آیه 237_236 سوره مبارکه بقره:
آیه و ترجمه
لا جُنَاحَ عَلَیْکمْ إِن طلَّقْتُمُ النِّساءَ مَا لَمْ تَمَسوهُنَّ أَوْ تَفْرِضوا لَهُنَّ فَرِیضهً وَ مَتِّعُوهُنَّ عَلى المُْوسِع قَدَرُهُ وَ عَلى الْمُقْترِ قَدَرُهُ مَتَعَا بِالْمَعْرُوفِ حَقاًّ عَلى المُْحْسِنِینَ(236)
وَ إِن طلَّقْتُمُوهُنَّ مِن قَبْلِ أَن تَمَسوهُنَّ وَ قَدْ فَرَضتُمْ لَهُنَّ فَرِیضهً فَنِصف مَا فَرَضتُمْ إِلا أَن یَعْفُونَ أَوْ یَعْفُوَا الَّذِى بِیَدِهِ عُقْدَهُ النِّکاح وَ أَن تَعْفُوا أَقْرَب لِلتَّقْوَى وَ لا تَنسوُا الْفَضلَ بَیْنَکُمْ إِنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ(237)
ترجمه :
236 - اگر زنان را قبل از آمیزش جنسى یا تعیین مهر، (به عللى ) طلاق دهید، گناهى بر شما نیست .
(و در این موقع ،) آنها را (با هدیه اى مناسب ،) بهرهمند سازید!
آن کس که توانایى دارد، به اندازه تواناییاش ، و آن کس که تنگدست است ، به اندازه خودش ، هدیه اى شایسته (که مناسب حال دهنده و گیرنده باشد ) بدهد!
و این بر نیکوکاران ، الزامى است .
237 - و اگر زنان را، پیش از آنکه با آنها تماس بگیرید و (آمیزش جنسى کنید) طلاق دهید، در حالى که مهرى براى آنها تعیین کردهاید، (لازم است ) نصف آنچه را تعیین کردهاید (به آنها بدهید) مگر اینکه آنها (حق خود را) ببخشند، یا (در صورتى که صغیر و سفیه باشند، ولى آنها، یعنى ) آن کس که گره ازدواج به دست اوست ، آن را ببخشد.
و گذشت کردن شما (و بخشیدن تمام مهر به آنها) بپرهیزکارى نزدیکتر است .
و گذشت و نیکوکارى را در میان خود فراموش نکنید، که خداوند به آنچه انجام مى دهید، بیناست !
تفسیر:
چگونگى اداى مهر
باز در ادامه احکام طلاق در این دو آیه احکام دیگرى بیان شدنخست مى فرماید: ((گناهى بر شما نیست اگر زنان را قبل از اینکه با آنها تماس پیدا کنید (و آمیزش جنسى انجام دهید) و تعیین مهر نمائید، طلاق دهید)) (لا جناح علیکم ان طلقتم النساء ما لم تمسوهن او تفرضوا لهن فریضه ).
البته این در صورتى است که مرد یا زن و مرد بعد از عقد ازدواج و پیش از عمل زناشویى ، متوجه شوند که به جهاتى نمیتوانند با هم زندگى کنند، چه بهتر که در این موقع با طلاق از هم جدا شوند، زیرا در مراحل بعد کار مشکلتر مى شود.
و به هر حال این تعبیر، پاسخى است براى آنها که تصور مى کردند طلاق قبل از عمل زناشویى یا قبل از تعیین مهر، صحیح نیست ، قرآن مى گوید: چنین طلاقى گناهى ندارد و صحیح است (و اى بسا جلو مفاسد بیشترى را بگیرد).
بعضى نیز ((جناح )) را در اینجا به معنى ((مهر)) گرفتهاند که بر دوش شوهر سنگینى مى کند یعنى به هنگام طلاق قبل از عمل زناشویى و تعیین مهر هیچ گونه مهرى بر عهده شما نیست .
گر چه بعضى از مفسران شرح زیادى درباره این تفسیر گفته اند، ولى به کار بردن کلمه جناح ، به معنى مهر مانوس نیست .
بعضى نیز احتمال داده اند که معنى جمله بالا این است : که طلاق زنها قبل از آمیزش در همه حال جایز است (خواه در حال عادت ماهیانه باشند یا نه ) در حالى که بعد از آمیزش حتما باید در حال پاکى خالى از آمیزش باشد این تفسیر بسیار بعید به نظر مى رسد، زیرا با جمله ((او تفرضوا لهن فریضه )) سازگار نیست .
سپس به بیان حکم دیگرى در این رابطه میپردازد و مى فرماید: در چنین حالى باید آنها را (با هدیه مناسبى ) بهرهمند سازید)) (و متعوهن ).
بنابراین اگر نه مهرى تعیین شده و نه آمیزشى حاصل گشته ، شوهر بایدهدیه اى که مناسب با شئون زن باشد، بعد از طلاق به او بپردازد ولى در پرداخت این هدیه ، قدرت توانائى شوهر نیز باید در نظر گرفته شود، و لذا در دنباله آیه مى گوید: بر آن کس که توانائى دارد به اندازه توانائیش ، و بر آن کس که تنگدست است به اندازه خودش هدیه شایسته اى لازم است ، و این حقى است بر نیکوکاران (على الموسع قدره و على المقتر قدره متاعا بالمعروف حقا على المحسنین ).
((موسع )) به معنى توانگر، و ((مقتر)) به معنى تنگدست است (از ماده قتر به معنى بخل و تنگ نظرى نیز آمده است ) مانند: (و کان الانسان قتورا).
بنابراین توانگران باید به اندازه خود و تنگدستان نیز درخور تواناییشان این هدیه را بپردازند، و شئون زن نیز در این جهت در نظر گرفته شده است .
جمله ((متاعا بالمعروف )) میتواند اشارهاى به همه اینها باشد یعنى هدیه اى به طور شایسته و دور از اسراف و بخل ، و مناسب حال دهنده و گیرنده .
از آنجا که این هدیه اثر قابل ملاحظه اى در جلوگیرى از حس انتقامجویى و رهایى زن از عقدههایى که ممکن است ، بر اثر گسستن پیوند زناشویى حاصل شود، در آیه فوق آن را وابسته به روحیه نیکوکارى و احسان کرده و مى گوید: حقا على المحسنین : ((این عمل بر نیکوکاران لازم است )) یعنى باید آمیخته با روح نیکوکارى و مسالمت باشد.
ناگفته پیدا است تعبیر به ((نیکوکاران )) نه به خاطر این است که حکم مزبور جنبه الزامى ندارد بلکه براى تحریک احساسات خیرخواهانه افراد در راه انجام این وظیفه است و گرنه همانطور که اشاره شد این حکم جنبه الزامى دارد.
نکته جالب دیگرى که از آیه استفاده مى شود این است که : قرآن از هدیهاىکه مرد باید به زن بپردازد تعبیر به ((متاع )) کرده است و متاع در لغت به معناى چیزهائى است که انسان از آنها بهرهمند و متمتع مى شود و غالبا به غیر پول و وجه نقد اطلاق مى گردد زیرا از پول بطور مستقیم نمیتوان استفاده کرد بلکه باید تبدیل به متاع شود روى همین جهت قرآن از هدیه تعبیر به متاع کرده است .
و این موضوع از نظر روانى اثر خاصى دارد زیرا بسیار مى شود که هدیهاى از اجناس قابل استفاده مانند خوراک و پوشاک و نظایر آن که براى اشخاص برده مى شود هر چند کم قیمت باشد اثرى در روح آنها میگذارد که اگر آن را تبدیل به پول کنند هرگز آن اثر را نخواهد داشت و لذا در روایاتى که در این زمینه به ما رسیده مى بینیم غالبا ائمه اطهار نمونه هاى هدیه را امثال لباس و مواد غذائى و یا زمین زراعتى ذکر کرده اند.
آیه و236و237وسوره بقره: آیه 237_236 سوره مبارکه بقره: آیه و ترجمه لا جُنَاحَ عَلَیْکمْ إِن طلَّقْتُمُ النِّساءَ مَا لَمْ تَمَسوهُنَّ أَوْ تَفْرِضوا لَهُنَّ فَرِیضهً وَ مَتِّعُوهُنَّ عَلى المُْوسِع قَدَرُهُ وَ عَلى الْمُقْترِ قَدَرُهُ مَتَعَا بِالْمَعْرُوفِ حَقاًّ عَلى المُْحْسِنِینَ(236) وَ إِن طلَّقْتُمُوهُنَّ مِن قَبْلِ أَن تَمَسوهُنَّ وَ قَدْ فَرَضتُمْ لَهُنَّ فَرِیضهً فَنِصف مَا فَرَضتُمْ إِلا أَن یَعْفُونَ أَوْ یَعْفُوَا الَّذِى بِیَدِهِ عُقْدَهُ النِّکاح وَ أَن تَعْفُوا أَقْرَب لِلتَّقْوَى وَ لا تَنسوُا الْفَضلَ بَیْنَکُمْ إِنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ(237) 236 - اگر زنان را قبل از آمیزش جنسى یا تعیین مهر، (به عللى ) طلاق دهید، گناهى بر شما نیست .
و این بر نیکوکاران ، الزامى است .
237 - و اگر زنان را، پیش از آنکه با آنها تماس بگیرید و (آمیزش جنسى کنید) طلاق دهید، در حالى که مهرى براى آنها تعیین کردهاید، (لازم است ) نصف آنچه را تعیین کردهاید (به آنها بدهید) مگر اینکه آنها (حق خود را) ببخشند، یا (در صورتى که صغیر و سفیه باشند، ولى آنها، یعنى ) آن کس که گره ازدواج به دست اوست ، آن را ببخشد.
چگونگى اداى مهر باز در ادامه احکام طلاق در این دو آیه احکام دیگرى بیان شدنخست مى فرماید: ((گناهى بر شما نیست اگر زنان را قبل از اینکه با آنها تماس پیدا کنید (و آمیزش جنسى انجام دهید) و تعیین مهر نمائید، طلاق دهید)) (لا جناح علیکم ان طلقتم النساء ما لم تمسوهن او تفرضوا لهن فریضه ).
البته این در صورتى است که مرد یا زن و مرد بعد از عقد ازدواج و پیش از عمل زناشویى ، متوجه شوند که به جهاتى نمیتوانند با هم زندگى کنند، چه بهتر که در این موقع با طلاق از هم جدا شوند، زیرا در مراحل بعد کار مشکلتر مى شود.
و به هر حال این تعبیر، پاسخى است براى آنها که تصور مى کردند طلاق قبل از عمل زناشویى یا قبل از تعیین مهر، صحیح نیست ، قرآن مى گوید: چنین طلاقى گناهى ندارد و صحیح است (و اى بسا جلو مفاسد بیشترى را بگیرد).
بعضى نیز ((جناح )) را در اینجا به معنى ((مهر)) گرفتهاند که بر دوش شوهر سنگینى مى کند یعنى به هنگام طلاق قبل از عمل زناشویى و تعیین مهر هیچ گونه مهرى بر عهده شما نیست .
گر چه بعضى از مفسران شرح زیادى درباره این تفسیر گفته اند، ولى به کار بردن کلمه جناح ، به معنى مهر مانوس نیست .
بعضى نیز احتمال داده اند که معنى جمله بالا این است : که طلاق زنها قبل از آمیزش در همه حال جایز است (خواه در حال عادت ماهیانه باشند یا نه ) در حالى که بعد از آمیزش حتما باید در حال پاکى خالى از آمیزش باشد این تفسیر بسیار بعید به نظر مى رسد، زیرا با جمله ((او تفرضوا لهن فریضه )) سازگار نیست .
سپس به بیان حکم دیگرى در این رابطه میپردازد و مى فرماید: در چنین حالى باید آنها را (با هدیه مناسبى ) بهرهمند سازید)) (و متعوهن ).
بنابراین اگر نه مهرى تعیین شده و نه آمیزشى حاصل گشته ، شوهر بایدهدیه اى که مناسب با شئون زن باشد، بعد از طلاق به او بپردازد ولى در پرداخت این هدیه ، قدرت توانائى شوهر نیز باید در نظر گرفته شود، و لذا در دنباله آیه مى گوید: بر آن کس که توانائى دارد به اندازه توانائیش ، و بر آن کس که تنگدست است به اندازه خودش هدیه شایسته اى لازم است ، و این حقى است بر نیکوکاران (على الموسع قدره و على المقتر قدره متاعا بالمعروف حقا على المحسنین ).
((موسع )) به معنى توانگر، و ((مقتر)) به معنى تنگدست است (از ماده قتر به معنى بخل و تنگ نظرى نیز آمده است ) مانند: (و کان الانسان قتورا).
بنابراین توانگران باید به اندازه خود و تنگدستان نیز درخور تواناییشان این هدیه را بپردازند، و شئون زن نیز در این جهت در نظر گرفته شده است .
جمله ((متاعا بالمعروف )) میتواند اشارهاى به همه اینها باشد یعنى هدیه اى به طور شایسته و دور از اسراف و بخل ، و مناسب حال دهنده و گیرنده .
از آنجا که این هدیه اثر قابل ملاحظه اى در جلوگیرى از حس انتقامجویى و رهایى زن از عقدههایى که ممکن است ، بر اثر گسستن پیوند زناشویى حاصل شود، در آیه فوق آن را وابسته به روحیه نیکوکارى و احسان کرده و مى گوید: حقا على المحسنین : ((این عمل بر نیکوکاران لازم است )) یعنى باید آمیخته با روح نیکوکارى و مسالمت باشد.
ناگفته پیدا است تعبیر به ((نیکوکاران )) نه به خاطر این است که حکم مزبور جنبه الزامى ندارد بلکه براى تحریک احساسات خیرخواهانه افراد در راه انجام این وظیفه است و گرنه همانطور که اشاره شد این حکم جنبه الزامى دارد.
نکته جالب دیگرى که از آیه استفاده مى شود این است که : قرآن از هدیهاىکه مرد باید به زن بپردازد تعبیر به ((متاع )) کرده است و متاع در لغت به معناى چیزهائى است که انسان از آنها بهرهمند و متمتع مى شود و غالبا به غیر پول و وجه نقد اطلاق مى گردد زیرا از پول بطور مستقیم نمیتوان استفاده کرد بلکه باید تبدیل به متاع شود روى همین جهت قرآن از هدیه تعبیر به متاع کرده است .
و این موضوع از نظر روانى اثر خاصى دارد زیرا بسیار مى شود که هدیهاى از اجناس قابل استفاده مانند خوراک و پوشاک و نظایر آن که براى اشخاص برده مى شود هر چند کم قیمت باشد اثرى در روح آنها میگذارد که اگر آن را تبدیل به پول کنند هرگز آن اثر را نخواهد داشت و لذا در روایاتى که در این زمینه به ما رسیده مى بینیم غالبا ائمه اطهار نمونه هاى هدیه را امثال لباس و مواد غذائى و یا زمین زراعتى ذکر کرده اند.
ضمنا از آیه به خوبى استفاده مى شود که در ازدواج دائم تعیین مهر از قبل لازم نیست و طرفین مى توانند بعد از عقد روى آن توافق کنند و نیز استفاده مى شود که اگر قبل از تعیین مهر و آمیزش جنسى ، طلاق صورت گیرد مهر واجب نخواهد بود و هدیه مزبور جانشین ((مهر)) مى شود.
باید توجه کرد که زمان و مکان در مقدار ((هدیه مناسب )) مؤ ثر است .
در آیه بعد سخن از زنانى به میان آمده که براى آنها تعیین مهر شده است ولى قبل از آمیزش و عروسى ، جدا مى شوند، مى فرماید: اگر آنها را طلاق دهید پیش از آنکه با آنان تماس پیدا کنید (و آمیزش انجام شود) در حالى که مهرى براى آنها تعیین کردهاید، لازم است نصف آنچه را تعیین کردهاید به آنها بدهید (و ان طلقتموهن من قبل ان تمسوهن و قد فرضتم لهن فریضه فنصف ما فرضتم ).
این حکم قانونى مساله است ، که به زن حق مى دهد نصف تمام مهریه را بدون کم و کاست بگیرد هر چند آمیزشى حاصل نشده باشد.
ولى بعدا به سراغ جنبه هاى اخلاقى و عاطفى میرود و مى فرماید: ((مگر اینکه آنها حق خود را ببخشند)) (و یا اگر صغیر و سفیه هستند، ولى آنان یعنى ) آن کس که گره ازدواج به دست او است آن را ببخشد)) (الا ان یعفون او یعفو الذى بیده عقده النکاح ).
روشن است که ولى در صورتى میتواند از حق صغیر صرف نظر کند که مصلحت صغیر ایجاب نماید.
بنابراین حکم پرداخت نصف مهر، صرف نظر از مساله عفو و بخشش است .
از آنچه گفتیم روشن مى شود که منظور از ((الذى بیده عقده النکاح )) (کسى که گره ازدواج به دست او است ) ولى صغیر یا سفیه است ، زیرا او است که حق دارد اجازه ازدواج بدهد، ولى بعضى از مفسران چنین پنداشتهاند که منظور شوهر است ، یعنى هر گاه شوهر تمام مهر را قبلا پرداخته باشد (آن چنان که در میان بسیارى از اعراب معمول بوده ) حق دارد نصف آن را باز پس گیرد مگر اینکه ببخشد و صرف نظر کند.
اما دقت در آیه نشان مى دهد که صحیح همان تفسیر اول است ، زیرا روى سخن در آیه با شوهران است ، به همین دلیل آنها را مخاطب قرار داده و مى گوید: ((و ان طلقتموهن )) (اگر آنها را طلاق دادید) در حالى که جمله او ((یعفو الذى بیده عقده النکاح )) به صورت فعل غائب ذکر شده و مناسب نیست که منظور از آن ، شوهران باشند.
آرى در جمله بعد مى گوید: عفو و گذشت شما (و پرداختن تمام مهر) به پرهیزکارى نزدیک تر است و نیکوکارى و فضل را در میان خود فراموش نکنید که خداوند به آنچه انجام مى دهید بینا است (و ان تعفوا اقرب للتقوى و لا تنسوا الفضل بینکم ان الله بما تعملون بصیر).
به طور مسلم مخاطب در این جمله شوهرانند و در نتیجه در جمله قبل سخن از گذشت اولیاء و در این جمله سخن از گذشت شوهران است .
و جمله ((و لا تنسوا الفضل بینکم )) خطابى است به عموم مسلمانان که روح گذشت و بزرگوارى را در تمام این موارد فراموش نکنند.
روایاتى که از پیشوایان معصوم (علیهم السلام ) به ما رسیده است نیز آیه را به همین صورت تفسیر مى کند، و مفسران شیعه با توجه به مضمون آیه و روایات اهل بیت (علیهمالسلام ) نیز همین نظر را انتخاب کرده اند و گفته اند منظور از این عبارت اولیاء زوجه هستند، البته مواردى پیش مى آید که سر سختى کردن در گرفتن نصف مهر، آن هم قبل از عروسى ممکن است احساسات شوهر و اقوامش را جریحه دار کند و در صدد انتقامجویى بر آیند و ممکن است حیثیت و آبروى زن را در معرض خطر قرار دهد این جا است که گاه ، پدر براى حفظ مصلحت دختر خود ، لازم میبیند که از حق او گذشت نماید.
جمله ((و ان تعفوا اقرب للتقوى )) (عفو و گذشت شما به پرهیزکارى نزدیک تر است )، وظیفه مردان را در برابر زنان مطلقه خود بیان مى کند، که اگر تمام مهر را پرداختهاند چیزى پس نگیرند و اگر نپرداختهاند همه آن را بپردازند و از نیمى که حق آنها است صرف نظر کنند، زیرا مسلم است دختر یا زنى که بعد از عقد یا پیش از عروسى از شوهر خود جدا مى شود ضربه سختى مى خورد و از نظر اجتماعى و روانى مواجه با مشکلاتى است و بى شک گذشت شوهر و پرداخت تمام مهر، تا حدى مرهم بر این جراحات میگذارد.
لحن مجموعه آیه ، بر اصل اساسى ((معروف و احسان ،)) در این مسائل تاکید مى کند، که حتى طلاق و جدائى آمیخته با نزاع و کشمکش و تحریک روح انتقامجویى نباشد، بلکه بر اساس بزرگوارى و احسان و عفو و گذشت ، قرار گیرد، زیرا اگر مرد و زنى نتوانند، با هم زندگى کنند و به دلائلى از هم جدا شوند دلیلى ندارد که میان آنها عداوت و دشمنى حاکم گردد.
آیه 63و64و65و66و67و68و69و70و71فرقان: آیه و ترجمه وَ عِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِینَ یَمْشونَ عَلى الاَرْضِ هَوْناً وَ إِذَا خَاطبَهُمُ الْجَهِلُونَ قَالُوا سلَماً(63) وَ الَّذِینَ یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ سجَّداً وَ قِیَماً(64) وَ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا اصرِف عَنَّا عَذَاب جَهَنَّمَ إِنَّ عَذَابَهَا کانَ غَرَاماً(65) إِنَّهَا ساءَت مُستَقَرًّا وَ مُقَاماً(66) وَ الَّذِینَ إِذَا أَنفَقُوا لَمْ یُسرِفُوا وَ لَمْ یَقْترُوا وَ کانَ بَینَ ذَلِک قَوَاماً(67) 63 - بندگان خاص خداوند رحمن آنها هستند که با آرامش و بى تکبر بر زمین راه مى روند و هنگامى که جاهلان آنها را مخاطب سازند به آنها سلام مى گویند (و با بى اعتنائى و بزرگوارى مى گذرند).
64 - آنها کسانى هستند که شبانگاه براى پروردگارشان سجده و قیام مى کنند.
65 - آنها کسانى هستند که مى گویند پروردگارا عذاب جهنم را از ما بر طرف گردان که عذابش سخت و پر دوام است !
66 - آن بد جایگاه و بد محل اقامتى است .
67 - آنها کسانى هستند که هر گاه انفاق کنند نه اسراف مى کنند و نه سختگیرى ، بلکه در میان ایندو حد اعتدالى دارند.
صفات ویژه بندگان خاص خدا از این آیات به بعد بحث جامع و جالبى پیرامون صفات ویژه بندگان خاص پروردگار که تحت عنوان عبادالرحمان آمده ، مطرح مى شود، و در حقیقت تکمیلى است براى آیات گذشته که مشرکان لجوج هنگامى که نام خداوند رحمان برده مى شد از سر استهزاء و غرور مى گفتند: رحمان چیست ؟
و دیدیم که قرآن ضمن دو آیه خداوند رحمان را به آنها معرفى کرد، اکنون نوبت این رسیده است به بندگان خاص این خداوند رحمان را معرفى کند، جائى که بندگان او این قدر عالى مقام و با شخصیتند عظمت خداى رحمان را بهتر مى توان درک کرد.
این آیات دوازده صفت از صفات ویژه آنان را بیان مى کند که بعضى به جنبه هاى اعتقادى ارتباط دارند، و برخى اخلاقى ، و پاره اى اجتماعى ، قسمتى جنبه فردى دارد و بخش دیگرى جمعى است ، و رویهم رفته مجموعه اى است از والاترین ارزشهاى انسانى .
نخست مى گوید: بندگان خاص خداوند رحمان کسانى هستند که با آرامش و بى تکبر بر روى زمین راه مى روند (و عباد الرحمن الذین یمشون على الارض هونا).
در واقع نخستین توصیفى که از عباد الرحمن شده است ، نفى کبر و غرور و خودخواهى است که در تمام اعمال انسان و حتى در کیفیت راه رفتن او آشکار مى شود زیرا ملکات اخلاقى همیشه خود را در لابلاى اعمال و گفتار و حرکات انسان نشان مى دهند، تا آنجا که از چگونگى راه رفتن یک انسان مى توان با دقت و موشکافى به قسمت قابل توجهى از اخلاق او پى برد.
آرى آنها متواضعند، و تواضع کلید ایمان است ، در حالى که غرور و کبر کلید کفر محسوب مى شود، در زندگى روزمره با چشم خود دیده ایم و در آیات قرآن نیز کرارا خوانده ایم که متکبران مغرور حتى حاضر نبودند به سخنان رهبران الهى گوش فرا دهند، حقایق را به باد مسخره مى گرفتند، و دید آنها فراتر از نوک بینى آنها نبود، آیا با این حالت کبر ایمان آوردن امکان پذیر است ؟!
آرى این مؤ منان بنده خداوند رحمانند، و نخستین نشانه بندگى همان تواضع است .
تواضعى که در تمام ذرات وجود آنان نفوذ کرده و حتى در راه رفتن آنها آشکار است .
و اگر مى بینیم یکى از مهمترین دستوراتى که خداوند به پیامبرش مى دهد این است که و لا تمش فى الارض مرحا انک لن تخرق الارض و لن تبلغ الجبال طولا: در روى زمین از سر کبر و غرور گام بر مدار چرا که نمى توانى زمین را بشکافى و طول قامتت هرگز به کوهها نمى رسد.
(سوره اسراء آیه 37) نیز به خاطر همین است که روح ایمان تواضع مى باشد.
راستى اگر انسان کمترین شناختى از خود و جهان هستى داشته باشد مى داند در برابر این عالم بزرگ چه اندازه کوچک است ؟
حتى اگر گردنش همطر از کوهها شود تازه بلندترین کوههاى زمین در برابر عظمت زمین کمتر از برآمدگیهاى پوست نارنج نسبت به آن است ، همان زمینى که خود ذره ناچیزى است در این کهکشانهاى عظیم .
آیا با این حال کبر و غرور دلیل جهل و نادانى مطلق نیست ؟!
در حدیث جالبى از پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) مى خوانیم که روزى از کوچه اى عبور مى کردند جمعى از مردم را در یک نقطه مجتمع دیدند از علت آن سؤ ال کردندعرض کردند دیوانه اى است که اعمال جنون آمیز و خنده آورش مردم را متوجه خود ساخته پیامبر آنها را به سوى خود فرا خواند و فرمود: مى خواهید دیوانه واقعى را به شما معرفى کنم ؟
همه خاموش بودند و با تمام وجودشان گوش مى دادند: فرمود: المتبختر فى مشیه الناظر فى عطفیه ، المحرک جنبیه بمنکبیه الذى لا یرجى خیره و لا یؤ من شر، فذلک المجنون و هذا مبتلى !: کسى که با تکبر و غرور راه مى رود و پیوسته به دو طرف خود نگاه مى کند، پهلوهاى خود را با شانه خود حرکت مى دهد (غیر از خود را نمى بیند و اندیشه اش از خودش فراتر نمى رود) کسى که مردم به خیر او امید ندارند و از شر او در امان نیستند دیوانه واقعى او است اما این را که دیدید تنها یک بیمار است .
دومین وصف آنها حلم و بردبارى است چنانکه قرآن در ادامه همین آیه مى گوید: و هنگامى که جاهلان آنها را مورد خطاب قرار مى دهند و به جهل و جدال و سخنان زشت مى پردازند در پاسخ آنها سلام مى گویند (و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما).
سلامى که نشانه بى اعتنائى تواءم با بزرگوارى است ، نه ناشى از ضعف ، سلامى که دلیل عدم مقابله به مثل در برابر جاهلان و سبک مغزان است ، سلام وداع گفتن با سخنان بى رویه آنها است ، نه سلام تحیت که نشانه محبت و پیوند دوستى است ، خلاصه سلامى که نشانه حلم و بردبارى و بزرگوارى است .
آرى یکى دیگر از پدیده هاى با عظمت روحى آنها تحمل و حوصله است که بدون آن هیچ انسانى راه دشوار و پر فراز و نشیب عبودیت و بندگى خدا را طى نخواهد کرد مخصوصا در جوامعى که افراد فاسد و مفسد و جاهل و نادان در آن فراوان است .
در دومین آیه به سومین ویژگى آنها که عبادت خالصانه پروردگار است پرداخته مى گوید آنها کسانى هستند که شبانگاه براى پروردگارشان سجده و قیام مى کنند (و الذین یبیتون لربهم سجدا و قیاما).
در ظلمت شب که چشم غافلان در خواب است و جائى براى تظاهر و ریا وجود ندارد خواب خوش را بر خود حرام کرده و به خوشتر از آن که ذکر خدا و قیام و سجود در پیشگاه با عظمت او است مى پردازند، پاسى از شب را به مناجات با محبوب مى گذرانند، و قلب و جان خود را با یاد و نام او روشن مى کنند.
گر چه جمله یبیتون دلیل بر این است که آنها شب را با سجود و قیام به صبح مى آورند ولى معلوم است که منظور بخش قابل ملاحظه اى از شب است ، و یا اگر تمام شب باشد در بعضى از مواقع چنین است .
ضمنا تقدیم سجود بر قیام به خاطر اهمیت آن است هر چند در موقع نماز عملا قیام مقدم بر سجود است .
چهارمین صفت ویژه آنان خوف و ترس از مجازات و کیفر الهى است : آنها کسانى هستند که پیوسته مى گویند پروردگارا عذاب جهنم را از ما بر طرف گردان که عذابش سخت و شدید و پر دوام است (و الذین یقولون ربنا اصرف عنا عذاب جهنم ان عذابها کان غراما).
چرا که جهنم بد جایگاه و بد محل اقامتى است (انها ساءت مستقرا و مقاما).
با اینکه آنها شبها به یاد خدا هستند و به عبادتش مشغول ، و روزها در مسیر انجام وظیفه گام برمى دارند باز هم قلوبشان مملو از ترس مسئولیتها است ، همان ترسى که عامل نیرومندى براى حرکت به سوى انجام وظیفه بیشتر و بهتر است ،همان ترسى که به سان یک پلیس نیرومند از درون ، انسان را کنترل مى کند، و بى آنکه مامور و مراقبى داشته باشد وظائف خود را به نحو احسن انجام مى دهد و در عین حال خود را در پیشگاه خدا مقصر مى شمرد.
واژه غرام در اصل به معنى مصیبت و ناراحتى شدیدى است که دست از سر انسان برندارد، و اگر به شخص طلبکار غریم گفته مى شود به خاطر آن است که دائما براى گرفتن حق خویش ملازم انسان است ، به عشق و علاقه سوزانى که انسان را با اصرار به دنبال کار یا چیزى مى فرستد نیز غرام گفته مى شود اطلاق این واژه بر جهنم به خاطر آن است که عذابش شدید، پیگیر و پر دوام است .
تفاوت مستقر و مقام شاید از این نظر بوده باشد که دوزخ براى کافران جایگاه همیشگى (مقام ) است ، و براى مؤ منان مدتى قرارگاه (مستقر) مى باشد، و به این ترتیب به هر دو گروهى که وارد دوزخ مى شوند اشاره شده است .
روشن است که دوزخ بد قرارگاه و محل اقامتى است ، آتش سوزان کجا و قرار گرفتن کجا؟
شعله هاى کشنده کجا و اقامت و آسایش کجا؟
این احتمال نیز وجود دارد که مستقر و مقام هر دو به یک معنا باشد و تاکیدى است بر دوام مجازات دوزخ ، درست در مقابل بهشت که درباره آن ذیل همین آیات مى خوانیم خالدین فیها حسنت مستقرا و مقاما: مؤ منان جاودانه در غرفه هاى بهشتى مى مانند چه جایگاه خوب و چه محل اقامت نیکوئى است ) (فرقان - 76).
در آخرین آیه مورد بحث به پنجمین صفت ممتاز عباد الرحمن که اعتدال و دورى از هر گونه افراط و تفریط در کارها مخصوصا در مساله انفاق است اشاره کرده مى فرماید: آنها کسانى هستند که به هنگام انفاق نه اسراف مى کنند و نه سختگیرى ، بلکه در میان این دو حد اعتدالى را رعایت مى کنند (و الذین اذا انفقوا لم یسرفوا و لم یقتروا و کان بین ذالک قواما).
جالب توجه اینکه اصل انفاق کردن را مسلم مى گیرد بطورى که نیاز به ذکر نداشته باشد چرا که انفاق یکى از وظائف حتمى هر انسانى است ، لذا سخن را روى کیفیت انفاق آنان مى برد و مى گوید: انفاقى عادلانه و دور از هر گونه اسراف و سختگیرى دارند، نه آن چنان بذل و بخششى کنند که زن و فرزندشان گرسنه بمانند، و نه آن چنان سختگیر باشند که دیگران از مواهب آنها بهره نگیرند.
در تفسیر اسراف و اقتار که نقطه مقابل یکدیگرند مفسران سخنان گوناگونى دارند که روح همه به یک امر باز مى گردد و آن اینکه اسراف آن است که بیش از حد و در غیر حق و بیجا مصرف گردد، و اقتار آن است که کمتر از حق و مقدار لازم بوده باشد.
در یکى از روایات اسلامى تشبیه جالبى براى اسراف و اقتار و حد اعتدال شده است و آن اینکه هنگامى که امام صادق (علیه السلام ) این آیه را تلاوت فرمود مشتى سنگریزه از زمین برداشت و محکم در دست گرفت ، و فرمود این همان اقتار و سخت گیرى است سپس مشت دیگرى برداشت و چنان دست خود را گشود که همه آن به روى زمین ریخت و فرمود این اسراف است ، بار سوم مشت دیگرى برداشت و کمى دست خود را گشود به گونه اى که مقدارى فرو ریخت و مقدارى در دستش بازماند، و فرمود این همان قوام است .
واژه قوام (بر وزن عوام ) در لغت به معنى عدالت و استقامت و حد وسطمیان دو چیز است و قوام (بر وزن کتاب ) به معنى چیزى است که مایه قیام و استقرار بوده باشد.
نکته ها: 1 - طرز مشى مؤمنان در آیات فوق خواندیم که یکى از نشانه هاى بندگان خاص خدا تواضع است تواضعى که بر روح آنها حکومت مى کند و حتى در راه رفتن آنها نمایان است تواضعى که آنها را بر تسلیم در برابر حق وامى دارد، ولى گاه ممکن است بعضى تواضع را با ضعف و ناتوانى و سستى و تنبلى اشتباه کنند که این طرز فکر خطرناکى است .
تواضع در راه رفتن به این نیست که سست و بى رمق گام بردارند، بلکه در عین تواضع گامهائى محکم و حاکى از جدیت و قدرت بردارند.
در حالات پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) مى خوانیم که یکى از اصحاب مى گوید: ما رایت احدا اسرع فى مشیته من رسول الله (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) کانما الارض تطوى له و انا لنجهد انفسنا و انه لغیر مکترث : من کسى را سریعتر در راه رفتن از پیامبر ندیدم ، گوئى زمین زیر پاى او جمع مى شد، و ما به زحمت مى توانستیم به او برسیم و او اهمیتى نمى داد.
در حدیث دیگرى از امام صادق (علیه السلام ) مى خوانیم که در تفسیر آیه الذین یمشون على الارض هونا فرمود: و الرجل یمشى بسجیته التى جبل علیها، لا یتکلف و لا یتبختر: منظور این است که انسان به حال طبیعى خودش راه برود و تکلف و تکبر در آن نداشته باشد.در حدیث دیگرى در حالات پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) آمده : قد کان یتکفا فى مشیه کانما یمشى فى صبب : هنگامى که پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) راه مى رفت در عین اینکه عجولانه نبود با سرعت گام برمى داشت گوئى از یک سرازیرى پائین مى رفت .
به هر حال همان گونه که گفتیم کیفیت راه رفتن به تنهائى مطرح نیست ، بلکه دریچه اى است براى پى بردن به وضع روحیات یک انسان ، و در حقیقت آیه اشاره اى به نفوذ روح تواضع و فروتنى در جان و روح عباد الرحمان مى کند.
2 - سختگیرى و اسراف بدون شک اسراف یکى از مذموم ترین اعمال از دیدگاه قرآن و اسلام است ، و در آیات و روایات نکوهش فراوانى از آن شده ، اسراف یک برنامه فرعونى است (و ان فرعون لعال فى الارض و انه لمن المسرفین ) (یونس 83).
اسراف کنندگان اصحاب دوزخ و جهنمند (و ان المسرفین هم اصحاب النار) (غافر 43).
و با توجه به آنچه امروز ثابت شده که منابع روى زمین با توجه به جمعیت انسانها آن قدر زیاد نیست که بتوان اسراف کارى کرد، و هر اسراف کارى سبب محرومیت انسانهاى بى گناهى خواهد بود، بعلاوه روح اسراف معمولا توأ م با خودخواهى و خودپسندى و بیگانگى از خلق خدا است .
در عین حال بخل و سختگیرى و خسیس بودن نیز به همین اندازه زشت و ناپسند و نکوهیده است ، اصولا از نظر بینش توحیدى مالک اصلى خدا است و ما همه امانتدار او هستیم و هر گونه تصرفى بدون اجازه و رضایت او زشت و ناپسند است و مى دانیم او نه اجازه اسراف مى دهد و نه اجازه بخل و تنگ چشمى .
آیه 68 69 و 71 70: آیه و ترجمه وَ الَّذِینَ لا یَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلَهاً ءَاخَرَ وَ لا یَقْتُلُونَ النَّفْس الَّتى حَرَّمَ اللَّهُ إِلا بِالْحَقِّ وَ لا یَزْنُونَ وَ مَن یَفْعَلْ ذَلِک یَلْقَ أَثَاماً(68) یُضعَف لَهُ الْعَذَاب یَوْمَ الْقِیَمَهِ وَ یخْلُدْ فِیهِ مُهَاناً(69) إِلا مَن تَاب وَ ءَامَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صلِحاً فَأُولَئک یُبَدِّلُ اللَّهُ سیِّئَاتِهِمْ حَسنَتٍ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَّحِیماً(70) وَ مَن تَاب وَ عَمِلَ صلِحاً فَإِنَّهُ یَتُوب إِلى اللَّهِ مَتَاباً(71) 68 - آنها کسانى هستند که معبود دیگرى را با خداوند نمى خوانند، و انسانى را که خداوند خونش را حرام شمرده جز به حق به قتل نمى رسانند، و زنا نمى کنند، و هر کس چنین کند مجازاتش را خواهد دید.
69 - چنین کسى عذاب او در قیامت مضاعف مى گردد، و با خوارى همیشه در آن خواهد ماند.
70 - مگر کسى که توبه کند و ایمان آورد و عمل صالح انجام دهد که خداوند گناهان این گروه را به حسنات تبدیل مى کند.
و خداوند آمرزنده و مهربان است .
71 - و کسى که توبه کند و عمل صالح بجا آورد به سوى خدا بازگشت مى کند (و پاداش خود را از او مى گیرد).
بحثى دیگر از صفات عباد الرحمن ششمین ویژگى عباد الرحمن که در آیات مورد بحث آمده توحید خالص است که آنها را از هر گونه شرک و دوگانه و یا چند گانه پرستى دور مى سازد، مى فرماید: آنها کسانى هستند که معبود دیگرى را با خداوند نمى خوانند (و الذین لا یدعون مع الله الها آخر).
نور توحید سراسر قلب آنها و زندگى فردى و اجتماعیشان را روشن ساخته و تیرگى و ظلمت شرک از آسمان فکر و روح آنها به کلى کنار و رخت بر بسته است .
هفتمین صفت ، پاکى آنها از آلودگى به خون بیگناهان است : آنها هرگز انسانى را که خداوند خونش را حرام شمرده ، جز به حق ، به قتل نمى رسانند (و لا یقتلون النفس التى حرم الله الا بالحق ).
از آیه فوق به خوبى استفاده مى شود که تمام نفوس انسانى در اصل محترمند و ریختن خون آنها ممنوع است ، مگر عواملى پیش آید که این احترام ذاتى را تحت الشعاع قرار دهد و مجوز ریختن خون گردد.
هشتمین وصف آنها این است که : دامان عفتشان هرگز آلوده نمى شود و زنا نمى کنند (و لا یزنون ).
آنها بر سر دو راهى کفر و ایمان ایمان را انتخاب مى کنند، و بر سر دو راهى امنیت و ناامنى جانها، امنیت را، و بر سر دو راهى پاکى و آلودگى ، پاکى را، آنها محیطى خالى از هر گونه شرک و ناامنى و بى عفتى و ناپاکى با تلاش و کوشش خود فراهم مى سازند.
و در پایان این آیه براى تاکید هر چه بیشتر اضافه مى کند: و هر کس یکى از این امور را انجام دهد عقوبت و مجازاتش را خواهد دید (و من یفعل ذلک یلق اثاما).
اثم و اثام در اصل به معنى اعمالى است که انسان را از رسیدن به ثواب دور مى سازد، سپس به هر گونه گناه اطلاق شده است ولى در اینجا به معنى جزاى گناه است .
بعضى نیز گفته اند که اثم به معنى گناه و اثام به معنى کیفر گناه است .
و اگر مى بینیم بعضى از مفسران آن را به معنى بیابان یا کوه یا چاهى در جهنم ذکر کرده اند در واقع از قبیل بیان مصداق است .
درباره فلسفه تحریم زنا در جلد 12 صفحه 103 به بعد (ذیل آیه 33 سوره اسراء) مشروحا بحث کرده ایم .
قابل توجه اینکه در آیه فوق ، نخست از مساله شرک ، سپس قتل نفس ، و بعد از آن زنا سخن به میان آمده ، از بعضى از روایات استفاده مى شود که این سه گناه از نظر ترتیب اهمیت به همین صورت که در آیه آمده اند مى باشد.
ابن مسعود از پیامبر گرامى اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) چنین نقل مى کند عرض کردم : اى الذنب اعظم ؟
قال ان تجعل لله ندا و هو خلقک قال قلت ثم اى ؟
قال ان تقتل ولدک مخافه ان یطعم معک ، قال قلت : ثم اى ؟
قال ان تزانى حلیله جارک ، فانزل الله تصدیقها و الذین لا یدعون مع الله الها آخر - الى آخر الایه : کدام گناه از همه گناهان بزرگتر است ؟
فرمود: این که براى خدا شبیهى قرار دهى در حالى که او تو را آفرید، عرض کردم بعد از آن کدام گناه ؟
فرمود: اینکه فرزند خود را از ترس اینکه مبادا با تو هم غذا شود به قتل برسانى !، بازعرض کردم بعد از آن کدام گناه ؟
فرمود: اینکه به همسر همسایه ات خیانت کنى در این هنگام خداوند تصدیق سخن پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) را در این آیه نازل کرد: و الذین لا یدعون مع الله الها آخر ...
گر چه در این حدیث سخن از نوع خاصى از قتل و زنا به میان آمده ولى با توجه به اطلاق مفهوم آیه ، این حکم درباره همه انواع آن مى باشد و مورد روایت مصداق واضحترى از آن است .
از آنجا که این سه گناه نهایت اهمیت را دارد باز در آیه بعد روى آن تکیه کرده مى گوید: کسانى که مرتکب این امور شوند عذاب آنها در قیامت مضاعف مى گردد، و با خوارى ، جاودانه در عذاب خواهد ماند (یضاعف له العذاب یوم القیامه و یخلد فیه مهانا).
در اینجا دو سؤ ال پیش مى آید: نخست اینکه چرا عذاب این گونه اشخاص مضاعف مى گردد؟
چرا به اندازه گناهشان مجازات نشوند؟
آیا این با اصول عدالت سازگار است ؟
دیگر اینکه در اینجا سخن از خلود و عذاب جاویدان است ، در حالى که مى دانیم خلود تنها مربوط به کفار است ، و از سه گناهى که در این آیه ذکر شده تنها گناه اول کفر مى باشد، و اما قتل نفس و زنا نمى تواند سبب خلود گردد؟
مفسران در پاسخ سؤ ال اول ، بحث بسیار کرده اند، آنچه صحیحتر به نظر مى رسد این است که منظور از مضاعف شدن عذاب این است که بر هر یک از این گناهان سه گانه که در این آیه مذکور است مجازات جداگانه اى خواهد شد که مجموعا عذاب مضاعف است .
از این گذشته گاه یک گناه سرچشمه گناهان دیگر مى شود، مانند کفر که سبب ترک واجبات و انجام محرمات مى گردد، و این خود موجب مضاعف شدن مجازات الهى است .
به همین جهت بعضى از مفسران این آیه را دلیل بر این اصل معروف گرفته اند که کفار همانگونه که مکلف به اصول دین هستند، به فروع نیز مکلف مى باشند (الکفار مکلفون بالفروع کما انهم مکلفون بالاصول ).
و اما در پاسخ سؤ ال دوم مى توان گفت که بعضى از گناهان به قدرى شدید است که سبب بى ایمان از دنیا رفتن مى شود، همانگونه که درباره قتل نفس در ذیل آیه 93 سوره نساء گفته ایم .
در مورد زنا مخصوصا اگر زناى محصنه باشد نیز ممکن است چنین باشد.
این احتمال نیز وجود دارد که خلود در آیه فوق در مورد کسانى است که هر سه گناه را با هم مرتکب شوند، هم شرک ، هم قتل نفس و هم زنا، شاهد بر این معنى آیه بعد است که مى گوید الا من تاب و آمن و عمل صالحا: مگر کسى که توبه کند و ایمان آورد و عمل صالح انجام دهد و به این ترتیب مشکلى باقى نخواهد ماند.
بعضى از مفسران نیز خلود را در اینجا به معنى مدت طولانى گرفته اند نه جاودانى ، ولى تفسیر اول و دوم صحیحتر به نظر مى رسد.
قابل توجه اینکه در اینجا علاوه بر مساله مجازات معمولى ، کیفر دیگرى که همان تحقیر و مهانت است و جنبه روانى دارد نیز ذکر شده است که خود مى تواند تفسیرى بر مساله مضاعف بودن عذاب بوده باشد، چرا که آنها هم عذاب جسمى دارند و هم روحى .
ولى از آنجا که قرآن مجید هیچگاه راه بازگشت را به روى مجرمان نمى بندد و گنهکاران را تشویق و دعوت به توبه مى کند، در آیه بعد چنین مى گوید: مگر کسى که توبه کند و ایمان آورد و عمل صالح انجام دهد که خداوند گناهانشان را مى بخشد و سیئات اعمال آنها را تبدیل به حسنات مى کند، و خداوند آمرزنده و مهربان است (الا من تاب و آمن و عمل عملا صالحا فاولئک یبدل الله سیئاتهم حسنات و کان الله غفورا رحیما).
همانگونه که دیدیم در آیه قبل ، سه گناه از بزرگترین گناهان ذکر شده بود جائى که در توبه را به روى این گونه افراد باز بگذارد دلیل بر این است که هر گنهکار پشیمانى مى تواند به سوى خدا بازگردد، مشروط به اینکه توبه اش حقیقى باشد که نشانه آن عمل صالح جبران کننده است که در آیه آمده ، و گرنه مجرد استغفار به زبان ، با پشیمانى زودگذر به قلب ، هرگز دلیل توبه نیست .
مساله مهم در مورد آیه فوق این است که چگونه خداوند سیئات آنها را تبدیل به حسنات مى کند؟
تبدیل سیئات به حسنات در اینجا چند تفسیر است که همه مى تواند قابل قبول باشد: 1 - هنگامى که انسان توبه مى کند و ایمان به خدا مى آورد دگرگونى عمیقى در سراسر وجودش پیدا مى شود، و به خاطر همین تحول و انقلاب درونى سیئات اعمالش در آینده تبدیل به حسنات مى شود، اگر در گذشته مرتکب قتل نفس مى شد در آینده دفاع از مظلومان و مبارزه با ظالمان را جاى آن مى گذارد، و اگر زناکار بود بعدا عفیف و پاکدامن مى شود و این توفیق الهى را در سایه ایمان و توبه پیدا مى کند.
2 - دیگر اینکه خداوند به لطف و کرمش و فضل و انعامش بعد از توبه کردن سیئات اعمال او را محو مى کند، و به جاى آن حسنات مى نشاند، چنانکه در روایتى از ابوذر از پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) مى خوانیم : روز قیامت که مى شود بعضى از افرادرا حاضر مى کنند خداوند دستور مى دهد گناهان صغیره او را به او عرضه کنید و کبیره ها را بپوشانید، به او گفته مى شود تو در فلان روز فلان گناه صغیره را انجام دادى ، و او به آن اعتراف مى کند، ولى قلبش از کبائر ترسان و لرزان است .
در اینجا هر گاه خدا بخواهد به او لطفى کند دستور مى دهد بجاى هر سیئه حسنه اى به او بدهید، عرض مى کند پروردگارا!
من گناهان مهمى داشتم که آنها را در اینجا نمى بینم .
ابو ذر مى گوید: در این هنگام پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) تبسم کرد که دندانهایش آشکار گشت سپس این آیه را تلاوت فرمود فاولئک یبدل الله سیئاتهم حسنات .
3 - سومین تفسیر اینکه منظور از سیئات نفس اعمالى که انسان انجام مى دهد نیست ، بلکه آثار سوئى است که از آن بر روح و جان انسان نشسته ، هنگامى که توبه کند و ایمان آورد آن آثار سوء از روح و جانش برچیده مى شود، و تبدیل به آثار خیر مى گردد، و این است معنى تبدیل سیئات به حسنات .
البته این سه تفسیر - منافاتى با هم ندارند و ممکن است هر سه در مفهوم آیه جمع باشند.
آیه بعد در حقیقت چگونگى توبه صحیح را تشریح کرده و مى گوید: کسى که توبه کند و عمل صالح انجام دهد، به سوى خدا بازگشت مى کند (و پاداش خود را از او مى گیرد) (و من تاب و عمل صالحا فانه یتوب الى الله متابا).
یعنى توبه و ترک گناه باید تنها به خاطر زشتى گناه نباشد بلکه علاوه بر آن انگیزه اش خلوص نیت و بازگشت به سوى پروردگار باشد.
بنابراین فى المثل ترک شراب یا دروغ به خاطر ضررهائى که دارد هر چند خوب است ولى ارزش اصلى این کار در صورتى است که از انگیزه الهى سرچشمه گیرد.
بعضى از مفسران تفسیر دیگرى براى آیه فوق ذکر کرده اند و آن اینکه : این جمله پاسخى است براى تعجبى که احیانا آیا گذشته در بعضى از اذهان برمى انگیزد و آن اینکه چگونه ممکن است خداوند سیئات را به حسنات تبدیل کند؟
این آیه پاسخ مى دهد هنگامى که انسان به سوى خداوند بزرگ بازگردد این امر تعجب ندارد.
تفسیر سومى براى آیه ذکر شده و آن اینکه : هر کس از گناه توبه کند به سوى خدا و پاداشهاى بیحساب او باز مى گردد.
گر چه این تفسیرهاى سه گانه منافاتى با هم ندارد ولى تفسیر اول نزدیکتر به نظر مى رسد به خصوص اینکه با روایتى که در تفسیر على ابن ابراهیم ذیل آیه مورد بحث نقل شده هماهنگ است .
آیه 2و3و1 سوره طلاق: آیه و ترجمه بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ یَأَیهَا النَّبىُّ إِذَا طلَّقْتُمُ النِّساءَ فَطلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتهِنَّ وَ أَحْصوا الْعِدَّهَ وَ اتَّقُوا اللَّهَ رَبَّکمْ لا تخْرِجُوهُنَّ مِن بُیُوتِهِنَّ وَ لا یخْرُجْنَ إِلا أَن یَأْتِینَ بِفَحِشهٍ مُّبَیِّنَهٍ وَ تِلْک حُدُودُ اللَّهِ وَ مَن یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظلَمَ نَفْسهُ لا تَدْرِى لَعَلَّ اللَّهَ یحْدِث بَعْدَ ذَلِک أَمْراً(1) 1 - اى پیامبر!
هر زمان خواستید زنان را طلاق دهید در زمان عده طلاق گوئید (زمانى که از عادت ماهانه پاک شده و با همسرشان نزدیکى نکرده باشند) و حساب عده را نگه دارید، و از خدائى که پروردگار شما است به پرهیزید، نه شما آنها را از خانه هایشان بیرون کنید، و نه آنها (در دوران عده ) بیرون روند، مگر اینکه کار زشت آشکارى انجام دهند، این حدود الهى است ، و هر کس از حدود الهى تجاوز کند به خویشتن ستم کرده ، تو نمى دانى شاید خداوند بعد از این ، وضع تازه (و وسیله اصلاحى ) فراهم کند.
شرایط طلاق و جدائى گفتیم مهمترین بحث این سوره همان بحث طلاق است که از نخستین آیه آن شروع مى شود، روى سخن را به پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) به عنوان پیشواى بزرگ مسلمانان کرده سپس یک حکم عمومى را با صیغه جمع بیان مى کند و مى فرماید: اى پیامبر هنگامى که خواستید زنان را طلاق دهید آنها را در زمان عده طلاق دهید))!
(یا ایها النبى اذا طلقتم النساء فطلقوهن لعدتهن ).
این نخستین حکم از احکام پنج گانه اى است که در این آیه آمده است ، و چنانکه مفسران از آن استفاده کرده اند منظور این است که صیغه طلاق در زمانى اجرا شود که زن از عادت ماهیانه پاک شده ، و با همسرش نزدیکى نکرده باشد، زیرا طبق آیه 228 سوره بقره عده طلاق باید به مقدار ((ثلاثه قروء)) (سه بار پاک شدن ) بوده باشد، و در اینجا تاءکید مى کند که طلاق باید با آغاز عده همراه گردد، و این تنها در صورتى ممکن است که طلاق در حال پاکى بدون آمیزش تحقق یابد چه اینکه اگر طلاق در حال حیض واقع شود آغاز زمان عده از آغاز طلاق جدا مى شود و شروع عده بعد از پاک شدن خواهد بود.
و همچنین اگر در حال طهارتى باشد که با همسرش نزدیکى کرده باز جدائى مسلم است زیرا چنین پاکى به خاطر آمیزش دلیلى بر نبودن نطفه در رحم نیست (دقت کنید).
به هر حال این نخستین شرط طلاق است .
در روایات متعددى از پیامبر گرامى اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) نقل شده است که ((هر گاه کسى همسرش را در عادت ماهیانه طلاق دهد باید اعتناء به آن طلاق نکند، و بازگردد تا زن پاک شود سپس اگر مى خواهد او را طلاق دهد اقدام کند)).
همین معنى در روایات اهل بیت (علیهمالسلام ) نیز به طور مکرر آمده ، حتى به عنوان تفسیر آیه ذکر شده است .
سپس به دومین حکم که مساءله نگه داشتن حساب عده است پرداخته مى فرماید: ((حساب عده را نگه دارید)) (و احصوا العده ).
دقیقا ملاحظه کنید که سه بار زن ، ایام پاکى خود را به پایان رساند و عادت ماهیانه ببیند، هنگامى که سومین دوران پاکى پایان یافت ، و وارد عادت ماهیانه سوم شد، ایام عده سر آمده و پایان یافته است .
اگر در این امر دقت نشود ممکن است ، دوران عده بیش از مقدار لازم محسوب گردد، و ضرر و زیانى متوجه زن شود، چرا که او را از ازدواج مجدد باز مى دارد، و اگر کمتر باشد، هدف اصلى از عده که حفظ حریم ازدواج اول ، و مساءله عدم انعقاد نطفه است رعایت نشده .
((احصوا)) از ماده ((احصاء)) به معنى شمارش است و در اصل از ((حصى )) به معنى ریگ گرفته شده ، زیرا بسیارى از مردم در زمانهاى قدیم که به خواندن و نوشتن آشنا نبودند، حساب موضوعات مختلف را با ریگها نگه مى داشتند.
قابل توجه اینکه : مخاطب به نگه دارى حساب عده ، مردان هستند، این به خاطر آن است که مساءله ((حق نفقه و مسکن )) بر عهده آنها است ، و همچنین ((حق رجوع )) نیز از آن آنان است ، و گرنه زنان نیز مؤ ظفید که براى روشن شدن تکلیفشان حساب عده را دقیقا نگه دارند.
بعد از این دستور، همه مردم را به تقوى و پرهیزگارى دعوت کرده مى فرماید: ((از خدائى که پروردگار شما است به پرهیزید)) (و اتقوا الله ربکم ) او پروردگار و مربى شما است ، و دستوراتش ، ضامن سعادت شما مى باشد، بنابراین فرمانهاى او را به کار بندید و از عصیان و نافرمانیش به پرهیزید، مخصوصا در امر طلاق و نگهدارى حساب عده دقت به خرج دهید.
بعد به ((سومین )) و ((چهارمین )) که یکى مربوط به شوهران است و دیگرى مربوط به زنان ، مى فرماید: ((شما آنها را از خانه هایشان ، خارج نسازید، و آنها نیز از خانه ها در دوران عده خارج نشوند)) (لا تخرجوهن من بیوتهن و لا یخرجن ).
گرچه بسیارى از بیخبران ، این حکم اسلامى را به هنگام طلاق اصلا اجرا نمى کنند، و به محض جارى شدن صیغه طلاق ، هم مرد به خود اجازه مى دهد که زن را بیرون کند، و هم زن خود را آزاد مى پندارد که از خانه شوهر خارج شود و به خانه بستگان بازگردد، ولى این حکم اسلامى فلسفه بسیار مهمى دارد، زیرا علاوه بر حفظ احترام زن ، غالبا زمینه را براى بازگشت شوهر از طلاق ، و تحکیم پیوند زناشوئى ، فراهم مى سازد.
پشت پا زدن به این حکم مهم اسلامى که در متن قرآن مجید آمده است سبب مى شود که بسیارى از طلاقها به جدائى دائم منتهى شود، در حالى که اگر این حکم اجرا مى شد، غالبا به آشتى و بازگشت مجدد منتهى مى گشت .
ولى از آنجا که گاهى شرائطى فراهم مى شود که نگهدارى زن بعد از طلاق در خانه طاقت فرسا است ، به دنبال آن پنجمین حکم را به صورت استثناء اضافه کرده ، مى گوید: ((مگر اینکه آنها کار زشت آشکارى را انجام دهند)) (الا ان یاتین بفاحشه مبینه ).
مثلا آنقدر، ناسازگارى ، بدخلقى ، و بدزبانى با همسر و کسان او کند که ادامه حضور او در منزل ، باعث مشکلات بیشتر گردد.
این معنى در روایات متعددى که از ائمه اهل بیت (علیهمالسلام ) نقل شده است دیده مى شود.
البته منظور هر مخالفت و ناسازگارى جزئى نیست ، زیرا در مفهوم کلمه ((فاحشه )) کار زشت مهم افتاده است ، بخصوص اینکه با وصف ((مبینه )) نیز توصیف شده است .
این احتمال نیز وجود دارد که منظور از فاحشه ((عمل منافى با عفت )) است و در روایتى از امام صادق (علیه السلام ) نیز نقل شده ، و منظور از خارج ساختن در این صورت بیرون بردن براى اجراى حد و سپس بازگشت به خانه است .
جمع میان هر دو معنى نیز ممکن است .
و باز به دنبال بیان این احکام به عنوان تاءکید مى افزاید: ((این حدود و مرزهاى الهى است ، هر کس از حدود الهى تجاوز کند به خویشتن ستم کرده )) (و تلک حدود الله و من یتعد حدود الله فقد ظلم نفسه ).
چرا که این قوانین و مقررات الهى ضامن مصالح خود مکلفین است ، و تجاوز از آن خواه از ناحیه مرد باشد یا زن لطمه به سعادت خود آنان مى زند.
و در پایان آیه ضمن اشاره لطیفى به فلسفه عده ، و عدم خروج زنان از خانه و اقامتگاه اصلى ، مى فرماید: ((تو نمى دانى شاید خداوند بعد از این ماجرا وضع تازه و وسیله اصلاحى فراهم سازد)) (لا تدرى لعل الله یحدث بعد ذلک امرا).
با گذشتن زمان ، طوفان خشم و غضب که غالبا موجب تصمیمهاى ناگهانى در امر طلاق و جدائى مى شود فرو مى نشیند، و حضور دائمى زن در خانه در کنار مرد در مدت عده ، و یادآورى عواقب شوم طلاق ، مخصوصا در آنجا که پاى فرزندانى در کار است ، و اظهار محبت هر یک نسبت به دیگرى ، زمینه ساز رجوع مى گردد، و ابرهاى تیره و تار دشمنى و کدورت را غالبا از آسمان زندگى آنها دور مى سازد.
جالب اینکه در حدیثى از امام باقر (علیه السلام ) مى خوانیم : المطلقه تکتحل و تختضب و تطیب و تلبس ما شائت من الثیاب ، لان الله عز و جل یقول لعل الله یحدث بعد ذلک امرا لعلها ان تقع فى نفسه فیراجعها.
((زن مطلقه در دوران عده اش مى تواند آرایش کند، سرمه در چشم نماید، و موهاى خود را رنگین ، و خود را معطر، و هر لباسى که مورد علاقه او است بپوشد، زیرا خداوند مى فرماید: شاید خدا بعد از این ماجرا وضع تازه اى فراهم سازد، و ممکن است از همین راه زن بار دیگر قلب مرد را تسخیر کرده و مرد رجوع کند))!
همانگونه که گفتیم تصمیم بر جدائى و طلاق غالبا تحت تاءثیر هیجانهاى زودگذر است که با گذشت زمان و معاشرت مستمر مرد و زن در یک مدت نسبتا طولانى (مدت عده ) و اندیشه در پایان کار، صحنه به کلى دگرگون مى شود، و بسیارى از جدائیها به آشتى منتهى مى گردد اما به شرط اینکه دستورهاى اسلامى فوق یعنى ماندن زن در مدت عده در خانه همسر سابق دقیقا اجرا شود.
به خواست خدا بعدا خواهیم گفت که همه اینها مربوط به ((طلاق رجعى )) است نکته ها: 1 - طلاق منفورترین حلالها بدون شک ، قرارداد زوجیت از جمله قراردادهائى است که باید قابل جدائى باشد، چرا که گاه عللى پیش مى آید که زندگى مشترک زن و مرد رابا هم غیر ممکن ، یا طاقت فرسا و مملو از مفاسد مى کند، و اگر اصرار داشته باشیم که این قرارداد تا ابد بماند، سرچشمه مشکلات زیادى مى گردد، لذا اسلام با اصل طلاق موافقت کرده است ، و هم اکنون نتیجه ممنوع بودن کامل طلاق را در جوامع مسیحى ، ملاحظه مى کنیم که چگونه زنان و مردان زیادى هستند که به حکم قانون تحریف یافته مذهب مسیح (علیه السلام ) طلاق را ممنوع مى شمرند و قانونا همسر یکدیگرند، ولى در عمل جدا از یکدیگر زندگى کرده ، و حتى هر کدام براى خود همسرى غیر رسمى انتخاب کرده اند!
بنابراین اصل مساءله طلاق یک ضرورت است ، اما ضرورتى که باید به حد اقل ممکن تقلیل یابد، و تا آنجا که راهى براى ادامه زوجیت است کسى سراغ آن نرود.
به همین دلیل در روایات اسلامى ، شدیدا از طلاق مذمت گردیده ، و به عنوان مبغوضترین حلالها، از آن یاد شده است ، چنانکه در روایتى از پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) مى خوانیم : ما من شى ء ابغض الى الله عز و جل من بیت یخرب فى الاسلام بالفرقه یعنى الطلاق : ((هیچ عمل منفورتر، نزد خداوند متعال از این نیست که اساس خانه اى در اسلام با جدائى (یعنى طلاق ) ویران گردد)).
و در حدیث دیگرى از امام صادق (علیه السلام ) مى خوانیم : ما من شى ء مما احله الله ابغض الیه من الطلاق : ((چیزى از امور حلال ، در پیشگاه خدا مبغوضتر از طلاق نیست )).
باز در حدیث دیگرى از رسول اکرم (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) آمده است که فرمود: تزوجوا و لا تطلقوا، فان الطلاق یهتز منه العرش !: ((ازدواج کنید و طلاق ندهید که طلاق عرش خدا را به لرزه درمى آورد))!
چرا چنین نباشد، در حالى که طلاق مشکلات زیادى براى خانواده ها، زنان و مردان و مخصوصا فرزندان به وجود مى آورد، که آن را عمدتا در سه قسمت مى توان خلاصه کرد: 1 - مشکلات عاطفى - بدون شک مرد و زنى که سالها یا ماهها با یکدیگر زندگى کرده اند، سپس از هم جدا مى شوند، و از نظر عاطفى جریحه دار خواهند شد، و در ازدواج آینده خاطره ازدواج گذشته ، دائما آنها را نگران مى دارد، و حتى به همسر آینده با یک نوع بدبینى و سوءظن مى نگرند، آثار زیانبار این امر بر کسى مخفى نیست ، و لذا بسیار دیده شده که این گونه زنان و مردان براى همیشه از ازدواج چشم مى پوشند.
2 - مشکلات اجتماعى - بسیارى از زنان بعد از طلاق شانس زیادى براى ازدواج مجدد، آن هم به طور شایسته و دلخواه ، ندارند، و از این نظر گرفتار خسران شدید مى شوند، و حتى مردان نیز بعد از طلاق دادن همسر خود، شانس ازدواج مطلوبشان به مراتب کمتر خواهد بود، مخصوصا اگر پاى فرزندانى در میان باشد، لذا غالبا ناچار مى شوند، تن به ازدواجى در دهند که نظر واقع آنها را تاءمین نمى کند، و از این نظر تا پایان عمر رنج مى برند.
3 - مشکلات فرزندان که از همه اینها مهمتر است ، کمتر دیده شده است که نامادریها همچون مادر، دلسوز و مهربان باشند، و بتوانند خلاء عاطفى فرزندانى را که از آغوش پر مهر مادر بریده شده اند پر کنند، همانگونه که اگر زن سابق فرزند را با خود ببرد، در مورد ناپدرى نیز این صادق است ، البته هستند زنان و مردانى که نسبت به غیر فرزندان خود، پر محبت و وفا دارند، ولى مسلما تعداد آنها کم است ، و به همین دلیل ، فرزندان بعد از طلاق ، گرفتار بزرگترین زیان و خسران مى شوند، و شاید غالب آنها، سلامت روانى خود را تا آخر عمر از دست مى دهند.
و این ضایعه اى است نه تنها براى هر خانواده بلکه براى کل جامعه ، چرا که چنین کودکانى که از مهر مادر یا پدر، محروم مى شوند گاه به صورت افرادى خطرناک درمى آیند، که بدون توجه تحت تاءثیر روح انتقام جوئى قرار گرفته و انتقام خود را از کل جامعه مى گیرند.
اگر اسلام این همه درباره طلاق سختگیرى کرده ، دلیلش همین آثار زیانبار آن در ابعاد مختلف است .
و نیز به همین دلیل قرآن مجید صریحا دستور مى دهد که هرگاه اختلافى میان زن و مرد پیدا شود بستگان دو طرف در اصلاح آن دو بکوشند، و از طریق تشکیل ((محکمه صلح خانوادگى )) از کشیده شدن دو همسر به دادگاه شرع ، یا به مساءله طلاق و جدائى ، مانع شوند.
(شرح محکمه صلح را در جلد سوم صفحه 375 به بعد ذیل آیه 35 سوره نساء داده ایم ).
و باز به همین دلیل آنچه به خوشبینى زن و مرد، و تحکیم پایه هاى علائق خانوادگى ، کمک کند، از نظر اسلام مطلوب ، و آنچه آنرا متزلزل سازد مبغوض و منفور است .
2 - انگیزه طلاق طلاق مانند هر پدیده دیگرى اجتماعى داراى ریشه هاى مختلفى است که بدون بررسى دقیق و مقابله با آن جلوگیرى از بروز چنین حادثه اى مشکل است ، و لذا قبل از هر چیز باید به سراغ عوامل طلاق برویم و ریشه هاى آنرا در جامعه بخشکانیم ، این عوامل بسیار زیاد است که امور زیر از مهمترین آنها است : الف - توقعات نامحدود زن یا مرد یکى از مهمترین عوامل جدائى است ، و اگر هر کدام دامنه توقع خویش را محدود سازند، و از عالم رؤ یاها و پندارها بیرون آیند، و طرف مقابل خود را به خوبى درک کنند، و در حدودى که ممکن است توقع داشته باشند، جلوى بسیارى از طلاقها گرفته خواهد شد.
ب - حاکم شدن روح تجمل پرستى و اسراف و تبذیر بر خانواده ها عامل مهم دیگرى است که مخصوصا زنان را در یک حالت نارضائى دائم نگه مى دارد، و با انواع بهانه گیریها راه طلاق و جدائى را صاف مى کند.
ج - دخالتهاى بیجاى اقوام و بستگان و آشنایان در زندگى خصوصى دو همسر، و مخصوصا در اختلافات آنها، عامل مهم دیگرى محسوب مى شود.
تجربه نشان داده است که اگر هنگام بروز اختلافات در میان دو همسر آنها را به حال خود رها کنند و با جانبدارى از این یا از آن دامن به آتش این اختلاف نزنند چیزى نمى گذرد که خاموش مى شود، ولى دخالت کسان دو طرف که غالبا با تعصب و محبتهاى ناروا همراه است کار را روز به روز مشکلتر و پیچیده تر مى سازد.
البته این به آن معنا نیست که نزدیکان همیشه خود را از این اختلافات دور دارند، بلکه منظور این است که آنها را در اختلافات جزئى به حال خود رها کنند، ولى هرگاه اختلاف به صورت کلى و ریشه دار درآمد با توجه به مصلحت طرفین ، و اجتناب و پرهیز از هر گونه موضع گیرى یکجانبه و تعصب آمیز دخالت کنند، و مقدمات صلحشان را فراهم سازند.
د - بى اعتنایى زن و مرد به خواست یکدیگر، مخصوصا آنچه به مسائل عاطفى و جنسى برمى گردد، مثلا هر مردى انتظار دارد که همسرش پاکیزه و جذاب باشد، همچنین هر زن نیز چنین انتظارى از شوهرش دارد، ولى این از امورى است که غالبا حاضر به اظهار آن نیستند، اینجا است که بى اعتنایى طرف مقابل و نرسیدن به وضع ظاهر خویش و ترک تزیین لازم ، و ژولیده و کثیف بودن ، همسر او را از ادامه چنین ازدواجى سیر مى کند، مخصوصا اگر در محیط زندگانى آنها افرادى باشند که این امور را رعایت کنند و آنها بى اعتنا از کنار این مساءله بگذرند.
لذا در روایات اسلامى اهمیت زیادى به این معنى داده شده ، چنانکه در حدیثى از امام صادق (علیه السلام ) مى خوانیم : لا ینبغى للمرئه ان تعطل نفسها: ((سزاوار نیست که زن خود را بدون زینت و آرایش براى شوهرش بماند و در حدیث دیگرى از امام صادق (علیه السلام ) آمده است که فرمود: و لقد خرجن نساء من العفاف الى الفجور ما اخرجهن الا قله تهیئه ازواجهن !
زنانى از جاده عفت خارج شدند و علتى جز این نداشت که مردان آنها به خودشان نمى رسیدند))!
ه - عدم تناسب فرهنگ خانوادگى و روحیات زن و مرد با یکدیگر نیز یکى از عوامل مهم طلاق است ، و این مساءله اى است که باید قبل از اختیار همسر دقیقا مورد توجه قرار گیرد که آن دو علاوه بر اینکه ((کفو شرعى )) یعنى مسلمان باشند، ((کفو فرعى )) نیز باشند، یعنى تنها تناسبهاى لازم از جهات مختلف در میان آن دو رعایت شود، در غیر این صورت باید از بهم خوردن چنین ازدواجهائى تعجب نکرد.
3 - فلسفه نگه داشتن عده بدون شک ((عده )) دو فلسفه اساسى دارد که در قرآن مجید و اخبار اسلامى به آن اشاره شده است : نخست مساءله حفظ نسل و مشخص شدن وضع زن از نظر باردارى و عدم باردارى ، و دیگر وجود وسیله اى براى بازگشت به زندگى اول ، و از بین بردن عوامل جدائى است که در آیه فوق اشاره لطیفى به آن شده بود، بخصوص اینکه اسلام روى این مساءله تاءکید مى کند که زنان در دوران عده باید در خانه مرد بمانند، و طبعا یک معاشرت دائمى چند ماهه خواهند داشت که به آنها مجال مى دهد مساءله جدائى را دور از هیجانات زودگذر مجددا مورد بررسى قرار دهند.
مخصوصا در مورد طلاق رجعى که بازگشت به زوجیت نیازى به هیچگونه تشریفات ندارد، و هر کار و یا سخنى که دلیل بر تمایل مرد به بازگشت باشد رجوع محسوب مى شود، حتى اگر دست بر بدن زن یا شهوت و یا بدون شهوت بگذارد هر چند قصد رجوع هم نداشته باشد رجوع محسوب مى شود.
به این ترتیب اگر این مدت با شرائطى که در بالا گفتیم بگذرد و آن دو با هم آشتى نکنند معلوم مى شود به راستى آمادگى ادامه زندگى مشترک ندارند مصلحت در این است که از هم جدا شوند.
در این زمینه شرح دیگرى در جلد دوم تفسیر نمونه ذیل آیه 228 سوره بقره داده ایم ، آیه 2-3: آیه و ترجمه فَإِذَا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِکُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ فَارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَ أَشهِدُوا ذَوَى عَدْلٍ مِّنکمْ وَ أَقِیمُوا الشهَدَهَ للَّهِ ذَلِکمْ یُوعَظ بِهِ مَن کانَ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الاَخِرِ وَ مَن یَتَّقِ اللَّهَ یجْعَل لَّهُ مخْرَجاً(2) وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْث لا یحْتَسِب وَ مَن یَتَوَکلْ عَلى اللَّهِ فَهُوَ حَسبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَلِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکلِّ شىْءٍ قَدْراً(3) 2 - و هنگامى که عده آنها سرآمد یا آنها را به طرز شایسته اى نگهدارید، و یا به طرز شایسته اى از آنها جدا شوید، و دو مرد عادل از خودتان را گواه گیرید، و شهادت را براى خدا برپا دارید، این چیزى است که افرادى که به خدا و روز قیامت ایمان دارند به آن اندرز داده مى شوند، و هر کس تقواى الهى پیشه کند خداوند راه نجاتى براى او فراهم مى کند.
3 - و او را از جائى که گمان ندارد روزى مى دهد، و هر کس بر خداوند توکل کند کفایت امرش را مى کند، خداوند فرمان خود را به انجام مى رساند، و خدا براى هر چیزى اندازه اى قرار داده است .
یا سازش یا جدائى خداپسندانه در ادامه بحثهاى مربوط به ((طلاق )) که در آیات پیشین آمده ، در نخستین آیه مورد بحث به چند حکم دیگر اشاره مى کند، نخست مى فرماید: ((هنگامى که مدت عده آنها سرآمد باید آنها را به طرز شایسته اى - از طریق رجوع - نگاهدارید، یا به طرز شایسته اى از آنها جدا شوید)).
(فاذا بلغن اجلهن فامسکوهن بمعروف او فارقوهن بمعروف ).
مراد به ((بلوغ اجل )) (رسیدن به پایان مدت ) این نیست که مدت عده به طور کامل پایان گیرد، بلکه منظور رسیدن به اواخر مدت است ، و گرنه رجوع کردن بعد از پایان عده جایز نیست ، مگر اینکه نگهدارى آنها از طریق صیغه عقد جدید صورت گیرد، ولى این معنى از مفهوم آیه بسیار بعید به نظر مى رسد.
به هر حال ، در این آیه ، یکى از مهمترین و حساب شده ترین دستورهاى مربوط به زندگى زناشوئى ، مطرح ، و آن اینکه زن و مرد یا باید به طور شایسته با هم زندگى کنند، و یا به طور شایسته از هم جدا شوند.
همانگونه که زندگى مشترک باید روى اصول صحیح و طرز انسانى و شایسته باشد، جدائى نیز باید خالى از هرگونه جار و جنجال و دعوى و نزاع و بدگوئى و ناسزا و اجحاف و تضییع حقوق بوده باشد این مهم است که همانگونه که پیوندها با صلح و صفا انجام گیرد جدائیها نیز تواءم با تفاهم باشد، چرا که ممکن است در آینده این زن و مرد بار دیگر به فکر تجدید زندگى مشترک شوند، ولى بدرفتاریهاى هنگام جدائى چنان جو فکرى آنها را تیره و تار ساخته که راه بازگشت را به روى آنها مى بندد، و به فرض بخواهند مجددا با هم ازدواج کنند زمینه فکرىو عاطفى مناسب ندارند، از سوى دیگر بالاخره هر دو مسلمانند و متعلق به یک جامعه ، و جدائى تواءم با مخاصمه و امور ناشایست نه تنها در خود آنها اثر مى گذارد که در فامیل دو طرف هم اثرات زیانبارى دارد، و گاه زمینه همکاریهاى آنها را در آینده به کلى بر باد مى دهد.
راستى چه خوب است که نه فقط در زندگى زناشوئى ، بلکه در هرگونه دوستى و برنامه مشترک ، انسان تا آنجا که مى تواند به همکارى شایسته ادامه دهد و هرگاه نتوانست به طرز شایسته جدا شود که ((جدائى شایسته )) نیز خود نوعى پیروزى و موفقیت براى طرفین است !
از آنچه که گفتیم معلوم شد که ((امساک به معروف )) و ((جدائى به معروف )) معنى وسیعى دارد که هرگونه شرائط واجب و مستحب و برنامه هاى اخلاقى را دربر مى گیرد و مجموعه اى از آداب اسلامى و اخلاقى را در ذهن مجسم مى کند.
سپس به دومین حکم اشاره کرده مى افزاید: هنگام طلاق و جدائى ، دو مرد عادل از خودتان (از مسلمانان ) را شاهد بگیرید (و اشهدوا ذوى عدل منکم ).
تا اگر در آینده اختلافى روى دهد، هیچیک از طرفین ، نتوانند واقعیتها را انکار کنند.
بعضى از مفسران ، احتمال داده اند که شاهد گرفتن ، هم در مورد طلاق است و هم در مورد رجوع ، ولى از آنجا که شاهد گرفتن به هنگام رجوع ، بلکه به هنگام تزویج ، قطعا واجب نیست ، بنابراین اگر فرضا آیه فوق رجوع را هم شامل شود، در این مورد یک دستور مستحب است .
و در سومین دستور، وظیفه شهود را چنین بیان مى کند: ((شهادت را براى خدا برپا دارید)) (و اقیموا الشهاده لله ).
مبادا تمایل قلبى شما به یکى از دو طرف ، مانع شهادت به حق باشد، بایدجز خدا و اقامه حق انگیزه دیگرى در آن راه نیابد، درست است که شهود باید عادل باشند، ولى با وجود عدالت ، نیز صدور گناه محال نیست ، به همین دلیل به آنها هشدار مى دهد که مراقب خویش باشند و آگاهانه یا ناآگاهانه از مسیر حق منحرف نشوند.
ضمنا تعبیر به ((ذوى عدل منکم )) دلیل بر این است که دو شاهد باید ((مسلمان )) و ((عادل )) و ((مرد)) باشند.
و در پایان آیه به عنوان تاءکید درباره تمام احکام گذشته مى افزاید: ((تنها کسانى که ایمان به خدا و روز قیامت دارند از این وعظ و اندرز نتیجه مى گیرند)) (ذلکم یوعظ به من کان یؤ من بالله و الیوم الاخر).
بعضى ذلکم را تنها اشاره به مساءله توجه به خدا و رعایت عدالت از ناحیه شهود دانسته اند، ولى ظاهر این است که این تعبیر معنى وسیعى دارد و تمام احکام گذشته را در مورد طلاق دربر مى گیرد.
به هر صورت این تعبیر دلیل بر اهمیت فوق العاده این احکام است به گونه اى که اگر کسى آنها را رعایت نکند و از آن وعظ و اندرز نگیرد گوئى ایمان به خدا و روز قیامت ندارد.
و از آنجا که گاهى مسائل مربوط به معیشت و زندگى آینده و یا گرفتاریهاى دیگر خانوادگى سبب مى شود که دو همسر به هنگام طلاق یا رجوع ، و یا دو شاهد به هنگام شهادت دادن از جاده حق و عدالت منحرف شوند در پایان آیه مى فرماید: ((هر کس از خدا بپرهیزد و ترک گناه کند خداوند براى او راه نجاتى قرار مى دهد و مشکلات زندگى او را حل مى کند)) (و من یتق الله یجعل له مخرجا).و او را از جائى که گمان ندارد روزى مى دهد)) (و یرزقه من حیث لا یحتسب ).
((و هر کس بر خداوند توکل کند و کار خود را به او واگذارد خدا کفایت امرش مى کند)) (و من یتوکل على الله فهو حسبه ).
((چرا که خداوند قادر مطلق ، فرمانش در همه چیز نافذ است و هر کارى را اراده کند به انجام مى رساند)) (ان الله بالغ امره ).
((ولى خداوند براى هر کار و هر چیز اندازه و حسابى قرار داده است )).
(قد جعل الله لکل شى ء قدرا).
به این ترتیب به زنان و مردان و شهود هشدار مى دهد که از مشکلات حق نهراسند، و مجرى عدالت باشند، و گشایش کارهاى بسته را از خدا بخواهند چرا که خداوند تضمین کرده که مشکل پرهیزکاران را بگشاید و آنها را از جائى که خودشان هم انتظار ندارند روزى دهد.
خداوند ضمانت کرده که هر کس توکل کند درنمى ماند، و خداوند قادر بر انجام این ضمانت است .
درست است که این آیات در مورد طلاق و احکام مربوط به آن نازل شده ، ولى محتواى گسترده اى دارد که سایر موارد را نیز شامل مى شود و وعده امید بخشى است از سوى خداوند به همه پرهیزکاران و توکل کنندگان که سرانجام لطف الهى آنها را مى گیرد، و از پیچ و خم مشکلات عبور مى دهد، و به افق تابناک سعادت رهنمون مى گردد سختى هاى معیشت را برطرف مى سازد، و ابرهاى تیره و تار مشکلات را از آسمان زندگى آنها کنار مى زند.
جمله ((قد جعل الله لکل شى ء قدرا)) اشاره لطیفى است به نظامى که حاکم بر تشریح و تکوین است یعنى این دستورهائى که خداوند در مورد طلاق و غیر آن صادر فرموده همه طبق حساب و اندازه گیرى دقیق و حکیمانه اى است ،همچنین مشکلاتى که در طول زندگى انسان چه در مساءله زناشوئى و چه در غیر آن رخ مى دهد هر کدام اندازه و حساب و مصلحت و پایانى دارد، نباید به هنگام بروز این حوادث دستپاچه شوند، و زبان به شکوه بگشایند، و یا براى حل مشکلات به بى تقوائیها توسل جویند، بلکه باید با نیروى تقوا و خویشتندارى به جنگ آنها بروند و حل نهائى را از خدا بخواهند.
نکته ها: 1 - تقوى و نجات از مشکلات آیات فوق از امیدبخشترین آیات قرآن مجید است که تلاوت آن دل را صفا و جان را نور و ضیا مى بخشد، پرده هاى یاءس و نومیدى را مى درد، شعاعهاى حیاتبخش امید را به قلب مى تاباند، و به تمام افراد پرهیزگار با تقوا وعده نجات و حل مشکلات مى دهد.
در حدیثى از ابو ذر غفارى نقل شده که پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) فرمود: انى لا علم آیه لو اخذ بها الناس لکفتهم : و من یتق الله یجعل له مخرجا...
فما زال یقولها و یعیدها: ((من آیه اى را مى شناسم که اگر تمام انسانها دست به دامن آن زنند براى حل مشکلات آنها کافى است ، پس آیه ((ومن یتق الله )) را تلاوت فرمود و بارها آن را تکرار کرد)).
در حدیث دیگرى از رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) نقل شده که در تفسیر این آیه فرمود: من شبهات الدنیا و من غمرات الموت و شدائد یوم القیامه : ((خداوندا پرهیزکاران را از شبهات دنیا و حالات سخت مرگ و شدائدروز قیامت رهائى مى بخشد))!
این تعبیر دلیل بر این است که گشایش امور براى اهل تقوا منحصر به دنیا نیست ، بلکه قیامت را نیز شامل مى شود.
و در حدیث دیگرى از همان حضرت (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) آمده است : من اکثر الاستغفار جعله الله له من کل هم فرجا و من کل ضیق مخرجا: ((هر کس بسیار استغفار کند (و لوح دل را از زنگار گناه بشوید) خدا براى او از هر اندوهى گشایشى ، و از هر تنگنائى راه نجاتى قرار مى دهد)).
جمعى از مفسران گفته اند: که نخستین آیه فوق ، درباره ((عوف بن مالک )) نازل شده که از یاران پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) بود، دشمنان اسلام فرزندش را اسیر کردند، او به محضر پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) آمد و از این ماجرا و فقر و تنگدستى شکایت کرد، فرمود: تقواى را پیشه کن و شکیبا باش و بسیار ذکر لا حول و لا قوه الا بالله را بگو، او این کار را انجام داد، ناگهان در حالى که در خانه اش نشسته بوده فرزندش از در، درآمد، معلوم شد که از یک لحظه غفلت دشمن استفاده کرده و فرار نموده ، و حتى شترى از دشمن را نیز با خود آورده است .
(اینجا بود که آیه فوق نازل شد و از گشایش مشکل این فرد با تقوى و روزى از جائى که انتظارش را نداشت خبر داد).
ذکر این مطلب نیز لازم است که هرگز مفهوم آیه ، این نیست که انسان تلاش و کوشش براى زندگى را به دست فراموشى بسپارد، و بگوید در خانه مى نشینم و تقوا پیشه مى کنم و ذکر ((لا حول و لا قوه الا بالله )) مى گویم تا از آنجا که گمان ندارم به من روزى مى رسد، نه هرگز مفهوم آیه چنین نیست ، هدف تقوى و پرهیزکارى تواءم با تلاش و کوشش است ، اگر با این حال درها به روى انسان بسته شد خداوند گشودن آنها را تضمین فرموده است .
و لذا در حدیثى مى خوانیم که یکى از یاران امام صادق (علیه السلام ) ((عمر بن مسلم )) مدتى خدمتش نیامد، حضرت جویاى حال او شد، عرض کردند: او تجارت را ترک گفته ، و رو به عبادت آورده ، فرمود: واى بر او ا ما علم ان تارک الطلب لا یستجاب له : ((آیا نمى داند کسى که تلاش و طلب روزى را ترک گوید دعایش مستجاب نمى شود)).
سپس افزود: ((جمعى از یاران رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) وقتى آیه و من یتق الله یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لا یحتسب )) نازل شد درها را به روى خود بستند، و رو به عبادت آوردند و گفتند: ((خداوند روزى ما را عهده دار شده ))!
این جریان به گوش پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) رسید، کسى را نزد آنها فرستاد که چرا چنین کرده اید؟
گفتند: اى رسول خدا!
چون خداوند روزى ما را تکفل کرده و ما مشغول عبادت شدیم ، پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) فرمود: انه من فعل ذلک لم یستجب له ، علیکم بالطلب !: ((هر کس چنین کند دعایش مستجاب نمى شود، بر شما باد که تلاش و طلب کنید)).
2 - روح توکل منظور از توکل بر خدا، این است که انسان تلاشگر کار خود را به او واگذارد و حل مشکلات خویش را از او بخواهد، خدائى که از تمام نیازهاى او آگاه است ، خدائى که نسبت به او، رحیم و مهربان است ، و خدائى که قدرت به حل هر مشکلى دارد.
کسى که داراى روح توکل است ، هرگز یاءس و نومیدى را به خود راه نمى دهد، در برابر مشکلات احساس ضعف و زبونى نمى کند، در برابر حوادث سخت ، مقاوم است ، و همین فرهنگ و عقیده چنان قدرت روانى به او مى دهد که مى تواند بر مشکلات پیروز شود، و از سوى دیگر امدادهاى غیبى که به متوکلان نوید داده شده است به یارى او مى آید، و او را شکست و ناتوانى رهائى مى بخشد.
در حدیثى از پیامبر گرامى اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) آمده است که فرمود: از پیک وحى خدا، جبرئیل ، پرسیدم : توکل چیست ؟
گفت : العلم بان المخلوق لا یضر و لا ینفع ، و لا یعطى و لا یمنع ، و استعمال الیاس من الخلق ، فاذا کان العبد کذلک لم یعمل لاحد سوى الله ، و لم یرج و لم یخف سوى الله ، و لم یطمع فى احد سوى الله فهذا هو التوکل .
: ((حقیقت توکل این است که انسان بداند: مخلوق ، نه زیان مى رساند، و نه نفع ، و نه عطا مى کند و نه منع ، چشم امید از خلق برداشتن (و به خالق دوختن ) هنگامى که چنین شود، انسان جز براى خدا کار نمى کند، به غیر او امید ندارد، از غیر او نمى ترسد، و دل به کسى جز او نمى بندد، این روح توکل است )).
((توکل )) با این محتواى عمیق ، شخصیت تازه اى به انسان مى بخشد، و در تمام اعمال او اثر مى گذارد، لذا در حدیثى مى خوانیم که پیغمبر اکرم (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) در شب معراج از پیشگاه خداوند سؤ ال کرد: پروردگارا!
اى الاعمال افضل ((چه عملى از همه اعمال برتر است )).
خداوند متعال فرمود لیس شى ء عندى افضل من التوکل على و الرضابما قسمت : ((چیزى در نزد من افضل و برتر از توکل بر من ، و خشنودى به آنچه قسمت کرده ام نیست )).
بدیهى است توکل به این معنى همیشه تواءم با جهاد و تلاش و کوشش است ، نه تنبلى و فرار از مسئولیتها.
شرح دیگرى در این زمینه در جلد دهم صفحه 295 به بعد (ذیل آیه 12 سوره ابراهیم ) آورده ایم .
آیه 1و2و3و4و60و59و30 و 31 َسوره نور: فضیلت سوره ((نور)) در حدیثى از پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) مى خوانیم من قرء سوره نور اعطى من الاجر عشر حسنات بعدد کل مؤ منه و مؤ من فیما مضى و فیما بقى : ((کسى که سوره نور را بخواند (و محتواى آن را در زندگى خود پیاده کند) خداوند به عدد هر زن و مرد با ایمانى در گذشته و آینده ده حسنه به عنوان پاداش به او خواهد داد)).
در حدیث دیگرى از امام صادق (علیه السلام ) مى خوانیم : حصنوا اموالکم و فروجکم بتلاوه سوره نور و حصنوا بها نسائکم ، فان من ادمن قرائتها فى کل یوم او فى کل لیله لم یزن احد من اهلبیته ابدا حتى یموت : ((اموال خود را از تلف و دامان خود را از ننگ بى عفتى حفظ کنید به وسیله تلاوت سوره نور، و زنانتان را در پرتو دستوراتش از انحرافات مصون دارید که هر کس قرائت این سوره را در هر شبانه روز ادامه دهد احدى از خانواده او هرگز تا پایان عمر گرفتار عمل منافى عفت نخواهد شد)).
توجه به محتواى سوره که از طرق گوناگون و مؤ ثر به مبارزه با عوامل انحراف از جاده عفت برخاسته نکته اصلى حدیث فوق و همچنین مفهوم عملى آن را روشن مى سازد.
محتواى سوره نور این سوره را در حقیقت مى توان سوره پاکدامنى و عفت و مبارزه با آلودگیهاى جنسى دانست چرا که قسمت عمده دستوراتش بر محور پاکسازى اجتماع از طرق مختلف از آلودگیهاى جنسى دور مى زند و این هدف در چند مرحله پیاده شده است : مرحله اول بیان مجازات شدید زن و مرد زناکار است که در دومین آیه این سوره با قاطعیت تمام مطرح گردیده .
مرحله دوم به این امر مى پردازد که اجراى این حد شدید مساءله ساده اى نیست ، و از نظر موازین قضائى اسلام شرط سنگینى دارد، نسبت به غیر مرد و همسرش چهار شاهد و در مورد مرد و همسرش برنامه لعان که شرح آن خواهد آمد باید اجرا گردد، و حتى اگر کسى که دیگرى را متهم مى سازد نتواند ادعاى خود را در محکمه قضاوت اسلامى به ثبوت برساند خود مجازات شدید (چهار پنجم حد زنا) خواهد داشت ، تا کسى تصور نکند مى تواند با متهم ساختن دیگران به سادگى آنها را به مجازات اسلامى بکشاند، بلکه به عکس خودش گرفتار مجازات خواهد شد.
سپس به همین مناسبت ((حدیث معروف افک )) و تهمتى را که به یکى از همسران پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) زدند مطرح کرده ، و قرآن شدیدا این مساءله را تعقیب مى کند، تا کاملا روشن شود شایعه سازى درباره افراد پاک چه گناه سنگینى دارد.
در مرحله سوم براى اینکه تصور نشود اسلام تنها به برنامه مجازات گنهکار قناعت مى کند به یکى از مهمترین راههاى پیشگیرى از آلودگیهاى جنسى پرداخته ، مساءله نهى از چشم چرانى مردان نسبت به زنان و زنان نسبت به مردان و موضوع حجاب زنان مسلمان را پیش کشیده مشروحا در این زمینه بحث مى کند، چرا که یکى از عوامل مهم انحرافات جنسى این دو مساءله چشم چرانى و بى حجابى است ، و تا آنها ریشه کن نشوند آلودگیها بر طرف نخواهد شد.
در مرحله چهارم باز به عنوان یک پیشگیرى مهم از آلوده شدن به اعمال منافى عفت دستور ازدواج سهل و آسان را صادر مى کند تا از طریق ارضاى مشروع غریزه جنسى با ارضاى نامشروع مبارزه کند.
در مرحله پنجم بخشى از آداب معاشرت و اصول تربیت فرزندان نسبت به پدران و مادران را در همین رابطه بیان مى کند که در اوقات خاصى که احتمال دارد زن و شوهر با هم خلوت کرده باشند، فرزندان بدون اجازه وارد اطاق آنها نشوند و موجباتى از این راه براى انحراف فکر آنها فراهم نگردد.
و به همین مناسبت بعضى دیگر از آداب زندگى خانوادگى را، هر چند ارتباط با مسائل جنسى ندارد، ذکر مى کند.
در مرحله ششم که در لابلاى این بحثها طرح شده بخشى از مسائل مربوط به توحید و مبدء و معاد و تسلیم بودن در برابر فرمان پیامبر را ذکر مى کند چرا که پشتوانه همه برنامه هاى عملى و اخلاقى همان مسائل اعتقادى و ایمان به مبدء و معاد و حقانیت نبوت است ، و تا این ریشه نباشد آن شاخ و برگها و گل و میوه ها شکوفا نمى گردد.
ضمنا به مناسبت بحثهاى مربوط به ایمان و عمل صالح سخن از حکومت جهانى مؤ منان صالح العمل به میان آمده و به بعضى از دستورات دیگر اسلام نیز اشاره شده است که در مجموع یک واحد کامل و جامع را تشکیل مى دهد.
آیه 1 – 3 سوره نور: آیه و ترجمه بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ سورَهٌ أَنزَلْنَهَا وَ فَرَضنَهَا وَ أَنزَلْنَا فِیهَا ءَایَتِ بَیِّنَتٍ لَّعَلَّکمْ تَذَکَّرُونَ(1) الزَّانِیَهُ وَ الزَّانى فَاجْلِدُوا کلَّ وَحِدٍ مِّنهُمَا مِائَهَ جَلْدَهٍ وَ لا تَأْخُذْکم بهِمَا رَأْفَهٌ فى دِینِ اللَّهِ إِن کُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الاَخِرِ وَ لْیَشهَدْ عَذَابهُمَا طائفَهٌ مِّنَ الْمُؤْمِنِینَ(2) الزَّانى لا یَنکِحُ إِلا زَانِیَهً أَوْ مُشرِکَهً وَ الزَّانِیَهُ لا یَنکِحُهَا إِلا زَانٍ أَوْ مُشرِکٌ وَ حُرِّمَ ذَلِک عَلى الْمُؤْمِنِینَ(3) بنام خداوند بخشنده مهربان 1 - این سوره اى است که ما آن را فرو فرستادیم و واجب نمودیم ، و در آن آیات بینات نازل کردیم ، شاید شما متذکر شوید.
2 - زن و مرد زناکار را هر یک ، صد تازیانه بزنید، و هرگز در دین خدا رافت (و محبت کاذب ) شما را نگیرد اگر به خدا و روز جزا ایمان دارید، و باید گروهى از مؤ منان مجازات آنها را مشاهده کنند.
3 - مرد زناکار جز با زن زناکار یا مشرک ازدواج نمى کند، و زن زناکار را جز مرد زناکار یا مشرک به ازدواج خود در نمى آورد، و این کار بر مؤ منان تحریم شده است .
حد ((زانى )) و ((زانیه )) مى دانیم نام این سوره ، سوره نور است به خاطر آیه نور که یکى از چشمگیرترین آیات سوره است ، ولى گذشته از این ، محتواى سوره نیز از نورانیت خاصى برخوردار است ، به انسانها، به خانواده ها، به زن و مرد نور عفت و پاکدامنى مى بخشد، به زبانها و سخنها نورانیت تقوى و راستى مى دهد، به دلها و جانها نور توحید و خدا پرستى و ایمان به معاد و تسلیم در برابر دعوت پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) مى دهد.
نخستین آیه این سوره در حقیقت اشاره اجمالى به مجموع بحثهاى سوره دارد و مى گوید: ((این سوره اى است که ما آن را فرو فرستادیم و واجب نمودیم ، و در آن آیات بینات نازل کردیم شاید شما متذکر شوید)) (سوره انزلناها و فرضناها و انزلنا فیها آیات بینات لعلکم تذکرون ).
((سوره )) از ماده ((سور)) به معنى ارتفاع و بلندى بنا است ، سپس به دیوارهاى بلندى که در گذشته اطراف شهرها براى حفظ از هجوم دشمنان مى کشیدند، سور اطلاق کرده اند، و از آنجا که این دیوارها شهر را از منطقه بیرون جدا مى کرد،تدریجا این کلمه به قطعه و بخش از چیزى - از جمله قطعه و بخشى از قرآن که از بقیه جدا شده است - اطلاق گردیده .
بعضى از ارباب لغت نیز گفته اند که ((سوره )) به بناهاى زیبا و بلند و برافراشته گفته مى شود، و به بخشهاى مختلف از یک بناى بزرگ نیز سوره مى گویند، به همین تناسب به بخشهاى مختلف قرآن که از یکدیگر جدا است سوره اطلاق شده است .
به هر حال این تعبیر، اشاره به این حقیقت است که تمام احکام و مطالب این سوره اعم از عقائد و آداب و دستورات همه داراى اهمیت فوق العاده اى است زیرا همه از طرف خداوند نازل شده است .
مخصوصا جمله ((فرضناها)) (آن را فرض کردیم ) با توجه به معنى ((فرض )) که به معنى قطع مى باشد نیز این معنى را تاءکید مى کند.
تعبیر به ((آیات بینات )) ممکن است اشاره به حقایقى از توحید و مبدء و معاد و نبوت باشد که در آن مطرح شده ، در برابر ((فرضنا)) که اشاره به احکام و دستوراتى است که در این سوره ، بیان گردیده ، و به عبارت دیگر یکى اشاره به عقائد است و دیگرى اشاره به ((احکام )).
این احتمال نیز وجود دارد که منظور از ((آیات بینات ))، دلائلى است که براى احکام مفروض در این سوره آمده است .
جمله ((لعلکم تذکرون )) (شاید شما متذکر شوید) بار دیگر این واقعیت را در نظرها مجسم مى کند که ریشه همه اعتقادات راستین و برنامه هاى عملى اسلام در درون فطرت انسانها نهفته است ، و بر این اساس ، توضیح آنها یکنوع ((تذکر و یاد آورى )) محسوب مى شود.بعد از این بیان کلى ، به نخستین دستور قاطع و محکم پیرامون زن و مرد زناکار پرداخته مى گوید: ((زن و مرد زناکار را هر یک صد تازیانه بزنید)) (الزانیه و الزانى فاجلدوا کل واحد منهما ماه جلده ).
و براى تاءکید بیشتر اضافه مى کند ((هرگز نباید در اجراى این حد الهى گرفتار رافت (و محبت کاذب و دروغین ) شوید، اگر به خدا و روز جزا ایمان دارید)) (و لا تاخذکم بهما رافه فى دین الله ان کنتم تؤ منون بالله و الیوم الاخر).
و سر انجام در پایان این آیه به نکته دیگرى براى تکمیل نتیجه گیرى از این مجازات الهى اشاره کرده مى گوید: ((و باید گروهى از مؤ منان حضور داشته باشند و مجازات آن دو را مشاهده کنند)) (و لیشهد عذابهما طائفه من المؤ منین ).
در واقع این آیه مشتمل بر سه دستور است : 1 - حکم مجازات زنان و مردان آلوده به فحشاء (منظور از زنا آمیزش جنسى مرد و زن غیر همسر و بدون مجوز شرعى است ).
2 - تاءکید بر این که در اجراى این حد الهى گرفتار محبتها و احساسات بى مورد نشوید، احساسات و محبتى که نتیجه اى جز فساد و آلودگى اجتماع ندارد منتها براى خنثى کردن انگیزه هاى این گونه احساسات مساءله ایمان به خدا و روز جزا را پیش مى کشد چرا که نشانه ایمان به مبدء و معاد، تسلیم مطلق در برابر فرمان او است ، ایمان به خداوند عالم حکیم سبب مى شود که انسان بداند هر حکمى فلسفه و حکمتى دارد و بى دلیل تشریع نشده ، و ایمان به معاد سبب مى شود که انسان در برابر تخلفها احساس مسئولیت کند.
در اینجا حدیث جالبى (از پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) نقل شده که توجه به آن لازم است : یؤ تى بوال نقص من الحد سوطا فیقال له لم فعلت ذاک ؟
فیقول : رحمه لعبادک ، فیقال له انت ارحم بهم منى ؟!
فیؤ مر به الى النار، و یؤ تى بمن زاد سوطا، فیقال له لم فعلت ذلک ؟
فیقول لینتهوا عن معاصیک !
فیقول : انت احکم به منى ؟!
فیؤ مر به الى النار!: ((روز قیامت بعضى از زمامداران را که یک تازیانه از حد الهى کم کرده اند در صحنه محشر مى آورند و به او گفته مى شود چرا چنین کردى ؟
مى گوید: براى رحمت به بندگان تو!
پروردگار به او مى گوید: آیا تو نسبت به آنها از من مهربانتر بودى ؟!
و دستور داده مى شود او را به آتش بیفکنید!
دیگرى را مى آورند که یک تازیانه بر حد الهى افزوده ، به او گفته مى شود: چرا چنین کردى ؟
در پاسخ مى گوید: تا بندگانت از معصیت تو خوددارى کنند!
خداوند مى فرماید: تو از من آگاهتر و حکیمتر بودى ؟!
سپس دستور داده مى شود او را هم به آتش دوزخ ببرند)).
3 - دستور حضور جمعى از مؤ منان در صحنه مجازات است چرا که هدف تنها این نیست که گنهکار عبرت گیرد، بلکه هدف آنست که مجازات او سبب عبرت دیگران هم شود، و به تعبیر دیگر: با توجه به بافت زندگى اجتماعى بشر، آلودگى هاى اخلاقى در یک فرد ثابت نمى ماند، و به جامعه سرایت مى کند، براى پاکسازى باید همانگونه که گناه برملا شده مجازات نیز برملا گردد.
و به این ترتیب اساس پاسخ این سؤ ال که چرا اسلام اجازه مى دهد آبروى انسانى در جمع بریزد روشن مى شود، زیرا مادام که گناه آشکار نگردیده و به دادگاه اسلامى کشیده نشده است ((خداوند ستار العیوب )) راضى به پرده درى نیست اما بعد از ثبوت جرم و بیرون افتادن راز از پرده استتار، و آلوده شدن جامعه و کم شدن اهمیت گناه ، باید به گونه اى مجازات صورت گیرد که اثرات منفى گناه خنثى شود و عظمت گناه به حال نخستین باز گردد.
اصولا در یک جامعه سالم باید ((تخلف از قانون )) با اهمیت تلقى شود، مسلما اگر تخلف تکرار گردد آن اهمیت شکسته مى شود و تجدید آن تنها با علنى شدن کیفر متخلفان است .
این واقعیت را نیز از نظر نباید دور داشت که بسیارى از مردم براىحیثیت و آبروى خود بیش از مساءله تنبیهات بدنى اهمیت قائلند، و همین علنى شدن کیفر ترمز نیرومندى بر روى هوسهاى سرکش آنها است .
از آنجا که در آیه مورد بحث سخن از مجازات زن و مرد زناکار در میان است ، به همین مناسبت سؤ الى پیش مى آید که ازدواج مشروع با چنین زنان چه حکمى دارد؟
آیه سوم این سؤ ال را چنین پاسخ مى گوید: ((مرد زناکار جز با زن آلوده دامان یا مشرک و بى ایمان ازدواج نمى کند، همانگونه که زن آلوده دامان جز با مرد زانى یا مشرک پیمان همسرى نمى بندد)) (الزانى لا ینکح الا زانیه او مشرکه و الزانیه لا ینکحها الا زان او مشرک ).
((و این کار بر مؤ منان تحریم شده است )) (و حرم ذلک على المؤ منین ).
در اینکه این آیه بیان یک حکم الهى است ، یا خبر از یک قضیه خارجى و طبیعى ؟
در میان مفسران گفتگو است : بعضى معتقدند آیه تنها یک واقعیت عینى را بیان مى کند که آلودگان همیشه دنبال آلودگان مى روند، و همجنس با همجنس پرواز مى کند، اما افراد پاک و با ایمان هرگز تن به چنین آلودگیها و انتخاب همسران آلوده نمى دهند، و آن را بر خویشتن تحریم مى کنند، شاهد این تفسیر همان ظاهر آیه است که به صورت ((جمله خبریه )) بیان شده .
ولى گروه دیگر معتقدند که این جمله بیان یک حکم شرعى و الهى است مخصوصا مى خواهد مسلمانان را از ازدواج با افراد زناکار باز دارد، چرا که بیماریهاى اخلاقى همچون بیماریهاى جسمى غالبا واگیردار است .
و از این گذشته این کار یکنوع ننگ و عار براى افراد پاک محسوب مى شود.بعلاوه فرزندانى که در چنین دامانهاى لکه دار یا مشکوکى پرورش مى یابند سر نوشت مبهمى دارند.
روى این جهات اسلام این کار را منع کرده است .
شاهد این تفسیر جمله و حرم ذلک على المؤ منین است که در آن تعبیر به تحریم شده .
و شاهد دیگر روایات فراوانى است که از پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) و سایر پیشوایان معصوم (علیهمالسلام ) در این زمینه به ما رسیده و آن را به صورت یک حکم تفسیر کرده اند.
حتى بعضى از مفسران بزرگ در شاءن نزول آیه چنین نوشته اند: ((مردى از مسلمانان از پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) اجازه خواست که با ((ام مهزول )) - زنى که در عصر جاهلیت به آلودگى معروف بود و حتى پرچمى براى شناسائى بر در خانه خود نصب کرده بود!
- ازدواج کند، آیه فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت )).
در حدیث دیگرى نیز از امام باقر (علیه السلام ) و امام صادق (علیه السلام ) مى خوانیم : ((این آیه در مورد مردان و زنانى است که در عصر رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) آلوده زنا بودند، خداوند مسلمانان را از ازدواج با آنها نهى کرد، و هم اکنون نیز مردم مشمول این حکمند هر کس مشهور به این عمل شود، و حد الهى به او جارى گردد، با او ازدواج نکنید تا توبه اش ثابت شود)).
این نکته نیز لازم به یاد آورى است که بسیارى از احکام به صورت جمله خبریه بیان شده است ، و لازم نیست همیشه احکام الهى به صورت جمله ((امر)) و ((نهى ))باشد.
ضمنا باید توجه داشت که عطف ((مشرکان )) بر ((زانیان )) در واقع براىبیان اهمیت مطلب است ، یعنى گناه ((زنا)) همطراز گناه ((شرک )) است ، چرا که در بعضى از روایات نیز وارد شده که ((شخص زناکار در آن لحظه اى که مرتکب این عمل مى شود از ایمان باز داشته مى شود)) (قال رسول الله (صلى اللّه علیه و آله و سلّم )...
لا یزن الزانى حین یزنى و هو مؤ من و لا یسرق السارق حین یسرق و هو مؤ من فانه اذا فعل ذلک خلع عنه الایمان کخلع القمیص ): ((شخص زناکار به هنگامى که مرتکب این عمل مى شود، مؤ من نیست ، و همچنین سارق به هنگامى که مشغول دزدى است ایمان ندارد، چرا که به هنگام ارتکاب این عمل ، ایمان را از او بیرون مى آورند همانگونه که پیراهن را از تن ))!.
1 مواردى که حکم زنا اعدام است آنچه در آیه فوق در مورد حد زنا آمده است یک حکم عمومى است که موارد استثنائى هم دارد از جمله زناى محصن و محصنه است که حد آن با تحقق شرائط اعدام است .
منظور از ((محصن )) مردى است که همسرى دارد و همسرش در اختیار او است ، و ((محصنه )) به زنى مى گویند که شوهر دارد و شوهرش نزد او است ، هر گاه کسى با داشتن چنین راه مشروعى باز هم مرتکب زنا بشود حد او اعدام مى باشد، شرائط و کیفیت اجراى این حکم در کتب فقهى مشروحا آمده است .
و نیز زناى با محارم حکم آن اعدام است .
همچنین زناى به عنف و جبر که حکم آن نیز همین است .
البته در بعضى از موارد علاوه بر مساءله تازیانه ، تبعید و پاره اى دیگر از مجازاتها نیز وجود دارد که شرح آن را باید در کتب فقهیه خواند.
2 - چرا زانیه مقدم ذکر شده ؟
بدون شک این عمل منافى عفت از همه کس قبیح است ، ولى از زنان زشت تر و قبیحتر است ، چرا که آنها از حجب و حیاى بیشترى برخوردارند، و شکستن آن دلیل بر تمرد شدیدترى است .
از این گذشته عواقب شوم این امر گرچه دامنگیر هر دو مى شود اما در مورد زنان ، عواقب شومش بیشتر است .
این احتمال نیز وجود دارد که سر چشمه وسوسه این کار بیشتر از ناحیه آنها صورت مى گیرد و در بسیارى از موارد عامل اصلى محسوب مى شوند.
مجموع این جهات سبب شده که زن آلوده بر مرد آلوده در آیه فوق مقدم داشته شده است .
ولى زنان و مردان پاکدامن و با ایمان از همه این مسائل برکنارند.
3 - مجازات در حضور جمع چرا؟
آیه فوق که به صورت امر است وجوب حضور گروهى از مؤ منان را به هنگام اجراى حد زنا مى رساند، ولى ناگفته پیدا است که قرآن شرط نکرده حتما در ملاء عام این حکم اجرا شود، بلکه بر حسب شرائط و مصالح متفاوت مى گردد حضور سه نفر و بیشتر کافى است ، مهم آن است که قاضى تشخیص دهد حضور چه مقدار از مردم لازم است .
فلسفه این حکم نیز روشن است ، زیرا همانگونه که گفتیم اولا درس عبرتى براى همگان است و سبب پاکسازى اجتماع ثانیا شرمسارى مجرم مانع ارتکاب جرم در آینده خواهد شد.
ثالثا هر گاه اجراى حد در حضور جمعى انجام شود قاضى و مجریان حد متهم به سازش یا اخذ رشوه یا تبعیض و یا شکنجه دادن و مانند آن نخواهند شد.
رابعا حضور جمعیت مانع از خودکامگى و افراط و زیاده روى در اجراى حد مى گردد.
خامسا ممکن است مجرم بعد از اجراى حد به ساختن شایعات و اتهاماتى در مورد قاضى و مجرى حد بپردازد که حضور جمعیت موضع او را روشن ساخته و جلو فعالیتهاى تخریبى او را در آینده مى گیرید و فوائد دیگر.
4 - حد زانى قبلا چه بوده است ؟
از آیه 15 و 16 سوره نساء چنین بر مى آید که قبل از نزول حکم سوره نور درباره زناکاران و زنان بد کار اگر محصنه بوده اند مجازات آنها زندان ابد تعیین شده است (فامسکوهن فى البیوت حتى یتوفاهن الموت ) و در صورتى که غیر محصن بوده اند مجازات آنها ایذاء و آزار بوده است (فاذوهما).
ولى مقدار این آزار معین نشده است ، اما آیه مورد بحث آن را در یکصد تازیانه محدود و معین نموده ، بنابراین حکم اعدام در مورد محصنه جایگزین زندان ابد، و حکم یکصد تازیانه حد و حدودى براى حکم آزار است (براى توضیح بیشتر به جلد سوم تفسیر نمونه صفحه 306 به بعد ذیل آیه 15 و 16 سوره نساء مراجعه فرمائید).
5 - افراط و تفریط در اجراى حد ممنوع !
بدون شک مسائل انسانى و عاطفى ایجاب مى کند که حداکثر کوشش به عمل آید که هیچ فرد بیگناهى گرفتار کیفر نگردد، و نیز تا آنجا که احکام الهى اجازه عفو و گذشت را مى دهد عفو و گذشت شود، ولى بعد از ثبوت جرم و مسلم شدن حد باید قاطعیت به خرج داد و از احساسات کاذب و عواطف دروغین که براى نظام جامعه زیانبخش است بپرهیزند.
مخصوصا در آیه مورد بحث تعبیر به ((فى دین الله )) شده ، یعنى هنگامى که حکم ، حکم خدا است کسى نمى تواند بر خداوند رحمان و رحیم پیشى گیرد.
در اینجا از غلبه احساسات محبت آمیز نهى شده ، زیرا اکثریت مردم داراى چنین حالتى هستند و احتمال غلبه احساسات محبت آمیز بر آنها بیشتر است ، ولى نمى توان انکار کرد که اقلیتى وجود دارند که طرفدار خشونت بیشترى مى باشند، این گروه نیز - همانگونه که سابقا اشاره کردیم - از مسیر حکم الهى منحرفند و باید احساسات خود را کنترل کنند، و بر خداوند پیشى نگیرند که آن نیز مجازات شدید دارد.
6 - شرایط تحریم ازدواج با زانى و زانیه گفتیم ظاهر آیات فوق تحریم ازدواج با زانى و زانیه است ، البته این حکم در روایات اسلامى مقید به مردان و زنانى شده است که مشهور به این عمل بوده و توبه نکرده اند، بنابراین اگر مشهور به این عمل نباشند، یا از اعمال گذشته خود کناره گیرى کرده و تصمیم بر پاکى و عفت گرفته ، و اثر توبه خود را نیز عملا نشان داده اند، ازدواج با آنها شرعا بى مانع است .
اما در صورت دوم به این دلیل است که عنوان ((زانى )) و ((زانیه )) بر آنها صدق نمى کند، حالتى بوده است که زائل شده ، ولى در صورت اول ، این قید از روایات اسلامى استفاده شده و شاءن نزول آیه نیز آن را تایید مى کند.در حدیث معتبرى از امام صادق (علیه السلام ) مى خوانیم که فقیه معروف ((زراره )) از آن حضرت پرسید تفسیر آیه الزانى لا ینکح الا زانیه ...
چیست ؟
امام فرمود: هن نساء مشهورات بالزنا و رجال مشهورون بالزنا، قد شهروا بالزنا و عرفوا به ، و الناس الیوم بذلک المنزل ، فمن اقیم علیه حد الزنا، او شهر بالزنا، لم ینبغ لا حد ان یناکحه حتى یعرف منه توبته : ((این آیه اشاره به زنان و مردانى است که مشهور به زنا بوده و به این عمل زشت شناخته شده بودند، و امروز نیز چنین است ، کسى که حد زنا بر او اجرا شود یا مشهور به این عمل شنیع گردد سزاوار نیست احدى با او ازدواج کند، تا توبه او ظاهر و شناخته شود)).
این مضمون در روایات دیگر نیز آمده است .
7 - فلسفه تحریم زنا فکر نمى کنیم عواقب شومى که به خاطر این عمل دامان فرد و جامعه را مى گیرید بر کسى مخفى باشد ولى توضیح مختصرى در این زمینه لازم است : پیدایش این عمل زشت و گسترش آن بدون شک نظام خانواده را در هم مى ریزد.
رابطه فرزند و پدر را مبهم و تاریک مى کند.
فرزندان فاقد هویت را که طبق تجربه تبدیل به جنایتکاران خطرناکى مى شوند در جامعه زیاد مى کند.
این عمل ننگین سبب انواع برخوردها و کشمکشها در میان هوسبازان است .
بعلاوه بیماریهاى روانى و آمیزشى که از آثار شوم آن است بر کسى پنهان نیست .
کشتن فرزندان ، سقط جنین و جنایاتى مانند آن از آثار شوم این عمل مى باشد (شرح بیشتر در این زمینه را در جلد 12 تفسیر نمونه ذیل آیه 32 سوره اسراء مطالعه فرمائید).
آیه30و31 ترجمه قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ یَغُضوا مِنْ أَبْصرِهِمْ وَ یحْفَظوا فُرُوجَهُمْ ذَلِک أَزْکى لهَُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرُ بِمَا یَصنَعُونَ(30) وَ قُل لِّلْمُؤْمِنَتِ یَغْضضنَ مِنْ أَبْصرِهِنَّ وَ یحْفَظنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلا مَا ظهَرَ مِنْهَا وَ لْیَضرِبْنَ بخُمُرِهِنَّ عَلى جُیُوبهِنَّ وَ لا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلا لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ ءَابَائهِنَّ أَوْ ءَابَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنَائهِنَّ أَوْ أَبْنَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوَنِهِنَّ أَوْ بَنى إِخْوَنِهِنَّ أَوْ بَنى أَخَوَتِهِنَّ أَوْ نِسائهِنَّ أَوْ مَا مَلَکَت أَیْمَنُهُنَّ أَوِ التَّبِعِینَ غَیرِ أُولى الارْبَهِ مِنَ الرِّجَالِ أَوِ الطفْلِ الَّذِینَ لَمْ یَظهَرُوا عَلى عَوْرَتِ النِّساءِ وَ لا یَضرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِیُعْلَمَ مَا یخْفِینَ مِن زِینَتِهِنَّ وَ تُوبُوا إِلى اللَّهِ جَمِیعاً أَیُّهَ الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّکمْ تُفْلِحُونَ(31) 30 به مؤ منان بگو چشمهاى خود را (از نگاه به نامحرمان ) فرو گیرند، و فروج خود را حفظ کنند، این براى آنها پاکیزه تر است ، خداوند از آنچه انجام مى دهید آگاه است .
31 - و به زنان با ایمان بگو چشمهاى خود را (از نگاه هوس آلود) فرو گیرند، و دامان خویش را حفظ کنند، و زینت خود را جز آن مقدار که ظاهر است آشکار ننمایند، و (اطراف ) روسریهاى خود را بر سینه خود افکنند (تا گردن و سینه با آن پوشانده شود) و زینت خود را آشکار نسازند مگر براى شوهرانشان یا پدرانشان یا پدر شوهرانشان یا پسرانشان یا پسران همسرانشان یا برادرانشان یا پسران برادرانشان ، یا پسران خواهرانشان ، یا زنان هم کیششان یا بردگانشان (کنیزانشان ) یا افراد سفیه که تمایلى به زن ندارند یا کودکانى که از امور جنسى مربوط به زنان آگاه نیستند، آنها هنگام راه رفتن پایهاى خود را به زمین نزنند تا زینت پنهانیشان دانسته شود.
(و صداى خلخال که بر پا دارند به گوش رسد) و همگى به سوى خدا بازگردید اى مؤ منان تا رستگار شوید.
در کتاب کافى در شاءن نزول نخستین آیه از آیات فوق از امام باقر (علیه السلام ) چنین نقل شده است که جوانى از انصار در مسیر خود با زنى روبرو شد - و در آنروز زنان مقنعه خود را در پشت گوشها قرار مى دادند - (و طبعا گردن و مقدارى از سینه آنها نمایان مى شد) چهره آن زن نظر آن جوان را به خود جلب کرد و چشم خود را به او دوخت هنگامى که زن گذشت جوان همچنان با چشمان خود او را بدرقه مى کرد در حالى که راه خود را ادامه مى داد تا اینکه وارد کوچه تنگى شد و باز همچنان به پشت سر خود نگاه مى کرد ناگهان صورتش به دیوار خورد و تیزى استخوان یا قطعه شیشه اى که در دیوار بود صورتش را شکافت !
هنگامى که زن گذشت جوان به خود آمد و دید خون از صورتش جارى است و به لباس و سینه اش ریخته !
(سخت ناراحت شد) با خود گفت به خدا سوگند من خدمت پیامبرمى روم و این ماجرا را بازگو مى کنم ، هنگامى که چشم رسولخدا (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) به او افتاد فرمود چه شده است ؟
و جوان ماجرا را نقل کرد، در این هنگام جبرئیل ، پیک وحى خدا نازل شد و آیه فوق را آورد (قل للمؤ منین یغضوا من ابصارهم ...).
مبارزه با چشم چرانى و ترک حجاب پیش از این هم گفته ایم که این سوره در حقیقت سوره عفت و پاکدامنى و پاکسازى از انحرافات جنسى است ، و بحثهاى مختلف آن از این نظر انسجام روشنى دارد، آیات مورد بحث که احکام نگاه کردن و چشم چرانى و حجاب را بیان مى دارد نیز کاملا به این امر مربوط است و نیز ارتباط این بحث با بحثهاى مربوط به اتهامات ناموسى بر کسى مخفى نیست .
نخست مى گوید: ((به مؤ منان بگو چشمهاى خود را (از نگاه کردن به زنان نامحرم و آنچه نظر افکندن بر آن حرام است ) فرو گیرند، و دامان خود را حفظ کنند)) (قل للمؤ منین یغضوا من ابصارهم و یحفظوا فروجهم ).
((یغضوا)) از ماده ((غض )) (بر وزن خز) در اصل به معنى کم کردن و نقصان است و در بسیارى از موارد در کوتاه کردن صدا یا کم کردن نگاه گفته مى شود، بنابراین آیه نمى گوید مؤ منان باید چشمهاشان را فرو بندند، بلکه مى گوید باید نگاه خود را کم و کوتاه کنند، و این تعبیر لطیفى است به این منظور که اگر انسان به راستى هنگامى که با زن نامحرمى روبرو مى شود بخواهد چشم خود را به کلى ببندد ادامه راه رفتن و مانند آن براى او ممکن نیست ، اما اگر نگاه را از صورت و اندام او بر گیرد و چشم خود را پائین اندازد گوئى از نگاه خویش کاسته است و آن صحنه اى را که ممنوع است از منطقه دید خود به کلى حذف کرده .
قابل توجه اینکه قرآن نمى گوید از چه چیز چشمان خود را فرو گیرند (و به اصطلاح متعلق آن فعل را حذف کرده ) تا دلیل بر عموم باشد، یعنى از مشاهده تمام آنچه نگاه به آنها حرام است چشم برگیرند.
اما با توجه به سیاق آیات مخصوصا آیه بعد که سخن از مساءله حجاب به میان آمده به خوبى روشن مى شود که منظور نگاه نکردن به زنان نامحرم است ، شاءن نزولى را که در بالا آوردیم نیز این مطلب را تایید مى کند.
از آنچه گفتیم این نکته روشن مى شود که مفهوم آیه فوق این نیست که مردان در صورت زنان خیره نشوند تا بعضى از آن چنین استفاده کنند که نگاههاى غیرخیره مجاز است ، بلکه منظور این است که انسان به هنگام نگاه کردن معمولا منطقه وسیعى را زیر نظر مى گیرید، هر گاه زن نامحرمى در حوزه دید او قرار گرفت چشم را چنان فرو گیرد که آن زن از منطقه دید او خارج شود یعنى به او نگاه نکند اما راه و چاه خود را ببیند و اینکه ((غض )) را به معنى کاهش گفته اند منظور همین است (دقت کنید).
دومین دستور در آیه فوق همان مساءله حفظ ((فروج )) است .
((فرج )) چنانکه قبلا هم گفته ایم در اصل به معنى ((شکاف )) و فاصله میان دو چیز است ، ولى در اینگونه موارد کنایه از عورت مى باشد و ما براى حفظ معنى کنائى آن در فارسى کلمه دامان را به جاى آن مى گذاریم .
منظور از ((حفظ فرج )) به طورى که در روایات وارد شده است پوشانیدن آن از نگاه کردن دیگران است ، در حدیثى از امام صادق (علیه السلام ) مى خوانیم : کل آیه فى القرآن فیها ذکر الفروج فهى من الزنا الا هذه الایه فانها من النظر: ((هر آیه اى که در قرآن سخن از حفظ فروج مى گوید، منظور حفظ کردن از زنا است جز این آیه منظور از آن حفظ کردن از نگاه دیگران است )).
و از آنجا که گاه به نظر مى رسد که چرا اسلام از این کار که با شهوت و خواست دل بسیارى هماهنگ است نهى کرده ، در پایان آیه مى فرماید: ((این براى آنها بهتر و پاکیزه تر است (ذلک ازکى لهم ).
سپس به عنوان اخطار براى کسانى که نگاه هوس آلود و آگاهانه به زنان نامحرم مى افکنند و گاه آن را غیر اختیارى قلمداد مى کنند مى گوید: ((خداوند از آنچه انجام مى دهید مسلما آگاه است )) (ان الله خبیر بما تصنعون ).
در آیه بعد به شرح وظائف زنان در این زمینه مى پردازد، نخست به وظائفى که مشابه مردان دارند اشاره کرده مى گوید: ((و به زنان با ایمان بگو چشمهاى خود را فرو گیرند (و از نگاه کردن به مردان نامحرم خوددارى کنند) و دامان خود را حفظ نمایند)) (و قل للمؤ منات یغضضن من ابصارهن و یحفظن فروجهن ).
و به این ترتیب ((چشم چرانى )) همانگونه که بر مردان حرام است بر زنان نیز حرام مى باشد، و پوشانیدن عورت از نگاه دیگران ، چه از مرد و چه از زن براى زنان نیز همانند مردان واجب است .
سپس به مساءله حجاب که از ویژگى زنان است ضمن سه جمله اشاره فرموده : 1 - آنها نباید زینت خود را آشکار سازند جز آن مقدار که طبیعتا ظاهر است (و لا یبدین زینتهن الا ما ظهر منها).
در اینکه منظور از زینتى که زنان باید آن را بپوشانند و همچنین زینت آشکارى که در اظهار آن مجازند چیست ؟
در میان مفسران سخن بسیار است .
بعضى زینت پنهان را به معنى زینت طبیعى (اندام زیباى زن ) گرفته اند، در حالى که کلمه زینت به این معنى کمتر اطلاق مى شود.
بعضى دیگر آن را به معنى محل زینت گرفته اند، زیرا آشکار کردن خود زینت مانند گوشواره و دستبند و بازوبند به تنهائى مانعى ندارد، اگر ممنوعیتى باشد مربوط به محل این زینتها است ، یعنى گوشها و گردن و دستها و بازوان .
بعضى دیگر آن را به معنى خود زینت آلات گرفته اند منتها در حالى که روى بدن قرار گرفته ، و طبیعى است که آشکار کردن چنین زینتى توام با آشکار کردن اندامى است که زینت بر آن قرار دارد.
(این دو تفسیر اخیر از نظر نتیجه یکسان است هر چند از دو راه مساءله تعقیب مى شود).
حق این است که ما آیه را بدون پیشداورى و طبق ظاهر آن تفسیر کنیم که ظاهر آن همان معنى سوم است و بنابراین زنان حق ندارند زینتهائى که معمولا پنهانى است آشکار سازند هر چند اندامشان نمایان نشود و به این ترتیب آشکار کردن لباسهاى زینتى مخصوصى را که در زیر لباس عادى یا چادر مى پوشند مجاز نیست ، چرا که قرآن از ظاهر ساختن چنین زینتهائى نهى کرده است .
در روایات متعددى که از ائمه اهلبیت (علیهمالسلام ) نقل شده نیز همین معنى دیده مى شود که زینت باطن را به ((قلاده )) (گردنبند) ((دملج )) (بازوبند) ((خلخال ))پاى برنجن همان زینتى که زنان عرب در مچ پاها مى کردند) تفسیر شده است .
و چون در روایات متعدد دیگرى زینت ظاهر به انگشتر و سرمه و مانند آن تفسیر شده مى فهمیم که منظور از زینت باطن نیز خود زینتهائى است که نهفته و پوشیده است (دقت کنید).
2 - دومین حکمى که در آیه بیان شده است که : ((آنها باید خمارهاى خود را بر سینه هاى خود بیفکنند)) (و لیضر بن بخمرهن على جیوبهن ).
((خمر)) جمع ((خمار)) (بر وزن حجاب ) در اصل به معنى پوشش است ، ولى معمولا به چیزى گفته مى شود که زنان با آن سر خود را مى پوشانند (روسرى ).
((جیوب )) جمع ((جیب )) (بر وزن غیب ) به معنى یقه پیراهن است که از آن تعبیر به گریبان مى شود و گاه به قسمت بالاى سینه به تناسب مجاورت با آن نیز اطلاق مى گردد.
از این جمله استفاده مى شود که زنان قبل از نزول آیه ، دامنه روسرى خود را به شانه ها یا پشت سر مى افکندند، به طورى که گردن و کمى از سینه آنها نمایان مى شد، قرآن دستور مى دهد روسرى خود را بر گریبان خود بیفکنند تا هم گردن و هم آن قسمت از سینه که بیرون است مستور گردد.
(از شاءن نزول آیه که قبلا آوردیم نیز این معنى به خوبى استفاده مى شود).
3 - در سومین حکم مواردى را که زنان مى توانند در آنجا حجاب خود را برگیرند و زینت پنهان خود را آشکار سازند با این عبارت شرح مى دهد: آنها نباید زینت خود را آشکار سازند (و لا یبدین زینتهن ).
((مگر (در دوازده مورد): 1 - براى شوهرانشان )) (الا لبعولتهن ).
2 – ((یا پدرانشان )) (او آبائهن ) 3 - ((یا پدران شوهرانشان )) (او آباء بعولتهن ).
4 - ((یا پسرانشان )) (و ابنائهن ).
5 - ((یا پسران همسرانشان )) (او ابناء بعولتهن ).
6 - ((یا برادرانشان )) (او اخوانهن ).
7 - ((یا پسران برادرانشان )) (او بنى اخوانهن ).
8 - ((یا پسران خواهرانشان )) (او بنى اخواتهن ).
9 - ((یا زنان هم کیششان )) (او نسائهن ).
10 - ((یا بردگانشان )) (کنیزانشان ) (او ما ملکت ایمانهن ).
11 - ((یا پیروان و طفیلیانى که تمایلى به زن ندارند)) (افراد سفیه و ابلهى که میل جنسى در آنها وجود ندارد) (او التابعین غیر اولى الاربه من الرجال ).
12 - ((یا کودکانى که از عورات زنان (امور جنسى ) آگاه نیستند)) (او الطفل الذین لم یظهروا على عورات النساء).
4 - و بالاخره چهارمین حکم را چنین بیان مى کند: ((آنها به هنگام راه رفتن پاهاى خود را به زمین نزنند تا زینت پنهانیشان دانسته شود)) (و صداى خلخالى که بر پا دارند به گوش رسد) (و لا یضر بن بارجلهن لیعلم ما یخفین من زینتهن ).
آنها در رعایت عفت و دورى از امورى که آتش شهوت را در دل مردان شعله ور مى سازد و ممکن است منتهى به انحراف از جاده عفت شود، آنچنان باید دقیق و سختگیر باشند که حتى از رساندن صداى خلخالى را که در پاى دارند به گوش مردان بیگانه خود دارى کنند، و این گواه باریک بینى اسلام در این زمینه است .و سرانجام با دعوت عمومى همه مؤ منان اعم از مرد و زن به توبه و بازگشت به سوى خدا آیه را پایان مى دهد، مى گوید: ((همگى به سوى خدا باز گردید اى مؤ منان !، تا رستگار شوید)) (و توبوا الى الله جمیعا ایها المؤ منون لعلکم تفلحون ).
و اگر در گذشته کارهاى خلافى در این زمینه انجام داده اید اکنون که حقایق احکام اسلام براى شما تبیین شد از خطاهاى خود توبه کنید و براى نجات و فلاح به سوى خدا آئید که رستگارى تنها بر در خانه او است ، و بر سر راه شما لغزشگاههاى خطرناکى وجود دارد که جز با لطف او، نجات ممکن نیست ، خود را به او بسپارید!
درست است که قبل از نزول این احکام ، گناه و عصیان نسبت به این امور مفهومى نداشت ، ولى مى دانیم قسمتى از مسائل مربوط به آلودگیهاى جنسى جنبه عقلانى دارد و به تعبیر مصطلح از مستقلات عقلیه است که حکم عقل در آنجا به تنهائى براى ایجاد مسئولیت کافى است .
آیه 58 - 60:آیه و ترجمه یَأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا لِیَستَئْذِنکُمُ الَّذِینَ مَلَکَت أَیْمَنُکمْ وَ الَّذِینَ لَمْ یَبْلُغُوا الحُْلُمَ مِنکمْ ثَلَث مَرَّتٍ مِّن قَبْلِ صلَوهِ الْفَجْرِ وَ حِینَ تَضعُونَ ثِیَابَکُم مِّنَ الظهِیرَهِ وَ مِن بَعْدِ صلَوهِ الْعِشاءِ ثَلَث عَوْرَتٍ لَّکُمْ لَیْس عَلَیْکمْ وَ لا عَلَیْهِمْ جُنَاحُ بَعْدَهُنَّ طوَّفُونَ عَلَیْکم بَعْضکمْ عَلى بَعْضٍ کَذَلِک یُبَینُ اللَّهُ لَکُمُ الاَیَتِ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ(58) وَ إِذَا بَلَغَ الاَطفَلُ مِنکُمُ الْحُلُمَ فَلْیَستَئْذِنُوا کمَا استَئْذَنَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ کَذَلِک یُبَینُ اللَّهُ لَکمْ ءَایَتِهِ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکیمٌ(59) وَ الْقَوَعِدُ مِنَ النِّساءِ الَّتى لا یَرْجُونَ نِکاحاً فَلَیْس عَلَیْهِنَّ جُنَاحٌ أَن یَضعْنَ ثِیَابَهُنَّ غَیرَ مُتَبرِّجَتِ بِزِینَهٍ وَ أَن یَستَعْفِفْنَ خَیرٌ لَّهُنَّ وَ اللَّهُ سمِیعٌ عَلِیمٌ(60) 58 - اى کسانى که ایمان آورده اید باید بردگان شما و همچنین کودکانتان که به حد بلوغ نرسیده اند در سه وقت از شما اجازه بگیرند: قبل از نماز فجر، و در نیمروز هنگامى که لباسهاى (معمولى ) خود را بیرون مى آورید، و بعد از نماز عشاء، این سه وقت خصوصى براى شما است ، اما بعد از این سه وقت گناهى بر شما و بر آنها نیست (که بدون اذن وارد شوند) و بر گرد یکدیگر طواف کنید (و با صفا و صمیمیت به یکدیگر خدمت نمائید) اینگونه خداوند آیات را براى شما تبیین مى کند و خداوند عالم و حکیم است .
59 - و هنگامى که اطفال شما به سن بلوغ رسند باید اجازه بگیرند، همانگونه که اشخاصى که پیش از آنها بودند اجازه مى گرفتند، اینچنین خداوند آیاتش را براى شما تبیین مى کند و خدا عالم و حکیم است .
60 - و زنان از کار افتاده اى که امید به ازدواج ندارند گناهى بر آنها نیست که لباسهاى (روئین ) خود را بر زمین بگذارند به شرط اینکه در برابر مردم خود آرائى نکنند و اگر خود را بپوشانند براى آنها بهتر است .
و خداوند شنوا و دانا است .
آداب ورود به جایگاه خصوصى پدر و مادر همانگونه که قبلا هم گفته ایم مهمترین مساله اى که در این سوره ، تعقیب شده مساءله عفت عمومى و مبارزه با هر گونه آلودگى جنسى است که در ابعاد مختلف مورد بررسى قرار گرفته ، آیات مورد بحث نیز به یکى از امورى که با این مساءله ارتباط دارد پرداخته و خصوصیات آن را تشریح مى کند و آن مساءله اذن گرفتن کودکان بالغ و نابالغ به هنگام ورود به اطاقهائى است که مردان و همسرانشان ممکن است در آن خلوت کرده باشند.
نخست مى گوید: ((اى کسانى که ایمان آورده اید باید مملوکهاى شما (بردگانتان ) و همچنین کودکانتان که به حد بلوغ نرسیده اند در سه وقت از شمااجازه بگیرند)) (یا ایها الذین آمنوا لیستاذنکم الذین ملکت ایمانکم و الذین لم یبلغوا الحلم منکم ثلاث مرات ).
((قبل از نماز فجر و در نیمروز هنگامى که لباسهاى (معمولى ) خود را بیرون مى آورید، و بعد از نماز عشاء)) (من قبل صلوه الفجر و حین تضعون ثیابکم من الظهیره و من بعد صلوه العشاء).
((ظهیره )) چنانکه راغب در مفردات و فیروزآبادى در قاموس مى گویند: به معنى نیمروز و حدود ظهر است که مردم در این موقع معمولا لباسهاى روئى خود را در مى آورند و گاه مرد و زن با هم خلوت مى کنند.
((این سه وقت ، سه وقت پنهانى و خصوصى براى شما است )) (ثلاث عورات لکم ).
((عوره )) در اصل از ماده ((عار)) به معنى ((عیب )) است و از آنجا که آشکار شدن آلت جنسى مایه عیب و عار است در لغت عرب به آن عورت اطلاق شده .
کلمه ((عوره )) گاه به معنى شکاف در دیوار و لباس و مانند آن نیز آمده است و گاه به معنى مطلق عیب مى باشد، و به هر حال اطلاق کلمه عورت بر این اوقات سه گانه به خاطر آن است که مردم در این اوقات خود را زیاد مقید به پوشانیدن خویش مانند سایر اوقات نمى کنند و یک حالت خصوصى دارند.
بدیهى است این دستور متوجه اولیاى اطفال است که آنها را وادار به انجام این برنامه کنند، چرا که آنها هنوز به حد بلوغ نرسیده اند تا مشمول تکالیف الهى باشند، و به همین دلیل مخاطب در اینجا اولیاء هستند.
ضمنا اطلاق آیه هم شامل کودکان پسر و هم کودکان دختر مى شود، و کلمه الذین که براى جمع مذکر است مانع از عمومیت مفهوم آیه نیست ، زیرا در بسیارى از موارد این تعبیر به عنوان تغلیب بر مجموع اطلاق مى گردد همانگونه که در آیه وجوب روزه تعبیر به الذین شده و منظور عموم مسلمانان است (سوره بقره آیه 83).
ذکر این نکته نیز لازم است که آیه از کودکانى سخن مى گوید که به حد تمیز رسیده اند و مسائل جنسى و عورت و غیر آن را تشخیص مى دهند، زیرا دستور اذن گرفتن خود دلیل بر این است که این اندازه مى فهمند که اذن گرفتن یعنى چه ؟
و تعبیر به ((ثلاث عورات )) شاهد دیگرى بر این معنى است .
اما اینکه این حکم در مورد بردگان مخصوص به بردگان مرد است یا کنیزان را نیز شامل مى شود روایات مختلفى وارد شده هر چند ظاهر عام است و شامل هر دو گروه مى شود و به همین دلیل روایت موافق ظاهر را مى توان ترجیح داد.
در پایان آیه مى فرماید: ((بر شما و بر آنها گناهى نیست که بعد از این سه وقت بدون اذن وارد شوند، و بعضى به دیگرى خدمت کنند و گرد هم (با صفا و صمیمیت ) بگردند)) (لیس علیکم و لا علیهم جناح بعدهن طوافون علیکم بعضکم على بعض ).
آرى ((این چنین خداوند آیات را براى شما تبیین مى کند و خدا عالم و حکیم است )) (کذلک یبین الله لکم الایات و الله علیم حکیم ).
واژه ((طوافون )) در اصل از ماده ((طواف )) به معنى گردش دور چیزى است ، و چون به صورت صیغه مبالغه آمده به معنى کثرت در این امر مى باشد، و با توجه به اینکه بعد از آن ((بعضکم على بعض )) آمده مفهوم جمله این مى شود که در غیر این سه وقت شما مجاز هستید بر گرد یکدیگر بگردید و رفت و آمد داشته باشید و به هم خدمت کنید.
و به گفته ((فاضل مقداد)) در ((کنز العرفان )) این تعبیر در حقیقت به منزله بیان دلیل براى عدم لزوم اجازه گرفتن در سائر اوقات است ، چرا که اگر بخواهند مرتبا رفت و آمد داشته باشند و در هر بار اذن دخول بخواهند کار مشکل مى شود.
در آیه بعد حکم بالغان را بیان کرده ، مى گوید: ((هنگامى که اطفال شما به سن بلوغ رسند باید در همه اوقات اجازه بگیرند، همانگونه که اشخاصى که قبل از آنها بودند اجازه مى گرفتند)) (و اذا بلغ الاطفال منکم الحلم فلیستاذنوا کما استاذن الذین من قبلهم ).
واژه ((حلم )) (بر وزن ((کتب ))) به معنى عقل آمده است و کنایه از بلوغ است که معمولا با یک جهش عقلى و فکرى توام است ، و گاه گفته اند ((حلم )) به معنى رؤ یا و خواب دیدن است ، و چون جوانان ، مقارن بلوغ ، صحنه هائى در خواب مى بینند که سبب احتلام آنها مى شود این واژه به عنوان کنایه در معنى بلوغ به کار رفته است .
به هر حال از آیه فوق چنین استفاده مى شود که حکم بالغان با اطفال نابالغ متفاوت است ، زیرا کودکان نابالغ طبق آیه قبل تنها در سه وقت موظف به اجازه گرفتن هستند، چون زندگى آنها با زندگى پدران و مادران آنقدر آمیخته است که اگر بخواهند در همه حال اجازه بگیرند مشکل خواهد بود، و از این گذشته احساسات جنسى آنها هنوز به طور کامل بیدار نشده ، ولى نوجوانان بالغ طبق این آیه که اذن گرفتن را به طور مطلق براى آنها واجب دانسته موظفند در همه حال به هنگام ورود بر پدر و مادر اذن بطلبند.
این حکم مخصوص به مکانى است که پدر و مادر در آنجا استراحت مى کنند و گرنه وارد شدن در اطاق عمومى (اگر اطاق عمومى داشته باشند) مخصوصا به هنگامى که دیگران هم در آنجا حاضرند، و هیچگونه مانع و رادعى در کار نیست اجازه گرفتن لزومى ندارد.ذکر این نکته نیز لازم است که جمله کما استاذن الذین من قبلهم اشاره به بزرگسالان است که در همه حال به هنگام وارد شدن در اطاق موظف به اجازه گرفتن از پدران و مادران بودند، در این آیه افرادى را که تازه به حد بلوغ رسیده اند همردیف بزرگسالان قرار داده که موظف به استیذان بودند.
در پایان آیه براى تاءکید و توجه بیشتر مى فرماید: ((این گونه خداوند آیاتش را براى شما تبیین مى کند و خداوند عالم و حکیم است )) (کذلک یبین الله لکم آیاته و الله علیم حکیم ).
این همان تعبیرى است که در ذیل آیه قبل بود بدون هیچگونه تغییر، جز اینکه در آن آیه ((الایات )) بود و در اینجا ((آیاته )) که از نظر معنى تفاوت چندانى ندارد.
البته پیرامون خصوصیات این حکم و همچنین فلسفه آن در ((نکات )) بحث خواهیم کرد.
در آخرین آیه مورد بحث استثنائى براى حکم حجاب زنان بیان مى کند و زنان پیر و سالخورده را از این حکم مستثنى مى شمرد و مى گوید: ((زنان از کار افتاده اى که امیدى به ازدواج ندارند گناهى بر آنان نیست که لباسهاى (روئین ) خود را بر زمین بگذارند در حالى که در برابر مردم خود آرائى نکنند)) (و القواعد من النساء اللاتى لا یرجون نکاحا فلیس علیهن جناح ان یضعن ثیابهن غیر متبرجات بزینه ).
در واقع براى این استثناء دو شرط وجود دارد: نخست اینکه به سن و سالى برسند که معمولا امیدى به ازدواج ندارند، و به تعبیر دیگر جاذبه جنسى را کاملا از دست داده اند.
دیگر اینکه در حال بر داشتن حجاب خود را زینت ننمایند .روشن است که با این دو قید مفاسد کشف حجاب در مورد آنان وجود نخواهد داشت و به همین دلیل اسلام این حکم را از آنان برداشته است .
این نکته نیز روشن است که منظور برهنه شدن و بیرون آوردن همه لباسها نیست بلکه تنها کنار گذاشتن لباسهاى رو است که بعضى روایات از آن تعبیر به چادر و روسرى کرده است (الجلباب و الخمار).
در حدیثى از امام صادق (علیه السلام ) در ذیل همین آیه مى خوانیم که فرمود: الخمار و الجلباب ، قلت بین یدى من کان ؟
قال : بین یدى من کان غیر متبرجه بزینه : ((منظور روسرى و چادر است ، راوى مى گوید از امام پرسیدم : در برابر هر کس که باشد؟
فرمود: در برابر هر کس باشد، اما خود آرائى و زینت نکند)).
روایات دیگرى نیز به همین مضمون یا نزدیک به آن از ائمه اهلبیت (علیهمالسلام ) نقل شده است .
در پایان آیه اضافه مى کند که با همه احوال ((اگر آنها تعفف کنند و خویشتن را بپوشانند براى آنها بهتر است )) (و ان یستعففن خیر لهن ).
چرا که از نظر اسلام هر قدر زن جانب عفاف و حجاب را رعایت کند پسندیده تر و به تقوا و پاکى نزدیکتر است .
و از آنجا که ممکن است بعضى از زنان سالخورده از این آزادى حساب شده و مشروع سوء استفاده کنند، و احیانا با مردان به گفتگوهاى نامناسب بپردازند و یا طرفین در دل افکار آلوده اى داشته باشند در آخر آیه به عنوان یک اخطار مى فرماید: ((خداوند شنوا و دانا است )) (و الله سمیع علیم ).
آنچه را مى گوئید مى شنود و آنچه را در دل دارید و یا در سر مى پرورانید مى داند.
1 - فلسفه استیذان و مفاسد عدم توجه به آن براى ریشه کن ساختن یک مفسده اجتماعى مانند اعمال منافى عفت تنها توسل به اجراى حدود و تازیانه زدن منحرفان کافى نیست ، در هیچ یک از مسائل اجتماعى چنین برخوردى نتیجه مطلوب را نخواهد داد، بلکه باید مجموعه اى ترتیب داد از آموزش فکرى و فرهنگى آمیخته با آداب اخلاقى و عاطفى ، و همچنین آموزشهاى صحیح اسلامى ، و ایجاد یک محیط اجتماعى سالم ، سپس مجازات را به عنوان یک عامل در کنار این عوامل در نظر گرفت .
به همین دلیل در این سوره نور که در واقع سوره عفت است از مجازات تازیانه مردان و زنان زناکار شروع مى کند، و به مسائل دیگر مانند فراهم آوردن وسائل ازدواج سالم ، رعایت حجاب اسلامى ، نهى از چشمچرانى ، تحریم متهم ساختن افراد به آلودگى ناموسى ، و بالاخره اجازه گرفتن فرزندان به هنگام ورود به خلوتگاه پدران و مادران ، گسترش مى دهد.
این نشان مى دهد که اسلام از هیچ یک از ریزه کاریهاى مربوط به این مساءله غفلت نکرده است .
خدمتکاران موظفند به هنگام ورود در اطاقى که دو همسر قرار دارند اجازه بگیرند.
کودکان بالغ نیز موظفند در هر وقت بدون اجازه وارد نشوند، حتى کودکان نابالغ که مرتبا نزد پدر و مادر هستند نیز آموزش داده شوند که لااقل در سه وقت (قبل از نماز صبح و بعد از نماز عشاء و هنگام ظهر که پدران و مادران به استراحت مى پردازند) بدون اجازه وارد نشوند.این یک نوع ادب اسلامى است هر چند متاسفانه امروز کمتر رعایت مى شود و با اینکه قرآن صریحا آن را در آیات فوق بیان کرده است ، در نوشته ها و سخنرانیها و بیان احکام نیز کمتر دیده مى شود که پیرامون این حکم اسلامى و فلسفه آن بحث شود، و معلوم نیست به چه دلیل این حکم قطعى قرآن مورد غفلت و بى توجهى قرار گرفته ؟!
گر چه ظاهر آیه وجوب رعایت این حکم است حتى اگر فرضا آن را مستحب بدانیم باز باید از آن سخن گفته شود، و جزئیات آن مورد بحث قرار گیرد.
بر خلاف آنچه بعضى از ساده اندیشان فکر مى کنند که کودکان سر از این مسائل در نمى آورند و خدمتکاران نیز در این امور باریک نمى شوند ثابت شده است که کودکان (تا چه رسد به بزرگسالان ) روى این مساءله فوق العاده حساسیت دارند، و گاه مى شود سهل انگارى پدران و مادران و بر خورد کودکان به منظره هائى که نمى بایست آن را ببینند سرچشمه انحرافات اخلاقى و گاه بیماریهاى روانى شده است .
ما خود با افرادى بر خورد کردیم که به اعتراف خودشان بر اثر بى توجهى پدران و مادران به این امر و مشاهده آنان در حال آمیزش جنسى یا مقدمات آن به مرحله اى از تحریک جنسى و عقده روانى رسیده بودند که عداوت شدید پدر و مادر در سر حد قتل !
در دل آنها پیدا شده بود، و خود آنها نیز شاید تا مرز انتحار پیش رفته بودند!
اینجا است که ارزش و عظمت این حکم اسلامى آشکار مى شود که مسائلى را که دانشمندان امروز به آن رسیده اند از چهارده قرن پیش در احکام خود پیش - بینى کرده است .
و نیز در همین جا لازم مى دانیم به پدران و مادران توصیه کنیم که این مسائل را جدى بگیرند، و فرزندان خود را عادت به گرفتن اجازه ورود بدهند، و همچنین از کارهاى دیگرى که سبب تحریک فرزندان مى گردد از جمله خوابیدن زن و مرد در اطاقى که بچه هاى ممیز مى خوابند تا آنجا که امکان دارد پرهیز کنند، و بدانند این امور از نظر تربیتى فوق العاده در سرنوشت آنها مؤ ثر است .
جالب اینکه در حدیثى از پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) مى خوانیم که فرمود: ایاکم و ان یجامع الرجل امرئته و الصبى فى المهد ینظر الیهما: ((مبادا در حالى که کودکى در گهواره به شما مى نگرد آمیزش جنسى کنید))!.
2 - حکم حجاب براى زنان سالخورده اصل استثناء این گروه از حکم حجاب در میان علماى اسلام محل بحث و گفتگو نیست ، چرا که قرآن ناطق به آن است ، ولى در خصوصیات آن گفتگوهائى وجود دارد از جمله اینکه : در مورد سن این زنان و این که تا چه حد برسند حکم ((قواعد)) را دارند گفتگو است در بعضى از روایات اسلامى تعبیر به ((مسنه )) شده (زنان سالخورده ).
در حالى که در بعضى دیگر تعبیر به ((قعود از نکاح )) (بازنشستگى از ازدواج ) آمده .
اما جمعى از فقهاء و مفسرین ، آن را به معنى پایان دوران قاعدگى و رسیدن به حد نازائى و عدم رغبت کسى به ازدواج با آنها دانسته اند.
ولى ظاهر این است که همه این تعبیرات به یک واقعیت اشاره مى کند و آن اینکه به سن و سالى برسند که معمولا در آن سن و سال کسى ازدواج نمى کند، هر چند ممکن است به طور نادر چنین زنانى اقدام به ازدواج بنمایند.
و نیز در مورد مقدارى از بدن که جایز است آنها آشکار کنند، در احادیث اسلامى تعبیرات مختلفى آمده ، در حالى که قرآن به طور سر بسته گفته است مانعى ندارد که لباسهاى خود را فرو نهند که البته این تعبیر ظاهر در لباس رو است .
در بعضى از روایات در پاسخ این سؤ ال که کدامیک از لباسهایشان را مى توانند فرو نهند؟
امام صادق (علیه السلام ) مى فرماید: ((الجلباب )) (چادر).
در حالى که در روایت دیگرى تعبیر به ((جلباب و خمار)) شده است (خمار به معنى روسرى است ).
ولى ظاهر این است که این گونه احادیث نیز با هم منافاتى ندارند، منظور این است که مانعى ندارد آنها سر خود را برهنه کنند و موها و گردن و صورت خود را نپوشانند و حتى در بعضى از احادیث و کلمات فقهاء، مچ دستها نیز استثناء شده است ، اما بیش از این مقدار، دلیلى درباره استثناء آن نداریم .
و به هر حال همه اینها در صورتى است که آنها خود آرائى نکنند (غیر متبرجات بزینه ) و زینتهاى پنهانى خود را که دیگران هم واجب است بپوشانند باید مستور دارند، و همچنین لباسهاى زینتى که جلب توجه مى کند در تن نکنند و به تعبیر دیگر آنها مجازند بدون چادر و روسرى با لباس ساده و بدون آرایش بیرون آیند.
اما با همه اینها این یک حکم الزامى نیست ، بلکه اگر آنها مانند زنان دیگر پوشش را رعایت کنند ترجیح دارد، چنانکه در ذیل آیه فوق صریحا آمده است ، زیرا به هر حال احتمال لغزش - هر چند به صورت نادر - در مورد این گونه افراد نیز هست .