ولادت رسول خدا(ص)و شرح زندگانى آن حضرت تا ازدواج با خدیجه قبل از آنکه مبادرت به شرح داستان ولادت رسول خدا(ص)بنماییم،مناسب است به پارهاى از بشارتهاى انبیا و پیشگوییهاى منجمان و کاهنان و غیر ایشان درباره تولد و ظهور آن حضرت اشاره شود زیرا در فصلهاى آینده مورد نیاز واقع خواهد شد.
و ما وقتى روى دلیلهاى عقلى و نقلى دانستیم که پیغمبر اسلام خاتم پیغمبران و دین اسلام کاملترین ادیان الهى استچنانکه در جاى خود ثابت شده و ما بدان معتقدیممىدانیم که به طور قطع در ضمن تعلیمات پیغمبران گذشته سخنانى در مورد آخرین پیامبر بوده است و نوید و بشارتهایى از آنها درباره ظهور رسول خدا(ص)رسیده است اگر چه شاید بسیارى از آنها به دست مغرضان و تحریف کنندگان تعلیمات انبیا و کتابهاى آسمانى از بین رفته و یا تحریف شده باشد.
اما از آنجا که بشارت و نوید معمولا در لفافه و به صورت رمز و اشاره القا مىشود،باز هم سخنان زیادى از پیمبران گذشته در این باره به ما رسیده و از نابودى و تحریف مغرضین جان سالم به در برده است.
و به گفته یکى از دانشمندان:
«مصلحت خداوندى ایجاب مىکرد که این بشارات مانند زیبایىهاى طبیعت که محفوظ مىماند یا مانند صندوقچه جواهر فروشان که به دقت حفظ مىشود در لفافهاى از اشارات محفوظ بماند تا مورد استفاده نسلهاى بعد که بیشتر با عقل و دانشسر و کار دارند قرار گیرد» (1) .
بشارتهاى انبیاى الهى درباره آمدن رسول خدا از جمله این بشارتها آیه 14 و 15 از کتاب یهودا است که مىگوید:
«لکن خنوخ«ادریس»که هفتم از آدم بود درباره همین اشخاص خبر داده گفت اینک خداوند با ده هزار از مقدسین خود آمد تا بر همه داورى نماید و جمیع بى دینان را ملزم سازد و بر همه کارهاى بى دینى که ایشان کردند و بر تمامى سخنان زشت که گناهکاران بى دین به خلاف او گفتند
«لکن خنوخ«ادریس»که هفتم از آدم بود درباره همین اشخاص خبر داده گفت اینک خداوند با ده هزار از مقدسین خود آمد تا بر همه داورى نماید و جمیع بى دینان را ملزم سازد و بر همه کارهاى بى دینى که ایشان کردند و بر تمامى سخنان زشت که گناهکاران بى دین به خلاف او گفتند...» که ده هزار مقدس فقط با رسول خدا(ص)تطبیق مىکند که در داستان فتح مکه با او بودند.بخصوص با توجه به این مطلب که این آیه از کتاب یهودا مدتها پس از حضرت عیسى(ع)نوشته شده.
(2) و از آن جمله در سفر تثنیه،باب 33،آیه 2 چنین آمده: «و گفت خدا از کوه سینا آمد و برخاست از سعیر به سوى آنها و درخشید از کوه پاران و آمد با ده هزار مقدس از راستش با یک قانون آتشین...» که طبق تحقیق جغرافى دانان منظور از«پاران»ـیا فارانـمکه است،و ده هزار مقدس نیز چنانکه قبلا گفته شد فقط قابل تطبیق با همراهان و یاران رسول خدا(ص)است.
و در فصل چهاردهم انجیل یوحنا:16،17،25،26 چنین است: «اگر مرا دوست دارید احکام مرا نگاه دارید،و من از پدر خواهم خواست و او دیگرى را که فارقلیط است به شما خواهد داد که همیشه با شما خواهد بود،خلاصه حقیقتى که جهان آن را نتواند پذیرفت زیرا که آن را نمىبیند و نمىشناسد،اما شماآن را مىشناسید زیرا که با شما مىماند و در شما خواهد بودـاینها را به شما گفتم مادام که با شما بودم اما فارقلیط روح مقدس که او را پدر به اسم من مىفرستد او همه چیز را به شما تعلیم دهد و هر آنچه گفتم به یاد آورد».
که بر طبق تحقیق کلمه«فارقلیط»که ترجمه عربى«پریکلیتوس»است به معناى«احمد»است و مترجمین اناجیل از روى عمد یا اشتباه آن را به«تسلى دهنده»ترجمه کردهاند.
و در فصل پانزدهم:26 چنین است: «لیکن وقتى فارقلیط که من او را از جانب پدر مىفرستم و او روح راستى است که از جانب پدر عمل مىکند و نسبت به من گواهى خواهد داد».
و در فصل شانزدهم:7،12،13،14 چنین است: «و من به شما راست مىگویم که رفتن من براى شما مفید است،زیرا اگر نروم فارقلیط نزد شما نخواهد آمد،اما اگر بروم او را نزد شما مىفرستم اکنون بسى چیزها دارم که به شما بگویم لیکن طاقت تحمل ندارید،اما چون آن خلاصه حقیقت بیاید او شما را به هر حقیقتى هدایت خواهد کرد،زیرا او از پیش خود تکلم نمىکند بلکه آنچه مىشنود خواهد گفت و از امور آینده به شما خبر خواهد داد...» و سخنان دیگرى که از پیغمبران گذشته به ما رسیده و در کتابها ضبط است و چون نقل تمامى آنها از وضع نگارش تاریخ خارج است از این رو تحقیق بیشتر را در این باره به عهده خواننده محترم مىگذاریم و به همین مقدار در اینجا اکتفا نموده و قسمتهایى از سخنان دانشمندان و کاهنان و پیشگوییهاى آنان که قبل از تولد رسول خدا(ص)کردهاند نقل کرده به دنبال گفتار قبل خود باز مىگردیم.
پیشگویىها و سخنان کاهنان ابن هشام مورخ مشهور در تاریخ خود مىنویسد (3) :ربیعه بن نصر که یکى ازپادشاهان یمن بود خواب وحشتناکى دید و براى دانستن تعبیر آن تمامى کاهنان و منجمان را به دربار خویش احضار کرد و تعبیر خواب خود را از آنها خواستار شد .
آنها گفتند:خواب خود را بیان کن تا ما تعبیر کنیم؟
ربیعه در جواب گفت:من اگر خواب خود را بگویم و شما تعبیر کنید به تعبیر شما اطمینان ندارم ولى اگر یکى از شما تعبیر آن خواب را پیش از نقل آن بگوید تعبیر او صحیح است.
یکى از آنها گفت:چنین شخصى را که پادشاه مىخواهد فقط دو نفر هستند یکى سطیح و دیگرى شق که این دو کاهن مىتوانند خواب را نقل کرده و تعبیر کنند.
ربیعه به دنبال آن دو فرستاد و آنها را احضار کرد،سطیح قبل از شق به دربار ربیعه آمد و چون پادشاه جریان خواب خود را بدو گفت،سطیح گفت:آرى در خواب گلوله آتشى را دیدى که از تاریکى بیرون آمد و در سرزمین تهامه در افتاد و هر جاندارى را در کام خود فروبرد !
ربیعه گفت:درست است اکنون بگو تعبیر آن چیست؟
سطیح اظهار داشت:سوگند به هر جاندارى که در این سرزمین زندگى مىکند که مردم حبشه به سرزمین شما فرود آیند و آن را بگیرند.
پادشاه با وحشت پرسید:این داستان در زمان سلطنت من صورت خواهد گرفت یاپس از آن؟
سطیح گفت:نه،پس از سلطنت تو خواهد بود.
ربیعه پرسید:آیا سلطنت آنها دوام خواهد یافت یا منقطع مىشود!
گفت:نه پس از هفتاد و چند سال سلطنتشان منقطع مىشود!
پرسید:سلطنت آنها به دست چه کسى از بین مىرود؟
گفت:به دست مردى به نام ارم بن ذى یزن که از مملکت عدن بیرون خواهد آمد.
پرسید:آیا سلطنت ارم بن ذى یزن دوام خواهد یافت؟
گفت:نه آن هم منقرض خواهد شد.
پرسید:به دست چه کسى؟گفت:به دست پیغمبرى پاکیزه که از جانب خدا بدو وحى مىشود.
پرسید:آن پیغمبر از چه قبیلهاى خواهد بود؟
گفت:مردى است از فرزندان غالب بن فهر بن مالک بن نضر که پادشاهى این سرزمین تا پایان این جهان در میان پیروان او خواهد بود.
ربیعه پرسید:مگر این جهان پایانى دارد؟
گفت:آرى پایان این جهان آن روزى است که اولین و آخرین در آن روز گرد آیند و نیکوکاران به سعادت رسند و بدکاران بدبخت گردند.
ربیعه گفت:آیا آنچه گفتى خواهد شد؟
سطیح پاسخ داد:آرى سوگند به صبح و شام که آنچه گفتم خواهد شد.
پس از این سخنان شق نیز به دربار ربیعه آمد و او نیز سخنانى نظیر گفتار«سطیح»گفت و همین جریان موجب شد تا ربیعه در صدد کوچ کردن به سرزمین عراق برآید و به شاپورـپادشاه فارسـنامهاى نوشت و از وى خواست تا او و فرزندانش را در جاى مناسبى در سرزمین عراق سکونت دهد و شاپور نیز سرزمین«حیره»راـکه در نزدیکى کوفه بودهـبراى سکونت آنها در نظر گرفت و ایشان را بدانجا منتقل کرد،و نعمان بن منذرـفرمانرواى مشهور حیرهـاز فرزندان ربیعه بن نصر است .
و نیز داستان دیگرى از تبع نقل مىکند و خلاصهاش این است که مىگوید:تبع پادشاه دیگر یمن به مردم شهر یثرب خشم کرد و در صدد ویرانى آن شهر و قتل مردم آن برآمد و به همین منظور لشکرى گران فراهم کرد و به یثرب آمد.
مردم یثرب آماده جنگ با تبع شدند و چنانکه نزد انصار مدینه معروف است،مردم روزها با تبع و لشکریانش جنگ مىکردند و چون شب مىشد براى تبع و لشکریانش به خاطر اینکه میهمان و وارد بر ایشان بودند خرما و آذوقه مىفرستادند و بدین وسیله از آنها پذیرایى مىکردند .
مدتى بر این منوال گذشت تا روزى دو تن از احبار و دانشمندان یهود از بنى قریظه به نزد تبع رفته و بدو گفتند:فکر ویرانى این شهر را از سر دور کن و از این تصمیمانصراف حاصل نما،و اگر در این کار اصرار ورزى و پافشارى کنى نیروى غیبى جلوى این کار تو را خواهد گرفت و ما ترس آن را داریم که به عقوبت این عمل گرفتار شوى.
تبع پرسید:چرا؟
گفتند:براى آنکه این شهر هجرتگاه پیغمبرى است که از حرم قریش(یعنى مکه معظمه)بیرون آید،و این شهر هجرتگاه و خانه او خواهد بود.
تبع که این سخن را شنید دانست که آن دو بیهوده نمىگویند و از روى علم و اطلاع و خبرهایى که از کتابها دارند این سخن را مىگویند و به همین سبب از ویرانى شهر یثرب منصرف شد و سخن آن دو نفر در او تأثیر کرد.و در کتاب اکمال صدوق(ره)است که تبع در این باره اشعارى نیز سرود که از آن جمله است: حتى أتانى من قریظه عالم حبر لعمرک فى الیهود مسدد قال ازدجر عن قریه محجوبه لنبى مکه من قریش مهتد فعفوت عنهم عفو غیر مثرب و ترکتهم لعقاب یوم سرمد و ترکتها لله أرجو عفوه یوم الحساب من الحمیم الموقد و در پارهاى از روایات نیز آمده است که رسول خدا(ص)فرمود:تبع را دشنام نگویید زیرا او مسلمان شد و ایمان آورد.
و در روایتى که صدوق(ره)از امام صادق(ع)روایت کرده آن حضرت فرمود:تبع به اوس و خزرج (ساکنان شهر مدینه)گفت:در این شهر بمانید تا این پیغمبر بیرون آید،و من نیز اگر زمان او را درک کنم کمر به خدمت او خواهم بست و به یارى او خواهم شتافت.
و از آن جمله زید بن عمرو بن نفیل بود که سالها قبل از بعثت رسول خدا(ص)در سرزمین حجاز مىزیست و به جستجوى دین حنیف ابراهیم بود،و از آیین یهود و دیگر آیینهاى آن زمان پیروى نمىکرد و با بت پرستان مبارزه مىنمود،و از ذبیحه آنان نمىخورد.
و از اشعار اوست که مىگوید:أربا واحدا ام ألف رب ادین اذا تقسمت الامور عزلت اللات و العزى جمیعا کذلک یفعل الجلد الصبور عامر بن ربیعه گوید:وقتى مرا دید به من گفت:اى عامر من از رفتار قوم خود بیزارم و پیرو دین ابراهیم و معبود او و اسماعیل هستم و آنها رو به این خانه نماز مىگزاردند،و من چشم به راه ظهور پیغمبرى هستم از فرزندان اسماعیل و گمان ندارم او را درک کنم اما از هم اکنون من بدو ایمان دارم و او را تصدیق کرده و گواهى مىدهم که او پیغمبر است،و اگر عمر تو طولانى شد و او را دیدار کردى سلام مرا بدو برسان.
عامر گفت:چون رسول خدا(ص)به نبوت مبعوث شد به نزد آن حضرت رفته و مسلمان شدم و سخن زید را براى آن حضرت بازگو کردم و سلام او را رساندم حضرت براى او طلب رحمت از خدا کرد،و پاسخ سلامش را داد و فرمود:او را در بهشت دیدم که پیروزمندانه گام بر مىداشت.
و دیگر از کسانى که سالها قبل از ولادت رسول خدا(ص)از آمدن آن حضرت خبر مىداد و انتظار ظهور آن بزرگوار را داشت قس بن ساعده است که از بزرگان مسیحیت و از بلغاء عرب است که در بلاغت به وى مثل مىزنند،و بیشتر عمر خود را به صورت رهبانیت دور از مردم و در بیابانها به سر مىبرد.
وى از حکماى عرب و از معمرین آنهاست که چنانکه در برخى از تواریخ ذکر شده ششصد سال عمر کرد و کسى بود که شمعون صفا و لوقا و یوحنا را درک کرد و از آنها فقه و حکمت آموخت و زمان رسول خدا(ص)را نیز درک کرد ولى قبل از بعثت آن بزرگوار از دنیا رفت.و رسول خدا دربارهاش مىفرمود: «رحم الله قسا یحشر یوم القیامه امه واحده» [خدا رحمت کند قس را که در روز قیامت به صورت یک امت تنها محشور مىگردد.] شیخ مفید(ره)و دیگران روایت کردهاند که وى در«سوق عکاظ»عربها را مخاطبقرار داده و بدانها مىگفت: «یقسم بالله قس بن ساعده قسما برا لا اثم فیه ما لله على الارض دین أحب الیه من دین قد اظلکم زمانه و أدرککم أوانه،طوبى لمن ادرک صاحبه فبایعه و ویل لمن أدرکه ففارقه».
[قس بن ساعده به خداى یگانه سوگند مىخورد سوگندى محکم که گناهى در آن نیست که در روى زمین آیینى وجود ندارد که نزد خدا محبوبتر باشد از آیینى که زمان ظهورش بر سر شما سایه افکنده(و نزدیک گشته)و وقت آن شما را درک نموده،خوشا به حال کسى که صاحب آن دین و آیین را درک کند و با او بیعت کند و واى به حال کسى که او را درک کند و از وى کناره گیرد .] و بارها اتفاق افتاد که رسول خدا(ص)از افراد قبیله«ایاد»حالات قس بن ساعده و سخنان حکمت آمیز و اشعار او را جویا مىشد،و آنان نیز کم و بیش هر چه دیده و یا شنیده بودند براى آن حضرت نقل مىکردند.
و کراجکى در کتاب کنز الفواید از مرد عربى که براى رسول خدا(ص)روایت کرده نقل مىکند که وى گفت:هنگامى براى پیدا کردن شترى که از من گم شده بود در بیابانها گردش مىکردم بناگاه قس بن ساعده را مشاهده کردم که در میان دو قبر ایستاده و نماز مىخواند،و چون از نمازش فراغت یافت از وى پرسیدم این دو قبر از کیست؟پاسخ داد: اینها قبر دو تن از برادران من است که خداى یگانه را با من در اینجا پرستش مىکردند و اینک از دنیا رفتهاند و من بر سر قبر این دو خداى را پرستش مىکنم تا وقتى که بدانها ملحق شوم آن گاه به آن دو قبر رو کرد و گریان شده اشعارى گفت،و پس از اینکه اشعارش پایان یافت بدو گفتم: چرا به نزد قوم خود نمىروى و در خوبى و بدى آنها شرکت نمىجویى؟گفت:مادر بر عزایت بگرید ندانستهاى که فرزندان اسماعیل دین پدرشان را واگذارده و از بتان پیروى نموده و آنها را بزرگ دانستهاند!
پرسیدم:این نمازى را که مىخوانى چیست؟
پاسخ داد:براى خداى آسمانها مىگزارم.
از او سؤال کردم:مگر آسمانها هم خدایى دارد،و بجز لات و عزى خدایى هست؟دیدم حالش دگرگون شد و به خشم درآمده گفت:اى برادر أیادى از من دور شو که براستى از براى آسمانها خدایى است که آن را آفریده و به ستارگان زیور داده و به ماه تابان نورانیش کرده.شبش را تار و روزش را تابناک و آشکار نموده و بزودى از سوى مکه همگان را مشمول رحمت عامهاش قرار خواهد داد،به وسیله مردى تابناک از فرزندان لوى بن غالب که نامش:محمد،است و او مردم را به کلمه اخلاص دعوت مىکند،و من گمان ندارم او را درک کنم،و اگر او را مىدیدم دست خویش راـبه عنوان بیعت و تصدیقـدر دستش مىنهادم و به هر کجا که مىرفت به همراه او مىرفتم...
و در حدیثى که مفید(ره)از ابن عباس روایت کرده این گونه است که مرد عرب گفت:یا رسول الله من از قس چیز عجیبى مشاهده کردم!حضرت فرمود:چه دیدى؟
عرض کرد:روزى در یکى از کوههاى نزدیک خود که نامش سمعان بود مىرفتم و آن روز بسیار گرم و سوزانى بود ناگاه قس بن ساعده را دیدم که در زیر درختى نشسته و پیش رویش چشمه آبى است و اطراف او را درندگان زیادى گرفتهاند و مىخواهند از آن چشمه آب بخورند و مشاهده کردم که یکى از آن درندگان به سر دیگرى فریاد زد و در این وقت«قس»را دیدم که دست خود بر آن درنده زده گفت:صبر کن تا رفیقت که پیش از تو آمده آب بیاشامد آن گاه نوبت توست!
من که چنان دیدم سخت وحشت کرده و ترسیدم،«قس»متوجه من شده گفت:نترس که تو را صدمه نخواهند زد،در این وقت چشمم به دو صورت قبر افتاد که در میان آنها مکانى براى نماز و عبادت ساخته شده بود.
از او پرسیدم:این دو قبر چیست؟
و همچنان که در روایت قبلى بود پاسخ مرا داد،تا به آخر حدیث...
و بلکه در پارهاى از روایات است که از اوصیاى رسول خدا و امامان بعد از آن حضرت نیز خبر داد و این اشعار از اوست که مىگوید: اقسم قس قسما لیس به مکتتما لو عاش الفى سنه لم یلق منها سأما حتى یلاقى احمدا و النقباء الحکما هم اوصیاء احمد،أکرم من تحت السما یعمى العباد عنهم و هم جلاء للعمى لیس بناس ذکرهم حتى أحل الرجما و نیز از او نقل شده: تخلف المقدار منهم عصبه بصفین و فى یوم الجمل و الزم الثار الحسین بعده و احتشدوا على ابنه حتى قتل تاریخ ولادت اکنون که شمهاى از پیشگوییها را براى شما نقل کردیم به دنبال گفتار خود دربارهولادت رسول خدا(ص)باز مىگردیم،و قبل از نقل داستان ولادت و آنچه در آن شب در جهان روى داد چند جمله درباره تاریخ ولادت آن حضرت و اختلافى که در این باره در تواریخ دیده مىشود ذکر مىکنیم: در کتابهاى سیره و تاریخ و بلکه احادیثى که از امامان بزرگوار روایت شده اختلاف زیادى در روز و ماه ولادت رسول خدا دیده مىشود که جمعى آن را روز جمعه هفدهم ربیع الاول و برخى روز دوشنبه دوازدهم و قولى روز هشتم و قول دیگر روز دهم آن ماه نوشتهاند،و اقوال دیگرى نیز هست که آن حضرت در ماه صفر یا محرم و یا رمضان به دنیا آمده ولى مشهور نیست،و در سال ولادت نیز اختلاف کردهاند که برخى سال 580 میلادى و گروهى سال 573 را ذکر کردهاند و در بسیارى از تواریخ ولادت آن حضرت را در عام الفیلـیعنى همان سالى که ابرهه با پیلان جنگى براى ویران ساختن شهر مکه آمدـنقل کردهاند که تازه سؤال مىشود عامل الفیل چه سالىبوده؟
و به هر صورت این اختلاف همچنان در تواریخ و روایات دیده مىشود و قول قطعىو مسلمى در این باره ذکر نشده (1) و البته مشهور میان علماى شیعه رضوان الله علیهم آن است که آن حضرت در شب جمعه هفدهم ربیع الاول به دنیا آمده.
و این اختلاف اقوال در مورد ولادت سایر رهبران بزرگوار الهى و پیشوایان دین نیز دیده مىشود،و بلکه در تاریخ ولادت پیمبران گذشته و انبیا سلف نیز به چشم مىخورد.
اما به گفته یکى از نویسندگان معاصر: «تاریخ تولد،داستانهاى دوران کودکى،پرورش تن،زندگى و زناشویى و مرگ پیکر خاکى این نوابغ،رقمى به ستون محاسبات کارهاى درخشان ایشان نمىافزاید،و در دست نبودن ارقام دقیق سالهاى این حوادث خلأیى در حاصل جمع آن آثار عظیم پدید نمىسازد،به قول انورى:آنان بارز ارقام وجودند و دیگران تفصیل خط ترقین عدم،هرگاه تاریخ زندگى یکى از نوابغ را بررسى مىکنند،پژوهش محققان بر محور گفتار و کردار و شدت تأثیر او در محیط پس از وى دور مىزند،مىنویسند :چه گفته است و چه کرده است و براى چه بوده است،اما خود او از کى و تا چه هنگام بوده است؟چندان مهم نیست زیرا به هر حال بوده است.» «بنابراین وقتى مىبینیم تاریخ نویسان براى تعیین رقم دقیق سال و ماه و روز میلاد یا مرگ شخصیت بزرگى از رهبران فکرى عالم،به نقل اقوال مىپردازند،نه براى آن است که روشن ساختن این رقم در بررسى و ارزیابى تعالیم و اثر وجود آنان سهمى دارد بلکه این تحقیق و استقصا سنتى موروث است که تاریخ نویسان به اقتفا از یکدیگر به نقل و ضبط آن مىپردازند .» «با این همه تاریخ نویس باید بکوشد تا با استفاده از جرح و تعدیل روایات و نقل مورخان سلف این گوشه تاریک را نیز روشن کند...جهان شرق و غرب از تعالیم مربیان بشر چون موسى و عیسى و محمد(ص)کم و بیش آگاه است،و محققان بارها تعالیم آسمانى و حیات درخشان آنان را بررسى کرده و در عظمت آن فرو رفتهاند اما هیچ تاریخ نویسى نیست که از روى یقین یا اطمینان روز و ماه و سال تولد و مرگ آنان را تعیین کند،و هرگاه از اقامه بعضى مراسم مخصوص که از جنبه تکالیف فردى فراتر نمىرود بگذریم علم و جهل ملتها نسبت به این ارقام،از نظر تأثیر آن در ارزیابى اعمال این چهرههاى درخشان یکسان است.» در شب ولادت پیش از این گفتیم که معمولا مقارن ظهور پیغمبران الهى و ولادت آنها حوادث مهم و شگفت انگیزى اتفاق مىافتد که خبر از آمدن آن پیغمبر و تحول او در جهان و رفتار و عقاید مردم مىدهد،و در حقیقت به مردم آژیر و آماده باش مىدهد تا آنان را براى آمدن وى آماده سازد،که بدانها«ارهاصات»گویند.
در شب ولادت رسول خدا(ص)نیز طبق روایات حوادث شگفت انگیز و عجیبى اتفاق افتاده که در تواریخ به اجمال و تفصیل نقل شده.
از آن جمله ابن هشام از حسان بن ثابتـشاعر معروف اسلامـنقل مىکند که وى گفته:به خدا سوگند من پسرى نورس در سن هفت یا هشت سالگى بودم و آنچه مىشنیدم بخوبى درک مىکردم که دیدم مردى از یهود بالاى قلعهاى از قلعههاى مدینه فریاد مىزد:اى یهودیان!
و چون یهودیان پاى دیوار قلعه جمع شدند و از او پرسیدند:چه مىگویى؟گفت:بدانید آن ستارهاى که با طلوع آن احمد به دنیا خواهد آمد،دیشب طلوع کرد!
و در سیره حلبیه و تواریخ دیگر از آمنه روایت کردهاند که گوید:چون فرزندم به دنیا آمد نور خیره کنندهاى آشکار شد که شرق و غرب را روشن کرد و من در آن روشنایى قصرهاى شام و بصرى را دیدم.
و نیز نقل کردهاند که در آن شب ایوان کسرىـکه با سنگ و گچ ساخته شده بود و سالها روى ساختمان آن زحمت کشیده بودند و هیچ کلنگى در آن کارگر نبودـشکافت،و چهارده کنگره آن فرو ریخت.
شیخ صدوق(ره)در کتاب امالى حدیث جامعى از امام صادق(ع)روایت کرده است که،در این حدیث بیشتر اتفاقات آن شب ذکر شده است.متن آن حدیث شریف این گونه است که آن حضرت فرمود: ابلیس به آسمانها بالا مىرفت و چون حضرت عیسى(ع)به دنیا آمد از سه آسمان ممنوع شد و تا چهار آسمان بالا مىرفت،و هنگامى که رسول خدا(ص)به دنیا آمد از همه آسمانهاى هفتگانه ممنوع شد و شیاطین به وسیله پرتاب شدن ستارگان ممنوعگردیدند و قریش که چنان دیدند گفتند :قیامتى که اهل کتاب مىگفتند بر پا شده!
عمرو بن امیه که از همه مردم آن زمان به علم کهانت و ستاره شناسى داناتر بود بدانها گفت:بنگرید اگر آن ستارگانى است که مردم به وسیله آنها راهنمایى مىشوند و تابستان و زمستان از روى آنها معلوم گردد پس بدانید که قیامت بر پا شده و مقدمه نابودى هر چیز است و اگر غیر از آنهاست امر تازهاى اتفاق افتاده است.و همه بتها در صبح آن شب به رو درافتاد و هیچ بتى در آن روز بر سر پا نبود،ایوان کسرى در آن شب شکافت و چهارده کنگره آن فرو ریخت،دریاچه ساوه خشک شد و وادى سماوه پر از آب شد.
آتشکدههاى فارس که هزار سال بود خاموش نشده بود در آن شب خاموش گردید.
و مؤبدان فارس در خواب دیدند شترانى سخت اسبان عربى را یدک مىکشند و از دجله عبور کرده و در بلاد آنها پراکنده شدند،و طاق کسرى از وسط شکافت و رود دجله در آن وارد شد.
و در آن شب نورى از سمت حجاز برآمد و همچنان به سمت مشرق رفت تا بدانجا رسید،فرداى آن شب تخت هر پادشاهى سرنگون گردید و خود آنها گنگ گشتند که در آن روز سخن نمىکردند.
دانش کاهنان ربوده شد و سحر جادوگران باطل گردید،و هر کاهنى از تماس با همزاد شیطانى خود ممنوع گردید و میان آنها جدایى افتاد.
و آمنه گفت:به خدا فرزندم که بر زمین قرار گرفت دستهاى خود را بر زمین گذارد و سر به سوى آسمان بلند کرد و بدان نگریست،و نورى از من تابید و در آن نور شنیدم گویندهاى مىگفت :تو آقاى مردم را زادى او را محمد نام بگذار.
آن گاه او را به نزد عبد المطلب بردند و آنچه را مادرش آمنه گفته بود به عبد المطلب گزارش دادند،عبد المطلب او را در دامن گذارده گفت: الحمد لله الذى اعطانى هذا الغلام الطیب الاردان قد سادفى المهد على الغلمان[ستایش خدایى را که به من عطا فرمود این فرزند پاک و خوشبو را که در گهواره بر همه پسران آقاست.] آن گاه او را به ارکان کعبه تعویذ کرد.
(2) و درباره او اشعارى سرود.
و ابلیس در آن شب شیطان و یاران خود را فریاد زد(و آنها را به یارى طلبید)و چون اطرافش جمع شدند بدو گفتند:اى سرور ما چه چیز تو را به هراس و وحشت افکنده؟گفت:واى بر شما از سر شب تا به حال اوضاع آسمان و زمین را دگرگون مىبینم و به طور قطع در روى زمین اتفاق تازه و بزرگى رخ داده که از زمان ولادت عیسى بن مریم تاکنون سابقه نداشته،اینک بگردید و ببینید این اتفاق چیست؟
آنها پراکنده شدند و برگشتند و اظهار داشتند:ما که تازهاى ندیدیم.
ابلیس گفت:این کار شخص من است آن گاه در دنیا به جستجو پرداخت تا به حرمـمکهـرسید،و مشاهده کرد فرشتگان اطراف آن را گرفتهاند،خواست وارد حرم شود که فرشتگان بر او بانگ زده مانع ورود او شدند،به سمت غار حراء رفت و چون گنجشگى گردید و خواست درآید که جبرئیل به او نهیب زد: ـبرو اى دور شده از رحمت حق!ابلیس گفت:اى جبرئیل از تو سؤالى دارم؟گفت:بگو،پرسید:از دیشب تاکنون چه تازهاى در زمین رخ داده؟
پاسخ داد:محمد(ص)به دنیا آمده.
شیطان پرسید:مرا در او بهرهاى هست؟گفت:نه.
پرسید:در امت او چطور؟گفت:آرى.ابلیس که این سخن را شنید گفت:خوشنود و راضیم.
و در حدیث دیگرى که در کتاب کمال الدین نقل کرده چنین است که در شهر مکه شخصى یهودى سکونت داشت و نامش یوسف بود،وى هنگامى که ستارگان را در حرکت و جنبش مشاهده کرد با خود گفت:این تحولات آسمانى به خاطر ولادتهمان پیغمبرى است که در کتابهاى ما ذکر شده که چون به دنیا آید شیاطین رانده شوند و از رفتن به آسمانها ممنوع گردند.
و چون صبح شد به مجلسى که چند تن از قریش در آن بودند آمد و بدانها گفت: آیا دوش در میان شما مولودى به دنیا آمده؟گفتند:نه.
گفت:سوگند به تورات که وى به دنیا آمده و آخرین پیمبران است و اگر اینجا متولد نشده حتما در فلسطین متولد گشته است.
این گفتگو گذشت و چون قرشیان متفرق شدند و به خانههاى خود رفتند داستان گفتگوى با آن یهودى را با زنان و خاندان خود بازگو کردند و آنها گفتند:آرى دیشب در خانه عبد الله بن عبد المطلب پسرى متولد شده است.
این خبر را به گوش یوسف یهودى رساندند،وى پرسید:آیا این مولود پیش از آنکه من از شما پرسش کنم به دنیا آمده یا بعد از آن؟گفتند:پیش از آن!گفت:آن مولود را به من نشان دهید .
قرشیان او را به درب خانه آمنه آوردند و بدو گفتند:فرزند خود را بیاور تا این یهودى او را ببیند،و چون مولود را آوردند و یوسف یهودى او را دیدار کرد،جامه از شانه مولود کنار زد و چشمش به خال سیاه و درشتى که روى شانه وى بود بیفتاد در این وقت قرشیان مشاهده کردند که حال غش بر آن مرد یهودى عارض شد و به زمین افتاد،قرشیان تعجب کرده و خندیدند .
یهودى برخاست و گفت:آیا مىخندید؟باید بدانید که این پیغمبر،پیغمبر شمشیر است که شمشیر در میان شما مىنهد...
قرشیان متفرق شده و گفتار یهودى را براى یکدیگر تعریف مىکردند.
در حدیثى که مرحوم کلینى شبیه به روایت بالا از مردى از اهل کتاب نقل کرده آن مرد کتابى به قرشیان که ولید بن مغیره و عتبه بن ربیعه و دیگران در میانشان بود رو کرده و گفت :نبوت از خاندان بنى اسرائیل خارج شد و به خدا این مولود همان کسى است که آنها را پراکنده و نابود سازد!قریش که این سخن را شنیدند خوشحال شدند،مرد کتابى که دید آنها خوشنود شدند بدیشان گفت:خورسند شدید!به خدا سوگند این مولود چنان سطوت و تسلطى بر شما پیدا کند که زبانزد مردم شرق و غرب گردد.
ابو سفیان از روى تمسخر گفت:او به مردم شهر خود تسلط مىیابد!
محل ولادت ظاهرا مسلم است که رسول خدا(ص)در شهر مکه به دنیا آمده،اما در محل ولادت آن حضرت اختلافى در تواریخ به چشم مىخورد،مانند آنکه برخى محل ولادت آن حضرت را خانهاى که معروف به خانه محمد بن یوسف ثقفى بود دانستهاند و گویند:خانه مزبور همان خانهاى است که بعدا حضرت فاطمه(س)در آن به دنیا آمد و به«زادگاه فاطمه»مشهور گردید.
مورخین نوشتهاند:خانه مزبور در نزدیکى صفا قرار داشته و بعدها زبیده همسر هارون الرشید آن را خریدارى کرد و مسجدى در آن مکان بنا نمود.
قول دیگر در محل ولادت آن حضرت آن است که در شعب بنى هاشم متولد گردیده است،و اقوال دیگرى نیز در این باره نقل شده که چندان مورد اعتماد نیست،خصوصا آنها که محل ولادت آن حضرت را خارج مکه مىدانند.
دوران شیرخوارگى و بدین ترتیب رسول خدا(ص)متولد گردید،و بزرگترین پیمبران الهى پا به عرصه وجود نهاد،خبر ولادت این نوزاد مبارک به گوش جد بزرگوارش عبد المطلب رسید و او خود را براى دیدار مولود جدید به خانه آمنه رسانید.
عبد المطلب که میان فرزندانش عبد الله را بیش از دیگران دوست مىداشت و با مرگ او دچار اندوه فراوانى گردیده بود با دیدن فرزند عبد الله چهرهاش باز و دیدگانش روشن گردید،و فروغ تازهاى در چشمان وى پدیدار گشت.
آمنه داستان ولادت نوزاد و شگفتیهایى را که در وقت تولد مشاهده کرده بود براى عبد المطلب نقل کرد،و با شنیدن سخنان آمنه ساعت به ساعت چهره عبد المطلب بازتر و خوشحالتر مىگردید.
و در اینکه مراسم نامگذارى آن حضرت و همچنین انتخاب نام«محمد»براى آن بزرگوار را چگونه و چه کسى انجام داد در تواریخ اختلاف است و بیشتر گویند:این نام را خود عبد المطلب براى او انتخاب نمود و چون از وى پرسیدند:چرا این نام را براى مولود خود انتخاب کردى با اینکه چنین نامى در میان اسامى پدرانت سابقه نداشته؟
در جواب گفت:مىخواستم در آسمان پیش خداوند و در زمین نزد مردم محمود و ستوده باشد.
برخى هم گویند:مادرش آمنه در خواب مأمور شد تا این نام را روى فرزند خود بگذارد.و در نقلى هم آمده که مراسم نامگذارى را در روز هفتم ولادت،عبد المطلب انجام داد و در همان روز عبد المطلب شترى را ذبح کرد و بزرگان قریش را اطعام نمود.
و به هر صورت عبد المطلب از ولادت نوزاد جدید بسیار خورسند گردید و او را برداشته به درون کعبه آورد و مراسم شکرگزارى را بجاى آورد و سپس در صدد برآمد تا دایهاى براى شیر دادن وى فراهم کند،و بدین منظور چندى آن حضرت را به ثویبهـکه آزاد کرده ابو لهب بودـسپردند و او نیز نوزادى به نام مسروح داشت که رسول خدا(ص)را از شیر وى شیر داد و پیش از آن نیز حمزه عموى رسول خدا را شیر داده بود و از این رو حمزه برادر رضاعى آن حضرت نیز محسوب مىشد.
و این ثویبه ابا سلمه شوهر ام حبیبه را نیز شیر داده بود و او نیز برادر رضاعى حضرت محسوب مىشد و رسول خدا(ص)تا این زن زنده بود احترام او را رعایت مىکرد و از او به نیکى یاد مىفرمود و با اینکه چند روزى بیشتر آن حضرت را شیر نداده بود پیوسته تا زنده بود مورد لطف و نوازش قرارش مىداد و چون در سال هفتم هجرى از دنیا رفت رسول خدا در جستجوى فرزندش مسروح برآمد تا وى را نیز مورد محبت قرار دهد ولى به آن حضرت خبر دادند که مسروح پیش از مادرش ازدنیا رفته است.
و برخى معتقدند که روزهاى نخست،مادرش آمنه آن حضرت را شیر مىداد و چون مدتى گذشت ثویبه او را شیر داد و به هر صورت دوران شیر دادن ثویبه بدان حضرت چند روزى بیشتر طول نکشید و سپس حلیمه سعدیه دختر ابو ذؤیب که کینهاش«ام کبشه»و از قبیله بنى سعد بود آن حضرت را شیر داد و به دایگى او مشغول گردید.