مسائل اخلاقى در هر زمان از اهمّیّت فوق العاده اى برخوردار بوده، ولى در عصر و زمان ما اهمّیّت ویژه اى دارد، زیرا:
1 از یک سو عوامل و انگیزه هاى فساد و انحراف در عصر ما از هر زمانى بیشتر است و اگر در گذشته براى تهیّه مقدّمات بسیارى از مفاسد اخلاقى هزینه ها و زحمتها لازم بود در زمان ما از برکت پیشرفت صنایع بشرى همه چیز در همه جا و در دسترس همه کس قرار گرفته است!
2 از سوى دیگر، با توجّه به این که عصر ما عصر بزرگ شدن مقیاسهاست و آنچه در گذشته بطور محدود انجام مى گرفت در عصر ما به صورت نامحدود انجام مى گیرد، قتل و کشتار انسانها به برکت وسائل کشتار جمعى، و مفاسد اخلاقى دیگر به کمک فیلمهاى مبتذلى که از ماهواره ها در سراسر دنیا منتشر مى شود و اخیراً که به برکت «اینترنت» هرگونه اطّلاعات مضر در اختیار تمام مردم دنیا قرار مى گیرد، مفاسد اخلاقى بسیار گسترش پیدا کرده و مرزها را در هم شکسته و تا اقصا نقاط جهان پیش مى رود تا آنجا که صداى بنیانگذاران مفاسد اخلاقى نیز درآمده است.
اگر در گذشته تولید موادّ مخدّر در یک نقطه، یک روستا و حدّاکثر شهرهاى مجاور را آلوده مى کرد امروز به کمک سوداگران مرگ به سراسر دنیا کشیده مى شود.
3 از سوى سوم، همان گونه که علوم و دانشهاى مفید و سازنده در زمینه هاى مختلف پزشکى و صنایع و شؤون دیگر حیات بشرى گسترش فوق العاده اى پیدا کرده، علوم شیطانى و راهکارهاى وصول به مسائل غیرانسانى و غیراخلاقى نیز به مراتب گسترده تر از سابق شده است به گونه اى که به دارندگان فساد اخلاق اجازه مى دهد از طرق مرموزتر و پیچیده تر و گاه ساده تر و آسانتر به مقصود خود برسند.
در چنین شرایطى توجّه به مسائل اخلاقى و علم اخلاق از هر زمانى ضرورى تر به نظر مى رسد و هرگاه نسبت به آن کوتاهى شود فاجعه یا فاجعه هایى در انتظار است.
اندیشمندان دلسوز و عالمان آگاه باید همگى دست به دست هم دهند و براى گسترش اخلاق در دنیاى امروز که اخلاق به خطر افتاده تا آن حد که بعضى آن را بکلّى انکار کرده یا غیر ضرورى دانسته اند و بعضى دیگر هر کار و خصلتى که انسان را به خواسته سیاسى اش برساند اخلاق شمرده اند، تمام تلاش و کوشش خود را به کار گیرند.
خوشبختانه ما مسلمانان منبع عظیمى مثل قرآن مجید در دست داریم که مملوّ است از بحثهاى عمیق اخلاقى که در هیچ منبع دینى دیگرى در جهان یافت نمى شود.
اهمّیّت بحثهاى اخلاقى
اشاره
این بحث از مهمترین مباحث قرآنى است، و از یک نظر مهمترین هدف انبیاى الهى را تشکیل مى دهد، زیرا بدون اخلاق نه دین براى مردم مفهومى دارد، و نه دنیاى آنها سامان مى یابد; همان گونه که گفته اند:
اقوام روزگار به اخلاق زنده اند قومى که گشت فاقد اخلاق مردنى است!
اصولا زمانى انسان شایسته نام انسان است که داراى اخلاق انسانى باشد و در غیر این صورت حیوان خطرناکى است که با استفاده از هوش سرشار انسانى همه چیز را ویران مى کند، و به آتش مى کشد; براى رسیدن به منافع نامشروع مادّى جنگ به پا مى کند، و براى فروش جنگ افزارهاى ویرانگر تخم تفرقه و نفاق مى پاشد، و بى گناهان را به خاک و خون مى کشد!
آرى!
او ممکن است به ظاهر متمدّن باشد ولى در این حال حیوان خوش علفى است، که نه حلال را مى شناسد و نه حرام را!
نه فرقى میان ظلم و عدالت قائل است و نه تفاوتى در میان ظالم و مظلوم!
با این اشاره به سراغ قرآن مى رویم و این حقیقت را از زبان قرآن مى شنویم; در آیات زیر دقّت کنید:
1 هُوَ الَّذى بَعَثَ فِى الاُمّیینَ رَسُولا مِنهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَالْحِکْمَهَ وَ اِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفى ضَلال مُبین (سوره جمعه، آیه 2)
2 لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَى الْمُؤْمِنینَ اِذْ بَعَثَ فیهِمْ رَسُولا مِنْ اَنْفُسِهِمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ وَ اِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفى ضَلال مُبین (سوره آل عمران، 164)
1 ـ هُوَ الَّذى بَعَثَ فِى الاُمّیینَ رَسُولا مِنهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَالْحِکْمَهَ وَ اِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفى ضَلال مُبین (سوره جمعه، آیه 2) 2 ـ لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَى الْمُؤْمِنینَ اِذْ بَعَثَ فیهِمْ رَسُولا مِنْ اَنْفُسِهِمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ وَ اِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفى ضَلال مُبین (سوره آل عمران، 164) 3 ـ کَما اَرْسَلْنا فیکُمْ رَسُولا مِنْکُم یَتْلُوا عَلَیْکُمْ آیاتِنا وَ یُزَکّیکُمْ وَ یُعَلِّمُکُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ وَ یُعَلِّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ (سوره بقره، آیه 151) 4 ـ رَبَّنا وَ ابْعَثْ فیهِمْ رَسُولا مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِکَ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ وَ یُزَکّیهِمْ اِنَّکَ اَنْتَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ (سوره بقره، آیه 129) 5 ـ قَدْ اَفْلَحَ مَنْ زَکّیها وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّیها (سوره شمس، آیات 9 و 10) 6 ـ قَدْ اَفْلَحَ مَنْ تَزَکّى وَ ذَکَرَ اسْمَ ربّـِهِ فَصَلّى (سوره اعلى، آیات 14 و 15) 7 ـ وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَهَ اَنِ اشْکُرْ لِلّهِ (سوره لقمان، آیه 12) ترجمه: 1 ـ او کسى است که در میان جمعیّت درس نخوانده رسولى از خودشان برانگیخت که آیاتش را بر آنها مى خواند و آنها را تزکیه مى کند و به آنان کتاب و حکمت مى آموزد هرچند پیش از آن در گمراهى آشکارى بودند!
2 ـ خداوند بر مؤمنان منّت نهاد (و نعمت بزرگى بخشید) هنگامى که در میان آنها پیامبرى از خودشان برانگیخت که آیات او را بر آنها بخواند، و آنان را پاک کند و کتاب و حکمت به آنها بیاموزد، هرچند پیش از آن، در گمراهى آشکارى بودند.
3 ـ همان گونه (که با تغییر قبله نعمت خود را بر شما ارزانى داشتیم) رسولى از خودتان در میانتان فرستادیم، تا آیات ما را بر شما بخواند، و شما را پاک کند و کتاب و حکمت بیاموزد، و آنچه را نمى دانستید، به شما یاد دهد.
4 ـ پروردگارا !
در میان آنها پیامبرى از خودشان برانگیز!
تا آیات تو را بر آنان بخواند، و آنها را کتاب و حکمت بیاموزد و پاکیزه کند، زیرا تو توانا و حکیمى (و بر این کار قادرى)!
5 ـ هرکس نفس خود را پاک و تزکیه کرد، رستگار شد ـ و آن کس که نفس خویش را با معصیت و گناه آلوده ساخت، نومید و محروم گشت!
6 ـ به یقین کسى که پاکى جست (و خود را تزکیه کرد) رستگار شد ـ و (آن کس) نام پروردگارش را یاد کرد، سپس نماز خواند!
7 ـ ما به لقمان حکمت (ایمان و اخلاق) آموختیم (و به او گفتیم) شکر خدا را به جا آور!
چهار آیه نخستین در واقع یک حقیقت را دنبال مى کند، و آن این که یکى از اهداف اصلى بعثت پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) تزکیه نفوس و تربیت انسانها و پرورش اخلاق حسنه بوده است; حتّى مى توان گفت تلاوت آیات الهى و تعلیم کتاب و حکمت که در نخستین آیه آمده، مقدّمه اى است براى مسأله تزکیه نفوس و تربیت انسانها; همان چیزى که هدف اصلى علم اخلاق را تشکیل مى دهد.
شاید به همین دلیل «تزکیه» در سه آیه بر «تعلیم» پیشى گرفته است، چرا که هدف اصلى و نهائى «تزکیه» است هرچند در عمل «تعلیم» مقدّم بر آن مى باشد.
و اگر در یک آیه دیگر «تعلیم» بر «تزکیه اخلاق» پیشى گرفته، ناظر به ترتیب طبیعى و خارجى آن است، که معمولا «تعلیم» مقدّمه اى است براى «تربیت و تزکیه»; بنابراین، آیه اوّل و آیه اخیر هر کدام به یکى از ابعاد این مسأله مى نگرد.
(دقّت کنید) این احتمال در تفسیر آیات چهارگانه فوق نیز دور نیست که منظور از این تقدیم و تأخیر این است که این دو (تعلیم و تربیت) در یکدیگر تأثیر متقابل دارند; یعنى، همان گونه که آموزشهاى صحیح سبب بالا بردن سطح اخلاق و تزکیه نفوس مى شود، وجود فضائل اخلاقى در انسان نیز سبب بالابردن سطح علم و دانش اوست; چرا که انسان وقتى مى تواند به حقیقت علم برسد که از «لجاجت» و «کبر» و «خودپرستى» و «تعصّب کورکورانه» که سدّ راه پیشرفتهاى علمى است خالى باشد، در غیر این صورت این گونه مفاسد اخلاقى حجابى بر چشم و دل او مى افکند که نتواند چهره حق را آن چنان که هست مشاهده کند و طبعاً از قبول آن وا مى ماند.
این نکات نیز در آیات چهارگانه فوق قابل دقّت است: در اوّلین آیه، قیام پیغمبرى که معلّم اخلاق است به عنوان یکى از نشانه هاى خداوند ذکر شده، و نقطه مقابل «تعلیم و تربیت» را «ضلال مبین» و گمراهى آشکار شمرده است (وَ اِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفى ضَلال مُبِین) و این نهایت اهتمام قرآن را به اخلاق نشان مى دهد.
در دومین آیه، بعثت پیامبرى که مربّى اخلاقى و معلّم کتاب و حکمت است به عنوان منّتى بزرگ و نعمتى عظیم از ناحیه خداوند شمرده است; این نیز دلیل دیگرى بر اهمّیّت اخلاق است.
در سومین آیه که بعد از آیات تغییر قبله (از بیت المقدّس به کعبه) آمده و این تحوّل را یک نعمت بزرگ الهى مى شمرد، مى فرماید: این نعمت همانند اصل نعمت قیام پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) است که با هدف تعلیم و تربیت و تهذیب نفوس و آموزش امورى که وصول انسان به آن از طرق عادى امکان پذیر نبود انجام گرفته است(1).
نکته دیگرى که در چهارمین آیه قابل دقّت است، این است که در این جا با تقاضاى ابراهیم و دعاى او در پیشگاه خدا روبه رو مى شویم; او بعد از بناى کعبه و فراغت از این امر مهمّ الهى، دعاهایى مى کند که یکى از مهمترین آنها تقاضاى به وجود آمدن امّت مسلمانى از «ذریّه» اوست، و بعثت پیامبرى که کار او تعلیم کتاب و حکمت و تربیت و تزکیه نفوس باشد.
این نکته نیز در پنجمین آیه جلب توجّه مى کند که قرآن پس از ذکر طولانى ترین سوگندها که مجموعه اى از یازده سوگند مهم به خالق و مخلوق و زمین و آسمان و ماه و خورشید و نفوس انسانى است، مى گوید: «آن کس که نفس خویش را تزکیه کند رستگار شده، و آن کس که آن را آلوده سازد مأیوس و ناامید گشته است!
(قَدْ اَفْلَحَ مَنْ زَکّاها وَقَدْ خابَ مَنْ دَسّاها)».
این تأکیدهاى پى در پى و بى نظیر دلیل روشنى است بر اهمّیّتى که قرآن مجید براى پرورش اخلاق و تزکیه نفوس قائل است، و گویى همه ارزشها را در این ارزش بزرگ 1.
در جمله «وَ یُعَلّمِکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَموُنَ» به شما امورى تعلیم مى دهد که امکان نداشت خودتان آن را بدانید!» دقّت کنید که سخن از تعلیم علومى به میان مى آورد که وصول به آن براى انسان از غیر طریق وحى غیر ممکن است!
خلاصه مى کند، و فلاح و رستگارى و نجات را در آن مى شمرد.
همین معنى با مختصر تفاوتى در آیه ششم آمده و جالب این که «تزکیه اخلاق» در آن مقدّم بر نماز و یاد خدا ذکر شده که اگر تزکیه نفس و پاکى دل و صفاى روح در پرتو فضائل اخلاقى نباشد، نه ذکر خدا به جائى مى رسد و نه نماز روحانیّتى به بار مى آورد.
و بالاخره در آخرین آیه، از معلّم بزرگ اخلاق یعنى لقمان سخن مى گوید و از علم اخلاق به «حکمت» تعبیر مى کند و مى گوید: «ما (موهبت بزرگ) حکمت را به لقمان دادیم، سپس به او دستور دادیم که شکر خدا را در برابر این نعمت بزرگ به جا آورد!(وَلَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَهَ اَنِ اشْکُرْلِلّهِ)».
با توجّه به این که ویژگى «لقمان حکیم» آن چنان که از آیات سوره لقمان استفاده مى شود تربیت نفوس و پرورش اخلاق بوده است بخوبى روشن مى شود که منظور از «حکمت» در این جا همان «حکمت عملى» و آموزشهایى است که منتهى به آن مى شود یعنى «تعلیم» براى «تربیت»!
باید توجّه داشت که حکمت همان گونه که بارها گفته ایم در اصل به معنى «لجام» اسب و مانند آن است; سپس به هر «امر بازدارنده» اطلاق شده است، و از آنجا که علوم و دانشها و همچنین فضائل اخلاقى انسان را از بدیها و کژیها باز مى دارد، این واژه بر آن اطلاق شده است.
نتیجه آنچه از آیات بالا استفاده مى شود اهتمام فوق العاده قرآن مجید به مسائل اخلاقى و تهذیب نفوس به عنوان یک مسأله اساسى و زیربنایى است که برنامه هاى دیگر از آن نشأت مى گیرد; و به تعبیر دیگر، بر تمام احکام و قوانین اسلامى سایه افکنده است.
آرى!
تکامل اخلاقى در فرد و جامعه، مهمترین هدفى است که ادیان آسمانى بر آن تکیه مى کنند، و ریشه همه اصلاحات اجتماعى و وسیله مبارزه با مفاسد و پدیده هاى ناهنجار مى شمرند.
1 ـ تعریف علم اخلاق در این جا لازم است قبل از هر چیز به سراغ تعریف اخلاق برویم; «اخلاق» جمع «خُلْق» (بر وزن قُفل) و «خُلُق».
(بر وزن افق) مى باشد، به گفته «راغب» در کتاب «مفردات»، این دو واژه در اصل به یک ریشه باز مى گردد، خَلْق به معنى هیئت و شکل و صورتى است که انسان با چشم مى بیند و خُلْق به معنى قوا و سجایا و صفات درونى است که با چشم دل دیده مى شود.بنابراین مى توان گفت: «اخلاق مجموعه صفات روحى و باطنى انسان است» و به گفته بعضى از دانشمندان، گاه به بعضى از اعمال و رفتارى که از خلقیات درونى انسان ناشى مى شود، نیز اخلاق گفته مى شود (اوّلى اخلاق صفاتى است و دومى اخلاق رفتارى).
«اخلاق» را از طریق آثارش نیز مى توان تعریف کرد، و آن این که «گاه فعلى که از انسان سر مى زند، شکل مستمرّى ندارد; ولى هنگامى که کارى بطور مستمر از کسى سر مى زند (مانند امساک در بذل و بخشش و کمک به دیگران) دلیل به این است که یک ریشه درونى و باطنى در اعماق جان و روح او دارد، آن ریشه را خلق و اخلاق مى نامند.
اینجاست که «ابن مِسکَوَیه» در کتاب «تَهْذیبُ الاَْخْلاقِ وَتَطْهیرُ الاَْعْراقِ»، مى گوید: «خُلق همان حالت نفسانى است که انسان را به انجام کارهایى دعوت مى کند بى آن که نیاز به تفکّر و اندیشه داشته باشد.» همین معنى را مرحوم فیض کاشانى در کتاب «حقایق» آورده است، آنجا که مى گوید: «بدان که خوى عبارت است از هیئتى استوار با نفس که افعال به آسانى و بدون نیاز به فکر و اندیشه از آن صادر مى شود.» و به همین دلیل اخلاق را به دو بخش تقسیم مى کنند: «ملکاتى که سرچشمه پدید آمدن کارهاى نیکو است و اخلاق خوب و ملکات فضیله نامیده مى شود، و آنها که منشاَ اعمال بد است و به آن اخلاق بد و ملکات رذیله مى گویند.
و نیز از همین جا مى توان علم اخلاق را چنین تعریف کرد: «اخلاق علمى است که از ملکات و صفات خوب و بد و ریشه ها و آثار آن سخن مى گوید» و به تعبیر دیگر، «سرچشمه هاى اکتساب این صفات نیک و راه مبارزه با صفات بد و آثار هر یک را در فرد و جامعه مورد بررسى قرار مى دهد».
البتّه همانطور که گفته شد، گاه به آثار عملى و افعال ناشى از این صفات نیز واژه «اخلاق» اطلاق مى شود; مثلا، اگر کسى پیوسته آثار خشم و عصبانیّت نشان مى دهد به او مى گویند: این اخلاق بدى است، و بعکس هنگامى که بذل و بخشش مى کند مى گویند: این اخلاق خوبى است که فلان کس دارد; در واقع این دو، علّت و معلول یکدیگرند که نام یکى بر دیگرى اطلاق مى شود.
بعضى از غربیها نیز علم اخلاق را چنان تعریف کرده اند که از نظر نتیجه با تعریفهایى که ما مى کنیم یکسان است، از جمله در کتاب «فلسفه اخلاق» از یکى از فلاسفه غرب به نام «ژکس» مى خوانیم که مى گوید: «علم اخلاق عبارت است از تحقیق در رفتار آدمى به آن گونه که باید باشد.»(1) در حالى که بعضى دیگر که بینشهاى متفاوتى دارند (مانند فولکیه) در تعریف علم اخلاق مى گوید: «مجموع قوانین رفتار که انسان به واسطه مراعات آن مى تواند به هدفش برسد، علم اخلاق است.»(2) این سخن کسانى است که براى ارزشهاى والاى انسانى اهمّیّت خاصّى قائل نیستند بلکه از نظر آنان رسیدن به هدف (هر چه باشد) مطرح است; و اخلاق از نظر آنها چیزى جز اسباب وصول به هدف نیست!
اصول مسائل اخلاقى در قرآن قبل از ورود در این بحث لازم است یک نگاه اجمالى به اصول مسائل اخلاقى در مکتبهاى دیگر بیندازیم.
1 ـ گروهى از فلاسفه قدیم که از بنیانگذاران علم اخلاق محسوب مى شوند، براى اخلاق اصول چهارگانه قائل بودند; و به تعبیر دیگر، فضائل اخلاقى را در چهار اصل خلاصه کرده اند: 1 ـ حکمت 2 ـ عفّت 3 ـ شجاعت 4 ـ عدالت و گاه خداپرستى را هم به آن ضمیمه کرده و آن را به پنج اصل رسانده اند.
بنیانگذار این مکتب را «سقراط» مى توان شمرد; او معتقد بود: «نیکوکارى (و اخلاق) بسته به تشخیص نیک و بد (یعنى دانائى) است، و فضیلت بطور مطلق جز دانش و حکمت چیزى نیست; امّا دانش چون در مورد ترس و بى باکى، یعنى آگاهى بر این که از چه چیز باید ترسید، و از چه چیز باید نترسید ملاحظه شود، «شجاعت» است، و هرگاه درباره تمنّاهاى نفسانى به کار رود «عفّت» خوانده مى شود، و هرگاه علم به قواعدى که حاکم بر روابط مردم نسبت به یکدیگر است منظور گردد «عدالت» است، و اگر وظائف انسان نسبت به خالق در نظر گرفته شود «دیندارى و خداپرستى» است.
این فضائل پنجگانه، یعنى حکمت، شجاعت، عفّت، عدالت و خداپرستى، اصول نخستینِ اخلاق سقراطى است.» بسیارى از دانشمندان اسلام که درباره علم اخلاق کتاب نوشته یا بحثهایى داشته اند، این اصول چهارگانه یا پنجگانه را پذیرفته و دقّتهاى بیشترى روى آن به عمل آورده، و پایه هاى محکمترى براى آن چیده اند، و آن را مبناى نگرشهاى اخلاقى خود در همه زمینه ها قرار داده اند.
آنها در نگرش تازه خود به این اصول مى گویند: نفس و روح انسان داراى سه قوّه است: 1 ـ قوّه «ادراک» و تشخیص حقایق 2 ـ جاذبه یا نیروى جلب منافع و به تعبیر دیگر «شهوت» (البتّه نه شهوت جنسى فقط، بلکه هرگونه خواسته اى به معنى وسیع کلمه).
3 ـ نیروى دافعه و به تعبیر دیگر «غضب».
سپس اعتدال هر یک از سه قوّه را یکى از فضائل اخلاقى دانسته اند که به ترتیب «حکمت» و «عفّت» و «شجاعت» نامیده اند.
سپس افزوده اند: هرگاه نیروى شهوت و غضب در اختیار قوّه ادراک و تمیز نیک و بد قرار گیرد، «عدالت» حاصل مى شود که اصل چهارم است.
به تعبیر دیگر، تعادل هریک از قواى سه گانه مزبور به تنهائى فضیلتى است که حکمت و عفّت و شجاعت نام دارد، و ترکیب آنها با یکدیگر، یعنى تبعیّت شهوت و غضب از نیروى ادراک، فضیلت دیگرى محسوب مى شود که عدالت نام دارد; چرا که بسیار مى شود، انسان، شجاعت که حدّ اعتدال نیروى غضب است دارد ولى آن را بجا مصرف نمى کند(مثل این که آن را درجنگهاى بیهوده و بى هدف به کار مى گیرد، دراینجا شجاعت وجود دارد ولى عدالت نیست، امّا اگر این صفت فضیلت (شجاعت) در راه یک هدف عالى و عقلانى به کار گرفته شود، یعنى با حکمت آمیخته گردد، عدالت به وجود مى آید.
به این ترتیب، این گروه از دانشمندان اسلام، تمام فضائل و صفات برجسته انسانى را زیر پوشش یکى از این چهار اصل قرار داده اند، و عقیده دارند فضیلتى نیست جز این که تحت یکى از این چهار عنوان جاى مى گیرد; و بعکس، رذائل همواره در طرف افراط و تفریط یکى از این چهار فضیلت است.
براى توضیح بیشتر درباره این مکتب اخلاقى به کتاب «احیاءالعلوم» و «محجّه البیضاء» و سایر کتب معروف اخلاقى مراجعه شود.
نقد و بررسى تقسیم فضائل به چهار شاخه اصلى که در تحلیل بالا آمده بر خلاف آنچه در ابتدا به نظر مى رسد، ریشه اسلامى مسلّمى ندارد; بلکه نتیجه تحلیلهایى است که دانشمندان اسلام از کلمات حکماى یونان گرفته و آن را تکمیل کرده اند، هر چند در بعضى از روایات مرسله اشاره اى به آن دیده مى شود.
در روایتى که به على(علیه السلام) نسبت داده شده است چنین مى خوانیم: «اَلْفَضائِلُ اَرْبَعَهُ اَجْناس: اَحَدُها اَلْحِکْمَهُ وَقِوامُها فِى الْفِکْرَهِ، وَالثّانى اَلْعِفَّهُ وَقِوامُها فِى الشَّهْوَهِ، وَالثّالِثُ اَلْقُوَّهُ وَقِوامُها فِى الْغَضَبِ، وَالرّابِعُ اَلْعَدْلُ وَقِوامُهُ فى اِعْتِدالِ قُوى النَّفْسِ; فضائل چهار نوع است: یکى از آنها حکمت است که ریشه آن در تفکّر مى باشد، دومى عفّت است که اساس آن شهوت است، سومى قوّت است و اساس آن در غضب است، و چهارمى عدالت است و ریشه آن در اعتدال قواى نفسانیّه مى باشد.» این حدیث گرچه هماهنگى کامل با تقسیمات چهارگانه علماى اخلاق ندارد، ولى نزدیک به آن مى باشد; و همان گونه که در بالا آمد حدیث، مرسل است و از نظر سند خالى از اشکال نیست.
به هر حال، آنچه به علماى اخلاق یا حکماى یونان در این تقسیم چهارگانه ایراد مى شود، جهات زیر است: 1 ـ پـاره اى از ملکات اخـلاقى را ـ که به یقین جزء فضائل است ـ به زحمت مى توان در این چهار اصل جاى داد; مثلا، «حسـن ظن یا خوشبینى» یکى از فضـائل است و نقطـه مقابل آن «بدبینى و بدگمانى و سوءظن» است، اگر بنا باشد در شاخه هاى بالا جا بگیـرد، باید در شـاخه حکمت واقع شود، در حالى که حسن ظن را نمى توان جزء حکـمت شمـرد; زیـرا خوشبینى و حسـن ظـن با تشخیص صحیح نسبت به واقعیّات «دوتا است» بلکه گاه به روشنى از آن جـدا مى شود، به این معنى که قـرائن ظنّـى بر صـدور گناه و خطا از کسى آشکار باشد ولى به حسن ظن و خوشبینى آنها را نادیده مى گیرد.
همچنین صبر در برابر مصائب و شکر در مقابل نعمتها، بى شک از فضائل است; در حالى که نه مى توان آنها را در قوّه تشخیص و ادراک جاى داد، و نه در مسأله جذب منافع یا دفع مضار، بخصوص اگر شخص صابر و شاکر براى ارزش ذاتى این صفات پایبند به آن باشد، نه براى منافعى که در آینده از آنها عاید مى شود.
و نیز شاید کم نباشد صفات دیگرى که جزء فضائل است و به زحمت مى توان آنها را در آن شاخه هاى چهارگانه قرار داد.
2 ـ «حکمت» را جزء اصول فضائل اخلاقى و افراط و تفریط در آن را جزء رذائل اخلاقى شمرده اند، در حالى که حکمت، بازگشت به تشخیص واقعیّتها مى کند و اخلاق مربوط به عواطف و غرائز و ملکات نفس است نه ادراکات عقل، و لذا هرگز در مورد افراد خوش فکر تعبیر به حسن اخلاق نمى شود.
اخلاق مى تواند ابزارى براى عقل بوده باشد ولى عقل و درک خوب جزء اخلاق نیست; یا به تعبیر دیـگر، عقل و قـوّه ادراک راهنماى عـواطف و غرائز انسـان است، و بـه آنها شـکل مى دهد و اخلاق کیفیّتـهایى است که بر این غرائـز و امیـال عارض مى گـردد.
3 ـ اصرار بر این که همیشه فضائل اخلاقى، حدّ وسط در میان افراط و تفریط است نیز صحیح به نظر نمى رسد، هرچند غالباً چنین است، زیرا مواردى پیدا مى کنیم که افراطى براى آن وجود ندارد; مثلا، قوّه عقلیّه هر چه بیشتر باشد بهتر است، و افراطى براى آن تصوّر نمى شود; و این که «جربزه» را افراط در قوّه عقلیّه گرفته اند صحیح نیست، زیرا «جربزه» از کثرت فهم و هوش ناشى نمى شود، بلکه نوعى کجروى و انحراف و اشتباه در مسائل به خاطر عجله در قضاوت یا مانند آن است.
پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) از نظر قدرت عقل و فکر به قدرى بالا بود که از ایشان تعبیر به عقل کل مى شود، آیا این بر خلاف فضیلت است!
درست است که عقل و هوش فراوان گاه سبب درد و رنجهایى مى شود که افراد بى خبر و غافل و ناآگاه از آن آسوده اند ولى به هر حال جزء فضائل محسوب مى شود.
همچنین «عدالت» را جزء فضائل اخلاقى شمردند و افراط و تفریط آن را «ظلم» و انظلام (پذیرش ظلم) مى دانند در حالى که قبول ظلم و تن در دادن به آن هرگز افراط در عدالت نیست، و از مقوله دیگرى محسوب مى شود.
بنابراین، مسأله حدّ وسط بودن صفات فضیلت در برابر افراط و تفریطهاى صفات رذیلت گرچه در غالب موارد قابل قبول است، امّا هرگز نمى توان آن را یک حکم عام شمرد، و آن را به عنوان یک اصل اساسى در بحثهاى اخلاقى پذیرفت.
نتیجه: اصول چهارگانه اى که قدماء براى اخلاق شمرده اند و در واقع تکمیلى است بر آنچه فلاسفه یونان قدیم داشته اند، نمى تواند به عنوان یک الگوى جامع براى تقسیم صفات اخلاقى شمرده شود، هر چند نسبت به بسیارى از مسائل اخلاقى صادق است.
بازگشت به اصول اخلاقى در قرآن اکنون به بررسى اصول اخلاقى در قرآن باز مى گردیم.
مى دانیم قرآن مجید به صورت یک کتاب کلاسیک تنظیم نشده که فصول و ابواب و مباحثى به شکل این گونه کتابها داشته باشد، بلکه مجموعه اى از وحى آسمانى است که به تدریج و بر حسب نیازها و ضرورتها نازل شده است، ولى مى توان آن را با استفاده از روش تفسیر موضوعى در چنین قالبهایى ریخت.
از تقسیم هایى که از مجموع آیات قرآن استفاده مى شود این است که اصول اخلاق را مى توان در چهار بخش خلاصه کرد: 1 ـ مسائل اخلاقى در ارتباط با خالق 2 ـ مسائل اخلاقى در ارتباط با خلق 3 ـ مسائل اخلاقى در ارتباط با خویشتن 4 ـ مسائل اخلاقى در ارتباط با جهان آفرینش و طبیعت مسأله شکرگزارى (شکر منعم) و خضوع در مقابل خداوند و رضا و تسلیم در برابر فرمان او و مانند اینها، جزء گروه اوّل است.
تواضع و فروتنى، ایثار و فداکارى، محبّت و حسن خلق، همدردى و همدلى و مانند آن، از گروه دوم مى باشد.
پاکسازى قلب از هرگونه ناپاکى و آلودگى، و مدارا با خویشتن در برابر تحمیل و فشار بر خود و امثال آن، از گروه سوم است.
عدم اسراف و تبذیر و تخریب مواهب الهى و مانند آن، از گروه چهارم است.
همه این اصول چهارگانه، شاخه هایى در قرآن مجید دارد که در بحثهاى موضوعى آینده در تک تک مباحث اخلاقى به آن اشاره خواهد شد.
البتّه این شعب چهارگانه با شعب چهارگانه اى که در کتاب «اسفار» فیلسوف معروف «ملاّصدرا شیرازى» و پیروان مکتب او آمده است، متفاوت است.
آنها مطابق روش معروف خود که انسان را در مسیر سعادت به مسافرى تشبیه مى کنند و مسائل خودسازى را به سیر و سلوک تعبیر مى نمایند، براى انسان چهار سفر قائل شده اند: او مى گوید سالکان از عرفا و اولیاء اللّه چهار سفر دارند: 1 ـ سفر از خلق به سوى حق (السّفر من الخلق الى الحقّ) 2 ـ سفر به حق در حق (السّفر بالحقّ فى الحقّ) 3 ـ سفر از حق به سوى خلق به وسیله حق (السّفر من الحقّ الى الخلق بالحقّ) 4 ـ سفر به حق در خلق (السّفر بالحقّ فى الخلق) ناگفته پیداست که این سفرهاى اربعه یا مراحل چهارگانه خودسازى و سیر و سلوک الى اللّه، راه دیگرى را مى پیماید، هر چند شباهتهایى در پاره اى از قسمتها میان آن و شاخه هاى چهارگانه اخلاق که در سابق به آن اشاره کردیم وجود دارد.
در قرآن مجید مجموعه آیاتى وجود دارد که به نظر مى رسد اصول کلّى اخلاق در آن ترسیم شده است.از جمله، مجموعه آیات سوره لقمان است، که از این آیه شروع مى شود: «وَلَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَهَ اَنِ اشْکُرْلِلّهِ; ما به لقمان حکمت بخشیدیم (و به او الهام کردیم) شکر خدا را به جاى آور!» (سوره لقمان، آیه 12) در زمینه معارف و عقائد، نخست سخن از شکر منعم مى گوید، و مى دانیم مسأله شکر منعم، نخستین گام در طریق شناخت خداست; و به تعبیر دیگر ـ همان گونه که علماى علم عقائد و کلام تصریح کرده اند ـ انگیزه حرکت به سوى شناخت خداوند همان مسأله شکر نعمت است; چرا که انسان، هنگامى که چشم باز مى کند خود را غرق نعمتهاى فراوانى مى بیند، و بلافاصله وجدان او وى را به شناخت بخشنده نعمت دعوت مى کند، و این آغاز راه براى معرفه اللّه است.
سپس به سراغ مسأله توحید مى رود، و با صراحت مى گوید: «لاتُشْرِکْ بِاللّهِ اِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظیِمٌ; چیزى را همتاى خدا قرار نده که شرک ظلم عظیمى است!» و در مرحله دیگر، سخن از معاد مى گوید که دومین پایه مهمّ معارف دینى است; مى گوید: «یابُنَىَّ اِنَّها اِنْ تَکُ مِثْقالَ حَبَّه مِنْ خَرْدَل فَتَکُنْ فِى صَخْرَه اَوْ فِى السَّمواتِ اَوْ فِى الاَْرْضِ یَأْتِ بِها اللّهُ; پسرم!
اگر به اندازه سنگینى دانه خردلى (عمل نیک یا بد) باشد و در دل سنگى یا گوشه اى از آسمانها و زمین قرار گیرد، خداوند آن را (در قیامت براى حساب) حاضر مى سازد!» (سوره لقمان، آیه 16) سپس به اصول اساسى اخلاق و حکمت عملى پرداخته و به امور زیر اشاره مى کند: 1 ـ مسأله احترام نسبت به پدر و مادر، و شکرگزارى از آنها به دنبال شکر پروردگار (وَوَصَّیْنا اْلاِنْسانَ بِوالِدَیْهِ....
اَنِ اشْکُرْلى وَلِوالِدَیْکَ) (سوره لقمان، آیه 14) 2 ـ اهمیّت دادن به نماز و رابطه با پروردگار و نیایش و خضوع در برابر او (اَقِمِ الصَّلوهَ) (سوره لقمان، آیه 17) 3 ـ امر به معروف و نهى از منکر (وَاْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَانْهَ عَنِ الْمُنْکَرِ) (سوره لقمان، آیه 17) 4 ـ صبر و شکیبایى در مقابل حوادث تلخ زندگى (وَاصْبِرْ عَلى ما اَصابَکَ) (سوره لقمان، آیه 17) 5 ـ حسن خلق در برابر مردم (وَلاتُصَعِّرْ خَدَّکَ لِلنّاسِ) (سوره لقمان، آیه 18) 6 ـ تواضع و فروتنى و ترک تکبّر در برابر خدا و خلق (وَلاتَمْشِ فِى الاَْرْضِ مَرَحاً اِنَّ اللّهَ لایُحِبُّ کُلَّ مُخْتال فَخُور) (سوره لقمان، آیه 18) 7 ـ میانه روى و اعتدال در راه رفتن و سخن گفتن (و همه چیز) (وَاقْصِدْ فِى مَشْیِکَ وَاغْضُضْ مِنْ صَوْتِکَ) (سوره لقمان، آیه 19) به این ترتیب، مشاهده مى کنیم که قسمت عمده اى از فضائل اخلاقى، به عنوان حکمت لقمان در آیات منعکس است که شامل شکر و صبر و حسن خلق و تواضع و میانه روى و دعوت به نیکیها و مبارزه با بدیها مى شود، که ضمن هفت آیه توضیح داده شده است.
(آیه 13 تا 19) در آیات سه گانه سوره انعام که از آیه 151 شروع و به 153 ختم مى شود، ده فرمان مهم بیان شده است، که قسمت مهمّى از اصول اخلاقى را در برگرفته از جمله: ترک ظلم و ستم، نسبت به فرزندان، ایتام، عموم مردم; و رعایت عدالت در برابر هر کس، و ترک جانبدارى تعصّب آلود از نزدیکان و بستگان و دوستان در برابر نقض اصول عدالت، و نیز پرهیز از زشتکاریهاى ظاهر و باطن و همچنین حق شناسى در برابر پدر و مادر، و پرهیز از آنچه موجب تفرقه مى شود، و نیز اجتناب از هرگونه شرک.(1) * * * «نیّت» و «اخلاص نیّت» بسیارى از علماى اخلاق در آغاز بحثهاى اخلاقى سخن از «نیّت» و «اخلاص نیّت» به میان آورده اند و این دوا را از یکدیگر جدا ساخته اند; نیّت را چیزى و اخلاص نیّت را چیزى دیگر شمرده اند; ولى هنگام بحث از این دو، تفاوت روشنى بیان نکرده اند و مباحث خلوص نیّت را در بحث نیّت آورده اند، به گونه اى که تمیز میان مفهوم این دو مشکل است.