معنی امام
کلمه امام یعنی پیشوا .
کلمه پیشوا در فارسی درست ترجمه تحت اللفظی کلمه امام است .
در عربی خود کلمه امام یا پیشوا مفهوم مقدسی ندارد .
یعنی کسی که پیشرو است .
عده ای تابع و پیرو او هستند ، اعم از اینکه آن پیشوا عادل و راه یافته و درست رو باشد یا باطل و گمراه باشد .
قرآن هم کلمه امام را در هر دو مورد اطلاق کرده است .
در یک جا می فرماید :« و جعلنا هم ائمه یهدون بامرنا » ما آنها را پیشوایان هادی به امر خودمان قرار دادیم و در جای دیگر می گوید « ائمه یدعون الی النار » پیشوایانی که مردم را به سوی آتش می خوانند ، یا مثلاً درباره فرعون کلمه ای نظیر امام را اطلاق می کنند : « یقدم قومه یوم القیامه » که در روز قیامت هم پیشاپیش فقومش حرکت می کند .
پس کلمه امام یعنی پیشوا .
ما به پیشوای باطل فعلاً کاری نداریم .
مفهوم پیشوا را عرض می کنیم .
پیشوایی در چند مورد است ، در بعضی از موارد ، اهل تسنن هم قائل به پیشوایی و امامت هستند و لی در کیفیت و شخصش با ما اختلاف دارند .
اما در بعضی از مفاهیم امامت ، اصلاً آنها منکر چنین امامتی هستند .
امامتی که مورد قبول آنها هم هست ولی در کیفیت و شکل و فردش با ما اختلاف دارند .
امامت به معنای زعامت اجتماع است که به همین تعبیر از قدیم در کتب متمکلمین آمده است .
خواجه نصیر الدین طوسی در تجرید ، امامت را این طور تعریف می کند (ریاسه عامه ) ، یعنی ریاست عمومی .
شوون رسول اکرم (ص)
پیغمبر اکرم (ص) به واسطه آن خصوصیتی که در دین اسلام بود در زمان خودش به حکم قرآن و به حکم سیره خودشان دارای شون متعددی بودند ؛ یعنی در آن واحد چند کار داشتند و چند پست را اداره می کردند .
اولین پستی که پیغمبر اکرم (ص) از طرف خدا داشت و عملاً هم متصدی آن بود ، همین بود که پیغامبر بود یعنی احکام و دستورات الهی را بیان می کرد .
آیه قرآن می گوید :« ما اتیکم الرسول فخذوه و ما نهیکم عنه فانتهوا ».
آنچه پیغمبر برایتان آورده بگیرید و آنچه نهی کرده ( رها کنید ) ، یعنی آنچه پیغمبر از احکام و دستورها می گوید از جانب خدا می گوید .
پیغمبر از این نظر فقط بیان کننده آن چیزی است که به او وحی شده .
منصب دیگری که پیغمبر اکرم (ص) متصدی آن بود ، منصب قضاست .او قاضی میان مسلمین بود ، چون قضا هم از نظر اسلام امری نیست که هر دو نفری اختلاف پیدا کردند ، یک نفر می تواند قاضی باشد .
قضاوت از نظر اسلام یک شان الهی دارد زیرا حکم به عدل است و قاضی آن کسی است که در مخاصمات و اختلافات می خواهد به عدل حکم کند .
این منصب هم به نص قرآن که می گوید : « فلا و ربک لا یومنون حتی یحکموک.
فیما شجر بینهم ثم لا یجدوا فی انفسهم حرجا مما قضیت و یسلموا تسلیما » .
به پیغمبر تفویض شده ورسول اکرم از جانب خدا حق داشت که در میان اختلافات مردم قضاوت کند .
این نیز یک منصب الهی است نه یک منصب عادی ، عملاً هم پیغمبر قاضی بود .
منصب سومی که پیغمبر اسلام رسماً داشت و هم به نص قرآن به او تفویض شده بود، هم عملاً عهده دار آن بود همین ریاست عامه است .
او رئیس و رهبر اجتماع مسلمین بود و به تعبیر دیگر مدیر اجتماع مسلمین بود .
به پیغمبر تفویض شده ورسول اکرم از جانب خدا حق داشت که در میان اختلافات مردم قضاوت کند .
او رئیس و رهبر اجتماع مسلمین بود و به تعبیر دیگر مدیر اجتماع مسلمین بود .
گفته اند آیه : « اطیعوا الله و اطیعو الرسول و اولی الامر منکم » ناظر به این جهت است که او رئیس و رهبر اجتماع شماست ، هر فرمانی که به شما می دهد بپذیرید .قهراً این که می گوییم سه شان ، به اصطلاح تشریفات نیست بلکه اساساً آنچه از پیغمبر رسیده سه گونه است : یک سخن پیغمبر فقط وحی الهی است .
در اینجا پیغمبر هیچ اختیاری از خود ندارد .
دستوری از جانب خدا رسیده و پیغمبر فقط واسطه ابلاغ است .
آنجا که دستورات دینی را می گویند : نماز چنین بخوانید ، روزه بگیرید و000.
آنجا که میان مردم قضاوت می کند دیگر قضاوتش نمی تواند وحی باشد .
دو نفر اختلاف پیدا می کنند .
پیغمبر طبق موازین اسلامی بین آنها قضاوت می کند و می گوید حق با این است یا با آن .
اینجا دیگر این طور نیست که جبرئیل به پیغمبر وحی می کند که در اینجا بگو حق با این اهمیت هست یا نیست .
حالا اگر یک مورد استثنائی باشد مطلب دیگری است ولی به طور کلی قضاوتهای پیغمبر بر اساس ظاهر است ، همان طوری که دیگران قضاوت می کنند ، منتها در سطح خیلی بهتر و بالاتر .
خودش هم فرمود : من مامورم که به ظاهر حکم کنم : یعنی مدعی و منکری پیدا می شوند و مثلاً مدعی دو تا شاهد عادل دارد ،پیغمبر بر اساس همین مدرک حمک می کند این حکمی است که پیغمبر کرده ( نه اینکه به او وحی شده باشد ).
در شان سوم هم پیغمبر به موجب اینکه رهبر اجتماع است ، اگر فرماندهی بدهد غیر از فرمانی است که طی آن وحی خدا را ابلاغ می کند.خدا به او اختیار چنین رهبری را داده و این حق را به او واگذار کرده است .
او هم به حکم اینکه رهبر است کار می کند و لهذا احیاناً مشورت می نماید .
ما می بینیم در جنگهای احد، بدر و خیلی جاهای دیگر پیغمبر اکرم (ص) با اصحابش مشورت کرد که نماز مغرب را اینطور بخوانیم یا آن طور اما مسائلی پیش می آمد که درباره آنها با او سخن می گفتند .
می فرمود : این مسائل به من مربوط نیست ، من جانب الله چنین است و غیر از این هم نمی تواند باشد ولی در این گونه مسائل ( یعنی در غیر حکم خدا )احیاناً پیغمبر مشورت می کند و از دیگران نظر می خواهد پس اگر در موردی پیغمبر اکرم فرمان داد چنین بکند ، این به حکم اختیاری است که خداوند به او داده است.
اگر هم در یک مورد بالخصوص وحیی شده باشد یک امر استثنایی است و جنبه استثنایی دارد نه اینکه در تمام کارها و جزئیاتی که پیغمبر به عنوان رئیس اجتماع در اداره اجتماع انجام می داد .
به او وحی می شد که در این جا چنین کن و در آنجا چنان و در این گونه مسائل هم پیغمبر فقط پیام رسان می باشند .
پس پیغمبر اکرم مسلماً در آن واحد دارای این شوون متعدد بوده است .
امامت به معنی رهبری اجتماع مساله امامت به معنی اولی ، همین ریاست عامه است .
یعنی پیغمبر که از دنیا می رود یکی از شوون او که بلا تکلیف می ماند رهبری اجتماع است .
اجتماع زعیم می خواهد و هیچ کس در این جهت در این جهت تردید ندارد .
زعیم اجتماع بعد از پیغمبر کیست ؟
این مساله ای که اصل آنرا هم شیعه قبول دارد و هم سنی؛ هم شیعه قبول داردکه اجتماع نیازمند به یک زعیم و رهبری عالی و فرمانده است و هم سنی .
در همین جاست که مساله خلافت به آن شکل مطرح است .
شیعه می گوید : پیغمبر (ص) رهبر و زعیم و بعد از خودش را تعیین کرد و گفت : بعد از من زمام امور مسلمین باید به دست علی (ع)باشد و اهل تسنن با اختلاف منطقی که دارند .
این مطلب را لا اقل به شکلی که شیعه قبول دارد ، قبول ندارند و می گویند : در این جهت پیغمبر شخص معینی را تعیین نکرد و وظیفه خود مسلمین بوده است که رهبر را بعد از پیغمبر انتخاب کنند .
پس انها هم اصل امامت و پیشوایی را ـ که مسلمین باید پیشوا داشته باشند ـ قبول دارند منتها آنها می گویند پیشوا به آن شکل تعیین می شود و شیعه می گوید به آن شکل تعیین شده ، پیشوا خود را خود پیغمبر اکرم به وحی الهی تعیین کرد .
اگر مساله امامت در همین حد بود ( یعنی سخن فقط در رهبر سیاسی مسلمین بعد از پیغمبر بود ) انصافاً ما همین که شیعه هستیم ، امامت را جزء فروع دین قرار می دادیم نه اصول دین ؛ می گفتیم این یک مساله فرعی است مثل نماز .
اما شیعه که قائل به امامت است تنها به این حد اکتفا نمی کند که علی (ع) یکی از اصحاب پیغمبر ، ابوبکر و عمر و عثمان و صدها نفر دیگر حتی سلمان وابوذر هم یکی از اصحاب پیغمبر بودند و علی (ع) از آنها برتر بوده ، افضل و اعلم و اتقی و الیق از آنها بوده و پیغمبر هم او را معین کرده بود .
دو مساله دیگر می گوید که اصلاً اهل تسنن به این دو مساله در مورد احدی قائل نیستند : یکی مساله امامت به معنی مرجعیت دینی است .
امامت به معنی مرجعیت دینی گفتیم که پیغمبر مبلغ وحی بود .
مردم وقتی می خواستند از متن اسلام بپرسند از پیغمبر می پرسیدند آنچه را که در قرآن نبود از پیغمبر سوال می کردند .
مساله این است که آیا هر چه اسلام می خواسته از احکام و دستورات و معارف بیان کند ، همان است که در قرآن آمده و خود پیغمبر هم به عموم مردم گفته است؛ یا نه ، آنچه پیغمبر برای عموم مردم گفت قهراً زمان اجازه نمی داد که تمام دستورات اسلام باشد.
علی (ع) وصی پیغمبر بود و پیامبر تمام کم و کیف اسلام و لااقل کلیات اسلام را به علی (ع) گفت و او را به عنوان یک عالم فوق العاده تعلیم یافته از خود و ممتاز از همه اصحاب خویش و کسی که حتی مثل خودش در گفته اش خطا و اشتباه نمی کند و نا گفته ای از جانب خدا نیست الا اینکه او می داند ، معرفی کرد و گفت : ایها الناس : بعد از من در مسائل دینی هر چه می خواهیدسوال کنید ، از وصی من و اوصیای من بپرسید ؟
در واقع دراینجا امامت ، نوعی کارشناسی اسلامی می شود اما یک کارشناسی خیلی بالاتر از حد یک مجتهد، کارشناسی من جانب الله .یعنی افرادی که اسلام شناس هستند .
البته نه اسلام شناسانی که از روی عقل و فکر خودشان اسلام را شناخته باشند که قهراً جایز الخطا باشند ـ بلکه افرادی که از یک طریق رمزی و غیبی ـ که بر ما مجهول است ـ علوم اسلام را به پیغمبر گفته اند .
از پیغمبر (ص) رسیده به علی (ع) و از او به امامان و در تمام ادوار ائمه ، علم اسلام یک علم معصوم غیر مخطی که هیچ خطا نمی کنند .
از هر امامی به امام دیگر رسیده است .
اهل تسنن برای هیچ کس چنین مقامی قائل نیستند، پس انها در این گونه امامت اصلاً قائل به وجود امام نیستند .
نه اینکه قائل به امامت هستند و می گویند علی (ع) امام نیست و ابوبکر چنین است .
برای ابوبکر و عمر و عثمان و بطور برای کلی برای هیچ یک از صحابه چنین شان و مقامی قائل نیستند ، لذا در کتابهای خودشان هزاران اشتباه از ابوبکر و عمر در مسائل دینی نقل می کنند ، ولی شیعه امامان خود را معصوم از خطا می دانند و محال است که به خطایی برای امام اقرار کنند ( در کتابهای اهل تسنن مثلاً آمده است ابوبکر در فلان جا چنین گفت ، اشتباه کرد .
بعد خودش گفت : « ان لی شیطاناً یعترینی » یک شیطانی است که گاهی بر من مسلط می شود و من اشتباهاتی می کنم و یا عمر در فلان جا اشتباه و خطا کرد و بعد گفت این زنها هم از عمر فاضلتر و عالمترند).
خود اهل تسنن می گویند عمر در هفتاد مورد ( یعنی در موارد زیاد و واقعا هم زیاد ) گفت : « لولا علی لهلک عمر » .
امیر المومنین اشتباهاتش را تصحیح می کند ، او هم به خطایش اقرار می نمود .
پس آنها قائل به چنین امامتی نیستند ، ماهیت بحث برمی گردد به این معنا که مسلماً وحی فقط به پیغمبر اکرم (ص) می شد .
ما نمی گوییم که به ائمه (ع) وحی می شود ، اسلام را فقط پیغمبر (ص) به بشر رساند و خداوند هم آنچه از اسلام را که باید گفته بشود ، به پیغمبر گفت .
این طور نیست که قسمتی از دستورات اسلام نگفته به پیغمبر مانده باشد ، ولی آیا از دستورات اسلام نگفته به عموم مردم باقی ماند یا نه ؟
اهل تسنن حرفشان این است که دستورات اسلام هر چه بود همان بود که پیغمبر به صحابه اش گفت .
بعد در مسائلی که در مورد آنها از صحابه هم چیزی روایت شده می مانند که چه کنیم ؟
این جاست که مسائل قیاس وارد می شود و می گویند ما اینها را با قانون قیاس و مقایسه گرفتن تکمیل می کنیم که امیر المومنین در نهج البلاغه می فرماید : یعنی خدا دین ناقص فرستاد که شما بیایید تکمیلش کنید ؟!
و لی شیعه می گوید : نه خدا دستورات اسلام را ناقص به پیغمبر وحی کرد و نه پیغمبر آنها را ناقص برای مردم بیان کرد ، پیغمبر کاملش را بیان کرد اما آنچه پیغمبر کامل بیان کرد ، همه آنهایی نبود که به عموم مردم گفت ، بلکه همه دستوراتی را که از جانب خدا بود به شاگرد خاص خودش گفت و به او فرمود : تو برای مردم بیان کن .
این جاست که مساله عصمت هم به میان می آید .
شیعه می گوید : همان طور که امکان نداشت که دچار خطا یا اشتباه شود ، زیرا همانگونه که پیغمبر به نوعی از انواع موید به تایید الهی بود ، این شاگرد خاص هم موید با تایید الهی بود ، پس این ، مرتبه دیگری است برای امامت .
امامت به معنی ولایت مساله ولایت در شیعه به معنای حجت زمان مطرح است که هیچ زمانی خالی از حجت نیست : « و لو لا الحجه لساخت الارض باهلها » یعنی هیچ وقت نبوده و نخواهد بود که زمین از یک انسان کامل خالی باشد و برای انکه انسان کامل مقامات و درجات زیادی قائلند و ما در اغلب زیارتها که می خوانیم به چنین ولایت و امامتی اقرار و اعتراف می کینم ؛ یعنی معتقدیم که امام دارای چنین روح کلی است .
ما در زیارت می گوییم : « اشهد انک تشهد مقامی و تسمع کلامی و ترد سلامی» .
( البته ما برای مرده اش می گوییم ، اما از نظر ما مرده وزنده او فرقی ندارد ؛ چنین نیست که زنده اش اینطور نبوده و فقط مرده اش این طور است .) من گواهی می دهم که تو الان وجود مرا در اینجا حس و ادراک می کنی ، من اعتراف می کینم که توسخنی را که الان می گویم : « السلام علیک یا علی بن موسی الرضا » .
می شنوی من اعتراف می کنم و شهادت می دهم که سلامی را که من به تن می کنم: « السلام علیک » تو به من جواب می دهی.
اینها را هیچ کس برای هیچ مقامی قائل نیست ، اهل تسنن ( غیر از وهابیها ) فقط برای پیغمبر اکرم قائل هستند .برای غیر پیغمبر برای احدی در دنیا چنین علو روحی و احاطه روحی قائل نیستند ، ولی این مطلب جزئ اصول مذهب ما شیعیان است و همه آن را می گوییم .
ما اگر بخواهیم وارد بحث امامت شویم باید در سه مرحله بحث کنیم : امامت در قرآن امامت در سنت و امات به حسب حکم عقل در مرحله اول باید ببینیم آیا آیات قرآن در باب امامت دلالت بر امامتی که شیعه می گوید دارد یا نه ؟
و اگر دلالت دارد آیا فقط امات به معنیولایت معنوی را هم می گویند ؟
از این موضوع که فارغ شویم باید وارد بحث امامت در سنت بشویم .
ببینیم که در سنت پیغمبر (ص) راجع به امامت چه آمده ؟
بعد مساله را از نظر عقلی تجزیه و تحلیل کنیم که عقل در هر یک از سه مرحله امامت چه چیز را قبول می کند .آیا می گوید از نظر رهبری اجتماعی حق با اهل تسنن است یا جانشین پیغمبر (ص) باید بوسیله شورای مردم انتخاب شود یا اینکه پیغمبر جانشین خود را تعیین کرد ؟
هم این طور در ان دوتای دیگر عقل چه می گویند ؟
امامت در قرآن در قرآن چند آیه هست که مورد استدلال شیعه در باب امامت است .
یکی از آن آیات آیه انما ولیکم است .
آیه ای در قرآن داریم به این صورت « انما ولیکم الله و رسوله والذین امنوا الذین یقیمون الصلوه و یوتون الزکوه و لهم راکعون » .
« انما » یعنی منحصراً .
معنی اصلی ولی سرپرست است و ولایت یعنی تسلط و سرپرستی : سرپرست شما فقط و فقط خداست و پیغمبر خدا و مومنینی که نماز را بپا می دارند و در حال رکوع زکات می دهند .
ما در دستورات اسلام نداریم که انسان در حال رکوع زکات بدهد که بگوییم این یک قانون کلی است و شامل همه افراد می شود .
این اشاره است به واقعه ای که در خارج یک بار وقوع پیدا کرده است و شیعه و سنی به اتفاق آن را روایت کرده اند و ان این است که علی (ع) در حال رکوع بود .
سائلی پیدا شد و سوالی کرد ، حضرت اشاره کرد به انگشت خود ، او آمد انگشتر را از انگشت علی (ع) بیرون آورد و رفت .
یعنی علی (ع) صبر نکرد نمازش تمام شود و بعد به او انفاق کند ؛آنقدر عنایت داشت به اینکه آن فقیر را زودتر جواب بگوید که در همان حال رکوع با اشاره به او بفهماند که این انگشتر را در آور ، برو بفروش و پولش را خرج خودت کن .
در این مطلب هیچ اختلافی نیست و مورد اتفاق شیعه و سنی است که علی (ع) چنین کاری کرده است و نیز مورد اتفاق شیعه و سنی است که این آیه در شان علی (ع) نازل شده .
با توجه به اینکه انفاق کردن در حال رکوع جزء دستورات اسلام نیست که بگوییم ممکن است عده ای از مردم به این قانون عمل کرده باشند .
پس کسانی که چنین می کنند اشاره و کنایه است ، همانطور که در خود قرآن گاهی می گوید : « یقولون » می گویند و حال آنکه یک سخن آن را گفته در اینجا کسانی که چنین می کنند ، یعنی آن فردی که چنین کرده .
بنابراین به حکم این ایه علی (ع) به ولایت برای تعیین شده است .
این آیه ای است که مورد استدلال شیعه است .
البته این آیه خیلی بیش از این بحث دارد.
آیات دیگر، آیاتی است در باره جریان غدیر است .
خود قضیه قدیر جزء سنت است ولی از آیاتی که در این مورد در سوره مائده آیه 67 وارد شده ، یکی این آیه است :« یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما لم تفعل فما بلغت رسالته » .
ای پیامبر !
آنچه را که بر تو نازل کردیم تبلیغ کن و اگر تبلیغ نکنی رسالت الهی را تبلیغ نکرده ای .
مفاد این آیه آنچنان شدید است که مفاد حدیث :« من مات و لم یعرف امام زمانه مات میته جاهلیه » .
اجمالاً خود آیه نشان می دهد که موضوع آن چنان مهم است که اگر پیغمبر تبلیغ نکند ، اصلاً رسالتش را ابلاغ نکرده .
سوره مائده به اتفاق شیعه و سنی آخرین سوره ای است که بر پیغمبر نازل شده و این آیات جزء آخرین آیاتی است که بر پیغمبر نازل شده ، یعنی در وقتی نازل شده که پیغمبر (ص) تمام دستورات دیگر را در مدت 13 سال مکه و 10 سال مدینه گفته بود و این جزء آخرین دستورات بوده است .
شیعه سوال می کند این دستوری که جزء آخرین دستورهاست و آنقدر مهم است که اگر پیغمبر آنرا ابلاغ نکند همه گذشته ها کان لم یکن است ، چیست؟
یعنی شما نمی توانید موضوعی نشان بدهید که مربوط باشد به سالهای آخر عمر پیغمبر و اهمیتش در آن درجه باشد که اگر ابلاغ نشود هیچ چیز ابلاغ نشده است .
ما می گوییم ان مساله امامت است که اگر نباشد همه چیز کان لم یکن است .
یکی شیرازه اسلام از هم می پاشد ، بعلاوه شیعه از کلمات و روایات خود اهل تسنن دلیل می اورد که این آیه دز غدیر خم نازل شده است .
در همان سوره مائده آیه 3 : « الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دیناً» ( امروز دین را به حد کمال رساندم و نعمت را به حد آخر تمام کردم امروز است که دیگر اسلام را برای شما به عناون یک دین می پسندم ) ، نشان می دهد که در ان روز جریانی رخ داده که ان قدر با اهمیت است که آنرا مکمل دین و متمم نعمت خدا بر بشر شمرده است و با بودن آن ، اسلام ، اسلام است و خدا این اسلام را همان می بیند که می خواسته و با نبودن آن اسلام ، اسلام نیست .
شیعه به لحن این آیه که تا این درجه برای این موضوع اهمیت قائل است استدلال می کند و می گوید آن موضوعی که بتواند نامش مکمل دین و متمم نعمت و ان چیزی باشد که با نبودنش اسلام اسلام نیست ، چه بوده است ؟
می گوید : ما می توانیم موضوعی را نشان بدهیم که در آن درجه از اهمیت باشد ولی شما نمی توانید .
بعلاوه ، روایاتی هست که تایید می کند این آیه هم در همین موضوع وارد شده است.
امام (ع) جانشین پیغمبر است در مورد مساله امامت آنچه که در درجه اول اهمیت است مساله جانشینی پیغمبر است .
توضیح و تبیین و بیان دین منهای وحی ، البته بدون شک کسی که به او وحی می شد ، پیغمبر اکرم بود و بس و با رفتن ایشان مساله وحی و رسالت به کلی قطع شد .
مساله امامت این است که ایا با رفتن پیغمبر ، بیان آن تعلیمات آسمانی ـ که دیگر در انها اجتهاد و رای شخصی وجود نداردـ در یک فرد متمرکز بود به طوری که مانند پیغمبر (ص) مردم هر چه از او در مسائل دینی سوال می کردند می دانستند که پاسخ وی حق و حقیقت است و رای و فکر شخصی نیست که ممکن است اشتباه کرده باشد و روز بعد ان را تصحیح کند ؟
ما درباره پیغمبر این سخن را نمی گوییم و نمی توانیم بگوییم که به نظر ما فلان پاسخ پیغمبر اشتباه است و او دراینجا عمداً تحت تاثیر هواهای نفسانی خود قرار گرفته است، زیرا این حرف مخالف با قبول نبوت است .
اگر جمله ای به دلایل قطعی ثابت شده باشد که از پیغمبر اکرم است هرگز نمی گوییم که پیغمبر فرمود اما اشتباه کرد ، غفلت کرد .
در مورد یک مرجع تقلید ممکن است بگوبیم در فلان پاسخ سوال اشتباه کرده ، غفلت کرده و یا ـ همانطور که ردباره همه احتمال می دهیم ـ تحت تاثیر جریانی قرار گرفته است اما در مورد پیغمبر چنین سخنانی نمی گوییم ، همان گونه که درباره آیات قرآن نمی گوییم که متاسفانه دراینجا وحی اشتباه کرده یا سک هوای نفسانی وظلمی دخالت کرده است ، وحی اشتباه کرده ، یعنی این آیه وحی نیست.
آیا بعد از پیغمبر ، انسانی وجود داشت که واقعاً مرجع احکام دین باشد ان طوری که ایشان مرجع و مبین و مفسر بودند ؟
آیا یک انسان کامل با این مشخصات وجود داشت با این تفاوت که انچه پیغمبر در این گونه مسائل می گوید مستند به وحی مستقیم است و آنچه ائمه(ع)می گویند مستند به پیغمبر است نه به این شکل که پیغمبر به آنها تعلیم کرد بلکه به آن شکلی که می گوییم علی (ع) فرمود : پیغمبر (ص) بابی از علم به روی من باز کرد که از ان باب هزاران باب دیگر باز شد.
ما نمی توانیم تفسیر کنیم که این چگونه بوده است که پیغمبر چگونه علم را از ناحیه خدا می گیرد ، نمی توانیم تفسیر کنیم که چه نوع ارتباط معنوی میان پیغمبر (ص) و علی (ع) بود که پیامبر حقایق را به تمامه به علی (ع) آموخت و به غیر از او نیاموخت .
در نهج البلاغه ـ در جاهی دیگر هم نظیر این عبارت زیاد است ـ علی (ع) می فرماید : من با پیغمبر در حراء بودم ( بچه بوده اند ) ، صدای ناله دردناکی را شنیدم ، گفتم یا رسول الله : من صدای ناله شیطان را در وقتی که وحی بر تونازل شده شنیدم .
به من فرمود : « یا علی !
انک تسمع ما اسمع و تری ما اری و لکنک لست بنبی » اگر در همان جا کنار علی (ع) فرد دیگری هم بود ، آن صدا را نمی شنید ، چون ان شنیدن ، شنیدن بی صدا نبوده که در فضا پخش شود که بگوییم هر کس گوش می داشت ، آن سمع و حس و بینش دیگری داشت .
ولایت عالمان دینی از منظر عقل و شرع ولایت فقیه از نگاه عقل بی تردید اصل وجود نهاد ولایت ، مبتنی بر نیاز ضروری و متکی بر فطرت انسانی است .
این ضرورت در همه اعصار و زمان ها حضور داشته است .
یعنی همان طور که در زمان پیغمبر گرامی اسلام (ص) ولایت امری ضروری بوده و در دوران غیبت امام (ع) نیز این ضرورت همچنان باقی است ، زیرا اجرای کامل دین ، در گرو تشکیل حکومت اسلامی است و چنین ضرورتی نمی تواند موقت و محدود به دوران حضرت پیامبر (ص) و یا ظهور معصوم (ع) باشد .
از غیبت غری تا کنون بیش از هزار سال می گذرد ـ ممکن است صدها هزار سال دیگر هم بگذرد و مصلحت اقتضاء نکند که حضرت تشریف بیاورند ـ در طول این مدت مدید ، احکام اسلام نباید زمین بماند و اجرا نشود ؟
000 فوانینی که پیغمبر اکرم (ص) در راه بیان و تبلیغ و نشر و اجرای ان 23 سال زحمت طاقت فرسا کشید ، فط برای مدت محدودی بود ؟
آیا خدا اجرای احکامش را محدود کرد به دویست سال ، و پس از غیت صغری اسلام دیگر همه چیز ها را رها کرده است ؟
با پذیرش اصل ولایت به عنوان یک ضرورت ، باید دید در در چه صورتی ولایت ، از مشروعیت برخورداری است .
با فرض این که کارکرد حکومت و تصمیمات ان مبتنی بر شریعت اسلامی است .
چه کسی و با چه ویژگی هایی باید در راس قدرت قرار گیرد ؟
امام خمینی (ره) ولایت فقیه را امری بدیهی دانسته ، این گونه استندلال می کند: شرایطی که برای زمامدار ضروری است ، مشتقیماً ناشی از طرز حکومت اسلامی است .
پس از شرایط عامه ، مثل عقل و تدبیر ، دو شرط اساسی وجود دارند که عبارتند از : 1- چون حکومت اسلامی ، حکومت قانون است .
برای زمامدار ، علم به قوانین لازم می باشد 000 نه برای زمامدار بلکه برای همه افراد ، هر شغل یا وظیفه یا مقامی داشته باشند ، چنین علمی ضرورت دارد .
منتها حاکم باید افضلیت علمی داشته باشد 000 عقل همین را اقتضاء دارد ، زیرا حکومت اسلامی حکومت قانون است .
اگر زمامدار مطالب قانونی را نداند ، لایق حکومت نیست .
چون اگر تقلید کند، قدرت حکومت شکسته می شود و اگر نکند ، نمی تواند حامی و مجری قانون اسلامی باشد .پس باید حاکمیت رسماً به فقها تعلق گیرد نه به کسانی که به علت جهل به قانون مجبورند از فقها تبعیت کنند .البته لازم نیست که صاحب منصبان و مرزبانان و کارمندان اداری همه قوانین اسلام را بدانند و فقیه باشند ، بلکه کافی است قوانین مربوط به شغل و وظیفه خود را بدانند .
2- زمامدار بایستی از کمال اعتقادی و اخلاقی برخوردار و عادل و دامنش به معاصی آلوده نباشد .کسی که می خواهد ( حدود ) جاری کند ، یعنی قانون جزای اسلام را به مورد اجرا بگذارد ، متصدی بیت المال و خرج و دخل مملکت شود و خداوند اختیار اراده بندگانش را به او بدهد باید معصیت کار نباشد 000 خداوند تبارک و تعالی به جائر چنین اختیاری نمی دهد .
اگر فرد لایقی که دارای این دو خصلت است ، به پا خاست و تشکیل حکومت داد ، همان ولایتی را که رسول اکرم( ص ) در امر اداره جامعه داشت ، دارا می باشد و بر همه مردم لازم است که از او اطاعت کنند .
بنابراین همان طور که شرایط عمومی ، مانند عقل و تدبیر به تناسب وظیفه قابل استنباط است و هر عاقلی آن را لحاظ می کند.
فقاهت و عدالت نیز در طبیعت کارکرد حکومت اسلامی اسلامی است .
به سخن دیگر از تحلیل ماهیت و وظایف و لحاظ تناسب لازم میان شاغل و شغل می تواند به این دو شرط ( فقاهت و عدالت ) رسید .
بی تردید در دست داشتن قدرت و نشستن در راس هرم قدرت ، اگر همراه با صلاحیت بالای اخلاقی نباشد ، مفاسد غیر قابل جبرانی را به بار خواهد آورد .
کسی که می خواهد نیروهای اجتماع را برای رسیدن به تعالی اخلاقی هماهنگ کند ، باید خود واجد فضایل بالای اخلاقی باشد .
در استدلال امام ، این نکته شایان توجه است که خداوند ـ چون حکیم است ـ زمام مردم را در اختیار فردی که فاقد ملکه عدالت و تقوی است و زمام امر خود را در دست ندارد ، نمی سپارد .
طبیعی است حکومتی که دغدغه اجرای عدالت دارد .
باید در قبضه کسی که توانسته است عدالت را در خود استقرار بخشد.در خصوص صلاحیت علمی نیز شیوه استدلال امام ، همان رعایت تناسب لازم میان مشاغل و شغل است .
از آن جا که حکومت اسلامی در پی اجرای قانون اسلام است ، فردی که توانایی فهم قانون اسلام را ندارد .
نمی تواند چنین وظیفه سنگینی را بر عهده گیرد .
همچنین امام (ره) تاکید می کنند که صلاحیت علمی بالا و قدرت اجتهاد وجود دارد ، به طور طبیعی ، نوبت به کسانی که اطلاعات دینی آنان سطحی و در حد مطالعه آرای دیگران است ، نمی رسد .
آن گرامی در پاسخ به ایت سوال که خلفای ایشان چه کسانی هستند ، می فرماید : ( آنان که سنت مرا روایت می کنند ) از سویی ، معروفترین تعریف برای خلافت رهبری امت است و پیامبر (ص)آن را در صلاحیت کسانی دانسته است که راوی سنت وی اند .
گفتنی است که راوی سنت معنایی عام تر و عمیق تر از ناقل سنت دارد .
راوی ، کسی است که صلاحیت شناسایی محتوای دیدگاه های دین را نیز دادرا است .
صرف ناقل حدیث بودن ، هیچ گاه در چنین منزلتی نمی نشیند .
بنابراین ،مقام جانشینی پیامبر (ص) از آن عالمان دینی است .امام برترین مصداق عالمان دینند ، اما در عصر غیبت ، شان راویان دین از آن مجتهدان است .
از همین رو است که امام صادق (ع) ، عالمان دینی را حاکمان اسلامی می شناسانند :