.

    وضعنى فى حجره وأنا ولد یضُمُّنى إلى صدره و یکنُفُنى فى فراشه و یُمِسُّنى جسده و یُشِمُّنى عرفه.

    و کان یمضع الشئ ثمّ یلقمُنیه.

    و ماوجد لى کذبهً فى قول ولاخطلهً فى فعل.

    ولقد قرن اللّه به ـ صلى اللّه علیه و آله ـ من لدن ان کان فطیماً اعظم ملک من ملائکته یسلک به طریق المکارم و محاسن اخلاق العالم، لیله و نهاره.

    ولقد کنت اتّبعه اتّباع الفصیل اثر أمّه، یرفعه لى فى کلّ یوم من اخلاقه علماً و یأمرنى بالاقتداء به.

    ولقد کان یجاور فى کلّ سنه بحِراء فأراه ولایراه غیرى.

    ولم یجمع بیت واحد یومئذ فى الاسلام غیر رسول اللّه ـ صلّى اللّه علیه و آله ـ و خدیجه وانا ثالثهما.

    أرى نور الوحى و الرساله و أشُمُّ ریح النبوّه ولقد سمعت رَنَّه الشیطان حین نزل الوحى علیه ـ صلى اللّه علیه و آله ـ فقلت: یا رسول اللّه، ماهذه الرنّه؟

    فقال: هذا الشیطان قد أَیس من عبادته.

    انّک تسمع ما اسمع و ترى ما أرى، الاّ انّک لست بنبىّ ولکنّک وزیر و انّک لعلى خیر؛10 شما مى دانید مرا نزدِ رسول خدا چه رتبت است، و خویشاوندیم با او در چه نسبت است.

    آنگاه که کودک بودم مرا در کنار خود نهاد و برسینه خویشم جا داد، و مرا در بستر خود مى خوابانید چنانکه تنم را به تن خویس مى سود و بوى خوشِ خود را به من مى بویانید.

    وگاه بود که چیزى را مى جَوید، سپس آن را به من مى خورانید.

    از من دروغى در گفتار ندید، و خطایى در کردار نشنید.

    هنگامى که از شیر گرفته شد خدا بزرگترین فرشته از فرشتگانش را شب و روز همنشین او فرمود تا راههاى بزرگوارى را پیمود، و خویهاى نیکوى جهان را فراهم نمود.

    و من در پى او بودم ـ در سفر و حضر ـ چنانکه شتربچّه در پى مادر.

    هر روز براى من از اخلاقِ خود نشانه اى برپا مى داشت و مرا به پیروى آن مى گماشت.

    هرسال در حراء خلوت مى گزید، من او را مى دیدیم و جز من کسى وى را نمى دید.

    آن هنگام جز خانه اى که رسول خدا(ص) و خدیجه در آن بود، در هیچ خانه اى مسلمانى راه نیافته بود، من سوّمین آنان بودم.

    روشنایى وحى و پیامبرى را مى دیدم و بوى نبّوت را مى شنودم.

    من هنگامى که وحى بر او(ص) فرود آمد، آواى شیطان را شنیدم.

    گفتم: اى فرستاده خدا این آوا چیست؟

    گفت:این شیطان است که از آن که او را نپرستند نومید و نگران است.

    همانا تو مى شنوى آنچه را من مى شنوم، و مى بینى آنچه را من مى بینم، جز اینکه تو پیامبر نیستى و وزیرى و بر راه خیر مى روى ـ و مؤمنان را امیرى.

    تصریح و نص رسول الله(ص) بر امامت و ولایت على(ع) بدانسان گسترده و روشن است که هیچ تردیدى را برنمى تابد، آن بزرگوار، نه یک بار و دوبار بلکه دهها مورد با اشاره و تصریح حقِ خلافت و خلافت حق را فریاد کرده است، و طرحى روشن و مشخّص براى آینده امت درانداخته و این همه را در میان مردم فراز آورده است.

    این حقنمایى و حق گسترى تمامت حیات رسالت آن بزرگوار را فراگرفته است و در حادثه «غدیر» به اوج خود رسیده و حق بر «ستیغ» قرار گرفته است.

    در نگریستن به همه موارد ـ که در این فصل به تفصیل گزارش خواهد شد ـ تردیدى باقى نمى گذارد که بزرگترین دلمشغولى رسول الله(ص) مسئله امامت و رهبرى آینده بوده است.

    از این روى هیچ مناسبت و موقعیت شایسته اى را براى روشن کردن این حقیقت و ابلاغ این مأموریت الهى از دست نهشته است.

    رسول خدا(ص) از آغازین روزهاى رسالت بر این امر توجه مى دادند که اوج آن حادثه غدیر است.

    در اینجا نخست گزارش از آن تلاشها ارائه مى دهیم و سپس با بسطى بیشتر به واقعه غدیر مى نگریم.

    1ـ حدیث یوم الأنذار رسول الله(ص) براساس آیه:« وانذر عشیرتک الاقربین»(شعراء، 214) مأمور مى شود خویشان خود را به اسلام دعوت کند11 و چون آنان با دعوت پیامبر(ص) گرد مى آیند رسول الله(ص) پس از مقدماتى که در آن مى کوشد زمینه بیان و تفهیم پیام اصلى را فراهم آورده مى فرماید: «فایّکم یوازرنى على هذا الأمر على أن یکون أخى ووصیى وخلیفتى فیکم؟»ودر نقلهایى آمده است: «… خلیفتى من بعدى».12 در آن جمع تنها کسى که، پاسخ مثبت به این فراخوان را فراز مى آورد، على(ع) است.

    رسول الله(ص) پس از آن پاسخ مثبت مى فرمایند: ان هذا أخى و وصیّى وخلیفتى فیکم فاسمعوا له وأطیعوا.13 بدین سان پیامبر(ص) در آغازین روز دعوت علنى رسالت، ولایت، امامت و پیشوایى على(ع) را رقم مى زند و چنین است که مى گوییم ولایت علوى در ابلاغ و عرضه، همزاد با رسالت نبوى است.

    آن روز آنان که در آن مجلس گرد آمده بودند این پیام را بروشنى دریافتند و از کلام رسول الله(ص) پیشوایى على(ع) و لزوم اطاعت از وى را فهمیدند، از این روى برخى به ابوطالب گفتند: «قَدْ أمرک أن تسمع لأبنک وتطیع».

    امّا در مقابل این پیام صریح، گرانجانى کردند و حق را برنتابیدند و با استکبار از پذیرش حقّ شانه خالى کردند.

    این مطلب به طرق گونه گون و با نقلهاى مختلف گزارش شده است به گونه اى که هیچ تردیدى را بر نمى تابد.

    افزون بر این بیاوریم که ابوجعفر اسکافى معتزلى حدیث را «صحیح» مى دانسته و نیز عالمانى دیگر از جمله: شهاب الدین حفاجى در شرح «الشفاء بتعریف حقوق المصطفى»، قاضى عیاض، و متقى هندى14 که تصحیح ابن جریر طبرى را گزارش کرده است.15 کسان دیگرى نیز بر صحت آن تأکید کرده اند.16 2ـ احادیث وصایت وصیت براى تداوم راه و حراست از مکتب، سیره هماره رسولان الهى بوده است، رسول الله(ص) با تصریح به این حقیقت، در موارد متعدّد و مناسبتهاى مختلف، وصایت را براى مولى(ع) رقم زده است.

    رسول الله(ص) فرمود: ان لکلّ نبىّ وصیّاً ووارثاً وانّ علیّاً وصیى ووارثى.17 این گونه گفته ها از رسول الله(ص) درباره على(ع) بدانسان زیاد بوده است که واژه «وصى» را براى على(ع) چونان وصفى شناخته شده و بدون ابهام قرار داده،و چون واژه «وصى» در گفتارها و سروده ها بکار مى رفت مسلمانان صدر اسلام بى هیچ تردید از آن على(ع) را مى فهمیدند18 و مثلاً جانشینى، خلافت و امامت را؛ گو اینکه بنى امیه بسى کوشیدند تا مگر این عنوان ارجمند را از مولى بزدایند و سخنهاى بسیار برساختند که این تعبیر برساخته است،19 امّا مگر «حق» با ستیزِ حق ستیزان ستردنى است؟

    3ـ احادیث منزلت از جمله شکوهمندترین عناوینى که با آن رسول الله(ص) از مولى(ع) یاد کرده اند، «همسانى» و «همبرى» مولا(ع) با رسول الله(ص) است.

    این گونه احادیث در بیان و بنان عالمان و محدثان به پیروى از صریح کلام پیامبر(ص) بر «احادیث منزلت» شهره است.

    این جایگاه بلند براى مولا را، رسول الله(ص) از جمله با عبارتى چون «انت منى بمنزله هارون من موسى الا انه لانبى بعدى» رقم زده است.

    این حقیقت را پیامبر(ص) بارهاى بار و در میان مردم فراز آورده و بدین گونه «همسانى خود با على» را در پیش دیدها نهاده و به تاریخ سپرده است.

    از جمله مواردى که این کلام معجز شیم درباره مولا(ع) فراز آمد در نبرد تبوک بوده است.

    پیامبر(ص) در شرایطى بس سخت و شکننده سپاهى گران را سامان داد و به آهنگ نبرد با رومیان از مدینه بیرون آمد.تبوک دورترین نقطه اى بود که رسول الله(ص) در طى نبردها بدانجا مسافرت مى کرد.

    جریان نفاق در آن روزگار در مدینه الرسول شکل گرفته بود و با نهایت کینه توزى و مخفى کارى در اندیشه ضربه زدن بر پیکر جامعه نو پاى اسلامى بود، پیامبر نگران از سفر طولانى و فتنه انگیزى هاى منافقان و کینه توزان، على(ع) را براى حراست از مدینه و به عنوان «سرپرست اهل بیت و گروه مهاجر و …» در مدینه گذاشت.

    فتنه انگیزان که با وجود على(ع) تمام نقشه هاى خود را نقش بر آب مى دیدند، شایعه اى ساختند و پراکندند، که على(ع) از شدّت گرما و دشوارى راه از همراهى با پیامبر تن زده است.

    اکنون شیرِ بیشه نبرد و قهرمان بى بدیل صحنه هاى رزم بود که آماج اتهام بود، مولا(ع) به محضر رسول الله(ص) شتافت و پرده از توطئه برداشت و رسول الله(ص) در نهایت صمیمیت و با بیانى نشانگر عظمتِ مولا(ع) در چشم رسول الله(ص) گفت: ارجع یا أخى الى مکانک، فأن المدینه لا تصلح الاّ بى أو بک، فانت خلیفتى فى اهلى و دار هجرتى وقومى، أما ترضى أن تکون منّى بمنزله هارون من موسى الاّ أنّه لا نبىّ بعدى … رسول اللّه(ص) با صراحت تمام جز منصب نبوت، تمام مناصب خود را براى مولا رقم مى زند و على(ع) را عملاً ادامه دهنده راه و تداوم بخش مسئولیت والاى خودش در زعامت امت و مرجعیت فکرى مردم مى داند.

    در برخى از نقلها رسول اللّه(ص) پیش از این جمله صریحاً فرموده: انه لابدّ من امام وأمیر، فأنا الأمام وانت الأمیر …20 4ـ احادیث امارت قرآن با صراحت تمام مؤمنان را به اطاعت از «اولوالأمر» فراخوانده است،21 و پیروى از آنان را همسنگ با اطاعت خداوند و رسول الله(ص) دانسته است، مصداق «اولوالأمر» چه کسانى هستند؟

    آیا سزامند است که جباران ستم پیشه را که بر اریکه قدرت تکیه مى زنند و براى رسیدن به حاکمیت از کشته ها پشته مى سازند، مصداق اولوالأمر بدانیم؟

    هرگز!

    بى گمان اولى الأمر کسانى خواهند بود که پیامبر گونه، خداجوى، حق پرست و عدالت گستر باشند و على(ع) بر اساس نصوص بسیار، نصوص شگفت انگیز، شکوهمند و ارجمند در قلّه این عنوان است.

    از این فراتر باید بگوییم که رسول اللّه(ص) عنوان «امیرالمؤمنین» را فقط براى على(ع) رقم زد و از نامگذارى هر کسى جز آن بزرگوار با این عنوان نهى کرد.22 این نصوص بسى فراوان است بدانسان که سید جلیل قدوه سالکان و اسوه عابدان، رضى الدین على بن طاووس حلّى در این باب کتابى پرداخت با عنوان «الیقین بأختصاص على(ع) بأمره المؤمنین»؛در این احادیث گاه از آن بزرگوار به «امیرالمؤمنین» و دیگرگاه به «أمیر البرره» و گاه با عنوان «امیر کلّ مؤمن بعد وفاتى» یاد شده است.

    23 و این است که امام حسن(ع) در متن عهدنامه شرط مى کند که معاویه نباید با عنوان «امیرالمؤمنین» یاد شود.

    5ـ احادیث امامت «امام» که به لحاظ واژه شناسى، پیشرو، پیشتاز و سرپرست و پیشواى قبیله اى است،24 بى گمان در فرهنگ قرآنى و دینى، پیشوایى است که در ابعاد گونه گون زعامت امت در اداره امور جامعه را برعهده دارد.

    این حقیقت را از جمله مى توان از دو نامه اى که میان مولا على(ع) و معاویه مبادله شده است دریافت.

    على(ع) در ضمن نامه اى دراز دامن از جایگاه خود و اهل بیت(ع) سخن مى گوید و وصایت و جانشینى اش از رسول اللّه(ص) را یادآورى مى کند.

    معاویه در جواب به صراحت مى گوید: الا وانما کان محمد رسول اللّه من الرسل الى الناس کافه فبلّغ رسالات ربّه لایملک شیئاً غیره … که یعنى او مبلغى بود با رسالت رساندن کلامى و سخنى و بس نه پیشوا بود و نه زعیم و نه زمامدار سیاسى و نه … و على(ع) در جواب به صراحت مى نویسند: والذى انکرت من امامه محمد ـ صلى الله علیه وآله ـ زعمت أنّه کان رسولاً و لَمْ یکن اماماً فانّ انکارک ذلک على جمیع النبییّن الأئمه، ولکنّا نشهد أنّه کان رسولاً نبیّاً اماماً….25 این گفتگو بروشنى نشانگر جایگاه امامت در اندیشه اسلامى است و نیز بیانگر چرایى ستیز بنى امیه با این عنوان، اکنون این توضیح مى تواند عمق اخبار و احادیث بسیارى را نشان دهد که رسول اللّه(ص) در آنها بر امامت على(ع) تأکید کرده است؛ از جمله: یاعلى أنت وصیّى و خلیفتى و امام أمتى بعدى26 و یا أنت امام کل مؤمن و مؤمنه، وولىّ کل مؤمن ومؤمنه بعدى و… .

    و این تأکید و تنبیهى است بر تداوم پیشوایى در وجود على(ع).

    6ـ احادیث خلافت «خلافت» نیز تعبیرى قرآنى و اصطلاحى دینى است که بروشنى جانشینى در ابعاد مختلف را نشان مى دهد، مگر اینکه بُعْدى از ابعاد استثنا مى شده است.

    از این روى سیاست بازان پس از رسول اللّه(ص) نیز تلاش بسیار کردند تا این عنوان را به گونه اى بر خود استوار دارند، رسول اللّه(ص) از همان آغازین روزهاى فراز آوردن دعوت و گستراندن پیام خود، بر «خلافت» على(ع) تصریح و تأکید کرد.

    این تصریح و تأکید را در روایات بسیارى که نشانگر آن در مواقع و مواضع متعدّد است توان دید، که نشانى است از اهتمام رسول اللّه(ص) براى رقم زدن سرنوشت آینده امت.27 7ـ احادیث ولایت از جمله عناوین شکوهمندى که در روایات و نیز احادیث تفسیرى درباره على(ع) آمده است، عنوان «ولى» است.

    مى دانیم که استعمال ماده «وـ ل ـ ى» به معناى سرپرست، زعیم و پیشوا در ادب عربى بسى شایع بوده است و به این نکته در تحلیل حدیث غدیر اشاره خواهیم کرد.

    عنوان «ولى» و «ولایت» براى مولا(ع) نیز در بیان و آموزه هاى رسول اللّه(ص) بسیار است، و این سخنان شکوهمند و تنبه آفرین در موارد و مواضع بسیار عرضه شده است.

    آغازین آنها در همان مجمع کوچک ولى سرنوشت ساز خویشان رسول اللّه(ص) بوده است که از آن یاد کردیم (=حدیث الأنذار)، پس از آن نیز پیامبر(ص) بارهاى بار این عبارت را در باره على(ع) به کار برده است: یا علىّ، أنت ولىّ الناس بعدى، فمن أطاعک فقد أطاعنى و من عصاک فقد عصانى.28 این گونه تعابیر بسیار است و منابع حدیثى اهل سنت آکنده است از این نقلها که بخش قابل توجهى از آنها را در ذیل عنوان «احادیث الولایه» آورده ایم29.

    این تعبیرات بویژه با قید «من بعدى» هیچ تردیدى را باقى نمى گذارد که رسول اللّه(ص) با این همه، جریان سیاسى پس از خود را رقم زده است و زعامت سیاسى پس از خود را نشان داده است.

    8ـ حدیث ثقلین از جمله چاره اندیشیهاى رسول اللّه(ص) براى آینده امت و جلوگیرى از گسترش ضلالت و جهالت و حیرت در میان امت، تلاش براى تعیین مرجعیت فکرى و نشان دادن جهت گیرى استوار حرکت فکرى و تبیین چگونگى تفسیر مکتب و قرآن و سرچشمه آن است.

    این حقیقت شاید روشنترین گونه خود را در «حدیث ثقلین» نشان داده است.

    حدیث ثقلین با محتوایى واحد و گونه هاى بیانى بسیار و مکرّر در مکرّر فراز آمده است.

    در عرفه، مسجد خیف، غدیرخم، آخرین سخنرانى رسول اللّه(ص) به هنگام بیمارى در بستر و در حجره شریف و… افزون بر اهل بیت(ع) بسیارى از صحابیان آن را گزارش کرده اند و کسانى بسیار از تابعیان و عالمان بر استوارى آن تأکید ورزیده اند30 یکى از گونه هاى مختلف نقل آن چنین است: انى تارک فیکم ما إنْ تمسّکتم بِهِ لَنْ تضلّوا بعدى، أحدهما أعظم من الآخر، کتاب اللّه حبل ممدود من السماء الى الأرض، وعترتى أهل بیتى و لَنْ یفترقا حتى یردا على الحوض فانظرو کیف تخلفونى فیهما.31 کلامى است عظیم ومنقبتى بزرگ و فضیلتى است عدیم النظیر، و هدایتى است سعادت آفرین، و رهنمودى است ضلالت زدا.

    مهمترین نکته اى که این کلام عظیم رسول اللّه(ص) آن را مى نمایاند و هیچ تردیدى را برنمى تابد، مرجعیت بخشیدن به اهل بیت(ع) و وجوب پیروى از آنان در اقوال، افعال و… است.

    بر این حقیقت والا بسیارى از عالمان تصریح کرده اند، از جمله متکلم بزرگ اهل سنت سعد الدین مسعود بن عمر تفتازانى: خداوند در هدایت آفرینى و رهایى بخشى از ضلالت، عترت را همبر قرآن ساخت.

    تمسّک به قرآن جز فراگیرى هدایت و دانش از قرآن نیست و چنین است تمسّک به عترت.32 دو دیگر آنکه بزرگترین رسالت و مسئولیت رسول اللّه(ص) هدایتگرى و تلاش در جهت ضلات زدایى است؛ این از یکسو.

    از سوى دیگر روشنترین و بدیهى ترین واجب براى مسلمانان تمسّک به هر آن چیزى است که هدایت مى آفریند و ضلالت مى زداید.

    بدین سان رسول اللّه(ص) با جمله ما ان تمسکتم بهما لَنْ تضلّوا این واجب مؤمنان را در پیشدید آنها نهاده است.

    آیا کسى مى تواند در این وجوب پیروى از «عترت» ـ که هدایت آفرین است و گمراهى زدا ـ تردید کند؟

    سه دیگر آنکه تمسّک به این دو «گرانبها» در رسیدن به مقصد والا و مقصود اعلى و دستیابى به هدایت بسنده است، و وراى آن جز ضلالت نخواهد بود «وماذا بعد الحق الاّ الضلال».

    دیگر آنکه حدیث ثقلین بدون هیچ تردیدى «عصمت» عترت را رقم زده است؛ یکى بدان جهت که رسول اللّه(ص) بدون هیچ قید و شرطى تمسّک بدانها را لازم شمرده است، آیا مى توان تصوّر کرد که پیامبر(ص) امت را به کسانى ارجاع داده و بدون قید و شرط چنگ انداختن به آموزه هاى کسانى را لازم شمرده است که خود در لغزشند؟

    دو دیگر آنکه اهل بیت(ع) همبر قرآنى هستند که هرگز باطل در آن راه ندارد.

    نیز تمسّک به آنها سدّى است در برابر گمراهى؛ اگر گمراهى بر کسانى روا باشد، آیا گمراهى زدا توانند بود؟

    و بالاخره حدیث ثقلین، جداناپذیرى عترت با قرآن را رقم زده است، و روشن است که یعنى هرگز با آموزه ها و احکام آن مخالفت نخواهند کرد و بدین سان از آن «ثقل» جدا نخواهند شد.

    نیز چنین است تعبیرهایى بلندى چون على مع القرآن و القرآن مع على و على مع الحق والحق مع على درباره مولا(ع).

    بدین سان رسول اللّه(ص) با حدیث ثقلین، مشعلى سپیدى آفرین در معبر زمان نهاده است تا امت مسلمان هرگز به تاریکزار گمراهى دچار نشوند و با تمسّک به آنها در گذرگاه زمان از امواج فتنه ها برهند و به ساحل هدایت درآیند، بر آنان که این حق را دریافته اند و این نعمت را شناخته اند و پاس داشته اند، ارزانى باد.33 9ـ حدیث سفینه پیامبر(ص) در میان امت سر رشته امور را به دست دارد.

    دامنه جامعه اسلامى هنوز چندان گسترده نیست، با این همه آن جامعه نوپاى کوچک با مسائل بسیارى از درون و بیرون مواجه است؛ مسائلى انحراف آفرین و دگرگون کننده.

    جریان نفاق در درون همان جامعه شکل گرفته است و ارتداد برخى در همان جامعه صورت گرفته است و… رسول اللّه(ص) روزگارى مى اندیشد که این مشعل فروزان خاموش مى شود امّا امت باید راه را ادامه دهد.

    آنچه را آوردیم چاره اندیشى است براى فردا در هنگامه شعله ور گشتن آتش فتنه و به خروش آمدن امواج گمراهیها.و در همین سمت و سوى است کلام بلند و والا و روشنگر دیگر رسول اللّه(ص) که به «حدیث سفینه» شهره است، و یکى از نقلهاى آن چنین است: ألا إن مثل أهل بیتى فیکم مثل سفینه نوحه، من رکبها نجا ومن تخلّف عنها هلک چه تشبیه بیدارگر، هول انگیز و تنبه آفرینى!

    رسول اللّه(ص) در آینه زمان، فتنه گریها، آتش افروزیها و جریان سازیها را مى نگرد.

    و این همه امواج خروشان و غول پیکر دریا مانندى را مى سازد؛ امواجى که هر آن کس که در کامش قرار گیرد، غرق شود و هر آن که در معرض او باشد تباه گردد.

    چه بسا کسانى به پندار رهایى، از این امواج بلنداهایى خیالى بجویند و بدانجاها درآیند، امّا امواج فراز آید و آنها را در کام خود فرو برد.

    پس امت باید بیدار باشد که تنها راه نجات در آمدن به «سفینه» است، یعنى پیروى از اهل بیت(ع) و چنگ انداختن به آموزه هاى آنها.

    و شگفتا از آن امواج و به وجود آوردن پناهگاههاى پندارى براى مردمان؛ یعنى ساختن عالِمها، و یا بهتر بگوییم عالم نماها، فرقه ها، جریانها، تا مگر مردمان بدانسوى ها روانه شوند و از درآمدن به کشتى نجات حقیقى باز مانند.

    در دلالت این حدیث بر وجوب اطاعت از اهل بیت(ع) تردید نیست؛ مگر مى شود خردمندى امواج خروشانى را که در کام آن قرار گرفتن، همان غرق شدن و تباه گشتن است را بنگرد و در رهایى از آن تردید کند؟

    دیگر آنکه پى آمد قطعى این روى آوردن، رهایى از امواج و هدایت است.

    دیگر آنکه این سفینه نجات بخش است، پس این عزیزان معصومند وبدور از خطا.

    34 10ـ احادیث دوازده جانشین از جمله احادیث مهم و شایان تدبّر و توجه در چاره اندیشى درباره آینده امت، احادیثى است که تعداد جانشینان رسول اللّه(ص) را رقم مى زند.

    این احادیث که فراوان نقل شده و با طرق مختلف و در نقلهاى گونه گون و صحیح آمده است،35 نشان مى دهد که خلفاى رسول اللّه(ص) دوازده نفرند.

    یکى از نقلها چنین است: لایزال الدین قائماً حتى تقوم الساعه أو یکون علیک أثنا عشر خلیفه کلهم من قریش.36 و نقل دیگرى از آن بدین گونه است: عن جابر بن سمره قال: کنت مع أبى عند النبى(ص) فسمعتهُ یقول: بعدى إثنا عشر خلیفه، ثم أخفى صوته.

    فقلت لأبى: ما الذى اخفى صوته؟

    قال، قال: کلّهم من بنى هاشم.37 و در نقلى دیگر: یکون من بعدى اثناعشر أمیراً.38 با این گفته ها، رسول اللّه(ص) چه چیزى را نشان داده اند؛ از واقعیتى که رخ خواهد داد سخن گفته اند و یا از حقیقتى که باید باشد؟

    و یا در واقعِ تاریخ و در آینه زمان، خلفاى خود را نشان داده است ـ یعنى هر آن که بر این مسند تکیه زند ـ یا آنکه رسول اللّه(ص) بر این حقیقت تنبّه داده و کرده است که پیشوایان پس از من دوازده نفر باید باشند و نه جز آنها و تا فرجام روزگار همین است و بس.

    گویا تردید نباشد که رسول اللّه(ص) جانشین معرفى مى کند، یعنى کسانى را که پا جاى پاى او مى نهند و چون او بر مردمان حکم مى رانند، یا اگر بر مسند خلافت تکیه زنند، مانند او خلافت را پیش خواهند برد.

    گو اینکه کسانى کوشیده اند براى این کلام الهى رسول اللّه(ص) مصداقهایى بتراشند39، و ابو جعفر بن محمد بن سلامه ازدى طحاوى بر این باور رفته است که مراد، خلفاى اربعه، معاویه، فرزندش یزید و… هستند.40 شگفتا بر دین رسول اللّه(ص) چه مى بندند؟!

    براساس این تفسیر، پیامبر(ص) اینان را چونان خلفاى خود معرفى مى کنند، که مردم سخن آنان را بشنوند و از آنان اطاعت کنند؟

    از یزید؟

    از عبدالملک بن مروان و …؟

    کبرت کلمه تخرج من أفواههم إن یقولون الاّ کذبا… .

    چگونه توان تصوّر کرد پیامبر(ص) که پیام آور کرامت، شرف، آزادى، صداقت و قداست است، جانشینانى ستم پیشه، فسادگر، تیره جان و جنایت پیشه معرفى کند؟41 بدون هیچ تردیدى اگر کسى اصل روایت را بپذیرد ـ که چاره اى جز آن نیست ـ باید به تفسیر شیعه خستو شود که اینان على(ع) و فرزندان او هستند، که در برخى روایات دیگر از رسول اللّه(ص) با اسم و بصراحت یاد شده اند که: 1) دوازده نفرند شناخته شده و روشن و منطبق با حدیث؛ 2) همه از قریش هستند؛ 3) دیدیم که ذیل برخى از روایات «کلهم من بنى هاشم» داشت، و چنین است که همه از بنى هاشم هستند، و مؤید این حقیقت کلام بلند علوى است که: ان الأئمه من قریش فى هذا البطن من بنى هاشم لاتصلح على سواهم ولایصلح الولاه من غیرهم.42 4ـ از اهل بیت رسول اللّه(ص) هستند،و در انطباق روشن با آنچه در صفحات پیش آوردیم و نصوص بسیار آن گزار ش خواهد شد؛ 5ـ چنانکه اشاره کردیم دقیقاً منطبق هست با آنچه از امامان(ع) در تفسیر این جمله آمده و نامهاى آن بزرگواران بدقت یاد شده است؛ 6ـ بر اساس روایات بسیار، رسول اللّه(ص) تداوم امامت حضرت مهدى(عج) را تا قبل از قیامت تصریح کرده است، که آخرین امام از سلسله دوازده گانه معتَقَدْ شیعى است؛ برخى از این روایتها چنین است: المهدى منّا أهل البیت یصلحه اللّه فى لیله.43 المهدى من عترتى من ولد فاطمه.44 لو لم یبق من الدنیا الاّ یوم لبعث اللّه ـ عزّ وجلّ ـ رجلاً منّا یملأ عدلاً کما ملئت جوراً.45 لاتقوم الساعه حتّى یلى رجل من أهل بیت یواصلى اسمه اسمى.46 الأئمه بعدى اثنى عشر تسعه من صلب الحسین والتاسع مهدیهم.47 اکنون در تکمیل و تعمیم سخن در این باره نکاتى دیگر را مى آوریم: الف ـ حدیث «اثنى عشر خلیفه»، یا «امیر» به روایت جابربن سمره ـ چنانکه اشاره کردیم ـ حدیثى است مشهور با طرق مختلف و نقلهاى گونه گون که بیشترین کسانى که آن را گزارش کرده اند بر این باورند که رسول اللّه(ص) آن را در «حجه البلاغ» فرموده اند.

    فحص دقیق نقلهاى مختلف و گزارشهاى گونه گون روشن کرد که رسول اللّه(ص)این سخن را در دو مکان القا فرموده اند: 1) مسجد النبى: بر اساس نقل مسلم و احمد بن حنبل، نقل جابر بدین گونه است: سمعت رسول اللّه(ص) یوم الجمعه عشیه رجم الاسلمى یقول: لایزال الدین… .

    «ماعز بن مالک اسلمى» یاد شده در این نقل قطعاً در مدینه رجم شده است؛ افزون بر اینکه در نقلهایى به شنیدن آن در مسجد پیامبر(ص) تصریح شده است؛ از جمله در این نقل:جئت مع أبى الى المسجد و النبىّ یخطب… که ظاهر آن نشانگر این است که مراد مسجد النبى است.

    2) حجه البلاغ: این نقل نیز از جابر بن سمره است.

    او مى گوید این سخن را در آن حج عظیم و در سرزمین عرفات شنیده است.

    ب ـ بهره گیرى رسول اللّه(ص) از اجتماع عظیم امت در عرفات براى فراز آوردن این حقیقت بسى آموزنده است.

    رسول اللّه(ص) حدیث ارجمند و سرنوشت ساز «ثقلین» را نیز از جمله در این جایگاه عظیم و مراسم پرشکوه اعلام کرده است.

    بر روى هم در این مراسم بزرگ است که «ثقلین» همسان و همبر براى هدایت امت طرح مى شود و مصادیق عترت روشن مى شود و در پایان، ولایت «اکمال دین»، و عدم ابلاغ آن چونان تباه گشتن تمام رسالت تلقى مى گردد.

    گویا در این حج، رسول اللّه(ص) نگاهى دوباره دارد به تمام دین و تأکید و تشریحى دارد از همه آیین و در این واپسین روزهاى سفر تأکید مى کند بر حج و ولایت.

    ج ـ برخى از نقلهاى گونه گون حدیث، نکته سئوال انگیز و شایان توجه دارد.

    برخى نقلها حدیث را تا جمله «کلهم من قریش» دارد، نقلهایى گویاى این هستند که جابر این جمله را نشنیده است و از پدرش سئوال کرده، و او گفته است که ادامه کلام، «کلهم من قریش» و یا «کلهم من بنى هاشم» بوده است.

    این نقلها سه گونه است: 1ـ جابر فقط مى گوید: «ثم قال کلمه لم افهمها»48 و یا «ثمّ تکلّم بکلمهٍ خفیت علىّ»49 بدون اینکه چرایى این ناپیدایى سخن و شنیده نشدن آن بیان شود.

    2ـ در برخى نقلها جابر تصریح کرده است که چون رسول اللّه(ص) صدایش را پایین آورد من نشنیدم: «ثمّ أخفى صوته …».50 3ـ تصریح شده است که شنیده نشدن کلام پیامبر براى آن بوده است که غوغا و تشنج به وجود آمده و کلام رسول اللّه(ص) در سر و صدا و فریادهاى مردمان شنیده نشده است.

    شگفت انگیز است، همین که پیامبر صدایش را فرو مى آورد، برخلاف صریح امر الهى که: لاترفعوا اصواتکم فوق صوت النبى، مستمعان کلام پیامبر، سخن خویش را چنان فراز مى آورند که صداى پیامبر در میان آن غوغا نامعلوم مى گردد و راوى نمى شنود و براى آگاهى از ادامه کلام به دیگران پناه مى برد که مى گویند: «کلهم من قریش» بوده است.

    تعبیرهاى گونه گون آن چنین است: ثم لغط القوم وتکلّمو فلم افهم قوله بعد کلّهم، فقلت لأبى یا ابتاه مابعد کلّهم؟

    قال: کلّهم من قریش.51 در نگریستن و تأمل در آنچه آوردیم پژوهنده را به نکاتى رهنمون خواهد شد که یادآورى آن خالى از فایده نیست: 1ـ نشان مى دهد که ماجراى خلافت و سرنوشت آینده امت بسى حساسیت برانگیز بوده است؛ هم پیامبر(ص) چون به جان کلام مى رسد آهنگ کلام را فرو مى آورد، و هم مردم چون مى شنوند عکس العمل نشان مى دهند و جنجال مى کنند و از پذیرش تن مى زنند.

    2ـ اینکه برخى روایات «فروکاستن کلام» را آورده اند و برخى جنجال و غوغا را، بعید نمى نماید که هر یک از این تعبیرها مرتبط با موردى از نقل باشد.

    جابر تصریح مى کند که در مسجد چون پیامبر صدا را پایین آورد، سخن او را نفهمیدم، و در حدیث نقل شده در «مسند احمد بن حنبل»52 تصریح شده است که چون مردم جنجال کردند سخن پیامبر(ص) را نشنیدم.

    3ـ آنچه بسیار شایان توجه است این است که در نقلى آمده است که پیامبر چون صدایش را آهسته کرد فرمود: «کلهم من بنى هاشم» 53 بعید نمى نماید که ادامه کلام بواقع «کلهم من بنى هاشم» بوده است، که غوغا آفریده و بسیارى از شنیدن آن فریاد برآورده اند و بدان تن نداده اند.

    نکته اى که این موضوع را استوارتر مى نمایاند اینکه در صحنه سازى سقیفه و در مشاجره هاى آن روز سیاست بازان به این سخن استناد نکردند و نگفتند که پیامبر(ص) فرمود:«کلهم من قریش و…» که گویا این سخن مى توانست کارساز باشد.

    از این رو مى توان گفت که ادامه کلام «کلهم من بنى هاشم» بوده است، که بعدها و به هنگام تدوین آثار، مصلحت چنان دانسته شده است که «کلهم من بنى هاشم» به « من قریش» تغییر یابد.

    به هر حال این حدیث با نقلهاى بسیار و طرق گونه گون ـ که مورد تأیید محدثان اهل سنت نیز قرار گرفته است ـ هیچ پیامى جز گزارش ولایت على و فرزندانش(ع) ندارد و تصریحى است بر خلافت على پس از رسول اللّه(ص) و تأکیدى است بر سیاست عظیم و استوار پیامبر در جهت روشنگرى در باب آینده حاکمیت و رهبرى است.

    حدیث غدیر گفتیم رسول الله(ص) از آغازین روزهاى ابلاغ پیام رسالت، بر امامت و پیشوایى پس از خود نیز تأکید ورزید، و جاى جاى در مواضع مختلف در درازناى بیست و سه سال رسالت با تعبیرهاى مختلف و گفتار گونه گون «حق» را فراز آورده و پیشواى پس از خود را با ویژگیهاى والا به گونه اى معیّن و مشخص در پیشدیدها نهاد، و گفتیم که این حق گزاریها و ابلاغ حق و نشان دادن آینده پیشوایى در واپسین حج رسول الله(ص) ـ که بدین جهت «حجه الوداع» نام گرفته ـ به اوج رسید و با فرمان الهى ولایت «ابلاغ» شد و بدین سان این حج «حجه البلاغ»54 نام گرفت: رسول الله(ص) به سال دهم هجرت آهنگ حج کرد و مردمان را از این قصد آگاهاند.

    بدین سان کسان بسیارى براى حج گزارى راهى مکه شدند تا با رسول الله(ص) حج گزارند و مناسک حج را از آن بزرگوار بیاموزند، پیامبر(ص) با مسلمانان حج گزارد و به سوى مدینه بازگشت.

    در روز هجدهم ذو حجه در حالى که کسان بسیارى پیش از پیامبر حرکت مى کردند و قافله هاى بسیارى از پس از وى، پیامبر به سرزمینى رسید با نام «غدیرخم» در وادى جحفه (که راه اهل مدینه و مصر و … جدا مى شود).

    در حالى که گرماى آفتاب اوج گرفته بود و بى امان بر زمین حرارت مى ریخت، به فرمان الهى دستور داد سواران و پیادگان توقف کنند، روندگان باز آیند و واپس مانده ها برسند.

    حرارت نیم روز مردمان را مى آزرد، لباسها و مرکبها را سایه بان قرار داده بودند، پیامبر (ص) بر انبوهى از جهاز شتران فراز رفت و خطبه آغاز کرد؛ خداى را سپاس گفت و از اینکه بزودى از میان آنان خواهد رفت، پرده برگرفت و از آنان خواست تا درباره چگونگى رسالت گذارى وى گواهى دهند.

    مردمان یکسر فریاد برآوردند: نشهد انّک قد بلّغت و نصحت وجَهَدت فجزاک اللّه خیراً… آنگاه براى آماده سازى مردمان براى شنیدن پیام آخرین، با مردم از صداقت در ابلاغ و از «ثقلین» سخن گفت و جایگاه والاى خود در میان امت را برنمود و بر اولویت خود بر آنان گواه خواست، و پاسخهاى بلند یکصدا را شنید و آنگاه دست على(ع) را گرفت و فراز آورد و باشکوهى شگرف و فریادى بس رسا فرمود: فمن کنت مولاه فعلى مولاه سه بار این جمله را تکرار کرد و بر همسویان، یاوران و پذیرندگان ولایت او دعا کرد.

    و بدین سان در تداوم آن روشنگریها و اعلام حقها، در نهایت تدبیر و آگاهى و در میان دهها هزار انسان آمده از اقالیم قبله به حج«ولایت و خلافت على(ع)» را رقم زد و «حق خلافت» را و «خلافت حق» را نشان داد.

    آن روز هیچ کس در این حقیقت تردید نکرد، و در اینکه پیامبر(ص) على(ع) را با این عبارتها به ولایت و امامت منصوب ساخت تردیدى روا نشد.

    اگر کسانى گرانجانى کردند، در محتوا و مفاد پیام نبود.

    آن گونه کسان به لحاظ تیره جانى در اینکه این حرکت وحیانى باشد سخن داشتند.

    به هر حال کسان بسیارى به محضر على(ع) شتافتند و «امارت و ولایت» وى را تهنیت گفتند.

    بدین سان روشن است که آن روزگاران این حقیقت تردید بردار نبود.

    از جمله کلام عمربن الخطاب را بنگرید: هنیئاً لک یابن أبى طالب.

    أصبحت الیوم ولىّ کل مؤمن.55 امّا، پس از رسول الله(ص) واقع صادق دگرگون شد؛ سیاست بازان، ماجرا را وارونه ساختند و جامه خلافت را بر قامت دیگرى کشیدند، امّا هرگز در این همه فضلها و فضیلتها تردید روا نداشتند، بلکه، بهانه هاى دیگرى تراشیدند.

    امّا پس از آن روزگار کوشیدند از یکسو در دلالت این سخن شریف بر «امامت و ولایت» تردید کنند و از دیگر سوى در سند آن.

    نصوص بسیار و گونه گون آن را در متن آورده ایم، اکنون بر پایه آن گزارشها و آگاهیهاى دیگر مى خواهیم در این مدخل با نگاهى به چگونگى محتوا، دلالت و سند حدیث اندکى از حقایق نهفته درباره این کلام بلند را بنمایانیم.

    1ـ سند حدیث غدیر حدیث غدیر از مشهورترین و بلند آوازه ترین احادیث نبوى است، که بسیارى از محدثان و عالمان بر استوارى بلکه تواتر آن تأکید کرده اند؛56 ابن کثیر مى گوید: و صدر الحدیث «من کنت مولاه فعلى مولاه» متواتر اتیقّن ان رسول الله(ص) قاله.57 علاّمه امینى حدیث غدیر را ازصدوده تن از صحابیان گزارش کرده است و آنگاه در پایان تأکید کرده است که گزارش او تمام آن چیزى نیست که وجود دارد.58 در «الغدیر» فهرست بلندى از اقوال تابعیان نیز آمده است که حدیث غدیر را نفى کرده اند.

    عالم جلیل القدر و مدافع نستوه ولایت «میر حامد حسین هندى» نیز که بخش بزرگى از اثر بى مانندش «عبقات الأنوار» را ویژه حدیث غدیر ساخته است و سند حدیث را به تفصیل گزارش کرد، در نقد دیدگاه کسانى که به عدم تواتر حدیث باور دارند بتفصیل تمام سخن گفته و نااستوارى این دیدگاه را روشن ساخته است.59 گویا سخن گفتن در سند حدیث و استوارى گزارش آن در منابع حدیثى سخنى زاید باشد؛ از این روى گفتار تنى چند از محدثان را مى آوریم و بحث را در بعد دیگرى از آن ادامه مى دهیم.

    حاکم نیشابورى در موردى از «المستدرک» حدیث را نقل کرده و پس از آن نوشته است: هذا حدیث صحیح على شرط الشیخین ولم یخرجاه.60 و در موردى پس از نقل آن نوشته است: هذا حدیث صحیح الأسناد و لم یخرجاه.61 و ترمذى پس از نقل حدیث در «سنن» نوشته است: هذا حدیث حسن صحیح.62 و ذهبى نوشته است: الحدیث ثابت بلاریب.

    63 ذهبى در ذیل شرح حال ابن جریر طبرى نوشته است: لما بلّغه ـ ابن جریر ـ ان ابن ابى داود تکلم فى حدیث غدیر خم، عمل کتاب الفضائل و تکلم على تصحیح الحدیث، قلت: رأیت مجلّداً من طرق الحدیث لأبن جریر فاندهشت له ولکثره تلک الطرق64 ابن حجر مى گوید: وامّا حدیث «من کنت مولاه فعلىّ مولاه» فقد اخرجه الترمذى والنسائى و هو کثیر الطرق جدّاً وقد استوعبها ابن عقده فى کتاب مفرد او کثیر من اسانیدها صحاح وحسان.65 کتاب ابن عقده با عنوان «حدیث الولایه» تا حدود قرن ده در اختیار عالمان بوده است، سید بن طاووس درباره آن نوشته است: وقد روى فیه نص النبى(ص) على مولانا علىّ(ع) بالولایه من مأه و خمس طرق.66 ابن عساکر نیز در موارد متعددى از اثر عظیمش از این حدیث یاد کرده است و فقط در یک مورد نود طریق آن را یاد کرده است.67 و چنین است یاد کرد بسیارى دیگر از محدثان و مفسرّان و عالمان با این همه اگر کسى یا کسانى در صدور حدیث و یا چگونگى نقل آن تردید روا دارند، بى گمان از بستر استکبار و رویارویى با حق است و نه چیز دیگر.

    2ـ دلالت حدیث غدیر از آنچه در آغاز سخن آوردیم و پس از این اندکى مشروحتر بدان خواهیم پرداخت و نصوص بسیار آن را خواهید دید، روشن است که در آن روز در اینکه جمله «من کنت مولاه فعلى مولاه» سرپرستى، تولیت امور، امامت و پیشوایى را مى رساند، کسى تردید نکرد.

    البته روشن است که واژه «مولى» بار معنایى گسترده اى دارد،68 امّا از معانى مختلف آن جز آنچه را که یاد شد، در این مورد نمى توان مراد کرد.

    واژه «مولى» در ادب عربى پژوهش در متون کهن ادبى، لغوى و تفسیرى نشانگر آن است که یکى از معانى روشن «مولى» سرپرست شایسته تر براى تصرّف در امور و زعامت و ولایت است.

    برخى از موارد را مى آوریم: ابو عبیده معمر بن مثنى، در تفسیر آیه پانزده سوره حدید (مأواکم النار هى مولاکم) نوشته است: اولى بکُمْ.69 و این تفسیر را با شعرى از ادب جاهلى استوار کرده است.

    شعرى که مورد استشهاد قرار گرفته است این است: فـغـدت کلا الفرجین أنـّه مولى المخافه خَلْفُها و أمامُها شارحان معلقات سبع «مولى» در این بیت را به معناى «اولى» دانسته اند و بر این اساس شعر را شرح کرده اند.70 محمد بن سائب کلبى، مؤلف، مفسّر و تبارشناس بزرگ در تفسیر آیه پنجاه و یک سوره توبه (قل لن یصیبنا الاّ ما کتب اللّه لنا هو مولانا و على اللّه فلیتوکّل المؤمنون)نوشته است: اُولى بنا من انفسنا فى الموت والحیاه.71 ابو ذکریا یحیى بن زیاد بن عبدالله، معروف به فراء، ادیب و مفسّر بزرگ کوفى، در تفسیر آیه پانزده سوره حدید نوشته است: هى مولى کم، اى أوْلى بکم.72 و چنین اسـت ابوالحسن، أخفش، ابواسحاق زجاج، محمد بن قاسم أنبارى و…73 چنانکه پیشتر آوردیم آمدن «مولى» به معناى سرپرست و متولّى امور از جمله روشنترین کاربردهاى واژه «مولى» است و بسیارى بدان تصریح کرده اند: ابوالعباس محمد بن یزید معروف به «مبرّد» در تفسیر آیه یازده سوره محمد(ذلک بأن اللّه مولى الذین آمنو…) نوشته است: والولى والمولى معناهم سواء، وهو الحقیق بخلقه المتولّى لأمورهم.

    74 و فراء نیز نوشته است: المولى والمولى فى کلام العرب واحد.75 راغب اصفهانى، مفسّر، ادیب و قرآن پژوه بزرگ قرن چهارم نیز نوشته است: والولایه تولّى الأمر، والولىّ والمولى یستعملان فى ذلک.کل واحد منهما یقال فى معنى الفاعل أى الموالی، وفى معنى المفعول اى الموالى.76 ابوالحسن على بن أحمد واحدى نیشابورى، مفسّر و ادیب بزرگ قرن پنجم در تفسیر آیه شصت و دو سوره انعام (ثم رُدوا الى اللّه مولاهم الحق…) نوشته است: الذّى یتولّى أمورهم.77 این گونه عالمانى که بر این حقیقت تأکید کرده اند بسیارند.

    از ادیب و مفسّر بزرگ معتزلى جار الله زمخشرى یاد مى کنیم و مى گذریم.

    وى در تفسیر آیه دویست و هشتاد و شش سوره بقره (انت مولانا فانْصُرْنا ) نوشته اند: سیّدنا و نحن عبیدک أو ناصرنا أو متولى اُمورنا….78 ابن اثیر نیز در اثر بزرگ و ارجمند خود «النهایه» که در شرح واژه هاى دشواریاب احادیث نبوى پرداخته است، در تفسیر واژه «مولى» نوشته است: قد تکرّر ذکر المولى فى الحدیث و هو اسم یقع على جماعه کثیره … وکلّ من ولی امراً أو قام به فهو مولاه وولیّه و منه الحدیث: «أیما أمرأهٍ نکحت بغیر اذن مولاها فنکاحها باطل».

    وفى روایه «ولیّها» أى متولى أمرها …79 بدین سان، «اولویت در امور»، «سرپرستى امور»، «سیادت، ریاست و زعامت» در معناى «مولى»، حقیقتى است شناخته شده، و همسانى معناى «مولى» با «ولى» نیز حقیقتى است که ـ چنانکه آوردیم ـ، ادیبان، عالمان و مفسّران بر آن تأکید ورزیده اند.80 از این روى ما بر این باوریم ـ چنانکه نحله هاى حقمدار و مذاهب دیگر نیز بر این باور رفته اند ـ81 که رسول الله(ص) در آن هنگامه شگرف و عظیم و جاودانه، با آن جمله سرنوشت ساز هیچ چیزى را جز ولایت، امامت و زعامت على(ع) رقم نزد.

    سامان دهى آن اجتماع شکوهمند فقط براى این بوده است که یک بار دیگر ـ امّا بسى گویاتر، رساتر و کارآمدتر ـ در گستره اى بس عظیم، مردمان ولایت علوى را بشنود، و فردا و فرداها کسانى نگویند.

    ندانستیم، نفهمیدیم، نشنیدیم و … چنین بود که رسول الله(ص) بارها اقرار گرفت و در پایان؛ صدایى بس رسا فریاد زد: الا فَلْیُبَلّغْ الشاهد الغائب.

    ------------------------------------------------------------------------------------------------------

کلمات کلیدی: غدیر - واقعه غدیر

واقعه غدير و اهميت آن(1) سرتاسر حيات طيبه رسول ‌اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و لحظه به لحظه آن در نزد مسلمانان داراي اهميتي بس شگرف و والاست؛ چرا که نه تنها کلام رسول‌ اکرم به نص صريح آيات قرآن، عاري از هرگونه هوا و هوس و متصل به سرچشمه وحي است(

پيامبر گرامى (ص ) در سال دهم هجرت براى انجام فريضه و تعليم مراسم حج به مکه عزيمت کرد. اين بار انجام اين فريضه با آخرين سال عمر پيامبر عزيز مصادف شد و از اين جهت آن را ناميدند. افرادى که به شوق همسفرى و يا آموختن مراسم حج همراه آن حضرت بودند تا صد

پيش گفتار بدون شک شخصيت على بن ابى طالب (ع ) پس از رسول گرامى اسلام (ص ) ارزنده ترين وجودى است که پا به عرصه وجود نهاده و عالم امکان را با حضور خويش آراسته است . شخصيت تابناک آن حضرت چنان در بلنداى انسانيت مى درخشد, که عقول بشرى را در طول تاريخ , م

با اينکه بيشتر مسلمانان صحت‏حديث غدير و اعلام ولايت اميرمؤمنان على - عليه السلام - را پذيرفته‏اند و غالبا آن را از احاديث قطعى و متواتر مى‏دانند، باز گروهى چنين مى‏پرسند: اگر واقعا حادثه غدير خم اتفاق افتاده و بسيارى نيز شاهد آن بوده‏اند، چرا شخص ام

همه ما از واقعه تاريخي که در روز هجده ذي حجه سال دهم هجرت به وقوع پيوسته و مسلمانان همه ساله آنرا به عنوان بزرگترين عيد خود، جشن ميگيرند، مطلع هستيم. همه ما جمله هرآنکه من مولاي او هستم، علي مولاي اوست را بارها شنيده ايم و به آن ايمان داريم. جشن ع

احمد زمانى غدير از اساسى‏ترين برنامه‏هاى پيامبر خدا(ص) براى دوام و عزت و شکوه اسلام و قرآن بود. او در بازگشت از حجه‏الوداع آخرين رسالت‏خويش را انجام داد. زيرا خدايش فرموده بود: يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته وا

غدير از اساسى‏ترين برنامه‏هاى پيامبر خدا(ص) براى دوام و عزت و شکوه اسلام و قرآن بود. او در بازگشت از حجه‏الوداع آخرين رسالت‏خويش را انجام داد. زيرا خدايش فرموده بود: يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته والله يعصمک من

جغرافياي جزيره‌العرب جزيره‌العرب سرزمين خشکي است که از سه سوي در حصار آب قرار گرفته است. در غرب آن درياي سرخ قرار دارد که حد فاصل جزيره‌العرب و قاره آفريقاست؛ جنوب آن به اقيانوس هند محدود مي‌شود و در شرق آن درياي عمان و خليج‌فارس قرار گرفته است

ولادت علي (ع) : رسول گرامي اسلام در سال عام الفيل در مکه معظمه ديده به جهان گشود, فاطمه دختر اسد در حالي که از ولادت پيغمبر خدا و از شنيدن آن همه معجزات و کرامات در هنگام تولدش به شدت خوشحال بود با سرعت تمام خود را به شوهرش حضرت ابوطالب (ع)رسانده و

پیشینه صنعت بانکداری در ایران به چندین قرن برمی گردد. بدون تردید کارکرد موسسات مالی و اعتباری برای شتاب دهی به فرآیند توسعه اقتصادی از نظر تجهیز و تامین منابع و تخصیص برای فرصت های سرمایه گذاری و در نهایت بسترسازی برای زیرساخت های تولیدی جزو مبانی اثبات شده از نظرگاه کارشناسان اقتصادی و برنامه ریزان و سیاست گذاران واقعه گراست. مقوله شکل گیری و تاسیس بانک های خصوصی پس از سال ها ...

ثبت سفارش
تعداد
عنوان محصول