دانلود مقاله انتقادگری و انتقادپذیری در حکومت علوی

Word 396 KB 14297 23
مشخص نشده مشخص نشده علوم سیاسی
قیمت قدیم:۱۶,۰۰۰ تومان
قیمت: ۱۲,۸۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع
  • امروزه، یکی از جدّی ترین مسایل فلسفه سیاسی، نقش مردم در تعیین نوع و
    هدایت سمت و سوی حکومت است.

    حضور مردم در صحنه سیاسی، نمادهای
    گوناگون دارد که از مهمترین آنها، حضور نقادانه و جست و جوگرانه مردم در نوع
    رفتار و منش مسؤولان حکومتی است.

    بشر ِجایزالخطاء اگر به حال خود واگذارده
    شود، آن چنان در تهاجم ِانواع ِعوامل ِفساد، خودباخته می شود که گاهی بی آن که خود
    بفهمد، در کمند شیطان گرفتار آمده و در عین حال، در پندار خود، خویشتن را راه
    یافته می یابد.


    خطر این گونه مردمان، اگر در پستهای حکومتی قرار گیرند، صد چندان است.

    به
    گفته امیر مؤمنان علیه السلام: فلیست تصلح الرعیّه الّا بصلاح الولاه؛ [1] صلاح و
    فساد امت، به صلاح و فساد حاکمان منوط است.

    هر چه دستگاههای کنترل کننده
    فساد قدرت، زیادتر باشد، ضریب امنیت معنوی و صلاح والیان بیشتر خواهد بود و
    شاید بر پایه همین فلسفه است که خداوند، با این که خود، برای ثبت اعمال بندگان،
    کافی است و نیازی به مراقبی دیگر نیست، فرشتگان و جوارح را نیز مراقب رفتار
    آنها قرار داده است.

    در دعای کمیل آمده است: و کُلُّ سیّئهٍ أمرْتَ بإثباتها الکرام
    الکاتبین الذین وکّلتهم بحفظ ما یکون منّی و جعلتهم شهوداً علیّ مع جوارحی و کنتَ
    أنْتَ الرّقیب علیّ من ورائهم ...؛ [2] پروردگارا!

    ببخش از من، هر گناهی را که به
    فرشتگان نویسنده خودت، دستور ثبت آن را دادی؛ همانها که به حفاظت از اعمال
    |294| من گمارده ای و آنان را شاهدان بر من، همراه با جوارحم قرار دادی و خود، از ورای آنان، بر من مراقبی." حضور مستمر مؤمنان در صحنه و نقد و ارزیابی دایمی نسبت به هم، بویژه از ارکان و عاملان حکومت، نیک فطرتان و پاک نهادان ِپندپذیر را، همواره، در حال صلاح نگه داشته و سست نهادان فرعونْ منش را، یا ساقط و یا کنترل و یا بی اعتبار خواهد ساخت و بر عکس، بی تفاوتی آنان، میدان را برای عناصر بدخواه دین و دنیای مردم و پیروان خط شیطان، خالی نگاه خواهد داشت.

    با توجه به مطلب بالا، شایسته است که موضوع "نقد و انتقاد از دولتمردان" از دیدگاه امام علی علیه السلام بررسی شود.

    از آن جا که دامنه بررسی همه جانبه این موضوع، نوشته ای مبسوط را می طلبد، در این جا، تنها، به برخی از عنوانهای اساسی این موضوع می پردازیم.

    مفهوم انتقاد جوهری، در صحاح می گوید: انتقد الدراهم: "أخرج منها الزیف ...

    ناقَدَهُ: ناقَشَهُ فی الأمر؛ درهمهای ناخالص را از مجموعه آن جدا کردن، انتقاد ِدرهمهاست و نقد کسی، به معنای مناقشه کردن با او در باره چیزی است.

    [3] فیروزآبادی می گوید: "ناقده: ناقشه"> [4] و طریحی می نویسد: "انتقدت الدّراهم: إذا أخرجت منها الزّیف"> [5].

    این، همان سخن جوهری است.

    در "منجد" آمده است: "نقد نقداً و تنقاداً الدّراهم و غیرها: میّزها و نظرها لِیعرفَ جیّدها من ردیئها.

    و [نَقَدَ] الکلامَ: أظهر ما به من العیوب و المحاسن ...

    و ناقده مناقدهً: ناقشه فی الأمر ...، نقد درهم، به این است که آنها را از هم جدا کرده و به دقت نگریسته تا خوب و پست آن از هم شناخته شوند.

    و نقد سخن، اظهار کردن عیبها و محاسن آن است ...

    .

    [6] از مجموع کلمات لغویان، استفاده می شود که انتقاد، حرکتی است اصلاح گرانه، با قصد پالایش و زنگارزدایی و نجات حقیقت چیزی از نفوذ باطل در حریم آن و برگرداندن طبیعت شخص و یا امری از آمیختگی به ناخالصی و غش، به سوی خلوص و فطرت ناب آن.

    |295| عیب جویی و انتقاد در روایات بسیاری، از عیب جویی و سرزنش مؤمن، به شدت نهی شده است.

    [7] امیر مؤمنان علیه السلام می گوید: ...

    و مَنْ شَغَلَ نَفْسَهُ بغیر نَفْسِهِ، تَحَیَّر فی الظلمات و ارْتبکَ فی الهلکات، و مدّت به شیاطینُه فی طغیانه و زَیَّنَتْ له سیّ ءَ اعماله؛ هر کس، خود را به غیر خویش، مشغول کند، خود را در تاریکیها، سرگردان، و در مهلکه ها، گرفتار کرده و شیاطین، او را به تجاوز کشیده و زشتیهایش را، در نظرش، نیکو می نمایند [8].

    عیب جویی و انتقاد، هر دو، در ردّیابی عیوب و ابراز آن به صاحب عیب، مشابه و یکسانند، و تفاوت، تنها، در دو امر است: 1ـ منشأ عیب جویی، حسادت و انتقام جویی و خودخواهی و خباثت نفس است، ولی خاستگاه انتقاد، نوع دوستی و عواطف انسانی و تعهّد ایمانی است.

    (انگیزه فاعلی) 2ـ هدفی که عیب جو از این کار خود تعقیب می کند، آزاردهی و تخریب شخصیت و در هم شکستن طرف مقابل خویش است، در حالی که غرض ِانتقادگر، اصلاح و زدودن عیوب و رو به کمال بردن شخص مورد انتقاد است.

    (انگیزه غایی) نهی از منکر و انتقاد از اموری که تشابه و تجانس بسیار زیادی با انتقاد دارد، نهی از منکر است که از اهمّ واجبات اسلام شمرده می شود، ولی در عین حال، فرقهایی با هم دارند.

    از مهم ترین آن فرقها، این است که هر نهی از منکری، خود، نوعی انتقاد هم هست، ولی ممکن است در جایی، انتقاد صورت پذیرد، ولی نهی از منکر بر آن منطبق نباشد.

    برای مثال، چنانچه از کسی، کاری صادر شود که این عمل، او را، در دید مردم، کوچک و خوار جلوه دهد و از موقعیت اجتماعی او بکاهد و یا کسی، دارای صفتی باشد که با وجود آن، در موفقیت او، خللی وارد سازد، تذکّر از روی اصلاح و دلسوزی، و نقد عملکرد شخصی، در هر زمینه ای که مایه رشد او شود، در عنوان "انتقاد"، داخل است، ولی عنوان نهی از منکر ندارد.

    بر این اساس، نقد و ارزیابی ِعملکرد مسؤولان و حاکمان، گرچه نهی از |296| منکر نباشد، تحت عنوان انتقاد خواهد بود.

    از دیگر موارد جدایی نهی از منکر و انتقاد، یکی این است که نهی از منکر، با پشتوانه حجت شرعی عمل می کند و کسی که از کاری، بر اساس آن، نهی شده است، در قبال تکلیف و وظیفه شرعی خود قرار می گیرد.

    ولی در مورد انتقاد ِبه معنای خاص، کار به این صورت نیست؛ چون، در این موارد، منتقد، نه بر اساس حکم شرعی روشن، بلکه بر پایه تشخیص و فهم خود، در موضوعاتی که چه بسا هیچ دستوری از شرع، در آن باره نباشد، اعلام نظر می کند، لذا، بحث از پشتوانه ارزشی انتقاد و این که نظر منتقد، تا چه میزان، تعهدآور است، اهمیتی ویژه دارد.

    به نظر می رسد پشتوانه اصلی انتقاد، حکم عقل است؛ چون،محصول خِرد ناب انسانی، در مواردی که حجت شرعی ِظاهری نیست، خود یکی از منابع دستورهای شرع است.

    ولی در بسیاری از موارد، حکم آن، بویژه در امور مهم، در اثر برخی عوامل غفلت زا، پوشیده می ماند و تشخیص آن، بسیار دشوار می شود.

    در این دست مسایل، از تک روی و خودرأیی و اتکّای زیاد به یافته های فکری خود، به شدت نهی شده و بهره مندی از عقل جمعی، سفارش شده است.

    [9] در این باره، در روایات، از دو مقوله سخن رفته است: نخست، از مشورت [10] که اقدامی است از سوی عامل، پیش از شروع به کاری خاص، برای کسب آرای خردورزان خیراندیش، و دیگری، از انتقاد [11] که این، باز حرکتی است از سوی ناظران.

    اهل اطّلاع و هوشمندان دلسوز و مصلحت نگر، در جهت تصحیح ِکار ارائه شده و پیرایش آن از نقصها و عیوب.

    در هر دو مقام، هر چه اظهارنظرکنندگان، از عقل و بینش و دلسوزی و خیرخواهی بیشتری برخوردار باشند، آن موضوع را، به حکم خرد، نزدیک تر کرده و تعهدآفرینی آن، فزونی خواهد یافت.

    پس معیار در نقدگری و نقدپذیری، تبعیت از حکم عقل است که از این طریق به دست می آید و خود، موضوعیّت ندارد و لذا اگر برای کسی، قطعی شد که منتقد یا مشاور خود، به خطا می روند، پیروی از آن، الزامی نداشته و تعهدی در این جهت پدید نمی آید.

    فلسفه انتقاد حبّ ذات، امری است که خداوند متعال، آن را برای صیانت نفس، در هر موجود زنده ای قرار داده است، ولی در مورد انسان، این صفت، گاهی، منشأ انحراف در نگرش او نسبت به زشتیهای |297| اخلاقی و رفتاری است، به گونه ای که ممکن است در کسی، عیبی باشد، ولی بدان توجّه نکند و از آن غافل باشد، در حالی که همان عیب را، در دیگری، دیده و روی آن داوری کند.

    بر این اساس است که در روایات، از یک سو، به مؤمنان، توصیه شده است تا عیوبی که از هم سراغ دارند، تنها، به صاحب آن بازگو کنند و گرنه به او، خیانت ورزیده اند، و از سوی دیگر به پندپذیری و گوش دادن به انتقادها، سفارش شده است.

    حضرت صادق علیه السلام گفته اند: مَنْ رأی أخاه علی أمر یکرهُهُ، فلم یردّه عنه و هو یقدر علیه، فقد خانه؛ هر کس برادر مؤمن خود را، بر حالی که ناخوشایند ِاوست، ببیند و او را با این که می تواند، از آن باز ندارد، به او خیانت کرده است [12].

    امام باقر علیه السلام به یکی از اصحاب خود، گفت: یا صالح!

    اتّبعْ مَن یُبْکیک و هو لک ناصحٌ و لا تتّبعْ مَنْ یُضْحککَ و هو لک غاشٍ و ستردّون علی الله جمیعا، فتعلمون؛ از کسی که از روی خیرخواهی، با یادآوری عیبهایت، تو را به گریه در آورد، پیروی کن!

    و از کسی که از روی ناخالصی، تو را به خنده وا می دارد، متابعت مکن!

    شما، همگی به زودی، بر خدا وارد خواهید شد، آن گاه است که حقیقت می یابید.

    [13] از اموری که در نقد و ارزیابی درست و واقع بینانه، بایسته و ضروری است، خالص کردن نگاه از حجاب دوستی و علاقه مفرط است.

    سعدی شیرازی، می گوید: حسن میمندی را گفتند، سلطان محمود، چندین بنده صاحب جمال دارد که هر یکی، بدیع ِجهانی اند!

    چگونه افتاده است که با هیچ یک از ایشان، میل و محبتی ندارد، چنان که با ایاز که حسن زیادتی ندارد؟

    گفت: هر چه به دل فرو آید، در دیده، نکو نماید.

    هر که سلطان، مرید او باشد گر همه، بد کند، نکو باشد اگر به چشم ارادت، نظر کنی در دیو فرشته ایت نماید به چشم کرّوبی [14] این محبوب، گاهی شخص و گاهی گروهی خاصّ است که او، بدان تعلق دارد و زمانی هم |298| رشته تحصیلی و یا شغلی و یا محیط و یا شیء معینی است که به او مربوط می شود.

    در قرآن کریم است که "کلّ حزبٍ بما لدیهم فرحون" هر گروهی، بدان چه نزد آنان است، خشنودند.

    [15] نیز نگاه، نباید از روی دشمنی و عناد باشد.

    نگاه از روی دشمنی، به نوبه خود، مانع دیدن واقع و ارزیابی منصفانه شده، و مسیر فکر را به انحراف می کشاند.

    و به قول سعدی: کسی به دیده انکار، اگر نگاه کند نشان صورت یوسف، دهد به ناخوبی ارزش و جایگاه انتقادگری در روایات معصومان علیهم السلام از انتقادگری و انتقادپذیری، با اهتمامی ویژه سخن رفته است که ما، در این نوشتار، ابتدا، به چند سخن از امیر مؤمنان علیه السلام در این خصوص اشاره می کنیم و آن گاه، به بیان نکاتی از سخن معروف امام صادق علیه السلام در این باره می پردازیم.

    امیر مؤمنان گفته است: شرُّ إخوانک مَنْ داهنک فی نفسک و ساترک عیبک؛ بدترین برادران (دینی) تو، آنانی اند که با چرب زبانی و دورویی، با تو رفتار می کنند و عیب تو را از خودت، پوشیده می دارند.

    [16] مَنْ ساترک عیبک فهو عدوّک؛ کسی که زشتی ات را از تو پوشیده دارد، دشمن توست.

    [17] و مَنْ ساتَرَک عیبک و عابک فی غیبک فهو العدوّ، فاحذره؛ هر کس عیب تو را، از چشم تو، پنهان کند و در پشت سر، به بدگویی ات بپردازد، دشمن توست، پس از او پروا کن [18].

    در این سخنان، علی علیه السلام بر خلاف برداشتهای معمولی، انسان ثناگو و چاپلوس را دشمن معرفی کرده است.

    حضرت، در یک سخن روانشناختانه دیگر، این گونه می گوید: مَنْ داهنک فی عیبک، عالک فی غیبک؛ |299| کسی که با چرب زبانی، با تو روبه رو شود، در پشت سر، از تو، بدگویی کرده، و عیبت را بازگو خواهد کرد.

    [19] مَنْ کاشَفَک فی عیبک، حفظک فی غیبک؛ هر کس عیب تو را روبه رو بگوید، در غیابت، از تو بدگویی نمی کند.

    [20] البته ممکن است مقصود از این دو حدیث، این باشد که کسی که زشتیهایت را به تو یادآوری نمی کند، وقتی از نزدت می رود، آن عیب، در وجود تو، به جا مانده و موجب رسوایی ات خواهد شد.

    و نیز آن حضرت، در یکی از خطبه های خود گفته است: و إنّما أنتم إخوانٌ علی دین الله، ما فَرَّقَ بینکم إلّا خُبْثُ السرائر و سوءُ الضمائرِ، فلا توازَرُونَ و لا تناصَحُونَ و لا تَباذَلُونَ و لا تَوادُّونَ ...

    و ما یمنع أحدکم أنْ یستقبِلَ أخاه بما یَخافُ من عیبه إلاّ مخافَهُ أنْ یستقبَلُه بمِثلِه.

    قد تصافَیْتُم علی رَفْض ِالآجِل ِو حُبّ ِ العاجِل و صار دینُ أحدکم لُعقَهً علی لسانه، صنیعَ مَن قد فَرَغَ من عمله و أحْرَزَ رضی سیِّدِهِ؛ شما بر پایه دین خدا، با هم برادرید و تنها، آلودگیهای باطن و خباثت طینتها، شما را از هم جدا ساخته است.

    از این روست که به کمک هم نمی شتابید و خیرخواهی هم نمی کنید و از بخشش و دوستی میان خود امتناع می ورزید ...

    و احدی از شما را، از روبه رو شدن با برادر ِدینی خود و بازگو کردن ِعیبی که از شنیدن آن، واهمه دارد، باز نمی دارد مگر ترس از اینکه او نیز این گونه عمل کرده و عیب او را به او گوشزد کند.

    شما بر سر کنار گذاشتن آخرت و دوستی دنیا، هم پیمان و یکدل هستید و هر یک از شما، دین را، تنها، بر سر زبان دارد ـ و برای آن عمل نمی کند ـ مانند کسی که کار خود را انجام شده و پایان یافته می بیند و خشنودی پروردگار خویش را کسب کرده است.

    [21] بنا به حدیثی از حضرت امام صادق علیه السلام، آن حضرت، در مقام معرفی بهترین دوستان، چنین گفته است: أحَبُّ اخوانی إلیَّ مَنْ أهْدی إلیَّ عیوبی؛ محبوب ترین برادران ِـ دینی ـ ام، نزد من، کسی است که عیب مرا ـ با بازگو کردن آن ـ |300| به من هدیه می کند.

    [22] در این حدیث شریف، نکاتی به نظر می رسد که بدان اشاره می کنیم: 1ـ امام علیه السلام با اینکه خود، معصوم و از عیوب اخلاقی بر کنار است، در عین حال، با گفتن این جمله، در اصحاب خود، القا می کند که آنان، فکر نکنند امام آنان، دوست دارد از او تعریف و تمجید شود و هر کس، چاپلوسی و تملق بیشتر داشته باشد، نزد او مقرب تر است.

    نیز با این سخن، به تعلیم و تربیت اصحاب خود می پردازد که آنان نیز باید این گونه باشند و از ستایش دیگران، دلشاد و از انتقادهای خیرخواهانه آنان، دلمرده و غمگین نگردند.

    این، از شیوه های تعلیم و تربیت آن معصومان علیهم السلام است که برای تأثیر بیشتر، راهنماییهای اخلاقی در جان پیروان خود و تعمیق بیشتر آن، از خود شروع می کردند.

    بالاتر اینکه ممکن است، مقصود حضرت از این سخن، تنها، ناظر به حال انتقادگر باشد نه به خود؛ یعنی، با اینکه امام علیه السلام نیازی به نقد دیگران ندارد، کسی که به پندار خود، عیبی در آن حضرت می بیند و آن را به او تذکّر می دهد، مراتب دوستی و صداقت خود را نشان داده است.

    2ـ گزینش عنوان "برادر"، خود، گویای این حقیقت است که با انتقادگر، نباید برخوردی خصمانه داشت و او را دشمن خود انگاشت، بلکه باید به او، به چشم یک دوست، بلکه به دیده عزیزترین برادر نگریست و از نقد خیرخواهانه او، با تمام وجود، استقبال کرد.

    3ـ انتخاب کلمه "أهدی" ـ که به معنای هدیه دادن است ـ بسیار زیبا و جالب توجه است؛ زیرا، اولاً ، نشانه این حقیقت است که بازگو کردن عیب دیگری به او، خود، بهترین خدمت به او شمرده می شود.

    ثانیاً ، دادن چیزی به دیگری، وقتی این عنوان را دارد که این کار، از روی لطف و محبت به او باشد، لذا، بازگو کردن یک عیب، در صورتی به "هدیه بودن" موصوف می شود که تذکّردهنده آن، قصد سازنده داشته باشد و با دوستی توأم باشد، ولی اگر گوینده، با قصد تخریب و سرزنش، به این کار مبادرت ورزد و یا در صورت داشتن نیت اصلاحی، گفتن آن، به صورتی باشد که حیثیت شخص را در هم بشکند، آن، این عنوان را نخواهد داشت.

    ثالثاً ، هر انسانی، همان گونه که در قبال ِاعطای هدیه، از دهنده آن، سپاسگزاری می کند، از نظر |301| اخلاقی، باید از انتقادکنندگان خود نیز، تشکر و قدردانی کند.

    نقد حاکمان جلوگیری از فساد قدرت و راهکارهای کنترل آن، از مباحث بسیار اساسی فلسفه سیاست به شمار می رود.

    توزیع قدرت و تفکیک قوا و نیز وضع دستگاهها و نهادهای نظارتی، از مهمترین عوامل بازداره آن محسوب می شود.

    البته، هر یک از این راهکارها، تأثیر بایسته خود را داراست، ولی تجربه نشان می دهد که هیچ یک از این راهها و ابزارها، خود، ایمن از فساد و انحراف نبوده و در بسیاری از موارد، کارآیی خود را در ایفای این نقش، از دست داده و می دهند.

    مطمئن ترین و سالم ترین و مؤثرترین عامل برای کنترل قدرت حاکمان، حضور پویا و آگاهانه همراه با احساس مسؤولیت و دلسوزانه مردم در صحنه و مراقبت دایمی آنان از جریان حاکمیت و مدیریت جامعه و نقد و ارزیابی همیشگی و پیگیرانه آنان از اعمال و رفتار مدیران و مسؤولان حکومت است.

    عامه مردم، به خاطر اینکه در چهارچوب و محدوده خاصی قرار نمی گیرند، معمولاً، از تأثیر عوامل فساد، دورترند، بر خلاف گروهها و جمعیتهای ویژه که چه بسا، در بند منافع و تثبیت موقعیت خود گرفتار آمده و برای پاسداری از آن و تأمین سودجوییهای خود، دچار انحراف و فساد می شوند و نقش اصلی خود را در نظارت بر حاکمیت از دست داده و یا به نوبه خود، به دستگاهی فاسد و ستم پیشه برای تحکیم پایه های قدرت و حکومت جائران تبدیل می گردند.

    حضرت رضا علیه السلام گفته است: و لتأمرن بالمعروف و لتنهن عن المنکر، أو لیستعملنّ علیکم شرارُکم فیدعو خیارکم فلا یستجاب لکم؛ باید امر به معروف و نهی از منکر کنید و اگر نه، فاسقان، بر شما سلطه خواهند یافت و آن گاه، هر چند نیکوکردارتان دعا کند، به اجابت نخواهد رسید.

    [23] ممکن است مقصود این حدیث شریف، این باشد که مردم، باید هم را امر به معروف و نهی از منکر کنند، در غیر این صورت، فساد و تباهی، در جامعه رواج یافته و در نتیجه، زمینه برای سلطه جائران و ستمگران فراهم خواهد شد.

    |302| و نیز ممکن است، تنها، نقد حاکمان از سوی مردم، سفارش شده باشد.

    چنان که محتمل است، مراد، معنایی عام و شامل هر دو صورت باشد.

    این احتمال، احتمالی قوی تر است.

    از حقوق قطعی فرد مسلمان در حکومت علوی و از دید آن حضرت، حق پرسش و استفسار از حاکم و مسؤولان حکومتی است.

    روزی، یکی از اصحاب آن حضرت، پرسید: "چگونه آن کسان، شما را، با اینکه به خلافت سزاوارتر بودید، از آن باز داشتند؟".

    حضرت در پاسخ گفت: "یا أخا بنی أسد: إنّک لَقَلِقُ الوَضینِ، تُرْسِلُ فی غیر سَدَدٍ، و لک بَعْدُ ذِمامهُ الصهر ِو حقُّ المسأله ..."؛ ای برادر اسدی، تو، مانند شتری هستی که تنگ کجاوه آن، سست و مضطرب است و آن، بی هیچ ثباتی، به هر سوی، متمایل می شود!

    تو [سخن] خود را بی جا رها می کنی!

    در عین حال، به جهت خویشاوندیت با پیامبر صلی الله علیه و آله (زینب دختر جحش از بنی اسد بوده) احترام داشته ـ و به جهت شهروندیت ـ حق سؤال داری ...

    [24] و حضرت در قسمتی از خطبه ای دیگر گفته است: "و إنَّ مِنْ أسْخَف ِحالات ِالولاه عند صالح النّاس، أنْ یُظنَّ بهم حبُّ الفخر و یوُضَعُ أمرُهم علی الکبرِ، و قد کرِهْتُ أنْ یکونَ جال فی ظَنِّکم أنّی أحبّ الإطْراءَ و استماعَ الثناء ِو لستُ ـ بحمدالله ـ کذلک و لو کنتُ أُحِبُّ أنْ یُقالَ ذلک لَتَرَکْتُهُ انْحِطاطاً لله سبحانَهُ عن تناول ما هو أحقُّ به منَ العظمه ِو الکبریاء ِ...

    فلا تکلّمونی بما تکلّم به الجبابرهُ و لا تَتَحَفَّظُوا مِنّی بما یُتَحفَّظُ به عند أهل البادره و لا تُخالِطوُنی بالمصانَعَه ِو لا تَظُنُّوا بی استثقالاً فی حَقٍّ قیللی،ولا التماسَ إعظامٍ لنفسی،فإنّه مَن ِاسْتَثْقَلَ الحقَّ أنْ یقالَ له أوِالعدل أنْ یُعْرَضَ علیه، کان العملُ بهما أثقل علیه، فلا تَکُفُّوا عن مقالهٍ بحقٍّ أوْ مَشُورَهٍ بعدلٍ؛ فإنّی لستُ فی نفسی بفوق ِأنْ أُخْطیءَ و لا آمَنُ ذلک من فعلی، إلاّ أنْ یکفی الله من نفسی ما هو أملک به منّی ...؛ از پست ترین حالات حاکمان، نزد مردم صالح، این است که به آنان، حبّ فخر و ستایش گمان رود و امورشان، به تکبر و خودبزرگ بینی حمل شود.

    من، خوش ندارم خیال کنید که من، ثناگویی و ستایش شما را دوست دارم و ـ با سپاس الهی ـ این گونه |303| نیستم و اگر هم ـ به حسب نفس انسانی ـ به آن تمایل داشتم، به جهت فروتنی برای خداوند متعال، آن را رها کردم، تا در دایره چیزی که برای او سزاوارتر است، قرار نگیرم ...

    پس با من، آن چنان که با جباران سخن می گویید، گفت و گو مکنید و آن گونه که نزد ستمگران ِتندخو، از خود مراقبت می کنید ـ تا خشم آنان، متوجه شما نشود ـ با من رفتار نکنید و از برخورد همراه با ظاهرسازی و مدارات بپرهیزید و خیال نکنید اگر سخن حقی به من گفته شود، قبول آن، بر من، سنگینی خواهد کرد و یا اینکه خودبزرگ بین باشم؛ یقیناً، کسی که شنیدن حق و یا عرضه عدالت، بر او دشوار باشد، عمل به آن دو، بر او سنگین تر خواهد بود.

    پس، از گفتن سخن حق یا ارائه مشورتی بر پایه عدل، خودداری نکنید.

    من، در خودم، این گونه نیستم که خطا نکنم و کار خود را از آن ایمن نمی دانم، مگر خداوند، مرا کفایت کند.

    [25] تفاوتهای اساسی نقد حاکمان و مردم نقد و ارزیابی حاکمان از سوی مردم، با نقد مؤمنان نسبت به هم، تفاوتهایی دارد که به دو مورد اشاره می کنیم: 1ـ نقد مردم نسبت به هم، باید به صورت پنهانی باشد، ولی در مورد حکمرانان، اگر تذکر پنهانی سودی نبخشید، باید اعتراض علنی کرد.

    امام عسکری علیه السلام گفته است: مَنْ وَعظ أخاه سِرّاً فقد زانه، و مَنْ وعظه علانیهً فقد شانَهُ؛ هر کس، برادر ـ دینی ـ اش را به طور سرّی، پند دهد، او را آراسته است و کسی که علناً، به این کار مبادرت ورزد، او را خوار و کوچک ساخته است.

    [26] پس از این یادآوری، در صورت عدم تأثیر، فاش کردن آن، مصداقی از اشاعه فحشا است، ولی در مورد حاکمان، به جز آن چه مربوط به زندگی شخصی و خانوادگی آنان است، در باره آنچه به سرنوشت جامعه و مردم بازمی گردد، چون احتمال اشتباه می رود، باید معایب آنان، نخست، مخفیانه و سرّی به آنان رسانده شود و اگر این شیوه، کارساز نیفتاد، برای پاسداری از مصالح مادی و معنوی جامعه، لازم است که افشاگری شود.

    البته در همه این موارد، بویژه در علنی کردن انتقاد، استناد و قطعیت، امری بایسته است، تا از |304| لکه دار شدن حیثیت افراد و تشویش اذهان عمومی، آن هم بی جهت، پرهیز شود.

    2ـ تجسس و ردیابی عیوب و تخلفها در باره مؤمنان جایز نیست و قرآن کریم، از آن نهی کرده است.

    امیر مؤمنان علیه السلام در عهدنامه خود به مالک اشتر گفته است: و لیکن أبعَدَ رعیتک منک و أشْنَأهم عندک، أطْلَبُهُمْ لمعائب النّاس؛ دورترین و مبغوضترین مردم نسبت به تو، باید کسانی باشند که معایب دیگران را بیشتر پی جویی می کنند.

    [27] ولی چنین کاری در مورد حاکمان، در خصوص آن چه مربوط به جامعه و حکومت است، مانعی ندارد.

    علی علیه السلام در همین نامه، در خصوص مراقبت و کنترل شیوه کار و عملکرد کارگزاران حکومتی نوشته است: ثمّ تفقّد أعمالَهم و ابْعَث ِالعیونَ من أهل الصدق و الوفاء علیهم؛ فإنَّ تعاهُدَک فی السّرّ لأُمُورِهم حَدْوَهٌ لهم علی استعمال الأمانه و الرفق بالرعیه ...؛ سپس، کارهایشان را بررسی و کاوش کن و ـ بدین منظور ـ بازرسهای پنهانی از آدمیان راست رفتار و باوفا، بر آنان بگمار؛ زیرا، این پیگیری پنهانی نسبت به کارهایشان، آنان را وادار به امانت داری و نرمی با مردم خواهد کرد.

    [28] نقدپذیری حاکمان انسان، چه بسا در اثر حب نفس، در آغاز، از توجه انتقاد دیگران به خود، رنجیده خاطر شود؛ زیرا آن را نشانه نوعی شکست و عدم توفیق خود دانسته و اعتبار خویش را در معرض خطر و تهاجم می پندارد، در حالی که اگر خردمندانه بنگرد خواهد یافت که حتی همان "حب ذات"، او را به قبول نقدهایی که از روی خیرخواهی و نیک اندیشی بر او وارد می شود، دعوت می کند؛ زیرا به زودی به دست می آورد که صیانت نفس، در واقع به شنیدن آنچه نفس را از آن خوش آید، نیست، بلکه، چه بسا این کار، در اموری نهفته است که باید نفس ِسرکش را به پذیرش و تن دادن بدان وادار کرد، لذا در بسیاری از روایات، "نصیحت پذیری"، از صفات مؤمنان شمرده شده است.

    [29] در اینجا نمونه ای از آن اشاره شد.

    |305| در این گونه روایات، هم واژه "نصیحت" آمده که حاکی از خیرخواهی و ملاحظه منافع شخص مؤمن است و هم به "استنکاف نوع بشر از پذیرش نقد خود از سوی دیگران" اشاره دارد.

    شخص فروتن با تضعیف جنبه استکباری حب نفس و تحکیم جنبه مثبت آن، از همان آغاز، نسبت به هر اقدامی در این خصوص، نه تنها رنجیده خاطر نیست که از آن، استقبال هم می کند و حتی برای نقد و ارزیابی عملکرد و حالات خود از ناحیه دیگران، حساب ویژه ای باز می کند.

    در قبال این روحیه مثبت، صفت ِخود برتر بینی است که در واقع، رشد جنبه منفی حب ذات است که اگر در وجود کسی پا بگذارد، با همه وجود در برابر انتقاد دیگری ایستادگی و مقاومت می کند.

    احساس قدرت، از اموری است که انسانهای عادی و تربیت نشده را به سمت غرور و فساد می برد و خوی فرعونیّت و خود برتربینی را در وجود او به سرعت تشدید می کند، تا جایی که دلسوزترین و نیک اندیش ترین فرد نسبت به خود را، فرعون گونه، پست و بی مقدار دانسته و پنددهندگان و نقّادان خیرخواه خویش را، دشمن فرض کرده و با تمام نیرو، به عداوت و حذف شخصیتی و حتی فیزیکی آنان مبادرت می ورزد.

    امیر مؤمنان علیه السلام در عهدنامه خود به مالک اشتر ـ که در حقیقت، اساسنامه حکومتی علوی به شمار می رود ـ پس از اینکه به او سفارش می کند تا همکاران خود را از صالحان و خوش پیشینه ها برگزیند، نوشته است: ثم لْیَکُنْ آثرُهم عندَک أقْوَلَهُمْ بمّرَ الحق ِلک، و أقلَّهُم مساعدهً فیما یکون منک فما کره اللهُ لأولیائهِ، واقعاً ذلک من هواک حیثُ وَقَعَ، وَ الْصَقْ بأهل الورع و الصّدق، ثُمَّ رُضْهُمْ علی أنْ لا یُطْرُوک و لا یَبْجَهُوک بباطلٍ لمْ تفعله، فإنّ کثرهَ الإطراء تُحْدِثُ الذهوَ و تُدْنی من العِزَّه ِ...؛ باید برگزیده ترین آنان نزد تو، آن کس از وزیران باشد که سخن تلخ حق را بیشتر به تو بازگو کند و کمتر تو را در آنچه خدا از اولیائش نمی پسندد و مطابق هوای توست، یاری و مساعدت کند.

    و خود را با صاحبان تقوا و صداقت، محشور کن، و عادتشان بده که ثناگویی و ستایشت نکنند و از اینکه باطلی را ترک کرده ای ـ که وظیفه توست، با مدح خود ـ تو را شادمان نسازند؛ زیرا ستایش زیاد، خودپسندی می آورد و شخص را به تکبّر نزدیک می کند.

    [30] |306| انتقاد از حاکمان و امنیّت ملّی از موضوعاتی که در خصوص انتقاد از حکومت و حاکمان مطرح است، "تنافی انتقاد از حاکمان با امنیت ملی" است.

    بدیهی است که شأن امنیت ملی، در حدی است که اگر چنین تعارضی تصور شود، بر امور دیگر مقدم است.

    هرج و مرج و آنارشیسم، در هیچ مکتب صاحب اعتباری، از دینی و غیر دینی، پذیرفته نیست، ولی حقیقت، این است که اگر نقد و انتقاد از روی میزان و در حدود تعریف شده آن صورت پذیرد ـ که حزم و اندیشه و دلسوزی و خیرخواهی از ارکان آن محسوب می شود ـ نه تنها تضادی با امنیت ندارد، بلکه مقوّم آن و محقق ِآن به حساب می آید.

    توضیح اینکه امنیت ملی، بر دو گونه است: 1ـ امنیت داخلی؛ 2ـ امنیت خارجی.

    امنیت داخلی، فقدان تهدید نسبت به حکومت و نظام سیاسی جامعه از ناحیه دشمنان داخلی و عوامل ناراضی مردمی است، که از دو راه قابل تحقق است: 1ـ از راه ارعاب و تهدید و سرکوب حرکتهای معارض؛ 2ـ از طریق جلب اعتماد واقعی و پایدار مردمی و ایجاد زمینه مساعد برای همکاری و معاضدت آنان با نظام و اهداف آن.

    نقص و ناکارآمدی راه نخست، بویژه در شرایط کنونی جهان، امری روشن و بدیهی است و نیازی به توضیح ندارد، در حالی که می توان از طریق دوم، به امنیتی مطمئن تر و پایدارتر و کم آسیب تر، دست پیدا کرد.

    امنیت خارجی نیز به معنای فقدان تهدیدات خارجی نسبت به حکومت و جامعه است که آن هم به دو وسیله امکان تحقق دارد: 1ـ استفاده از نیروی نظامی و قوای مسلح؛ 2ـ بهره گیری از بسیج عمومی و تعاون مردم با قوای نظامی.

    در این مورد نیز راه دوم، اساسی تر و مطمئن تر و کاراتر به نظر می رسد.

    از مهمترین راههای حضور دایمی مردم در صحنه دفاع از نظام، در قبال خطراتی که اساس آن را تهدید می کند، احساس مشارکت آنان در هدایت سیاستهای نظام و احترام حکومت نسبت به مردم و توجه به نظر آنان در اداره حکومت است.

    نقد حاکمان از سوی مردم، امنیتی را که بر پایه سرنیزه باشد، تهدید می کند، لذا در چنین |307| حکومتهایی به بهانه تأمین امنیت عمومی، با آن، سخت مقابله می شود، ولی در نظامهایی که مؤلِّفه های تأمین آن را مردم و اعتماد عمومی شکل می دهد، اصولاً از انتقاد و اظهار نظر مردمی، استقبال هم می شود؛ زیرا همان طور که اشاره رفت، وقتی جامعه، امکان نقد حاکمان را یافت، خود را شریک حکومت احساس کرده و با آن، معاضدت خواهد کرد.

    امیر مؤمنان علیه السلام در عهدنامه خود به مالک اشتر می نویسد: و لا تقولَنّ إنّی مؤمَّرٌ آمُرُ فأُطاعَ؛ فإنّ ذلک إدغالٌ فی القلب و مَنْهَکَهٌ للدین و تقرُّبٌ من الغیر ...؛ هرگز با خود مگو: "من فرمانروا و مسلّط هستم که باید دستور دهنده باشم و دیگران اطاعت کنند."!

    به یقین، چنین پنداری، مایه فساد قلب و سستی دین خواهد شد و تو را با ـ نارضایتی عمومی و ـ حوادث بنیان برانداز روبه رو خواهد ساخت.

    [31] البته همچنان که اشاره خواهد شد، گاهی انتقاد، چهره منفی به خود می گیرد و به بهانه ای در دست انسانهای فاسد و بداندیش، برای تضعیف ارکان حکومت صالحان تبدیل می شود، تا از طریق تهمت و دروغ پردازی و گستاخی، اهداف خاصّ ِگروهی و احیاناً سیاستهای خارجی را دنبال کنند.

    البته چنین چیزی در تزاحم با امنیت و منافع ملی خواهد بود و قابل قبول نیست.

    مرز انتقاد و توطئه در حکومت علوی علی علیه السلام در دوران حکومت خود، با دو نوع پرسش گری و خرده گیری، از ناحیه برخی عناصر و گروههایی از مردم، روبه رو بود: عده ای از روی استفهام و یا به خیال خود از روی خیرخواهی، به مواردی از سیاستها و عملکرد امام اعتراض داشتند و گروهی نیز با غرض ورزی و با مقاصدی ناپاک دست به این اقدام می زدند که شمه ای از آن، در نهج البلاغه و بسیاری دیگر نیز، در لابه لای کتب حدیثی و تاریخی، انعکاس یافته است که غالب آنها بر محور نوع برخوردهای آن حضرت با جریانهای انحرافی و برانداز (ناکثین و قاسطین و مارقین) و در تعقیب اجرای عدالت اجتماعی بوده است.

    دامنه این گونه اعتراضات، به حدی بوده است که حتی در زمانهای بعد نیز، همواره کسانی از روی نادانی، همان دست مسایل را بر آن حضرت خرده می گرفتند و امامان معصوم علیهم السلام

  • مقدمه
    مفهوم انتقاد
    عیب جویی و انتقاد
    نهی از منکر و انتقاد
    فلسفه انتقاد
    ارزش و جایگاه انتقادگری
    نقد حاکمان
    تفاوتهای اساسی نقد حاکمان و مردم
    نقدپذیری حاکمان
    انتقاد از حاکمان و امنیّت ملّی
    مرز انتقاد و توطئه در حکومت علوی
    علل فراخوانی علی(ع) به نقد حکومت خود

مقدمه امام علی بن ابی طالب(ع)، علاوه بر خلافت و جانشینی منصوص از رسول گرامی اسلام(ص)، پس از کشته شدن خلیفه سوم، در تاریخ بیست و پنجم ذی حجه سی و پنج هجری (ششصد و چهل و چهار میلادی)[1] ، با همه استنکافش از پذیرفتن حکومت و خلافت، با اقبال عمومی و اصرار آنان برای پذیرش منصب حکومت ظاهری، مواجه شد، و با بیعت آنان و در رأس همه، بیعت اصحاب پیامبر از مهاجران و انصار، عملاً متصدی امر ...

از اهداف بلند انبيا(ع) مي توان برقراري قسط و عدل در جامعه و حمايت از محرومان و مبارزه با ستمگران و برقراري نظم و انضباط و حاکميت قانون عدل و قانون خدا در جامعه و برقراري امنيت فردي و اجتماعي و برخورد با عوامل ناامني و فتنه و فساد و ايجاد محيطي سا

موضوع اين نوشتار، موضع گيريهاي امام علي(ع) در برابر جريانهاي اجتماعي که در زمان ايشان پديد آمدند يا تداوم يافته اند، است. شاخص درخشاني مانند امام علي(ع) هر زمان مورد توجه انسانها، با باورهاي متفاوت مي باشد. اين رويکرد بدين لحاظ است که امام، فردي ا

از ديرزمان عدل علي(ع) زبانزد عام و خاص است تا آنجا که به عنوان يک ضرب المثل، در مکاتبات و محاورات و اشعار و امثال و ... به کار مي رود و همگان، به هر مناسبتي، از آن دم زده و مي زنند، لکن توجه به اين نکته حساس بسي ضروري است که اگر شخصي و يا جامعه اي

خاستگاه حکومت علوي را مي توان از زواياي گوناگون تاريخي، جامعه شناختي، حقوقي، ديني و سياسي، مورد کاوش قرار داد. اين مقاله پس از عبوري سريع از خاستگاههاي يادشده، محور خود را جستجو پيرامون خاستگاه سياسي حکومت علوي قرار مي دهد. در باره خاستگاه سياسي ح

مقدمه تشنگي دل و جان ما را معارف و سخنان اهل بيت (ع) سيراب مي کند. گنجينه پايان ناپذير کلمات ائمه، سرمايه هاي عظيم و ماندگاري است که پس از قرنها که از آن دوران اولياي الهي مي گذرد، هنوز توفيق بهره بردن از آن را داريم. در اين ميان، سخنان امير(ع) بي

امام علي(ع) در دوران حکومت کوتاه خود، جز به حاکميت اسلام و اجراي احکام و قوانين آن نمي انديشيد تا در پرتو آن عدالت در جامعه برقرار شده و مردم در جامعه اي سالم و عادلانه به رشد و کمال معنوي نايل شوند. هر چند موانع فراواني از سوي افراد و جريانات مخت

نخستين خليفه عباسى، ابو العباس سفاح بود.سفاح به معناى کسى است که خون فراوان مى‏ريزد .اين لقب به نوعى، از القابى است که در برخى از روايات منسوب به پيامبر ص به «مهدى امت» داده شده است.مانند لقب منصور، هادى، مهدى، رشيد، امين و مأمون.جالب آن که به نقل ا

ق / 1030 - 864م» با آن که قیام صفاریان و جنگ های یعقوب و عمرو، بغداد را از نزدیک مورد تهدید قرار می‏داد، شورش صاحب الزنج هم موجب تزلزل اجتماعی قدرت خلفا می‏شد؛ قیام علویان زیدی در طبرستان و گیلان منجر به ایجاد دولتی انقلابی و پر تحرک در آن نواحی شد که هدف های شیعی و زیدی را دنبال می‏کردند. از نظر خلفای عباسی این قیام، پیش از واقعه یعقوب لیث صفاری و صاحب الزنج اساس خلافت را تهدید ...

کلمات کلیدی : تاریخ، قیام، شورشهای شیعیان، عباسیان، الرضا من آل محمد، نفس زکیه، ابن طباطبا، شهید فخ، حسن بن زید "عباسیان" با ادعای انتساب به خاندان پیامبر و شعار جلب رضایت و احقاق حقوق از دست رفته آنان قدرت را به دست گرفتند. گروهی از شیعیان پس از دوران سختی که در زمان امویان پشت سرگذاشته بودند به عباسیان که با شعار "الرضا من آل محمد" بر سرکار آمده بودند، امید بستند. بعدها ...

ثبت سفارش
تعداد
عنوان محصول