در اخلاق و سرشتشان و آنچه از میانشان بر می گزینندوآنچه ناخوش میدارند از مجاهد از ] قول[ یحیی بن جعده روایت شده است که گفت:رسول خدا (ص) گفت: با زن به خاطر سیرت و شرافت و جمال و خوبیاش ازدواج می کند .
پس بر تو است که این روش را در پیش بگیری – که امیدوارم به خیر نرسی – سپس گفت: هیچ مردی بعد از اسلام آوردن ،به اندازهی ]خیری که [ از زنی – که دارای این سیرت باشد که اگر بدو بنگرد از او شاد شود و آن گاه که بدو فرمان دهد از او اطاعت کند و اگر از او دور شود از وجود خویش و مال او محافظت کند ]دیده[ - کسب خیر نکرده و خوبیای ندیده است.
و از عایشه رضی الله عنها روایت شده که گفت : زن با همسرش نباید در کمتر از ده سالگی رویا روی شود.
عایشه گفت : و با رسول خدا (ص) در حالی که رویاروی شدم که دختری نه ساله بودم.
اصمعی گفت: پیری از بنی العنبر به ما روایت کرد و گفت : می گویند : زنان سه دستهاند : ] یک دسته [ فرمانبردار نر مخوی پاکدامن مسلمان که خانواده و همسرش را بر زندگی یاری می کند وبه زندگی علیه خانوادهاش یاری نمی رساند( زندگی و آسایش زندگی را بر همسر و خانوادهاش ترجیح نمی دهد) و دیگری، ظرفی برای فرزند ودیگری طوقی آهنی شپشو که خداوند آن را در گردن کسی که می خواهد ،می گذارد و از ]گردن [کسی که می خواهد باز کند.
ومردان ، سه دسته اند : فرمانبردار نرمخوی پارسای مسلمان که کارها را از جایی که باید پایان پذیرد به پایان می برد و از جایی که باید آغاز کند ، آغاز می کند.و دیگری ]کسی است که [ به رأی و اندیشه صاحب خرد و توانا می رسد ]دست مییابد[ و ]خود را [ ملزم به انجام آن کار می کند و به گفتارش می رسد.
و دیگری ،فرد گمراه سر گشتهای است که برای هدایت شدن ، ]با دیگران[ مشورت و از ارشاد کننده، فر مانبرداری نمی کند.
از جعفر بن محمد از ]قول [ پدرش ] واوهم[ از ]قول[ علی ابن ابی طالب ( ع)
روایت شده است که گفت: بهترین زنانتان ]زنی است که [ در مورد فرجش پاک باشد ( پاکدامن باشد) و نسبت به همسرش ، تیز شهوت .
و از عروه بن زبیر روایت شده است که گفت : هیچ کسی پس از ایمان به خدا با چیزی مانند ازدواج درست ] و بنا شده بر صدق و راستی [ خودش را بالا نبرده وپس از کفران نسبت به حق با چیزی مانند ازدواج بد ، خودش را خوار نکرده است.
سپس گفت : خداوند آن زنی را که با مردان سفید پوست بلند قامت الفت ایجاد می کند وسپس در دگرگون کرد نشان می کوشد و آن را سیاه و کوتاه می گرداند ، لعنت کند.
یکی از شعرای بنی أسد گفته است : و آغاز آلودگی آب ، آلودگی خاک آن است * و سرآغاز پلیدی مردم ، پلیدی زنان است .
اصمعی گفته است : ابن زبیر است : نباید کوتاهی زن ،شما از ازدواج با زنی کوتاه قامت باز دارد .
چرا که زن بلند قامت ، فرزندی کوتاه قد می زاید و زن کوتاه قد فرزندی بلند قامت ؛ و از زنی که شبیه مرد است پرهیز کنید چرا که او فرزند نجیب و گرامی نمیآورد .
أبو عمرو بن العلا گفت:مردی گفت : با هیچ زنی تا آن زمان که به پدرو مادرش نگاه کنم ، ازدواج نمی کنم :به او گفتند : آن چگونه است ؟
گفت : به پدر و مادرش نگاه می کنم چرا که او ،به یکی از آن دو کشیده می شود .
از ابن ابی ملیکه ]روایت شده است که [ عمر گفت : ای بنی سائبهمانا فرزندان ضعیف و لاغری برایتان زاده شده است (صاحب فرزندان ضعیف و لاغری میشوید)، پس با زنانی که با غیر از قبیلهی خود ازدواج می کنند ، از دواج کنید.
اصمعی گفت : مردی گفت : دختر عمو ها ، شکیبا ترند و غریبه ها (دختران غیر فامیل و قبیله ) نجیب تر .
وهیچ کسی مانند پسر غیر عرب ،بر سر قهرمانان ] ضربه[ نزده است .
از أوفی بن دلهم نقل شده که می گفت : زنان چهار دستهاند ، یکی از آنان ، تیز هوش است که همه چیز هایش از آن ]خود[ اوست ]نه همسرش[ .
و یکی از آنها عاشق و دنباله روی اوست که زیان می رساند و سود نمی دهد .
و یکی از آنان زیبای چالاکی است که پراکنده می سازد و جمع نمی کند و یکی از آنها ]مانند[ ابری بارنده است که هرگاه به شهری می رسد ، آن جا سبز و خرم می شود.
اصمعی گفت : بخش هایی از این روایت را برای ابی عوانه ذکر کردم گفت : عبدالله ابن عمیر بدان می افزوید : و یکی از چشمانش سرمه می کشد و دیگری را وا می گذارد (به چشم دیگرش سرمه نمی کشد ).
از علی ابن زید روایت شده است که گفت : عمر بن خطاب ( رض) گفت : سه گروه، از بلاهای سخت به شمار می آیند :1- همسایه محل اقامت ، ]همسایهای که [ اگر خوبیای ببیند آن را بپوشاند و اگر بدیای ببیند ، آن را ] بین مردم [ پخش کند ؛ 2- وزنی که اگر داخل شود،تو را دشنام دهد و بد بگوید و اگر از او دوری شود ، از جانب او ایمنی نباشی ؛ 3- و پادشاهی که اگر نیکی کنی ، تو را سپاس نگزارد و اگر بدی کنی ، تو را بکشد .
اصمعی گفت : جمیع بن أبی غاصره – که پیری بود مسن از بادیه نشینان و از فرزندان زبرقان بن بدر از سوی زنان – به ما روایت کرده و گفته است : زبرقان می گفت : دوست داشتنی ترین عروسانم در نظرم ،] عروسی است که [ خودش را خوار بدارد و در میان قوم و قبیلهی خود ، عزیز باشد؛ و زن پاکدامن و پارسای با خرد و اندیشهی استوار و کم رو و شرم گینی است که در شکمش پسری باشد و آن بسر از او فرمانبرداری کند .
و منفور ترین عروسانم در نظرم زنی است که شوهرش اورا راضی نکند و خود را بر مردان دیگر بنمایاند ]و [ زن پنهان شودنده و خانه نشینی ]است[ که مانند ماده شتر تیز رو راه می رود و بر روی پاشنه های پا می نشیند به طوری که بر سر انگشتانش پا استوار باشد ]و[ در میان قوم خود خوار باشد و در نظرخودش غزیز ، که در شکمش دختری باشد و آن دختر از او پیروی کند.
]روایتی[ از خالدبن صفوان به من رسید که گفته است : هر که قصد ازدواج با زنی را داشته باشد ، باید با زنی ازدواج کند که در میان قوم خود ،عزیز باشد و در وجود خود ، خوار.
(خودش را خوار به شمارد) ، و بی نیازی ، اخلاق و سلوک اورا متین گردانیده و بدو ادب آموخته باشد و فقر و بی چیزی او را خوار کرده باشد .
زن شوهردار عفیف و پارسا باشد و خود را از همسایهاش نگاه بدارد و نسبت به همسرش ، شوخ و کم حیا باشد.
و فرزدق ، در حالی که زنان را توصیف می کند ، گفته است: نزد شو هرانشان آنگاه که خلوت می کند نرم خوی و خوش طبع می شوند و آن گاه که شوهرانشان بیرون می روند، زنان کم رو و شرم گین هستند.
و خالدبن صفوان به دلال گفت : برای من با کرهای مانند زن بیوه و شوی دیده یا بیوهای همانند باکره بجوی ]که[ نه کم سن و کوچک باشد و نه پیر و بزرگسال]و[ در]نازو[ نعمت زندگی کرده و نیاز و حاجتی بدو رسیده باشد .
و خلق و خوی طبیعت نعمت ]یافتن[ ، با او باشد و خواری حاجت در او .
و بی نیاز کنندهی من از جمالش این باشد که از دور ، درشت جثه و تنومند باشد و از نزدیک ملیح .
و بی نیاز کنندهی من از شرافت و بزرگواریاش این باشد که در شمار برگزیدگان قوم خویش باشد ]و[ بنابر سنت از من خشنود ؛ اگر زنده بمانم اورا گرامی می دارم و اگر بمیرم ، او را وارث خود می گردانم .
و مردی به دوستش گفت : برای من زنی را به جوی و طلب کن که سفیدیاش سفید باشد و سیاهیاش سیاه و درازیاش دراز و کوتاهیاش کوتاه ]و[ منظور وی این بود که: همهی اعضای او سفید باشد یعنی باید بسیار سفید باشد و همهی اعضای او سیاه ، یعنی باید بسیار سیاه باشد و همچنین است درازی و کوتاهی .
و دیگری گفت : برای من زنی را بجوی که به وارد شوندگان خانهاش خوش آمد نگوید، یعنی خانهاش را با ورود مردم ]به خاطر خوش آمد گوییهایش[ محل سکونتی ]برای آن مردم [قرار ندهد .
و با همسایه، انس نگیرد ( یعنی همسایگان با ورود او به نزدشان ،انس نگیرند) و آتش را روشن نکند یعنی سخن چینی نکند و میان مردم دشمنی نیندازد.
کفلها و پوست زانوهای او ، آنگاه که شب می خوابید و زیرش ترنج بزرگی را پرتاب می کردی از طرف دیگر خارج می شد.
پسر عویش به او گفت : بمانند او فقط در بهشت وجود دارد .
مانند سخن او درباره ترنج ،ام زرع می گوید : ابو زرع در حالیکه سینه های درشت من پر از شیر بود از خانه خارج شد و زنی را دید که دو فرزندش مانند یوزپلنگبا او بودند و در گودی کمر او نشسته با دو انار (در سینه او) باز می کردند ،مرا طلاق داد و با او ازدواج کرد .
دیگری گفت: برای من زنی بجوی مثل کوه تنومند و بلند قامتو رانهایش دندانگیر و خوشبو کمر (بدن ) باشد .
ابن الاعرابی است : اگر از روی نادانی و جهل طالب بیوه زنی از میان مردم هستی بسن پدر و دائی او کیست چرا که آنان از جنس او ، و او از جنس او ، و او از جنس ایشان است ، همانگونه که اگر کفشی می خواهی بخری آنرا با کفش خود اندازه و هم قد مینمایی.
چنانچه کسی را بخاطر ثروت ومالش بخواهی ، بد بختی و رنجش هم هم با او خواهد آمد .
گویند : دختر مانند ذرتی است که آنرا آرد می کنی و خمیرش می کنی و آنرا می پزی ، ولی بیوه توشه سبک مسافری (که صاحب خود را خسته نمی کند) خرما و آرد نرم گندم است .
ابن الاعرابی گفته است : زیاد هنگامی که زنش را دارای لکنت زبان دید او را طلاق دادو گفت : می ترسم که فرزندم دارای لکنت زبان متولد گردد .
و گفت : زن دارای لکنت زبان بچه چاق و کوتوله و دارای لکنت زبان می آورد که در هنگام راه رفتن به چپ و راست متمایل می گردد وانگشت نما می گردد.
گویند : زن مانند زنجیر است ببین چه بد گردنت می اندازند ، ابن مقفع می گوید : قرض بردگی است ،ببین خودت نزد چه کسی گرو می گذاری .
ابن اعرابی سروده است : من عاشق دختران پاکدامن هیتم و از اینکه از روی عطش و تشنگی پس مانده دیگران را بخورم بیزارم .
می گویند : از زنی که چندین بار ازدواج کرده هر چند ناچار به او باسم ،متنفرم.
خالد حذا گفته است : دختری را از بنی اسد خواستگاری کردم وآمدم که او را ببینم و بین من و او پرده شفافی بود ،کاسه بزرگی خواست که پر از تلیت بود روی آن پوشیده از گوشت، آنرا تا آخر خوردم ، و کاسه پر از شیر یا شراب آورد و آنرا سر کشیده سپس گفت : ای کنیز پرده را بالا نزن ناگهان دختر زیبایی را دیدم که بر پوست شیر نشسته ، گفت : ای عبد الله (بنده خدا) من ماده شیری هستم از بنی اسد بروی پوست شیر ، این خوردن و نوشیدن من است اگر دوست داری قدم پبش نهی بیا ، گفتم استخاره کنم و بیندیشم ؛ خارج شدم و برنگشتم .
از انس روایت گردیده است که رسول خدا ( ص ) در حالی که ام سلیم به زنی نگاه می کردگفت : « دهانش را بو کن و به اجدادش نگاه کن ».
نابغه گوید : محبوب من اگر چه روانه شد ولی پیشینیانش سیاه پوست نیستندو قلب من را به سنگ ریزه محله نخله نمی فروشند.
اصعمی می گوید : اگر پیشینیان زن سیاه باشند سایرین او سیاه می شوند .
علی بن الحسین با زن تک فرزندی از انصار ازدواج کرد .
عبدالملک در این خصوص او را سرزنش کرد ، وی به عبدالملک نوشت : خدا به وسیله اسلام زن فرد مایه را بالا برد و ناقص را کامل کرد و تجیل را بخشنده کرد.
بنابراین ننگی بر مسلمان نیست ، این پیامبر خداست که با خدمتکار و زن غلام خود ازدواج کرده است .
عبالملک گفت : علب ابن الحسین از همان جایی که مردممنزتشان سقوط می کند ، مقامش بالا می گردد.
اصمعی گفت : مردم مدینه از ازدواج با بیوهای اولاد دار بدشان می آمدتا اینکه علی ابن الحسین و قاسم بن محمد ابی بکر و سالم بن عبدالله بن عمر در میانشان به من جوانی رسیدند و به آنان فقه و پارسایی آموختند و مردم به کنیزان راغب گردیدند مسلمه بن عبدالملک گوید : در شگفتم از مردی که مویش را بسیار کوتاه می کند سپس بلند می کند و سبیلش را کوتاه می کنند یا صاحب کنیز آن است و زن آزاد گران قهریه می گیرد.
مردی از اهالی مدینه گوید : هرچز به شخصی که مادرش رومی یا سیاه پوست غیر عرب است ناسزا مگوی مادران فقط ظرفها و محل ودیعه نهادن نطفه ها می باشند در حالیکه دورمان به پدران بر می گردندگاهی شتر سفید موی (گران قیمت نزد عرب) نجیب نمی باشد و ای بسا گاو نر سیاه بانجابت می گردد.
(چون گاو از نر از شش شتر کمتر است (مترجم) ).
در یافتم که مردی در خصوص ازدواج با حکیمی مشورت نمود ، حکیم به او گفت ،ازدواج کن ولی از زیبایی زیاد بپرهیز چراکه آن چراگاه خوشایند دوست داشتنی است او گفت : مرا از آنچه می خواهم نهی کردی ، حکیم گفت : مگر این سخن را نشنیدی که : هرگز به چراگاه حاصل خیزی برخورد نمیکنی مگر اینکه در آن اثر گامهای طالب و دوست داری را میبینی .
عمربن ولید به ولید بن یزید گوید : تو دوست دار کنیزان هستی ، ولید گفت : چرا دوست دارشان نباشم حال آنکه آنان بمانند تو را می زایند .(به دنیا میآورند) از ابودرداء روایت شده می گوید : بهترینِ زنانتان کسی است که با تکبر وارد می شود و با طمأنینه و تبخترخارج می شود و خانهاش را پر از پنیرو نان خرمای روغنی میکند و بدترینِ زنانتان ، زن نادان و فاحشه و بیحیاء و جسور نسبت به مردان است که صدای دندان فروچه او را میشنوی و کنیزش ترسو است.
و این را در کتاب " غریب الحدیث " تفسیر کردهام .
معاویه به عقیل بن أبی طالب گوید : چه زنی دوست داشتنیتر است ؟
گوید : موافق با آنچه دوست میداری ، گوید : کدامین زن بدترین است ؟
گوید : مخالف با آنچه که خشنود میشوی .
معاویه گوید : به خدا سوگند این است معیار سریع ، عقیل گوید : با میزان عدل .
مردان بی نیازکننده (برطرف کننده نیاز ) از ابی هُریره نقل است که گفته است : رسول خدا (ص) فرمود : اگر کسی به نزدش آمد که قیافه و اخلاقش را پسند میکنید با او ازدواج کنید که اگر چنان نکنید فتنه و فساد بسیاری در زمین ایجاد میگردد .
از حسن به نقل از سهره از پیامبر (ص) نقل گردیده که فرمود : دودمان ، ثروت و کرم و بخشش ، تقوا و پرهیزگاری است .
از اَنَس نقل است که أمّ حبیبه گفت : ای رسول خدا ، زنی از ما که در دنیا دو همسر داشته و میمیرد در آخره مال کدامیک از آنهاست ؟
فرمود : مال خوشاخلاقترین آنهاست ای ام حبیبه .
خوشرفتار خیر دنیا و آخرت را برده است .
از عطیه بن قس نقل است که گفت : معاویه از امّ درداء خواستگاری کرد .
امدرداء گفت : أبودرداء به نقل از پیامبر گفته است : زن مال آخرین شوهر خود است .
پس من پس از أبودرداء ازدواج نمیکنم تا اگر خدا بخواهد در بهشت با أبودرداء ازدواج کنم .زنان پیامبر (ص) پس از او بر دیگران حرامند چون ایشان در بهشت زنان او هستند .
هشام بن عروه به نقل از پدرش گوید : عمر بن خطاب که خدا از او خشنود باد گفت : دختران خود را مجبور به ازدواج با مرد زشت نکنید که آنان دوست میدارند آنچه را که شما دوست میدارید .
ابن اعرابی گوید : به دختر"خُسّ"(یا بنا به روایتی دختر حسن) گفته شد : ازدواج نمیکنی ؟
گفت : البته ، برادر فلان و پسر فلان وخیلی لاغر وچاق گوشتالود را نمیخواهم ولی کسی را میخواهم که وقتی صبح از خانه بیرون میرود مال بسیار بدست آورد و وقتی که میآید بسیار خندان باشد .
پدرش چشمان او را بسته بود و به او گفت : حال شترت چگونه است ؟
گفت : چشمانش به گودی نشسته و هیکلش لرزان است و گشادگشاد راه میرود .
پدرش گفت : پای آن را ببند ، آن را بست .
پدر گفت : ازدواج نکرد تا اینکه پیر شد .
به عربی گفته شد : فلانی از فلانی خواستگاری میکند .
اعرابی گفت : از عقل و دین بهرهای دارد ؟
گفتند بله ، گفت : برایش زن بگیرید .
از عیسی بن عمر نقل است که گفت : مردی به عرب بیابانگردی گفت : آیا تو به من زن میدهی ؟
گفت : نه .
گفت : برای چه ؟
گفت : برای اینکه ریشت سرخ (یا سفید) است .
عقیل بن عُلَّّفه مرد با غیرتی بود ، عبدالملک مروان دخترش را برای یکی از پسرانش خواستگاری کرد و عقیل به او نیازمند بود و به او گفت : اگر باید چنین کنی مرا از پسران دورگهات (از پدر عرب و از مادر غیرعرب ) دور کن .
ابراهیم بن هشام بن اسماعیل از او خواستگاری کرد ـ ابراهیم بن هشام والی مدینه و دائی هشام بن عبدالملک بود- او را رد کرد او خیلی سفید بود ، و گفت آنگاه که اصل و نصبش جز از سرخ (عجم) امتناع میکردند ، مکتوب قریشی را رد کردم مردی از اعراب گفت : ما را اعراب مینامیدند در حالیکه عرب اسم ماست و اسمهای آنان بردگان توشهورزی میباشد .
یعنی عجم که سرخ نامیده میشوند .
ابن اعرابی گفته است : عبدالملک مروان به زنی از قریش که با مردی مورد طعن در اصل و نصب و درینش ازدواج کرده بود گفت : آیا زن آزاده با بردهاش ازدواج میکند ؟
زن گفت : ای امیرمؤمنان قهریهها زنان بیشوهر ، زنان بیوه یتیم را به ازدواج آدمی در میآورد که سلام را شایسته او نمیدانی .
ابن اعرابی گوید : مردی برای مردی خواستگاری کرد و به او راضی نشد (قبول نکرد ) ، و او گفت : به کسانی که تلاش کردند که نرم و لطیفش را بدست آورند بگو که گرسنگی امّ کلثوم را نزد من ارزان نکرد .
مرگ برای او از شوهری ناقص که ارزش و عظمت ماده شتر کوهانداری پدرش را مشتاق او میکند ، بهتر است .
عمرالخیر عاقد بود در سالی میگوید : شاید که فقر آنان را وادار که برای غیرثروتمندان زن بگیرند .
مُساوِر به مرّار گوید : اینکه مادرم از بنیاسد است و پروردگارم مرا از آتش نجات میدهد و اینکه از دخترانشان به ازدواج من درآورند و هر روز هزار دینار دارم مرا خوشحال نکرد .
مرّار به او جواب میدهد : تو از مادری از قبیله عبس و اسد نیستی ، تو فقط دینار بن دیناری ( فرزند دیناری ) اگر تو از قبیله عبس و مادر ایشان باشی اما مادر تو از اصل فَرْج میباشد .
دینار بن دینار یعنی برده پسر برده ، جارهالجار ، اصل واساس ، الجار :عورت زن یک عرب گوید :هنگامی که نزد من بیاید که مرا به زنی زیبا راهنمایی کند به او میگویم اگر سه خصلت را نادید بگیرد به خدا قسم به شوهری دلخواه خود رسیدهاست ،فسقی و گناهی که از فرزندش ممانعت نشود ، سست بودن اسلام و کمی ثروت .
مردی به ابن هُبیره گفت : من فرزند کسی هستم که برای معاویه خواستگاری کرد .
ابن هبیره گفت : آیا او را زن داد ؟
گفت : نه ، گفت : کاری نکردی .
ابوالحسن مدائنی گوید : مردی از بنی کلاب زنی را خواستگاری کرد ، مادرش به او گفت : تا دربارهات پرسوجو کنم ،روانه شد و درباره بخشندهترین موجود زنده به او.
او را به پیرمردی خوشمحضر که از او سؤال میشد ، راهنمایی کردند ، از او خواست که وی را خوب مدح وثنا گوید و نسبش را به گفت .
او را شناخت .
پس از آن پیرزن شتابان رفت درباره او از وی پرسید .
او گفت : من او را تربیت ، زن گفت : زبانش چگونه است ؟
گفت : آقا و رهبرقومش است و خطیب آنان میباشد .
زن گفت : شجاعتش چگونه است ؟
گفت : پشتیبان قومش و پناه آنان است .
زن گفت : بخشش و بزرگواری وی چگونه است؟
گفت : پناه و فریاد رس و نانرسان به قومش و بهار آنان است .
جوان آمد و پیرزن گفت : بخدا قسم چه خوب آمد، خم نشد و تعظیم نکرد .
جوان نزدیک شد ، چه خوب سلام کرد ، صدایش را بلند نکرد و فریاد نزد .
سپس نشست ، پیرمرد گفت : بخدا چه خوب نشست .
جوان رفت که تکان بخورد گوزید ، پیرمرد گفت : بخدا سوگند چه خوب گوزید ، چه صدای آرام و خفهای نه پر طنین ، با او زیاد حرف نزد و بر او فریاد نزد .
جوان شرمنده برخاست .
پیرمرد گفت : بخدا چه خوب برخاست .
پیچ و تاب نخورد و کلامش را قطع نکرد .
جوان شتابان رفت .
پیرمرد گفت : بخدا چه گامهای خوبی ، راهش را کج نکرد و درنگ نکرد ، پیرزن گفت : کسی را بسویش بفرست او را برگرداند ، اگر بریند قطعاً به او زن میدهیم .
خالدبن صفوان زنی را خواستگاری کرد و گفت : من خالد بن صفوان هستم ، دودمانم چنان است که به آن آگاهی ،زیادی ثروتم چنان است که به تو رسیده است ودرمن خصلتهایی است که برایت بیان میکنم میپذیری مرا یا رد میکنی ؟
زن گفت : آنها کدامند ؟
زن آزاد (غیربرده) اگر نزدیکم شود خستهام میکند و اگر از من دور شود بیمارم میکند ، هیچ راهی به درهم و دینار نیست ، زمانی از خستگی و دلتنگی بر من میرسد که اگر سرم در دستم باشد آنرا پرتاب میکنم .
زن گفت : سخنت را فهمیدم و آنچه بیان کردی دریافتم ، بشکرانه خدا در تو خصلتهایی است که از آنها برای دختران شیطان هم خشنود و راضی نمیشویم .
خدا به تو رحم کند ، برگرد .
شاعر میگوید : هان ای شب اگر به زندگی کردن در میان ما برگزیده شدهای ببین انتخاب کجاست که تو با کودن احمقی که دارای انتقام و خونخواهی است و انتقام و خونخواهی بر علیه او نیست .
یکی دیگر به زنش گوید : هلاک شدم که تو ازدواج نکنی با بسیار ستمگر عشیره و بسیار حسود آن که عظمت خود عیب شرافت خانوادگیش میداند و نسبت به بزرگ و سرور قبیلهاش کینه میورزد .
دیگری میگوید : اگر روزگار بین ما جدایی افکند با آدم پیشانی و گردن (پشت) پرمو که موی پیشانیش نریخته و دورنگ و شکمباره و کم صبر و وقار است و استخوان فکّش را (کنایه از گشادی دهان ) یا لُپهایش (که کنایه از چاقی است ) را به استخوان سینهاش میزند و آنگاه که قوم به کار نیک فعّال میگردد او خود را در جامه میپیچد (میخوابد) ، ازدواج نکن.
ابراهیم بن نعمان بن بشیر ، برده عثمان بن عفان یحیی بن أبی حفصه را به بیست هزار درهم به همسری دخترش درآورد و مورد سرزنش قرار گرفت و گفت : بیست هزار درهم سخنی برای گوینده باقی نگذاشت پس به سخن سرزنش کننده توجه نکن .
اگر بردهای را زن دادهام ، علاقه به درهمها بودهاست و سُنّتی که قبل از من بر آن گذشتهاست .
و این یحیی جدّ مروان شاعر است ، و یهودی بود و بدست عثمان اسلام آوردو با خوله دختر مقاتل بن طلبته بن قیس ابن عاصم رئیس و بزرگ اهل و بر ازدواج کرد .
قُلاخ گفت : از خوله با خبر شدم ،آنگاه که او را شوهر دادند گفته است : ای بسا از تو انتظار ننگ و عار داشتم (از تو عار می آمد ) .
به دو برده که به ثروت فراوان آنها دلبسته بودی زن دادی ،خاک و سنگ در دهانت باد از این دلبستگی .
برای خدا باشد این اسبان رهوار تند رو دست و پا و پیشانی سفیدی که تو تربیت کردی مردی از ابن عباس دختر یتیمی را خواستگاری کرد ، ابن عباس گفت : من رضایت نمیدهم که او همسر تو شود .
گفت چرا در حالی که در آغوش تو بزرگ شده است ؟
ابن عباس گفت : زیرا او به دقت می نگرد و میاندیشد : گفت، یعنی چه ؟
ابن عباس گفت : الآن بتو برای او راضی نیستم.
زیاد به سعید بن عاص نوشت که ام عثمان دختر سعید را از او خواستگاری کند و مال بسیاری برایش فرستاد ، وقتی که نامه را خواند به دربان خود دستور دریافت مال و هدایا را داد ، هنگامی که اموال را مصادره کرد دستور داد بین همنشینانش تقسیم کند ، دربان گفت : اموال از این حرفها بیشتر است ، سعید گفت : من از آن اموال بیشترم ، پس تقسیم کرد .
سپ به زیاد نوشت :" بسم ا...
الرحمن الرحیم .
اما بعد ،" قطعاً انسان سر کشی می کند وقتی که خودش را بی نیاز و ثروتمند می بیند" (آیه قرآن ).
لقیط بن زراره از قیس بن خالد ذوالجدین شیبانی خواستگاری کرد ( دخترش را ) قیسبه او گفت .
تو کی هستی ؟
گفت : لقیط بن زراره .
گفت : چه چیز تو را واداشت که علنی از من دختر به خواهی ؟
لقیط گفت دانستم که اگر علنی خواستگاری کنم بدیهایت را آشکار نمی کنم و اگر پنهانی خواستگاری کنم تورا فریب ندهم .
گفت : همتا و همسر بزرگواری ، به خدا سوگند شبی از نزد من عرب و غریب سپری نمی کنی ، و دخترش را به همسری او درآورد و مهریهاش را به عوض پرداخت .
مردی به حسن «امام حسین » گفت : دختری دارم و و از او خواستگاری می شود، او به همسری چه کسی در آورم ؟
فرمود : او را به همسری کسی درآور که از خدا بترسد ، چرا که اگر او را دوست داشته باشد ، عزیزش و گرامیش می دارد و اگر دوستش نداشته باشد به وی ستم نمی کند .
ابو الیقطان گوید : عمر بن خطاب ،ام آبان دختر عتبه بن ربیعه پس از این که شوهرش یزید بن أبوسفیان مرد خواستگاری کرد ،ام أبان گفت : او عبوس داخل می شود و عبوس خارج می گردد ، درهایش را میبندد و کم خوبی می کند .
پس از آن زبیر از او خواستگاری کرد ، او گفت : زبیر دستی بر فکلهایم دارد و دستی بر تازیانه ، علی از او خواستگاری کرد ، او گفت : زنان را از او بهرهای نیست الاّ اینکه بین چهار گروه از آنان می نشیند غیر از این چیزی به آنان نمی رسد .
طلحه از او خواستگاری کرد و جواب داد و با او ازدواج کرد .
علی ابن ابی طالب بر او وارد گردید و فرمود : ما را رد کردی و با پسر دختر خضرمی ازدواج کردی !
گفت: خواست خدا بود .
فرمود : تو با زیبا رو ترین و بخشنده ترین و نیکو رفتارترین ما نسبت به خانوادهاش ازدواج کردی.
گفت عایشه :خطبه خواند پیامبر زنی از قبیلهی بنی کلب را عایشه گفت : من را فرستاد که به او نگاه کنم (بپسندم) پیامبر به من گفت : آن را چگونه دیدی گفت : فایدهای در او ندیدم بیامرز فرمود خالی را در گونهی او دیدهای آن خال آنقدر زیباست که موهای تورا بر بدنت راست (سیخ) کرده است .
گفت : غیر از این ؟؟؟
چیز ای نا گفتنی است ( برای تو سری ندارد بنی (تو همه چیز را میدانی ).
؟؟؟
می گفت : ابو الاسود بر عبیدالله من زیاد وارد شد سپس گفت زیبا شده (خود را زیبا کردهای ) اگر حرفی را جهت رفع چشم زخم اگر به گردن می آویختی او گمان کرد که با من شوخی می کند سپس گفت : - جوانی را نابود می کند کسی که من به او مبتلا شدهام و همچنین گذر و گذشت شب و روز را - آمد و شد شب وروز چیزی را برای باقی نگذاشته است که از آن خوف چشم زخم داشته باشم.
حیا بن عمر گفت : بر قتادهی من علی ؟؟؟
وارد شدم .
مردی در ؟؟؟
خانه عبور کرد من او را در صورت ؟؟؟
دیدم ؟؟؟
دیدم سپس قتاده گفت پیامبر به صورت ؟؟؟
زده است .
عمر به بن عبدالله گفت : گفته میشد (فین می گویند ) کسی که صورت زیبایی در پیش داشته باشد و مقامی هم که قابل طمن و عیب نباشد و روزی هم دانسته باشد او خالصاً خدایی است .
حکیم پسر قنبر گفت : برای او گفته نمی شود اگر کامل باشد که کامل گردد (او کامل است و تیازی به عوض شدن ندارد ) دو جزئی از تمکین بودن او ( جذاب بودن او ) جای خود را داشت.
اگر آرزو شود که مثل او آفریده شود او برای خود بدلی نمی بیند (آنچه خوبان همه دارند و تخفا دارد).
معنبی از محد شین گفتهاند : وقتی که ملامت کنندگان تو را دیدند من با زیبایی تو برای آنها دلیل آوردم تا جایی که همهی آنها عذر من را پذیرفتند و همین طور گفت: از زیبایی او فهمش (اندیشهاش ) متحیر است و ؟؟؟
اوست که متحیر باشد خود را و دیگران را میبیند وبرای خود مانندی ندیده است.
اعشی در توصیف زنی گفته است : مرا به یاد بهشت انداخت بهشتی که با میوهاش ناز می کرد (تفاخر میکند) عایشه